برشی از کتاب چگونه تغییر کنیم؟ نوشتۀ کیتی میلکمن
گوگل مزایا و برنامههای مختلفی را به کارکنانش پیشنهاد میدهد که میتوانند زندگی و شغلشان را بهبود بخشیده و مشکلاتی همچون پسانداز کم برای دوران بازنشستگی، استفادۀ بیشازحد از شبکههای اجتماعی، کمتحرکی، عادات خوراکی ناسالم و سیگارکشیدن را رفع کنند. ولی در کمال تعجب، اکثر کارکنان از این مزایا استفاده نمیکنند. چرا کارکنان برای بهرهمندی از کلاسهای مهارتآموزیِ رایگان سرودست نمیشکنند؟ چرا همۀ آنها برای برنامههای مزایای بازنشستگی و بهرهمندی از مربیان اختصاصی ثبتنام نمیکنند؟
19 دقیقه
کیتی میلکمن، کتاب چگونه تغییر کنیم؟، فصل اول— سال ۲۰۱۲، وقتی برای اولین بار به دفتر مرکزی درندشتِ گوگل پا گذاشتم، حس بچهای را داشتم که وارد کارخانۀ شکلاتسازی ویلی وُنکا شده است. دفتر شرکت، که در مانتین ویوی کالیفرنیا واقع شده است، بهروزترین وسایل را با کمی چاشنی شوخطبعی به رخ بازدیدکنندگان میکشد. همانطور که خرامان خرامان بین ساختمانها حرکت میکردم، زمینهای والیبال ساحلی، مجسمههای پرزرقوبرق، کادوفروشیای با لوازم تزئینی مارکدار و رستورانهای مجلل و رایگان را در مقابلم دیدم. خیرهکننده بود.
گوگل من و گروهی از دانشگاهیان را به دفتر مرکزیاش دعوت کرده بود تا با مدیران ارشد منابع انسانیاش دربارۀ سلامت جسمی و ذهنی کارکنان جلسهای داشته باشیم، ولی من در تعجب بودم که چنین شرکتی -یکی از نوآورترین و موفقترین شرکتهای جهان- چه چیزی از ما میخواهد. کارکنانی که سوار بر دوچرخههایی با رنگولعاب لوگوی گوگل بودند و در برابرم ویراژ میدادند اصلاً شبیه کسانی نبودند که مشکلی دارند. سال قبل از بازدید ما، گوگل ۳۸ میلیارد دلار درآمد به جیب زده بود.
ولی هرکس مشکلات خاص خودش را دارد -حتی گوگل.
گوگل این جلسه را ترتیب داده بود تا راهکارهایی پیدا کند که کارکنانش تصمیمات بهتری در کار و زندگیشان بگیرند، خصوصاً در زمینۀ افزایش بهرهوری و امنیت بهداشتی و مالیشان (که هر دو با بهبود عملکرد شغلی رابطه دارند). اواسط جلسه، پراساد ستی، که فارغالتحصیل مدرسۀ وارتون و معاون گوگل است و چندین سال در قسمت منابع انسانی کار کرده، سؤالی بهظاهر معمولی از من پرسید که مرا در مسیر یکی از مهمترین اکتشافاتم قرار داد.
او توضیح داد گوگل مزایا و برنامههای مختلفی را به کارکنانش پیشنهاد میدهد که میتوانند زندگی و شغلشان را بهبود بخشیده و مشکلاتی همچون پسانداز کم برای دوران بازنشستگی، استفادۀ بیشازحد از شبکههای اجتماعی، کمتحرکی، عادات خوراکی ناسالم و سیگارکشیدن را رفع کنند. ولی، در کمال تعجب، اکثر کارکنان از این مزایا استفاده نمیکنند. او متعجب و سرخورده بود از اینکه میدید تیمش برنامههای مختلفی را طراحی میکند (و گوگل هم سخاوتمندانه برای این کار خرج میکند) ولی کارکنان گوگل استقبالی از آنها نمیکنند، چرا کارکنان برای بهرهمندی از کلاسهای مهارتآموزیِ رایگان سرودست نمیشکستند؟ چرا همۀ آنها برای برنامههای مزایای بازنشستگی ۴۰۱(k) و بهرهمندی از مربیان اختصاصی ثبتنام نمیکردند؟
پراساد چندین توضیح در آستینش داشت که همگی معقول بودند. شاید این برنامهها خوب تبلیغ نشده بودند. شاید هم کارکنان خیلی سرشان شلوغ بود و نمیرسیدند از این برنامهها استفاده کنند. ولی علاوهبراینها، مسئلۀ زمان هم فکر او را به خود مشغول کرده بود. از من پرسید آیا میدانم گوگل چه زمانی باید کارکنان را به استفاده از این برنامهها تشویق کند؟ آیا زمان خاصی در تقویم و یا در دوران شغلی هرکس هست که برای تغییر رفتارش ایدئال باشد؟
سکوت کردم. واضح بود که سؤال پراساد مهم است، ولی تا جایی که میدانستم دانشگاهیانْ زیاد به آن نپرداخته بودند. اگر دنبال این بودیم که بهطرز مؤثری رفتار را تغییر دهیم، البته که باید میفهمیدیم چه زمانی باید این کار را انجام دهیم.
بااینکه جواب سرراستی نداشتم، حدسهایی میزدم. به او گفتم قبل از اینکه بتوانم جواب متقنی بدهم، باید نگاهی به مطالب علمی مربوطه بیندازم و خودم هم دادههایی جمعآوری کنم. بیتاب شدم که سریعتر به نزد تیمم در فیلادلفیا برگردم.
قدرت لوح سفید
پراساد اولین مدیری نبود که میدیدم از تداوم رفتارهای غیرسالم و غیرمنطقی کارکنانش گیج شده است. من ساعتها با مسئولین سرخوردۀ بهداشت عمومی راجع به کاهش مصرف سیگار، افزایش تحرک بدنی، بهبود تغذیه و افزایش [تمایل مردم به زدن] واکسن صحبت کردهام و این تازه بخش کوچکی از تجربیاتم است. زیاد میشنوم که با اوقاتتلخی میگویند: اگر گفتن اینکه تغییرْ آسان، ارزان و مفید است نتواند مردم را قانع کند تا رفتارشان را تغییر دهند، چه میتواند؟
این کتاب جوابهای مختلفی به این سؤال میدهد (که مهمترین آنها «بستگی دارد» است)، ولی یکی از جوابها بهخصوص به درد مشکل پراساد میخورد. این جواب برمیگردد به ماجرای جالب یک موفقیت پزشکی.
سندرم مرگ ناگهانی نوزاد (SIDS)، همانطور که از اسمش برمیآید، اتفاق ترسناکی است. هرساله دهها هزار نوزاد در سراسر جهان، هنگام خواب بهطورِ ناگهانی و بدون دلیل خاصی، میمیرند. SIDS سالها اصلیترین علت مرگ نوزادان یکماهه تا یکساله در آمریکا بوده است. یادم میآید تازه پسرم به دنیا آمده بود و او را برای چکاپ پیش متخصص کودکان برده بودم. وقتی پزشک عوامل خطر را برایم توضیح میداد از ترس سر جایم میخکوب شده بودم.
جامعۀ پزشکی دههها در برابر SIDS تسلیم بود، تا اینکه در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ محققان به کشف مهمی رسیدند. آنها متوجه شدند بچههایی که به پشت خوابانده میشدند نصف بچههایی که روی شکم خوابانده میشدند بر اثر SIDS میمردند. بله، نصف!
این یافته مستحق جشنگرفتن -و البته اقدام فوری- بود؛ چراکه میتوانست سالانه جان صدهاهزار نفر را نجات دهد. به همین خاطر، جامعۀ بهداشتی در انتشار آن درنگ نکرد.
دولت آمریکا کارزار بلندپروازانۀ «به پشت بخوابان» را راه انداخت تا به کسانی که تازه بچهدار شده بودند اهمیت خواباندن نوزادان به پشت را گوشزد کند. مؤسسۀ ملی بهداشت شبکههای تلویزیونی را پر از تبلیغات و بیمارستانها و مطب پزشکان را پر از بروشورهای مربوطه کرد.
البته تضمینی برای موفقیت نبود. خیلی از این کارزارها شکست میخورند و علت اینکه مسئولین بهداشتیِ سرخورده تماسهای زیادی با من میگیرند هم همین است. همین اواخر اقدامی پرسروصدا برای کاهش چاقی انجام شد؛ به این شکل که، در رستورانهای زنجیرهای، کالری غذاها به مشتریان نشان داده میشد، زیرا باور بر این بود که نشاندادن کالری موجود در ساندویچ بیگمک یا قهوۀ فراپوچینو باعث میشود مردم کمتر کالری مصرف کنند. البته … این باوری اشتباه بود. در اقدامی دیگر، در سال ۲۰۱۰، مسئولین بهداشتی آمریکا سعی کردند مردم را قانع کنند تا هر سال واکسن آنفلونزا بزنند. در خوشبینانهترین حالت، این کار اثری حداقلی داشت: قبل از این اقدام ۳۹ درصد آمریکاییها واکسن آنفلونزا میزدند و بعد از این اقدام ۴۳ درصد. بنابراین بعید نبود کارزارِ «به پشت بخوابان» هم سرنوشتی مثل بقیه پیدا کند و فقط بتواند تأثیری کم در مشکلی بزرگ داشته باشد.
خوشبختانه موفقیت این کارزار شگفتآور بود. بین سالهای ۱۹۹۳ و ۲۰۱۰، درصدِ بچههایی که به پشت خوابانده میشدند از ۱۷ به ۷۳ رسید و مرگهای ناشی از SIDS بسیار کاهش یافت. «به پشت بخوابان» هنوز هم توصیه میشود. سال ۲۰۱۶ که در فیلادلفیا زایمان کردم، بااینکه دههها از شروع کارزار میگذشت، پزشکم بروشور «به پشت بخوابان» را به من داد.
چرا «به پشت بخوابان» تبدیل به کارزاری موفق شد، ولی بقیه نشدند؟ سؤال پراساد راجع به زمانبندی مرا واداشت تا فرضیهای شکل دهم.
بچهدارشدن بدون شک یکی از مهمترین نقاط عطف زندگی است. روز قبل از تولد او، بچهای در کار نیست که لازم باشد غذا بخورد، لباس بپوشد، آرام شود یا نیاز به محافظت داشته باشد؛ ناگهان بوووم -همهچیز دگرگون میشود. فرزندپروری تجربهای جدید و متفاوت است، صرفاً اینطور نیست که مجبور شوید عادتی را ترک یا روال قبلیتان را مختل کنید، بلکه بهطور کامل از نو شروع میکنید، چه خوب باشد چه بد. در همین زمانِ حیاتی است که پیامِ «به پشت بخوابان» را دریافت میکنید، درحالیکه هنوز با تجربۀ جدیدتان خو نگرفتهاید و میخواهید همهچیز را درست انجام دهید. به نظر من این بهترین زمان برای تغییر الگوهای رفتاری است. مهم نیست پدر و مادرتان و پدربزرگ و مادربزرگتان قبلاً چه کار میکردند، وقتی پزشک میگوید بچه را به پشت بخوابان، احتمالاً حرفش را گوش میکنید و بهدنبالِ جدال با عادتهای بد نمیروید.
حال، این را با کارزارهای بهداشت عمومی مقایسه کنید که میخواهند عادتهای خوردن، سیگارکشیدن و واکسنزدن مردم را تغییر دهند. این برنامهها معمولاً زمانی به سراغمان میآیند که در وسط زندگی پرمشغلهمان هستیم و روال کاری انعطافناپذیرمان جای کمی برای تغییر باقی میگذارد. به همین دلیل، گرچه اطلاعاتی که ارائه میدهند مسئلۀ مرگ و زندگی است، تعجبی ندارد که بیشتر آنها را نادیده میگیریم.
پس از بازدیدم از گوگل، فکر کردم این ایدۀ بسیار مهمی است که کمتر به آن توجه شده است: وقتی میخواهید رفتار خودتان یا کس دیگری را تغییر دهید، اگر کارتان را با لوح سفید -یعنی شروع تازه- آغاز کنید، بهطوریکه عادتهای قدیمی مزاحمتان نشوند، بسیار موفقتر خواهید بود.
فقط یک مشکل وجود دارد: لوح سفید واقعی بسیار نادر است. تقریباً هر رفتاری که میخواهیم تغییر دهیم رفتاری روزمره و معمول است که در روال زندگیِ جاافتاده و پرتکاپویمان تثبیت شده است.
ولی خوشبختانه تغییر بدون لوح سفید هم ممکن -و البته سخت- است. موقع گفتوگو با پراساد در گوگل، حدسم این بود که شاید بتوان احساس وجود لوح سفید را به آدمها القا کرد، حتی وقتیکه واقعاً لوح سفیدی وجود ندارد.
اثر شروع تازه
در سال ۲۰۱۲، به محض اینکه از بازدید گوگل برگشتم، جلسهای ترتیب دادم با حضور دانشجوی دکتریام، هنگچن دای (که اکنون استاد دانشگاه یوسیالای است) و جیسون ریس، عضو هیئتعلمی دانشگاه هاروارد که برای فرصت مطالعاتی پیش ما آمده بود. مشتاق بودم ماجرای سؤال پراساد و حدس خودم -اینکه شاید آدمها موقعی که فکر میکنند نوبت یک شروع تازه است راحتتر پذیرای تغییر باشند- را برایشان تعریف کنم.
وقتی افکارم را برایشان بازگو کردم، به هیجان آمدند. آنها با من همنظر بودند که شاید زمانبندی نقشی اساسی در تغییر داشته باشد. ما میدانستیم که آدمها وقتی میخواهند تغییری ایجاد کنند، بهطور غریزی بهدنبالِ لحظاتی میگردند که احساس شروع تازه به آنها میدهد. مثلاً تصمیماتی را در نظر بگیرید که موقع سال نو گرفته میشود. اما تأکید علم اقتصاد همیشه بر این بوده است که تمایلات ما همواره ثابت باقی میمانند، مگر اینکه شرایطی جدید پیش آید، مثلاً محدودیتهای جدید، اطلاعات جدید یا شوک قیمتی که باعث شود باورها یا بودجهمان را اصلاح کنیم. من، هنگچن و جیسون به صحت این فرض شک داشتیم و معتقد بودیم لحظاتی خاص و قابلپیشبینی وجود دارد که شرایط در آن ثابت است، ولی ما احساس میکنیم باید خودمان را تغییر دهیم. ما با ذوق و اشتیاق برای یکدیگر از لحظاتی در زندگیمان حرف میزدیم که شروعِ تازه باعث شده بود متفاوت رفتار کنیم. راجع به نقاط اشتراک تجربیاتمان بحث میکردیم و سعی داشتیم بفهمیم چرا انگیزهمان تغییر کرده بود.
بیشترِ تغییراتی که در مواقع شروع تازه آغاز کرده بودیم کوچک بودند -تصمیم به ترک ناخنجویدن، غلبه به ترس از رانندگی و نشستن پشت فرمان یا تغییر راهبردهای انتخاب شریک عاطفی پس از تجربۀ جدایی. ولی من چیزهایی هم راجع به تغییرات مهمتر شنیده بودم. مثلاً اسکات هریسون، نویسندۀ کتاب پرفروش عطش۱، در روز سال نو تصمیم گرفت شغلش بهعنوانِ مجلسگرمکن باشگاههای شبانه را ترک کند تا بقیۀ عمرش را بدون مصرف الکل به کارهای عامالمنفعه اختصاص دهد. پس شروع تازه میتواند به تغییرات اساسی هم منجر شود.
من، هنگچن و جیسون در جلسهمان خیلی سریع به قدرت سال نو پی بردیم، ولی حسی به ما میگفت این فقط یک نمونه از پدیدهای بزرگتر است -یعنی یک نمونه از لحظاتی است که آدمها آمادۀ تغییر میشوند، چون حس میکنند شروعی تازه اتفاق افتاده است. چالش اصلی این است که سایر لحظاتی را هم که میتوانند چنین حسی ایجاد کنند شناسایی کنیم و بفهمیم چرا و چگونه انگیزۀ تغییر را در ما به وجود میآورند.
هنگچن کار را با بررسی تحقیقات انجامشده دربارۀ نگاه مردم به تاریخهای خاص مثل سال نو و… شروع کرد و به یافتۀ جالبی رسید. جستوجویش او را به تحقیقاتی در روانشناسی کشاند که نظر مردم راجع به گذر زمان را بررسی کرده بودند. او متوجه شد ما زندگیمان را به صورت طیفی نمیبینیم، بلکه آن را به «دوره»های مختلف تقسیم میکنیم و قوس رواییای میسازیم که حول محور اتفاقات مهم یا فصلهای زندگیمان شکل گرفتهاند. یک فصل راجع به روز اولی است که پا به خوابگاه دانشجویی گذاشتید («سالهای دانشجویی»)، فصلی دیگر راجع به اولین شغلتان است («دوران مشاورهدادن»)، فصل بعدی به تولد چهلسالگیتان اختصاص دارد و فصلی دیگر هم آغاز سال نو یا هزارۀ جدید است.
این تحقیق به ما کمک کرد تا به این ایده برسیم که شروع فصلی جدید از زندگی، صرفنظر از کوچک یا بزرگ بودن آن، میتواند به چشم مردم شبیه به یک لوح سفید باشد. این فصلها لحظاتی هستند که در آنها برچسبهایی که برای توصیف خودمان، هویتمان و شرایطمان به کار میبریم ما را وادار میکنند تا متناسب با آنها تغییر کنیم. ما در یک آن از «دانشجو» به «نیروی متخصص»، از «اجارهنشین» به «صاحبخانه»، از «مجرد» به «متأهل»، از «بزرگسال» به «والد»، از «نیویورکی» به «کالیفرنیایی» و از «شهروند دهۀ نود» به «آمریکایی قرن بیستویکم» بدل میشویم. برچسبها بر رفتارمان اثر میگذارند. وقتی به ما برچسب «رأیدهنده» (بهجای کسی که رأی میدهد)، «هویجخور» (بهجای کسی که هروقت بتواند، هویج میخورد) و «شکسپیرخوان» (بهجای کسی که زیاد شکسپیر میخواند) زده میشود، این موضوع نهتنها بر نحوۀ توصیفمان از خود، بلکه بر رفتارمان نیز اثر میگذارد.
اگر تابهحال موقع سال نو تصمیم جدیدی گرفته باشید، یعنی با اطمینان پیشبینی کرده باشید که «شمایِ جدید» در «سال جدید» فلان تغییر را خواهید کرد، از قدرت برچسبزنی استفاده کردهاید. داستان موردعلاقۀ من راجع به قدرت سال نو ماجرای ری زهاب است. من پادکستی دربارۀ تصمیمگیری دارم و او در یکی از قسمتها مهمانم شده بود. ری از شروع هزارۀ جدید، که فصل مربوط به دهۀ ۱۹۹۰ زندگیاش را به پایان میرساند، برای دگرگونکردن زندگیاش بهره برد.
ری قبل از تغییرش سیگاری و مشروبخور قهاری بود که گاهیاوقات در همۀ وعدههای غذاییاش فستفود میخورد. ولی، با گذر از سیسالگی، لاجرم باید تغییر میکرد. او از بیپولی و بدقوارگی خسته شده بود.
فکر کرد شاید بتواند مثل برادرش دوندۀ استقامت شود، ولی میدانست چنین کاری برای یک سیگاری غیرممکن است. واضح بود که اولین قدمْ ترک سیگار است، ولی نمیتوانست از پس این کار برآید. بارها سعی کرده بود، ولی هربار، ولع سیگارکشیدن مانعش شده بود. او نیاز به محرک قویتری داشت.
پس فکری به ذهنش رسید. تصمیم گرفت با شروع قرن جدید -شب سال نوی ۱۹۹۹- برای همیشه ترک کند. او میگوید «به این دلیل از این تاریخ استفاده کردم که به نظرِ همه نوعی بهپایانرسیدن در آن نهفته است. یعنی دارد آخر قرن را اعلام میکند. مثل یک کلید شروع مجدد برای بشریت است».
ری کمی قبل از نیمهشب ۳۱ دسامبر، آخرین سیگارش را کشید. به خودش گفت «اگر الان نتوانم، هیچ موقع نمیتوانم».
روز بعد، با ولعی شدید به سیگار از خواب بیدار شد. ولی یادش آمد که «امروز اول ژانویۀ ۲۰۰۰ است» و با شروع هزارۀ جدید، از آستانۀ مهمی گذر کرده و دیگر آن ری سابقی نیست که نمیتوانست عادت به نیکوتین را کنار بگذارد. «در من چیزی مثل یک جرقۀ کوچک میگفت که از پس این کار برمیآیم».
و ری از پسش برآمد -او سیگار را برای همیشه ترک کرد.
در سال ۲۰۰۳، توانست برندۀ رقابت یوکان آرکتیک اولترا شود، یعنی یکی از سختترین مسابقات استقامت. او بیدرنگ گفت شروع پیروزیاش از اولین روز سال ۲۰۰۰ بود. آن لحظه بود که هر تغییری را ممکن کرد.
ری یک نمونۀ تأثیرگذار از کسانی است که از شروع سال نو الهام میگیرند تا زندگی خود را تغییر دهند. در اول ژانویۀ هر سال، حدود ۴۰ درصد آمریکاییها تصمیم میگیرند زندگیشان را بهتر کنند: تناسب اندامپیدا کنند، بیشتر پسانداز کنند، مشروبخوردن را ترک کنند یا زبانی جدید یاد بگیرند.
با تحویل سال انگار آن آدمی که قبلاً تلاشهایش برای دوری از شبکههای اجتماعی، کسب نمرات عالی، همکارِ بهتری شدن و تغذیۀ سالم ناکام مانده بود اصلاً آدم دیگری بوده است. سال قبل نتوانستید از پس مشکلاتتان برآیید یا سیگار را ترک کنید، ولی معتقدید «آن منِ قبلی بود و این منِ جدید».
من، هنگچن و جیسون فکر کردیم اگر آدمها واقعاً احساس کردند آدم جدید و بهتری شدهاند، شاید همین کافی باشد تا در بعضی موارد به آنها کمک کنیم بر مشکل مهمی غلبه کنند. ولی اول لازم بود این را آزمایش کنیم.
کار را با جمعآوری اطلاعات در این مورد شروع کردیم که آدمها معمولاً چه زمانی بهدنبالِ تغییر میروند. دیدیم که در مجموعهدادههای مختلف الگوی یکسانی وجود دارد. دانشجویان کارشناسی نه فقط در ژانویه، بلکه در روزهای آغازین هفته، بعد از روز تعطیلی، ابتدای ترم جدید و پس از روز تولدشان نیز بیشتر احتمال داشت که به باشگاه ورزشی سر بزنند (غیر از تولد ۲۱سالگیشان -میتوانید حدس بزنید چرا؟). علاوهبراین، دیدیم که در ژانویه، دوشنبهها و پس از تعطیلات جستوجوی کلمۀ «رژیم» در گوگل و میزان تعیین اهداف جدید بالا میرود (با استفاده از دادههای سایت استیک که سایتی محبوب برای تعیین هدف است). همچنین روز تولد افراد با تعیین هدفِ بیشتر در سایت استیک رابطه داشت.
یافتههای ما تصویر خوبی از آن چیزی نشان دادند که من، هنگچن و جیسون «اثر شروع تازه» مینامیم.
وقتی از تعدادی از آمریکاییها پرسیدیم احساسشان دربارۀ مناسبتهای شروع تازه مثل سال نو یا روز تولدشان چیست، بارها و بارها شنیدیم که میگفتند شروع تازه به آنها نوعی حس روانشناختی «انجام دوباره» میدهد. آدمها [در این تاریخها] احساس میکنند از شکستهای قبلیشان فاصله گرفتهاند و الان کس دیگری هستند -کسی که میتواند بنا به دلیلی به آینده خوشبین باشد.
ما در تاریخهایی که احساس شروع تازه میدهند بیشتر احتمال دارد بهدنبالِ تغییر برویم، زیرا چنین لحظاتی به ما کمک میکنند یکی از موانع رایج بر سر راه شروع هدف را از پیش رویمان برداریم، یعنی این احساس که چون قبلاً شکست خوردهایم، باز هم شکست خواهیم خورد.
این توضیح میدهد چرا من هر دوشنبه اطمینان دارم هفتۀ پیشِ رو کارآمدتر از هفتۀ قبل خواهد بود و چرا خیلی از دوستانم نه فقط در سال نو، بلکه در روز تولدشان هم تصمیمات جدید میگیرند. این شروعهای تازه همچنین میتوانند باعث شوند که درنگ کرده و با دید وسیعتری به اوضاع نگاه کنیم، که خود باعث میشود به احتمال بیشتری به فکر تغییری بیفتیم.
حال که من، هنگچن و جیسون این شواهد را در دست داشتیم و بهخوبی میدانستیم چرا شروع تازه مهم است، به این فکر کردیم که آیا لحظات دیگری هم هستند که قابلیت دگرگونکردن زندگی را داشته باشند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را کیتی میلکمن نوشته و ترجمۀ فصل اول کتاب چگونه تغییر کنیم است که برای نخستینبار با عنوان «اثر شروع تازه» در بیستویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدحسن شریفیان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ تیر ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• کیتی میلکمن (Katy Milkman) اقتصاددان آمریکایی و استاد مدرسۀ وارتون در دانشگاه پنسیلوانیاست که در زمینۀ اقتصاد رفتاری پژوهش میکند. مجلۀ فوربس در سال ۲۰۲۰ او را یکی از ده دانشمندی دانسته است که در حیطۀ علوم رفتاری باید شناخت. میلکمن، بهطور مستمر، برای نشریات مختلفی مثل واشنگتن پست و نیویورک تایمز دربارۀ علوم رفتاری مینویسد. چگونه تغییر کنیم؟ (?How To Change) اولین کتاب کیتی میلکمن است که بسیار تحسین شده و پرفروش بوده است.
انتشارات ترجمان علوم انسانی ترجمۀ فارسی این کتاب را با عنوان چگونه تغییر کنیم منتشر کرده است.
[۱] Thirst