ایدهها بودند که جهان را تغییر دادند، نه سرمایهها
اقتصاددان سرشناس، دیدری مکلاسکی میگوید بر خلاف نظر اقتصاددانها از آدام اسمیت گرفته تا مارکس و پیکتی، انباشت سرمایه نمیتواند توانگری و ثروتمندی کشورهای اروپای شمالی در دو قرن گذشته را تبیین کند. برای آنکه آتش راه بیفتد، باید اکسیژن باشد؛ اما اکسیژن نمیتواند علت آتشسوزی باشد. آنچه باعث پیشرفت اروپا شد نه بازرگانی در هند بود و نه بانکداری در انگلیس، در واقع انباشت «ایدهها» بود که دنیای مدرن را خلق کرد.
Bourgeois Equality
13 دقیقه
دیدری نانسن مکلاسکی، ریزن — بر خلاف نظر اقتصاددانها از آدام اسمیت گرفته تا کارل مارکس و توماس پیکتی، انباشت سرمایه که تعبیر گمراهکنندۀ «سرمایهداری» به آن دلالت دارد، نمیتواند ثروتمندیمان را تبیین کند. نه آجر روی آجر چیدن یا تلنبار مدارک دانشگاهی یا باقیماندۀ حسابهای بانکی، بلکه انباشت ایدهها بود که «ثروتمندسازی بزرگ» را رقم زد. البته انباشت سرمایه ضروری بود؛ همانطور که نیروی کار و آب هم لازم بود. مثالی برای تقریب به ذهن: برای آنکه آتش راه بیفتد، باید اکسیژن باشد؛ اما وجود اکسیژن در جوّ زمین نمیتواند آتشسوزی بزرگ شیکاگو در روزهای هشتمتادهم اکتبر ۱۸۷۱ را تبیین کند.
بهبیاندیگر، فرایندهای متعارف آجر روی آجر چیدن، مثل بازرگانی در اقیانوس هند، بانکداری انگلیسی، نرخ پسانداز در بریتانیا، تجارت برده میان دو سوی اقیانوس اطلس، جنبش حصارکشی۱، استثمار کارگران در «کارگاههای شیطانی»۲ یا انباشت آغازین ثروت در شهرهای اروپایی، هیچکدام نمیتواند دنیای مدرن را تبیین کند. این فرایندهای متعارف چنان در گسترۀ تاریخ جهان مرسوماند و چنان کمیت اندکی دارند که از پس تبیین سیتاصد برابر شدن ثروت سرانه در دو قرن گذشته برنمیآیند.
این حقیقت شگفتآور را دوباره بشنوید: طی دو قرنی که از ۱۸۰۰ گذشته است، متوسط کالاها و خدمات تولید و مصرفشده توسط افراد در کشورهای مختلف، از سوئد تا تایوان، با ضریب سیتاصد، یعنی ۲۹۰۰ تا ۹۹۰۰درصد افزایش یافته است. در مقایسه با «ثروتمندسازی بزرگ» دو قرن اخیر، تمام ثروتآفرینیهای گذشته و معاصر حقیر به نظر میآیند. علت این پدیده، ایدههای بهمراتب بهتر در فناوری و نهادها بود. سیل بهبود ایدهها را آن آزادی و شأن جدیدی به راه انداخت که برای «عوام» قائل شدند؛ همان که در ایدئولوژی لیبرالیسم اروپایی تجلی میکند. البته نه «لیبرالیسم» به مفهوم رایج آن در ایالات متحده، یعنی بسط روزافزون حاکمیت؛ بلکه به همان معنای قدیمی و همچنان اروپاییاش که آدام اسمیت در دفاع از آن در ۱۷۷۶ نوشت: «طبق طرح لیبرالِ برابری، آزادی و عدالت، به هرکس اجازه داده شود منفعتش را به شیوۀ خودش دنبال کند.»
چرا چنین تغییر چشمگیری در ایدهها در اروپای شمالی رُخ داد و چرا این تغییر تا مدتی به همان منطقه محدود ماند؟ چرا لئوناردو داوینچی در ۱۵۱۹ رؤیاهای مهندسیاش را در نوشتههای محرمانه مخفی میکرد؛ اما در ۱۸۲۵ و در کلیسای وستمینستر بهافتخار جیمز وات که با موتور بخار مشهور شده بود، مجسمهای ساخته شد؟ در ۱۴۰۰ یا حتی ۱۶۰۰، ناظر زیرک، اگر تصور چنین رویدادهای غریبی به مخیلهاش خطور میکرد، روی وقوع انقلاب صنعتی و ثروتمندسازی بزرگ در چینِ پیشرفته از لحاظ فناوری یا امپراتوری قدرتمند عثمانی شرط میبست؛ اما نه در اروپای عقبمانده و پرآشوب.
پاسخ این سؤال را نباید مثلاً در چیزی ازقبیل برتری هزارسالۀ حقوق عرفی انگلستان یا ریشههای قدیمی دودمان اروپاییها جُست. آن لیبرالیسمی که به مردم معمولی فرصت آزمونوخطا و سپس بهبود زندگی خودشان با موجی از ابزارهای جدید را داد، تحت تاثیر خوششانسیِ ناشی از واکنشهای اروپای شمالی به اغتشاشات آغازین دوران مدرن بود: موفقیتِ تصادفی اهالی آنجا در خواندن، اصلاح، شورش و انقلاب۳؛ یعنی چهار کلمه که با R آغاز میشوند. جرقۀ این اتفاقات را گوتنبرگ، لوتر۴، ویلِم فان اورانیه۵ و الیور کرامول۶ زدند. انگلستان شانس آورد که در اواخر قرن هفدهم، ثمرۀ آن تلاشها یکباره نصیب ملتی شد که پیشازآن چندان مهم به شمار نمیآمد. نتیجۀ آن چهار R، یک R دیگر بود: اقدام مهمِ تجدیدنظر۷ در ارزش بورژوازی، ارزیابیِ مجدد مردم معمولی با نگاه تساویطلبانه.
رنسانس که بهعلل دیگری پاس داشته میشود، از آن Rها نبود. البته در بهبود برخی امور نقش داشت که درآنمیان به کالبدشکافی انسان، طراحی پرسپکتیو، معماری پالادین۸ و چاپ نسخههای ویرایششدۀ متون کلاسیک یونان باستان بیشتر علاقه دارم. اما معیار ارزشگذاریهایش اشرافی بود؛ نه بورژوازی، یعنی بهبود بر اساس قضاوت بازار. آن اتفاقات تا مدتها هیچ نقشی در بهبود زندگی مردم معمولی نداشتند.
همانند جوئل مُکیر، چهرۀ برجستۀ تاریخنگاری اقتصادی، میتوان استدلال کرد که معیار بهبودی در رنسانس، تغییر دورنمایی بود که جمعی از نخبگان فنی، یعنی پزشکان، شیمیدانها، تکنسینها و ابزارسازها میدیدند. بهتعبیر مُکیر در مقالهای که اخیراً با همکارش نوشته است: «آنان که بیش از همه به حساب میآمدند، مکانیکها و مهندسهای بسیار ماهر [بریتانیا] بودند که نسبت زیادی از نیروی کار را تشکیل نمیدادند.»
اگر بخواهیم از علت حقوقی ماجرا حرف بزنیم، بیتردید آن جمع محدود نخبگان اهمیت داشتند؛ اما این نخبگان فنی از کجا آمدند؟ در هلند و بریتانیا و ایالات متحده و سپس در سراسر دنیا، این نخبگان فنی از میان همان مردم معمولیای آمدند که از قید سرکوب همیشگی آرزوهایشان آزاد شده بودند. این آزادسازی یگانهراه دستیابی به جماعت فَنشناسی است که هدفشان نه تولید محصولات تجملیِ نادر یا فتوحات نظامی، بلکه کالاهای معمول دوران صلح برای جماعت مردم معمولی است: پُلهای فلزی، سفیدکاری شیمیایی، بافتن پارچههای پشمی با ماشینهایی که نیروی خود را از جریان آب میگیرند و… . مشکلِ مثلاً فرانسۀ قرن هجدهم آن بود که مهندسانش، پسران جوان طبقۀ گستردۀ اشراف، مانند ناپلئون بودند که برای مشاغل نظامی آموزش میدیدند. اما در بریتانیا، پسری خوشآتیه از طبقۀ کارگر میتوانست در مقام مهندس یا کارآفرین، استادکار ماشینهای جدید یا نهادهای جدید شود و به طبقۀ بورژوا راه پیدا کند یا حداقل به عنوان ساعتساز یا مکانیک ماشین ریسندگی میتوانست راه به جایی ببرد.
بهتعبیردیگر، در بریتانیا و ملحقات و مقلدانش، درهای طبقۀ بورژوازی کارآفرین یا کارگران ماهر به روی همۀ استعدادها باز بود. جان هریسن (۱۶۹۳ تا ۱۷۷۶)، نجار روستایی اهل لینکنشر، مشکلِ یافتن طول جغرافیایی در پهنۀ دریا را با ابداع زمانسنج دریایی حل کرد. راهحل ماشینیِ او خلاف خواستۀ زورگویانۀ نخبگانی بود که میخواستند مسئله را در آسمانها با علم نجوم اَشراف حل کنند. اولین ساعت او از جنس چوب بود. ناپلئون لابد با خودش میگفت که آن کارگر بریتانیایی در کولهپشتیاش، چوبدستی نمادینِ یک سپهبد عرصۀ صنعت را دارد.
مشخصۀ اصلی شمالغربی اروپا در قرنهای هفدهم و هجدهم، ظهور اخلاقیات جدید در سطح مسؤولیتپذیری فردی نبود؛ هرچند این پدیده تا حدودی رُخ داد و هم مشوق دادوستد غیرمشروط و مختار میان افراد بود و هم متأثر از آن. مهمتر از تغییر اخلاقیات فردی، تغییر نگاه اخلاقیِ افراد به یکدیگر در سطح اجتماعی بود: «با تجارت با شرق، پولوپلهای به هم زدهای؟ آفرین.» یا: «فلانی یک سیستم انتقال قدرت جدید برای اتومبیلها ابداع کرده است. آفرین.»
بهبیاندیگر، آزادی و شأن نوپدیدِ عوام را باید رویدادی جامعهشناختی و نه روانشناختی دانست. خاستگاه این پدیدۀ جدید، نه مراقبۀ روانشناختی در سطح فردی، بلکه تغییر لحن گفتوگو در جامعه بود. پدیدهای که ناگهان میان مردم هلند و سپس انگلستان رواج یافت و اکنون نیز در چین و هند رایج شده است، توجه هوشیارانه به سود نبود. آنها از پیش هم این هوشیاری را داشتند؛ اما ناگهان تصمیم گرفتند بهجای آنکه نام گناه حرص و طمع روی آن بگذارند، آن را تحسین کنند.
خلاف آنچه بانک جهانی در گزارشهای اخیر خود میگوید، «نهادها» نیز مسئلۀ اصلی نبودند. آنچه موجب میشود «نهاد»ی کارایی داشته باشد، صرفاً تدوین قواعد درست بازی یا بهتعبیر محبوب اقتصاددانان، «مشوقها» نیست. کارایی یک نهاد بهخاطر اخلاقیاتِ درستِ افراد شریک در آن است؛ یعنی آن انگیزههای درونی که نگاه اخلاقی مردم به یکدیگر، مایۀ تحکیمشان میشود. جامعه میتواند قانون رسمی علیه تقلب در کسبوکار وضع کند؛ یعنی نهادی خوب بهپا کند؛ اما اگر کنار این قانون، سقلمه و چشمک مردمی باشد که به صداقت اهمیت نمیدهند یا حتی زبان اخلاقیات را تمسخر میکنند و بهخاطر این کارشان مورد نکوهش مابقی جامعه هم قرار نمیگیرند، اقتصاد چنانکه باید کارایی نخواهد داشت؛ مثل شیکاگوی فاسد دهۀ ۱۸۹۰ یا شانگهای فاسد دهۀ ۱۹۹۰.
مسئلهْ آن سیاهمشقی نیست که قانون اساسی نام دارد؛ بلکه نحوۀ پدیدآمدن اخلاقیِ قانون اساسی و دوامش در اخلاقیات اجتماعی است؛ یعنی آن مذاکرۀ دائمی رقصمانند میان مردم: هم در برآوردشان از سودمندی قانون و هم در بازیهای زبانیشان. اگر همۀ اعضای جامعهای یا نخبگانش از صمیم قلب بخواهند که قانونِ بازی کارآمد باشد و دربارهاش مرتب حرف بزنند و متخلفان را از کودکی سرزنش کنند، قانون اساسی هم فارغ از نقصهای قوانین مکتوب و مشوقها کارایی خواهد داشت. الینور اوستروم و وینسنت اوستروم، استادان علوم سیاسی دانشگاه ایندیانا، نشان دادهاند وضعیتی که در حالتِ معمولِ اقتصاد به بحران لاعلاج «مُفتسواری» و «تراژدی عوام» تبدیل میشود، مثل مصرف بیرویۀ سفرههای آب لسآنجلس، اغلب با گفتوگو میان افراد جدی و اخلاقمَدار، حلوفصل میشود.
پس از انقلابهای ناکام ۱۸۴۸، میان تودههای هنرمندان، متفکران، روزنامهنگاران، پیشهوران و دیوانسالاران یا بهتعبیر کولریجِ شاعر: «طبقۀ تحصیلکرده»، تنفر جدید و زهرآگینی از بورژوازی شیوع پیدا کرد. طبقۀ تحصیلکردۀ آلمان، بریتانیا و بهویژه فرانسه از بازرگانها و تولیدکنندهها و تقریباً هر کسی که ستایشگر کتابها و نقاشیهایشان نبود، نفرت پیدا کردند. فلوبر اعلام کرد: «من میگویم بورژوازی یعنی صاحبان فکرهای فرومایه.» در قرن هجدهم، برخی اعضای طبقۀ تحصیلکرده، ازقبیل ولتر و تام پین شجاعانه از آزادی دادوستد دفاع میکردند؛ اما به سال ۱۸۴۸ که رسید، طبقۀ بسیار بزرگ تحصیلکردگان، عمدتاً پسرانِ پدرانی بورژوا، مشغول تمسخر آن آزادیهای اقتصادی شدند که همۀ جِدّوجهد پدرانشان در آن راستا بود. در عوض آنها هوادار استفادۀ جدی از قوۀ قهریۀ انحصاری دولت برای دستیابی به آرمانشهر شدند.
در میان طبقۀ تحصیلکرده، راستگرایان سیاسی با الهام از جنبش رمانتیک، نگاهی نوستالژیک به تصور خود از قرون وسطا داشتند: دورهای عاری از دادوستدهای عوامانه، عصر طلایی بیبازار که مالالاجاره و سلسلهمراتب بر آن حکمرانی میکرد. این نگاه رمانتیک به دوران قدیم با جایگاه این راستگرایان در میان طبقۀ حاکم همخوانی داشت که بر ساکنان املاک خود حکمرانی میکردند. مدتی بعد و با چیره شدنِ روایتی از علم، راستگرایان به داروینیسم اجتماعی و اصلاح نژادی توسل کردند تا با تنزل آزادی و شأن مردم معمولی و ترفیع رسالت ملت به جایگاهی فراتر از تکتک افراد، استعمار و عقیمسازی اجباری و قدرت تطهیرگر جنگ را توصیه کنند.
اما در طیف چپ، دستۀ دیگری از تحصیلکردگان قرار داشتند که آنها هم در دفاع خود از ماتریالیسم تاریخی، متأثر از رمانتیسم و سپس اشتیاقهای علمگرایانه بودند. این ایدۀ ضدلیبرال که «ایدهها اهمیتی ندارند» را آن جماعت توسعه داد. چپگرایان اعلام کردند که در پیشرفت، موج توقفناپذیر تاریخ اهمیت دارد. بعدتر هم در تناقض با آن «توقفناپذیری» اعلام کردند اعتراض یا اعتصاب یا انقلاب علیه بورژوازیِ دزدمسلک به یاری آن موج میآید. البته که رهبر این کنشهای هیجانبرانگیز نیز تحصیلکردگاناند. پیشنهاد متأخر چپگرایان، در سوسیالیسم اروپایی و ترقیخواهی امریکایی، آن بود که با جمعکردن بورژواها در قالب نهادی انحصاری و برتر بهنام دولت، انحصار بورژوازی بر گوشت و شکر و فولاد را بشکنند.
در دورانی که ذهن طبقۀ تحصیلکردۀ اروپا درگیر این تفکرات عمیق بود، بورژوازی کاسبپیشه ثروتمندسازی بزرگ و دنیای مدرن را خلق کرد. «ثروتمندسازی بزرگ» بهبود چشمگیری در زندگیمان رقم زد و بدینترتیب ثابت کرد که داروینیسم اجتماعی و مارکسیسم اقتصادی هر دو بر خطا بودهاند. نژادها و طبقههایی که فرودست تلقی میشدند، ثابت کردند که نه پَست، بلکه خلاقاند. پرولتاریا که گفته میشد استثمارشده است، نه فلاکتزده که ثروتمند شد. منفعتگرایی بنتام، اثباتگرایی آگوست کنت، ملیگرایی، سوسیالیسم، ماتریالیسم تاریخی، داروینیسم اجتماعی، نژادپرستی علمی، امپریالیسمِ بهرهمند از توجیهات نظری، اصلاح نژادی، جبر جغرافیایی، نهادگرایی، مهندسی اجتماعی، قانونگذاری مترقیانه، حکمرانی خبرگان، بدبینی دربارۀ قدرت ایدههای اخلاقی؛ این شبهکشفهای عمیقاً اشتباهِ قرن نوزدهمی چنان اشتیاق طبقۀ تحصیلکرده را برانگیخت که تعهد پیشین خود به آزادی و شأنِ مردم معمولی را کنار گذاشتند. این طبقه، تنها کشف اجتماعی صحیح قرن نوزدهم را فراموش کرد؛ کشفی که ازقضا با رمانتیسمی همخوانی داشت که مابقی تجلیهایش موذیانه و شرورانه بودهاند: مردان و زنان معمولی نیازی به هدایت از بالا ندارند و اگر احترام ببینند و به حال خود گذاشته شوند، بسیار خلاق خواهند بود. والت ویتمن، آن شاعر مردمی، چنین سرود: «من جماعتی انبوهم.»۹ واقعاً هم چنین بود.
رهاییبخشی اقتصادی و احترام اجتماعی در کنار هم توانستند هلند و انگلستان و سپس اتریش و ژاپن را پیش ببرند. هماکنون نیز با تمام قوا تایوان و کرۀ جنوبی و نیز چین و هند را پیش میبرند.
پینوشتها:
• این مطلب را دیدری نانسن مکلاسکی نوشته است و در ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان «Bourgeois Equality» در وبسایت ریزن منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۹۵با عنوان «ارزشهای لیبرال ثروت میآورد؟» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• دیدری نانسن مکلاسکی (Deirdre Nansen McCloskey) استاد بازنشستۀ اقتصاد، تاریخ، زبان انگلیسی و ارتباطات در دانشگاه ایلینوی شیکاگو است که آخرین اثر او برابری بورژوازی؛ چطور ایدهها، نه سرمایه یا نهادها، دنیا را ثروتمند کردند (Bourgeois Equality: How Ideas, Not Capital Or Institutions, Enriched the World) را انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر کرده است.
[۱] Enclosure Movement: روند تبدیل کشتزارها و مراتع عمومی و نامحصور به کشتزارهای محصور کوچک و بزرگ در اروپا. [برگرفته از توضیح مترجم در کتاب الگوهای تاریخی صنعتی شدن: تألیف تام کِمپ، ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی.]
[۲] Satanic Mills: اولین بار ویلیام بلیک، شاعر بریتانیایی، تعبیر «کارگاههای تیرۀ شیطانی» را برای توصیف وضعیت وخیم کارگاههای انگلستان در دوران انقلاب صنعتی به کار برُد: کارگاههایی چنان شیطانی که تنها آمدن مسیح میتواند درمانشان کند.
[۳] Reading, Reformation, Revolt and Revolution
[۴] Luther: کشیش متجدد و بنیانگذار نهضت اصلاحات پروتستانی در مسیحیت کاتولیک.
[۵] William van Oranje: معروف به «ویلیام خاموش»، رهبر شورشیان هلندی در جنگهای هشتادساله علیه سلطۀ اسپانیا.
[۶] Oliver Cromwell: یکی از رهبرانی سیاسی و نظامی بریتانیا که در بازهای از قرن هفدهم قائممقام سلطنت قلمرو بریتانیا بود.
[۷] revaluation
[۸] Palladian Architecture: یکی از سبکهای معماری در اروپا که از طراحیهای آندره پالادیو معمار ایتالیایی الهام گرفته است.
[۹] I contain multitudes: ویتمن در این ترانۀ معروف از یک «منِ تاریخی» حرف میزند: منی که ورای زمان و مکان و ورای فرد است.
امید زمانی سر برمیآورد که ظاهراً چیزی برای امیدواری وجود ندارد
کتاب تازۀ آماندا ریپلی جعبهابزاری را در اختیارمان میگذارد که زیربنای تعارضهای سازنده را شکل میدهد
تصویری که دادههای کوچک از واقعیت ارائه میدهند، محدود و تحریفشده است
قدردانی شاید حسی به جا مانده از دوران باستان باشد، وقتی همهچیز جادویی به نظر میرسید
برای ما مهم است که محتوای ترجمان، همچون ده سال گذشته، رایگان بماند و در اختیار عموم باشد. اما این هدف بدونِ حمایت شما ممکن نیست. هر کمک کوچک نقشی بزرگ در این مسیر دارد. به جمع حامیان ترجمان بپیوندید.