روانشناسی دانمارکی برای مبارزه با کتابهای خودیاری یک کتاب خودیاری نوشته است
اگر کتابهای خودیاری موجب بدنامی یک رشتهٔ دانشگاهی شده باشند، آن رشته بدون تردید روانشناسی است. از این جهت، منطقی است که روانشناسان بیش از هر گروه دیگری به این کتابها واکنش نشان دهند. سوند برینکمن، روانشناس دانمارکی، میگوید آن خصلتهایی که ژانر خودیاری بهعنوان راه و رسم درست زندگی ترویج میکند درواقع همان خصوصیاتی است که شخصیتهای جامعهستیز از خودشان نشان میدهند. به همین خاطر معتقد است برای رسیدن به یک زندگیِ شاد باید مسیری عکس مسیر خودیاری را پیش گرفت.
Resisting the Self-Improvement Craze
Svend Brinkmann
ohn Wiley & Sons, 2017
عضو هیئت تحریریهٔ روزنامۀ تایمز
The psychologist leading the backlash against self‑help
12 دقیقه
Resisting the Self-Improvement Craze
Svend Brinkmann
ohn Wiley & Sons, 2017
کارول میدگِلی، تایمز— دفعهٔ بعد که نوبت ارزیابی عملکردت در محل کار میرسد، این روش را امتحان کن: وقتی رئیست میپرسد برنامهات برای «توسعه» و «پیشرفت» طی پنج سال آینده چیست، مستقیم توی چشمهایش زل بزن و بگو «نیازی به توسعهٔ خودم ندارم، ممنون. همینطوری که هستم شادم».
صدالبته که چنین کاری نمیکنی، چون این حرف یعنی خواستهای برگهٔ اخراج و پلاستیک زبالهای دستت بدهند تا میزت را خالی کنی. این حرف معادل آن است که بگویی «من باختهام».
ما در جوّی زندگی میکنیم که سِوِند برینکمن اسمش را «فرهنگ شتاب اجتماعی» میگذارد. در چنین دنیایی، سکون (راضیبودن و عدم احساس نیاز به «رشد» مداوم) کم از ارتداد ندارد. در زمانهٔ تغییرهای ابدی، باید نهتنها مهارتهای حرفهای بلکه ذهن و تن را مُدام جلو بُرد، وفق داد، بهتر کرد و بهروزرسانی کرد، طوری که تا ابد در پی شادی و موفقیت بیشتر باشی، آن هم به مدد راهنماهای خودیاری.
خُب، برینکمن، استاد روانشناسی و روشهای کیفی در دانشگاه البورگ دانمارک، از ما میخواهد این ایده را کنار بگذاریم. او از شما میخواهد کتابهای خودیاری را دور بریزید، آغوشتان را بهروی منفیاندیشی باز کنید، تردید کنید و علیه ظلم و چپاول «مثبتاندیشی» محکم بایستید: مثبتاندیشی، همان وسواس به وارسی و تحلیل خویش که خطر استرس و افسردگی را به دنبال دارد و در بدترین حالت از ما جامعهستیزهایی نصفهنیمه میسازد.
محکم بایست عنوان کتابی است که در دانمارک پرفروش شد. این اتفاق تا حدی نویسندهاش را غافلگیر ساخت و یکشبه او را ستارهٔ رسانهها کرد. برینکمن به چهرهای مشهور در رادیو و تلویزیون تبدیل شد، و روزنامهٔ فرهیختهٔ ویکنداویزن او را مهمترین روشنفکر دانمارک نامید. هواداران سریال «بووِن» هم برینکمن را شبیه هنرپیشهٔ محبوبشان پیلو اسبیک میبینند که در آن سریال پربینندهٔ دانمارکی نقش کسپر جول را بازی میکرد.
حالا محکم بایست در انگلستان هم منتشر شده است. این اثر اساساً کتابی ضدخودیاری است اما زیرکانه همان ژستی را به خود میگیرد که در صدد کوبیدنش است. لذا، بهجای اینکه ترغیبتان کند «مثبت بیندیشید»، «به احساساتتان گوش بسپارید»، «به صدای درونتان اعتماد کنید» و سایر فرامینی از این جنس که در صنعت خودیاری جاری و ساری است، برینکمن در هفت گام از متضادِ این فرمانها میگوید، ازجمله: «به خودت گیر نده»، «در زندگیات روی امور منفی تمرکز کن»، «احساساتت را سرکوب کن»، «در گذشته بمان»، و «مربیات را اخراج کن». باید بگویم که این توصیهها برای من جواب دادهاند.
برینکمن ۴۱سالهٔ متأهل با سه بچه میگوید تحلیل و یافتن خویش دو تا از رایجترین مفاهیمِ فرهنگ معاصرند. یکی از اصولی که مکرراً گفته میشود این است: «همهٔ پاسخها درون تو هستند». ولی به قول او، این حرف آشکارا چرند است: چینیها به اسب چه میگویند، یا رازهای کیهان چیست؟ به گفتهٔ این کتاب، طی چند دههٔ اخیر از «خویشتن» یک جور دین ساخته شده که مربیان و درمانگران و راهنماهای خودیاری کشیشان آن هستند. برینکمن مینویسد «آنجا که خدا مرکز هستی بود، اکنون خویشتن نشسته است». و گرچه به یقین میشود گفت «رشد شخصی» بالاخره حدی دارد، این پروژه بیپایان است، چون شما هیچگاه بهقدر لازم و کافی «خوب» نخواهید شد.
این فرمان که تمام احساسات و هیجانات ما را درگیر میکند، بهجای آنکه ما را «رشد» بدهد، از ما نوعی کودک میسازد، مثل بچهٔ نوپایی که «در قنداق احساساتش پیچیده شده است». به قول برینکمن، ما بزرگسالان باید از کسانی تمجید کنیم که قادر به کنترل و سرکوب هیجاناتشان هستند، نه برعکس، و نباید بگذاریم صنعت خودیاری با شیّادیاش متقاعدمان کند که زمام سرنوشتمان را کامل در اختیار داریم و باید برای مشکلات و مسائل اجتماعی راهحلهای فردی بیابیم. «یکی از ایرادهایم به منش و سلوک خودیاری این است که مسائل اجتماعی را خصوصیسازی یا شخصیسازی میکند. اگر شغلی در کار نباشد، بیکاری شما بهخاطر کمبود مثبتاندیشی نیست».
و آیا این روش در بطن خود دچار تناقض نیست؟ برینکمن مینویسد «پارادوکس بنیادین این است که ادبیات خودیاری از یک سو تمجیدگر فرد، آزادی انتخاب او و خودشکوفایی اوست، و از سوی دیگر دستاندرکار خلق آدمهایی است که روزبهروز بیشتر معتاد خودیاری و مداخله(های) درمانی میشوند». او این حرفها را در فصلی بهنام «یک رمان بخوانید» مینویسد: «یک رمان بخوانید»، بهجای کتابهای خودیاری یا زندگینامهٔ سلبریتیها که مسئلهشان اساساً «فرد» است. «ادعا میکنند که ثمرهٔ خودشکوفایی، بزرگسالان خودکفاست اما این کار بهواقع بزرگسالانِ کودکمانند و وابستهای میسازد که فکر میکنند حقیقت درون آنهاست». برینکمن میگوید که ما بزرگسالان باید یاد بگیریم نقاب بزنیم، دنیا را از منظر دیگران ببینیم و تکانههایمان را کنترل کنیم؛ اینها صفاتی پسندیدهاند.
او نقلقول مشهوری از آن استاد سرشناس یعنی آنتونی رابینز میآورد که مرشد جورج بوش پدر و بیل کلینتون بوده است: «موفقیت یعنی کار دلخواهت را، در زمان دلخواهت، در جای دلخواهت، با فرد دلخواهت، و هر قدر که دلت میخواهد انجام بدهی». ولی به گفتهٔ برینکمن، «این طرز فکر» در شدیدترین حالت خود «شبیه اختلال شخصیت جامعهستیز یا ضداجتماعی میشود چون تشویقتان میکند به هر قیمتی به خواستهتان برسید».
برینکمن اضافه میکند «خوب که نگاهش کنید، فاقد هرگونه ارزش اخلاقی است، چون کیفیت خواستهتان را به بحث نمیگذارد؛ یعنی همین که آن را بخواهید بس است». ما همگی امیالی داریم ولی، به نظر او، «این حقیقت که به چیزی میل دارم یا آن را ترجیح میدهم فینفسه به میل من ارزش اخلاقی نمیدهد. بسیاری از مرشدهای زندگی و کتابهای خودیاری به مخاطب میگویند: فقط تو میدانی درست چیست و غلط کدام است، یا باید پی رؤیاهات بروی، باید شوق داشته باشی، باید آنچه را درون توست حس کنی چون حقیقت همین است».
لابد برایتان سؤال پیش میآید که تکلیف «مسئولیتپذیری شخصی» چه میشود؟ او میگوید «احتمالاً خطر آنجاست که از خودمان خدایان کوچکی میسازیم. ما آن مقتدر بیرونی را، آن خدای مطلقی را که بیرون خودمان است، برمیداریم و داخل خودمان میگذاریم و میگوییم چون فلان چیز را میپسندم پس خوب است. من انگار یک خدای کوچکم که خوب و بد زندگی را مشخص میکند. بسیاری از کتابهای خودیاری با این نوع خیالپردازیِ دینی عمل میکنند … الوهیتبخشیدن به خویشتن».
یک بار برینکمن دانشجویی داشت که مقالهای نوشت که در آن برخی از کتابهای خودیاری را با معیارهای آسیبشناسی اختلال شخصیت جامعهستیز یا ضداجتماعی مقایسه کرده بود. او شباهتهایی یافته بود. برینکمن میگوید «یکی از معیارهای اصلی جامعهستیزی فقدان کنترل تکانههاست. در دنیای خودیاری میگویند: الان انجامش بده، فقط یکبار زندگی میکنی، به لحظه بچسب». او اضافه میکند که جامعهستیزها احساس گناه یا شرم نمیکنند. به گفتهٔ او، چنین احساسهایی در دنیای خودیاری خطا و نامطلوب شمرده میشوند، بلکه تشویق میشوید که احساس شرمندگی نکنید یا اهمیتی ندهید که دیگران چه میگویند. او میگوید «خُب اگر اهمیتی ندهید که دیگران چه میگویند، اساساً جامعهستیز هستید» و فوراً اضافه میکند که حتی ذرهای باور ندارد افراد دستاندرکار صنعت خودیاری جامعهستیز باشند. «نگرانیام این است که ایدئالی که به ما ارائه میشود، اینکه چطور انسان خوبی باشیم، از منظر اخلاقی بسیار مشکلآفرین است و بهطرز غریبی شبیه جامعهستیزی به نظر میرسد … شاید دلیلش این باشد که اینها ویژگیهاییاند که [بنا به باور رایج] برای بقا در یک فرهنگ مصرفزده ضروریاند».
برینکمن، که در یک مجموعه برنامه در رادیوی دانمارک به مسائل اساسی وجودی مانند مرگ و عشق و آزادی پرداخته بود، سالها پیش توجهش به این روند جلب شد: وقتیکه پسرش، که الان چهاردهساله است، وارد مهد کودک شد. او در وبسایت آنجا دید که حتی یک مهد کودک هم فلسفهٔ توسعهٔ شخصی را پذیرفته است، که هر کس یک قوهٔ درونی دارد که باید اجازه یابد شکوفا و محقق شود. او میگوید «به نظرم این طرز حرفزدن دربارهٔ بچههای کوچک عجیب و غریب بود. این شعارها را نهفقط در مؤسسات تربیتی و سیستم آموزشی، بلکه در دنیای کار هم میدیدم».
همهمان ماجرای کتابهای پرفروش را شنیدهایم، مواردی از قبیل: راز، چگونه دوست پیدا کنیم و بر مردم اثر بگذاریم1، توسعهٔ شخصی برای زیرکها2. به نظر برینکمن اینچنین کتابهایی فینفسه مشکل و مسئله نیستند، بلکه نشانۀ یک مشکلاند: اینکه تغییر و حرکت ابدی خوب است و درجاایستادن گناه است.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب برینکمن آنجاست که رواقیون قدیم مثل سنکا، اپیکتتوس و مارکوس آئورلیوس را بهعنوان پادزهری برای روایت خودیاری زمانهٔ ما میآورد. آنها بهجای مشق خیالپردازی مثبت («اینها چیزهاییاند که میخواهم!») مُنادی برعکسش بودند. خیالپردازی منفی (تصور اینکه هرچه را که داری از دست بدهی) موجب میشود قدر آن را بدانی و خودت را برای نداشتنش آماده کنی. در سالهای نزدیکتر به ما، روانشناسان هم مفهوم «بدبینی مدافعهای» را یک راهبرد مؤثر برای مدیریت اضطراب دانستهاند. طنز ماجرا آنجاست که پایینآوردن انتظارات و آمادهسازی خود برای بدترین اتفاقات میتواند برای برخی افراد بسیار مثبت باشد و حقیقتاً عملکردشان را بهبود بدهد. اندیشیدنِ دائم به جنبههای مثبتْ برای همه جواب نمیدهد. بهواقع این رویکرد برای برخی از ما فرساینده و غمافزاست.
خُب، آیا رواقیون رویکرد «نیمهٔ خالی لیوان» را به زندگی توصیه میکنند؟ برینکمن میگوید «به نظرم حرفشان این است که باید در قبال پُر یا خالی بودن لیوان بیطرف باشیم». او بهدرستی یادآوری میکند که فرهنگ بعضی جاها این است که منکر وجه منفی شوند، و برخی سازمانها حتی استفاده از واژهٔ «مشکل» را نمیپسندند و بهجای آن از «چالش» یا «فرصت» استفاده میکنند چون زبان رشد شخصی تا این حد در فرهنگ بنگاهداری رخنه کرده است. «ولی در دنیا مشکلاتی وجود دارد، و این مشکلات منفی است. گاهی چارهای نداریم جز اینکه بگوییم نیمی از لیوان خالی است».
به همان ارزیابی شغلی تخیلیمان برگردیم. چرا اینکه بگویید از جایگاهتان راضی هستید اینقدر خطاست؟ برینکمن میگوید افرادی که در کارشان «محکم ایستاده» باشند، «حتی اگر صرفاً به آنچه انجام میدهند راضی باشند و تجربه و تخصص کافی برای انجامش داشته باشند، اغلب صُلب و مرتجع دیده میشوند». او میگوید تقاضای دائمیِ منعطف و سیّالبودن لزوماً چیز خوبی نیست چون تمرکزمان در نهایت بهجای پروژههای درازمدت نثار مسائل کوتاهمدت میشود. «سازمانها اگر دانش فنی افراد باتجربه را نادیده بگیرند، بعید نیست به مشکل بخورند. این افراد شاید در ظاهر صُلب به نظر بیایند، ولی شاید (مثلاً با ایجاد ثبات و تداوم) سهم زیادی در حیات سازمانی داشته باشند».
پس چسبیدن به روتین و عادتْ بالذات خطا نیست. این کار، علیرغم دلالتهای منفی این واژگان، میتواند یک گزینه باشد. برینکمن میگوید «به نظر من، بطن انسانبودن یعنی همین. انسان یعنی موجود عادتکننده». اگر اجازه نیابیم روال روتین و تکراری داشته باشیم، روانمان فرسوده میشود. «اینها تاروپود زندگی روانشناختی ما هستند. یادگرفتن، عادتکردن و اکتساب یک چیز از ارزش آن نمیکاهد».
برینکمن معترف است که طرز فکر صرفاً مثبت یا منفی بهتنهایی بعید است مشکلاتی را حل کند که پیش روی سیارهمان است. ولی به نظر او، «در مواجهه با مصرفزدگی بیقید و توسعهٔ اجباری»، آن تأملات رواقی «ممکن است معجونی نشاطآور» باشند. نمیخواهم زیادهازحد مثبت فکر کنم، ولی به نظرم حق با اوست.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
Brinkmann, Svend. Stand firm: Resisting the self-improvement craze. John Wiley & Sons, 2017
کارول میدگلی (Carol Midgley) ستوننویس و عضو هیئت تحریریهٔ روزنامه و تلویزیون تایمز است. او دربارهٔ زندگی روزمره، دنیای مد و سینما و تلویزیون مینویسد.