آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 25 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
شخصی و مبهم بودن محتوا دلیلی بر «خالی از محتوا بودن» نیست
هواداران دوآتشۀ موسیقی پاپ، بهخصوص جوانان و نوجوانان، وقتی گروه محبوبشان را روی صحنۀ کنسرت میبینند، چنان هیجانزده میشوند که گاه لطمات جسمی جدی به خود وارد میکنند؛ از صدمات ریویِ ناشی از جیغهای ممتد گرفته تا شکستگی دست و پا هنگام هجوم به طرف صحنه. برخی صاحبنظران، ازجمله تئودور آدورنو، از خودبیخودشدگیِ طرفداران را «خالی از محتوا» و بعضی دیگر «افراط زنانه» میدانند. بااینحال هواداری که جیغ میزند برای هیچوپوچ این کار را نمیکند. شاید پشت هر جیغ داستانی هست، داستانی که بهندرت میشنویم. این جیغزدنها و هیجانات زیاد چه چیزی دربارۀ «معنای هواداری» به ما میگوید؟
کیتلین تیفانی، آتلانتیک— صبح روز ۲۵ اوت ۲۰۱۴، دختر ۱۶سالهای را با وضع جسمیِ پیچیدهای به مرکز درمانی دانشگاه تگزاس رساندند. دختر نفستنگی داشت، اما دردی در قفسۀ سینه حس نمیکرد. سابقۀ بیماری ریوی نداشت و تنفسش صدای غیرعادی نمیداد. اما وقتی پزشک اورژانس گردن و قفسۀ سینهاش را فشار داد صدایی شنید شبیه به صدای همزدنِ دانههای برنجک در کاسۀ شیر. عکس رادیولوژی نشان داد که فضای پشت حلق، اطراف قلب و مابین ریهها و قفسۀ سینهاش پُر از هوا شده و ریههایش کمی جمع شدهاند.
پزشکان از مشکل دختر سر درنمیآوردند تا اینکه خودش گفت شب قبل، در کنسرت گروه «وان دایرکشن» در دالاس، ساعتها جیغ زده است. پزشکان به این فرضیه رسیدند که فشار ناشی از جیغ احتمالاً سوراخِ ریزی در دستگاه تنفسیاش ایجاد کرده است. مشکلش زیاد حاد نبود؛ برایش اکسیژن تجویز شد، یک شب هم برای مراقبت بیشتر در بیمارستان ماند و بعد از آن هم نیازی به پیگیریِ درمانی نداشت. اما، سه سال بعد، این اتفاق با تمام جزئیات نامعقول و وحشتناکش در قالب مقالهای در مجلۀ اِمِرجنسی مدیسِن منتشر شد. پزشک سرگروه نوشت که چنین موردی «هنوز در کتابهای پزشکی بررسی نشده است». پزشکان با آسیب دستگاه تنفسی در خلبانهای نظامی، غواصان و وزنهبرداران آشنا بودند، اما این مورد اولین نمونهای بود که نشان میداد «جیغهای ازتهدل در کنسرتهای پاپ» دقیقاً میتواند به همین صدمۀ جسمی منجر شود.
یافتۀ بیسابقهای بود که جان میداد برای بخشهای خبری: هم تیتر ساده و بیدردسری بود و هم شوخی فرهنگیِ قابلتوجهی دربارۀ ذوقزدگیِ بیش از حدِ دختران نوجوان. اتفاقی که قبلاً هجو و شوخی به شمار میرفت حالا به واقعیت پیوسته بود و، برای همیشه، با جدیت تمام در مجلهای پزشکی ثبت شده بود. از این دختر که از فرط علاقه به وان دایرکشن ریههایش را نابود کرد چیز دیگری نمیدانم. پزشکش برایم نوشت که، همان موقع، از دختر اجازه خواسته ماجرا را در توییتر برای جیمی فالن تعریف کند؛ به دختر گفته بود شاید اینطور بتواند با اعضای وان دایرکشن دیدار کند. اما در ادامه مینویسد «ولی خیلی خجالتی بود!!!! یک نوجوان سنتیِ بهتماممعنا» و بعدش هم یک شکلک قهقهه گذاشته بود.
اینکه آن دختر که بوده یا شخصاً چه دلیلی برای آنهمه جیغزدن داشته را هیچوقت نخواهم دانست. چون در این مورد خاص قوانینِ محرمانگیِ اطلاعات پزشکی این اجازه را به من نمیدهند، که این خیلی هم خوب است. اما از کمبود اطلاعات دربارۀ کسانی که مثل او رفتار میکنند نیز حکایت میکند. ما دخترهای زیادی را در حال جیغزدن دیدهایم. هر بار که میبینیمشان با خودمان میگوییم «دارن جیغ میزنن». همین و بس. بااینحال هواداری که جیغ میزند برای هیچوپوچ این کار را نمیکند و جیغزدن تنها کاری نیست که هواداران انجام میدهند. هیچوقتنبوده است.
وقتی بیتلز برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ به دوبلین سفر کردند، نیویورک تایمز در گزارش خود اینطور نوشت که «دست و پای جوانان در آن هرجومرج سرسامآور، مثل شاخههای نوررسیدۀ درخت، شکسته بود». در فوریۀ ۱۹۶۴، بیتلز -که هنوز یک ماه و اندی مانده بود تا با ترانۀ «میخواهم دستت را بگیرم» در صدر جدولِ آهنگهای محبوب رادیوی آمریکا قرار بگیرند- در حالی به نیویورک رسیدند که ۴ هزار هوادار (و ۱۰۰ مأمور پلیس) در فرودگاه منتظرشان بودند و گزارشها از «انبوه جمعیتِ هیجانزده» در ورودی هتل پلازا خبر میدادند.
چِت هانتلی، خبرنگار انبیسی، بعدازظهر آن روز خبر داد که بیتلز به نیویورک رسیده است: «بعضی مجریان رادیوهای محلی از صبح دارند برنامۀ سفر بیتلز، شمارۀ پروازشان و زمان تقریبی رسیدنشان را پیدرپی اعلام میکنند و کاری کردهاند که بچهها قید مدرسهرفتن را بزنند. ما هم، مثل هر سازمان خبریِ کاربلد کوچکی، سه دوربین فیلمبرداری را به میان نوجوانانِ در حال جیغکشیدن فرستادهایم تا صدا و تصویرشان را برای آیندگان ضبط کنیم». در آخر هم این برنامه پخش نشد؛ به نظرشان برای اخبار شبانگاهی زیادی جلف و سبک آمده بود.
رسانههای آن زمان از جنون بیتلز 1 سر درنمیآوردند. آنها دلیلی برای پریشانی آشکار اینهمه دختر نمیدیدند. خبرنگار جنگیِ سابق نیویورک تایمز، دیوید دِمپسی، کوشید توضیحی «روانشناختی، منطقی و انسانشناسانه» از این پدیده ارائه دهد. او به مقالۀ مشهور نظریهپرداز فرهنگی آلمانی، تئودور آدورنو، استناد میکرد که به دنبالهروبودن و حماقت رقصندگان کلوبهای جَزِ هارلِم پرداخته بود. آدورنو در توضیح یکی از ایدههایش، که بهمرور زمان مقبولیتش را از دست داد، مینویسد «اسم خودشان را گذاشتهاند ‘جیترباگ’2، انگار هم خواستهاند تأیید کنند فردیت خود را از دست دادهاند و به سوسکهایی بدل شدهاند که با سرگشتگی اینسو و آنسو میروند و هم آن را به سخره بگیرند». دمپسی این گفتۀ آدورنو را بهدرستی نقل نمیکند و به صورتی پیشپاافتاده با ایهام کلمۀ بیتل 3 بازی میکند و، با احمقانه و بیضرر دانستنِ شور و علاقۀ این دختران نوجوان، از آنها دفاع میکند. او یا نمیدانسته یا به یاد نداشته که آدورنو جیترباگها را خطرناک دانسته و حرکاتشان را به «واکنشهای غیرارادی حیوانات مُثلهشده» تشبیه کرده است.
تقریباً هر مطلبی که دربارۀ بیتلز در مطبوعات جریان اصلی آمریکا نوشته شده کارِ روزنامهنگاران شناختهشدۀ مرد سفیدپوست است. اَل آرونوویتز، منتقد حوزۀ موسیقی راک که بیش از هر چیز بابت معرفی (همزمانِ) باب دیلن و ماریجوانا به بیتلز در تابستان ۱۹۶۴ شهرت دارد، گزارش داده است که دو هزار هوادار هنگام اجرای بیتلز در واشنگتن دی.سی به «درهای فلزی و قفلشدۀ ‘یونیون استیشن’ هجوم بردند». پس از آن هم، وقتی بیتلز به میامی رفتند، ۷ هزار نوجوان ترافیکی چهارمایلی در نزدیکی فرودگاه ایجاد کردند و هواداران «۲۳ پنجره و یک درِ شیشهای را شکستند»، درِ شیشهای!
این مثالها قانعکنندهاند، اما بررسی جزئیاتِ برخی گزارشها از جنون بیتلز برایم دشوار است، چون بسیاری از آنها از نظر من یا نامحتملاند یا حداقل ثابتکردنشان مشکل است. هواداران گاهی واقعاً رفتارهای جنونآمیزی داشتهاند، اما بعدها دربارۀ آن رفتارها افسانهسرایی شده است. بر اساس گزارشهای بدونمنبع اولیه، برخی شهرها بهدلیل هزینههای گزافِ حفاظت از بیتلز سعی داشتهاند ورود آنها به فرودگاههایشان را ممنوع کنند. افسانهها میگویند کارکنان هتلها گاهی فرش و ملافۀ اتاق اعضای بیتلز را میدزدیدند و آنها را تکهتکه میکردند و همراه با گواهی اصالت میفروختند. یا از قرار معلوم، تمام آب یک استخر شنا در میامی را، بعد از اینکه بیتلز در آن شنا کردهاند، در بطری ریخته و به مزایده گذاشتهاند.
رسانهها دربارۀ موسیقی بیتلز حرف چندانی برای گفتن نداشتند، اما درعوض دربارۀ زنان و دخترانی که برای این گروه سر و دست میشکستند خیلی حرفها داشتند. پس از اولین اجرای گروه در برنامۀ تلویزیونی «اِد سالیوان»، آنتونی برتون، گزارشگر دیلینیوزِ نیویورک، ماجرا را تعریف میکند و دربارۀ جیغزدن مردم اینچنین میگوید: «دیوانهوار جیغ میزدند، طوری که انگار روی صحنه دراکولا دیدهاند». چند روز بعد از اجرای بیتلز در کارنگیهال، آلن رینتزلِر، سردبیر سیمون اند شوستر، در نشریۀ نیشن توصیفی تأثیرگذار ارائه داد از صحنهای که بعدها به رایجترین تصویر باقیمانده از هوادارانِ گروه بیتلز تبدیل شد، گروهی که همۀ اعضایش مرد بودند:
سالن پُر بود از زنانی جوان، متعلق به طبقۀ متوسطِ رو به بالا، با لباسهای مد روز و آرایشهای ماهرانه که با اتومبیل شخصی یا اتوبوسهای حومهای به شهر آمده بودند تا با حمایت همۀ مسئولان، پدر و مادرهای سهلگیر، تاجران سودجو، رسانههای خوشحال داخلی و حتی پلیس، شبی را سرخوشانه پیش چشم همه و زیر نور پروژکتورها داد بزنند، رها باشند، جیغ بکشند و برقصند … بعد همۀ اینها به خانه برمیگردند و شاید مثل مادرهایشان بار بیایند، اما این یک شب برایشان فرصتی بوده تا طعم شعفی بسیار بیخطر و بسیار شخصی را بچشند.
همهچیز در این توصیف گنجانده شده: تحقیر، نخوت، حیرت و احترام توأمان، سراسیمگی و البته جیغزدن. حتی در میان این ریشخندها، شاید کمی همدردی هم باشد: «برایشان فرصتی بود». بیزاری نصفهونیمۀ رسانهها از این نوع هواداریِ دخترانه داشت به بیاعتنایی محض تبدیل میشد.
آلیسون مککرَکِن، دانشیار و مدیر برنامۀ مطالعات آمریکا در دانشگاه دِپول، میگوید «هواداربودن ارتباط بسیار زیادی دارد با افراط زنانه، طبقۀ کارگر، رنگینپوستان و افرادی که هیجاناتشان مهارناپذیر است. همهچیز نقطۀ مقابل دیدگاههای موجود نسبت به مرد سفیدپوستِ عادی است، کسی که هیجاناتش و بدنش تحتکنترلاند».
مککرکن دربارۀ تاریخچۀ «خوانندگانی که آرام و غمگین آواز میخوانند» در فرهنگ آمریکا صاحبنظر است و در کتاب خود به نامِ مردان واقعی نمیخوانند 4، که در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسیده، رودی والی و بینگ کراسبی را از اولین ستارگان محبوب پاپ در اواخر دهۀ ۲۰ و اوایل دهۀ ۳۰ میلادی دانسته است. مککرکن سری به بایگانی رادیوی آمریکا، در شهر تازِند اوکسِ کالیفرنیا، زده تا از بایگانی شخصی والی از نامههای هوادارانش، که تاریخشان به ۱۹۲۸ برمیگردد، دیدن کند. مککرکن از خواندن نامهها حیرت کرده بود، چون نامهها پر از سؤال بودند. زنانی که به والی نامه نوشته بودند از واکنشهای هیجانی خودشان به موسیقیاش ابراز تعجب کرده بودند و نمیدانستند چرا عاشق صدایی شدهاند که فقط از رادیو آن را شنیدهاند. مککرکن میگوید «زنها در واکنش به صدای والی برایش نوشتهاند ‘سر درنمیآورم که چرا اینقدر خوشحال و سرخوشم و چرا شما اینقدر مرا به هیجان میآورید’. از او پرسیدهاند ‘میتوانید توضیح بدهید چه به سرم آمده؟’».
دخترها برای روزنامهنگاران هم نامه میفرستادند، درست مثل همین مشاجراتی که این روزها بین بلاگرها و ارتش هواداران در توییتر شاهدیم. در سال ۱۹۲۹، مارک هلینگر، ستوننویس دیلینیوز نیویورک، ماجرایی دربارۀ والی نوشت، او را نفرتانگیز دانست و دعا کرد که زنان هرچه زودتر او را فراموش کنند و سراغ یک نفر دیگر بروند (او ایراد گرفته بود که «زنان ۵۰ساله طوری برایش بالا و پایین میپرند که انگار ۱۵ سالهاند»). زنی اینطور جوابش را داد: «تو حسودی. احمقی. حتماً دیوانه شدهای». هزاران هوادار خطاب به او نامه نوشتند. برخی او را به ضربوشتم تهدید کرده بودند یا گفته بودند باید خود را حلقآویز کند. زمانی که بِن گراس از نشریۀ ساندِی نیوزِ نیویورک مطلبی انتقادی دربارۀ والی چاپ کرد، یکی از هواداران برایش نوشت: «گوشنوازترین آوا برای من مارشی است که رودی در تشییع جنازۀ تو و هیلنگر بنوازد».
مککرکن توضیح میدهد که روانشناسان از اوایل دهۀ ۱۹۰۰ نوجوانی را برهۀ ویژهای از زندگی معرفی کردند، بااینحال، خودِ کلمۀ «تیناِیجر» تا اواخر دهۀ ۴۰ میلادی کاربرد گستردهای نداشت و کسانی هم که مشتاقانه آن را به کار میبردند بازاریابان بودند. آنها فهمیده بودند که، در سالهای توسعۀ پس از جنگ، کودکانِ بسیار کمتری برای کمک به خرجی خانواده ترک تحصیل میکنند و ازاینپس خیلی از بچههای دیگر نیز از پول توجیبی و اوقات فراغت برخوردار خواهند بود. دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی شاهد محصولات بیشتر و بیشتری بود که بهوضوح برای نوجوانها تولید میشد. این تولیدات معمولاً مؤید این بود که نوجوانان گروه مجزایی از مردماند که هویت جداگانهای از والدین خود دارند. با ظهور محصولاتی که مختص نوجوانها تولید میشد، برنامههای تلویزیونی نوجوانانهای هم آمدند که مابینشان میشد همان محصولات را تبلیغ کرد.
مادامیکه نوجوانها قشر پولساز بازار بودند، صنعت موسیقی چهرههایی رو میکرد که نوجوانان، مخصوصاً دخترها، عاشقشان شوند. مطالبی که روزنامهنگاران و منتقدان دربارۀ این چهرههای محبوب مینوشتند معمولاً حاکی از رضایت کاملشان از سودآوری این چهرهها و اندکی تحقیر بودند. در سال ۲۰۱۰ هم دربارۀ جاستین بیبر، که آن زمان بُت نوجوانان بود، چنین مطلبی نوشته شد. بیبر در سپتامبر آن سال کنسرتی در مدیسون اسکوئر برگزار کرد که برای اولین بار تمام بلیتهایش به فروش رفته بود. پس از آن، منتقد موسیقی نیویورک تایمز، جان کارامانیکا، مطلبی دربارۀ کنسرت نوشت و عنوانش را گذاشت «پسر دخترکُش بفرست، جیغ تحویل بگیر» و نوشت بیبر «با سوءاستفادۀ آشکار از احساسات جمعیت آنها را تحریک میکرد».
دو سال بعد، وان دایرکشن برای کسب جایگاه اول در رتبهبندیهای آمریکا، و در قلب نوجوانان آمریکا، با بیبر رقابت میکرد و کارامانیکا، با همان دقت، نوشتن دربارۀ خروجیِ کار این گروه را شروع کرد. او آلبوم دوم این گروه، یعنی «من را به خانه ببر»، را که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد اینطور توصیف کرد: «آلبومی که جان میدهد برای به جیغ واداشتنِ دخترانی که هنوز متوجه نشدهاند جیغزدن به آنها نمیآید». کارامانیکا آلبوم سال ۲۰۱۳ این گروه، «خاطرات نیمهشب»، را هم به باد انتقاد گرفت و نوشت «بخششان را با بیمیلی اجرا میکنند و قیافۀ کسانی را به خود میگیرند که بیشتر از بقیه میفهمند … دشوار است بگوییم که این مسئله برای جیغجیغوهایی که شاکلۀ اصلی هوادارانشان را تشکیل میدهند هم روشن است یا خیر». او، با آگاهی از دسیسهچینیهایی که در صنعت پاپ وجود دارد، خود را همراهِ پسران بازیخورده نشان میدهد و تلویحاً به شماتت دخترانی میپردازد که بهخاطر حال و روزِ ظاهراً درماندۀ این پسرها عاشقشان شدهاند. کارامانیکا به تاریخ متوسل میشود تا حرفش را در لفافه بزند؛ او واقف است به اینکه همۀ ما با شکل و شمایل دخترانی که جیغ میزنند آشنایی داریم.
بهراحتی میشود عکسی از هواداران کمسنوسال بیتلز پیدا کرد که دستشان را دراز کردهاند و، با بهت و حیرت، به پهنای صورت اشک میریزند. پیداکردن عکسهای تقریباً مشابهِ طرفداران «بکاستریت بویز» و جاستین بیبر و وان دایرکشن و «بیتیاس» هم ساده است، اما کنار هم گذاشتنِ این عکسها و تأکید بر شباهتهایشان من را راضی نمیکند. این کار بهلحاظ بصری حقۀ ماهرانهای است، اما همیشگیبودنِ پدیدۀ جیغزدن چیزی نیست که با مشاهدۀ صرف اثبات شود.
پشت هر جیغ داستانی هست، داستانی که بهندرت میشنویم.
دختری که در کنسرت در حال جیغزدن میببینیدش ممکن است بعد از برگشتن به خانه فیلمی را که ضبط کرده تقطیع کند تا از آن گیف و میم بسازد. این گیفها و میمها دستبهدست میچرخند و درنهایت به چیزی کاملاً متفاوت و بهکلی عجیبوغریب بدل میشوند. دخترهایی که جیغ میزنند و داستانهای تخیلی هوادارانه 5 هم مینویسند دوست ندارند وان دایرکشن را به زمان و مکان و موقعیت خاصی محدود کنند. بنابراین در داستانهایشان آنها را کارکنان یک کافیشاپ بینراهی جا میزنند، یا به دهۀ ۶۰ میلادی میبرندشان و کنار یک گروه بریتانیایی دیگر قرارشان میدهند، یا پشت صحنۀ کنسرتشان را با جزئیاتی تماماً تخیلی تعریف میکنند و با این کار چیزهایی را افشا میکنند که به نظرشان پیامدهای احساسیِ شهرت یا درد همهگیرترِ عشق پنهان هستند. زان رومانفِ نویسنده با زنانی مصاحبه کرده است که شبیه هری استایلز لباس میپوشند، یعنی لباسهایی پرزرقوبرق و الهامگرفته از شخصیتهای خیالی. آنها این کار را برای ابراز شیفتگیشان به استایلز انجام میدهند که درعینحال نوعی عمل خلاقانۀ ادامهدار هم هست.
بعضی از اولین داستانهای هوادارانۀ «شخصیتواقعی» 6را هواداران بيتلز نوشتند که آن زمان در گروههای کوچک و با نامه دستبهدست میشدند. این داستانها خودآگاهانه و بسیار بامزه بودند. مثلاً ، در سال ۱۹۶۴، چند دختر در اِنسینوی کالیفرنیا سازمانی تأسیس کردند و اسمش را بیتلزانیاکس 7 گذاشتند. کار این سازمان در تبلیغاتش «گروهدرمانی» معرفی میشد که به هواداران بیتلز، که فکر میکردند هیجاناتشان از کنترل خارج شده، «راه و رسم ترککردن» را نشان میداد. مجلۀ لایف متوجه شوخیبودن ماجرا نشد و خوشباورانه اخبار این گروه را منتشر میکرد. این در حالی بود که بیتلزانیاکس قوانین مضحکی نظیر اینها داشت: «کلمۀ بیتلز را بر زبان نیاورید»، «اسم انگلستان را نبرید»، «با لهجۀ بریتانیایی حرف نزنید» و «انگلیسی صحبت نکنید». تصویر دختران هواداری که جیغ میکشند آنقدر آشنا و چشمگیر است که نیازی به توضیح بیشتر ندارد. اما دهههاست که وظیفۀ هواداران فقط این نبوده که منفعلانه از کار کسی که هوادارش هستند لذت ببرند یا بلندبلند نامش را صدا بزنند. آنها افراد محبوبشان را پیراستهاند و دوباره به همه شناساندهاند و آنها را منبع الهام انواع آثار خلاقانه قرار دادهاند، آثاری چنان بیشمار -و تا حدودِ زیادی بینامونشان- که حتی در تصور نمیگنجند. آثار هنری، داستانها و لطیفههای درونگروهی همانقدر جزئی از معنای هواداریاند که منتظرماندن در فرودگاه یا حفظ کردن دَهها ترانه.
اصطلاح هواداریِ تغییردهنده 8 از سرویس بلاگنویسیِ دریمویدث میآید، دریمویدث نسخهای کپیشده از لایوژورنال است که در سال ۲۰۰۸، پس از آنکه مالک جدید لایوژورنال دستورالعملهای سختگیرانهای برای انتشار محتوا تعیین کرد، با استفاده از همان کدهای برنامهنویسیِ لایوژورنال ساخته شد. این اصطلاح را یکی از نویسندگان داستانهای تخیلی هوادارانه، با نام مستعار، ابداع کرد که میکوشید منشأ کشمکشهایی را توضیح دهد که همواره میان صاحبان آثار و هواداران آماتوری در جریان بود که از آثار آنها برای داستانسراییهای تازه بهره میبردند. این نویسنده نوشته بود «همۀ ماجرا دستبردن در منبع و تغییردادن آن به دلخواه هواداران است. منبع آنقدر تغییر میکند تا در آخر، بیآنکه خشم چندانی برانگیزد، به چیزی بدل شود که حکم شورشی دیوانهوار علیه منبع را داشته باشد، و اگرچه برخی نظرات در اکثریت و برخی در اقلیتاند، دمکراسی بین سلایق مختلف برقرار است؛ هر کسی حق دارد منبع را به دلخواه خودش معنا کند و از اساس تفسیر جدیدی از آن ارائه دهد».
هواداریِ تغییردهنده با هواداری «تأییدکننده» یا «تقلیدکننده» فرق دارد، از این نظر که این دو «نسخۀ اصل» را دقیقاً همانطور که هست ستایش میکنند و آن را در نسخههای عیناً مشابه تکثیر میکنند یا لباسهایی دقیقاً مشابه آنها میپوشند. هواداری تغییردهنده گاهی اوقات شکل شیطنتِ توهینآمیزی را به خود میگیرد و شما همیشه نمیتوانید از روی ظاهر ماجرا به آن پی ببرید. انجام این کار شکلهای مختلفی دارد و، از منظر بیرونی، شاید اصلاً عشق به نظر نرسد. بنا به تجربۀ من در شبکۀ اجتماعیِ تامبلر در اوایل دهۀ ۲۰۱۰، هواداران وان دایرکشن شرارت شوخطبعانهای داشتند و بسیار شرورتر از آن بودند که فکرش را بکنید.
تصاویری که در خاطرم مانده، در بهترین حالت، سوررئالیستی -و گاهی چندشآور یا زننده- بودند. تصاویر نیال هوران را به یاد دارم که با شلوار جین چسبانِ بلوطیرنگ یکجورهایی در هوا پرواز میکرد، پاهایش را یکی به جلو و یکی به عقب باز کرده بود، بالاتنهاش را کاملاً صاف نگه داشته بود، صورتش هیچ حالتی نداشت و به روبهرو خیره شده بود، مثل عکس تاری که از روی فیلمی قدیمی گرفته باشند. در تصویر دیگری، نیال در گوشهای تاریک از یک ساختمان بتنی در هوا معلق بود و روبهرویش هم، بدون آنکه توضیحی دربارهاش داده باشند، دو دسته ترکهچوب قرار گرفته بود و یا تصویر دندانهایش از نمای نزدیک، قبل از ارتودنسی، و یا شست عجیب و غریب پای چپش که شکل لوبیا بود. دخترها چنان عادی از این تصاویر در تامبلر استفاده میکردند که انگار کلمهاند.
بر اساس مقالۀ آدورنو در سال ۱۹۳۸، که نیویورک تایمز در پروندۀ خود دربارۀ جنون بیتلز به آن استناد کرده، هواداران در کنسرتها همانند ظرفی خالی هستند:
«ازخودبیخودشدگیِ آنها خالی از محتواست». آدورنو با اندکی دلسوزی اضافه میکند که هواداران باید «زمانی برای فراغت و کمی آزادی» داشته باشند. این دو اظهارنظر در کنار هم غیرعادی است. هواداران وان دایرکشن یا هواداران بیتلز یا همان دخترهای جیغجیغویی که وقتی به خانه رسیدهاند خود را در اتاقشان پنهان کردهاند و در واکنش به هیجاناتِ زیادهازحدشان چیزهایی ساختهاند قطعاً زمان فراغت کافی و «کمی آزادی» داشتهاند. اما شخصی و مبهم بودن محتوا دلیلی بر «خالی از محتوا بودنِ» ازخودبیخودشدگیشان نیست. چیزی را که در طلبش نباشید نخواهید یافت.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را کیتلین تیفانی نوشته و در تاریخ ۳۰ مه ۲۰۲۲ با عنوان «Why Fangirls Scream» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «پشت هر جیغ داستانی هست، داستانی که بهندرت میشنویم» در بیستوپنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۷ اسفند ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
کیتلین تیفانی (Kaitlyn Tiffany) نویسندۀ ثابت آتلانتیک و مؤلف کتاب Everything I Need I Get From You: How Fangirls Created the Internet as We Know It است. نوشتههای او بیشتر در حوزۀ فناوری و فرهنگ اینترنت است.
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
احساس کسلی وقتی پیدا میشود که موضوعِ توجه ما دائم تغییر کند