تکنولوژی نوید رهایی ما را میداد، اما درعوض بهسوی حواسپرتی و وابستگی سوقمان داده است
فضای مجازی نوعی جذابیت عرفانی دارد. شبکهای عظیم و نادیدنی که ما با آن میخندیم، اشک میریزیم، خشمگین میشویم یا آرام میگیریم. روزگاری حتی قرار بود که با حضور در آن آزاد شویم و تبعیضها و سلسلهمراتبها را واژگون کنیم. اما گویا روزبهروز امیدهایی که به اینترنت بسته بودیم بیشتر نقش بر آب میشود. نیکلاس کار میگوید اینترنت حالا به سیستم اطلاعاتیِ قدرتمندی تبدیل شده است که عدهای انگشتشمار کنترل آن را به دست گرفتهاند.
نیکلاس کار، ایان — صحنهای بود از کابوسی برآمده از قرص خوابآور: شغالی با چهرۀ مارک زاکربرگ بالای لاشۀ تازۀ گورخری ایستاده بود و احشایش را میخورد. اما خواب نبودم. حوالی ظهر بود که این صحنه را دیدم و محرک آنْ حرفی بود که بنیانگذار فیسبوک -در بهار ۲۰۱۱- زده بود که «فقط گوشتِ حیواناتی را میخورم که خودم کشته باشمشان». زاکربرگ به مجلۀ فورچون گفته بود «چالش شخصی» جدیدش را با جوشاندن یک خرچنگِ زنده آغاز کرده است. سپس ترتیب یک جوجه را داده بود. در ادامۀ مسیر صعودیاش در زنجیرۀ غذایی، یک خوک را کشته بود و گلوی یک بز را بریده بود. طبق گزارشها، او در گردشی که برای شکار رفته بود، یک بیزون (گاومیش آمریکایی) را با گلوله زده است. زاکربرگ گفته است که دارد «چیزهای زیادی دربارۀ زندگی پایدار یاد میگیرد».
هر طور شده بود تصویر مرد شغالی را از حافظهام پاک کردم. اما این فکر دست از سرم برنمیداشت که در این تفریح جدید این کارآفرین جوان استعارهای نهفته است که باید آن را تبیین کرد. اگر میتوانستم روی آن متمرکز شوم و تکهتکههای تصویر را به هم بچسبانم، ممکن بود بتوانم چیزی را بدست آورم که مدتهای مدید به دنبال آن بودم: درکی عمیقتر از روزگار غریبی که در آن زندگی میکنیم.
زاکربرگِ درنده نماد چهچیزی میتوانست باشد؟ پنجۀ سرخِ خرچنگ ممکن است حاوی چه معنایی باشد؟ آن بیزون چه؟ همان حیوانی که شاخصترین نماد پوشش جانوری آمریکاست. فکری به ذهنم رسید. پیش خود گفتم حداقل میتوانم یک مطلب خوب وبلاگی از آن درآورم.
آن پست را هیچگاه ننوشتم، اما کلی پست دیگر آماده کردم. در اوایل سال ۲۰۰۵ وبلاگنویسی را آغاز کرده بودم، همان زمانی که ظاهراً همه از «بلاگوسفر»۱ حرف میزدند. پس از کمی داشتم در یک سایت استعلام دامنه به نام GoDaddy میگشتم، فهمیدم که دامنۀ roughtype.com (به معنای «حالت خشن») در دسترس است (عجیب بود که این نام از دید پورنوگرافرها مخفی مانده بود). بههمین خاطر اسم وبلاگم را راف تایپ گذاشتم. این نام برای حالت موقت و خودمانی نوشتههای آنلاین آن دوران بسیار مناسب بود.
وبلاگنویسی از آن زمان رفتهرفته به زیرشاخهای از ژورنالیسم تبدیل شده و حالت شخصی خود را از دست داده است، اما در آن زمان واقعاً مثل چیزی جدید در دنیا بود، نوعی جبهۀ ادبی. آنهمه حرفهای عامهپسندی که دربارۀ «رسانههای گفتگومحور» و «خرد جمعی» که در مورد بلاگوسفر میزدند، حق مطلب را ادا نمیکرد. وبلاگها محصولاتی کاملاً شخصی بود، دفترچه خاطراتی که بهصورت عمومی نوشته میشد، یادداشتهایی دربارۀ هرآنچه که نویسنده در همان لحظه خوانده، دیده یا دربارۀ آن فکر کرده بود. به قول اندرو سالیوان، یکی از طلایهداران وبلاگنویسی «هر کوفتی که دلت میخواد میگی». این سبک با آن دلشورگی و تلاطم اقیانوسوارِ وب هم همخوانی داشت. وبلاگْ نوعی امپرسیونیسمِ انتقادی یا نوعی انتقاد امپرسیونیستی بود و مانند بحثی در کافه، بیواسطه به نظر میرسید. روی «انتشار» کلیک میکردید و مطلبتان در شبکۀ جهانگستر قرار میگرفت تا همه آن را ببینند.
یا شاید هم نادیده بگیرند. راف تایپ در ابتدا خوانندۀ چندانی نداشت که البته حالا که به عقب نگاه میکنم، از این بابت خوشحالم. زمانی که وبلاگنویسی را آغاز کردم، نمیدانستم چه مزخرفی میخواهم بگویم. زمزمهای بودم در یک بازار پرسروصدا. اما در تابستان ۲۰۰۵، وب ۲.۰ عرضه شد. اینترنت تجاری که از زمان حبابِ داتکام۲ در سال ۲۰۰۰ به اغما رفته بود، حال برخواسته بود، با چشمانی باز و گرسنه. سایتهایی نظیر MySpace، Flickr، LinkedIn و فیسبوکِ تازهوارد دوباره داشتند پولها را بهسمت سیلیکونولی جذب میکردند. نِردها داشتند دوباره ثروتمند میشدند. اما شبکههای نوپای اجتماعی و نیز گسترش سریع بلاگوسفر و بحثهای بیانتها دربارۀ ویکیپدیا، همگی منادی چیزی بودند عظیمتر از یک تب جدید در بازار طلا. اگر بتوانیم به تبلیغات اعتماد کنیم، اینها همه طلایهدار نوعی انقلاب دموکراتیک در رسانه و ارتباطات بودند، انقلابی که جامعه را برای همیشه تغییر خواهد داد. عصری جدید در حال دمیدن بود، با طلوعی که فقط در نقاشیهای مکتب هادسون ریور۳ میتوان دید. راف تایپ حالا یک موضوع مشخص داشت.
بزرگترین مذهبِ زادۀ آمریکا (بزرگتر از شاهدان یهوه و کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان و حتی بزرگتر از ساینتولوژی) مذهبِ تکنولوژی است. جان آدولفوس اتسْلرِ، آرمانشهرگرای اهل پیتسبرگ، با کتاب بهشت در دسترس تمام انسانها۴ (۱۸۳۳) طلایهدار این تفکر شد. او مینویسد که آمریکا با تحقق «اهداف مکانیکی خود»، خود را به بهشتی جدید تبدیل خواهد کرد، «کشوری بسیار آباد» که در آن «جشنهای بیپایان، مهمانیهای پر از لذت، نوگرایی، ذوق و دغدغههای آموزنده» و صد البته «سبزیهایی در نهایت زیبایی و تنوع» وجود خواهد داشت.
اینگونه پیشبینیها در قرنهای نوزدهم و بیستم زیاد شد و در پیشبینی آنها از (به قول پری میلر، منتقد و مورخ آمریکایی) «شکوه تکنولوژیک»، تعالی حقیقی آمریکایی را میتوان یافت. شاید امروزه هواداران جنبش کشاورزی همچون جفرسون و نیز درختافکنهایی نظیر ثورو را بدرود گفته باشیم، اما به ادیسون و فورد و گیتس و زاکربرگ اطمینان داریم. همین تکنولوژیستها هستند که قرار است ما را هدایت کنند.
فضای سایبر با صداهای سرگردان و نیز آواتارهای فرازمینیاش از همان ابتدا چیزی عرفانی و مرموز به نظر میرسید و گستردگی اسرارآمیز آن ظرفی برای آرزوها و خیالهای معنوی آمریکا بود. مایکل هایمِ فیلسوف در مقالۀ «هستیشناسی اروتیکِ فضای سایبر»۵ مینویسد «برای اینکه دانش خدا را شبیهسازی کنیم، چه راهی بهتر از اینکه دنیایی مجازی خلق کنیم که از ذرهذرههای اطلاعات تشکیل شده است؟» در سال ۱۹۹۹، همان سالی که گوگل از یک گاراژ در منلو پارک به دفتری در پالو آلتو نقل مکان کرد، دیوید گلرنتر، دانشمند علوم کامپیوتر اعلامیهای نوشت و در آن «دومین ظهور کامپیوترها» را پیشبینی کرد، پر از تصاویر فرانمای «اجسام سایبری که در کائناتِ کامپیوتری در گردشاند» و «مجموعههای منظم و زیبا از اطلاعات، شبیه به باغهایی عظیم و منزه».
داعیههای هزارهای با ظهور وب ۲.۰ اوج گرفت. مثلاً وایرد در مطلب اصلی خود در آگوست ۲۰۰۵ اعلام کرد «بهوش باشید!» که در حال ورود به «دنیایی جدید» هستیم، که پیشرانِ آن نه لطف خدا، بلکه «الکتریسیتۀ مشارکت» است. اینجا بهشت خودمان خواهد بود که «کاربرانْ آن را میسازند». پایگاههای دادۀ تاریخ حذف خواهد شد و انسان دوباره راهاندازی میشود. «من و شما در این لحظه زنده هستیم».
این نگاه تا به امروز ادامه دارد و بهشت تکنولوژیک تا ابد در افق میدرخشد. حتی پولدوستان هم در این آیندهگراییِ خوشبینانه برای خود جایی دستوپا کردهاند. در سال ۲۰۱۴، مارک آندریسن، سرمایهگذار کارآفرین یک سری توئیتهای حماسی منتشر کرد (خودش آن را «طوفان توئیت» مینامید) و در آنها اعلام نمود که کامپیوترها و روباتها بهزودی ما را از «محدودیت نیازهای جسمانی» رها خواهند کرد. او در سخنانی که یادآور اتسلر (و کارل مارکس) است اعلام کرد که «برای اولین بار در تاریخ» انسان خواهد توانست ماهیت کامل و حقیقی خود را ابراز کند: «ما همان کسی میشویم که خودمان میخواهیم» و اینکه «حوزههای اصلی تلاش انسانْ فرهنگ، هنر، علم، خلاقیت، فلسفه، آزمایش، اکتشاف و ماجراجویی خواهد بود». تنها چیزی که از قلم انداخت، سبزیجات بود.
اینگونه پیشبینیها را میشود بیهودهگوییهای چند ثروتمند جوگیر قلمداد کرد، اما به دلایلی، همین حرفها تفکر عمومی را شکل دادهاند. ترویج دیدگاه آرمانشهری نسبتبه تکنولوژی، یعنی دیدگاهی که پیشرفت را اصولاً تکنولوژیک تعریف میکند، باعث شده تا مردم ترغیب شوند قوۀ انتقادی خود را زیر پا بگذارند و به کارآفرینان و حامیان مالی سیلیکونولی آزادی عمل دهند تا فرهنگ را متناسب با منافع تجاری خود بازسازی نمایند. هرچه باشد، اگر تکنولوژیستها دنیایی بسیار آباد و بدون کار یا نیاز خلق کنند، منافع آنها حتماً همان منافع جامعه است. مخالفتکردن با آنها یا حتی زیرسؤالبردن انگیزهها و تاکتیکهای آنها خودشکنی است. این کار فقط وقوع این رویداد شگفتانگیز و اجتنابناپذیر را به تأخیر خواهد انداخت.
نظریهپردازان دانشگاهی و اندیشکدهها باعث شدهاند مسیر سیلیکونولی در سطح آکادمیک پذیرفته شود. روشنفکران سرتاسر طیف سیاسی، از راستگرایان رندی یا چپگرایان مارکسی، شبکۀ کامپیوتر را تکنولوژیای رهاییبخش نشان دادهاند. آنها معتقدند که دنیای مجازی راه فراری از محدودیتهای سرکوبگرانۀ اجتماعی، سازمانی و دولتی است؛ شبکه مردم را آزاد میکند تا خواست و خلاقیت خود را بدون هیچ محدودیتی ابراز کنند، خواه بهعنوان کارآفرینانی که بهدنبال ثروت نهفته در بازارند و خواه بهعنوان داوطلبانی که در «تولید اجتماعی» خارج از بازارْ مشارکت دارند. یوچای بنکلر، استاد حقوق در دانشگاه هاروارد، در کتاب برجستۀ خود به نام ثروت شبکهها۶ (۲۰۰۶) مینویسد:
این آزادیِ جدید نویدهای عملی بزرگی در خود دارد: بهعنوان وجهی از آزادی فردی، بهعنوان پلتفرمی برای مشارکت دموکراتیک بهتر، بهعنوان رسانهای برای پرورش فرهنگی انتقادیتر و خوداندیشتر، و البته در اقتصادی جهانی که لحظه به لحظه بیشتر مبتنی بر اطلاعات میشود، به عنوان سازوکاری برای بهبود بخشی به توسعۀ انسانها در همهجا.
بنکلر میگوید که اگر این روند را انقلاب بنامیم، اغراق نکردهایم.
بنکلر و گروهش نیاتِ خوبی داشتند، اما پیشفرضهایشان بد بود. آنها در دوران اولیۀ تاریخ وب، زمانی که ساختارهای تجاری و اجتماعی این سیستم هنوز در وضعیتی نوپا بود و کاربرانش نمونۀ متعادلی از جمعیت نبودند، اعتماد زیادی به آن کردند. آنها نتوانستند این را درک کنند که این شبکه انرژی مردم را به سوی سیستمی اطلاعاتی با مدیریت مرکزی و نظارت دقیق هدایت میکند، سیستمی که طوری آن را سازماندهی کردهاند تا گروهی کوچک از کسبوکارها و مالکانشان را ثروتمند نماید.
شبکه واقعاً هم ثروت زیادی تولید کرد، اما این ثروت از نوع آدام اسمیتی بود و در دست افرادی معدود قرار گرفت، نه اینکه بهطور گسترده تقسیم شود. ویژگی شاخص فرهنگیایِ که همراه شبکه پدیدار شد و اینک تا عمیقترین لایههای زندگی و روانمان نفوذ کرده، تولید و مصرف دیوانهوار است (گوشیهای هوشمندْ همۀ ما را به ماشینهایی رسانهای تبدیل کردهاند)، بدون اینکه توانمندسازی حقیقی و یا خوداندیشی چندانی به ارمغان بیاورد. این فرهنگْ تماماً حواسپرتی و وابستگی است. البته این به معنای انکار فواید دسترسی آسان به سیستم کارآمد و جهانی تبادل اطلاعات نیست، بلکه فقط برای انکار مجموعه افسانههاییست که این سیستم را احاطه کرده است، برای انکار این پیشفرض است که این سیستم برای فراهم کردن این منفعتها، میبایست به شکل کنونیاش درمیآمد.
جان کنت گلبریتِ اقتصاددان، در دوران پایانیِ عمر خود، اصطلاح «شیادی معصومانه»۷ را به کار برد. منظور او دروغ یا نیمهحقیقتی بود که، بهدلیل تناسب با نیازها یا دیدگاههای صاحبانقدرت، همچون حقیقت عرضه میگردد. داستانهای خیالی وقتی زیاد تکرار شود به عقل سلیم تبدیل میشود. گلبریت در سال ۱۹۹۹ مینویسد «به این دلیل معصومانه است که بیشتر افراد آن را به کار میگیرند و احساس گناه نمیکنند. به این دلیل هم شیادی است که مخفیانه در خدمت منافع افرادی خاص است». اینکه کامپیوترها را موتوری برای رهایی بدانیم، نوعی شیادی معصومانه است.
من عاشق ابزارکهای خوب هستم. در نوجوانی، وقتی برای اولین بار پای کامپیوتر نشستم (پایانهای بزرگ و یکرنگ که به یک ابررایانۀ دو تُنی متصل بود)، بهتزده شده بودم. به محض اینکه کامپیوترهای قابلخرید در دسترس قرار گرفتند، دور خودم را با کامپیوتر، فلاپیدیسک و آنچه دستگاههای جانبی مینامیدند، احاطه کردم. دریافتم که کامپیوتر ابزاری با کاربردهای فراوان است، اما پازلی با چندین رمز و راز نیز هست. هرچه وقت بیشتری بگذارید تا بفهمید چطور کار میکند، زبان و منطقش را بیاموزید و محدودیتهایش را کاوش کنید، امکانات بیشتری پیشِ رویتان باز میشود. کامپیوتر هم مانند سایر ابزارهای خوب، هم کنجکاوی میطلبید و هم پاداشِ کنجکاویتان را میداد. حتی با وجود هنگکردن و خطاهای مهلک، باز هم جالب بود.
در اوایل دهۀ ۱۹۹۰، برای اولین بار از یک مرورگر استفاده کردم و بازشدن دروازههای وب را دیدم. به وجد آمده بودم، آنهمه گستردگیِ فضا و قوانین کم. اما طولی نکشید که تازهبدورانرسیدهها وارد شدند. این فضا تقسیمبندی شد، به یک بازار روباز تبدیل شد و وقتی ارزش پولی بانکهای دادهاش افزایش یافت، به معدنی آمادۀ استخراج مبدل گشت. هیجان من هنوز پابرجا بود، اما احتیاط نیز به آن اضافه شده بود. حس میکردم که عوامل خارجی با وصلبودن کامپیوترم به وب وارد آن میشوند. آنچه ابزاری تحت کنترل من بود، داشت به رسانهای تغییر شکل میداد که تحت کنترل دیگران است. صفحۀ کامپیوتر همچون عاقبت تمام رسانههای جمعی در حال تبدیلشدن به یک محیط، محوطه یا بدتر، یک قفس بود. مشخص بود که افراد کنترلکنندۀ این صفحۀ همهجاحاضر، اگر به حال خود رها شوند، فرهنگ را هم کنترل خواهند کرد.
«استفاده از کامپیوتر دیگر فقط مربوط به کامپیوتر نیست، مربوط به کل زندگی است». این را نیکلاس نگروپونته از مؤسسۀ تکنولوژی ماساچوست در کتاب پرفروش خود به نام دیجیتالبودن۸ (۱۹۹۵) مینویسد. با نزدیکشدن به اواخر قرن، سیلیکونولی چیزی فراتر از ابزارک و نرمافزار میفروخت: آنها یک ایدئولوژی را میفروختند. این آیینْ بر سنت آمریکاییِ آرمانشهرِ تکنولوژیک مبتنی بود، اما یک چرخش دیجیتال نیز به آن افزوده بودند. اهالی سیلیکونولی ماتریالیستهایی دوآتشه بودند (هرآنچه را که نشود سنجید معنایی ندارد)، اما درعینحال از مادیت متنفر بودند. در نظر آنها، مشکلات دنیا از عدم بهرهوری و نابرابری گرفته تا بیماری و مرگ، همگی، از جسمانیت دنیا و تجسم آن در مادۀ سست و غیرمنعطف و فسادپذیر نشأت میگرفت. دوای درد همۀ اینها مجازیبودن بود، بازسازی و رهایی جامعه با کدهای کامپیوتری. آنها بهشتی جدید برایمان خواهند ساخت، نه از اتمها، بلکه از بیتها. هر آنچه سخت و استوار است، ذوب میشود و به درون شبکه میرود. باید شکرگزار میبودیم و تا حد زیادی هم بودیم.
اشتیاق ما به باززایی از طریق مجازیبودن جدیدترین نمودِ چیزی است که سوزان سانتاگ در کتاب در باب عکاسی۹ (۱۹۷۷) آن را «بیحوصلگی آمریکاییها در قبال واقعیت و میل به فعالیتهایی که عاملشان یک دستگاه است» معرفی میکند. آنچه همیشه تحملش برایمان سخت بوده این است که دنیا از پردازهای پیروی میکند که ما آن را ننوشتهایم. انتظار ما از تکنولوژی فقط این نیست که طبیعت را دستکاری کند، بلکه باید آن را تصرف کند و مانند محصولی بستهبندی نماید، محصولی که بتوان با فشردن کلید چراغ، یا پدال گاز یا کلید خاموشی آن را مصرف کرد. آرزوی ما برنامهریزی مجددِ هستی است و، با وجود کامپیوترها، فعلاً بهترین ابزار انجام این کار را در دسترس داریم. دوست داریم این پروژه را چیزی حماسی و نوعی طغیان علیه ستمکاریِ یک قدرت خارجی ببینیم. اما اصلاً اینطور نیست. این پروژهای زادۀ اضطراب است. در پسِ آن، ترسی از این نهفته است که دنیای آشفته و ساختهشده از اتمها علیه ما خواهد شورید. آنچه سیلیکونولی میفروشد و ما میخریم تعالی نیست، پاپسکشیدن است. صفحۀ نمایش نوعی پناهگاه است، دنیایی باواسطه که قابلپیشبینیتر، سربهراهتر و صدالبته، امنتر از دنیای سرکش اشیاست. به دنیای مجازی مهاجرت میکنیم چون دنیای حقیقی چیزهای زیادی از ما میطلبد.
«من و تو در این لحظه زنده هستیم». وقتی هیجان نوزایی اینترنت در پاییز ۲۰۰۵ اوج گرفت، آن مقالۀ وایرد که «ما وب هستیم» نام داشت، در سرم وزوز میکرد. این مقاله هم آزارنده بود و هم محرک. در نخستین یکشنبۀ ماه اکتبر، پای پاور مک جی۵ خودم نشستم و پاسخی برای آن نوشتم. صبح روز دوشنبه، نتیجه را در راف تایپ منتشر کردم (مطلبی کوتاه تحت عنوانِ پرافادۀ «غیراخلاقیبودن وب ۲.۰»). مایۀ تعجب (و باید اعتراف کنم، خوشحالی) من شد که وبلاگنویسان مثل بیگانهخوارها دور این نوشته جمع شدند. طی چند روز، هزاران نفر آن را خواندند و ردیفی بلند از نظرات زیر آن مطلب جمع شد.
این شروع بحث من بود دربارۀ -اسمش را چه بگذارم؟ گزینههای زیادی وجود دارد:- عصر دیجیتال، عصر اطلاعات، عصر اینترنت، عصر کامپیوتر، عصر ارتباطات، عصر گوگل، عصر اموجی، عصر ابر، عصر گوشی هوشمند، عصر داده، عصر فیسبوک، عصر ربات، عصر پساانسان. هرچه اسمهای بیشتری روی آن بگذاریم، فرّارتر میشود. هرچه نباشد، عصری است که متناسب با استعدادهای مدیران برند است. پس فقط آن را «اکنون» مینامم.
همین بحث من با اکنون (بحثی که حالا در بیش از هزار پست وبلاگ جریان یافته است) بود که مرا به مکاشفهای هرچند محقر رساند. آنچه از تکنولوژی میخواهم، دنیایی جدید نیست. آنچه از تکنولوژی میخواهم، ابزاری است برای کاوش و لذتبردن از دنیایی که هست، همان دنیایی که (به قول جرارد منلی هاپکینز) پر است از «چیزهای ضد، تازه، یدکی و عجیب». شاید همۀ ما حالا در سیلیکونولی زندگی کنیم، اما همچنان میتوانیم مثل تبعیدیها عمل و تفکر نماییم. همچنان میتوانیم بلندپروازی کنیم و چیزی باشیم که شیمس هینی در شعر «افشا»۱۰ آن را مهاجرِ درون مینامد.
یک بیزونِ مرده. یک میلیونرِ تفنگبدست. حالا فکر میکنم که این استعاره چقدر واضح بوده است.
اطلاعات کتابشناختی:
Carr, Nicholas. Utopia is creepy: and other provocations. Norton & Company, 2016
پینوشتها:
• این مطلب برشی است از کتاب جدید نیکلاس کار به نام آرمانشهر ترسناک است (Utopia Is Creepy: And Other Provocations) که در تاریخ ۱۹ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان «The worldwide cage» در وبسایت ایان منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ آن را با عنوان «همۀ ما حالا در سیلیکونولی زندگی میکنیم» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• نیکلاس کار (Nicholas Carr) نویسندۀ موضوعات مربوط به تکنولوژی و فرهنگ است که نوشتههایش در آتلانتیک، وال استریت ژورنال، نیویورک تایمز، وایرد، نیچر، امآیتی تکنولوژی ریویو و برخی نشریات دیگر منتشر شده است. آخرین کتاب او آرمانشهرْ ترسناک است (Utopia Is Creepy) (۲۰۱۶) نام دارد.
[۱] Blogosphere: یا فضای وبلاگی مجموعهای از تمام وبلاگها و پیوند میان آنها [مترجم].
[۲] Dot-com crash (or dot-com bubble)
[۳] Hudson River School : مکتبی در نقاشی آمریکایی که برجستهترین مؤلفۀ آن طبیعت است [مترجم].
[۴] The Paradise Within the Reach of All Men
[۵] The Erotic Ontology of Cyberspace
[۶] The Wealth of Networks
[۷] Innocent fraud
[۸] Being Digital
[۹] On Photography
[۱۰] Exposure