کتاب جو موران، «آدمهای کمرو»، هم تاریخچۀ جامعی است از مسئلۀ کمرویی و هم کتابی است در دفاع از این مسئله
داروین در شگفت مانده بود که چرا گونۀ انسان باید خصلتِ عجیبی مثلِ کمرویی داشته باشد. به نظر نمیرسد حیوانات چیزی شبیه کمرویی را تجربه کنند، حتی انسانهای بدوی هم چیزی به نام کمرویی ندارند، اما دنیای متمدن پر بود از آدمهای کمرویی که معاشرت با دیگران را سخت مییافتند و در جمعها دستوپایشان را گم میکردند. بدینمنوال، آیا میشود گفت کمرویی پدیدهای است مدرن؟ از این گذشته، احساسی خوب است یا بد؟ مفید یا مضر؟
مگان گاربر، آتلانتیک — مانور هایملیک۱ (کشش شکمی) نزدیک به پنجاه سال قدمت دارد. این اقدام درمانی توسط دکتر هنری هایملیک پدید آمد و چون جان بسیاری را از مرگ نجات داده است، اقدامی ارزشمند تلقی میشود. اما شاید این مانور بهاندازۀ کافی هم موفق نبوده است. این مانور ساده و عالی یک عیب بزرگ دارد: کسی که در معرض خفگی قرار دارد، قبل از اینکه کسی بتواند کمکش کند، باید با سروصدا به دیگران بفهماند که در حال خفگی است. بسیاری از افراد اصلاً تمایل ندارند چنین کاری کنند.
دکتر هایملیک با افسوس بیان میکند که چگونه «گاهی اوقات» سرشت آدمی میتواند تهدیدی برای زندگی خود او شود؛ «کسی که در معرض خفگی است از اینکه در این مخمصه گیر افتاده خجالتزده میشود، برمیخیزد و بدون جلب هیچ توجهی محیطی را که در آن است ترک میکند، میمیرد و یا اینکه به مغزش آسیبهای دائمی وارد میشود.»
اتفاق بدی در حال وقوع است، نگذار دیگران آن را ببینند، تو باعث شرمندگی آنها و خودت خواهی شد: این تکانهای است که اثری کاملاً معکوس دارد و درک آن بهنحو فوقالعادهای آسان است. خودآگاهی چیز قدرتمندی است. بااینهمه، حتی در جنونآمیزترین و هولناکترین لحظات نیز چیزهای بسیاری وجود دارد که به نظر میرسد مطلوبتر از المشنگهبهپاکردن است.
کمرویی، این احساس یگانه که شامل چیزهای متفاوتی است _ازجمله دستپاچگی، کمجرئتی، ترس از طردشدن، بیزاری از ایجاد مزاحمت_ علیرغم شیوع بسیارش، همچنان رازآلود و مبهم است. آیا کمرویی صرفاً یک احساس است؟ آیا وضعیتی است حاکی از شخصیت افراد؟ آیا شکلی از اضطراب است؟ کمرویی، اگرچه برای برخی همراهی همیشگی است و غلیانات و علائم آن حاکی از نوع سختی از یک بیماری مزمن است، میتواند حتی بر اجتماعیترین و مقبولترین افراد بهیکباره، بدون هیچ هشداری، مستولی شود. وقتی در آسانسور با غریبهای روبهرو میشوید، این حس میتواند در لبخندی بیصدا آشکار شود؛ یا درست قبل از اینکه پردههای نمایش کنار رود، در دستان خیس از عرق، دلآشوب و تهوع و میل به فرار به هر جای دیگری غیر از مکانی که در آن هستی بروز و ظهور پیدا کند. یا میتواند در احساس خفگی در گلو، بستهشدن راه نفس، سرگیجه یا این حس که همه به تو زل زدهاند ظاهر شود. در این شرایط، تنها چیزی که میخواهی این است که از شر همۀ اینها خلاص شوی.
کمرویی اساساً هیولایی بیملاحظه است. یا آنگونه که جو مورانِ مورخ در کتاب آدمهای کمرو: راز دوام خجلت۲ بیان میکند، هیولای بیملاحظهای است که در طول تاریخ همدم قابلاعتمادی، اگرچه نامرئی، برای بشر بوده است. امروزه، کمرویی در ایالات متحده عمدتاً با آشفتهبازاری از وضعیتهای مشابه و متداخل پیوند خورده است، از رفتارهای خجولانۀ مقطعی گرفته تا دستپاچگیهای کلی، از ترسِ از صحنه گرفته تا اختلالاتی که راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی۳ آنها را اختلال اضطراب اجتماعی میداند. به نظر میرسد این بیدقتی و گستردگی پر بیراه هم نیست: موران میگوید کمرویی وضعیت یا ویژگی شخصیتیِ واحدی نیست، بلکه امری است که بر زندگی انسانها در همۀ سنها، فرهنگها و کشورها تأثیر میگذارد. کمرویی برخی مواقع میتواند بلا و مصیبت باشد، بلایی که به تصدیق دکتر هایملیک گهگاه ممکن است مرگبار هم باشد.
موران استدلال میکند که کمرویی میتواند موهبتی بزرگ هم باشد؛ میل به درونگرایی راه را برای تفکر مبتکرانۀ نابغههای خلاق که میل به اجتناب از پرگویی دارند باز میکند. کتاب آدمهای کمرو اثری است که تاریخچۀ جامعی از این مسئله ارائه میکند و سویههای انسانشناسانه و جامعهشناسانۀ کمرویی را میکاود و نظرات زیمل و سنکا و سونتاگ دربارۀ عدماعتمادبهنفس را بیان میکند. علاوهبراین، این کتاب حاوی مجموعهای از بیوگرافیهای کوتاه آدمهایی است که در درجات مختلف تحت تأثیر این مسئله بودهاند. موران میگوید آلن تورینگ اغلب اوقات همانقدر که عجول و بیپروا بود، خجول هم بوده است. موران در کتابش به شکلی درخشان اشاره میکند که آگاتا کریستی بهطرز غمانگیزی کمرو بوده است. شارل دوگل نیز به همین ترتیب در زمانهایی که رهبری کاری را به عهده نداشته خجول و کمرو بوده است. استیون پاتریک موریسی، خواننده و نوازندۀ بریتانیایی، نیز در زمانهایی که موسیقی کار نمیکرده کمرو بوده است. لوسیوس لیسینیوس کراسوس، کنسول امپراتوری روم و مربی سیسرون، نیز خود اعتراف کرده است که قبل از ارائۀ هر سخنرانی تا سرحد مرگ میترسیده است. پریمو لوی به فیلیپ راث دربارۀ کمرویی خود گفته است. نخستین کتابِ اولیور ساکس مدتها منتشرنشده باقی مانده بود، چراکه او نسخۀ دستنویس کتابش را به دوستی قرض داده بود، دوستی که مدتی بعد خودکشی کرده بود و ساکس رویش نمیشد از بیوۀ آن دوست تقاضای پسدادن کتاب را بکند.
کمرویی _که در معنای بنیادینش شاید تصدیق مضطربانۀ فاصلۀ زیادی باشد که ذهن انسانها را از یکدیگر جدا میکند_ همواره همدم مردم و تلاشهایشان بوده است. شاید ما خودمان را در شمار بزدلان بزرگ قلمداد نکنیم، آنگونه که روانشناس فرانسوی، لودویچ دوگا، علاقه دارد برخی را چنین بنامد. برای بعضی از ما، کمرویی مهمان ناخواندهای است که گهگاه سروکلهاش پیدا میشود. موران استدلال میکند که کمرویی _هرچند اغلب اوقات خودش انتخاب میکند که آشکار شود و عملاً کسی که آن را تجربه میکند هیچ قدرتی در رد آن ندارد_ همانقدر که میتواند بلا باشد میتواند یک مزیت نیز باشد. افراد کمرو اغلب فکور و بعضاً باهوش هستند.
آنها معمولاً نسبتبه نیازها و نگاه خیرۀ دیگران حساساند. مشکل اینجاست که آنها در جهانی به سر میبرند که علیرغم شیوع گستردۀ کمرویی، صبر و تحمل بسیار کمی در برابر آن وجود دارد.
مورانِ بریتانیایی خودش را در زمرۀ کمروها قلمداد میکند، ازاینرو آگاه است که کمروبودن در این دنیای فضلفروشِ متکبر چه مصائبی دارد. او همچنین نیک میداند تکریم کمرویی چه دیدگاه رادیکالی است. بهطور مشخص در بریتانیا، جایی که کتاب آدمهای کمرو نخستینبار در آنجا منتشر شد، کمرویی بهعنوان یک مشکل متداول قلمداد میشود که باید درمان شود. این طرز تلقی حتی بهنحو فزایندهتری در ایالات متحده نیز وجود دارد. کمرویی از لحاظ احساسی دیواربهدیوار شرم و آزرم است و اغلب بهعنوان دلیل آزرم به آن توجه میشود. در فرهنگی که برای اعتمادبهنفس ارزش بسیاری قائل است و در آن، مهارتهای اجتماعی شواهد بیرونی عزتنفس باطنی هستند، به کمرویی با سوءظن نگریسته میشود. سکوت، در جهانی که در آن همۀ صداها بلند است، ممکن است به دشمنی منجر شود.
در سال ۱۹۹۷، در شهر کاردیف ولز دانشگاهیان گرد هم آمدند تا اولین کنفرانس بینالمللی کمرویی را برگزار کنند. فیلیپ زیمباردو، روانشناس برجسته، در آن کنفرانس استدلالی مطرح کرد که هم تعجبآور بود و هم تحریکآمیز. او گفت کمرویی دارد به یک اپیدمی تبدیل میشود. تحت تأثیر فناوری دیجیتالی و کاراییهایی که این فناوری به ارمغان آورده است _اینترنت، ایمیل، دستگاههای سخنگو_ «چسب اجتماعی»، که نسلهای پیشین را به گروههای اجتماعی متصل میکرد و تعاون و همکاری را بالا میبرد، رو به زوال است. دیدگاههای زیمباردو _که برآمده از آزمایش زندان استنفورد او بود_ اکنون مسیری تازه یافته بود: او با جلب توجه دیگران به یافتههای شری ترکل و رابرت پوتنام شروع به ابراز نگرانی نسبتبه فناوری کرد؛ او گفت همۀ راههایی که انسانها ابداع کردهاند تا از یکدیگر دوری کنند نهایتاً به وخیمترشدن معضل کمرویی منجر خواهد شد. او در آن زمان پیشبینی کرد که در سال ۲۰۰۰، شرایطی پدید خواهد آمد که میتوان یک روز را بدون سخنگفتن با هیچ انسان زندهای سپری کرد. زیمباردو هشدار داد که ما در حال ورود به «عصر نوین یخبندان» هستیم.
باید منتظر ماند و دید که آیا شبکۀ جهانی اینترنت ما را آزاد خواهد کرد یا اسیر و دربند. اما موران اظهار میکند که «عصر نوین یخبندان»، در جایگاه یک مفهوم، بهنحو نظاممندی به ایدههای سنتی موجود دربارۀ ماهیت کمرویی تلنگر زده است: یعنی اینکه کمرویی صرفاً پاسخی عاطفی به دیگران نیست، بلکه بهطور خاص پاسخی عاطفی به شرایط زندگی مدرن است. در این خوانش از تاریخِ انسان، کمرویی هم یک حس است و هم تا حدودی یک پدیدۀ نوظهور.
اورماند ماداک دالتون، محقق، باستانشناس و موزهدار موزۀ بریتانیا در اوایل قرن بیستم، در همین راستا اعتقاد داشت که کمرویی محصول جانبی تمدن است. دالتون معتقد بود که حیوانات و بربرها (انسانهای وحشی) اگر پای تنازع بقایشان در میان باشد، احساس لوکس و تجملیِ کمرویی را ندارند. انسانهایی که صرفاً دلمشغولی تأمین اساسیترین نیازهایشان _غذا، سرپناه و تولیدمثل_ را دارند کمتر از خودآگاهی، که لازمۀ کمرویی است، استفادۀ عملی خواهند کرد. چارلز داروین، کسی که در سرتاسر کار خود نسبتبه عواطف و احساسات حیوانات علاقهمند بود، نسبتبه تکامل کمرویی گیج و سرگشته بود. او کمرویی را «وضعیت غریب ذهن» نامید. داروین اظهار شگفتی مینمود که چگونه تکامل شرایطی را برای انسان به ارث گذاشته بود که در طبیعت استفادۀ کمی داشت. بخشی از این شگفتی داروین به این دلیل بود که او خودش گاهی اوقات بهشدت از کمرویی رنج میبرد.
در دیدگاه دالتون، کمرویی نتیجۀ بلافصل تمدن نبود، بلکه یکی از محصولات جانبی آن بود: زندگی بهمثابۀ نوعی صحنۀ بیپایان نمایش زیسته میشود. البته، این ایده برآمده از نظرات اروین گافمن (یا همکار جامعهشناس او، نوبرت، که در همان زمان استدلال مشابهی کرده بود که کمرویی مسئلهای مدرن است) نبود، بلکه دالتون این ایده را با تمرکز بر گروه بزرگی از انسانها به دست آورد که تا حدی مسئول برخاستن همۀ خدعهها و مکرها دانسته میشدند: زنان. دالتون اعتقاد داشت که گرایش زنان به تبدیل زندگی به مجموعهای از صحنههای نمایش شرایطی خلق خواهد کرد که در آن شرایط نمایشها میتوانند شکست بخورند. بنابراین، کمرویی، که در میان بسیاری چیزهای دیگر نوعی آگاهیِ خودآگاه است، یکی از راههای بسیار زیادی است که در آن تعاملات انسان میتواند به خطا برود.
ایدههای دالتون همچنان زندهاند. امروزه بهصورت گسترده در انسانشناسی پذیرفتهاند که کمرویی همانقدر که واجد مؤلفههای فیزیولوژیک است دارای عناصر فرهنگی نیز هست. باوجوداین، این ایدهها تداوم دارند، به این مفهوم که کمرویی نهفقط بهعنوان فعل و انفعال پیچیدۀ میان مغز انسان و جهانی اجتماعی، بلکه بیشتر بهعنوان یک انحراف فهمیده میشود. مردمآمیزی عادی و نرمال است؛ پس کمرویی غیرعادی است. بااینهمه، ما انسانها حیواناتی اجتماعی هستیم. این حرف البته کلیشه است، ولی عمیقاً درست است. ما انسانها خودمان را گونههایی میدانیم که همانقدر که در ساختار دیانای مشترکیم، در پرگویی و وراجی نیز اشتراک داریم. ما انسانها از انگشت شست دستمان استفاده میکنیم تا نهفقط کار کنیم و اثر هنر خلق کنیم، بلکه نامه بنویسیم، تلفن را در دستمان نگه داریم و ایموجی ارسال کنیم تا شور و اشتیاقمان از برنامههای سر شب خود را ابراز کنیم. ما انسان هستیم. [تفاوتمان با حیوانات] در چند نکتۀ کوچک اما عمیق نهفته است: ما بهطور دستهجمعی انسان هستیم.
اگرچه کمرویی گاهی اوقات مورد تردید است و گاهی اوقات نیز آسیبشناسی شده، اما ازجمله موجبات تحول اجتماعی است. سوزی اسکاتِ جامعهشناس استدلال میکند که انسانهای کمرو صرفاً تنهایی را در برابر همراهی با دیگران انتخاب نمیکنند یا گروههای کوچک را بر گروههای بزرگتر ترجیح نمیدهند؛ انسانهای کمرو، هر بار که عذرخواهی میکنند یا از انجام کاری طفره میروند، دارند تجربهای ناخواسته را نقض میکنند. آنها، درست بهواسطۀ کمرویی خود، دارند از نظم اجتماعی گستردهتری منحرف میشوند.
بنابراین، انسان کمرو _و این عدماعتمادبهنفسی که از خودش به نمایش میگذارد_ مظنون است. توماس براون، فیلسوف انگلیسی، درحالیکه معتقد است کمرویی با دستپاچگی۴ پیوندی وثیق دارد، به کمرویی بهعنوان «شرم روستایی»۵ ارجاع داده است. پلوتارک ترجیح میداد که کمرویی را «فقدان تأیید و حمایت» در نظر بگیرد. هنریک ایبسن، کسی که بهنحو افراطی میخوارگی میکرد تا بخشی از کمروییاش را درمان کند، سردی هموطنان نروژی خودش را محکوم میکرد و میگفت نروژیها از «کمرویی روح» رنج میبرند. جین آستین، در نامهای طبق معمول کنایهآمیز به خواهرش، کمرویی را درون حوزۀ گستردهتر «خلقوخوی و بیماریهای طبیعی» جای میداد. زیگموند فروید، کسی که صحبتکردن را نوعی درمان و خیر اجتماعی میدانست، نسبتبه کمرویی مظنون بود: او کمرویی را مدرکی برای خودشیفتگی راندهشده۶ محسوب میکرد.
کمروبودن، بهخاطر همۀ این مطالبی که بیان شد، صرفاً به این معنا نیست که وارد یک مهمانی بشوید و مستقیماً به گوشهای بروید و در کنار دیواری پناه بگیرید یا اینکه قبل از برداشتن تلفن دهها بار سلاموعلیککردن را تمرین کنید یا وقتی به حضار نگاه میکنید، حتی وقتی هم که تصور میکنید آنها حاضرند از روی فرمانبُرداری از شما لباسهایشان را از تن خارج کنند، حس آشنای گیرافتادن در چنگال ترس و وحشت به سراغتان بیاید. کمرویی بدفهمیدهشدن هم هست. عموماً دیگران برداشت غلطی از انسانهای کمرو دارند و آنها را بهاشتباه سرد، بیتفاوت، مغرور یا کسانی که همچون دختربچهها خجولاند تلقی میکنند. برخی اوقات دیگران بهشدت در مورد انسانهای کمرو دچار سوءتعبیر میشوند. روانشناس آمریکایی، جیسیا مورس، در اوایل قرن بیستم بر این باور بود که بین کمرویی و حماقت ارتباطی ذهنی وجود دارد. تام وولف، نویسندهای که نیکبختانه از موهبت برونگرایی برخوردار بود، فقدان شدید اعتمادبهنفس اجتماعی در ویلیام شاون، ویراستار درخشان و محبوب نیویورکر، را به سخره میگرفت و از این کار لذت میبرد.
موران میگوید دکتر زیمباردو در این اظهارنظرش که قرن جدید «عصر نوین یخبندان» را به ارمغان میآورد ممکن است دچار خطا شده باشد یا دستکم شدیداً نظرش ناپخته باشد. کمرویی ممکن است رایج باشد، اما عموماً با آن بهمثابۀ نوعی بیماری مسری برخورد میشود. بله، ما پرداخت قبوض را خودکار کردهایم. بله، ما سرویسهای آنلاین سفارش غذا داریم. بله، مطمئناً ما، اگر تمایل داشته باشیم، میتوانیم یک روز کامل را بدون اختلافات ناشی از تماس با انسانها پشتسر بگذاریم. اما همچنان راههای بسیاری برای صحبتکردن، ایجاد ارتباط و اجتماعیبودن و انسانبودن وجود دارد، راههایی که بهواسطۀ آنها میتوانیم خودمان را هنگام برقراری ارتباط با دیگران از منظر خودمان ارزیابی و قضاوت کنیم. هرچند جهان در حال حاضر پوشیدهشده از کابلهای سرد اینترنت است، اما بهاندازۀ گذشته گرم و شلوغ و پرسروصداست و شاید حتی واقعاً بیش از گذشته. جهان، دستکم در ایالات متحده، عموماً به کسانی گرایش دارد که تمایل دارند آن را با شوروشوق و صدا پیوند دهند.
این همان پارادکسی است که به کتاب انسانهای کمرو روح میدهد: کمرویی وضعیتی کاملاً عادی و نرمال است که، علیرغم همۀ مطالبی که بیان شد، باید همچنان عادیسازی شود. موران، در کتابش، با استفاده از بصیرتهای متفکران باستان و میراثداران بعدی آنها، کوشیده است اثبات کند که او، در جایگاه فردی کمرو، چقدر خوب کمرویی را شناخته است و با آن زیسته است: جهان، علیرغم همۀ گامهای مثبتی که در راستای پذیرش و بهبود کمرویی برداشته است، همچنان به کمرویی مهربانانه نمینگرد.
کتاب انسانهای کمرو، از این جهت که بیان میکند اگر انسانهای کمرو کمی بیشتر خودشان را نشان بدهند و کمی بیشتر اعتمادبهنفس به خرج دهند شرایطشان بهتر خواهد شد، یادآور کتابی است که سوزان کین ۲۰۱۲ منتشر کرد، با عنوان ساکت: قدرت درونگرایان در جهانی که از صحبت دست نمیکشد. انسانهای کمرو کمرویی را وضعیت عاطفی رایجی میداند، اما بهنحو تلویحی و بهدفعات جهانی را که با این وضعیت با تردید، سوءظن و سردرگمی رفتار میکند محکوم میکند. بنابر گفتۀ کین، ازآنجاکه مدرسهها و کسبوکارها عموماً برای افراد برونگرا ساخته شدهاند _زیرا در واقع اغلب خود این افراد آنها را ساختهاند_ بنابراین، ساختارهای اجتماعی عموماً و بهنحو مفرطی بیشترین انطباق را با زرقوبرق و سروصدا دارند.
پس تا حدودی، چرخهایی که جیرجیر میکنند اولویت فرهنگی پیدا میکنند. و بهنحو خاصتری نهتنها فرهنگ آمریکایی نسبتبه گذشته راههای بیشتری برای صحبتکردن پیشنهاد میدهد، بلکه گرایش دارد تا بر صحبتکردن بهمثابۀ یک نیاز زندگی مدرن تأکید کند. بسیاری چنین میپندارند (یا امید دارند) که ارتباطات خوب و پایدار به سرمایهگذاریهای موفق در کسبوکار، روابط عاشقانۀ موفق و عملکرد آموزشی مطلوب کمک خواهد کرد. برونگرایی ما را نجات خواهد داد. پوسترهایی که کار جمعی و مشارکت با دیگران را تبلیغ میکنند به ما تماشاکنندگانشان یادآوری میکنند که کار جمعی خوب است و در «تیم» هیچ «من»ی وجود ندارد. قایقسوارانی که در حال پاروزدن هستند، حقیقتاً، استعارۀ عالیای از زندگی است. آنها بهنحو کارآمدی به این نکته اشاره میکنند که به تیم بپیوندید؛ سوار قایق شوید.
بااینهمه، شاید همۀ ما کمی بهتر عمل خواهیم کرد اگر فقط کمی بیشتر با کسانی همگام شویم که ترجیح میدهند، دستکم بعضی اوقات، بهتنهایی پارو بزنند. شاید عملکرد مطلوبتری خواهیم داشت اگر با سعۀ صدر و دید بازتری به آنچه کاریزما، خلاقیت و کامیابی اجتماعی را میسازد بنگریم. شاید همۀ ما باید نصیحت موران را گوش کنیم که «انسانها اساساً و بهنحو فطری حیواناتی اجتماعی هستند». موران مینویسد: «کمرویی صرفاً ما را از راههای عجیبوغریب و پیچدرپیچ اجتماعی دور میکند.» کمرویی ازاینرو سزاوار تکریم است و شاید حتی میتوان فرض کرد که در میان همۀ آن جستوخیزهایی که پاروزنهای خندان انجام میدهند تا قایق را حرکت دهند جای کوچک خودش را دارد.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
اطلاعات کتابشناختی:
Moran, Joe. Shrinking Violets: The Secret Life of Shyness. Yale University Press, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را مگان گاربر نوشته است و در تاریخ ۲۰ فوریه ۲۰۱۶ با عنوان «The Case for Shyness» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده و برای نخستینبار با عنوان «دربارۀ فواید و مضرات کمرویی» و با ترجمه مهدی ذوالقدری در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
•• مگان گاربر (Megan Garber) دانشآموختۀ دانشگاه کلمبیا در رشتۀ روزنامهنگاری است. او در آتلانتیک دربارۀ مسائل فرهنگی مینویسد.
[۱] مانور هایملیک یکی از مهمترین اقدامات حیاتی در فوریتهای پزشکی است. این اقدام درمانی که برای جلوگیری از خفگی ناشی از ورود جسم خارجی به مجاری تنفسی انجام میشود میتواند از مرگ بسیاری از افراد مبتلا جلوگیری نماید [مترجم].
[۲] Shrinking Violets: The Secret Life of Shyness
[۳] راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (در اختصار انگلیسی: DSM) یک زبان مشترک و استاندارد برای طبقهبندی اختلالات روانی ارائه میکند و توسط انجمن روانپزشکی آمریکا تهیه شدهاست [مترجم].
[۴] embarrassment
[۵] pudor rusticus, or “rustic shame”
[۶] displaced narcissism