آیا آزمایشهای فکریِ مرگ و زندگی حل شدنیاند؟
آیا پدر و مادر باید با قایقِ نجات سراغ لنجی بروند که پنج کودک بر آن سوارند یا سراغ لنج دیگری که فرزند خودشان در آن است؟ آیا یک پزشک درحالیکه میداند اگر بیماری بمیرد و اعضایش اهدا شود جان پنج انسان دیگر نجات خواهد یافت، باید اجازه دهد که بیمارش جان بدهد؟ این پرسشها آزمایشهای فکری نامیده میشوند. آزمایشهایی خیالی که هدفشان ارزیابی قضاوتهای اخلاقی ماست. اما فارغ از چهارچوب اخلاقی، این سناریوها برای اغلب افراد معماهایی حقیقی است.
سردبیر مؤسس فیلاسوفرز مگزین
Life-and-death thought experiments are correctly unsolvable
7 دقیقه
جولیَن باگینی، ایان — اکثر مردم از تأثیرات روانشناختیِ بازیهای بهاصطلاح «بُکُشبُکُش۱»، که بازیکردنش تمامی ندارد، نگراناند، اما نگرانی من از این است که آیا فلسفۀ اخلاق نیز فعالیتی فرسایشی است یا نه؟ سهم بهطرز نگرانکننده زیادِ آزمایشهای فکری در حوزۀ فلسفۀ اخلاق حاویِ تخیلاتی دربارۀ آدمکشی است، تخیلاتی که اقتضا میکنند تا در نقش خدا بازی کنیم و تصمیم بگیریم که بایست چه کسی شکنجه و چه کسی کشته شود، بدون قائل شدن به هیچ نوع حق انتخابی برای افراد تا بخواهند همدیگر را دستهجمعی به آغوش بکشند یا فنجانی چای بنوشند.
اینجا چندتایی از این موارد پیش رویمان است: آیا درست است کسی را شکنجه دهیم تا اطلاعاتی را از زیر زبانش بکشیم و جلوی انفجار بمب و کشته شدن هزاران نفر را بگیریم؟ آیا این کار توجیهی دارد که فرد بیگناهی را دار بزنیم تا اوباشی را آرام کنیم که اغتشاش میکنند و افراد بسیار زیادی را میکشند؟ آیا یک پدر و مادر باید با قایقِ نجات سراغ لنجی بروند که پنج کودک بر آن سوارند یا سراغ لنج دیگری که فرزند خودشان در آن است؟ درحالیکه، میدانند زمان یا سوخت کافی برای انجام هر دو کار در اختیار ندارند. آیا یک پزشک درحالیکه میداند اگر بیماری بمیرد و اعضایش اهدا شود جان پنج انسان دیگر نجات خواهد یافت، باید اجازه دهد که بیمارش جان بدهد؟ آیا شما بایست مسیر قطار را از سمت تونلی که در آن با پنج نفر برخورد خواهد کرد به سمت تونلی منحرف کنید که تنها یک فرد بیچاره در آن جا خوش کرده است؟ یا اینکه بایست کسی را جلوی قطار پرت کنید تا آن را متوقف کنید؟
پاسخ گفتن به چنین آزمایشهای فکریای بدین معناست که نشان دهیم -بهزعم ما- تا چه حدی قضاوتهای اخلاقی باید مبتنی بر وظیفه و اصل اخلاقی، یا حسابوکتابهای سودانگارانه دربارۀ نفع و ضرر کارهایمان باشد. اما شگفت آنکه، فارغ از چهارچوب اخلاقی مردم، این سناریوها برای اغلب افراد معماهایی حقیقی مینمایند. آنها که حق انتخابهای سودانگارانه را برمیگزینند با ذاتِ سرد و بیاحساس و محاسبهگرِ این قضاوتها پریشان میشوند، حال آنکه افرادی که خود را کنار میکشند تا مبادا دستشان به خون کسی آلوده شود خون بیشتری بر گردنشان خواهد ماند.
این پریشانی را بهصورت تماماً روانشناختی میتوان توضیح داد. در واقع، شواهد قدرتمندی نشان میدهند روانشناسیْ نقش مهمی در چگونگی تفکر ما دربارۀ معضلات فوق بازی میکند. بهطورکلی، در شرایطی که بین عمل خیالیِ ما و آنهایی که از نتیجۀ عمل رنج خواهند دید فاصله باشد بیشتر مایلیم تا تصمیمات سودانگارانه را اتخاذ کنیم. اما وقتیکه نسبتبه قربانیهای ماجرا صمیمی یا نزدیک باشیم، دوست داریم که از آن تصمیممان بازگردیم. این تمایز در زندگیِ واقعی هم خودنمایی میکند: افراد برای کشتن فردی، با پهپاد از راه دور، به عذاب وجدان کمتری دچار میشوند تا اینکه در چشمان فرد روبهرو زل بزنند و ماشه را بچکانند.
گرچه روانشناسی قطعاً در این ماجرا نقش ایفا میکند، اما فکر نمیکنم که این تمام ماجرا باشد. آنچه این آزمایشهای فکری روشن میسازد این است که، از یک رو، ما به زندگی بیش از هر چیزی اهمیت میدهیم و، از سوی دیگر، چیزهایی هستند که حتی از زندگی بیشتر موضوعیت دارند.
به یک معنا، زندگی والاترین ارزش را دارد، چراکه بدون زندگی هیچ ارزشی در کار نخواهد بود. به همین خاطر است که اگر از ما بخواهند تا دست به انتخابی بزنیم که نتیجهاش حیات کوتاهتر یا بلندتر باشد، خب به نظر میرسد که اگر حیات کوتاهتر را انتخاب کنیم کاری اشتباه کردهایم.
ولی چیست که زندگی را ارزشمند میکند؟ گویا عامل ارزش آن خودِ زندگی نیست. به نظر اکثر افراد، دلیلی ندارد که زندگی نباتی دائمی را به مرگ ترجیح بدهیم. از بسیاری جهات، اولی بدتر است چون رنج عزیزان آن فرد را طولانیتر میکند و منابع لازم را از افراد نیازمند دریغ میکند. بهعلاوه، علیرغم ادعاهای برخی گیاهخواران رادیکال، به نظر اکثر ما ابلهانه است که ارزش زندگی یک همستر را معادل یک انسان بدانیم.
اگر زندگی ارزش دارد، قطعاً به چیزهایی است که با زندگی ممکن میشوند: عشق، تجربۀ زیباییشناختی، لحظات ناب، خلاقیت، صدای خنده. اما ما حتی این موارد را نیز خیرهای بیچونوچرا تلقی نمیکنیم. بستری که این مسائل در آن اتفاق میافتد نیز اهمیت دارد. عشق میان دو جامعهستیز، که یکدیگر را به جرمهای فجیع سوق میدهند، شاید ظاهراً برای آنها خیر باشد، اما در نظر دیگرانْ انحرافی نفرتانگیز است. به همین ترتیب، ما برای صدای خندۀ شکنجهگر یا ساخت بناهای عظیم تاریخی بر پشت بردگان ارزش قائل نیستیم.
اگر به آزمایشهای فکریِ «مرگ یا زندگی» بازگردیم، بهطور متناوب میبینیم که از ما میخواهند تا بین دو گزینه انتخاب کنیم: حیات بیشتری را در عوض چیزی که اولاً و بالذات زندگی را ارزشمند میکند به دست آوریم، یا آنچه را که به زندگی ارزش میدهد، در بهای حیات بیشتر، حفظ کنیم. وقتیکه اجازه میدهیم بیگناهی جان دهد تا در مجموعْ افراد بیشتری زنده بمانند، بخشی از شأن و احترامی را که برای زندگی انسانی قائلیم قربانی میکنیم تا افراد بیشتری را زنده نگه داریم. وقتی کسی را شکنجه میکنیم تا زندگیای را نجات دهیم، قساوت بیشتری را به جهان عرضه کردهایم تا افراد بیشتری در این جهان باقی بمانند. وقتیکه غریبههای متعددی را بهجای یکی از عزیزانمان انتخاب میکنیم، علقۀ خاص عشقمان را نفی میکنیم تا دیگران شانس بیشتری برای علقۀ عشق خودشان داشته باشند.
به همین خاطر است که معتقدم اکثر چنین آزمایشهای فکریای هرگز، بهگونهای قانعکننده، حل نخواهند شد. در واقع، معتقدم که بهترین روش برای بهکاربردنشان این نیست که فکر کنیم مسئلههایی حلشدنیاند. اگر بر فرض با چنین موقعیتهایی در زندگی واقعی مواجه شویم، مجبوریم که انتخاب کنیم و این انتخابمان بر اساس شرایط خاص هر مورد مبتنی خواهد بود. تنها درس کلیای که از این آزمایشهای فکری یاد میگیریم این است که گاه تعارضی تراژیک بین زندگی و آنچه اولاً و بالذات زندگی را ارزشمند میکند در کار است.
پینوشتها:
• این مطلب را جولیَن باگینی نوشته است و در تاریخ ۱۷ ژانویه ۲۰۱۷ با عنوان «Life-and-death thought experiments are correctly unsolvable» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «بازیهای تمامنشدنی ‘بُکشبُکش’ در فلسفۀ اخلاق» و با ترجمه علیرضا صالحی منتشر کرده است.
•• جولیَن باگینی (Julian Baggini) فیلسوف، نویسنده و بنیانگذار فیلاسفرز مگزین است. باگینی کتابهای متعددی با موضوعات فلسفی برای مخاطب عام به چاپ رسانده است. آخرین کتاب او تاریخ مختصر حقیقت (Short History of Truth) در سال ۲۰۱۷ منتشر شده است.
[۱] shoot-em-up video games
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود