آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 4 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
چطور یک جریان فلسفی حاشیهای آیندهای را پیشبینی کرد که ما در آن زندگی میکنیم؟
اغلب نویسندگان معتقدند جامعۀ مدرن چنان پرتغییر و شتابان است که انسانها را پریشان میکند. اما گروهی نیز معتقدند اگرچه مدرنیته ضربآهنگ زندگی را تندتر کرده است، اما هنوز باید بهدنبال تغییرات بسیار بیشتر و بسیار سریعتری باشیم. این گروه حاشیهای و جنجالبرانگیز را «شتابگرا» مینامند. اندی بکت، در تحقیقی مفصل، تاریخچۀ این جنبش عجیب را پی گرفته و با مهمترین چهرههایش به گفتوگو نشسته است.
اندی بکت، گاردین — جهان با سرعتی سرسامآور در حال تغییر است، اما برای برخی متفکران سرعت این تغییر کافی نیست. آیا شتابگرایی اندیشهای خطرناک است یا نشانهای از عصر مشکلدار ما؟
نیم قرن پیش، در سال مشهور هیپیها یعنی ۱۱۹۶۷، یک نویسندۀ جوان و تحسینشدۀ آمریکایی در سبک علمیتخیلی، با نام راجر زلازنی، سومین رمان خود را منتشر کرد. از جنبههای بسیاری، خداوندگار روشنایی۲ کتاب عصر خود بود، درهم برهم با عناصری برگرفته از اسطورهشناسی هندی و دیالوگی کیهانی. بااینحال، در این کتاب بارقههایی از چیزی آیندهنگرانهتر و سیاسیتر نیز وجود داشت. یک رشته از طرح داستان دربارۀ گروهی از انقلابیون بود که میخواستند، با دگرگونساختن ناگهانی نگرش جامعه به تکنولوژی، جامعه را «به سطحی بالاتر» ارتقا دهند. زلازنی آنها را شتابگرایان مینامد.
او و کتابش اکنون تا حدود زیادی فراموش شدهاند، اما، همانطور که رماننویس ماندگارترِ سبک علمیتخیلی، جِی. جی. بالارد در سال ۱۹۷۱ گفته است، «آنچه نویسندگان داستانهای علمیتخیلی مدرن امروز ابداع میکنند من و شما فردا انجام خواهیم داد». در طول پنج دهۀ گذشته، و بهویژه طی چند سال گذشته، اغلب امور جهان سرعت بیشتری به خود گرفته است. الگوهای کاری، چرخههای سیاسی، تکنولوژیهای روزمره، ابزارها و عادات ارتباطی، توسعۀ مجدد شهرها، بهدست آوردن و دورریختن داشتهها، همۀ اینها شتاب گرفته است. درعینحال در طول همین نیم قرن گذشته، تقریباً، در میان بیتوجهی کامل رسانهها یا جریان اصلی تفکر آکادمیک، شتابگرایی بهتدریج از یک ابزار تخیلی به یک جنبش فکری واقعی ارتقا یافته است: یک شیوۀ نوین تفکر دربارۀ جهان معاصر و ظرفیتهای آن.
شتابگرایان استدلال میکنند که تکنولوژی، بهویژه تکنولوژی رایانه، و سرمایهداری، بهویژه تهاجمیترین و جهانیترین نوع آن، باید بهطرزی گسترده شتاب بخشیده شود و تشدید شود، یا بدان دلیل که این بهترین راه پیشروی انسانیت است، یا بدان دلیل که گزینۀ دیگری وجود ندارد. شتابگرایان از خودکارسازی۳ حمایت میکنند. از ادغام بیشتر امر دیجیتال و امر انسانی پشتیبانی میکنند و اغلب از حذف نظارت دولت بر تجارت و کوچکشدن چشمگیر دولت حمایت میکنند. معتقدند مردم دیگر نباید خود را با این تصور فریب دهند که پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی قابل کنترل است. آنها اغلب معتقدند که اغتشاش سیاسی و اجتماعی دارای ارزشی فینفسه است.
بنابراین، شتابگرایی مخالف با محافظهگرایی، سوسیالیسم سنتی، سوسیالدموکراسی، طرفداری از حفظ محیطزیست، حمایتگرایی۴، پوپولیسم، ناسیونالیسم، محلیگرایی و تمام دیگر ایدئولوژیهایی است که کوشش نمودهاند تا شتابِ از پیش بسیار مخرب و ظاهراً افسارگسیختۀ تغییر در جهان مدرن را تعدیل یا معکوس نمایند. رابین مکی و آرمن آوانسیان در مقدمۀ کتاب #شتاب: مجموعه مقالات شتابگرایی۵ چنین مینویسند: «شتابگرایی نوعی الحاد سیاسی است»، این کتاب در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است و، گاهی گیجکننده و گاهی مسرورکننده، تنها راهنمای مناسب برای معرفی این جنبش تاکنون است.
همانند دیگر الحادها، شتابگرایی چندین دسته پیرو دارد، چه آنهایی که آشکارا پیروی خود را اعلام کردهاند و چه غیر آنها: این پیروان اندیشههای این جنبش را به یکدیگر منتقل میکنند، برخی اندیشهها را اصلاح و برخی دیگر را کنار میگذارند؛ با یکدیگر با زبانی خصوصی ارتباط برقرار میکنند؛ حول شخصیتهای غالب با هم متحد میشوند؛ با یکدیگر رقابت میکنند تا دستاورد بعدی این کیش را رقم بزنند؛ و به جناحهای مختلف تقسیم میشوند، یا از بین میروند. شتابگرایانی در ایالات متحده، کانادا، بریتانیا، آلمان، ایتالیا و فرانسه وجود دارند یا وجود داشتهاند. این جنبش کتابها، مقالات، نشریهها، مانیفستها، بلاگها و مبارزاتی را در رسانههای اجتماعی به وجود آورده است، و بیانیههایی مرموز و تقریباً غیر قابل طبقهبندی منتشر کرده است که تخیل ویرانشهری را با گسترهای گیجکننده از نظریۀ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ترکیب میکنند.
گهگاه، شتابگرایان در دانشگاهها به کار تدریس اشتغال داشتهاند. گهگاهی گردهماییهایی عمومی برگزار کردهاند تا افکار خود را آزادانه با یکدیگر در میان بگذارند، بحث کنند و پیروان جدید جذب کنند. قسمتهایی ضبطشده از این گردهماییها را میتوانید در یوتیوب مشاهده کنید: فیلمهایی کمکیفیت از جوانانی پرشور که بهطرزی مسحورکننده دربارۀ آینده صحبت میکنند، اغلب همراه با موسیقی الکترونیک و جلوههای تصویری انتزاعی که در پسزمینه جریان دارد، و مخاطبانی که گاهی مبهوت به نظر میرسند و در اتاقهای سخنرانی با روشنایی بد قرار دارند.
در هر برهۀ زمانی مشخص، احتمالاً تنها چند دوجین شتابگرا در جهان وجود داشته است. این برچسب تنها از سال ۲۰۱۰ رایج شده است، یعنی زمانیکه بنجامین نویس، منتقد سرسخت این جنبش، آن برچسب را از رمان زلازنی وام گرفت. باوجوداین، بهمدت چندین دهه، خیلی طولانیتر از متفکران محافظهکارتر کنونی، شتابگرایان بر بسیاری از مسائل اصلی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم متمرکز بودهاند: ظهور چین؛ ظهور هوش مصنوعی؛ معنای انسانیت در عصر وسیلههای الکترونیک اعتیادآور و گسترشیابنده؛ جریانهای ظاهراً کنترلناپذیرِ بازارهای جهانی؛ قدرت سرمایهداری بهمثابۀ شبکهای از آرزوها؛ ابهام روزافزون در مرزبندی بین امر واقعی و امر خیالی؛ راهاندازی مجدد ذهنها و بدنهای ما توسط فیلمها و موسیقیِ دارای شتاب روزافزون؛ و همدستی، نفرت و هیجانی که بسیاری از ما در رابطه با سرعت زندگی مدرن احساس میکنیم.
«همۀ ما در یک سیستم عامل زندگی میکنیم که توسط سهگانۀ شتابدارِ جنگ، سرمایهداری و هوش مصنوعی نوظهور راهاندازی شده است»، این سخن استیو گودمن است، یک شتابگرای بریتانیایی که حتی بهطرزی مخفیانه اندیشههای خودآگاهانۀ دراماتیک خود را از طریق تأسیس یک برند ستایششدۀ نشر موسیقی با نام «هایپرداب» وارد موسیقی رقص کرده است. استیون شاویرو، تحلیلگر آمریکایی شتابگرایی، در کتاب منتشرۀ خود در سال ۲۰۱۵ دربارۀ این جنبش، با عنوان بدون محدودیت سرعت۶، اظهار میدارد که «دوست داشته باشید یا نه، همۀ ما اکنون شتابگرا هستیم».
بزرگداشت سرعت و تکنولوژی ریسکهای خاص خودش را دارد. یک قرن پیش، نویسندگان و هنرمندان جنبش آیندهگرایی ایتالیا۷ عاشق ماشینهای عصر صنعتی و توانایی ظاهری آنها در توانمندسازی جامعه شدند. بسیاری از آیندهگرایان این شیفتگی را تا جنگافروزی و فاشیسم دنبال کردند. اگرچه برخی آثار آیندهگرایانه هنوز ستایش میشوند، اما شهرت این جنبش هرگز احیا نشده است.
یکی از شخصیتهای اصلی شتابگرایی نیک لند، فیلسوف بریتانیایی، است که در دهۀ ۱۹۹۰ در دانشگاه وارویک به تدریس مشغول بود، و سپس بهناگهان دنیای آکادمیک را ترک کرد. او در سال ۱۹۹۲ چنین نوشته است: «فیلسوفان متخصصان زندهشکافی هستند. آنها دارای هوش رذیلانه و دقیقی هستند که بین تمامی کسانی مشترک است که بر روی چیزهای زنده آزمایش انجام میدهند». ایان همیلتون گرنت، یکی از دانشجویان لند، به یاد میآورد که «در همۀ ما همیشه گرایش به تحریک آزاداندیشی وجود داشت، و نیک ماهرترین فرد در این کار بود».
از زمان تدریس در دانشگاه وارویک، لند در اینترنت آثار فراوانی دربارۀ کهنگی مفروض دموکراسی غربی منتشر کرده است، البته همیشه هم این آثار به نام خودش نبوده است. همچنین با نگاهی تأییدآمیز دربارۀ «تنوع زیستی نوع انسان» و «طبقهبندی سرمایهدارانۀ نوع انسان» قلمفرسایی کرده است، یعنی این ایدۀ شبهعلمی و هماکنون محبوب بین جناح راست افراطی که بر مبنای آن نژادهای مختلف «بهطور طبیعی» از میزان موفقیت متفاوتی در جهان مدرن برخوردار هستند. لند همچنین دربارۀ امر علیالظاهر گریزناپذیر «فروپاشی نوع انسان»، هنگام پیشرفت کافی هوش مصنوعی، مطالبی تأییدآمیز نگاشته است.
دیگر شتابگرایان اکنون از لند دوری میجویند. گرنت، که در دانشگاه وست آو انگلند فلسفه تدریس میکند، دربارۀ لند چنین میگوید: «من سعی میکنم نوشتههای او را نخوانم. آدم احساس شرمندگی میکند. مردم فکر میکنند لند شبیه تبهکارهاست. آیا هیچ شتابگرایِ ژرفاندیشی به این فکر میکند که ’اگر تا کجا پیش برویم، زیادهروی کردهایم؟‘۸ اما از این هم که بگذریم، حتی طرح این پرسش هم مخالف با شتابگرایی است». شتابگرایی دربارۀ محدودیت نیست.
حتی منتقد این جنبش، بنجامین نویس، اذعان میکند که این جنبش وسوسهانگیز است. او میگوید: «شتاب واژهای تحریککننده است»، و این در فلسفه امری رایج نیست. جِیک و دینوس چپمن، هنرمندانی بسیار خطشکن، از همراهان این جنبش و همکاران دیرینۀ لند هستند. یکی از نقاشیهای جنونآمیز و عجیب و غریب آنها روی جلد مجموعه نوشتارهای لند با نام ذوات نیشدار۹ قرار دارد که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده است و برخی از تاریکترین قطعههای جذاب در ادبیات شتابگرایی را در بر میگیرد. اوایل امسال، کپیهای دستدوم این کتاب، که اکنون در حال چاپ مجدد است، با قیمت ۱۸۰ پوند بر روی سایت آمازون به فروش گذاشته شده بود.
در روزگار ما، که از نظر سیاسی پرتبوتاب است، اندیشههای ناشکیبا، افراطی و محتملاً انقلابی، شتابگرایی، بیش از هر زمان دیگری، بجا یا حداقل جالبتوجه به نظر میرسند. نویس میگوید: «به نظر میرسد شتابگرایان همیشه پاسخی در آستین دارند. اگر سرمایهداری با شتاب پیش میرود، میگویند باید با شتاب بیشتری پیش برود. اگر سرمایهداری در مسیر خود با مانعی برخورد کند و حرکت آن کند شود»، همانطور که از بحران مالی در سال ۲۰۰۸ به اینسو چنین بوده است، «میگویند آن را باید با دادن نیروی تازه دوباره به راه انداخت». مبارزات انتخاباتی مخرب آمریکا و ریاستجمهوری جنونآمیز دونالد ترامپ، و سیاستهای فراسرمایهدارانه و ضددولتی او از سوی شمار روزافزونی از تحلیلگران، برخی نگران و برخی شادمان، بهعنوان نخستین تجلی چشمگیر سیاستهای شتابگرایانه در نظر گرفته میشود. نویس بر این باور است که، در سالهای اخیر، اندیشههای شتابگرایانه در همه جا، از بخشهای حامی تکنولوژی در جناح چپ در بریتانیا گرفته تا گروههای راست افراطی و آزاداندیش ثروتمند در آمریکا، تأثیر عمیق دارد و ترویج میشود. در وبلاگهای راستهای افراطی، لند بهطور ویژه بهعنوان حلّال مشکلات در نظر گرفته میشود. نظردهندگان بهطرزی هیجانانگیز به ارتباط برخی از اندیشههای او با تفکرات پیتر تیل، میلیاردر آزاداندیش سیلیکون ولی، و استیو بنون، استراتژیست سنتشکن ترامپ، اشاره میکنند.
فرد ترنر، مورخ پیشتاز صنایع دیجیتال آمریکا، میگوید: «در سیلیکون ولی، شتابگرایی بخشی از یک جنبش فراگیر است که میگوید دیگر نیازی به سیاست نداریم. میتوانیم ’چپ‘ و ’راست‘ را کنار بگذاریم، تنها کافی است تکنولوژی را درست به کار بگیریم. شتابگرایی همچنین با نحوۀ عرضۀ وسایل الکترونیک در بازار همخوانی دارد، یعنی این وعده که، سرانجام، آنها به ما کمک خواهند کرد تا جهان مادی و تمام آشفتگی امور فیزیکی را کاملاً پشت سر بگذاریم».
از دیدگاه ترنر، جذابیت شتابگرایی همانقدر که مدرن است، به همان اندازه هم کهن و باستانی است: «آنها با زبانی موعودگرایانه۱۰ صحبت میکنند»، یعنی وعده میدهند که تغییری مبهم و جهانی قریبالوقوع است. نویس هشدار میدهد که شتابگرایان در پی آن هستند که «آینده را از آن خود بدانند».
کارل مارکس، بهنوعی، نخستین شتابگرا بود. مانیفست کمونیست او در سال ۱۸۴۸ در رویارویی با سرمایهداری، با «انقلاب دائم آن در تولید» و «دستاندازی پیوستۀ آن به تمامی شرایط اجتماعی»، به همان اندازه که وحشتزدگی و انزجار را نشان میداد، اُبهت و صلابت سرمایهداری را نیز نمایش میداد. او نوعی سرمایهداری هرچه شتابانتر را بهعنوان مقدمۀ آن لحظهای در نظر میگرفت که شهروند عادی «سرانجام مجبور میشود تا با شرایط واقعی زندگی خود روبهرو شود» و انقلاب را آغاز کند.
با این وجود، تنها در فرانسه در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ بود که اندیشههای شتابگرایانه نخستینبار بهشیوهای پایدار توسعه یافت. تحت تأثیر ناکامی شورش جناح چپ در سال ۱۹۶۸ و شکوفایی اقتصادی ظاهراً بیپایان پس از جنگ جهانی در غرب، برخی مارکسیستهای فرانسوی به این باور رسیدند که پاسخی نوین به سرمایهداری نیاز است. در سال ۱۹۷۲، ژیل دلوزِ فیلسوف و فلیکس گتاریِ روانکاو کتاب ضد اُدیپ۱۱ را منتشر کردند. کتابْ بیتاب، گسترده و بهنحوی جذاب مبهم بود و پیشنهاد میکرد که جناح چپ، بهجای آنکه صرفاً با سرمایهداری مخالفت کند، باید به توانایی سرمایهداری در آزادساختن مردم علاوهبر سرکوب آنها اذعان کند، و باید بکوشد تا این گرایشهای آنارشیستی را تقویت کند، «تا حتی در حرکت بازار از این هم پیشتر برود… تا ’این فرایند را شتاب ببخشد‘».
دو سال بعد، یک مارکسیست فرانسوی ناامید دیگر، به نام ژان فرانسوا لیوتار، این استدلال را حتی با تحریکآمیزی بیشتری بسط داد. او در کتاب اقتصاد لیبیدویی۱۲ در سال ۱۹۷۴ اعلام میکند که حتی جنبههای سرکوبگرانۀ سرمایهداری برای کسانی که زندگیشان توسط سیستمْ از نو ساماندهی شده و شتاب گرفته «لذتبخش» است. و در کنار این، گزینۀ دیگری وجود ندارد: «سیستم سرمایه، در تحلیل نهایی، امری طبیعی است».
در فرانسه، هر دو کتاب، مناقشهبرانگیز بودند. لیوتار سرانجام اقتصاد لیبیدویی را بهعنوان «کتاب اهریمنی» خودش طرد کرد، و به پژوهش دربارۀ دیگر موضوعات روی آورد. دلوز و گتاری در کتاب بعدی خود، هزار فلات۱۳، هشدار دادند که شتاب سرمایهدارانۀ بیشازحد میتواند جامعه را در «سیاهچالههایی» از فاشیسم و نیهیلیسم فرو برد. این کتاب در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، هنگامیکه سرمایهداری نسبتاً خوشخیمِ پس از جنگ جهانی در حال کنارزدهشدن بهدستِ نسخۀ وحشی و خشنتر عصر تاچر و ریگان بود.
بااینحال، در بریتانیا، ضد اُدیپ و اقتصاد لیبیدویی از جایگاهی متفاوت برخوردار شدند. همانند بیشتر آثار فلسفی فرانسوی پس از جنگ جهانی، این دو کتاب بهمدت چندین دهه از سوی جریان غالب آکادمیک، بهعنوان آثاری بسیار بیگانه در تمامی معانی کلمه، نادیده انگاشته شدند، و حتی به انگلیسی ترجمه نشدند تا اینکه هر کدام بهترتیب در سالهای ۱۹۸۳ و ۱۹۹۳ به انگلیسی برگردانده شدند. اما، برای تعداد اندکی از فیلسوفان بریتانیایی، این دو کتاب منبع الهام بودند. ایان همیلتون گرنت، نخستینبار بهعنوان یک دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه وارویک در اوایل دهۀ نود با اقتصاد لیبیدویی آشنا شد. «نمیتوانستم باور کنم! اینکه در کتابی به قلم یک مارکسیست گفته شود ’هیچ راهی برای رهایی از سرمایهداری وجود ندارد‘، و اینکه همۀ ما تکههای کوچکی از آرزوهای مهندسیشدهای هستیم که در سیستمی عظیم جا گرفتهایم. تا آنجا که من میدانم، این نخستین کتاب از این نوع است». گرنت «معتاد شد». بهجای آنکه پایاننامهاش را بنویسد، شش ماه را با وسواس صرف خلق نخستین ترجمۀ انگلیسی این کتاب کرد.
چنین پروژههای فلسفی اکتشافیای در دانشگاه وارویک تحمل میشدند، آنهم بهشیوهای که در دیگر دانشگاههای بریتانیا متصور نبود. وارویک در دهۀ ۱۹۶۰ بهعنوان دانشگاهی بنیانگذاری شده بود که با جهان معاصر وارد ارتباط و آزمایش شود. در دهۀ ۱۹۹۰، فضای دانشگاهی تقریباً منزوی و بیرون از شهر آن، با زیگوراتها و برجهای بتونی، قدیمی به نظر میرسید نه آیندهگرایانه، اما روحیۀ اولیۀ آن در برخی دانشکدهها هنوز زنده بود، نظیر دانشکدۀ فلسفه، که در آن مطالعۀ نویسندگان آوانگارد فرانسوی متداول بود. در مرکز این فعالیتها یک استاد جدید و جوان در دانشکده بود: نیک لند.
لند مردی لاغر و کمبنیه بود با نگاهی آهنین، صدایی لطیف اما گیرا، و با ظاهری با اعتمادبهنفس فکری مبهوتکننده. گرنت میگوید: «خیلیها باهوش هستند، اما من هرگز کسی را ندیدهام که بتواند این چنین بااستدلال یک فرضیه را نابود کند». رابین مکی، که او هم یکی از دانشجویان لند بوده است، به یاد میآورد که: «نیک همیشه آماده بود که بگوید ’لازم نیست برای خواندن آن به خودت زحمت بدهی‘. اما خودش تمامی آن را خوانده بود!»
در اوایل دهۀ نود، لند مطالعات خود را، که شامل دلوز و گتاری و لیوتار میشد، بهصورت مجموعهای از اندیشهها و یک سبک نوشتاری در آورده بود که، حداقل از نگاه دانشجویانش، آیندهنگرانه و بهطرز هیجانانگیزی خطرناک بود. لند در سال ۱۹۹۲ مینویسد که نیروی سرمایهداری هرگز بهطور کامل آزاد نشده است، بلکه درعوض همواره بهدست سیاست، «آخرین زیادهروی احساسی بزرگ انسان»، مهار شده است. او اروپا را مکانی انعطافناپذیر و بهطور روزافزون حاشیهای میپنداشت و آن را بهعنوان «زبالهدانِ نژادی آسیا» طرد میکرد. از دیدگاه او، تمدن در همه جا با شتاب روزافزون بهسوی پایان جهان پیش میرود: «بینظمی باید افزایش یابد… هر سازمانی… صرفاً… یک مسیر انحرافی در جریان مرگ قطعی است».
لند بهشیوهای عجیب و نمایشی تدریس میکرد: هنگام صحبت از صندلیها بالا میرفت، یا به حالتی قوزدار مینشست، و به جلو و عقب تاب میخورد. همچنین اظهارات خود را با چاشنی طنز تلخ همراه میکرد. او به حاضران در کلاس درس میگفت: «من در حوزۀ مطالعات فروپاشی تمدن غرب تحقیق میکنم». ربع قرن بعد، برخی دانشجویان فلسفۀ وارویک هنوز هم دربارۀ او با ابهت و شکوه صحبت میکنند. رابین مکی میگوید: «من فکر میکنم که او یکی از مهمترین فیلسوفان ۵۰ سال گذشته است.»
اما، بهعنوان یک راهنمای بالقوۀ آینده، لند بهنوعی کاملاً قدیمی بود. تا اواخر دهۀ نود، از یک رایانۀ شخصی قدیمی با صفحهنمایش سبزرنگ استفاده میکرد، و نوشتههای اولیۀ او در وارویک خیلی بیشتر از آنکه به فرهنگ یا متفکران معاصر ارجاع داشته باشد به فیلسوفان قرون هجدهم و نوزدهم ارجاع داشت، فریدریش نیچه وسواس فکریاش بود. نسخۀ وارویک شتابگرایی بهطور کامل تبلور نیافت، تا اینکه دیگر اندیشمندان رادیکال در میانۀ دهۀ نود وارد دانشکدۀ فلسفه شدند.
سادی پلانت یکی از آنها بود: استاد سابق دانشگاه بیرمنگام در رشتۀ مطالعات فرهنگی، یعنی مطالعۀ فرهنگ عامۀ مدرن. مارک فیشر، دانشجوی سابق او در بیرمنگام، دیگر تازهوارد بود. فیشر عصبی و پرشور بود، درحالیکه پلانت خونگرم و مهربان بود. برای مدتی در اوایل دهۀ نود، پلانت و لند در رابطۀ زناشویی بودند.
همانند لند، پلانت و فیشر هر دو آثار شتابگرایان فرانسوی را خوانده بودند و بهطور روزافزون مخالف با نفوذی بودند که احساس میکردند اندیشههای لیبرال و جناح چپ سنتی بر دانشکدههای علوم انسانی بریتانیا و کل جامعه دارد. برخلاف لند، پلانت و فیشر دوستدار تکنولوژی بودند: پلانت یک رایانۀ اَپل از نوع مدل اولیه داشت، فیشر یک کاربر اولیۀ تلفن همراه بود. پلانت در صفرها و یکها۱۴، کتابی پرشور که در ۱۹۹۷ منتشر شد، دربارۀ توسعۀ علوم رایانه چنین مینویسد: «رایانهها مسیرهایی نمایی و شتابدار را میپیمایند، بهنحوی که خودشان را تکثیر و کوچکسازی میکنند و با یکدیگر پیوند میخورند.» پلانت و فیشر همچنین هوادار راسخ فیلمهای اکشن و موسیقی رقصِ بهطور روزافزون جنبشی در دهۀ نود بودند، و این چیزها را بهعنوان صور هنری عامهپسندی مینگریستند که ظرفیتهای عصر دیجیتال نوین را تجسم میبخشد.
هنگامیکه اینترنت برای نخستینبار به بخشی از زندگی روزمره بدل شد، و سرمایهداری پس از فروپاشی کمونیسم در ۱۹۸۹ علیالظاهر پیروز میدان بود، این باور که آینده تقریباً بهطور کامل بهدست رایانهها و جهانیسازی شکل خواهد گرفت در سیاست و فضای آکادمیک آمریکا و بریتانیا در طول دهۀ نود گسترش پیدا کرد؛ این همان «حرکت بازار» شتابدار بود که دلوز و گتاری دو دهه قبل خواستار تحقق آن شده بودند. شتابگرایان وارویک در خط مقدم بودند.
با این وجود، دو نسخۀ متفاوت از آینده وجود داشت. در آمریکا، مجلات خاطرجمعی که با رنگهای شاد چاپ میشدند، مثل مجلۀ وایرد۱۵، آن چیزی را تبلیغ میکردند که تحت عنوان «ایدئولوژی کالیفرنیایی» معروف شد: این ادعای خوشبینانه که تواناییهای آدمی در تمام زمینهها بهدست تکنولوژی دیجیتال شکوفا خواهد شد. در بریتانیا، این خوشبینی جنبش «کارگر جدید»۱۶ را تحت تأثیر قرار داد. بااینحال، در وارویک، پیشگوییها بدبینانهتر بود. پلانت میگوید: «یکی از انگیزههای ما دقیقاً عبارت بود از بیبنیادساختن آرمانگرایی شادمانۀ دهۀ نود، که بیشتر آن بسیار محافظهکارانه به نظر میرسید»، از دیدگاه او، یک آرزوی مردانۀ قدیمی برای رستگاری از طریق دستگاهها. «ما خواستار یک جهان بازتر، درهمپیچیدهتر و بغرنجتر بودیم، نه یک نظم نوین درخشان.»
شتابگرایان وارویک همچنین تحت تأثیر محیطزیست خود بودند. مکی میگوید: «بریتانیا در دهۀ نود جایی تنگ، بیروح و مخروبه به نظر میرسید. از دیدگاه ما، سرمایهداری و تکنولوژی نیروهایی پرشور بودند که میکوشیدند بر جسمی فرتوت تسلط پیدا کنند.» برای نظارت بر این فرایند و کمک به تسریع آن، پلانت، فیشر، لند، مکی و دو دوجین از دانشجویان و اساتید دیگرِ وارویک یک نهاد جدید رادیکال تأسیس کردند: واحد تحقیقات فرهنگ سایبرنتیک (سی.سی.آر.یو)۱۷. این واحد تحقیقاتی به یکی از گروههایی تبدیل شد که در تاریخ فکری اخیر بریتانیا بیشترین افسانهسازی دربارۀ آن شکل گرفته است.
سی.سی.آر.یو بهعنوان نهادی کاملاً فعال تنها کمتر از پنج سال وجود داشت. در بخشی از این زمان، مرکزش در یک دفتر در راهروهای تنگ دانشکدۀ فلسفۀ وارویک قرار داشت، و قسمتی غیررسمی از این دانشکده محسوب میشد. سپس، مرکز این واحد یک اتاق اجارهای بود در محلۀ جرجین تون سنتر در شهر مجاور لیمینگتون اسپا در طبقۀ بالای شعبهای از شرکت بادی شاپ.
برای چندین دهه، ارجاعات وسوسهانگیز به سی.سی.آر.یو بهطور پراکنده در وبسایتهای فرهنگی و سیاسی، نشریههای هنر و موسیقی، و بخشهای اندیشمندانهتر انتشارات مُدِ روز به چشم میخورد. رابین مکی میگوید: «گروههایی از دانشجویان ۲۰ تا ۳۰ساله وجود دارند که فعالیتهای ما را دوباره اجرا میکنند.» از سال ۲۰۰۷، مکی یک انتشارات فلسفی به نام آربانومیک را اداره میکند، که تیراژهایی محدود از آثار قدیمی سی.سی.آر.یو و مجموعههایی جدید از نوشتههای سی.سی.آر.یو از آثار برجستۀ محصولات آن هستند.
از آغاز، تصور دیگران از این واحد برای سی.سی.آر.یو اهمیت داشت. نام آن بهشکلی آگاهانه جدی و خشن بود، شبیه به نهادهای نظامی یا رباتیک، بهویژه هنگامیکه اعضای آن شروع کردند به نوشتن و ارجاع به خودشان بهعنوان «سی.سی.آر.یو» بهطور جمعی و بدون حرف تعریف. در سال ۱۹۹۹، این واحد تاریخچۀ خود را برای سایمون رینولدز، روزنامهنگار حوزۀ موسیقی و همدل و همفکر با آن، با سبکی انتزاعی و موجز خلاصه میکند که سی.سی.آر.یو یک آرم تجاری است که «خود را از اکتبر ۱۹۹۵ راهاندازی کرد، هنگامیکه از سادی پلانت بهعنوان یک صفحۀ نمایش و از دانشگاه وارویک بهعنوان زیستگاه موقت استفاده میکرد… . سی.سی.آر.یو تغذیه میکند از دانشجویان تحصیلات تکمیلی و استاد دانشگاهی با نقص در کارکرد (نیک لند) و پژوهشگران مستقل…».
اعضای سابق سی.سی.آر.یو هنوز از زبان ویژۀ آن استفاده میکنند، و سرسختانه به این ایده پایبند هستند که آن واحد به نوعی ذهنِ گروهی بدل شده بود. لند در ایمیلی به من چنین گفت: «سی.سی.آر.یو یک وجود مستقل بود… تقلیلناپذیر به برنامههای کاری یا زندگینامههای عوامل زیرمجموعۀ آن… تسلیم محض در برابر این وجود مستقل کلیدی بود.»
اکنون، ایان همیلتون گرنت استاد دانشگاهی میانسال و خوشخوست که جلیقه میپوشد با یک خودنویس در جیب روی سینۀ آن. بااینحال، هنگامیکه از او میخواهم تا سی.سی.آر.یو را توصیف کند با شور و حرارتی ناگهانی میگوید: «ما یک پیکان درست کرده بودیم! تقریباً هیچگونه ناهماهنگی وجود نداشت. هیچ فراغتی وجود نداشت. ما میکوشیدیم جدا از یکدیگر نباشیم. هیچکس جرئت نمیکرد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. هنگامیکه همه پابهپای هم کوشش میکنند، آن عنصر جمعیای که تقویت میشود سرعت است.»
باند سی.سی.آر.یو گروههای کتابخوانی تشکیل دادند و نشریهها و همایشهایی را راهاندازی کردند. آنها در دفتر کوچک سی.سی.آر.یو در دانشکدۀ فلسفه ازدحام میکردند و سمینارهایی فیالبداهه برای همدیگر ارائه میکردند. مکیْ استیو گودمن را به یاد میآورد، یک عضو سی.سی.آر.یو که بهطور ویژه به تکنولوژی نظامی علاقهمند بود و اینکه چگونه این تکنولوژیها در حال دگرگونساختن زندگی شخصی هستند، «او یین و یانگ۱۸ را روی تختهسیاه ترسیم میکرد، و سپس دربارۀ بالگردها حرف میزد. این کسب موفقیت یا محبوبیت آکادمیک نبود، آن چیزی بود که همۀ ما قبل از تشکیل سی.سی.آر.یو بسیار از آن بیزار شده بودیم. درعوض، این افزایش مراجع مشترک بود».
گرنت توضیح میدهد: «چیزی به گروه معرفی میشد. مثلاً نیورومنسر۱۹ وارد دانشکدۀ فلسفه شد، و سریع بین همه پخش شد. شما نسخههای این کتاب را با جلدهای نخنما در سراسر دفتر گروه مشاهده میکردید.»
دفاتر کار لند و پلانت در دانشکده نیز به مراکز فعالیت سی.سی.آر.یو بدل شدند. گرنت میگوید: «آنها با سخاوت وقت خود را در اختیار دیگران میگذاشتند. و لند مواد مخدر خوبی هم داشت، حشیش. اگرچه هنگامیکه شروع به زندگی در دفتر کارش کرد، رفتن به آنجا خندهدار شده بود. برجی از قوطیهای ماکارونی میدیدی و لباس زیری که در دستشویی کارکنان شسته بود و روی رادیاتور انداخته بود تا خشک شود.»
درهای دانشگاه وارویک تا ساعات پایانی شب باز بود. هنگامیکه درهای دانشکدۀ فلسفه شبهنگام بسته میشد، اعضای سی.سی.آر.یو به کافۀ انجمن دانشجویی در آنسوی خیابان نقل مکان میکردند، جایی که لند پول تمامی نوشیدنیها را پرداخت میکرد، و سپس به خانههای یکدیگر میرفتند، که در آنجا ذهن گروه به کوششهای خود ادامه میداد. گرنت میگوید: «مثل’کارخانۀ اَندی وارهول‘۲۰ بود. کار و تولید بیوقفه.»
در سال ۱۹۹۶، سی.سی.آر.یو موضوعات مورد علاقۀ خود را چنین فهرست میکند: «سینما، پیچیدگی، پولهای رایج، موسیقی رقص، پول الکترونیکی، رمزگذاری، فمینیسم، ادبیات داستانی، تصاویر، زندگی غیرارگانیک، جنگل، بازارها، ماتریسها، میکروبیوتیکها۲۱، چندرسانهای، شبکهها، اعداد، ادراک، کپیبرداری، سکس، شبیهسازی، صدا، ارتباط از راه دور، منسوجات، متون، تجارت، ویدئو، مجازیبودن، جنگ.» امروزه، بسیاری از این موضوعات جزء جریانهای غالب رسانهای و وسواسهای فکری سیاسی هستند. گرنت میگوید دو دهۀ پیش «ما احساس میکردیم که تنها کسانی روی زمین هستیم که تمام این موضوعات را جدی میگیرند». هدف سی.سی.آر.یو آن بود که مشغلههای ذهنی خود را بهشکل یک آلیاژ فکری نوآورانه و بینهایت انعطافپذیر درآورد، همانند سایبورگ تغییرشکلدهنده در فیلم ترمیناتور ۲ محصول ۱۹۹۱، یک نقطۀ مرجع محبوب، که بهنوعی حال و آینده را در خود خلاصه کند.
نتیجۀ اصلی تحقیقات پرتبوتاب و بینظم وترتیبِ سی.سی.آر.یو یک تسمه نقاله از مقالات مرموز بود، انباشته از اصطلاحات ابداعی، که گاهی آنچنان ماهیتی نظری و ذهنی داشتند که گویی خیالی و غیرواقعی هستند. یک قطعۀ معمولی از مقالۀ سال ۱۹۹۶ با عنوان «سوآرمشینز»۲۲ شامل بخشی دربارۀ موسیقی سبک جنگل۲۳ است، سپس پرشورترین نغمه از موسیقی رقص الکترونیک: «جنگل بهعنوان یک شتابدهندۀ ذرات عمل میکند، فرکانسهای بم لرزهای یک زمینهنوای۲۴ سلولی را طراحی میکنند که بدن را در خود فرو میبرد… زمان معمولی را از نو تنظیم میکند و از نو در بلیپهای۲۵ سیلیکونی سرعت بارگذاری میکند… این فقط موسیقی صرف نیست. جنگل نمودار انتزاعیِ شدن غیرانسانی سیارهای است».
شتابگرایانِ وارویک خود را بهعنوان شرکتکنندگان مینگریستند، نه مشاهدهکنندگان سنتی آکادمیک. آنها آثار موسیقی سبک جنگل را میخریدند، به کلوپها میرفتند و دیجیها۲۶ را سازماندهی میکردند تا در همایشهای عمومیِ التقاطی موسیقی اجرا کنند، همایشهایی که آنها در دانشگاه برگزار میکردند تا اندیشههای شتابگرایانه را تبلیغ کنند و اذهان همفکر را جذب کنند. گرنت این گردهماییها را به یاد میآورد که در سالهای ۱۹۹۴، ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ تحت عنوان «آیندههای مجازی»۲۷ برگزار میشد و «هر نوع آدم عجیب و غریب روی زمین را جذب میکرد: هواداران داستانهای علمیتخیلی، دانشمندان علوم طبیعی، دانشمندان علوم سیاسی، فیلسوفان دیگر دانشگاهها»، همچنین، علاوهبراینها، تشخیصدهندگان روندهای فرهنگی: «فردی از [مجلۀ مُدِ] فیس به گردهمایی نخست آمده بود».
همانند نثر سی.سی.آر.یو، همایشها میتوانست برای افراد ناآشنا چالشبرانگیز باشد. آیندههای مجازی ۹۶ در پوسترهای تبلیغاتی بهعنوان «رخدادی ضدرشتهای» و «همایشی در حوزۀ علوم پساانسانی» معرفی شده بود. رابین مکی به یاد میآورد که، در یک نشست، نیک لند «روی زمین دراز کشیده بود و دهان خود را جلوی میکروفون گرفته بود و قارقار میکرد»، درحالیکه مکی در پسزمینه موسیقی سبک جنگل اجرا میکرد. «برای برخی از افراد، دیدن چنین چیزی وحشتآور بود. آنها خواستار سخنرانیهای مرسوم بودند. یک نفر از میان حضار برخاست و گفت، ’بهتر است بدانید که برخی از ما هنوز مارکسیست هستیم‘. و با عصبانیت جلسه را ترک کرد.»
حتی در دانشکدۀ فلسفۀ وارویک، که اهل تسامح بود، تحقیر هر روزْ فاحشترِ فعالیتهای آکادمیک مرسوم از سوی سی.سی.آر.یو، به یک مسئله تبدیل شد. ری براسیر شاهد وقوع این رخداد بود. او، که اکنون فیلسوفی شناختهشده در سطح جهانی در دانشگاه آمریکایی بیروت است، بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۱ دانشجویی سنبالا و نیمهوقت در وارویک بود.
براسیر میگوید: «من به سی.سی.آر.یو علاقهمند بودم، اما درعینحال به آن بدبین هم بودم. من اندکی از آنها مسنتر بودم. اعضای سی.سی.آر.یو احساس میکردند که در دنیایی بزرگتر از دنیای آکادمیک غوطهور هستند، و توجه خود را معطوف بسیاری از اموری میکردند که در جهان در شرف وقوع بود. اما فعالیت آنها دلسردکننده نیز بود. آنها با خوشحالی به کممایگی پژوهشهای خود اذعان میکردند: ’پژوهشهای ما دربارۀ دانش نیست‘. اما اگر تفکر صرفاً ارتباطدادن چیزها باشد، البته کار هیجانانگیزی خواهد بود، مثل مصرف آمفتامین. اما تفکر دربارۀ بیارتباطی چیزها نیز هست.»
براسیر میگوید که سی.سی.آر.یو به موجودی «بسیار تفرفهانگیز» در دانشکدۀ فلسفه تبدیل شد. «اغلب اعضای دانشکده واقعاً از نیک نفرت داشتند و با دیدۀ تحقیر به او مینگریستند، و این نفرت به دانشجویان او نیز بسط داده شد.» مناقشات بوروکراتیکی که دربارۀ تحقیقات سی.سی.آر.یو وجود داشت بهطور روزافزون بیپردهتر میشد، و دربارۀ این بحث میشد که چگونه، در صورت امکان، باید این واحد تحقیقاتی را از بیرون اداره و ارزیابی کرد. در سال ۱۹۹۷، پلانت از شغل خود در دانشگاه استعفا کرد. او به من میگفت: «سازوکارهای هیجانانگیز فلسفی، سیاسی و فردیِ سی.سی.آر.یو برای بسیاری وسوسهانگیز بود، اما من احساس خفقان میکردم و باید از آنجا بیرون میآمدم.» او نویسندهای تماموقت شد، و برای چند سال فرد دانشگاهی محبوب رسانههای بریتانیا در فضای مجازی بود، «دختر آی.تی برای قرن بیستویکم»، آنچنان که روزنامۀ ایندیپندنت مشتاقانه او را در اکتبر ۱۹۹۷ معرفی کرد.
در سال ۱۹۹۸، لند نیز از شغل خود در دانشگاه وارویک استعفا کرد. او و نیم دوجین از اعضای سی.سی.آر.یو به اتاق طبقۀ بالای فروشگاه بادی شاپ در لیمینگتون اسپا نقل مکان کردند. آنجا بود که از شتابگرایی فاصله گرفتند و خود را در گردابی از اندیشههای اسرارآمیزتر و کهن غرق کردند، اندیشههایی برگرفته از علوم غریبه، عددشناسی، رمانهای درکناپذیر اچ.پی. لاوکرفت، نویسندۀ آمریکایی ژانر وحشت، و زندگی عارف انگلیسی، آلیستر کراولی، که در لیمینگتون در یکی از خانههای بسیار بزرگِ دیواربهدیوارِ آنها زاده شده بود. چندین نفر از اعضای سی.سی.آر.یو به آنجا نقل مکان کردند.
مکی میگوید: «سی.سی.آر.یو به نهادی شبهفرقهای و شبهدینی بدل شد. من آن را ترک کردم قبل از آنکه در جنون محض فرو غلطد.» دو تا از متون کلیدی این واحد همواره عبارت بود از دل تاریکی۲۸، رمان جوزف کنراد، و فیلم اقتباسی از آن، «اینک آخرالزمان»۲۹، که جمعآوری پیروان و کنارهگیری از جهان و سلامتِ عقل مرسوم را بهطرزی مرگبار مسحورکننده جلوه میدهد. لند و شاگردانش، در اتاق این واحد در بالاترین طبقه، نمودارهایی مربوط به علوم غریبه را روی دیوار میکشیدند. گرنت میگوید که یک «رژیم طاقتفرسا» از زیادهروی در تفکر و نوشیدنیها چندین تن از اعضا را گرفتار بحرانهای جسمی و روحی کرد. خود لند، پس از آنچه خودش بعدها بهعنوان «شاید یک سال سوء استعمال افراطی» از «مادۀ مقدس آمفتامین»، و «بیخوابی مصنوعی طولانیمدت… وقف فعالیتهای ’نوشتاری‘ بیهوده» توصیف میکند، در نخستین سالهای پس از ۲۰۰۰ دچار فروپاشی جسمی و روانی شده و از انظار عمومی ناپدید گشت.
براسیر میگوید: «سی.سی.آر.یو از بین رفت. و خیلیها، البته نه خود من، با خود میاندیشیدند ’شرش کم‘.»
شش سال بعد، در دانشگاه وسترن اُنتاریو در کانادا، یک دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی با خلقوخویی ملایم، به نام نیک اسرنیک، شروع به خواندن وبلاگی بریتانیایی دربارۀ سیاست و فرهنگ عامه میکند، نام وبلاگ کِی-پانک است. کی-پانک از سال ۲۰۰۳ فعال بوده، و فرقهای از پیروان را میان دانشگاهیان و منتقدان موسیقی به دست آورده است، بهخاطر سیر ناخودآگاه آن از نمایشهای تلویزیونی و آلبومهای موسیقی تا تاریخ معاصر بریتانیا و فلسفۀ فرانسه.
کی-پانک را مارک فیشر، عضو سابق سی.سی.آر.یو، مینوشت. این وبلاگ برخی از خصلتهای وارویک را بههمراه داشت، نظیر نقل قول احترامآمیز از دلوز و گتاری، اما بهتدریج سیاست حامی سرمایهداری و سخنپردازی ستیزهجویانۀ سی.سی.آر.یو را کنار گذاشت و برداشتی مسامحهآمیزتر و چپگرایانهتر از مدرنیته را جایگزین آن ساخت. فیشر بهطور روزافزون احساس میکرد که سرمایهداری برای شتابگرایان نومیدکننده است، با شرکتهای ملاحظهکار و مستحکم آن و چرخههایی بیپایان از محصولاتی ذاتاً یکسان. اما او از جناح چپ نیز ناراضی بود، چرا که فکر میکرد جناح چپ درحالیکه باید از تکنولوژی جدید بهرهبرداری کند، آن را نادیده میگیرد. اسرنیک با این دیدگاهها موافق بود. او و فیشر با هم دوست شدند.
بحران مالی سال ۲۰۰۸ و واکنش ناکارآمد و، به بیان دقیقتر، کهنۀ جناح چپ به آن، نظیر اعتراضات خیابانی کوتاهمدتِ «جنبش اشغال»، اسرنیک را بیش از پیش متقاعد کرد که یک سیاست رادیکال و بهروز نیاز است. در سال ۲۰۱۳، او و یک جوان نظریهپرداز بریتانیایی در حوزۀ علوم سیاسی، به نام الکس ویلیامز، با یکدیگر مانیفستی برای سیاست شتابگرایانه۳۰ را نوشتند. آنها گفتند: «سرمایهداری شروع کرده است به محدودکردن نیروهای مولد تکنولوژی. نسخۀ ما از شتابگرایی بر این باور بنیادی استوار است که این ظرفیتها را میتوان و باید از بند محدودیتها آزاد ساخت… و از نو در جهت اهداف مشترک ساماندهی کرد…، در جهت نوعی مدرنیتۀ بدیل.»
چیستی این «مدرنیتۀ بدیل» بهطور بسیار خلاصه اما بهطرزی وسوسهانگیز شرح داده شده است، با ارجاعات اجمالی به ساعات کاری کاهشیافته، استفاده از تکنولوژی برای کاهش کشمکش اجتماعی بهجای تشدید آن، و حرکت انسانیت به «فراسوی محدودیتهای سیارۀ زمین و صور جسمانی بیواسطۀ خودمان». در وبلاگهای فلسفی و سیاسی، از بریتانیا تا آمریکا و ایتالیا، این اندیشه انتشار یافت که اسرنیک و ویلیامز یک فلسفۀ سیاسی جدید را بنیان نهادهاند: شتابگرایی چپ.
دو سال بعد، در ۲۰۱۵، آنها این مانیفست را در کتابی اندکی ملموستر با نام ساختن آینده۳۱ بسط دادند. این کتاب از اقتصادی دفاع میکرد که تا بیشترین حد ممکن مبتنی بر خودکارسازی باشد، و شغلها و ساعات کاری و دستمزدهای ازدسترفته با یک درآمد پایۀ جهانی جایگزین شود. این کتاب در مقایسه با هر اثر نظری چپگرایانۀ دیگر در سالهای اخیر توجه بیشتری را به خود جلب کرد، با اظهار علاقهمندی و ستایش از سوی چپگرایانی با کنجکاوی فکری نظیر جان کروداس، از نمایندگاه حزب کارگر در پارلمان، و نویسندگانی مثل پل میسون و مایک دیویس.
باوجوداین، خود واژۀ شتابگرایی در این کتاب به چشم نمیخورد. اسرنیک به من میگفت: «ما حالا این اصطلاح را کنار گذاشتهایم. این واژه بیشازحد رواج یافته است. ما صرفاً نمیخواهیم که همه چیز به هر قیمتی با شتاب بیشتری پیش برود. دفاع از ساعات کاری کمتر در طول هفته دفاع از کاهش شتاب زندگی مردم است.»
در مانیفست ۲۰۱۳ به نسخۀ پیشینِ لند از شتابگرایی تنها اشارهای گذرا شده است، و آن نسخه با تعابیری مثلِ «موشکافانه» و «مسحورکننده» اما همچنین «کوتهبینانه» و «آشفته» توصیف میشود. هنگامیکه اسرنیک و من ملاقات کردیم، آنچنانکه شایسته بود، یک مکان عمومی با معماری آیندهگرایانه را انتخاب کرده بود: کافهای در ساختمان جدیدی که بهطور زاویهدار به نگارخانۀ تِیت مدرن ضمیمه شده است. از او پرسیدم که اکنون به کارهای سی.سی.آر.یو و لند چگونه مینگرد. مؤدبانه چنین آغاز کرد: «آثار لند خوانشی معتبر از دلوز و گتاری است»، سپس اینطور ادامه داد: «اما غیرانسانگرایی تمامی این آثار دیگر جذابیتی ندارد… و من تردید دارم که بازگشت به متون سی.سی.آر.یو آنچنان جالب باشد، تمام آن بازی با واژگان… و استفاده از واژۀ ’سایبر‘ بیشتر مخصوص دهۀ نود به نظر میرسد.»
از لند پرسیدم که دیدگاهش دربارۀ شتابگرایی چپ چیست. گفت: «این تصور که تکنولوژیِ خودپیشرونده از سرمایهداری تفکیکپذیر است یک اشتباه نظری ژرف است.»
لند، پس از فروپاشی جسمی و روانی، بریتانیا را ترک کرد. به من گفت، «در اوایل هزارۀ جدید» به تایوان نقل مکان کرده است، و «چند سال بعد» از آن به شانگهای. هنوز هم در آنجا زندگی میکند. «زندگی بهعنوان یک بیگانه نوعی آسودگی و رهایی بود.» چین نیز کشور هیجانانگیزی بود. در یک مقاله برای شانگهای استار، یک روزنامۀ انگلیسیزبان، ادغام مارکسیسم و سرمایهداری در چین مدرن را چنین توصیف میکند: «بزرگترین نیروی محرکۀ سیاسیِ توسعۀ اجتماعی و اقتصادی که جهان تاکنون به خود دیده است.» در وارویک، او و اعضای سی.سی.آر.یو، اغلب با هیجان اما با جزئیات واقعی اندک، دربارۀ آن چیزی قلمفرسایی کرده بودند که «چین نوین» مینامیدند. لند به من میگوید هنگامیکه زندگیاش را آنجا شروع کرد متوجه شد که چین «بهمیزان چشمگیری» پیشاپیش یک جامعۀ شتابگراست: معطوف به آینده و بهسرعت در حال تغییر. هنگامیکه پروژههای گستردۀ دولت چین به او معرفی میشود حس تحقیر آزاداندیشانه و پیشین خود در رابطه با تواناییهای دولت را کنار میگذارد.
روزنامهنگاری لند در چین ملغمهای عجیب از پروپاگاندای حامی دولت، اغراق در بیانیههای مطبوعاتی، و تصویرپردازی عنانگسیخته مبتنی بر مفاهیم سی.سی.آر.یو است: «در نمایشگاه جهانی ۲۰۱۰ شانگهای… مسیرهای موازی در هم ادغام میشوند تا بزرگترین رخداد منفرد در تاریخ جهان را شکل دهند.» این نوشتهها در بریتانیای با روحیۀ انقلابیِ کمتر، در طول دهۀ پس از ۲۰۰۰ و اوایل دهۀ ۲۰۱۰، یا از چشم ناظران پنهان ماند یا بهصورت کنایهآمیزی نادیده انگاشته شد. در بین افراد علاقهمند به شتابگرایی که بهطور پیوسته به تعداد آنها افزوده میشد، این احساس وجود داشت که لند این فلسفه را در جهات نامناسبی به کار گرفته است.
دیگر اعضای تبعیدی وارویک خود را بهشکلهایی که کمتر مناقشهبرانگیز بود با جهان مدرن سازگار کردند. سوزان لیوینگستون، عضو سابق سی.سی.آر.یو، برای آژانس بینالمللی برندینگ وولف اُلینز کار میکند، و از تحقیقات دکتری خود در وارویک در زمینۀ رباتیک و هوش مصنوعی برای کمک به شرکتهای فناوری نظیر سونی و اریکسون استفاده کرده است. استیو گودمن، در سال ۲۰۰۴، شرکتی را برای نشر موسیقی الکترونیک هایپرداب راهاندازی کرد و انتشار آثاری شوم و ترسناک را در ژانر داباستپ شروع کرد، او با کسانی نظیر هنرمندِ تحسینشدۀ جنوب لندن، بریال، کار کرد، کسانی که گاهی پیامهای شتابگرایانهای در عمق آثارشان وجود دارد. گودمن میگوید: «این موسیقی مثل یک پیاز است. شنوندگان ما میتوانند هر چند لایه را که دوست دارند پوست بگیرند، برخی کاری میکنند که اشک از چشمانشان جاری شود، بنابراین ما چیزی را به کسی تحمیل نمیکنیم.»
علاوهبراین، بین سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۱۴، گودمن به تدریس فرهنگ موسیقی در دانشگاه ایست لاندن (یو.ای.ال) پرداخته است که، در کنار دانشگاه گلداسمیتز در جنوب لندن، از استخدامکنندگان همیشگی اعضای سابق سی.سی.آر.یو است. یکی از همکاران سابق گودمن در یو.ای.ال میگوید: «دارودستۀ وارویک هنوز گروهی از دوستان هستند که با یکدیگر صمیمی و به هم وفادارند. این شیوۀ مؤدبانۀ بیان واقعیت است. شیوۀ بیان دیگر آن است که بگوییم فرقۀ سی.سی.آر.یو هرگز از بین نرفته است.»
قطعنظر از اینکه شتابگرایی بریتانیایی یک فرقه است یا خیر، رابین مکی در کانون آن جای دارد. او، علاوهبر انتشار متون کلیدی این جنبش از طریق انتشارات آربانومیک، ارتباط خود را با بیشتر هممسلکان سابقش در وارویک حفظ کرده است، حتی لند، که مکی او را بهمدت ۲۵ سال است که میشناسد و اغلب از او دفاع کرده است. اما مکی حضوری کمتر پریشانکننده دارد. اکنون چهلوسهساله است و بهمدت یک دهه در روستایی ساده در منطقۀ غیرساحلیِ کورنوال زندگی کرده است. در نزدیکترین ایستگاه به دیدار من میآید، یک پیراهن مشکی ساده بر تن دارد و از دستگاه پخش خودروی خود تکنوی سنگین گوش میکند، درحالیکه یکی از فرزندانش در صندلی عقب است.
در اتاق نشیمنِ خانۀ روستایی نیمهنوسازیشدهاش، که پردههایش در برابر نور آفتاب روز بهاری دلنشین پایین کشیده شده است، دربارۀ شتابگرایی و تاریخچۀ پرپیچوخم آن ساعتها صحبت میکند، درحالیکه پیوسته سیگار میکشد، یک عادت قدیمی سی.سی.آر.یو، و بین جملات طولانیاش بهآهستگی پلک میزند، بهنحوی که عمداً و مرتباً شما میتوانید او را در حال تفکر مشاهده کنید. نزدیک به پایان سخنانش میگوید: «شتابگرایی ماشینی برای مقابله با بدبینی است. با درنظرگرفتن امکانهای بهرهبردارینشده، شما میتوانید در رابطه با زمان حال کمتر احساس نومیدی کنید.» مکی میگوید دورههایی از افسردگی را تجربه کرده است. دوست نزدیک او، مارک فیشر، که او نیز دچار افسردگی بود، همین ژانویه خودکشی کرد.
در اواخر حیاتش، دغدغۀ خاطر فیشر بهطور روزافزون این فکر بود که بریتانیا بهسوی جهشی بزرگ و روبهجلو پیش نمیرود، بلکه بهسوی سکون قدم برمیدارد. با وجود تمام جوش و خروش زندگی مدرن، از جهاتی حتی توسعهیافتهترین کشورها هنوز در نقطۀ مقابل عصر شتاب زندگی میکنند: همان احزاب همیشگی علیالظاهر همواره قدرت را در دست دارند؛ همان سرمایهداری بیرونق، که یک دهه پس از بحران مالی هنوز برای رونق و پویایی دستوپا میزند؛ همان حسرتها در آرزوی روزهای خوب گذشته، که از سوی رأیدهندگان سالخوردۀ برکسیت و چپگرایان نوستالژیک عینِ همدیگر ابراز میشود.
حتی تفکر شتابگرای بزرگ، نیک لند، که اکنون ۵۵ساله است، شاید در حال تعدیل باشد. از سال ۲۰۱۳، او به یک پیشوا برای جنبش راست افراطی مستقر در آمریکا، یعنی نوواپسگرایی۳۲، بدل شده است، یا اِن.آر.ایکس، که این جنبش اغلب خود را با این نام میخواند. نوواپسگرایان معتقدند به جایگزینی بوروکراسیهای دولتی و دموکراسی و دولتملتهای مدرن، با دولتشهرهای استبدادی، که در وبلاگهای نوواپسگرایانه همانقدر شبیه به پادشاهیهای قرونوسطاییِ آرمانی هستند که درونبومهایی مدرن نظیر سنگاپور.
در سال ۲۰۱۳، لند یک مقالۀ طولانی آنلاین دربارۀ این جنبش نوشت که با مبالغههای مرسوم او «روشنگری تاریک»۳۳ نام نهاده شده بود. این مقاله وسیعاً بهعنوان یکی از متون بنیانگذار واپسگرایی در نظر گرفته شده است. لند اکنون استدلال میکند که واپسگرایی، همانند ترامپ و برکسیت، چیزی است که شتابگرایان باید از آن پشتیبانی کنند، برای آنکه پایان وضع موجود را تسریع نمایند. بااینحال، ری براسیر، تحلیلگر شتابگرایی، این استدلال را قانعکننده نمیداند: «نیک لند از این برهان که ’سیاست مرده است‘، در ۲۰ سال قبل، امروز به این سخنان واپسگرایانۀ استاندارد و کاملاً کهنه رسیده است.» نوواپسگرایی به تکنولوژی ایمان دارد و در سیلیکون ولی نیز پیروانی دارد، اما، از دیگر جهات، برای شتابگرایان آرمانی عقبگرا به نظر میرسد، بنابراین بقیه نمیتوانند با آن متحد شوند.
بدون یک سرمایهداری پویا که بتوان از آن تغذیه کرد، آنچنانکه دلوز و گتاری در اوایل دهۀ هفتاد داشتند، و فیلسوفان وارویک در دهۀ نود داشتند، به نظر میرسد که شتابگرایی صرفاً بهسوی کوچههای بنبست میشتابد. بنجامین نویس، در کتاب خود که در سال ۲۰۱۴ دربارۀ این جنبش منتشر شد، یعنی سرعتهای زیانبار۳۴، شتابگرایی را به ارائۀ راهحلهایی «نادرست» برای معضلات اقتصادی و تکنولوژیک کنونی متهم میکند. نویس مینویسد، از چشمانداز شتابگرایی، پیشرفت بهسوی آیندهای بهتر «همواره نوید داده میشود و همواره صرفاً دسترسیناپذیر است».
در سال ۱۹۷۰، نویسندۀ آمریکایی الوین تافلر، مبلّغ خویشاوندِ فکریِ بازیگوشترِ شتابگرایی، یعنی آیندهپژوهی، شوک آینده۳۵ را منتشر کرد، کتابی دربارۀ ظرفیتها و خطرات تکنولوژی نوین. تافلر آمدن قریبالوقوع هوش مصنوعی، سرمازیستی۳۶، شبیهسازی موجودات زنده و کارکردن رباتها در پشت میزهای ثبت اطلاعات در فرودگاهها را پیشبینی میکند. یک فیلم مستند از این کتاب، با صدای کمی اغراقآمیز اورسن ولز که بر روی تصویر قرار داده شده، چنین نتیجه میگیرد: «آهنگ تغییر شتاب میگیرد، ما در میانۀ یکی از بزرگترین انقلابهای تاریخ زندگی میکنیم، زایش یک تمدن جدید.»
مدت کوتاهی پس از آن، بحران نفتی سال ۱۹۷۳ رخ داد. سرمایهداری جهانی دوباره تقریباً بهمدت یک دهه شتاب نگرفت. ما برای بیشتر آنچه تافلر از «تمدن جدید» نوید داده است هنوز منتظر هستیم. اما، به هر ترتیب، شوک آینده میلیونها نسخه فروش کرده است. شاید روزی یک شتابگرا نیز چنین کند.
پینوشتها:
* این مطلب را اندی بکت نوشته است و در تاریخ ۱۱ مۀ ۲۰۱۷ با عنوان «Accelerationism: how a fringe philosophy predicted the future we live in» در وبسایت گاردین منتشر شده است. این نوشتار برای نخستینبار با عنوان «تاریخِ شتابگرایی: از پرستش تکنولوژی تا قارقارکردن در کنفرانس دانشگاهی» و با ترجمۀ علی برزگر در چهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۲ آبان ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
** اندی بکت (Andy Beckett) در دانشگاه آکسفورد تاریخ معاصر خواند و سپس تحصیلات خود را در رشتۀ روزنامهنگاری پی گرفت. بکت از سال ۱۹۹۷ برای گاردین گزارشهای ویژه مینویسد و روزنامهنگاری تحقیقی میکند. او تاکنون سه کتاب نوشته است که هر سۀ آنها تحسین فراوان منتقدان را برانگیخته است، مشهورترین کتاب او وقتی چراغها خاموش شدند: بریتانیا در سالهای دهۀ هفتاد (When the Lights Went Out: Britain in the Seventies) نام دارد.
[۱] حدود ۱۰۰ هزار هیپی در سال ۱۹۶۷ در سانفرانسیسکو گرد هم آمدند و پس از این رخداد جنبش هیپی به شهرت فراگیر دست یافت [مترجم].
[۲] Lord of Light
[۳] automation
[۴] protectionism: سیاست اقتصادی جلوگیری از تجارت بین کشورها از طریق وضع تعرفه بر کالاهای وارداتی، محدودسازی حجم واردات و شماری دیگر از ضوابط دولتی [مترجم].
[۵] Accelerate: The Accelerationist Reader#
[۶] No Speed Limit
[۷] Italian futurist movement: جنبشی اجتماعی و هنری در ایتالیا در اوایل قرن بیستم که بر سرعت، تکنولوژی، خشونت و اشیایی نظیر خودروها و هواپیماها تأکید داشت [مترجم].
[۸] ?How far is too far
[۹] Fanged Noumena
[۱۰] millenarian: اعتقاد به وقوع تغییری مهم در جامعه که پس از آن همه چیز دگرگون خواهد شد [مترجم].
[۱۱] Anti-Oedipus
[۱۲] Libidinal Economy
[۱۳] A Thousand Plateaus
[۱۴] Zeroes and Ones
[۱۵] Wired
[۱۶] New Labour: دورهای از تاریخ حزب کارگر انگلیس از میانۀ دهۀ ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ تحت رهبری تونی بلر و گوردن براون [مترجم].
[۱۷] Cybernetic Culture Research Unit (CCRU)
[۱۸] yin and yang: دو اصل متضاد و مکمل جهان هستی در نگرش چین باستان و تائوئیسم [مترجم].
[۱۹] Neuromancer: رمانی که در سال ۱۹۸۴ به قلم ویلیام گیبسون منتشر شد و دربارۀ اینترنت و هوش مصنوعی بود [مترجم].
[۲۰] Andy Warhol’s Factory: نام کارخانه همان نام استودیوی هنرمند معروف آمریکایی اندی وارهول بود [مترجم].
[۲۱] microbiotics : موجودات میکروسکوپی [مترجم].
[۲۲] Swarmachines
[۲۳] سبکی از موسیقی الکترونیک [مترجم].
[۲۴] یک نوت پایه یا زیربنایی ممتد که تقریباً در سراسر طول قطعۀ موسیقی شنیده میشود [مترجم].
[۲۵] blips: صداهای کوتاه و تیز در دستگاههای الکترونیکی [مترجم].
[۲۶] DJ: گرداننده یا مجری یک برنامۀ موسیقی [مترجم].
[۲۷] Virtual Futures
[۲۸] Heart of Darkness
[۲۹] Apocalypse Now
[۳۰] Manifesto for an Accelerationist Politics
[۳۱] Inventing the Future
[۳۲] neoreaction
[۳۳] The Dark Enlightenment
[۳۴] Malign Velocities
[۳۵] Future Shock
[۳۶] cryonics: دانشی نوبنیاد است که در آن، با پایینآوردن دمای بدن انسان یا جانوران، سعی در سالم نگهداشتن بدن برای آینده میکنند [مترجم].
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند