اینکه چرا انسانها به نگهداشتن حیوانات خانگی علاقه دارند پرسشی است که پاسخدادن به آن اصلا ساده نیست
زندگی انسانها در تمام تاریخ حیاتشان روی کرۀ زمین، پیوند تنگاتنگی با دیگر گونههای جانوری داشته است. مدتها پیش از آنکه خط یا تمدن را اختراع کنیم، شکار و سپس اهلیکردن حیوانات را آموختیم و از آنها بهرههای گوناگون میبردیم. اما در قرون اخیر، انسانها رابطۀ جدیدی با برخی حیوانات را آغاز کردهاند: درهای خانههایشان را به روی آنها گشودهاند، و مراقبت و نگهداری از آنها را بهعهده گرفتهاند، بدون آنکه توقع انجام کاری را از آنها داشته باشند. رابطۀ ما با این حیوانات خانگی چگونه رابطهای است؟
Why It's So Hard to Think Straight About Animals
Hal Herzog
HarperCollins.2010
استاد روانشناسی دانشگاه وسترن کارولینا
Some We Love, Some We Hate, Some We Eat
38 دقیقه
Why It's So Hard to Think Straight About Animals
Hal Herzog
HarperCollins.2010
هال هرتزوگ، کتاب برخی را دوست داریم، از برخی متنفریم، برخی را میخوریم— آنتوان، جوان بیستوچندسالۀ فرانسوی، در پیادهرو سراغ زن جوان جذابی میرود. سگی ناز به نام گوئندو همراهش است که در گویش اهالی بروتانی به معنای «سفیدوسیاه» است.
آنتوان به زن میگوید «سلام. من آنتوان هستم. فقط خواستم بگم به نظرم شما واقعاً جذابید. بعدازظهر باید برم سر کار، ولی خواستم بپرسم شمارهات را میتونم داشته باشم. بعداً زنگ میزنم تا یک جا باهم قرار بگذاریم».
زن لحظهای درنگ میکند. نگاهی به آنتوان و سگ میاندازد و میگوید «باشه». خودکاری از کیفش درمیآورد و شماره را مینویسد.
واقعیت این است که اسم مرد آنتوان نیست، گوئندو سگش نیست و در پیادهرو هم دنبال زنی جوان نمیگردد تا با او دوست شود. او در واقع در حال اجرای آزمایشی است که دو انسان-جانورشناس فرانسوی طراحی کردهاند: سِرژ سیکوتی و نیکلا گِگَن که صاحب واقعی گوئندو است. موضوع پژوهششان کارایی حیوانات خانگی در تسهیل معاشرت است. دلیل انتخاب آنتوان برای اجرای آزمایش این بوده که جمعی از زنان او را بسیار جذاب خوانده بودند. او طی چند هفته بهصورت تصادفی سراغ ۲۴۰ زن جوان رفت. در نیمی از این رویاروییها تنها بود و در نصف دیگرشان گوئندو را به همراه داشت که پژوهشگران آن را سگی «مهربان، پرانرژی و دوستداشتنی» توصیف میکردند.
آیا همراهی گوئندو جذابیت آنتوان را افزایش میداد؟ صددرصد! وقتی تنها بود حدود ۱۰ درصد از زنها به او شماره دادند، اما وقتی سگ همراهش بود، حدود ۳۰ درصد از موارد موفق شد شماره بگیرد.
ظاهراً فقط زنهای جوان هم نیستند که عاشق مردهای سگدار هستند. پژوهشگران همچنین دریافتهاند که مردان و زنان فرانسوی سهبرابر بیشتر احتمال دارد به غریبهای که سگ دارد پول بدهند (ببخشید آقا/خانم؛ کمی پول لطف میکنید که بلیت اتوبوس بخرم؟»).
جان کلام اینکه حیوانات (دستکم سگهای ناز) مخزنی را تسهیل میکنند و امکان کمکگرفتن از غریبهها را هم بیشتر میکنند. ولی اینکه یک حیوان تسهیلکنندۀ معاشرت باشد، دلیل نمیشود که مردم گربه، پرنده، لاکپشت و حتی موش را به خانه بیاورند و مثل اعضای خانواده با آنها رفتار کنند.
از منظر تکاملی، حیوانات خانگی مسئلهای پیچیده به شمار میروند. چرا انسانها باید اینقدر زمان، انرژی و هزینه صرف موجوداتی کنند که نه ژن مشترکی با آنها دارند و نه کار مفیدی میکنند؟ بیشتر حیواندوستها جوانان بَروروداری هم نیستند که بخواهند شانس تولیدمثلشان را افزایش دهند. مدیران صنعت حیوانات خانگی، انجمن دامپزشکی آمریکا و تقریباً تمام انسان-جانورشناسانی که سراغ دارم معتقدند ما حیوانات را وارد زندگیمان میکنیم چون با آنها احساس شادی و سلامت و دوستداشتهشدن بیشتری میکنیم. به نظر من ولی قضیه پیچیدهتر از این حرفهاست.
حیوان خانگی یا پِت دقیقاً چیست؟
کیث تامسِ مورخ معتقد است پتها حیواناتیاند که انسانی به خانهاش راه میدهد، رویشان اسم میگذارد و هرگز نمیخوردشان. نقطۀ شروع خوبی است، اما استثنائاتی وجود دارد. من تعریف جیمز سِرپِل، انسانجانورشناس دانشگاه پنسیلوانیا، را ترجیح میدهم: حیواناتی که با آنها زندگی میکنیم و هیچ کارکرد مشخصی ندارند. اما حتی با این تعریفِ کلی هم بعضی جاها به مشکل میخوریم. تا همین چندی پیش، بیشتر حیوانات در خانهها وظایفی داشتند. مثلاً سگها مراقبت از گله، شکار، نگهبانی و حتی کرهگرفتن را به عهده داشتند. گربهها را هم بیشتر تلهموشِ زنده در نظر میگرفتند تا موجودی که باید به آن محبت کرد. در ایالاتمتحده، حیواناتی که کارکردشان فقط سرگرمی صاحبانشان باشد تا نیمۀ قرن نوزدهم نادر بودند و تازه آنوقت بود که پرندگان قفسی و بهویژه قناریهای آوازخوان محبوبیتی ناگهانی یافتند.
تنوع حیواناتی که انسانها در خانه نگهداری میکنند خارقالعاده است، جیرجیرک، ببر، خوک، گاو، موش، مار کبرا، تمساح، مارماهی غولپیکر و هزارویک جور جانور دیگر. اما وقتی بپرسیم چه حیوانی پت به حساب میآید، کمتر کسی از مارماهی یا جیرجیرک نام میبرد. کدام حیوانات به ذهنشان میرسد؟ خب معلوم است: سگ و گربه.
در روانشناسیِ شناختی، به موردی که نمونۀ بارز یک دسته باشد «پروتوتایپ» میگویند. مثلاً پرنده را در نظر بگیرید. گمانم اول از همه تصویر یک گنجشک، سینهسرخ یا عقاب به ذهنتان برسد، نه شترمرغ یا پنگوئن. دلیلش این است که سینهسرخ «پرنده»تر از شترمرغ است. کدام حیوانات پروتوتایپِ پت هستند؟ چندی پیش، من و سامانتا استرازاناک از دانشجویانمان خواستیم شانزده نوع حیوان را (که تمامشان گاهی در خانه نگهداری میشوند) بر اساس میزان «پتبودن» نمرهدهی کنند. همه طبیعتاً سگ و گربه را نمونۀ بارز مفهوم «پت» میدانستند. ماهی قرمز در جایگاه سوم بود؛ ۷۵ درصد از دانشجویان این سه جانور را دارای درجۀ بالایی از «پتصفتی» میدانستند. فقط حدود نیمی از دانشجویان همستر و جربیل و خرگوش و طوطی و پاراکیت را پت میدانستند. موش و ایگوانا در مقیاس پتصفتی نمرۀ کمی داشتند و موش سفید و رُتیل از آنها هم جایگاه پایینتری داشتند. بوآی پیچنده در قعر فهرست بود و فقط ۵ درصد از پاسخدهندگان آن را پت میدانستند.
بعضی از حامیان حقوق حیوانات میانهای با کلمۀ «پت» ندارند، چون معتقدند توهین به حیواناتی است که با آنها زندگی میکنیم. از ما میخواهند این دوستان پشمالو و فلسدار و بالدارمان را حیوان «همدم» و صاحبانشان را «سرپرست» بخوانیم. سازمان حقوقِ حیواناتِ «در دفاع از حیوانات»1 با شهرداریها لابی میکند تا نام رسمیِ مالکیت پت را تغیر دهند. حدود بیست شهر (که بیشترشان در کالیفرنیا هستند) و تمام ایالت رود آیلند این ماجرا را پذیرفتهاند و در حکمهای مربوط به کنترل حیوانات، بهجای صاحب، از لفظ سرپرست استفاده میکنند.
من بشخصه از لفظ حیوان همدم چندان خوشم نمیآید. بیشتر پتها همدم نیستند. وقتی دوستم، جو بیل، بچه بود، پت محبوبش خرچنگی بود که در تشتی کنار تختش زندگی میکرد. پت بود؟ بله. همدم بود؟ خیر.
برای حیواندوستانی مثل لزلی اروین، جامعهشناس دانشگاه کلرادو و نویسندۀ کتاب اگر اهلیام کنی: درک ارتباط ما با حیوانات2، نگهداری حیوان خانگی نوعی بلاتکلیفی اخلاقی به وجود میآورد. او مینویسد «اگر ارزش ذاتی جان حیوانات را به رسمیت بشناسیم، پس نگهداریشان محض لذت کاری غیراخلاقی است، چه اسمشان را همدم بگذاریم و چه پت». او، در ساحت فکری، پرورش و حبس حیوانات بهمنظور لذت شخصی را غیراخلاقی میداند و معتقد است رابطۀ انسان و حیوان خانگی بیشتر به بردهداری میماند تا به رفاقت واقعی. مشکل اینجاست که لزلی دلبستگی شدیدی به سگ و گربههای خودش دارد. پس مینویسد «وحشت دارم از اینکه به خانه بیایم و ببینم سوتوکور است، ببینم کسی از ذوق دیدنم دم تکان نمیدهد … ولی لذت من از این استقبال و همراهی دلیل موجهی برای نگهداری حیواناتی بدین منظور نیست». لزلی با تعارض همیشگی میان عقل و دل مواجه شده و طبق معمول دل پیروز میدان است.
پتها انسان میشوند
بسیاری از آمریکاییها، مثل لزلی، عاشق حیواناتشان هستند. کیسی گریِر دریافته که علاقه به حیوانات خانگی در ایالاتمتحده متناوباً در مقاطعی اوج میگیرد. یکی از این موارد اواخر قرن نوزدهم بود که حیوانات خانگی نماد آرامش خانگی شدند و مردم، بهویژه مادران، آنها را روشی برای القای مهربانی و مسئولیتپذیری در کودکان به حساب آوردند. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، آمریکاییها دوباره به آوردن حیوانات به خانه علاقهمند شدند که این بار دلیلش رشد مناطق حومهای بود و نیز این تفکر که داشتن حیوان خانگی لازمۀ زندگی عادی کودکان است.
اما باآنکه آمریکاییها از دیرباز بهصورت مقطعی با حیوانات خانگی زندگی میکردهاند، رابطۀ انسان و حیوان خانگی (بهویژۀ رابطۀ ما با سگ و گربه) امروزه رفتهرفته وارد مرحلۀ جدیدی میشود. در سالهای اخیر، حیوانات خانگی عملاً به اعضای خانواده تبدیل شدهاند، روندی که صنعتِ ملزوماتِ حیوانات خانگی آن را انسانشدن پتها مینامد. امروزه ۷۰ درصد پتدوستان میگویند گاهی به حیواناتشان اجازه میدهند در رختخوابشان بخوابند، دوسوم برای حیوانات خانگیشان کادوی کریسمس میخرند، ۲۳ درصد غذای ویژه برایشان درست میکنند و ۱۸ درصد برای مناسبتهای خاص به حیواناتشان لباس مخصوص میپوشانند.
باآنکه آمار خانوارهای آمریکایی که حیوان خانگی دارند طی ده سال اخیر افزایش چندانی نداشته است، اما مبالغی که صرف این حیوانات میکنیم سر به فلک کشیده است. امروزه پولی که برای حیوانات خانگیمان خرج میکنیم بیشتر از مجموع هزینههایمان برای فیلم، بازی ویدئویی و موسیقی است.
محوشدن مرز میان حیوانات خانگی و انسانها پدیدۀ جدیدی نیست. این مضمون در قرن نوزدهم در فرانسه وجود داشت. با افزایش جمعیت و نفوذ طبقۀ متوسط فرانسه، این قشر علاقۀ بیشتری به حیوانات خانگی پیدا کردند و، طی پنجاه سال، سگوگربهها از حیواناتِ کاری به اعضای خانواده تبدیل شدند. سال ۱۸۹۰ اوضاع جوری شده بود که تجمل و داشتنِ حیوان خانگی با هم عجین بودند. در کمد لباسِ هر سگ شیکوپیکی در پاریس مواردی همچون چکمه، لباس مجلسی، لباس شنا، لباس زیر و بارانی پیدا میشد. آرایشگاههای مخصوص سگ در فرانسه پدید آمدند، همینطور قبرستانهای مختص حیوانات خانگی. در ابتدای قرن نوزدهم، سگهای مرده را در رود سن میانداختند، اما در اواسط قرن اوضاع طوری شده بود که حیواندوستانِ پاریسی سگها و گربههای فقیدشان را در قبرستانهای مختص حیوانات خانگی به خاک میسپردند یا سرشان را روی طاقچۀ بالای شومینه به نمایش میگذاشتند.
جنون امروزی نسبت به لباس، استخر و آب معدنیِ مخصوص حیوانات خانگی نشان از روندی دارد که مایکل سیلورستاین و نیل فیسک آن را خرید اعتباربخش میخوانند. آنها معتقدند در پسِ غذاهای مخصوص حیوانات خانگی و استخرهای مختص سگها همان نیروهای فرهنگیای در کار است که تقاضا برای فنجان ۶دلاریِ قهوه یا اجاقگازهای ۶هزاردلاریِ وایکینگ را به وجود آورده بود. اما وقتی اوضاع خراب شود تکلیف چیست؟ آیا مردم باز هم برای حیوانات خانگیشان خرج میکنند؟
دیوید لومیس، از متخصصان روندهای بازار صنعت حیوانات خانگی، به این پرسش پاسخ مثبت میدهد. سال ۲۰۰۸ که اقتصاد در حال افول بود، مجموع فروش پتاسمارت، بزرگترین خردهفروشی زنجیرهای ملزومات حیوانات خانگی در آمریکا، ۸.۴ درصد افزایش یافت و به ۵ میلیارد دلار رسید. داروخانۀ آنلاین حیوانات خانگی، پتمِد اکسپرس، نیز گزارش داد که در یکچهارم پایانی سال ۲۰۰۸ فروششان ۱۶ درصد افزایش یافته است. لومیس پیشبینی میکند که بازار خردهفروشی حیوانات خانگی بهزودی از ۵۶ میلیارد دلار بگذرد.
کیسی گریِر کتابی به نام حیوانات خانگی در آمریکا3 دارد که بهترین تاریخچۀ روابط انسان و حیوان در ایالاتمتحده است. از او پرسیدم دلیل افزایش باورنکردنیِ پولی که خرج حیواناتمان میکنیم چیست. گریر معتقد است خودِ صنعت حیوانات خانگیْ پتها، بهخصوص سگها، را مصرفکننده به حساب میآورد. خیلیها معتقدند حیوانات خانگی خواستههایی شبیه خودشان دارند و سزاوارش هم هستند: بیسکوتی، قرص نعنا، بارانی، اردوی تابستانه، چشمۀ آب گرم، حتی عروسیهای پرخرج.
پرسش اینجاست: بهجز اعضای اتحادیۀ تولیدکنندگان ملزومات حیوانات خانگی آمریکا، چه کسی از این بریزوبپاشها سود میبرد؟ استیو زاویستوفسکی، عضو جمعیت آمریکاییِ پیشگیری از حیوانآزاری و نویسندۀ کتاب حیوانات همدم در جامعه4، میگوید «اگر لباسی ۲۰دلاری برای سگتان بخرید تا سردش نشود، این کار بهخاطر سگتان است. اما اگر لباسی ۲۰۰دلاری برایش بخرید، این کار بهخاطر خودتان است». موریس هالبروک، استاد بازاریابی در دانشگاه کلمبیا، به شرکتهایی که میکوشند از بازار پرسود ملزومات حیوانات خانگی بهره بگیرند این توصیه را میکند: «به مردم یادآوری کنید که آنها مالک حیوانات خانگی نیستند، یادآوری کنید که حیوانات خانگی دارایی نیستند، بلکه همدمهایی حیوانیاند که نیازها، خواستهها و حقوقی دارند شبیه اعضای خانواده».
حیوانات خانگی در گذشته نسبتاً ارزان بودند. تا سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، بیشتر حیوانات خانگی در آمریکا از تهماندههای سفره تغذیه میکردند و هرگز رنگ کلینیک دامپزشکی را نمیدیدند. اما الان دیگر اینطور نیست. هزینۀ نگهداری از سگی با اندازۀ متوسط در طول عمرش ۸ هزار دلار و برای گربه ۱۰ هزار دلار برآورد شده است (چون عمر گربهها بیشتر است). اما از این هزینهکرد چه چیزی عایدتان میشود؟
آیا حیوانات خانگی واقعاً بیقیدوشرط به ما عشق میورزند؟
چند سال پیش، در کلینیکهای دامپزشکیِ منطقۀ غربی کارولینای شمالی از صاحبان حیوانات خانگی نظرسنجی کردم و پرسیدم از رابطه با حیوان خانگیشان چه چیز عایدشان میشود. سه مضمون بهوضوح در پاسخهایشان مشاهده میشد: «حیوانات خانگیام عضو خانوادهام هستند»، «حیوانات خانگیام بچههایم هستند» و «حیوانات خانگیام دوستم هستند». من و رابین کووالسکی، روانشناس اجتماعی دانشگاه کلِمسون، در تحقیقی پیرو پژوهش قبلی از صاحبان سگ و گربه خواستیم مجموعهای از گزارهها را ارزیابی کنند که فواید حاصل از رابطه با بهترین دوست انسانی و فواید حاصل از رابطه با حیوانات خانگی را با هم مقایسه میکرد. سوژههای ما میگفتند دوستانمان، چه انسان باشند چه حیوان، به یک اندازه همدم میشوند و از تنهایی میکاهند و کاری میکنند آدم حس کند وجودش مفید است. در بحث درد دل و همصحبتی، دوستان انسانی بهتر از همدمهای حیوانی بودند. البته یک حوزه بود که حیوانات خانگی گوی سبقت را از دوستان انسانی میربودند: عشقورزی بیقیدوشرط.
باآنکه خروار خروار کتابهای حالخوبکن این انگاره را در بوقوکرنا میکنند که حیوانات خانگی بیقیدوشرط به صاحبانشان عشق میورزند، به نظرم دربارۀ این نظریۀ عشقورزی بیقیدوشرط مبالغه شده تا دلیلی باشد برای زندگی انسان با حیوانات. اگر حیوانات خانگی واقعاً اینقدر بیقیدوشرط عشق میورزیدند، قاعدتاً میبایست هر کسی که در خانهاش حیوان خانگی دارد با آن خو بگیرد. اما اینطور نیست. سال ۱۹۹۲، ۱۵ درصد از بزرگسالان میگفتند دلبستگی خاصی به حیوانات خانگیشان ندارند. در نظرسنجیهای غیررسمیای هم که در کلاسم انجام دادهام، حدود یکسوم از شاگردانم گفتند دستکم یکی از اعضای خانوادهشان به حیوان خانگیشان بیعلاقه یا حتی از آن متنفر است.
جمعیتشناسیِ نگهداری حیوانات خانگی نیز مشکل دیگری برای فرضیۀ عشق بیقیدوشرط به وجود میآورد. طبق دیدگاه عشق بیقیدوشرط، افرادی که تنها زندگی میکنند بیش از همه محتاج چنین عشقی هستند، بنابراین باید بیشترین آمار مالکیت حیوان خانگی را داشته باشند. واقعیت اما اینطور نیست. اتفاقاً بزرگسالانی که تنها زندگی میکنند کمترین آمار نگهداری حیوان خانگی را دارند، حالآنکه بالاترین آمار متعلق است به بزرگسالانی که بچۀ مدرسهای دارند. جالب آنکه هرچند بزرگسالان بچهدار بالاترین آمار را در این زمینه دارند، دلبستگیشان به حیوانات خانگیشان کمتر از افرادی است که تنها زندگی میکنند و حیوان خانگی دارند. در واقع، هرچه تعداد افراد خانواده بیشتر باشد، دلبستگی به حیوان خانگی کمتر میشود. بدترین اوضاع حیوانات خانگی در خانوادههایی است که کودک خردسال دارند. مثلاً فقط حدود ۲۵ درصد از حیوانات خانگی در خانوادههای بچهدار هر روز نوازش و مراقبت میشوند، حالآنکه این آمار برای حیوانات خانگیای که با بزرگسالانِ بدون بچه زندگی میکنند ۸۰ درصد است. سگها و گربهها، در خانههای بدون فرزند، احتمالاً بیش از همه هدیۀ کریسمس میگیرند و به سفرهای خانوادگی میروند. متأسفانه سگی که زوجها در سالهای نخست زندگی مشترکشان به آن «بچهمان» میگویند به محض بهدنیاآمدن نخستین بچه دچار تنزیل درجه میشود.
من هم باید اقرار کنم آنوقتی که سگ داشتیم انگارۀ عشق بیقیدوشرط برایم ملموستر بود. حالا که گربه داریم باید تجدید نظر کنم. به این نتیجه رسیدهام که هرچند عشق من به گربهام، تیلی، بیقیدوشرط است، عشق او به من خیلی هم قیدوشرط دارد. برای خودش پادشاهی میکند. وقتی برایش غذا درست میکنم یا شکمش را نوازش میکنم یا با او بازی میکنم، دوستم دارد. اما بیشتر اوقات من فقط آن یارویی هستم که، وقتی بزرگوار میخواهد برود بیرون، پنجره را برایش باز میکنم.
آیا ممکن است حیوانات خانگی موجب شادی و سلامتی ما شوند؟ اول خبر خوب را بگوییم
نظریۀ عشق بیقیدوشرطْ کامل مشخص نمیکند که انسانها چرا حیوان خانگی نگه میدارد. زندگی با حیوان خانگی، علاوه بر این خودخواهی، دلایل دیگری هم دارد. ممکن است حیوانات خانگی با همدمی و شنیدن حرفهایمان باعث سلامتی و شادیمان شوند. میدانیم که صنعت حیوانات خانگی چقدر فواید جسمی و ذهنیِ زندگی با سگ و گربه را در بوقوکرنا میکند. اتحادیۀ تولیدکنندگان ملزومات حیوانات خانگیِ آمریکا ادعا میکند داشتن حیوان خانگی فشار خون را کاهش میدهد، از استرس میکاهد، از بیماری قلبی جلوگیری میکند، مراجعه به پزشک را کم میکند و باعث تسکین افسردگی میشود. امروزه تقریباً همه شنیدهاند که نگهداری از حیوانات خانگی برای سلامتی مفید است. کتابهای حالخوبکنی مثل پنجۀ حیوانات و تأثیراتش: قدرت شفابخش سگها5 نوشتۀ شارون ساکُن و قدرت شفابخش حیوانات خانگی: بهرهگیری از توانایی حیرتانگیز حیوانات خانگی در ایجاد و حفظ شادی و سلامتی انسانها6نوشتۀ مارتی بکر، دامپزشک مشهور، ادعاهای خارقالعادهای دربارۀ قدرت شفابخشیِ سحرآمیز حیوانات میکنند. اما کار انسانجانورشناسان جداسازی واقعیت از این شلوغکاریهاست. آیا این ادعاها موجهاند؟ اگر واقعاً حیوانات خانگی برای ما مفیدند، دلیلش چیست؟
مهمترین نوشته در تاریخ رشتۀ نوپای انسانجانورشناسی مقالهای ششصفحهای است که در شمارۀ ژوئیۀ ۱۹۸۰ پابلیک هلث ریپورتس7منتشر شد. این مقاله را اریکا فریدمن نوشته که آن زمان بهتازگی دکترای زیستشناسی رفتاری خود را از دانشگاه پنسیلوانیا گرفته بود. اریکا برای رسالۀ دکتریاش نقش حمایت اجتماعی را در زندهماندن پس از حملات قلبی بررسی کرده بود. از ۹۲ بیمار بستری در سیسییو خواسته بود پیمایشی را دربارۀ جایگاه اجتماعیاقتصادی، وضعیت زندگی و ارتباطشان با دوستان و خانواده تکمیل کنند. گزینهای هم وارد کار کرده بود که آیا حیوان خانگی دارند یا نه.
دوازده ماه بعد، پیگیر اوضاع شرکتکنندگان شد. نکتۀ شگفتانگیز این بود که داشتن حیوان خانگی تفاوت بسیار بزرگی را در آمار زندهماندن رقم میزد. از کسانی که حیوان خانگی نداشتند ۲۸ درصدشان درگذشته بودند و از دارندگان حیوانات خانگی فقط ۶ درصد. اریکا، هیجانزده از این نتایج، آنها را در جلسهای در انجمن قلب آمریکا ارائه داد. منتها متخصصان قلب قضیه را جدی نگرفتند و فقط یکیشان تحقیق او را «بامزه» خواند. رسانهها علاقۀ بیشتری نشان دادند. گوشیاش زنگ خورد و دیری نپایید که خبر این تحقیق در ریدرز دایجست و تایم منتشر شد. آغاز خوبی برای دوران کاری بود. او را بهعنوان اولین رئیس انجمن بینالمللی انسانجانورشناسی برگزیدند و امروز هم عضو هیئتعلمی دانشگاه مریلند (دانشکدۀ پرستاری) است و همچنان دربارۀ تأثیرات حیوان خانگی بر سلامت انسان پژوهش میکند.
پژوهش اریکا دربارۀ حملۀ قلبی خیلیها را به موضوع پیوند انسان و حیوان علاقهمند کرد. تحقیقات زیادی امروزه مؤید این انگاره است که حیوانات خانگی ممکن است فوایدی برای سلامت و بهروزی انسان داشته باشند. نوازش یک حیوان موجب کاهش فشار خون میشود، حتی وقتی آن حیوان مار بوآ باشد. صرفاً تماشای ویدئویی از ماهیهای حارهای که در آکواریومی شنا میکنند هم میتواند فشار خون را پایین بیاورد. کارن آلن، متخصص روانشناسی زیستی در دانشگاه بافلو، دریافته که بزرگسالان وقتی مجبور باشند مسائل پیچیدۀ ریاضی را جلوی همسرشان بهصورت ذهنی حل کنند، فشار خونشان بهشدت بالا میرود، اما وقتی مخاطبشان حیوان خانگیشان باشد این اتفاق نمیافتد. پژوهشهای دیگری نیز مؤید این انگاره است که حیوانات خانگی برای انسان خوباند.
اما … خبر بد: حیوانات خانگی دوای هر دردی نیستند
چه خوب میشد اگر سگ یا گربهای میتوانست دوای همۀ دردها باشد، اما فعلاً قرصهای لیپیتور و پروزاک را دور نیندازید. رسانهها گزارش دادهاند که قدرت شفابخشی معجزهوار حیوانات خانگی ممکن است گمراهکننده باشد. مثلاً مقالهای در روزنامۀ محلی ما اخیراً ادعا کرد پژوهشگران دانشگاه میزوری دریافتهاند که سی بیمار مبتلا به سرطان و تحت پرتودرمانی، پس از چهار دیدار هفتگی با سگِ درمانیِ بیمارستان، «حال خود را بهتر میدانستند». این مقاله اصل قضیه را اشتباه فهمیده بود. اولاً فقط ده سوژه در گروه حیواندرمانی بودند؛ دیگر شرکتکنندگان گروه کنترل بودند که در طی جلسات یا کتاب میخواندند یا با فردی حرف میزدند. مهمتر از آن، محققانی که پژوهش را انجام داده بودند، اتفاقاً گزارش دادند که فایدۀ چند دیدار با سگِ درمانی برای بیماران مبتلا به سرطان بیشتر از کتابخواندن نیست. نتیجهگیریشان هم این بود که هیچ ارتباطی بین دیدار با سگ و خلقوخو یا سلامت ادراکشدۀ بیمار وجود ندارد.
فقط این تحقیق نیست که هیچ پیوندی را میان حیوانات همدم و سلامت انسان نشان نمیدهد. مثلاً دبورا ولز، روانشناس دانشگاه کوئینز در بلفاست، فواید نگهداری از حیوان خانگی را برای افراد مبتلا به سندرم خستگی مزمن بررسی کرد. صاحبان حیوانات خانگی اعتقاد داشتند زندگی با حیوان انواعی از فواید را برای ذهن و جسمشان دارد. اما سنجش عینیِ سلامتی جسمی و ذهنیشان نشان داد که آنها نیز به اندازۀ دیگرانی که مبتلا به خستگی مزمناند و حیوان خانگی ندارند خسته، افسرده، استرسزده، نگران و ناشاد هستند.
تحقیقی دربارۀ ۱۰ هزار آلمانی و استرالیایی نشان داده که داشتن حیوان خانگی تأثیری بر رضایت مردم از زندگیشان ندارد. تلاشی هم برای تکرار پژوهش دربارۀ رابطۀ میان بوآی پیچنده و فشار خون صورت گرفت، اما نتوانستند یافتههای پژوهش اولیه را تکرار کنند. تأثیرات سگگردانی بر آمادگی جسمانی نیز محل مناقشه است. پژوهش سگگردانی دانشگاه میزوری نشان داد که هرچند این فعالیت ورزشی برای شرکتکنندگان لذتبخش است، اما نه فشار خونشان را کاهش میدهد و نه وزنشان را کم میکند. پژوهشی بزرگ در نیوزیلند نشان داد که هرچند کسانی که تازه سگ گرفتهاند بیشتر پیادهروی میکنند، اما فعالیت جسمیِ هفتگیشان اتفاقاً پس از آوردن حیوان خانگیشان کمتر میشود. پژوهشی بر ۲۱ هزار نفر در فنلاند حتی نشان داد که دارندگان حیوان خانگی نسبت به دیگران فشار خون و میزان کلسترول بالاتری دارند. دارندگان حیوان خانگی در پژوهش فنلاندی همچنین بیش از دیگران در معرض بیماری کلیوی، آرتروز، درد سیاتیک، میگرن، افسردگی و حملۀ پنیک قرار دارند. البته این فنلاندیهای صاحب حیوان خانگی به اندازۀ سایرین اهل دودودَم و الکل نبودند، اما کمتر هم ورزش میکردند و بهطور میانگین وزن بیشتری داشتند.
پژوهشگران دانشگاه ملی استرالیا دریافتند که بزرگسالان ۶۰ تا ۶۴ساله که حیوان خانگی دارند بیشتر افسردهاند، مسکن بیشتری مصرف میکنند و سلامت جسمی و ذهنیشان نسبت به افراد بدون حیوان خانگی ضعیفتر است. تحقیقی دیگر سالمندانی را که مرتباً با حیوان خانگی بازی میکنند با گروه کنترلی مقایسه کرد که بهندرت چنین کاری میکردند یا اصلاً اهل این کار نبودند. آمار مرگومیر هر دو گروه یکسان بود و بازی با حیوانات خانگی تأثیری در سلامت و حس بهروزی آنها نداشت (البته آنهایی که حیوان خانگی داشتند بیشتر الکل مینوشیدند).
خیلی خب، قبول، ولی نگهداری از حیوان خانگی حتی اگر دوای دردهایمان نباشد، لااقل ما را شاد میکند و از تنهایی درمیآورد، درست؟ نه لزوماً. پیمایش سال ۲۰۰۶ مرکز تحقیقات پیو از ۳ هزار بزرگسال آمریکایی که بهصورت تصادفی انتخاب شده بودند نشان داد که سگدارها، گربهدارها و کسانی که حیوان خانگی ندارند به یک اندازه میگویند از زندگیشان «بسیار راضی»اند. پژوهشگران دانشگاه وارویک در بریتانیا تأثیرات آوردن حیوان خانگی را بر حس تنهایی بزرگسالان بررسی کردند. شرکتکنندگانْ آزمونی روانشناختی در زمینۀ حس تنهایی را دو بار انجام میدادند: یک بار بلافاصله پس از آوردن حیوان خانگی جدید و مجدداً شش ماه بعد. نتایج کاملاً روشن بود: زندگی با حیوان خانگی چیزی از حس تنهایی شرکتکنندگان نمیکاست.
حالا با این یافتههای ضدونقیض چه کنیم؟ حیوانات خانگی بالاخره برای ما خوباند یا نه؟ اریکا فریدمن چندی پیش سعی کرد با ارزیابی دقیق نتایجِ ۳۰ پژوهش، که از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۷ تأثیرات زندگی با حیوانات خانگی را بررسی کردهاند، به پاسخ این پرسش برسد. او دریافت که ۱۹ پژوهش مؤید فرضیۀ مفیدبودن حیوانات خانگیاند و ۱۰ پژوهش میگویند حیوانات خانگی بر سلامت و بهروزی انسان تأثیری ندارند یا تأثیر منفی دارند. وقتی دربارۀ این نتایج با اریکا صحبت کردم، گفت «بله، حیوانات خانگی ممکن است برای آدم خوب باشند»، سپس افزود «ولی دوای هر دردی نیستند».
حیوانات خانگی شاید برای سلامتیتان خطرناک باشند
میگویند وقتی مشاوران اقتصادی هری ترومن به او میگفتند «از یک طرف فلان درست است، اما از طرف دیگر بهمان هم درست است»، با دلخوری میگفت «اقتصاددانی برایم بیاورید که اینقدر اینطرف و آنطرف نکند». انسانجانورشناسی هم همین مشکل را دارد.
همسایهمان، آن، چند وقت پیش پایش به سگش گیر کرد، از پلهها افتاد و کتفش شکست. اتفاقاتی از این قبیل که به حیوان خانگی ربط دارند بهطور باورنکردنی شایعاند. طی یک سال و نیم، شانزده سالمند را برای درمان شکستگیهای مرتبط با حیوان خانگی به یکی از مراکز اورژانس سیدنی آوردند. این آسیبها عبارت بودند از چهار شکستگی لگن، دو شکستگی مفصل ران، سه شکستگی دست، دو شکستگی مچ دست، یک شکستگی قوزک پا، دو شکستگی دنده، یک شکستگی بینی و یک شکستگی گردن. مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری برآورد میکند که هر سال بیش از ۸۵ هزار نفر در آمریکا دچار آسیبهایی میشوند که عاملشان گیرکردن پا به حیوان خانگی (بهخصوص سگ) و سکندریخوردن است.
حیوانات خانگی از جهات دیگری هم ممکن است برای سلامتی خطرناک باشند. پیمایش یک شرکت نظرپژوهی در سال ۱۹۹۹ دریافت که حدود یکششم از افرادی که سگ دارند میگویند برایشان پیش آمده که بهخاطر جستوخیز حیوانشان در ماشین دچار سانحۀ رانندگی شدهاند یا خطر از بیخ گوششان رد شده است. ضمناً ۶۰ درصد از عوامل بیماریزایی که انسانها در معرض آن هستند زئونوتیکاند، یعنی ممکن است از حیوان به انسان سرایت کنند. انسانها ممکن است انواعی از امراض را از حیوانات خانگیشان بگیرند، ازجمله کرم لولهای، هیرۀ پوست، بیماری لایم، تب مالت، قارچ پوستی، انگل ژیاردیا، تب شالیزار، اشرشیا کُلی، کرم قلابدار و بیماری خراش گربه که اسمش گویای همهچیز است. دوازده سالَم که بود، مثل همۀ همسنوسالانم یک لاکپشت خانگی داشتم. چه میدانستیم که ۸۵ درصدشان حامل سالمونلا هستند! سازمان غذا و دارو در سال ۱۹۷۵ فروش بچهلاکپشت را ممنوع کرد، اما حالا مار، مارمولک و دیگر خزندگان خانگی محبوب شدهاند. همانطور که میتوان انتظار داشت، آمار سالمونلای مرتبط با حیوانات خانگی در حال افزایش است و هر سال عامل ۷۵ هزار مورد ابتلا به سالمونلا خزندگان و دوزیستهاییاند که در خانههای آمریکا زندگی میکنند. حتی حیواناتِ درمانی هم خطر بالقوهای برای سلامتیاند. چندین تیم تحقیقاتی گزارش دادهاند که سگهای درمانی ممکن است در بیمارستانها و آسایشگاهها امآراِساِی (عفونت جدی استافیلوکوکوس مقاوم در برابر آنتیبیوتیک) بگیرند و آن را از بیمار به بیماران دیگر منتقل کنند.
آیا عشق به حیوانات خانگی در خون ماست؟
بیست سال تحقیقات انسانجانورشناسی نشان داده که زندگی با حیوانات فوایدی قابلتوجه دارد و البته مضراتی. اما این یافتهها پرده از راز تکاملِ دلیل دلبستگی انسانها به حیوانات برنمیدارند. بر اساس داروینیسم، ارگانیسمها چه مستقیم چه غیرمستقیم باید بر اساس افزایش سازواری تولیدمثلیشان عمل کنند، یعنی موفقیت در انتقال ژنها به نسل بعدی. اما اگر چنین باشد، چرا جو و همسرش ماهی هزار دلار بابت شیمیدرمانیِ گلدن رتریوِر پیرشان میدهند تا زنده بماند؟ اگر این پول را خرج دانشگاه فرزندان یا نوههایشان کنند شانس ژنهایشان بیشتر نمیشود؟
در جواب سؤال «چرا حیوان خانگی؟»، انسانجانورشناسان طیف وسیعی از تبیینها را برای پیوند انسان و حیوان ارائه کردهاند که تقریباً تمامشان تا حدی درست هستند. ولی برای من ساحت دیگری از تبیین جالب است، ساحت تکاملی. دن گیلبرت از دانشگاه هاروارد ادعا میکند هر روانشناسی که قلم به دست میگیرد با خود عهد میبندد روزی جملهای بنویسد که اولش این باشد: «انسان صرفاً حیوانی است که …».
جملۀ من این است: «انسان صرفاً حیوانی است که اعضای دیگر گونهها را مدتهای مدید و صرفاً به قصد لذت نگه میدارد». این پرسش که چرا حیوان خانگی نگه میداریم از رازهای تکامل است، درست مثل اینکه چرا انسانها تنها پستاندارانیاند که زبان نمادین پیچیده، ضوابط اخلاقی، باورهای دینی و قابلیت یادگیری لذتبردن از ادویۀ تند فلفلقرمز را دارند.
اما جملۀ من هم، مثل تمام جملاتِ «انسان صرفاً …»، استثنائاتی دارد. موارد زیادی وجود دارد که موجودی غیر از انسان دلبستۀ عضوی از گونۀ دیگر میشود. پس از سونامی اقیانوس هند در سال ۲۰۰۴، بچهاسبآبیِ ۲۷۰کیلوگرمیِ یتیمی به نام اووِن در منطقۀ حفاظتشدهای در کنیا با لاکپشت غولپیکر ۱۶۰سالهای به نام مزی دوست شد. مورد جدیدترش هم تارا، فیل آسیایی ۴تُنی در پناهگاه فیلها در هوهنوالد، است که خیلی سریع با سگ زندهیابی به نام بلا دوست شد. این دو عملاً سایۀ هم شده بودند و وقتی بلا بیمار شد، تارا چند هفته بیرون ساختمانی که دوستش نگهداری میشد به انتظار نشست. بیل میسن، متخصص روانشناسی تطبیقی در دانشگاه کالیفرنیا، برای مطالعۀ نظاممند دلبستگی میان اعضای گونههای مختلفْ اقدام به پرورش میمونهای رزوسِ جوان با سگهای بزرگسال کرد. ظرف چند ساعت، دلبستگی شدیدی میان میمونها و سگها به وجود آمد. چند ماه که گذشت، به هر میمون حق انتخاب دادند که با سگ خودش، سگی غریبه یا میمونی دیگر بازی کند. همه سگهای خودشان را انتخاب کردند. دوست شده بودند.
اما دلبستگی میان حیوانات گونههای مختلف تقریباً همیشه در محیطهای غیرطبیعی رخ میدهد. مثلاً هیچ شاهدی در دسترس نیست که نشان دهد نزدیکترین خویشاوند ما، شامپانزه، در طبیعت از اعضای دیگر گونهها به قصد بازی و سرگرمی مراقبت کند. بنابراین همچنان مطمئنم انسانها تنها حیواناتیاند که حیوان خانگی نگه میدارند.
آیا نگهداری از حیوانات خانگی نوعی سازگاری تکاملی است؟
چنانکه آفرینشباوران شادمانه خاطرنشان میکنند، داروینیستها زیاد جروبحث میکنند. دعوا بر سر این نیست که آیا انسانها اجدادی نخستی دارند یا نه؛ بر سر این نیست که آیا زمین میلیاردها سال عمر دارد یا نه. اینها واقعیت است. بلکه بحثمان بر سر جزئیات است. اینکه چرا انسانها عاشق حیوان خانگیاند به یکی از پرمناقشهترین مباحثات در تاریخ تکامل برمیگردد: مسئلۀ سازگاری. پیروان مکتب سازگاریگرایی معتقدند ذهن انسان به این دلیل طی فرایند تکامل شکل گرفت که نیاکان عصر حجری ما در بازیِ داروینیِ انتقالِ بیشترین ژن جلو بیفتند. آنها باور دارند فرایند انتخاب طبیعیْ مغز انسان را به واحدهای خاصی برای مهارتهایی همچون زبانآموزی، پرهیز از رابطۀ جنسی با خویشان نزدیک، شناسایی مارها، شناسایی تقلب و جلب توجه جفت بالقوه مجهز کرده است.
منتقدانِ الگووارۀ سازگاریگرا استدلال میکنند که برخی ابعاد سرشت انسان ممکن است در حالی شکل گرفته باشد که هیچ تأثیری بر موفقیت او در تولیدمثل ندارند. این افراد معتقدند برخی ویژگیها صرفاً اثرات جانبی غیرکاربردی هستند، مثلاً استخوانهای ما سفیدند به این دلیل که از جنس کلسیم هستند، نه به این دلیل که زنها جذب مردانی با اسکلت سفید میشوند. استیون جی گولد از دانشگاه هاروارد ویژگیهای زیستی غیرکاربردی را به اسپندرال تشبیه میکند، فضاهای خالیمانده در ساختمان که معمارانْ آن را در طراحیِ ساختمان ادغام میکنند، اما به دلایل زیباییشناختی، نه کاربردی.
بحث بر سر سازگاری تکاملی به تبیین پیوند انسان و حیوان نیز اطلاق میشود. به نظرم بیشتر انسانها (ازجمله بسیاری از انسانجانورشناسان) دوست دارند باور کنند که عشق به حیوانات خانگی از ویژگیهای سرشت انسان است و به این دلیل طی فرایند تکامل شکل گرفته که به بقا و تولیدمثل نیاکانمان کمک میکرده است. روانشناسان تکاملی استدلال میکنند که اگر یک ویژگی نوعی سازگاری تکاملی باشد، باید رایج و متداول و شاید حتی، مثل زبان، همگانی باشد. اما این درمورد حیوانات خانگی صدق نمیکند. دانلد براون، انسانشناس دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا، فهرستی از حدود ۴۰۰ ویژگی همگانی انسان را گردآوری کرده که موارد متنوعی از مکیدن انگشت شست تا باورهای مربوط به مرگ را در بر میگیرد. «علاقه به گونههای زیستی» در این فهرست وجود دارد، اما نگهداری از حیوان خانگی نه. در بسیاری از مناطق جهان، بیشتر انسانها با حیوانات پیوند نزدیکی برقرار نمیکنند، بهخصوص در آفریقا. نیاگا موانیکی، دوست انسانشناسم، اهل روستایی در کنیاست. در روستای زادگاهش، مردم هرگز به حیوانات خاصی دلبسته نمیشوند. درواقع در زبان بومیِ او، یعنی کیامبو، واژهای برای حیوان خانگی وجود ندارد. البته روستاییان از سگها برای نگهبانی در برابر افراد متعدی و دورکردن فیلها از باغهایشان استفاده میکنند. اما هرگز سگها را به خانه راه نمیدهند، آنها را همدم خود نمیدانند و فکرش هم برایشان وحشتناک است که بگذارند سگی در رختخوابشان بخوابد.
اگر شواهدی در دست داشتیم که نشان دهد عشق به حیوانات مبنای ژنتیکی دارد، آنوقت میشد با اطمینان بیشتری گفت که نگهداری از حیوانات خانگی نوعی ویژگی تکاملی است. اما چنین شواهدی نداریم. متخصصان ژنتیک رفتاری برای مشخصکردن تأثیر نسبی ژنها و محیط بر یک ویژگی از دوقلوها در تحقیقاتشان استفاده میکنند. اگر یک ویژگی تا حد زیادی ژنتیکی باشد، دوقلوهای همسان بیش از دوقلوهای غیرهمسان از لحاظ آن ویژگی شبیه هم میشوند. دانشمندان با مقایسۀ این دو نوع دوقلوها دریافتهاند که ۹۰ درصد تفاوت قد، ۵۰ درصد تفاوت میزان شادی و ۳۵ درصد تفاوت بسامد ارگاسم در زنان ژنتیکی است. اما هیچکس بررسی نکرده آیا دوقلوهای همسان از لحاظ دلبستگی به حیوانات خانگی بیش از دوقلوهای غیرهمسان شبیه هماند یا نه. در واقع نقش ژنها در هر وجهی از رابطۀ ما با حیوانات همچنان سؤالی بیپاسخ است (تنها استثنا در این قضیه میل ما به خوردن گوشتشان است).
نکتۀ آخر: اگر نگهداری از حیوانات خانگی نوعی سازگاری تکاملی باشد، پس در مقطعی از تاریخ بشر افرادی که به حیوانات خاصی دلبستگی داشتهاند میبایست، بهتر از همتایانِ نهچندان پتوفیلشان، بتوانند ژنهایشان را منتقل کنند. نمرۀ پایانی شما در بازی داروینیسم بر اساس موفقیت در تولیدمثل محاسبه میشود. اینکه گربههایتان شما را شاد و سالم میکنند و حتی بر عمرتان میافزایند موضوعیتی ندارد. آیا ممکن است زندگی با حیوان خانگی سازواری تولیدمثلیتان را افزایش دهد؟ شاید مثلاً دخترانی که با حیوان خانگی بزرگ شدهاند در بزرگسالی بهتر بتوانند فرزندانشان را پرورش دهند، چون با مراقبت از سگِ خانواده مهارتهای فرزندپروری را آموختهاند. شاید هم انسانهای اولیهای که حیوان نگه میداشتند بهتر میتوانستند دورههای کمیابیِ غذا را دوام بیاورند، چون میتوانستند حیوانات همدمشان را بخورند. گمانم این احتمالِ دور هم وجود دارد که برخی زنان جذب مردان نرینهای میشوند که سگهای درشت دارند و برخی دیگر جذب مردان مهربانتر و ملایمتری که صداقت و صفای خود را با نوازش تولهسگها به نمایش میگذارند (اگر به یاد داشته باشید، آنتوان، مرد فرانسوی خوشچهره، وقتی سگی به همراه داشت بهتر میتوانست مخ بزند). اما اگر هم احیاناً دلبستگی به حیوانات از نظر موفقیت در تولیدمثل امتیازی در اختیار نیاکان ما قرار میداده، بعید میدانم این امتیاز ارزش آنهمه هزینههای زمانی و منابعی را داشته.
نگهداری از حیوان خانگی، نوعی ویروس ذهنی
شاید نقطۀ اوج دوران فعالیت فکری من سال ۱۹۷۹ باشد که، در اتوبوسی مملو از متخصصان رفتارشناسی جانوری که بهسمت آکواریوم ونکوور میرفت، کنار ریچارد داوکینز نشستم. کتاب ژن خودخواه او را بهتازگی خوانده بودم و وقتی داوکینز را از نزدیک دیدم مبهوت او شدم. این کتاب از جهات مختلفی اهمیت داشت، اما فصل ۱۱ بود که برق از سرم پراند. داوکینز در این فصل میگوید تغییرات تکاملی نه نیازمند ژنهاست و نه ارگانیسمها. فقط همتاسازها 8لازماند، بیلبیلکهایی که میتوانند خود را تکثیر کنند و از ویژگیهای طولعمر، باروری و همانندی در هنگام تکثیر برخوردارند. در تکامل زیستی، این بیلبیلکها همان پلکانهای مارپیچ ملکولیای هستند که اسمشان را ژن گذاشتهایم و از بدن ما برای تکثیر خود استفاده میکنند. بصیرت داوکینز این بود که تکامل فرهنگی نیز چنین سازوکاری دارد. با این تفاوت که در فرهنگ، بیلبیلکها خردهاطلاعاتیاند که از طریق تقلید منتقل میشوند و از ذهن ما برای تکثیر خود استفاده میکنند. لفظ بیلبیلک چندان علمی به نظر نمیآید، بنابراین داوکینز واحدهای فرضی انتقال فرهنگی را میم 9مینامد، اصطلاحی که خودش ابداع کرده چون با ژن (به تلفظ انگلیسی: جین) همآواست و ضمناً معادل یونانی حافظه را به ذهن متبادر میکند.
میمها همهجا هستند. برخی پیشپاافتادهاند (به سر گذاشتن کلاه بیسبال بهطوری که لبهاش رو به عقب باشد)، برخی غمبارند (مُد زودگذری در ژاپن که غریبهها با روشنکردن منقل زغالسنگ در یک مینیون کیپشده خودکشی دستهجمعی میکردند)، برخی متعالیاند (هنر). تکههای آهنگهایی که نمیتوانید از ذهنتان بیرون کنید میم هستند. همینطور کتانیهای باحال و ایدئولوژیهای سیاسی. نیاکان ما با تقلید از کارهای یکدیگر میمها را گسترش میدادند. اما، با شکلگیری زبان نمادین، میمها عامل بسیار مهمتری در تکامل انسان شدند. امروزه میمها با سرعت نور از طریق رادیو و تلویزیون و صدالبته اینترنت گسترش مییابند. جدیدترین نوع انتقال میم زبان پیامکی است که اصلاً نمیتوانم درکش کنم: plz!
خودِ اصطلاح میم هم یک میم فوقالعاده موفق است. ده دقیقه پیش که «میم» را در گوگل جستوجو کردم، ۳۵۰ میلیون نتیجه پیدا شد. این کلمه وارد واژهنامۀ انگلیسی آکسفورد هم شده است. دیشب، یک مجری تلویزیونیْ یکی از کارزارهای زنندۀ بدنامسازی را میم خواند. اما گرچه بچهکامپیوتریها، هیپیها و چند فیلسوف از انگارۀ داوکینز استقبال کردهاند، انسانشناسان که متخصصان واقعی تکامل فرهنگیاند چندان به این مفهوم روی خوش نشان ندادهاند. آنها ادعا میکنند تعریف میم خیلی کلی و غیردقیق است و میمها (برخلاف ژنها) واحدهای مجزایی نیستند. به اعتقاد آنها، فرهنگهای انسانی بدون کمک همتاسازهای خیالی هم منتقل میشوند.
من نسبت به وجود میمها بهصورت هستینههایی واقعی موضع ندانمگرایی دارم. اما شکی نیست که تفکرات و رفتارها مسریاند و به نظرم میمها استعارۀ مفیدیاند برای نقش فرهنگ در روابط ما با دیگر گونهها. از منظر میمی، نگهداری حیوانات خانگی یکجور ویروس ذهنی است که با تقلید گسترش مییابد. این انگاره شاید دورازذهن به نظر بیاید، اما عجیب اینکه شواهد زیادی در تأییدش وجود دارد.
اولاً میمها با یادگیری منتقل میشوند و معمولاً در خانوادهها جاریاند. والدین کاتولیک معمولاً فرزندان کاتولیک دارند و پدرانی که ختنه شدهاند معمولاً پسرانشان را هم ختنه میکنند. به همین شکل، علاقه به حیوانات خانگی هم خانوادگی است. کودکانی که با حیوانات خانگی بزرگ میشوند معمولاً در بزرگسالی هم حیوان خانگی میآورند. علاوه بر این، بچههای گربهدوست معمولاً در بزرگسالی هم گربهدوست میمانند و بچههای سگدوست معمولاً در بزرگسالی نیز همچنان سگدوست هستند.
ثانیاً، جوامع نگرشها و رفتارهای بسیار متفاوتی نسبت به حیوانات همدم دارند که با فرضیۀ میمیبودنِ نگهداری از حیوانات خانگی همخوان است. دارن نوبل از دانشگاه ادینبرو الگوهای نگهداری از سگ خانگی را در جزیرۀ سریلانکا بررسی کرد، جامعهای که فرهنگهای متنوعی دارد و تراکم جمعیت سگها در آنجا در دنیا کمنظیر است. در سریلانکا، دین شما مشخص میکند سگ خانگی داشته باشید یا نه. در کلمبو، پایتخت این کشور، ۸۹ درصد از بوداییها سگ دارند، حالآنکه فقط ۴ درصد از خانوادههای مسلمان در خانهشان سگ نگهداری میکنند. اینکه بوداییهای سریلانکا بیستبرابر بیشتر از مسلمانان این کشور سگ نگهداری میکنند نشان میدهد که اسلام پیروان خود را از میمهای عشق به سگ مصون میدارد، حالآنکه بوداییت افراد را بیشتر در معرض این میمها قرار میدهد.
ضمناً میمهای حیوانات خانگی نیز، مانند دیگر انواع تغییرات فرهنگی، بهسرعت گسترش مییابند. طی قرنها حیوانات خانگیِ موردعلاقۀ ژاپنیها ماهی قرمز و پرندگان قفسی بودند. اما پس از جنگ جهانی دوم که ژاپنیها رفتهرفته جوانبی از فرهنگ غربی را تقلید کردند، سگ محبوبیت بیشتری یافت و امروزه یکچهارم از خانوادههای ژاپنی سگ دارند. در چین، مائوتسهتونگ نگهداری از حیوانات خانگی را رفتاری بورژوایی میدانست و بدینترتیب طی انقلاب فرهنگی این کار ممنوع شد. در دهۀ ۱۹۹۰ که ممنوعیت نگهداری از حیوانات خانگی برداشته شد، پتها نیز تقریباً با سرعتی در حدواندازۀ شعبههای مرغ کنتاکی در پکن زیاد شدند. در حال حاضر ۱۰ درصد از خانوادههای شهرنشین چین حیوان خانگی دارند و مقدار پولی که چینیها سالانه خرج حیوانات خانگیشان میکنند، طی یک دهه، از حوالی صفر به یک میلیارد دلار رسیده است.
بسیاری از مناقشات علمی از این باور غلط نشئت میگیرد که اگر یک تبیین از پدیدهای درست باشد، بقیۀ تبیینها لاجرم غلطاند. من تبیینهای ساده را به تبیینهای پیچیده ترجیح میدهم و طبیعتاً دوست دارم فکر کنم که پرسش «چرا انسانها حیوان خانگی نگه میدارند؟» فقط یک پاسخ صحیح دارد. اما صدافسوس که واقعیت اینگونه نیست. چشماندازهای مختلف دربارۀ دلیل نگهداری از حیوانات خانگی بازتابدهندۀ سوگیریهای رشتههای آکادمیک مختلف است. روانشناسان بالینی معتقدند دلیلش این است که حیوانات خانگی به ما حس دوستداشتهشدن میدهند. برخی زیستشناسان معتقدند زندگی حیوانات خانگی نوعی زندگی انگلی آشیانی است. برخی جامعهشناسان نیز ادعا میکنند حیوانات خانگی کاملاً برساخت اجتماعی انسانها هستند، برای همین است که یک تولهسگ ممکن است در کانزاس عضو خانواده، در کنیا موجودی کریه و در کُره ناهارِ انسانها باشد. ختم کلام اینکه عشق ما به حیوانات خانگی، که نزدیکترین رابطۀ میان انسان و حیوان است، پدیدهای پیچیده و چندینلایه است. حیوانات خانگی به ما این احساس را میدهند که وجودمان مفید است و در دوران سختی هم وجودشان نوعی حمایت روانی است. اما شاید برساخت اجتماعی و انگل هم باشند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
هال هرتزوگ (Hal Herzog) استاد روانشناسی دانشگاه وسترن کارولینا و یکی از سرشناسترین انسانجانورشناسان جهان است. عمدۀ تحقیقات او بر رابطۀ میان انسان و حیوانات و مسائل روانی، اخلاقی و زیستی مربوط به این رابطه متمرکز بوده است. برخی را دوست داریم، از برخی متنفریم، برخی را میخوریم (Some We Love, Some We Hate, Some We Eat) مشهورترین کتاب اوست که در سال ۲۰۲۰ به انتشار رسیده است.