ذهنآگاهی میگوید ما را در برابر بیرحمی سرمایهداری محافظت میکند، اما خودش بخشی از مشکل است
یک دانه کشمش بگذارید توی دهانتان و چند دقیقه با نهایت توجه آن را بجوید. آرام باشید. ذهنتان را متمرکز کنید. بافت کشمش را زیر زبانتان حس کنید، طعمش را بچشید. صبور باشید و خودآگاه. به این شیوۀ غذاخوردن میگویند غذاخوردنِ ذهنآگاهانه. تمرینهای مشابهی هم برای هر کار دیگری که بخوانید انجام دهید وجود دارد. تمرینهایی که وعده میدهند دنیای عذابآور و پراسترس شما را میگیرند و آرامش و شادی را به ارمغان میآورند. کتابی جدید میگوید این وعدهها خوشایند اما دروغاند.
رونالد پِرسِر، گاردین — ذهنآگاهی فراگیر شده است. و سلبریتیهایی از اوپرا وینفری گرفته تا گلدی هان بر آن مهر تأیید زدهاند. مربیان مراقبه، راهبان و عصبشناسان عازم داووس شدند تا نکات ظریف این تکنیک را برای مدیران حاضر در مجمع جهانی اقتصاد بیان کنند. بنیانگذاران جنبش ذهنآگاهی به تبلیغ تبشیری روی آوردهاند. جان کاباتزین، مُبدع «کاهش استرس با تکیه بر ذهنآگاهی»۱ (کاتذا) که پیشبینی میکند ترکیب علم و انضباط مراقبهای در این شیوه «میتواند جرقۀ رنسانسی جهانشمول یا همهجایی را بزند»، سودایی فراتر از غلبه بر استرس در سر دارد. او جار میزند که ذهنآگاهی «شاید حقیقتاً یگانه وعدۀ نویدبخش به گونههای جاندار و این سیاره برای از سر گذراندن چند صد سال آینده باشد».
خُب، این نوشداری جادویی دقیقاً چیست؟ در سال ۲۰۱۴، مجلۀ تایم یک زن جوان بور را روی جلد خود نشاند که در خلسه فرو رفته بود و زیر عکس نوشته بود: «انقلاب ذهنآگاهی». مقالۀ مربوطه صحنهای آشنا و خاص از دورههای استاندارد تدریس کاتذا را وصف میکرد: خوردن بسیار آهستۀ یک کشمش. مؤلف میگفت: «توانایی چند دقیقه تمرکز بر یک و فقط یک کشمش ابلهانه نیست اگر واقف باشیم که مهارتهای لازم برای این کار کلید بقا و موفقیت در قرن بیستویکماند».
ولی چیزی که وعدۀ موفقیت در این جامعۀ ناعادلانه را بدون تلاش برای تغییرش بدهد، انقلابی نیست، بلکه فقط به مردم کمک میکند با شرایط کنار بیایند. در حقیقت، میتواند اوضاع را وخیمتر هم بکند. ذهنآگاهی، بهجای تشویق به کنش رادیکال، میگوید عمدۀ علل رنج ما درونمان هستند، نه در آن چارچوبهای سیاسی و اقتصادی که نحوۀ زندگیمان را شکل میدهند. و درعینحال، هواداران متعصب ذهنآگاهی معتقدند توجه دقیقتر به حال حاضر بدون قضاوتکردن، حائز قدرتی انقلابی است تا کل دنیا را دگرگون کند. این هم دست کمی از باور به سحر و جادو، آنهم به شکلی بسیار اغراقشده، ندارد.
بیتردید منش ذهنآگاهی ابعاد ارزشمندی دارد. بیتوجهی به نشخوارهای ذهنی واقعاً به کاهش استرس، و همچنین اضطراب مزمن و بسیاری ناخوشیهای دیگر کمک میکند. آگاهشدن از واکنشهای خودکار تن میتواند افراد را آرامتر و بالقوه مهربانتر کند. اکثر مروجان ذهنآگاهی آدمهای نازنینیاند. چون شخصاً بسیاری از آنها، از جمله رهبران این جنبش را دیدهام، در حسن نیتشان تردیدی ندارم. ولی مسأله این نیست. مسأله محصولی است که میفروشند و بستهبندیای که برایش تدارک دیدهاند. ذهنآگاهی یعنی تمرینهای پایۀ تمرکز و بس. این ایده را از مکتب بودایی گرفتهاند اما نهتنها همۀ آموزههای اخلاقی همراهش را کنار زدهاند، بلکه هدف رهاییبخش ذهنآگاهی را هم از آن زدودهاند: از میان بُردن تعلق خاطر به فهم کاذب از خویشتن و ایجاد حس غمخواری به سایر موجودات.
آنچه باقی میماند، نوعی ابزار خودانضباطی است که نقاب خودیاری به آن زدهاند. این ابزار به جای آنکه کاربرانش را رها کند، کمکشان میکند با همان شرایطی کنار بیایند که عامل مشکلاتشان بوده است. یک جنبش حقیقتاً انقلابی به دنبال براندازی این سیستم ناکارآمد میرود، اما ذهنآگاهی صرفاً منطق مخرب آن را تقویت میکند و بس. نظم نئولیبرال طی چند دهۀ اخیر پنهانی خود را تحمیل کرده است چنانکه برای ثروتمندشدن بنگاهها شکاف نابرابری را گسترش داده است. از آدمها انتظار میرود با آنچه این الگو از ایشان میطلبد وفق پیدا کنند. استرس به مقولهای درمانی و خصوصی تبدیل شده است، و بار مدیریت آن به خود افراد برونسپاری شده است. فلذا دستفروشهای «ذهنآگاهی» به میدان آمدهاند تا قضیه را فیصله دهند.
اما هیچیک از این حرفها به معنای آن نیست که باید ذهنآگاهی ممنوع شود یا هرکس آن را مفید میبیند متوهم است. کاهش رنجْ هدفی شرافتمندانه است و باید تشویق شود. ولی برای کارآمدی در این زمینه، آموزگاران ذهنآگاهی باید تصدیق کنند که استرس شخصی علل اجتماعی هم دارد. آنها وقتی به رنج دستهجمعی ما و تغییر نظامی که میتواند آن را حذف کند نپردازند، پتانسیل انقلابی واقعی ذهنآگاهی را زائل میکنند، یعنی آن را به چیزی معمولی میکاهند که افراد را روی خودشان متمرکز میکند.
پیغام بنیادین جنبش ذهنآگاهی آن است که علت زیربنایی نارضایتی و محنتْ درون مغز ماست. وقتی توجه نمیکنیم که در هر لحظه دقیقاً چه اتفاقی میافتد، در حسرت گذشته و ترس آینده غوطهور میشویم و این کار ما را ناشاد میکند. کاباتزین که اغلب پدر ذهنآگاهی مدرن نامیده میشود، به این حالت «بیماری فکر» میگوید. یادگیری تمرکز، حجم تفکر چرخهای را کاهش میدهد؛ لذا بنا به تشخیص کاباتزین، «کل جامعۀ ما از اختلال کمتوجهی رنج میبرد، شدیداً». دربارۀ سایر سرچشمههای ناخوشی فرهنگی بحث نمیشود. کاباتزین در کتاب سرِ عقل آمدن: شفای خودمان و دنیا از طریق ذهنآگاهی۲ فقط یکبار واژۀ «سرمایهداری» را استفاده میکند، آنهم در نقلقول از یک سرمایهگذار محنتزده است که میگوید: «ما همگی از یکجور اختلال کمتوجهی رنج میبریم».
مدافعان ذهنآگاهی، شاید کاملاً ناخواسته، حامی وضع موجودند. آنها بهجای بحث دربارۀ اینکه شرکتهایی مثل گوگل، فیسبوک، توییتر و اپل مقولۀ توجه را پولی و دستکاری کردهاند، میگویند که محل وقوع بحران در ذهنهای ماست. طبیعت سیستم سرمایهداری بالذات مشکلدار نیست؛ بلکه مسأله آن است که در این اقتصاد پرمخاطره و نامطمئن، افراد ذهنآگاه و تابآور نیستند. سپس راهحلهایی را به ما قالب میکنند که از ما سرمایهدارانی راضی و ذهنآگاه میسازد.
میگویند که با مشق ذهنآگاهی با «هوشیاری محض» به آزادی فردی میرسید، و این آزادی را دیگر هیچ عامل فسادآور بیرونی مختل نمیکند. کافی است چشمهایمان را ببندیم و به تماشای نفسکشیدن خودمان بنشینیم. راز این بهاصطلاح انقلاب همین است: دنیا به آرامی تغییر میکند، به آرامی یک آدم که ذهنآگاه میشود. این فلسفۀ سیاسی به طرز غریبی مشابه «محافظهکاری غمخوارانۀ» جورج بوشِ پسر است. ذهنآگاهی، با پناه بُردن به حوزۀ خصوصی و شخصی، به دینی بر مَدار خویشتن تبدیل میشود. ایدۀ حوزۀ عمومی در حال فرسایش است، و هرگونه اثر قطرهچکانی غمخواری هم تصادفی است. در نتیجه، به قول وندی براون که نظریهپرداز سیاسی است، «در سیاستِ مردمی دیگر مردم در کار نیست، بلکه با گروهی از کارآفرینان و مصرفکنندگان فردی مواجهیم».
ذهنآگاهی، مثل روانشناسی مثبت و صنعت گستردهتر شادی، از استرس سیاستزُدایی کرده است. اگر ناشادی چون کارت را از دست دادهای، بیمۀ سلامتت از بین رفته است، یا میبینی که بچههایت بهخاطر وامهای دانشجویی بدهیهای سنگین پیدا کردهاند، وظیفهات این است که ذهنآگاهتر شوی. کاباتزین به ما اطمینان میدهد که «شادی یک فعل درونی» است که صرفاً مستلزم آن است که ذهنآگاهانه و هدفمند، بدون قضاوت، به لحظۀ حال حاضر توجه کنیم. یکی دیگر از مروجّان پرسروصدای تمرین مراقبه، ریچارد دیویدسونِ عصبشناس، مدعی است «بهروزی یکجور مهارت است» که میتوان آن را تمرین داد، مثل وقتی که عضلههای دو سر بازو را در باشگاه تمرین میدهید. این بهاصطلاح انقلاب ذهنآگاهی در کمال فروتنی هرچه را بازار دیکته کند میپذیرد. ذهنآگاهی، تحت هدایت یک منشِ درمانی که میخواهد تابآوری روانی و هیجانی افراد را بهبود بدهد، این پیشفرضهای نئولیبرال را میپذیرد که هرکس آزاد است تا واکنشهایش را انتخاب کند، هیجانات منفی را مدیریت نماید، و از طریق شیوههای مختلف مراقبت از خویش «شکوفا» شود. اکثر آموزگاران ذهنآگاهی که آموزههای خود را در این قاب مینشانند، مهر رد بر هرگونه دورۀ درسیای میزنند که با رویکرد انتقادی به علل رنج در ساختارهای قدرت و سیستمهای اقتصادی جامعۀ سرمایهداری میپردازد.
تعبیر «مکذهنآگاهی»۳ را مایلز نیل، روانکاو و آموزگار بودایی، برای توصیف این وضع ابداع کرده است: «جنون تغذیۀ تمرینهای معنوی که نوعی فستفود ارائه میدهد، اما نمیتوان در درازمدت از آن تغذیه کرد». هوس ذهنآگاهی امروزی، در وادی کارآفرینی مشابه مکدونالد است. بنیانگذار مکدونالد، ری کراک، صنعت فستفود را خلق کرد. در همان ابتدای کار که میلکشیک میفروخت، پتانسیل شعبهزدن برای یک رستوران زنجیرهای در شهر سن برنادینو (ایالت کالیفرنیا) را دید. او قراردادی بست تا کارگزار شعبههای برادران مکدونالد شود. کمی بعد آن رستوران را خرید و از آن رستوران زنجیرهای یک امپراطوری جهانی ساخت. کاباتزین که خود مراقبهگری متعهد است، در یکی از گوشهنشینیهایش رؤیایی ترسیم کرد: او میتوانست آموزهها و تمرینهای بودایی را به کار ببندد تا به بیماران بیمارستان کمک کند که با درد جسمانی، استرس و اضطراب کنار بیایند. فوت کوزهگری او آن بود که برند یک معنویت سکولار را برای ذهنآگاهی ساخت.
کراک دید شانس آن را دارد که برای آمریکاییهای سرشلوغ، دسترسی فوری به غذایی را آماده کند که از طریق اتوماسیون، استانداردسازی و انضباط با کیفیت یکنواخت به آنها برسد. کاباتزین هم این فرصت را دریافت که برای آمریکاییهای استرسزده، دسترسی سهل و آسان به کاتذا را فراهم کند؛ از طریق دورۀ هشتهفتهای ذهنآگاهی برای کاهش استرس. این دوره نیز با استفاده از یک برنامۀ استانداردشده با کیفیت یکنواخت آموزش داده میشد. آموزگاران این روش با شرکت در برنامههای مرکز ذهنآگاهی کاباتزین در ووستر (ایالت ماساچوست) گواهینامه میگرفتند. او با شناسایی بازارهای جدید از قبیل شرکتها، مدارس، حکومت و ارتش، و تأیید سایر شکلهای «مداخلههای ذهنآگاهیمحور»۴ (MBIs)، همچنان دامنۀ کاتذا را گسترش داد.
هر دو نفر با اقدامات مقتضی، اطمینان حاصل کردند که کیفیت یا محتوای محصولاتشان در شعبهها یکسان باشد. همبرگر و سیبزمینی سرخکرده در فروشگاههای مکدونالد همیشه یکجور است، خواه در دوبی باشید یا در دوبیوک۵. به همین منوال، محتوا و ساختار و برنامۀ دورههای کاتذا هم در سراسر دنیا هم تفاوت چندانی ندارند.
با ارزانفروشی و کالاییسازی، ذهنآگاهی به فنی برای همۀ مقاصد ابزاری تبدیل شده است. میتواند یک وقت فراغت آرامشبخش به بچههای محلههای ناجور شهر بدهد، یا به دلال صندوقهای پوشش ریسک توان روانی بدهد، یا استرس خلبان پهپاد نظامی را بکاهد. با کالاییسازی از ذهنآگاهی، این پدیده عاری از قطبنماهای اخلاقی یا تعهدات رفتاری میشود و از رؤیای امر نیک اجتماعی تهی میگردد، که در نتیجه فقط یک لنگر برایش باقی میماند: میلِ بازار.
علت این وضع تا حدی این بوده است که هواداران ذهنآگاهی معتقدند مشق ذهنآگاهی «غیرسیاسی» است. لذا اجتناب از چندوچونِ اخلاقی و بیمیلی برای توجه به رؤیای امر نیک اجتماعی به هم گره خوردهاند. در نتیجه فرض میکنند که رفتار اخلاقی «طبیعتاً» از این مشق و «تجسم» خوبیِ معتدل در آموزگارش، یا بهواسطۀ کشف تصادفی خویشتن رُخ میدهد. ولی این ادعا که «توجهکردن به حال، بدون قضاوت» به تغییرات عظیم اخلاقی میانجامد، آشکارا مخدوش است. تأکید بر «هوشیاری غیرقضاوتگرانه» میتواند هوش اخلاقی فرد را هم از کار بیاندازد.
در کتاب معنویتفروشی: استیلای بیصدا بر دین۶، جرمی کرت و ریچارد کینگ استدلال میکنن که سنتهای حکیمانۀ آسیایی از قرن هجدهم گرفتار استعمار و کالاییسازی شدهاند، چنانکه نوعی معنویتِ اساساً فردی آفریدهاند که کاملاً با ارزشهای فرهنگی غالب تطبیق دارد و مستلزم هیچ تغییر مهمی در سبک زندگی نیست. این نوع معنویت فردگرایانه به روشنی با دستورکار لیبرالِ «خصوصیسازی» گره خورده است، خصوصاً اگر زبان مبهم مورد استفاده در ذهنآگاهی بر آن نقاب بزند. قوای بازار فیالمجلس مشغول استثمار قوۀ جنبش ذهنآگاهیاند تا اهدافش را به سوی قلمروی بسیار محدود فردی جهت دهند.
کرت و کینگ مینویسند ذهنآگاهی بهسادگی مصادره میشود تا به «التیام احساس اضطراب و ناآرامی در سطح فردی» کاسته شود، بهجای آنکه «دنبال بهچالشکشیدن آن نابرابریهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برود که عامل این محنتهایند». اما متعهدشدن به این نوع ذهنآگاهی خصوصیسازیشده و روانشناسیشده بیتردید سیاسی است: چرا که افراد را به روشی درمانی مجهز میکند که «از لحاظ روانی متناسب»، متوجه و تابآور شوند، تا بتوانند همچنان درون سیستم کارآ باشند. اینگونه تسلیم، هرچه که باشد، انقلاب نیست؛ بلکه شبیه آن است که در سکوت دستها را بالا ببری.
ذهنآگاهی را نیرویی قلمداد میکنند که کمکمان میکند با آثار مضر سرمایهداری کنار بیاییم. ولی بازار هرآنچه را ذهنآگاهی عرضه کند به راحتی هضم و جذب میکند، لذا پتانسیل دگرگونسازی اجتماعی و سیاسیاش خنثی میشود. رهبران جنبش ذهنآگاهی معتقدند که سرمایهداری و معنویت را میتوان آشتی داد. آنها میخواهند استرس افراد را زائل کنند بیآنکه نگاهی عمیقتر و گستردهتر به عللش بیاندازند.
ذهنآگاهی اگر حقیقتاً انقلابی باشد، این فهم در فرهنگ غربی را به چالش میکشد که ما، فارغ از اخلاقیات، استحقاق شادی را داریم. ولی برنامههای ذهنآگاهی از مدیران شرکتها نمیخواهند تا بررسی کنند که تصمیمهای مدیریتی و سیاستهای شرکتیشان چگونه طمع، سوءنیت و توهم را نهادینه کردهاند. بلکه مشق ذهنآگاهی را به این شکل به مدیران قالب میکنند: راهی برای استرسزُدایی، بهبود بهرهوری و تمرکز، و بازگشت به حال عادی پس از هشتاد ساعت کار در هفته. شاید آنها مشغول «مراقبه» باشند، اما این کار مثل آن است که برای سردرد آسپیرین بخوری. همینکه درد از بین برود، اوضاع به روال عادیاش برمیگردد. حتی اگر افراد آدمهای دلنشینتری شوند، دستورکار شرکت یعنی حداکثرسازی سود تغییری نمیکند.
اگر ذهنآگاهی به مردم کمک میکند با آن شرایط مسمومی کنار بیایند که در بدو امر موجب استرسشان شده است، شاید بتوانیم هدف بلندتری در نظر بگیریم. آیا باید جشن بگیریم که این انحراف به مردم کمک میکند خودشان را «به طور خودکار استثمار» کنند؟ اصل مشکل همینجاست. درونیسازی تمرکز برای تمرین ذهنآگاهی، در عین حال به درونیسازی چیزهای دیگری هم منجر میشود: از الزامات شرکتها تا ساختارهای سلطه در جامعه. شاید بدتر از همه آنکه این موضع تسلیمگرایانه را در قاب آزادی مینشانند. در حقیقت، رونق ذهنآگاهی مدیون ایهام حرفهایش دربارۀ آزادی است: از «آزادیهای» خویشتنمحور تمجید میکند اما هیچ توجهی به مسئولیت مدنی یا پرورش یکجور ذهنآگاهی جمعی نمیکند که آزادی اصیل را در چارچوب جامعهای تعاونی و منصفانه جستوجو میکند.
صدالبته کاهش استرس و افزایش شادی و بهروزی فردی بیشتر خریدار دارد تا سؤالهای جدی دربارۀ بیعدالتی، نابرابری و تخریب زیستمحیطی. این دسته سؤالها نظم اجتماعی را به چالش میکشند، اما اقلام دستۀ اول مستقیماً به درد اولویتهای ذهنآگاهی میخورند: بالابردن توانایی تمرکز، بهبود عملکرد در کار و در آزمونها، و حتی وعدۀ زندگیهای جنسی بهتر. نهتنها یک بستهبندی دوباره برای ذهنآگاهی ساخته و پرداختهاند تا به عنوان یک فن جدید روانکاوی عرضه شود، بلکه برای بازاریابی تجاری میگویند که کاربرد و فایدهاش «خودیاری» است. این نوع برندسازیْ تقویتکنندۀ تصوری است که میگوید تمرینهای معنوی در حقیقت دغدغههایی شخصی و مسائل خصوصیِ فردیاند. و این تمرینها همینکه خصوصی شوند، به سادگی برای کنترل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مصادره به مطلوب میشوند.
ذهنآگاهی بهجای آنکه چشم افراد و سازمانها را به ریشههای ناسالم طمع و سوءنیت و توهم باز کند، اغلب در قالب یک فن معمولی، درمانی و خودیاری درمیآید که حقیقتاً میتواند آن ریشهها را تقویت نماید.
میگویند که ذهنآگاهی صنعتی ۴ میلیارد دلاری است. بیش از ۶۰ هزار کتاب که در آمازون به فروش میروند نسخهای از «ذهنآگاهی» را در عنوانشان یدک میکشند که از جمله مزایای فرزندپروری ذهنآگاه، تغذیۀ ذهنآگاه، آموزش ذهنآگاه، رواندرمانی ذهنآگاه، رهبری ذهنآگاه، امور مالی ذهنآگاه، ملت ذهنآگاه، و صاحب ذهنآگاه سگ خانگی را جار میزنند. از کتابها که بگذریم به کارگاهها، دورههای آنلاین، مجلههای گلاسه، فیلمهای مستند، اپهای تلفنهای هوشمند، زنگها، نازبالشها، دستبندها، محصولات زیبایی و سایر متعلقات میرسیم، و همچنین حلقهای پرسود و نوظهور از همایشها را نیز میبینیم. پای برنامههای ذهنآگاهی به مدارس، شرکتهای والاستریت و سیلیکونولی، بنگاههای حقوقی و نهادهای حکومتی (از جمله ارتش ایالات متحده) باز شده است.
طرز ارائۀ ذهنآگاهی در قالب نوعی آرامبخشِ بازارپسند میتواند استقبال گرم از آن در فرهنگ عامهپسند را تبیین کند. این پدیده چنان تر و تمیز در ذهنیت بازار کار جای میگیرد که هیچ تهدیدی علیه وضع موجود ندارد، الا آنکه روشهایی در اختیار آدمها میگذارد تا در سگدو زدنهایشان ماهرتر شوند. آن اِجماع نئولیبرال که اکنون در جامعۀ مدرن حاکم است میگوید آنهایی که از قدرت و ثروت بهرهمندند باید بتوانند بی هیچ قید و بندی به انباشت بیشتر این دو بپردازند. پس لابد جای تعجب ندارد که بازرگانان ذهنآگاهی که منطق بازار را میپذیرند محبوب مدیرعاملهای داووس هستند، یعنی همانجا که کاباتزین بیهیچ دودلی و تردیدی، کتاب مقدس مزیت رقابتیِ حاصل از تمرین ذهنآگاهی را وعظ میکند.
طی چند دهۀ گذشته، نئولیبرالیسم چنان رُشد کرده که از ریشههای محافظهکارانهاش فاصله گرفته است. این پدیده گفتمان عمومی را تا بدانجا در اختیار خود گرفته است که حتی آنهایی که مدعی مترقی بودناند، یعنی کسانی مثل کاباتزین، چارچوب فکری نئولیبرال دارند. ارزشهای بازار به چهارگوشۀ حیات بشر هجوم آوردهاند چنانکه اکنون این ارزشها مشخص میکنند اکثر ما باید چه تفسیری از دنیا داشته باشیم و چگونه در آن زندگی کنیم.
شاید رُکترین تعریف از نئولیبرالیسم را جامعهشناس فرانسوی پیر بوردیو داده باشد که در وصف آن میگوید: «یک برنامه برای تخریب آن ساختارهای جمعی که شاید سدّ راه منطق بازار محض شوند». ما عموماً چنان شرطی شدهایم که فکر میکنیم جامعۀ بازارمَدار فرصتهای فراوان (اگر نه برابر) در اختیارمان میگذارد تا ارزش «سرمایۀ انسانی» و ارزشمندی شخصیمان را افزایش دهیم. و به منظور تحقق کامل آزادی و پتانسیل شخصی، باید با مدیریت استادانۀ منابع درونیمان بهروزی، آزادی و شادیمان را به حداکثر برسانیم.
چون رقابت نقشی محوری بازی میکند، ایدئولوژی نئولیبرال معتقد است که همۀ تصمیمها دربارۀ نحوۀ درست ادارۀ جامعه باید به سازوکار بازار سپرده شود، چرا که کارآفرینی مکانیسمی است که به رقبا اجازه میدهد منفعت خویش را به حداکثر برسانند. سایر بازیگران اجتماعی (از جمله دولت، انجمنهای داوطلبانه و امثالشان) صرفاً موانعی در برابر عملکرد نرم و روان منطق بازارند.
برای کسی که بازیگر جامعۀ نئولیبرال است، ذهنآگاهی مهارتی است که باید در خود پرورش دهد، یا منبعی است که باید به کار گیرد. پس از تسلط یافتن بر آن، ذهنآگاهی به شما کمک میکند تا مسیر خود را میان موجهای پرفتنۀ اقیانوس سرمایهداری بیابید، و توجهتان را «حالمَدار و غیرقضاوتی» حفظ کنید تا با استرس و اضطراب ناگزیری که رقابت رقم میزند کنار بیایید. ذهنآگاهی کمکتان میکند که بهروزی شخصیتان را حداکثر کنید.
همۀ اینها شاید کمک کنند که شبها راحتتر سر بر بالش بگذارید. ولی پیامدهایش برای جامعه بالقوه شوم و وخیماند. اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی، این روند را تحلیل کرده است. از نگاه او، ذهنآگاهی با کمک به مردم «برای مشارکت کامل در سیستم پویای سرمایهداری و درعینحال، حفظ ظاهر سلامت روانی» دارد «خودش را به عنوان ایدئولوژی هژمونیک سرمایهداری جهانی جا میاندازد».
ذهنآگاهی از آنجا که توجه را از ساختارهای اجتماعی و شرایط واقعی در فرهنگ سرمایهدارانه منحرف میکند، به سادگی مصادره به مطلوب میشود. سلبریتیهایی که الگوی نقش مردماند آن را مبارک میدانند و تأیید میکنند، و شرکتهای مستقر در کالیفرنیا مانند گوگل، فیسبوک، توییتر، اپل و زینگا آن را به عنوان ضمیمۀ برند خود پذیرفتهاند. چِید-مِنگ تَن، غول سابق ذهنآگاهی در شرکت گوگل، عنوان شغلی حقیقیاش این بود: «رفیق شنگول». او به همکاران و خوانندگانش چنین مشورتهایی میداد: «درون خودتان جستجو کنید» چون سرچشمۀ همۀ مشکلاتتان آنجاست، نه در فرهنگ شرکتی.
شعارهایی که حول «تسلط بر خویش» و «تابآوری» و «شادی» داده میشوند، فرض میکنند که بهروزی صرفاً یعنی مهارتی که باید توسعه یابد. بهویژه بوقچیهای ذهنآگاهی به این استعاره علاقمندند و میگویند میتوانیم ذهنمان را تمرین بدهیم که شاد باشد، دقیقاً مثل تمرین دادن عضلهها. پس شادی و آزادی و بهروزی به ثمرۀ تلاش شخصی و فردی تبدیل میشوند. این نوع بهاصطلاح «مهارتها» را میتوان بدون تکیه بر عوامل بیرونی، رابطهها یا شرایط اجتماعی توسعه داد. ذهنآگاهی، تحت لوای گفتمان درمانیاش، زیرکانه میگوید که مشکلات شما پیامد انتخابهایتان هستند. دردسرهای شخصی هرگز به شرایط سیاسی یا اجتماعی-اقتصادی نسبت داده نمیشوند، بلکه همواره ماهیتاً روانشناختیاند و برایشان تشخیص بیماری داده میشود. پس جامعه نیازمند درمان روانشناختی است، نه تغییر رادیکال. شاید به همین دلیل است که ابتکارهای جنبش ذهنآگاهی، برای سیاستگذاران حکومتی چنین جذاب شدهاند: چون میتوان مسائل و مشکلات اجتماعی را که در نابرابری، نژادپرستی، فقر، اعتیاد و وخامت سلامت روانی ریشه دارند، در چارچوب روانشناسی فردی قرار داد که نیازمند کمک درمانیاند. حتی میشود به سوژههای آسیبپذیر و مبتلا گفت که خودشان این کمک را فراهم کنند.
نئولیبرالیسم دنیا را به دو دستۀ برندهها و بازندهها تقسیم میکند. و این کار را از طریق سنگ زیربنای ایدئولوژیکش انجام میدهد: فردیسازی همۀ پدیدههای اجتماعی. چون فرد خودمختار (و آزاد) کانون اصلی جامعه است، تغییر اجتماعی نه از طریق اعتراض سیاسی، سازماندهی و کنش جمعی، بلکه از مسیر بازار آزاد و کنشهای اتمیزۀ افراد حاصل میشود. هرگونه تلاش برای تغییر این وضع از طریق ساختارهای دستهجمعی، برای نظم نئولیبرال مشکلساز است. پس سعی میشود از چنین تلاشی منصرف شوند.
یک نمونۀ گویا و واضح، تمرین بازیافت است. مشکل اصلی همانا تولید انبوه مواد پلاستیکی توسط شرکتها و استفادۀ بیش از حد پلاستیک در خردهفروشی است. ولی مصرفکنندگان متقاعد شدهاند که مسألۀ اصلی اسراف و اتلاف شخصی است که اگر عادتهایشان را تغییر دهند حل میشود. یک مقالۀ جدید در مجلۀ ساینتیفیک امریکن به طعنه میگوید: «بازیافت پلاستیکها در نجات زمین همانقدر نقش دارد که کوبیدن یک میخ در جلوگیری از فروپاشی یک آسمانخراش». بااینحال، دکترین «مسئولیت فردی» در اندیشۀ نئولیبرال تردستیاش را انجام داده است که در نتیجه حواس ما را از متهم اصلی پرت میکند. این هم ابداً اتفاق جدیدی نیست. در دهۀ ۱۹۵۰ میلادی، کارزار «آمریکا را زیبا نگه داریم» آدمها را تشویق میکرد که زبالههایشان را جمع کنند. حمایت مالی این پروژه بر عهدۀ شرکتهایی از قبیل کوکاکولا، انهوزر-بوش و فیلپ موریس در مشارکت با شرکت رسانهای غیرانتفاعی و خدمات عمومی اَد کانسیل بود که عبارت «آشغالریز»۷ را اختراع کرد تا بدکاران را شرمنده کند. دو دهۀ بعد، یک تبلیغ مشهور تلویزیونی یک مرد بومی آمریکایی را نشان میداد که با دیدن زباله انداختن یک ماشینسوار میگریست. شعارش هم این بود: «آدمها شروعش کردهاند؛ آدمها هم میتوانند تمامش کنند». آن مقالۀ مجلۀ ساینتیفیک امریکن به قلم مت ویلکینز بطن این ادابازیها را نشان میدهد.
این تلاشها در ظاهر نیکخواهانهاند، اما مسألۀ اصلی را پنهان میکنند، یعنی نقشی که شرکتهای آلاینده در مشکل پلاستیک بازی میکنند. این گمراهسازی زیرکانه موجب شده است که هدر راجرز (روزنامهنگار و مؤلف) کارزار «آمریکا را زیبا نگه داریم» را اولین جبهۀ بهاصطلاح سبزشوییِ۸ بنگاهها و شرکتها بنامد چون در دو چیز نقش داشت: یکی انتقال کانون توجه مردم به رفتار بازیافتیِ مصرفکنندگان، و دوم جلوگیری از وضع قوانینی که میتوانست مسئولیت طولانیتر تولیدکننده در مدیریت پسماند را افزایش دهد.
مرتباً همین پیغام را به خوردِ ما دادهاند: اینکه اقدامها و کنشهای فردی، یگانه راه واقعی برای حل مسائل اجتماعیاند و لذا باید مسئولیت بپذیریم. ما در یک خلسۀ نئولیبرال گرفتار شدهایم، علتش هم همانی است که هنری ژیرو (محقق آموزش) «ماشین اوهامساز» مینامد که تفکر انتقادی و رادیکال را خفه میکند. ما نصیحت میشویم که به درونمان رو کنیم و خودمان را مدیریت نماییم. اوهامسازی ما را وامیدارد که ایدههای خلاقانه دربارۀ گزینهها و امکانهای نو را رها کنیم. بهجای آنکه دنبال بازکردن پیچ و مهرههای ماشین سرمایهداری یا قیدوبند زدن به زیادهرویهایش برویم، باید مطالباتش را بپذیریم و از خودانضباطی استفاده کنیم تا در بازار کارآتر باشیم. به ما میگویند بلکه برایمان حکم میکنند که برای تغییر دنیا روی خودمان کار کنیم: با افزایش ذهنآگاهی، عدمقضاوت و پذیرش اقتضائات و شرایط، ذهنمان را تغییر دهیم.
یکی از استوانههای بنیادین در ذهنآگاهی نئولیبرال همین است که سرچشمۀ مشکلات آدمیان در سرهایشان است. این قضیه زمانی تشدید شد که استرس به عنوان یک بیماری و مشکل پزشکی شناخته شد که مستلزم درمان و معالجۀ تخصصی (به شکل مداخلههای ذهنآگاهی) است. پیغام ایدئولوژیکش آن است که اگر نمیتوانید شرایط مسبب استرس را تغییر دهید، میتوانید واکنشتان را به آن شرایط عوض کنید. این رویکرد از برخی جهات ممکن است مفید باشد، چون زمام بسیاری از امور در دست ما نیست. ولی رهاکردن هرگونه تلاش برای اصلاحشان، زیادهروی است. تمرین ذهنآگاهی اجازۀ انتقاد یا مناظره دربارۀ چیزهایی را نمیدهد که شاید ناعادلانه، از لحاظ فرهنگی مسموم یا مخرّب محیطزیست باشند. در عوض، حکم ذهنآگاهی به «پذیرش امور همانگونه که هستند» و مشقِ «آگاهی غیرقضاوتی از حال حاضر» همچون یک داروی بیهوشی اجتماعی عمل میکند که وضع موجود را حفظ مینماید.
جنبش ذهنآگاهی وعدۀ «شکوفایی انسان» را میدهد که روانشناسی مثبت نیز همین شعار را برای بسیجکردن مردم میدهد. اگر در این جنبش چیزی از جنس یک رؤیای تغییر اجتماعی وجود داشته باشد، همین وعده است. ولی این وعده کماکان فردگرایانه و وابسته به تصمیم شخص برای ذهنآگاهتر شدن است. آنها که مشق و تمرین ذهنآگاهی میکنند شاید دستورکاری بسیار متفاوت از نئولیبرالیسم داشته باشند، ولی این خطر وجود دارد که عقبنشینی آنها به سمت سکونت در وادی دنیای فردی و هویتهای شخصیشان آغاز شود؛ که ساختارهای قدرت نئولیبرال نیز از آنها میطلبد که چنین جایی قرار بگیرند.
تمرین ذهنآگاهی در تار و پود آن چیزی تعبیه شده است که جنیفر سیلوا «اقتصاد خُلقوخو» مینامد. سیلوا در کتاب کم آوردن: بزرگسالی طبقهمتوسط در عصر عدماطمینان۹ توضیح میدهد که مثل خصوصیکردن مسئلۀ ریسک، اقتصاد خُلقوخو نیز «افراد را منحصراً مسئول سرنوشتهای هیجانی و عاطفیشان» میکند. وقتی در وادی احساسات و عواطف این نوع اقتصاد سیاسی جاری باشد، هیجانات تنظیم و تعدیل میشوند تا «سرمایۀ هیجانی» فرد بهبود یابد. در برنامۀ ذهنآگاهیِ درون خود جستجو کن۱۰ که شرکت گوگل طراحی کرده است، هوش هیجانی نقش پررنگی در محتوای دورۀ درسی دارد. برای بازاریابی این برنامه میان مهندسان گوگل، به آنها میگویند که نقش اساسی در موفقیت حرفهایشان دارد: با مشارکت در تمرین ذهنآگاهی، مدیریت هیجانات به خلق ارزش اقتصادی مازاد میانجامد که معادل کسب سرمایه است. همچنین اقتصاد خُلقوخو مستلزم این توانایی است که پس از هر عقبگرد بتوانید به حال عادی بازگردید تا در بافت پرمخاطرۀ اقتصادی همچنان مولّد بمانید. جنبش ذهنآگاهی، همانند روانشناسی مثبت، با «علم شادی» ادغام شده است. با این بستهبندی، میتوان آن را به عنوان یک فنّ بهینهسازی شخصی از طریق بهاصطلاح «هَککردن زندگی» به مردم قالب کرد، فنّی که فرد را از دنیای اجتماعیاش جدا میکند.
همۀ وعدههایی که جنبش ذهنآگاهی میدهد، همآوا با همان چیزیاند که لورن برلنت (نظریهپرداز فرهنگی دانشگاه شیکاگو) «خوشبینی سنگدلانه» مینامد. این صفت که یکی از مشخصههای ایدئولوژی نئولیبرال است، از آن رو سنگدلانه است که فرد را به سرمایهگذاری عاطفی در چیزهایی وامیدارد که کم از خیالپردازی ندارند. به ما میگویند که اگر تمرین ذهنآگاهی کنیم، و زندگی شخصیمان را سامان بدهیم، میتوانیم شاد و ایمن باشیم. و این به تلویح یعنی چنان کاری طبعاً به اشتغال پایدار، خانهدار شدن، تحرّک اجتماعی، موفقیت حرفهای و برابری میانجامد. همچنین به ما وعده میدهند که میتوانیم بر خودمان تسلط پیدا کنیم، یعنی ذهن و هیجاناتمان را کنترل کنیم تا در میانۀ گرداب سرمایهداری رونق بیابیم و شکوفا شویم. به تعبیر جاشوآ آیزن، مؤلف حسابوکتابهای ذهنآگاه۱۱، «مثل کلمپیچ، توت آکای، عضویت باشگاه، آب ویتامینه، و مابقی تصمیمهایی که سر سال نو میگیریم، ذهنآگاهی هم از یک میل ژرف به تغییر حکایت میکند، اما زیربنایش تکرار بنیادین خیالپردازیهای نئولیبرال یعنی کنترل بر خویش و عاملیتِ بدون نظارت است». کافی است در سکوت بنشینیم، نفسکشیدنمان را تماشا کنیم، و منتظر بمانیم. سنگدلی این پدیده مضاعف است چون این خیالپردازیهای هنجاری و اصولی از «زندگی نیک» فیالمجلس هم دارند زیر لگدهای نئولیبرالیسم خُرد میشوند، و اگر به صورت فردی بر احساساتمان تمرکز کنیم اوضاع را از آنچه هست وخیمتر میسازیم. اگر ضعفهای مشترک و وابستگیهای متقابلمان را نادیده بگیریم، مشغول اوهامسازی دربارۀ آن راه و روشهای دستهجمعیای شدهایم که شاید به کار محافظت از خودمان بیایند. و علیرغم اینکه این خیالپردازها بیمایه و تُهیاند، همچنان به آنها چنگ میاندازیم.
ذهنآگاهی فینفسه سنگدلانه نیست. فقط آنگاه سنگدلانه میشود که بُت شود و به وعدههای بادکنکی گره بخورد. به قول برلنت، آن هنگام است که «آنچه تعلق خاطرت را جلب کرده است عملاً مانع تلاشی میشود که در بدو امر تو را به سوی آن کشیده بود». سنگدلیاش آنجاست که از ادبیات دگرگونی و تحول استفاده میکند، اما در همان حال، حامی وضع موجود است. ذهنآگاهی نئولیبرال به این طریق است که مروّج رؤیایی فردگرایانه از شکوفایی انسانی میشود: ما را اغوا میکند تا همهچیز را همانگونه که هست بپذیریم، و ذهنآگاهانه تاختوتازهای سرمایهداری را تحمل کنیم.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
اطلاعات کتابشناختی:
Purser, Ronald. McMindfulness: How Mindfulness Became the New Capitalist Spirituality. Repeater, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را رونالد پِرسِر نوشته است و در تاریخ ۱۴ ژوئن ۲۰۱۹ با عنوان «The mindfulness conspiracy» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۸ و با عنوان «ذهنآگاهی: التیام درونی یا ماشین اوهامساز؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• رونالد پِرسِر (Ronald Purser) استاد مدیریت در دانشگاه سانفرانسیسکو است. جستارهای انتقادی او در واشنگتنپست، سالون، آلترنت و دیگر مطبوعات به انتشار رسیده است.
••• این مطلب برگرفته از کتاب مکذهنآگاهی است.
[۱] Mindfulness-Based Stress Reduction که به اختصار به آن MBSR میگویند. در ادامۀ مقاله از معادل «کاتذا» برای آن استفاده خواهد شد [مترجم].
[۲] Coming to Our Senses: Healing Ourselves and the World Through Mindfulness
[۳] McMindfulness
[۴] Mindfulness-Based Interventions
[۵] Dubuque: شهری در ایالت آیوا.
[۶] Selling Spirituality: The Silent Takeover of Religion
[۷] litterbug
[۸] Greenwashing: این اصطلاح به رفتارهای ریاکارانه در زمینۀ حفاظت از محیط زیست اشاره میکند [مترجم].
[۹] Coming Up Short: Working-Class Adulthood in an Age of Uncertainty
[۱۰] Search Inside Yourself
[۱۱] Mindful Calculations
ذهن آگاهی فردی است و از اجتماع افراد جامعه به وجود می آید. باید منتظر ماند و در آینده دید که آیا ذهن های آگاه با سرمایه داری در صدد استثمار دیگران بر خواهند آمد یا خیر ؟ همیشه تغییر و دگرگونی با انقلاب و مبارزه سیاسی با سران فساد به دست نمی آید شاید اگر از دوران کودکی مغز استعمارگران اینده تغییر باید ، بیشتر بتوان به داشتن جهانی عاری از فساد امیدوار بود.
نویسنده به نکات جالبی اشاره کرده. البته تجویز مایندفولنس به عموم مردم با تجویز آن برای بیماران متفاوته. بیماری های روانی زمینه های متنوعی دارن و به خصوص پیش زمینه های ژنتیکی در ابتلا بسیار موثرن. مایندفولنس ابزار بسیار مناسبی برای درمان یا بهتر بگم توان بخشی به بیمارانه. برای مثال اختلال شخصیت مرزی رو در نظر بگیرین که ژنتیک نقش اساسی در شکل گیریش داره، DBT به عنوان یک درمان مایندفولنس محور تاثیر بسیار خوبی در کنترل این بیماری داره. خوب می شد اگه نویسنده به این بخش از قضیه هم نگاه می کرد. جریان مایندفولنسی که در اکادمی و کلینیک ها جریان بسیار متفاوته از جریان مایندفولنس بازاری شده ی برنامه های تلویزیونی و کتاب های خودیاری
۱. پهپاد؟ خلبان پهپاد؟ ۲. نویسنده سطوح مختلف فردی و جمعی زیست انسانی را درهم میآمیزد. بههمان سان که جماعت موردنقدش این کار را کردهاند. نتيجه: نقد نئولیبرالیسم بهعنوان ایدئولوژی، خود در مظان ایدئولوژی شدن قرار میگیرد. ۳. نزدیک یک قرن پیش، رنه گنون با بصیرتی شگفت، تحلیل رادیکالی از این معنویتفروشیها بهدست داد، البته از موضعی سنتگرایانه. گنون اسم این پدیده را گذاشته بود: معنویت معکوس! کتاب سیطره کمیت و علائم آخر زمان او خواندنی است.
حق با شماست گویی این موضوع فقط در لیبرالیسم غربی هست و بس در حالی که اصل سخن گفته شده ، در مورد همه جا صادق است، در هر جامعه ای که مسائل اجتماعی باعث مشوش شدن اذهان مردم شود ، توصیه به راه حل های فردی ، معنی ندارد .حالا ایشون خواسته در این ضمن یه لگدی هم به نظامات غربی زده باشه
تا نیمه های متن که مشغول نقد فنی و دقیق ذهن آگاهی و توصیف تجاری سازی آن است خیلی خوب از پس کار برآمده، اما به مرور و در نیمه دوم لحن تند وگزنده، انقلابی و گرامرشکن اش نسبت به نئولیبرالیسم و گرته برداری های هدف دار نظیر نقل قول از بوردیو مخاطب را در نیت مشفقانه وهمه مچ گیریهای آزادیخواهانه قبلی اش دچار تردید می کند و زنگها را به صدا در می آورد. مبادا خود همین نوشته درحد خوردن همان کشمش، درجا بزند! به هر روی نوشته خوب وخواندنی وحاوی تکنیکهای فهم مسئله است گرچه همه گزاره هایش درست وکامل نیستند. انتخب متن وترجمه روان قابل تقدیر است. سپاس.
این مقاله بخوبی نشان میدهد که چطور امروزه ذهن آگاهی مانند بسیاری از ادیان و مذاهب تبدیل به کالای بازاری شده. با اینحال باید توجه داشت که اگر انسانها بدون ذهن آگاهی کافی برای تغییر پایه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعهشان عمل کنند ، بسادگی در دام خشمها و حسادتهای ناخودآگاهشان خواهند افتاد و ممکن است بجای ایجاد سیستم بهتر ، هرج و مرج را به جامعه تحمیل کنند.