image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 27 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

نوشتار

ارث پدر، راز مگویِ جوانان پول‌‌‌‌دار

بین جوانانی که به ارثیۀ آینده‌‌‌‌شان دلخوش‌‌‌‌اند و جوانانی که می‌‌‌‌دانند از ارث و میراث خبری نیست شکافی عمیق وجود دارد

ارث پدر، راز مگویِ جوانان پول‌‌‌‌دار تصویرساز: لیزا شیهان.

در شرایط اقتصادی امروزْ جوانان عموماً نمی‌توانند بدون کمک خانواده صاحبِ خانه و زندگی شوند. برخی والدین ترجیح می‌دهند اموالشان را در زمان حیات تقسیم کنند تا هم فرزندانشان در تحصیل و ازدواج سختی نکشند هم دولت را از مالیات بر ارث محروم کنند. جوانانی که از این شانس برخوردارند، برخلاف هم‌سالانِ دیگرشان، می‌توانند پول بیشتری پس‌انداز ‌کنند و در انتخاب شغل آینده آزادیِ بیشتری داشته باشند. اما این همۀ ماجرا نیست. ارث و میراث نه‌تنها گاهی موجب مشکلات جدی فردی و خانوادگی می‌شود بلکه معضلی اجتماعی به‌وجود می‌آورد که به نظر برخی جامعه‌شناسان منجر به جنگ طبقاتی خواهد شد.

گبی هینسلیف

گبی هینسلیف

روزنامه‌‌‌‌نگار بریتانیایی

Guardian

Why inheritance is the dirty secret of the middleclasses – harder to talk about than sex

گبی هینسلیف، گاردین— ایزابل خیلی سختی کشید تا باردار شود. بعد از چندین سقط دردناک و سه دورۀ طاقت‌‌‌‌فرسای آی‌‌‌‌وی‌‌‌‌اف، کم‌‌‌‌کم داشت نگران می‌‌‌‌شد که در ۳۴سالگی دیگر فرصت زیادی برایش نمانده باشد. اما چهارمین دورۀ درمان بالاخره معجزه کرد، و حالا که دارم این مطلب را می‌‌‌‌نویسم چند هفته بیشتر به زایمانش نمانده است. پدر و مادرش برای دیدن اولین نوه‌‌‌‌شان «حسابی هیجان‌‌‌‌زده‌‌‌‌اند»، مخصوصاً که هزینه‌‌‌‌های درمان نازایی ایزابل را هم خودشان پرداخته‌‌‌‌اند تا ایزابل و همسرش که دوره‌‌‌‌های درمانی پی‌‌‌‌درپی و متعددی را پشت سر می‌‌‌‌گذاشتند بتوانند تمام همّ‌‌‌‌وغمشان را صرف تلاش برای بچه‌‌‌‌دارشدن کنند (چیزی که تقریباً درمورد یک زوج از هر هشت زوج بریتانیایی که به درمان آی‌‌‌‌وی‌‌‌‌اف نیاز دارد صدق می‌‌‌‌کند).

ایزابل، که کارمند یک خیریه در لندن است، می‌‌‌‌گوید «خیلی خوشحالم که توانستیم همۀ مراحل درمان را به این سرعت و پشت سرِ هم طی کنیم، چون به چشم می‌‌‌‌بینم که بعضی دوستانم بین مراحل آی‌‌‌‌وی‌‌‌‌اف وقفه‌‌‌‌های طولانی انداخته‌‌‌‌اند تا پول ادامۀ درمان را جور کنند. من مجبور نبودم فکر مخارجش باشم، همین بار سنگینی از دوشم برداشته بود». همه‌‌‌‌گیری کووید هم او را سخت نگران جان والدینش کرده بود، می‌‌‌‌ترسید عمرشان کفاف دیدن نوه‌‌‌‌شان را ندهد. این شد که به همراه همسرش تصمیم گرفتند با حق‌‌‌‌شناسی کمک والدینش را قبول کنند.

این اولین بار نبود که کمک مالی خانواده به دادش می‌‌‌‌رسید. والدین ایزابل هر کدام در پنجاه‌‌‌‌وچندسالگی از پدر و مادرِ خودشان ارثی دریافت کرده بودند که به کمکش توانسته بودند کمکی را در قالب «هبۀ اموال» به ایزابل بدهند. وقتی ایزابل ۲۷ساله بود به او کمک کردند در لندن خانه بخرد، وقتی هم ۲۲ساله بود وام دانشجویی‌‌‌‌اش را پرداخت کردند تا او پولش را برای اجارۀ پانسیون پس‌‌‌‌انداز کند. ایزابل تعریف می‌‌‌‌کند «هروقت به پولی فکر می‌‌‌‌کنم که بابت آن پانسیون پرداختم، تمام کمک‌‌‌‌هایی که تا به حال نصیبم شده می‌‌‌‌آید جلوی چشمم. ایزابل قدر سخاوت سرنوشت‌‌‌‌ساز پدر و مادرش را خیلی خوب می‌‌‌‌داند، اما مثل خیلی‌‌‌‌های دیگر که از خانواده کمک می‌‌‌‌گیرند از اینکه در جمع درباره‌‌‌‌اش صحبت کند معذب می‌‌‌‌شود؛ ایزابل نام واقعی او نیست و هیچ‌‌‌‌وقت روراست به همکارانش نگفته است که پول خرید خانه را در آن سن کم از کجا آورده است. خودش اعتراف می‌‌‌‌کند از وقتی که با شروع همه‌‌‌‌گیری کووید جلساتِ کاری از خانه و به‌‌‌‌طور آنلاین برگزار می‌‌‌‌شد و همه می‌‌‌‌توانستند خانۀ او را ببینند گرفتار وضعیت عجیبی شد: «هیچ انصاف نیست. آدم احساس گناه می‌‌‌‌کند».

بریتانیا وارد عصر طلاییِ ارثیه می‌‌‌‌شود، چون نسلی که پس از جنگ، در سال‌‌‌‌های انفجار جمعیت، به دنیا آمده‌‌‌‌اند به‌‌‌‌تدریج دارند دارایی‌‌‌‌های خود را، که جمعشان به میلیاردها میلیارد پوند می‌‌‌‌رسد، به فرزندان و نوه‌‌‌‌هایشان منتقل می‌‌‌‌کنند، روندی که نامش را انتقال عظیم ثروت گذاشته‌‌‌‌اند. براساس تحلیل بی‌‌‌‌سابقه‌‌‌‌ای که با حمایت مالیِ مؤسسۀ وکالتِ کینگز کورت تراست انجام شد، تا سال ۲۰۲۵، سالانه ۱۰۰میلیارد پوند -یعنی معادل بیش از نیمی از بودجۀ خدمات ملی سلامت- دست‌‌‌‌به‌‌‌‌دست خواهد شد. طبق برآوردِ آن‌‌‌‌ها، این رقم تا سال ۲۰۴۷ بیش از سه ‌‌‌‌برابر می‌‌‌‌شود. روی‌‌‌‌هم‌‌‌‌رفته، ظرف ۳۰ سال آینده، حدود ۵/۵تریلیون پوند بین خانواده‌‌‌‌ها جابه‌‌‌‌جا خواهد شد، چه در قالب ماترکی که در وصیت‌‌‌‌نامه قید می‌‌‌‌شود و چه، مانند مورد ایزابل، در قالب اموال هبه‌‌‌‌شده در زمان حیات که روزبه‌‌‌‌روز هم مرسوم‌‌‌‌تر می‌‌‌‌شود و اگر دهنده تا هفت سال پس از واگذاری‌‌‌‌شان زنده بماند بر این اموال مالیات بر ارث تعلق نمی‌‌‌‌گیرد. در خانواده‌‌‌‌های متمول هبه‌‌‌‌کردن می‌‌‌‌تواند بخشی از راهبرد بسیار حساب‌‌‌‌شده‌‌‌‌ برای کاهش مبلغ مالیات بر ارث باشد؛ این‌‌‌‌ ارث‌‌‌‌ معمولاً صرف خرید خانه یا هزینۀ تحصیل می‌‌‌‌شود. وب‌‌‌‌سایت fee-paying Bolton school می‌‌‌‌پرسد «آیا تا به حال به‌‌‌‌عنوان یک فرد نوه‌‌‌‌دار به این فکر کرده‌‌‌‌اید که، به‌‌‌‌جای پرداختن مالیات بر ارث ۴۰درصدی، دارایی‌‌‌‌تان را صرف تحصیل نوه‌‌‌‌هایتان کنید؟». و اشاره می‌‌‌‌کند این کار یکی از راه‌‌‌‌هایی است که می‌‌‌‌شود با آن «هم ماترک ارزشمندی برای وراث بگذارید و هم ثمرۀ عمرتان را تحویل مأمور مالیات ندهید!».

اما انتقال ثروت فقط مخصوص ثروتمندان نیست. سازمان سلطنتیِ درآمدها و گمرکات انگلستان (اچ‌‌‌‌ام‌‌‌‌آر‌‌‌‌سی) در مطالعه‌‌‌‌ای که دربارۀ هبۀ مال در زمان حیات
انجام داده است نشان می‌‌‌‌دهد که قریب به یک‌‌‌‌چهارم افراد بالای ۷۰سال در دو سال اولِ مستقل‌‌‌‌شدن فرزندانشان به آن‌‌‌‌ها کمک مالی کرده‌‌‌‌اند، و حتی میل بعضی‌‌‌‌هایشان برای کمک چنان قوی بوده که به‌‌‌‌خاطرش مقروض شده‌‌‌‌اند. گزارش سالانۀ شرکت خدمات مالیِ لگال اند جنرال دربارۀ «بانک مامان و بابا» نشان می‌‌‌‌دهد که نیمی از خریدارانی که برای اولین بار خانه می‌‌‌‌خرند از کمک مالی خانواده برخوردارند، درحالی‌‌‌‌که تقریباً یک‌‌‌‌سوم مادربزرگ‌‌‌‌ها و پدربزرگ‌‌‌‌ها تصمیم می‌‌‌‌گیرند به نوه‌‌‌‌هایشان در پرداخت مخارج دانشگاه کمک کنند. نسلی که از تحصیل رایگان بهره‌‌‌‌مند بوده، و حتی با حقوقی نسبتاً معمولی هم می‌‌‌‌توانسته صاحب‌‌‌‌خانه شود، حالا با وحشت تقلای فرزندانشان را برای رسیدن به همان نقاط عطف نظاره می‌‌‌‌کند، و هر زمان که از عهده‌‌‌‌اش بربیاید برای کمک پا پیش می‌‌‌‌گذارد.

مجموع مبالغ جابه‌‌‌‌جاشده در انتقال عظیم ثروت مبلغ هنگفتی است و دلیلش تاحدی این است که نسل موسوم به نسل انفجارِ جمعیت1 بخش بسیار بزرگی از جمعیت -تقریباً یک‌‌‌‌پنجم- را تشکیل می‌‌‌‌دهند، اما دلیل دیگرش هم خوش‌‌‌‌شانسی این نسل است. اینکه مسن‌‌‌‌ترها داراتر از جوان‌‌‌‌ترها باشند همیشه از گذشته تا حال عادی بوده است، چون برای جمع‌‌‌‌کردن مِلک و مستمری و پس‌‌‌‌انداز یک‌‌‌‌ عمر فرصت داشته‌‌‌‌اند. اما آنچه طی یک نسل بر سر آن اموال و دارایی‌‌‌‌ها آمده غیرعادی است. قیمت مسکن از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۰ دقیقاً سه‌‌‌‌برابر شد، و حتی خانه‌‌‌‌های سازمانی‌‌‌‌ای که به‌‌‌‌واسطۀ قانون حق خریدِ مارگارت تاچر خریداری شده‌‌‌‌اند در بعضی مناطق شهریِ لندن میلیون‌‌‌‌ها پوند ارزش دارند. در حال حاضر، از هر چهار خانوار مستمری‌‌‌‌بگیر یک خانوار بیش از یک میلیون پوند ثروت دارد، حتی اگر این ثروت نقد نباشد. حالا این ثروت بادآورده دارد به نسل بعد -یا فقط به عده‌‌‌‌ای از نسل بعد- منتقل می‌‌‌‌شود.

همان‌‌‌‌طور که تحلیل‌‌‌‌های کینگز کورت تراست هم هشدار می‌‌‌‌دهد، بین جوانانی که به ارثیۀ آینده‌‌‌‌شان دلخوش‌‌‌‌اند و جوانانی که به‌‌‌‌شکلی دردناک می‌‌‌‌دانند خبری از ارث و میراث نخواهد بود «شکاف عمیق و فزاینده‌‌‌‌ای» وجود دارد، آن هم در دنیایی که کمک مالی خانواده برای موفقیت‌‌‌‌های بیشتر هر روز حیاتی‌‌‌‌تر از قبل می‌‌‌‌شود. پژوهشی که سال گذشته برای اندیشکدۀ مؤسسۀ مطالعات مالی انجام شد نشان داد که سرمایۀ موروثی به‌‌‌‌تنهایی مسبب ۲۵ درصد از اختلاف سطح زندگی قشر مرفه و فقیری است که در دهۀ ۱۹۶۰ به دنیا آمده‌‌‌‌اند. این میزان برای متولدان دهۀ ۸۰ به یک‌‌‌‌سوم می‌‌‌‌رسد. در دوران سخت اقتصادی هرچه رسیدن به موفقیت با تکیه بر شایستگی‌‌‌‌ها دشوارتر باشد، ثروت موروثی آزارنده‌‌‌‌تر می‌‌‌‌شوند و به سرچشمۀ بزرگ عذاب وجدان، رقابت و گاه خصومت جانکاه بدل می‌‌‌‌شود. مجلۀ نیویورک، تابستان امسال، با لحنی نسبتاً احساسات‌‌‌‌برانگیز پرسشی مطرح کرد که «آیا انتقال بزرگ ثروتْ نسل هزاره 2 را به جنگ داخلی می‌‌‌‌کشاند؟» و استدلال کرد که نزاع احتمالی بین نسل انفجار جمعیت و نسل هزاره ممکن است به‌‌‌‌زودی به جدال جوانان دارا و ندار تغییرشکل دهد.

ایزابل هم از همین نگران است. می‌‌‌‌گوید «آن دوستانم که خانه خریده‌‌‌‌اند بیشترشان پولش را از پدر و مادرشان گرفته‌‌‌‌اند. بااینکه آدم‌‌‌‌ها از اوضاع سخت نسل ما حرف می‌‌‌‌زنند، اما من فکر می‌‌‌‌کنم بین افرادی که از ارث برخوردارند و افرادی که از ارث برخوردار نیستند شکافی ایجاد شده است». پس عجیب نیست که ارث و میراث در میان طبقۀ متوسط به راز مگویی تبدیل شده باشد که حرف‌‌‌‌زدن درباره‌‌‌‌اش از صحبت دربارۀ مسائل جنسی هم سخت‌‌‌‌تر است.

اوتگا اُواگبا، نویسنده و دختر یک پدر و مادر مهاجر نیجریه‌‌‌‌ای، در وضعیت مالی خوبی بزرگ نشد. اما گرفتن بورسیۀ کامل یک مدرسۀ خصوصی، و بعد مهاجرت به آکسفورد، پای او را به حلقۀ اجتماعی بسیار متفاوتی باز کرد. او در کتاب خاطرات پرفروش خود، به‌‌‌‌ نامِ باید دربارۀ پول حرف بزنیم 3، تعریف می‌‌‌‌کند که دوستان جدیدش به‌‌‌‌طرز عجیبی از اینکه در بیست‌‌‌‌سالگی خانه‌‌‌‌دار شده بودند شرمگین بودند: «عدۀ کمی از ما به ارثیۀ هنگفتی که در پسِ این خریدهاست توجه می‌‌‌‌کنیم. به‌‌‌‌جایش، در اینستاگرام عکس‌‌‌‌ آدم‌‌‌‌های بیست‌‌‌‌وچندساله‌‌‌‌ای خوشحال و خندانی را تماشا می‌‌‌‌کنیم که با افتخار روی پله‌‌‌‌های خانۀ جدیدشان ایستاده‌‌‌‌اند، یا همین‌‌‌‌طور که داریم در مهمانی از خودمان می‌‌‌‌پرسیم ‘پولش را از کجا آورده؟’، در گپ‌‌‌‌وگفت محترمانه‌‌‌‌ای دربارۀ انتخاب رنگ دیوارها یا مبلمان کلاسیکش شرکت می‌‌‌‌کنیم. اواگبا که حیران مانده بود، یک بار از دوستش پرسید که چطور توانسته در ۲۴سالگی ضمانت وام مسکن را جور کند. معلوم شد که آپارتمان را والدینش برایش خریده‌‌‌‌اند، و او وانمود کرده که به وامنیاز دارد.

اواگبا معتقد است که «مردم از گفتن حقیقت دربارۀ هرجور امتیازی شرم دارند، خواه این امتیاز نژادی باشد، خواه جنسیتی و خواه اقتصادی. به نظرشان چنین امتیازاتی آبرویشان را می‌‌‌‌برد». هرچه باشد آن امتیاز را از روی شایستگی خودشان به دست نیاورده‌‌‌‌اند.

لیز مور و سم فریدمنِ جامعه‌‌‌‌شناس در مقاله‌‌‌‌ای پژوهشی به بررسی این موضوع پرداخته‌‌‌‌اند که افرادی که والدینشان در خرید خانه کمکشان کرده‌‌‌‌اند چطور شانس خوبشان را توجیه می‌‌‌‌کنند؛ این دو می‌‌‌‌نویسند «هبۀ اموال از نسلی به نسل دیگر مسئلۀ حساسی است. این کار ممکن است احساساتی مانند گناه، خجالت و حتی سرافکندگی را در افراد برانگیزد، به همین دلیل اغلب در زندگی روزمره درباره‌‌‌‌اش صحبت نمی‌‌‌‌شود». عده‌‌‌‌ای از وراثی که مور و فریدمن با آن‌‌‌‌ها مصاحبه کردند احساس می‌‌‌‌کردند که اطرافیان موفقیت‌‌‌‌های آن‌‌‌‌ها را از آنِ خودشان نمی‌‌‌‌دانند، این در حالی است که عده‌‌‌‌ای دیگر که دیدگاه‌‌‌‌های چپ‌‌‌‌گرایانه داشتند سعی می‌‌‌‌کردند این قدرشناسیِ شخصی را با وجدان سیاسی پیوند بدهند. مصاحبه‌‌‌‌شوندگان می‌‌‌‌گفتند مالیات بر ارث چیز خوبی است، اما به شرط آنکه شامل افراد ثروتمندتر از خودشان بشود.

مور، که می‌‌‌‌خواست بداند چرا جامعه برای وضع مالیات بر اموال موروثی فشار بیشتری نمی‌‌‌‌آورد، می‌‌‌‌گوید مصاحبه‌‌‌‌شوندگان برای دفاع از خود به پیشینۀ کارگری اقوامشان اشاره می‌‌‌‌کنند که نسل‌‌‌‌ها پیش این پول را به دست آورده‌‌‌‌اند: «افراد بلد بودند میان اعتقاد به شایسته‌‌‌‌سالاری و دریافت درآمدِ بادآورده پیوند برقرار کنند و آن را به جابه‌‌‌‌جایی طبقاتی صعودی اجدادشان به مرور زمان ربط بدهند. کمی خودخواهانه است، اما چنین جمله‌‌‌‌ای جان می‌‌‌‌دهد برای وضع موجود این روزها:‘درست است، اما من به کمک پدربزرگِ کارگرم که خانۀ ویلایی‌‌‌‌اش را فروخت این آپارتمان را خریده‌‌‌‌ام’». موضوع دیگری که توجیهش برای عده‌‌‌‌ای دشوارتر است تفاوتشان با دوستانشان است که مشاغل مشابهی دارند اما توان مالی خرید خانه را ندارند. یکی از مصاحبه‌‌‌‌شوندگان به نام آلیشیا این حقیقت را که خانه‌‌‌‌اش را بلافاصله بعد از مستقل‌‌‌‌شدن خریده است از اساس پنهان کرد.

همان‌‌‌‌طور که اواگبا اشاره می‌‌‌‌کند، این سکوت توأم با خجالت‌‌‌‌زدگی فقط سبب می‌‌‌‌شود افرادی که از کمک مالی خانواده بهره‌‌‌‌مند نیستند خود را سرزنش کنند که چرا نمی‌‌‌‌توانند به زندگی‌‌‌‌شان سروسامان بدهند، غافل از اینکه دوستانشان هم واقعاً چنین توانی نداشته‌‌‌‌اند؛ فقط پدر و مادری داشته‌‌‌‌اند که این کار را برایشان انجام داده‌‌‌‌اند. اواگبا بیشتر سال‌‌‌‌های بیست تا سی‌‌‌‌سالگی‌‌‌‌اش فکر می‌‌‌‌کرد موفقیت مالی «وابسته به زیاد کارکردن و ترقی شغلی» است، اما حالا دیگر چنین اعتقادی ندارد: «سر درنمی‌‌‌‌آورم، فقط فکر می‌‌‌‌کنم که موفقیت مالی وابسته به پول خانواده است، با یک حساب سرانگشتی می‌‌‌‌شود این را فهمید، به‌‌‌‌ویژه درمورد کسانی که در رسانه‌‌‌‌ها و مطبوعات کار می‌‌‌‌کنند».

اواگبا می‌‌‌‌گوید ثروتی که در جوانی به فرد برسد اثر مضاعف و قدرتمندی دارد. اگر والدین وام دانشجویی‌‌‌‌تان را پرداخت کنند، زودتر می‌‌‌‌توانید پس‌‌‌‌انداز کنید. هرچه زودتر ملکی بخرید، زودتر می‌‌‌‌توانید پولی را که باید صرف اجاره می‌‌‌‌کردید تبدیل به سرمایه‌‌‌‌ای برای آیندۀ فرزندانتان کنید. پول پول می‌‌‌‌آورد، چنان‌‌‌‌که در مقاله‌‌‌‌ای که به ردگیری نوادگانِ ثروتمندان عصر ویکتوریا می‌‌‌‌پرداخت معلوم شد که نبیره‌‌‌‌های آن ثروتمندان هنوز هم بعد از پنج نسل، به‌‌‌‌طرز عجیبی، زندگی مرفهی دارند. بعضی هم‌‌‌‌سن‌‌‌‌وسالان اواگبا پول تحصیلشان را از پدربزرگ و مادربزرگ‌‌‌‌هایشان گرفته‌‌‌‌اند: «این یعنی این روزها مسیر زندگی‌‌‌‌تان نه‌‌‌‌فقط با پول پدر و مادرتان که حتی با کمک پدربزرگ‌‌‌‌ و مادربزرگتان رقم می‌‌‌‌خورد -با چنین آدم‌‌‌‌هایی چطور می‌‌‌‌توان رقابت کرد؟».

به‌‌‌‌ارث‌‌‌‌بردنِ پول، یا امید به ارث‌‌‌‌بردن پول در آینده، مزایای تقریباً ناپیدایی هم دارد. دست افراد را باز می‌‌‌‌گذارد تا در کارشان خطر کنند، وارد حوزه‌‌‌‌هایی شوند که به‌‌‌‌طور بالقوه پرسود هستند اما اوایلِ کار دستمزد خوبی ندارند -از مشاغل بی‌‌‌‌ثباتی مثل بازیگری گرفته تا حرفه‌‌‌‌هایی که برای تازه‌‌‌‌کارها درآمد بسیار کمی دارد، مثل حقوق کیفری. خود اواگبا هم بعد از فارغ‌‌‌‌التحصیلی وارد حوزۀ تبلیغات شد، چراکه نگران بود نویسندگی برای گذران زندگی بیش‌‌‌‌ازحد بی‌‌‌‌ثبات باشد. اما آن عده از دوستانش که خانوادۀ مرفه‌‌‌‌تری داشتند با اطمینان‌‌‌‌خاطر بیشتری می‌‌‌‌توانستند سراغ کارآموزیِ بدون حقوق در حوزۀ کارهای خلاقانه بروند: «می‌‌‌‌دانی که در هر صورت پولی به تو می‌‌‌‌رسد. می‌‌‌‌توانی بیشتر خطر کنی، می‌‌‌‌توانی برای آیندۀ دورتری برنامه بریزی».

درست مثل بِث. او در حوزۀ روابط عمومی کار می‌‌‌‌کند و در چهل‌‌‌‌وچندسالگی متوجه شد که از پدر و مادرش، که به فاصلۀ کمی از هم فوت کردند، ارثی می‌‌‌‌برد که «زندگی‌‌‌‌اش را زیرورو می‌‌‌‌کند». این ثروت بادآورده برایش غیرمنتظره بود، چون والدینش از طبقۀ معمولی جامعه بودند و او هیچ‌‌‌‌وقت تصور نمی‌‌‌‌کرد پول‌‌‌‌دار باشند. اما پدرش در زادگاهش، استرالیا، کسب‌‌‌‌وکار مهندسی موفقی راه انداخته بود؛ والدینش خانه‌‌‌‌ خریده بودند، مخارجشان را بادقت مدیریت کرده بودند و آن‌‌‌‌قدری برای بث باقی گذاشته بودند که قسط وامش را بپردازد. او حساب کرده بود که اگر بخواهد می‌‌‌‌تواند همان موقع به کشوری مهاجرت کند که گرم‌‌‌‌تر باشد و هزینه‌‌‌‌های زندگی در آن ارزان‌‌‌‌تر باشد و تا ده‌‌‌‌سال کار نکند. بث نمی‌‌‌‌داند که مستحق این زندگی هست یا نه، اما اطمینان به اینکه می‌‌‌‌تواند هر وقت بخواهد از شغلش استعفا بدهد باعث شده دیدگاهش به شغل پراضطرابی که دارد برای اولین بار در عمرش متحول شود. «اگر یک روز سرِ کار بد بگذرد، می‌‌‌‌توانی با خودت بگویی ‘ گور بابای کار، نیازی به پولش ندارم.’حالا می‌‌‌‌فهمم اطمینان‌‌‌‌خاطر پول‌‌‌‌دارها از کجا می‌‌‌‌آید!».

بااین‌‌‌‌همه، ارثیۀ خانوادگی برای عده‌‌‌‌ای با احساسات پیچیده‌‌‌‌تری همراه است. فیلیپا، ۳۹ساله و از کارکنان بخش سلامت، می‌‌‌‌گوید والدینش ثروتمند نیستند اما همۀ سرمایه‌‌‌‌شان را گذاشتند تا به او کمک کنند که آپارتمان کوچکی در حومۀ لندن بخرد، کاری که با دستمزد بخش دولتی از عهده‌‌‌‌اش برنمی‌‌‌‌آمد. فیلیپا هم نگران است پولی که برای والدینش باقی مانده برای یک بازنشستگی راحت کافی نباشد و هم نگران است که پولش را عاقلانه سرمایه‌‌‌‌گذاری نکرده باشد (اخیراً متوجه شده آپارتمانش مشکلاتی دارد که ممکن است فروشش را سخت‌‌‌‌تر کند). خودش می‌‌‌‌گوید «پدر و مادرم برای تصمیم‌‌‌‌گیری در این مورد به من اعتماد کردند، و حالا می‌‌‌‌ترسم ناامیدشان کنم». فیلیپا هم، مثل ایزابل، از یک طرف بابت اقبال بلندش قدردان است، و از طرف دیگر بابت اینکه استقلال مالی بیشتری ندارد احساس گناه می‌‌‌‌کند. «دوست داری خودکفا باشی، ولی وقتی در موقعیتی هستی که احتیاج به کمک داری، ردکردن این کمک واقعاً سخت می‌‌‌‌شود». این بیم و امیدها جزء جدایی‌‌‌‌ناپذیر ارثیه هستند و می‌‌‌‌توانند بار عاطفی این مسئله را نه‌‌‌‌تنها درمقیاس بزرگ‌‌‌‌تر جامعه که حتی در خود خانواده‌‌‌‌ها هم بیشتر کنند.

اوایل دهۀ ۲۰۰۰، زمانی که متولدین نسل انفجار جمعیت داشتند پا به دهۀ ششم عمرشان می‌‌‌‌گذاشتند، تحلیلگران بازار برای اولین بار به پدیده‌‌‌‌ای برخوردند که نامش را «اسکی ست» 4 گذاشتند؛ پدر و مادرهایی که بچه‌‌‌‌هایشان بزرگ شده‌‌‌‌اند و از خانه رفته‌‌‌‌اند، اقساط وامشان را پرداخت کرده‌‌‌‌اند و بی آنکه احساس شرمساری کنند دست به «خرج‌‌‌‌کردنِ ارثیۀ بچه‌‌‌‌هایشان» می‌‌‌‌زنند و آن را صرف مسافرت‌‌‌‌ها، ماشین‌‌‌‌های اسپرت و تفریحاتی می‌‌‌‌کنند که یک عمر آرزویش را داشتند اما در حین ادارۀ خانواده از خود دریغ کرده بودند. شرکت تحلیل دادۀ دیتامونیتور در پایان گزارش خود می‌‌‌‌گوید این پدر و مادرها سخت کار کرده بودند و قصد داشتند به‌‌‌‌جای اینکه دارایی‌‌‌‌شان را برای فرزندان خود بگذارند «تا می‌‌‌‌توانند خودشان لذتش را ببرند». نکته‌‌‌‌ای که در این گزارش نادیده گرفته شده بود این بود که خیلی از این پدر و مادرها قبلاً پول خرید خانه را به بچه‌‌‌‌هایشان داده بودند. اما، همچنان، ایدۀ بازنشسته‌‌‌‌های خوش‌‌‌‌گذران جذاب‌‌‌‌ بود. وقتی بنیاد جوزف راون‌‌‌‌تری در سال ۲۰۰۵ پژوهشی با موضوع دیدگاه‌‌‌‌های مختلف نسبت به ارث و میراث ترتیب داد، دریافت که دوسوم والدینی که به‌‌‌‌طور بالقوه آن‌‌‌‌قدر دارا هستند که ارثی از خود به جا بگذارند هیچ دغدغه‌‌‌‌ای برای این کار و سروسامان‌‌‌‌دادن به اموالشان نداشتند، و بیش از نیمی از بزرگ‌‌‌‌سالان هم اصلاً توقع دریافت ارث نداشتند. مسن‌‌‌‌ترها می‌‌‌‌خواستند از ثمرۀ زحماتشان لذت ببرند، و حتی بعضی‌‌‌‌هایشان نگران بودند که بدی‌‌‌‌های ارثیه از خوبی‌‌‌‌هایش بیشتر باشد: هرچه باشد، دوره‌‌‌‌ای بود که چهره‌‌‌‌های مشهور، از بیل گیتس، میلیاردرِ حوزۀ نرم‌‌‌‌افزار گرفته تا نایجلا لاوسون، نویسندۀ کتاب آشپزی، اعلام می‌‌‌‌کردند که هیچ ارثی برای فرزندانشان به جا نمی‌‌‌‌گذارند، چون (به قول لاوسون) «آدمی را که دیگر محتاج کارکردن نیست به تباهی می‌‌‌‌کشاند».

در سال ۲۰۰۵ [که پژوهش راون‌‌‌‌تری انجام شد]، بریتانیا در میانۀ شکوفایی اقتصادی ظاهراً بی‌‌‌‌پایانی بود، اما از آن سال تا کنون سه بحران اقتصادی را پشت سر گذاشته، و حالا خیال والدین نه بابت آیندۀ بچه‌‌‌‌هایشان راحت است، نه احتمالاً بابت آیندۀ خودشان، چراکه تورم فزاینده دارد تمام برنامه‌‌‌‌های بازنشستگان را نقش بر آب می‌‌‌‌کند. اولین والدینی که اقدام به خرج‌‌‌‌کردن ارثیۀ بچه‌‌‌‌هایشان کردند این روزها دهه‌‌‌‌های هشتم و نهم زندگی‌‌‌‌شان را می‌‌‌‌گذرانند و بابت هزینه‌‌‌‌های گرمایشی زمستان امسال دل‌‌‌‌نگران‌‌‌‌اند، گذشته از این، باید نگران بچه‌‌‌‌هایشان هم باشند که دارند در آپارتمان‌‌‌‌های اجاره‌‌‌‌ای پا به سن می‌‌‌‌گذارند.

راچل گریفین رئیس بخش مالیات و وکالت یک شرکت مدیریت دارایی به نام کوئیلتر است و متخصص مشاوره در امور مربوط به ارث و میراث است. او می‌‌‌‌گوید بعضی مشتریان این شرکت هنوز نگران‌‌‌‌اند که اگر برای فرزندانشان چیزی به ارث بگذارند، آن‌‌‌‌ها را بدعادت کنند، اما احساس می‌‌‌‌کند که طرز فکرها دارد عوض می‌‌‌‌شود: اکثرشان می‌‌‌‌خواهند سرمایه‌‌‌‌ای که به‌‌‌‌سختی به دست آورده‌‌‌‌اند به اعضای خانواده‌‌‌‌شان منتقل شود، نه اینکه مأمور مالیات همه را بگیرد. «آدم‌‌‌‌ها همیشه یک‌‌‌‌جور دغدغۀ پنهانی دارند که می‌‌‌‌خواهند فرزندان یا نوه‌‌‌‌هایشان روی پای خودشان بایستند، و قدر پول و کار را بفهمند، اما این دیدگاه در حال تغییر است، چون تلاش برای بالارفتن از نردبان صاحب‌‌‌‌خانه‌‌‌‌شدن کاملاً با شرایطی که نسل انفجار جمعیت در زمان خود داشتند متفاوت است».

حتی کسانی که ثروتشان به اندازه‌‌‌‌ای هست که به مشورت مؤسسه‌‌‌‌ای نظیر مؤسسۀ کوئیلتر نیاز داشته باشند هم آرام‌‌‌‌آرام دارند بحران مخارج زندگی را حس می‌‌‌‌کنند. بعضی از موکلان این شرکت که از کمک‌‌‌‌های دولتی مطمئن نیستند (وعدۀ تعیین محدوده‌‌‌‌ای برای هزینه‌‌‌‌های مراقبتی به‌‌‌‌تازگی برای دو سال دیگر به تعویق افتاده است) نگران‌‌‌‌اند و می‌‌‌‌خواهند، برای هزینه‌‌‌‌های پرستاری در زمان پیری، بخشی از دارایی‌‌‌‌شان را نگه دارند. برخی دیگر نیز دربارۀ حفظ سرمایه‌‌‌‌شان مشورت می‌‌‌‌خواهند، نه بخشیدن آن. گریفین می‌‌‌‌گوید «ما در بحران به سر می‌‌‌‌بریم، بنابراین مردم حس می‌‌‌‌کنند که پولشان همین امروز نیازشان می‌‌‌‌شود. می‌‌‌‌ترسند پولشان قبل از مرگشان تمام شود».

جامعه‌‌‌‌ای که بیش‌‌‌‌ازحد بر ارث و میراث متکی باشد نه‌‌‌‌فقط می‌‌‌‌تواند برای کسانی که ارث نمی‌‌‌‌برند عواقب وخیمی داشته باشد، بلکه برای کیفیت زندگی آدم‌‌‌‌ها در سن‌‌‌‌وسالی که باید بتوانند آزادانه خوش بگذرانند نیز پیامدهای دردناکی دارد. بنا بر گزارش جدیدی که اندیشکدۀ بنیاد رزولوشن دربارۀ مبحث ارث در خانواده‌‌‌‌های کم‌‌‌‌درآمد انجام داده است، این روزها بعضی افراد مسن برای اینکه برای فرزندانشان ارثی باقی بگذارند فداکاری‌‌‌‌های بزرگی می‌‌‌‌کنند، ۹ درصد به خانه‌‌‌‌های کوچک‌‌‌‌تر نقل مکان می‌‌‌‌کنند، ۱۶ درصد بیشتر پس‌‌‌‌انداز می‌‌‌‌کنند و ۴ درصد تا موعد بازنشستگی ساعات کاری‌‌‌‌شان را افزایش داده‌‌‌‌اند. جک لزلی، کارشناس ارشد اقتصادی این بنیاد و یکی از مؤلفان این گزارش، می‌‌‌‌گوید «فقط جوانان نیستند که در صورتِ نداشتن والدین ثروتمند فرصت‌‌‌‌های خوب را از دست می‌‌‌‌دهند، این مسئله مسن‌‌‌‌ترها را هم در مضیقه قرار می‌‌‌‌دهد». وجود چنین تعارضی در خواسته‌‌‌‌های نسل‌‌‌‌های مختلف که اغلب ناگفته باقی مانده است مسئلۀ ارث و میراث را در بسیاری از خانواده‌‌‌‌ها به مسئله‌‌‌‌ای حساسیت‌‌‌‌برانگیز تبدیل کرده است.

فیونا یک مادر مجرد ۳۳ساله است و در اداره‌‌‌‌ای دولتی کار می‌‌‌‌کند. والدینش در پرداخت ودیعۀ خانه به خواهر بزرگش کمک کردند و قول دادند که همین کار را برای او هم انجام دهند. اما وقتی فیونا در شرف خانه خریدن بود، پدر و مادرش گفتند که با پولشان در کشوری دیگر خانه خریده‌‌‌‌اند تا بعد از بازنشستگی از هوای آفتابی آنجا لذت ببرند، و فیونا از یک سو باید این را می‌‌‌‌پذیرفت که آن‌‌‌‌ها پولشان را با زحمت جمع‌‌‌‌ کرده‌‌‌‌اند و حق دارند هرطور که دوست دارند خرجش کنند، و از سوی دیگر احساس ناخوشایندی داشت.


فیونا می‌‌‌‌گوید «حرف‌‌‌‌زدن درباره‌‌‌‌اش حتی با پدر و مادرم برایم سخت است. پای احساسات متفاوتی در میان است، و همین‌‌‌‌طور کلی رودربایستی. آن‌‌‌‌ها در این‌‌‌‌جور مسائل زیادی حساس‌‌‌‌اند. اما چیزی که تلاش می‌‌‌‌کنم رفع و رجوعش کنم این است که شبیه طلبکارها به نظر می‌‌‌‌رسم؛ پدر و مادرم هر دو در خانواده‌‌‌‌ای کارگری به دنیا آمده‌‌‌‌اند، خیلی زحمت کشیدند تا بالاخره وضعشان خوب شد و اگر بخواهند خانه‌‌‌‌ای در خارج از کشور بخرند، می‌‌‌‌توانند». اما سعی می‌‌‌‌کند این حس را به دلش راه ندهد که در مقایسه با خواهرش در حقش ظلم شده است. چیزی که باعث می‌‌‌‌شود دست‌‌‌‌به‌‌‌‌دست‌‌‌‌شدنِ پول در خانواده تا این اندازه بار عاطفی داشته باشد این است که فقط بحث ارزش مادی‌‌‌‌ پول نیست. این کار گاهی اوقات یادآور خاطرات تلخی است که یادمان می‌‌‌‌آورد در کودکی چه کسی فرزند محبوب خانواده بود و به چه کسی بی‌‌‌‌محلی می‌‌‌‌شد. پس تعجبی ندارد که بعضی خانواده‌‌‌‌ها بعد از مراسم عزاداری کارشان به جروبحث بر سر خرت‌‌‌‌وپرت‌‌‌‌های ظاهراً بی‌‌‌‌ارزش بکشد، یا همۀ ارثیه‌‌‌‌شان را در دعواهای حقوقی به باد بدهند.

باربارا ریچ وکیل خانواده است و به‌‌‌‌طور تخصصی روی پرونده‌‌‌‌های مربوط به ارثیه‌‌‌‌های گران‌‌‌‌قیمت کار می‌‌‌‌کند. او در میانجیگری برای حل‌‌‌‌وفصل اختلافات خانوادگی بر سر ارث و میراث مجرب است. ریچ با تأسف می‌‌‌‌گوید «افرادی بوده‌‌‌‌اند که برای مشاورۀ حقوقی نزد من آمده‌‌‌‌اند و وقایع را از وقتی در کالسکه بوده‌‌‌‌اند برای من تعریف می‌‌‌‌کنند». در مصاحبۀ آنلاینی که از اتاق کار زیبایش با من انجام می‌‌‌‌دهد می‌‌‌‌گوید اولین سؤالی که این روزها بدون استثنا از همۀ موکل‌‌‌‌هایش می‌‌‌‌کند این است که فرزند چندم خانواده‌‌‌‌اند و روابطشان با خواهر و برادرها چگونه است؛ هیچ‌‌‌‌وقت فراموش نمی‌‌‌‌کند که وقتی وکیل جوانی بود یک روز بیرون دادگاه به‌‌‌‌طور اتفاقی مکالمه‌‌‌‌ای به گوشش خورده «که انگار از وسط شعرهای لارکین بیرون آمده بود». «زنی میان‌‌‌‌سال برگشت و [به خواهر یا برادرش] گفت ‘می‌‌‌‌دانی! مامان هیچ‌‌‌‌وقت تو را دوست نداشت، تازه آن شمعدان‌‌‌‌های مفرغی هم اصل نیستند’. همین گویای کل ماجراست».

شاید این درگیری‌‌‌‌های قانونی بر سر ارث و میراث، در کمال تعجب، دیگر محدود به خانواده‌‌‌‌هایی نباشد که خودشان را ثروتمند می‌‌‌‌دانند. رونق بازار املاک، به‌‌‌‌ویژه در لندن و جنوب‌‌‌‌شرقی انگلستان، طبقۀ جدیدی از وراثِ غیرقابل‌‌‌‌پیش‌‌‌‌بینی را پدید آورده است. ریچ این گروه را چنین توصیف می‌‌‌‌کند: «افرادی که والدین یا اجدادشان از طبقۀ کارگر مهاجران ویندراش بوده‌‌‌‌اند و توانسته‌‌‌‌اند خانه‌‌‌‌های سازمانی به‌‌‌‌شرط تملیکشان را بخرند -حالا نوادگانشان در این گروه‌‌‌‌ هستند. مهاجران ویندراش می‌‌‌‌توانستند شغل کارگریِ مطمئنی داشته باشند و از عهدۀ وام خانه‌‌‌‌های مخروبۀ بریکستون یا تانتهام برمی‌‌‌‌آمدند». ریچ وکالت کسانی را به عهده داشته که «در فقرِ حقیقتاً تصورناپذیری زندگی کرده‌‌‌‌اند -در خانه‌‌‌‌ای که پنجره‌‌‌‌هایش شکسته و بچه‌‌‌‌ها برای رفتن به مدرسه کفشی نداشتند که پایشان کنند»، و حالا قرار است وارث ارثیه‌‌‌‌ای چندین‌‌‌‌میلیون پوندی باشند.

به گفتۀ ریچ، چیزی که معمولاً کار را به درگیری می‌‌‌‌کشاند این است که والدینی که خودشان را ثروتمند تلقی نمی‌‌‌‌کنند احتمالاً به خودشان زحمت نوشتن وصیت‌‌‌‌نامه را نمی‌‌‌‌دهند. در غیاب وصیت‌‌‌‌نامه، اموال و دارایی‌‌‌‌ها معمولاً به‌‌‌‌طور پیش‌‌‌‌فرض به فرزندان و همسرانِ در قید حیات می‌‌‌‌رسد -قاعده‌‌‌‌ای که بیشتر مناسب خانواده‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ایِ سنتی است، و اغلب اوقات به کار خانواده‌‌‌‌هایی که از هم پاشیده‌‌‌‌اند و بعد از مهاجرت دوباره شکل گرفته‌‌‌‌اند نمی‌‌‌‌آید. ریچ می‌‌‌‌گوید «پدربزرگی که با کشتی ویندراش به انگلستان آمده ممکن است خواهر و برادرها و پدر و مادرش را در جامائیکا باقی گذاشته باشد؛ حتی ممکن است بچه‌‌‌‌هایشان را گذاشته باشند و برای کار به اینجا آمده باشند و بعد با یک نفر دیگر ازدواج کرده باشند. به‌‌‌‌این‌‌‌‌ترتیب، در نبود وصیت‌‌‌‌نامه ممکن است فرزندانی که خود شخص اصلاً آن‌‌‌‌ها را نمی‌‌‌‌شناسد مشمول ارث شوند، و کسی که سال‌‌‌‌ها با او زندگی کرده، و فرزندانی که با آن‌‌‌‌ها در یک خانه زندگی کرده اصلاً ارثی نبرَند».

گاهی تازه بعد از فوت فرد است که تنش‌‌‌‌ها و رازهای پنهان زندگی خانوادگی پدیدار می‌‌‌‌شوند. ریچ به اختلافات متعددی رسیدگی کرده است که در آن‌‌‌‌ها پس از مرگ شخص سروکلۀ معشوقه یا حتی خانوادۀ دومی پیدا می‌‌‌‌شود که ادعای سهم می‌‌‌‌کند. ریچ می‌‌‌‌گوید عامل شایع دیگری که سبب تنش می‌‌‌‌شود مردان ثروتمندی هستند که طلاق می‌‌‌‌گیرند و بعد با زنی بسیار جوان‌‌‌‌تر از خود ازدواج می‌‌‌‌کنند، زن پس از شوهرش می‌‌‌‌ماند و با فرزندان ازدواج اول شوهرش بر سر ارث و میراث درگیر می‌‌‌‌شود. اما شاید ناراحت‌‌‌‌کننده‌‌‌‌ترین درگیری‌‌‌‌ها درگیری خواهر و برادرهایی باشد که ارث بینشان به‌‌‌‌مساوات تقسیم نشده است -گاهی به این دلیل که والدین سعی داشته‌‌‌‌اند سختی‌‌‌‌های زندگی یکی از فرزندان را جبران کنند. ریچ می‌‌‌‌گوید «گاهی یکی از بچه‌‌‌‌ها -که زیباتر یا باهوش‌‌‌‌تر است- حتی از سن خیلی کم، نورچشمی والدین می‌‌‌‌شود و بعد شاید والدین به‌‌‌‌طور ناخودآگاه زندگی فرزندانشان را مطابق با همان الگو شکل می‌‌‌‌دهند».

شیلا، ۶۶ساله و کارمند بازنشستۀ بانک، مادر دو فرزند بزرگ‌‌‌‌سال است. او پس از مرگ پدرش هیچ‌‌‌‌چیز از او به ارث نبرد. خودش می‌‌‌‌گوید چیز زیادی هم برای ارث‌‌‌‌گذاشتن وجود نداشته، چون آن‌‌‌‌ها خانواده‌‌‌‌ای «بسیار معمولی» بوده‌‌‌‌اند. ولی پدرش از قبل به او گفته بود که خانه‌‌‌‌شان سهم خواهر کوچک‌‌‌‌تر است، چون شیلا شغل موفقی داشت و نیازی به آن نداشت. وقتی می‌‌‌‌پرسم این کنارگذاشته‌‌‌‌شدن برایش دردناک بوده یا نه، تأکید می‌‌‌‌کند که خیلی هم به خودکفابودن خودش افتخار کرده است. می‌‌‌‌گوید «یک‌‌‌‌جور جسورانه‌‌‌‌ای احساس شرافت می‌‌‌‌کنم که حتی یک پنی هم از کسی نگرفته‌‌‌‌ام. وقتی بچه بودیم، این همیشه خواهرم بود که می‌‌‌‌خواست برایش چیزی بخرند، او همیشه فکر می‌‌‌‌کند در حقش نامردی شده، و تو با خودت فکر می‌‌‌‌کنی که چقدر از چیزهایی که او دارد به این راحتی به دست می‌‌‌‌آیند؟ به پدرم می‌‌‌‌گفت «من هیچی ندارم، اما اون همه چی داره» و پدرم هم جواب می‌‌‌‌داد «آره خب، حق با توست».

بعضی از دوستان شیلا معتقدند که بچه‌‌‌‌های نسل هزاره زیادی راحت‌‌‌‌اند و به‌‌‌‌جای تکیه بر والدینشان باید از بریزوبپاششان کم کنند. براساس پژوهشی که کالجِ کینگِ لندن در ماه ژوئن انجام داده‌‌‌‌است، هنوز هم بیش از نیمی از نسل انفجار جمعیت فکر می‌‌‌‌کنند که پول خرج‌‌‌‌کردن برای چیزهایی مثل نتفلیکس یا سفر اصلی‌‌‌‌ترین دلیل ناتوانی جوان‌‌‌‌ها در خرید خانه است، اما شیلا شدیداً مخالف است. «شوهرم اولین خانه‌‌‌‌اش را در سال ۱۹۷۵ به قیمت بسیار ناچیزی خریده. او و همسر اولش شغل‌‌‌‌های خیلی معمولی‌‌‌‌ای داشتند -همسرش مدیر یک فروشگاه بود- اما توانستند یک خانۀ دوبلکس سه‌‌‌‌خوابه بخرند. اما الان چنین کاری غیرممکن است». شیلا این را می‌‌‌‌گوید و یادآوری می‌‌‌‌کند که نسل فرزندانش زیر بار وام دانشجویی هم هستند.

وقتی شوهر شیلا از پدرش پولی به ارث برد، زن و شوهر تمامش را یک‌‌‌‌راست به بچه‌‌‌‌هایشان دادند -اما به پسر سی‌‌‌‌ساله‌‌‌‌شان بیشتر از دختر بزرگشان کمک کردند. شیلا درنگ می‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌گوید «دخترمان خیلی جاه‌‌‌‌طلب است و سخت کار می‌‌‌‌کند. ما به هردویشان پول دادیم، ولی سهم پسرمان خیلی بیشتر بود. او ازدواج نکرده -و اگر به سهم ارثیه‌‌‌‌اش اضافه نمی‌‌‌‌کردیم هنوز هم با ما زندگی می‌‌‌‌کرد. بااینکه شیلا قصد دارد در وصیت‌‌‌‌نامه‌‌‌‌اش همه‌‌‌‌چیز را مساوی قسمت کند، اما دخترش راضی نیست: «رابطه‌‌‌‌مان تیره‌‌‌‌وتار شده -دخترم می‌‌‌‌گوید همیشه برادرش نورچشمی بوده».

ویل و همسرش درست در سوی دیگر این نوع شکاف‌‌‌‌های خانوادگی هستند. مادرزنش، که بیوۀ ثروتمندی است، در هدیه‌‌‌‌دادن به هر سه فرزندش دست‌‌‌‌ودلباز است. دو فرزند دیگرش درآمد خوبی دارند، اما همسر ویل این‌‌‌‌طور نیست. وقتی بچه‌‌‌‌هایشان که الان به نوجوانی رسیده‌‌‌‌اند کوچک بودند، ویل و همسرش تلاش کردند به خانۀ بزرگ‌‌‌‌تری نقل‌‌‌‌مکان کنند و مادرزنش پیشنهاد داد که ۱۰۰هزار پوند به آن‌‌‌‌ها کمک کند. خواهر و برادرهای پول‌‌‌‌دار همسرش معترض شدند که منصفانه نیست اگر همین کار را برای آن‌‌‌‌ها هم انجام ندهد. ویل تعریف می‌‌‌‌کند «چیزی که به‌‌‌‌وضوح اهمیت داشت این بود که نه من و نه همسرم هرگز حرفی از درآمدمان نزده بودیم -این کار خونشان را به جوش می‌‌‌‌آورد. برادرزنم در یک ماه پولی درمی‌‌‌‌آورد که از درآمد یک سالِ من و همسرم بیشتر است، و این به نظر ما معنی‌‌‌‌اش این است که آن‌‌‌‌ها نیازی به این پول ندارند -و برادرزنش پاسخ داده بود که «شما هم نیازی ندارید، مجبور نیستید در خانه‌‌‌‌ای زندگی کنید که ۱۰۰هزار پوند دیگر هم برای خریدش لازم دارید».

برای اینکه کدورتی پیش نیاید، ویل و همسرش از گرفتن پول امتناع کردند. اما چند سال بعد که دوباره قصد خرید خانه کردند، مادرزنش دوباره پیشنهادش را مخفیانه مطرح کرد، و اضافه کرد که این بار موضوع را با بقیۀ اعضای خانواده در میان نمی‌‌‌‌گذارد. پولی که قرار بود بدهد در واقع سهم‌‌‌‌الارث همسرش است، اما ویل هنوز مطمئن نیست که خواهر و برادرهای دیگر واقعاً بی‌‌‌‌اطلاع باشند.

ویل اعتراف می‌‌‌‌کند که دعوا بر سر پول «مشکل خوبی» است -این یعنی دست‌‌‌‌کم یک چیزی داری که سرش دعوا کنی. اما ویل که دیده این دعواها خانوادۀ همسرش را دچار چه اضطرابی کرده است، والدین خودش را ترغیب کرده دنبال آرزوهای خودشان باشند. «هیچ خوشایند نیست که روزی در آینده بخواهیم دربارۀ این چیزها فکر کنیم، چون اسباب ناراحتی و سوءتفاهم خیلی زیادی می‌‌‌‌شود».

اگر ارث و میراث به شمشیر دولبه‌‌‌‌ای در خانواده‌‌‌‌ها بدل شود، در آن صورت برای برداشتن این بار از دوش افراد راه‌‌‌‌حل نسبتاً ساده‌‌‌‌ای وجود دارد، و آن پرداخت مالیات است. وزارت خزانه‌‌‌‌داری به‌‌‌‌شکلی پیش‌‌‌‌بینی کرده است که ثروت پنهانی و بادآورده‌‌‌‌ای در نتیجۀ انتقال بزرگ ثروت در راه است و مبلغ وصول‌‌‌‌شده از مالیات بر ارث تا سال ۲۰۲۷ یا ۲۰۲۸ به ۸/۷میلیاردپوند می‌‌‌‌رسد (در مقایسه با ۴/۲میلیادر پوند در سال ۲۰۰۹). به‌‌‌‌واسطۀ ثابت‌‌‌‌ماندن محدودۀ معافیت مالیاتی در ۱۳ سالِ گذشته، در عینِ بالارفتن قیمت املاک، خانواده‌‌‌‌های بیشتر و بیشتری دارند مشمول مالیات بر ارث می‌‌‌‌شوند. اما هنوز هم فقط حدود ۴ درصد از املاک و مستغلات بریتانیا مشمول مالیات بر ارث هستند، و زوجی که منزل خانوادگی‌‌‌‌شان را به فرزندانشان می‌‌‌‌بخشند می‌‌‌‌توانند تا سقف یک‌‌‌‌میلیون پوند از آن را به‌‌‌‌صورت معاف از مالیات برای فرزندانشان بگذارند. همان‌‌‌‌طور که دیوید کامرون هم زمانی وعده‌‌‌‌اش را داد، دولت‌‌‌‌های متوالی این را پذیرفته‌‌‌‌اند که «خانه‌‌‌‌ای که برای به‌‌‌‌دست‌‌‌‌آوردنش کار کرده‌‌‌‌اید و برایش پس‌‌‌‌انداز کرده‌‌‌‌اید به شما و خانواده‌‌‌‌تان تعلق دارد. کمک می‌‌‌‌کنیم آن را به فرزندانتان منتقل کنید» (تنها استثنا دولت ترزا مِی بود که، پس از پیشنهادش مبنی بر اینکه بازنشستگان باید برای تأمین هزینه‌‌‌‌های مراقبتی‌‌‌‌شان منازل خانوادگی‌‌‌‌شان را بفروشند، تقریباً در انتخابات ۲۰۱۷ شکست خورد). اما آیا برای جناح چپ مجالی فراهم می‌‌‌‌شود تا با بهره‌‌‌‌گیری از انتقال بزرگ ثروت بتواند سرمایۀ اهداف ترقی‌‌‌‌خواهانه‌‌‌‌ای را تأمین کند و بیشتر خودش را نشان بدهد؟

اگر موضوع ارث مسئلۀ بسیار محافظه‌‌‌‌کارانه‌‌‌‌ای باشد، احتمالاً محافظه‌‌‌‌کارانه‌‌‌‌ترین کارکرد آن تداوم‌‌‌‌بخشیدن به وضع موجود است. باقی‌‌‌‌گذاشتن ارث از قدیم تا کنون همواره باعث شده است ثروتمندان فرزندانشان را هم ثروتمند کنند، و ثروت و قدرت را در همان دایرۀ محدود خودشان تحکیم کنند. اما همین سرمایۀ خانوادگی بسیاری از مردم بریتانیا را در برابر فشاری که طی دهۀ اخیر می‌‌‌‌توانست شدیدتر از این‌‌‌‌ها به طبقۀ متوسط وارد شود مصون نگه داشته است. یادآوری و ماندن در خوبی‌‌‌‌های گذشته، حتی در شرایطی که دستمزدهای واقعی ثابت مانده‌‌‌‌اند، با ایجاد این توهم که دوران خوش هنوز ادامه دارد سرپوشی ساختگی بر فشارهایی گذاشته که خواهان تغییر هستند. اوتگا اواگبا می‌‌‌‌گوید «عدۀ زیادی هستند که از ‘نسل اجاره’ صحبت می‌‌‌‌کنند و از اینکه نسل هزاره اوضاع مالی خوبی ندارد. اما افرادی که صاحب ارثیه می‌‌‌‌شوند کم نیستند، پس این موضوع آن‌‌‌‌قدری هم که فکر می‌‌‌‌کنید عدۀ زیادی را شامل نمی‌‌‌‌شود. وقتی به نظام قدرت فکر می‌‌‌‌کنید، که متولی امور است، و به رسانه‌‌‌‌ها و سیاست راه می‌‌‌‌یابد، از خودتان می‌‌‌‌پرسید تا به حال چند نفر از اعضای پارلمان مجبور بوده‌‌‌‌اند با حقوقی بسیار متوسط در لندن خانه‌‌‌‌ای اجاره کنند؟».

با همۀ این‌‌‌‌ها، ایدۀ میانجیگری مأموران مالیات میان والد و فرزند همچنان ایدۀ کم‌‌‌‌طرفداری است، حتی در میان کسانی که ممکن است از این موضوع نفع ببرند. جک لزلی، اقتصاددان ارشد بنیاد رزولوشن، از گروه هدفش چیزی دربارۀ مالیات بر ارث نپرسیده است، و استدلالش این است که گروه هدفش آن‌‌‌‌قدر ثروتمند نبوده‌‌‌‌اند که مشمول این مالیات باشند، اما دریافت که آن‌‌‌‌ها به‌‌‌‌شدت نسبت به مسئلۀ مالیات مقاومت نشان می‌‌‌‌دهند: «ظلم بزرگی در حق مردم است -اساساً مردم کمک‌‌‌‌کردن به بچه‌‌‌‌ها و نوه‌‌‌‌هایشان را کار درستی می‌‌‌‌دانند». اکتبر امسال شایعه شد که جرمی هانت، وزیر دارایی انگلستان، به مالیات بر ارث به‌‌‌‌ چشم راهی برای کمک به تأمین بودجۀ عمومی نگاه می‌‌‌‌کند، در همان زمان در نظرسنجی وب‌‌‌‌سایت YouGov مشخص شد که دوسوم مردم بریتانیا با افزایش نرخ مالیات بر ارث مخالف‌‌‌‌اند، و حدود نیمی از مردم خواستار حذف کلی این مالیات هستند. غریزۀ پدری و مادری برای مراقبت از داشته‌‌‌‌های زندگی گاهی می‌‌‌‌تواند از نیروی عقل قدرتمندتر باشد.

وقتی از ایزابل پرسیدم راه‌‌‌‌حلی برای شکاف اجتماعی معذب‌‌‌‌کننده‌‌‌‌ای که حرفش را می‌‌‌‌زند دارد یا نه، بی‌‌‌‌درنگ جواب داد که «از ما بیشتر مالیات بگیرند!». اما شاید فقط یک سیاست‌‌‌‌مدار شجاع بتواند چنین پیشنهادی را قبول کند، آن هم در کشوری که ارثیۀ خانوادگی هر روز اهمیت بیشتری برای اهداف طبقۀ متوسط پیدا می‌‌‌‌کند، یا به چشم سپری در مقابل فجایع پیش رو به آن نگاه می‌‌‌‌کنند. زندگی‌‌‌‌هایی که با کمک مالی خانواده پا گرفته‌‌‌‌اند آن‌‌‌‌قدر بی‌‌‌‌شمارند که شاید نشود به همین راحتی تسلیم شد.

همۀ اسامی مستعار هستند.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را گبی هینسلیف نوشته و در تاریخ ۳ دسامبر ۲۰۲۲ با عنوان « Why inheritance is the dirty secret of the middleclasses – harder to talk about than sex» در وب‌‌‌‌سایت گاردین منتشر شده است و برای نخستین بار با عنوان «ارث پدر، راز مگویِ جوانان پول‌‌‌‌دار» در بیست‌‌‌‌وهفتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است.  وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۵ تیر ۱۴۰۲با همان عنوان منتشر کرده است.

گبی هینسلیف (Gaby Hinsliff) روزنامه‌‌‌‌نگار بریتانیایی است. او با نشریاتی چون دیلی میل، دیلی تلگراف، آبزرور و تایمز همکاری داشته و از سال ۲۰۱۴ ستون‎‌‌‌‌نویس گاردین است.

 

پاورقی

  • 1
    متولدین سال‌‌‌‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ [مترجم]
  • 2
    متولدین اوایل دهۀ ۸۰ میلادی تا اوایل دهۀ ۲۰۰۰ [مترجم]
  • 3
    We need to talk about money
  • 4
    Ski set (Spend the Kids’ Inheritance)

مرتبط

من کیستم، جز آنچه در حافظه‌ام دارم؟

من کیستم، جز آنچه در حافظه‌ام دارم؟

ما از ابتلا به فراموشی می‌ترسیم، اما شاید به‌یادآوردن همه‌چیز هم به همان اندازه مصیبت‌بار باشد

تولید پسماند کمتر وظیفهٔ کیست؟ مردم یا دولت‌ها؟

تولید پسماند کمتر وظیفهٔ کیست؟ مردم یا دولت‌ها؟

با اینکه اقدامات فردی مؤثرند، باید به فکر راهکارهای کلان‌تر هم بود

ترندهای فضای مجازی از کجا می‌آیند؟

ترندهای فضای مجازی از کجا می‌آیند؟

درک اتفاقاتی که در پلتفرم‌ها می‌افتد از همیشه سخت‌تر شده

همان آدمِ همیشگی بودن، مستلزم تغییرات عمیق شخصیتی است

همان آدمِ همیشگی بودن، مستلزم تغییرات عمیق شخصیتی است

ما اصلاً نمی‌دانیم چه هستیم، تا زمانی که به آنچه هستیم تبدیل می‌شویم

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0