آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 7 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
تحسینبرانگیزترین آدمهایی که میشناسم همگی اهمالکاران وحشتناکی هستند
وقتی به کاری مشغول میشوید، لاجرم باید دست از کارهای دیگر بکشید. اگر کاری که خودتان را وقف آن کردهاید کاری بزرگ و مهم باشد، آنوقت شاید لازم باشد همۀ مشغولیتهایتان را کنار بگذارید. ممکن است قبضها را نپردازید، نظافت شخصی و نظم و ترتیبِ خانهتان را فراموش کنید یا کارهای اداریتان را پشت گوش بیندازید. آنوقت دیگران از راه میرسند و متهمتان میکنند به اهمالکاری. ولی اشتباه میکنند، همیشه وقت برای خردهکاریها هست.
Good and Bad Procrastination
13 دقیقه
وبسایت شخصی پل گراهام — اکثر افرادی که دربارۀ اهمالکاری قلم میزنند دربارۀ چگونگی درمان آن مینویسند، درمانی، به بیان دقیق کلمه، ناممکن. شمار کارهایی که میتوان انجام داد محدود است. مهم نیست هماکنون مشغول چه کاری هستید، نمیتوانید همزمان مشغول همۀ کارهای دیگر هم باشید. مسئله چگونگی احتراز از اهمالکاری نیست، بلکه راهورسم درستِ اهمالکاری است.
اهمالکاری، بسته به کاری که بهجای کار دیگری انجام میدهید، سه نوع مختلف دارد: ممکن است الف) هیچ کار نکنید، ب) کاری با اهمیت کمتر، یا ج) کاری با اهمیت بیشتر انجام دهید. من استدلال میکنم که نوع آخر اهمالکاریِ خوب است.
مصداق این مورد همان «استاد فراموشکار» است که وقتی به مسئلهای جالب میاندیشد، یادش میرود ریش بتراشد، غذا بخورد یا حتی جلوی پایش را نگاه کند. ذهن او از جهان روزمره غایب است، زیرا در جهانی دیگر سخت مشغول کار است.
اکثر آدمهای تحسینبرانگیزی که میشناسم همگی به همین منوال اهمالکارند. آنها اهمالکاران نوع ج هستند: کارکردن روی خردهچیزها را به تعویق میاندازند تا روی چیزهای بزرگ کار کنند.
«خردهچیزها» چیستند؟ بهطور کلی هر کاری که احتمال ذکرشدنش در آگهی ترحیم شما صفر باشد. در حال حاضر سخت میتوان گفت که بهترین کاری که میتوانید انجام دهید چه خواهد بود (آیا نوشتۀ شاهکار شما دربارۀ معماری معابد سومری خواهد بود یا تریلر کارآگاهیای که با اسم مستعار نوشتهاید؟)، اما دستۀ کاملی از وظایف وجود دارند که میتوانید با خیال راحت کنار بگذارید: ریشتراشیدن، لباسشستن، تمیزکردن خانه، نوشتن یادداشتهای تشکر، و خلاصه هر چیزی که میشود اسمش را پادویی۱ گذاشت.
اهمالکاریِ خوب احتراز از پادویی بهمنظور انجامدادنِ کارهای واقعی است.
دستکم به یک معنا خوب . به نظر افرادی که از شما میخواهند پادویی کنید، [این اهمالکاری] خوب نیست. اما احتمالاً اگر میخواهید کاری را به انجام برسانید، باید آنها را برنجانید. افرادی با ملایمترین روحیه نیز اگر بخواهند کار واقعی انجام دهند، همگی در قبال پادویی میزان مشخصی از سنگدلی به خرج میدهند.
اگر به برخی پادوییها مثل جوابدادن به نامهها بیتوجهی کنید، غیب میشوند (احتمالاً دوستانتان را نیز با خود میبرند). سایر آنها مثل چمنزنی یا پرکردن اظهارنامۀ مالیاتی، در صورت بهتعویقافتادن، تنها کار را سختتر میکنند. اصولاً بهتعویقانداختن این نوع دوم از پادویی جواب نمیدهد. شما درنهایت مجبور میشوید هر چه هست را انجام دهید. پس چرا (همانطور که اطلاعیههای تأخیر همیشه میگویند) همین الان انجامشان ندهید؟
دلیل فایدۀ بهتعویقانداختنِ حتی آن نوع پادویی نیز این است که دو چیز لازمۀ کار واقعی است که لازمۀ پادویی نیست: برهههای بزرگ زمانی و روحیۀ مناسب. اگر پروژهای الهامبخش شما شد، بیاعتنایی به همۀ کارهایی که قرار بوده طی چند روز آینده انجام دهید و کارکردن روی آن پروژه برد خالص است. درست است که آن پادوییها ممکن است وقتی سرانجام سراغشان میروید زمان بیشتری از شما بگیرند، اما اگر طی آن چند روز کار زیادی انجام داده باشید، خالص بازدهیتان بیشتر خواهد بود.
درواقع، ممکن است نه تفاوتی در مقدار بلکه تفاوتی در نوع وجود داشته باشد. ممکن است انواعی از کار باشند که فقط میشود آنها را در برهههای طولانی و ناگسسته انجام داد، نه از سر احساس وظیفه در برشهای کوتاه برنامهریزیشده، بلکه زمانیکه دستخوش الهام هستیم. از لحاظ تجربی چنین به نظر میرسد. هرگاه به افرادی که میشناسم و میدانم کارهای بزرگی انجام دادهاند فکر میکنم، آنها را درحال اتمام و خطزدن فهرستِ وظایفشان تصور نمیکنم. تصورشان میکنم که جیم میزنند تا روی ایدهای جدید کار کنند.
بهصورت برعکس، مجبورکردن شخص به انجام همزمان پادوییها لاجرم بازدهیاش را کاهش میدهد. هزینۀ یک گسست فقط زمانی که میبرد نیست، بلکه این است که زمان را در هر دو سوی خود نصف میکند. احتمالاً کافی است چند بار در کار کسی گسست ایجاد کنید تا او دیگر ابداً نتواند روی مسئلههای سخت کار کند.
من خیلی به این فکر کردهام که چرا استارتاپها در همان ابتدای کار بیشترین بازده را دارند، زمانیکه تنها چند نفر در یک آپارتماناند. دلیل اصلی ممکن است این باشد که هنوز کسی نیست که گسست ایجاد کند. این در تئوری خوب است که بنیانگذارها درنهایت به اندازۀ کافی پول به دست آورند تا افرادی را استخدام کنند که کارهایی را برایشان انجام دهند. اما ممکن است پرکاری از گسست بهتر باشد. زمانیکه شما استارتاپی را با کارمندانِ معمولیِ دفتری -اهمالکاران نوع ب- تضعیف میکنید، کل شرکت بهتدریج بسامد آنها را تشدید میکند. این گسست است که آنها را -و بهزودی شما را- هدایت میکند.
پادوییها آنقدر در کشتن پروژههای بزرگ مؤثرند که خیلیها از آنها دقیقاً به همین منظور استفاده میکنند. مثلاً کسی که تصمیم به نوشتن رمان گرفته ناگهان میبیند که خانهاش نیاز به تمیزکاری دارد. آدمها با نشستن جلوی کاغذهای سفید برای روزهای متوالی، بدون نوشتن هیچ چیز، در رماننوشتن شکست نمیخورند. آنها با غذادادن به گربه، بیرونرفتن به قصد خرید چیزی برای آپارتمان، ملاقات و صرف قهوه با یک دوست و چککردن ایمیل شکست میخورند. میگویند: «وقت ندارم کار کنم». و واقعاً هم ندارند؛ کاری کردهاند که از این بابت خاطرجمع باشند.
(نوع دیگری نیز وجود دارد: آدم جایی برای کارکردن ندارد. درمان آن بازدید از مکانهایی است که آدمهای مشهور در آنها کار میکردهاند و دیدن اینکه چقدر نامناسب بودهاند).
من هر دوِ این بهانهها را، گاهی این و گاهی آن را، آوردهام. طی ۲۰ سال گذشته، ترفندهای زیادی یاد گرفتهام تا خودم را مجبور به کارکردن کنم، اما حتی حالا نیز همیشه برنده نمیشوم. بعضی روزها کار واقعی انجام میدهم. روزهای دیگر را پادوییها پر میکنند. و میدانم که اغلب تقصیر خودم است: اجازه میدهم که پادوییها روزم را پر کنند تا از مواجهه با مسئلهای سخت فرار کنم.
خطرناکترین شکل اهمالکاری نوع ب آن است وقتی آن را تشخیص نمیدهیم، زیرا به نظر نمیرسد که اهمالکاری باشد. شما «دارید کار انجام میدهید»، منتها فقط کارهای اشتباه را.
هر نصیحتی دربارۀ اهمالکاری که تمرکزش بر اتمام و خطزدن موارد در فهرست وظایف شماست نهتنها ناقص بلکه قطعاً گمراهکننده است، اگر این امکان را در نظر نگیرد که فهرست وظایف خود شکلی از اهمالکاری نوع ب است. درواقع، امکانْ کلمهای بسیار کمجان است. تقریباً برای همه همینقدر کمجان است. بهجز وقتیکه دارید روی بزرگترین چیزهای ممکن کار میکنید، دارید اهمالکاری از نوع ب میکنید و مهم نیست چقدر کار انجام میدهید.
ریچارد هَمینگ در جستار مشهورش «شما و پژوهشتان» (که خواندنش را به هر فرد جاهطلبی، جدای از موضوعی که روی آن کار میکند، توصیه میکنم) پیشنهاد میکند که از خودتان این سه سؤال را بپرسید:
۱. مهمترین مسئلهها در رشتۀ شما کداماند؟
۲. آیا دارید روی یکی از آنها کار میکنید؟
۳. چرا نه؟
زمانیکه همینگ شروع به پرسیدن این سؤالها کرد، در [شرکت نوکیا] بِل لَبز بود. علیالاصول تمام افراد آنجا باید میتوانستند روی مهمترین مسئلههای رشتهشان کار کنند. احتمالاً همه نمیتوانند اثری به یک اندازه چشمگیر روی دنیا بگذارند. نمیدانم، اما استعدادهای شما هر چه باشند پروژههایی وجود دارند که آنها را گسترش میدهند. بنابراین تمرین همینگ را میتوان به این صورت تسری داد:
بهترین چیزی که میتوانید روی آن کار کنید چیست، و چرا روی آن کار نمیکنید؟
اکثر افراد از این سؤال اجتناب میکنند. خود من هم از آن اجتناب میکنم؛ روی صفحه آن را میبینم و بهسرعت سراغ جملۀ بعدی میروم. همینگ عادت داشت اینطرف و آنطرف برود و واقعاً از آدمها این سؤال را بپرسد، کاری که البته باعث محبوبیتش نشد. اما سؤالی است که هر فرد جاهطلبی باید با آن روبهرو شود.
مشکل اینجاست که با این طعمه ممکن است ماهی بسیار بزرگی به قلابتان گیر کند. لازمۀ انجام کار خوب چیزی بیش از یافتن پروژههای خوب است. زمانیکه پروژهها را پیدا کردید، باید خود را مجبور کنید به کارکردن روی آنها و این میتواند سخت باشد. هر چه مسئله بزرگتر باشد مجبورکردن خودمان برای کارکردن روی آن سختتر است.
البته، دلیل اصلی اینکه مردم کارکردن روی یک مسئلۀ خاص را دشوار مییابند این است که از آن لذت نمیبرند. بهویژه وقتی جوان هستید، اغلب خود را مشغول کار روی چیزهایی مییابید که واقعاً علاقهای به آنها ندارید؛ روی آنها کار میکنید چون مثلاً به نظرتان تحسینبرانگیز است یا اینکه به شما محول شده است. اکثر دانشجویان گرفتار کار روی مسئلههای بزرگی هستند که واقعاً علاقهای به آنها ندارند و درنتیجه دورۀ دانشگاه معادل اهمالکاری است.
اما حتی زمانیکه کاری که میکنید را دوست دارید، راحتتر است که خود را با مسئلههای کوچک مشغول کنید تا مسئلههای بزرگ. چرا؟ چرا کارکردن روی مسئلههای بزرگ اینقدر سخت است؟ یک دلیل این است که امکان دارد در آیندۀ نزدیک هیچ پاداشی نگیرید. اگر روی چیزی کار کنید که میشود یکیدوروزه آن را تمام کرد، میتوانید خیلی زود انتظار احساسِ خوبِ تحقق آن را داشته باشید. چنانچه پاداش در آیندهای باشد که حدود آن مشخص نیست، کمتر واقعی به نظر میرسد.
دلیل دیگری که افراد روی پروژههای بزرگ کار نمیکنند -و طعنهای در آن هست- ترس از اتلاف وقت است. اگر شکست بخورند چه؟ آنوقت آن همه زمانی که صرف آن کردهاند تلف شده است. (درواقع، احتمالاً ترس درستی نیست، زیرا کار روی پروژههای سخت تقریباً همیشه به جایی میرسد).
اما مشکلِ مسئلههای بزرگ نمیتواند فقط این باشد که وعدۀ هیچ پاداش فوریای را نمیدهند و ممکن است باعث اتلاف زمان زیادی شوند. اگر همهاش این بود، بدتر از رفتن و سرزدن به باجناقها نبود. داستان فراتر از اینهاست. مسئلههای بزرگ وحشتناکاند؛ رویارویی با آنها دردی تقریباً جسمانی دارد. مثل این است که یک جاروبرقی به قوۀ تخیلتان چسبیده باشد. تمام ایدههای اولیهتان فوراً مکیده میشوند و ایدۀ دیگری ندارید و باوجوداین جاروبرقی هنوز درحال مکیدن است.
شما نمیتوانید مستقیماً با یک مسئلۀ بزرگ سرشاخ شوید. باید بهنوعی مورب به آن نزدیک شوید. اما باید زاویه را کاملاً درست تنظیم کنید: باید با مسئلۀ بزرگ به اندازۀ کافی رویاروییِ مستقیمی پیدا کنید، طوری که بخشی از هیجانی که از آن میتراود به شما برسد، اما نه آنقدر که فلجتان کند. میتوانید، بهمحض افتادن روی غلتک، زاویه را تنگتر کنید، درست همانطور که قایق بادبانی وقتی سرعت گرفت، میتواند در مقابلِ جهت باد هم دریانوردی کند.
اگر میخواهید روی چیزهای بزرگ کار کنید، به نظر میرسد که باید با دوز و کلک خود را مشغول آنها کنید. باید روی چیزهای کوچکی کار کنید که امکان رشدکردن و تبدیلشدن به چیزهای بزرگ را داشته باشند، یا پیدرپی روی چیزهایی بزرگتر از قبل کار کنید، یا بارِ روحی آن را با همکاران تقسیم کنید. تکیهکردن به چنین ترفندهایی نشانۀ ضعف نیست. بهترین کارها به این روش انجام شدهاند.
وقتی با افرادی صحبت میکنم که موفق شدهاند خود را مجبور به کارکردن روی چیزهای بزرگ کنند، میبینم که همگی به پادوییها بیاعتنایی کرده و همه از بابت آن احساس گناه میکنند. به نظر من نباید چنین احساسی داشته باشند. آنقدر کار زیاد است که یک نفر نمیتواند به همهشان برسد. بنابراین اگر کسی در حال انجام بهترین کاری باشد که میتواند، ناگزیر پادوییهای زیادی روی زمین میمانند. احساس بد داشتن در این باره اشتباه است.
فکر میکنم راهِ «حل» مشکل اهمالکاری اجازهدادن به رضایتخاطر است تا شما را بهسوی خود بکشد، نه فرصتدادن به فهرست وظایف تا شما را هل بدهد. روی پروژۀ جاهطلبانهای که واقعاً از آن لذت میبرید کار کنید و تا جایی که میتوانید در برابر باد دریانوردی کنید، و اینگونه میتوانید همان کارهایی را که باید، روی زمین باقی بگذارید.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را پل گراهام نوشته و در دسامبر ۲۰۰۵ با عنوان «Good and Bad Procrastination» در وبسایت شخصی پل گراهام منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «اهمالکاریهای خوب و بد» در پروندۀ اختصاصی هفتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ علی امیری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ با همان عنوان منتشر کرده است.
•• پل گراهام (Paul Graham) برنامهنویس، نویسنده و سرمایهگذار است. او دکتری خود در علوم کامپیوتر را از دانشگاه هاروارد گرفته است. از سال ۲۰۰۱ در سایت شخصی خود جستارهایش را منتشر میکند. آخرین کتاب او هکرها و نقاشها (hackers and painters) نام دارد.
[۱] errand
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است