آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 1 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
گفتوگو با میا توکومیتسو، دربارۀ ایدۀ «کاری را بکن که دوست داری»
اخیراً اغلبِ شرکتهای بزرگ برای فروش محصولاتشان به انتشار تصاویر محصولات و رخدادهای مهم خود اکتفا نمیکنند؛ بلکه عکسهایی از پشتصحنۀ محیط کار را نیز به اشتراک میگذارند و آنجا را جایی بسیار مفرّح و دوستانه معرفی میکنند. مؤلف کتاب «کاری را بکن که دوست داری» در گفتوگوی پیشِرو میگوید «پرداختن به کار موردعلاقه»، چیزی جز ساختۀ دست شرکتهای بزرگ نیست و به کارفرمایان، قدرت بیشتری برای بهرهکشی از کارگران میدهد.
گفتوگو با میا توکومیتسو، آتلانتیک — «کاری را بکن که دوست داری۱»، این جمله را بارهاوبارها و از زبان انسانهای سرشناس زیادی شنیدهایم. اما این عبارت واقعاً به چه معنا است؟
میا توکومیتسو، از نویسندگان مجلۀ ژاکوبن و مؤلف کتاب جدید کاری را بکن که دوست داری و دروغهای دیگر دربارهٔ موفقیت و خوشبختی۲ از فراگیری این طرز تفکر در فرهنگ کار امریکا انتقاد میکند. او معتقد است این ایده، یعنی «پرداختن به کار مورد علاقه»، ساختهٔ دست شرکتهای بزرگ بوده و به کارفرمایان قدرت بیشتری برای بهرهکشی از کارگران میدهد.
اخیراً دربارهٔ افسانههای کار و اینکه چرا باید به آنها اهمیت بدهیم، با این نویسنده گفتوگو کردهام. متن گفتوگوی ما که در ادامه خواهد آمد، برای شفافیتِ بیشتر کمی ویرایش شده است.
بوری لَم: ایدهٔ نوشتن این کتاب از یکی از مقالات خود شما با عنوان «بهنام عشق» نشئت گرفت. این مقاله تأثیر زیادی بر خوانندگان داشت و بعدها مجلۀ اسلیت آن را تجدید چاپ کرد. موضوع بحث شما در این مقاله چه بود و چرا مردم تا این حد بهسمت آن کشیده شدند؟
میا توکومیتسو: اخیراً از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی متوجه شدم که کتابهای بسیار زیادی دربارۀ کار و فرهنگ کار، خصوصاً کار حرفهای، منتشر شده است. فکر میکنم واقعاً نوعی ناامیدیِ نهان و شایع دربارهٔ وضعیتِ کار به وجود آمده است. از دههٔ هفتاد به این سو، دستمزد در امریکا تقریباً افزایشی نداشته است. مردم نسبت به گذشته بیشتر کار میکنند، بیشتر از همیشه تولید میکنند و بااینحال به نظر نمیرسد در ازای آن، حق خود را دریافت کرده باشند.
همزمان این نمادهای فرهنگی، تصاویری از کار در رسانههای عمومی ارائه میدهند که کار را فعالیتی سرشار از خوشی و شادی معرفی میکند. نمونهٔ قدیمیتر این تبلیغات اپرا وینفری و نمونۀ جدید آن گوئینت پالترو و برنامۀ گوپ هستند.
لم: و استیو جابز.
توکومیتسو: بله؛ استیو جابز. معبدی از کارگران موفّق و شاد در برابر شماست که ایدئالهای این فرهنگ شناخته میشوند و همچنین سبک زندگی خاصی که این طرز فکر با خود به همراه دارد؛ تصاویری که هر روز بیشازپیش دورنمای بصری ما را اشباع میکنند. اما هر چقدر که بیشتر به این تصاویر نگاه میکنیم، بیشتر به خیالیبودن آنها پیمیبریم. بنابراین فکر میکنم ناامیدی واقعاً پا به این عرصه گذاشته است.
لم: مشتاقم کمی دربارۀ پیشینه و علایق پژوهشی شما بشنوم. شما مورّخ هنر هستید؛ اما فرهنگ و افسانههای کار را واکاوی میکنید.
توکومیتسو: در نگاه اول کمی درکناشدنی به نظر میرسد؛ اما یکی از درسهای بسیار ارزنده که با فعالیت در تاریخ هنر آموختهام، این است که با حساسیت جهان بصری را به پرسش بکشم؛ یعنی چیزهایی مثل همین تصاویر متعدد از موفقیت و آنچه کار موفقیتآمیز و شاد به نظر میرسد.
این تصاویر خودبهخود به وجود نیامدهاند، بلکه مردم آنها را ساختهاند. یکی از دلایلی که ذهن من تا این حد درگیر این فرهنگ، یعنی فرهنگ پرداختن به کار مورد علاقه شده است، همین بصریبودن آن است. مدتی چند حساب کاربریِ اینستاگرام، متعلق به شرکتهای بزرگ را زیر نظر گرفتم. این اکانتها را مردم عادی اداره میکنند؛ یعنی افرادی مثل مدیران روابطعمومی و کارآموزان این رشته. جالب اینجا است که آنها فقط تصاویر محصولات و رخدادهای مهم شرکت را منتشر نمیکنند؛ در بسیاری از مواقع آنها عکسهایی از سفرهای کاری یا پشتصحنۀ محیط کار را همچون کاتالوگ به اشتراک میگذارند و محیط کار خود را جایی بسیار مفرّح و جوّ آن را بسیار دوستانه معرفی میکنند. بهنظرم واقعاً جالب بود که آنها از تصاویر محیط کار برای فروش محصولات خود استفاده میکردند.
فعالیت من در تاریخ هنر باعث شد بتوانم با این پدیده ارتباط برقرار کنم. در تاریخ هنر، شما همچنین میآموزید که دربارۀ آنچه نمیبینید، پرسشهایی مطرح کنید. بهعنوانمثال، کارگران خدماتیای که حجم وسیعی از کارگران روزگار ما را شامل میشوند، بهشدت از دید ما پنهان ماندهاند.
لم: درست است. تنها از کارهای پرزرقوبرق و فریبنده تجلیل میکنند و آنها را برجسته میکنند.
توکومیتسو: تجلیل میکنند و در معرض دید قرار میدهند. سپس این تصاویر بارهاوبارها تکرار میشوند. احساس میکنم رسانههای خاصی چون اینستاگرام و پینترست مخصوصاً طراحی شدهاند تا این تصاویر فریبنده را به خورد مردم دهند.
لم: چه موهومات دیگری حول محور کار وجود دارد؟
توکومیتسو: فکر میکنم این ایده که «کارکردن بهنحوی باعث میشود شما انسان خوبی باشید» هم فرهنگی بسیار امریکایی است. این ایده وجود دارد که کارکردن بهنحویازانحا به شخصیت شما بهعنوان یک شخص ارتباط دارد. احساس میکنم این در تمام فرهنگها تاحدی وجود دارد و من کاملاً مخالف آن نیستم. در اینجا کار یا شغل شما، در مقایسه با علایق یا روابط بینفردیتان، امری در نظر گرفته میشود که ابعاد بیشتری از شخصیت شما را آشکار میسازد. فکر میکنم انسانهایی این باور را به وجود آوردهاند که در کار و تلاش خود جدی و پرشور بوده و قصد داشتهاند کارهای خوب بکنند و مردمان خوبی باشند. اما این نگرش به فرهنگی ختم شده است که در آن مردم تماموقت مشغول کارند.
لم: اما فکر میکنم تمرکز شما بیشتر به آن موعظهٔ بزرگتر معطوف است: «کاری را بکن که دوست داری.»
توکومیتسو: مردم این موضوع را تا حد زیادی مطلق فرض میکنند؛ اما این ایده حتی عمر چندان درازی هم ندارد. بارها از مردم شنیدهام که «بله؛ مادر بزرگ من فکر میکند این ایده کاملاً خودخواهانه است و از خودشیفتگی انسان نشئت میگیرد». بنابراین اگر دو یا سه نسل به عقب برگردیم، متوجه میشویم این باور همیشه برای مردم مطلق و درککردنی نبوده است.
لم: میدانید این فرهنگ از چه زمانی در میان مردم به این درجه از مقبولیت رسید؟
توکومیتسو: در کتابم نظریهای دربارهٔ این موضوع مطرح کردهام. بهشدت معتقدم این طرز فکر از بعد از جنگ جهانی دوم و پیروزی متّفقین باب شده است. اخلاق کار پروتستانی میگوید: کار، کار و کار. کار، ندایی درونی و فضیلتمندانه است. احساس میکردم این فرهنگ مدت زیادی بر جامعهٔ ما حاکم بوده است، اما در واقع لذت هیچگاه چندان در آن لحاظ نشده است.
اما بعد از جنگ جهانی دوم به نسلی میرسیم که حاصل انفجار زادولد در امریکا است. زمان جنگ ظاهراً به پایان رسیده است و پیروزیهای بسیاری نصیب مردم شده است. این وضعیت باعث شد مردم فرصتی برای رسیدن به خود پیدا کنند. مخصوصاً در امریکا فرهنگ خودمحورانهای به وجود آمد: فکرکردن به اینکه چه چیزهایی میتواند مرا خوشحال کند و چطور میتوانم خود را ترقی دهم. از نظر من در اواخر دهۀ هفتاد و هشتاد جنبهٔ خودمحورانه و جنبهٔ فضیلتمدارانهٔ کار با هم ترکیب شدند و لذتجویی بهنحوی به فضیلت تبدیل شد.
لم: آنطور که شما در کتاب توضیح دادهاید، این جریان تقریباً به پوچی رسیده است. اکنون کارفرمایان حتی در شغلهای پَست هم بهدنبال کسی هستند که عاشق کارش باشد.
توکومیتسو: یک بار در کریگلیست مطلبی دیدم که بهشدت ناراحتم کرد. دربارۀ نظافتچیهایی بود که عاشق کارشان هستند. شما انتظار دارید این شخص که قرار است کاری بسیار سخت را در ازای پولی ناچیز انجام دهد، کار اضافی هم بکند. یعنی علاوهبر تیکشیدن کف و شستن پنجرهها، باید نشان دهند که عاشق کارشان هم هستند؟ واقعاً بیمعنی است و بهقدری بین مردم جا افتاده که دیگر حتی به آن فکر هم نمیکنند. مردم آگهی استخدام چاپ میکنند و البته کارگری فعال و علاقهمند به کار میخواهند؛ اما حتی به معنی این حرفشان فکر هم نمیکنند و به اینکه شاید همه عاشق کارشان نباشند.
لم: این سؤال مدام فکر مرا به خود مشغول میکند: چرا علاقهداشتن به کار اینقدر مهم شده است؟
توکومیتسو: فکر میکنم عوامل زیادی در پس آن باشد. بدبینانهترین توضیح این است که کارفرمایان شرط علاقه به کار را وضع میکنند تا دیگر شکایتی نشنوند. اگر علاقه به کار یکی از شرایط استخدام باشد، شما دیگر نمیتوانید از بار کاریای که بر دوشتان گذاشته میشود، شکایت کنید.
تابهحال چند نویسنده به این موضوع اشاره کردهاند؛ اما واقعاً معتقدم در اقتصاد خدمتمحورِ کنونی دسترسی عاطفی و احساسات نقش مهمی ایفا میکنند. کارفرمایان بهمنظور سود بیشتر در پی ایجاد روابط اجتماعی متقابل و جذب کارگران اجتماعی هستند. چندی پیش مقالهای واقعا خوب از پائول مایرسکو دربارۀ فستفود پِرِت۳ لندن، در لندن ریویو آو بوکز منتشر شد. پرت دستورالعملی بسیار طولانی و مخصوص برای کارگرانش در نظر گرفته است که آنها باید طبق آن رفتار کرده و همواره به مشتریانشان شادی و نشاط منتقل کنند. یکی از نظریههای او این است: ما اینجا فقط ساندویچ به دست مردم نمیدهیم؛ بلکه احساسی که به مردم منتقل میکنیم هم یکی از کالاهای مهم ما است.
لم: فکر میکنم مک دونالد بنیانگذار چنین حرکاتی بود. لبخندهای مجّانی را به یاد دارید؟
توکومیتسو: بله، و بزن قدش!
فکر میکنم مکدونالد اخیراً دوباره اجرای این حرکات را از سر گرفته، آنها صندوقدارهای خود را تشویق میکنند تا به مشتریها بگویند: بزن قدش. یا شیرینکاریهایی ازایندست که باعث برانگیختهشدن احساسات در مردم میشود. پیتر فلمینگ و کارل سدرستورم در کتاب کارکردن مرد مرده۴ دربارۀ این صحبت میکنند که مدیران قصد دارند از اصالت کارکنان خود برای سود بیشتر و درآمدزایی بهرهبرداری کنند. این کمی عجیب و افراطگرایانه به نظر میرسد؛ اما حس میکنم واقعاً دلیل محکمی در پس آن وجود دارد. فکر میکنم دلیل این همه اصرار بر شوروشوق در کار همین جا باشد: وقتی شما خدمتکاری استخدام میکنید، فقط بهدنبال تمیزی خانه یا محل کار خود نیستید؛ بلکه انتظار دارید آنها باعث شوند احساس خوبی هم داشته باشید.
لم: این طمع و حرص ما را نشان میدهد.
توکومیتسو: دقیقاً، واقعاً معتقدم این فرهنگ که در آن میخواهیم در کنار هر چیز و هر کاری احساس خوبی هم داشته باشیم، فرهنگی لذتگرایانه است. علاوهبرآن احساس میکنم کمی تاریک و ناامیدکننده هم باشد. از نظر من چیزی شبیه به اعتیاد در این فرهنگ وجود دارد. هیچ وقت نمیتوانیم به چیزی که هست، قانع باشیم و همواره باید بهشکل خستگی ناپذیری در پی این احساسات خوشایند بدویم.
لم: اما این فرهنگ تا حد زیادی امریکایی است. به نظر شما این فرهنگ چه تفاوتی مثلاً با فرهنگ کار در ژاپن دارد؟ ژاپن جایی است که شما شخصیت خود را به چند بخش تقسیم میکنید. شما در محیط کار یک شخصیت دارید، بعد از کار شخصیتی متفاوت هستید و در خانه نیز به اقتضای محیط خانه به شکل دیگری رفتار میکنید. در امریکا تمام اینها درنهایت باید به یک نقطه ختم شود.
توکومیتسو: فرهنگ کار ژاپن در امریکا به تمسخر گرفته میشود. یک نمونه از آن کاریکاتور مرد حقوقبگیر و بیروح ژاپنی است. جواب ما در مقایسهکردن فرهنگمان با فرهنگ کشورهای دیگر نیست؛ اما بههرحال احساس میکنم در ژاپن احترام بسیار بیشتری به کارگران خدماتی میگذارند: شما کار خود را میکنید، به جامعه خدمت میکنید و سپس به جهان خصوصی خود باز میگردید. همچنین فکر میکنم در ژاپن هدف خاصی از کارکردن وجود دارد که با رسیدن به صورتکهای زرد متبسم در امریکا متفاوت است. رانندۀ تاکسی باشید یا نظافتچی سرویسهای بهداشتی عمومی، انجام یک وظیفه خاص در جامعه نوعی رضایت خاطر برای شما به همراه دارد. «من کاری میکنم که مردم به آن نیاز دارند» و این رویکرد به کار، رویکردی کاملاً متفاوت است.
لم: بیایید دربارۀ چیزی صحبت کنیم که شما «کارگران امید» مینامید؛ یعنی این ایده که شما وظایف خود را بهخوبی انجام دهید و امیدوار باشید که بالأخره شما هم یک روز موفق خواهید شد و مثلاً به ثروتی هنگفت خواهید رسید.
توکومیتسو: فکر میکنم با تجارت آزاد و این جهان نئولیبرالیسم که در آن زندگی میکنیم، روزبهروز امکان رسیدن به نقطههای بالای موفقیت کمتر میشود. یکی از نتایج ناامیدکنندهٔ این موضوع کثرت سیستمهایی است که در آن شاهد کارگران درجۀ یک و درجۀ دو هستیم.
شاگردان خودم را در دورۀ کارشناسی میبینم که دربارهٔ کارآموزی صحبت میکنند و پذیرفتهاند که بعد از فارغالتحصیلی باید دورۀ انترنی بگذرانند. وقتی من دانشجو بودم، وضعیت اینطور نبود.
کل این داستان اساساً برای بهرهکشی از مردم به وجود آمده است. یک بار دیگر تأکید میکنم تصاویری که از کارگرهای ثروتمند، موفق و شاد منتشر میشود، ارتباط تنگاتنگی با این موضوع دارد. این موضوع همچنین ارتباط خاصی با شایستهسالاری دارد. اگر شما در کار خود بهترین باشید، بهنوعی به تمام مزایای کار خود خواهید رسید.
لم: و هیچکس نمیخواهد در این مسابقۀ جنونآمیز عقب بیفتد؛ چون هیچکس دوست ندارد بگوید بهترین نیست.
توکومیتسو: دقیقاً همینطور است. نبوغ این ایده در همین نکته است. کل مفهوم شایستهسالاری حاصل نوعی نبوغ است؛ زیرا طبق این ایده اگر شما از کاری که به عهدهتان گذاشتهاند، شانه خالی کنید، آشکارا به این خاطر است که از عهدۀ آن بر نیامدهاید.
لم: میخواهم موضوعی را مطرح کنم که ایدههای شما را به چالش میکشد. نظرتان دربارۀ اقداماتی که جدیداً در جهت سلامت کارمندان در محیط کار انجام میشود، چیست؟ برای مثال، ورزشکردن و مدیتیشن در محیط کار و کاهش روزهای کاری به چهار روز.
توکومیتسو: پیش از هر چیز احساس میکنم این اقدامات رابطۀ نزدیکی با نظارت بر کارگران دارد. تمام این کارها برای این است که بدن و ذهن شما به حداکثر آمادگی خود برای کارکردن برسد. آنها میخواهند شما سیگار را ترک کنید تا دیگر وسط کار وقت خود را صرف سیگارکشیدن نکنید. میخواهند به وزن ایدئالتان برسید تا فروشندهای جذابتر به نظر برسید.
لم: کاهش روزهای کاری چطور؟ ساعتهای کاریِ کمتر را چطور توجیه میکنید؟
توکومیتسو: فکر میکنم این واقعاً خوب است. بهگمانم بسیاری از چیزهایی که پیشتر دربارۀ سلامت و شادی کارکنان به آنها اشاره کردیم، نشاندهندهٔ دلواپسی مدیران برای کارکنان است؛ اما بعید میدانم آنها در هنگام اتخاذ چنین تصمیماتی به سود خود فکر نکرده باشند. مدیران با کاهش ساعتهای کاری به چهار روز در هفته، میخواهند بگویند: ما پویایی و بهرهوریِ بیشتری میخواهیم. جالب است بدانید در گوتنبرگ سوئد در اقدامی آزمایشی علاوهبر کاهش روزهای کاری به چهار روز، ساعات کار روزانه را نیز به شش ساعت کاهش داده بودند.
بنابراین درنهایت هدف از شادی کارگران، تولید و سود بیشتر است. ببینید، نمیخواهم بگویم همهٔ کارفرمایان بد و شیطانصفتاند؛ اما نمونههایی که دربارهشان صحبت کردیم، کمی پیچیدهاند. واقعیت این است که برای بسیاری از کارفرمایان هر دو جنبهٔ این موضوع مهم است. بسیاری از آنها هم برای کارکنان خود اهمیت قائلاند و هم برای سودی که از تجارت نصیبشان میشود.
من واقعاً تمایل دارم در این باره خوشبین باشم؛ مخصوصاً وقتی خود، این افراد را میبینم. مردم واقعاً میخواهند به کسانی که در اطرافشان کار میکنند، توجه و محبت نشان دهند؛ اما اگر این کار سودی برایشان نداشت، هرگز چنین نمیکردند. باید فعالیت این کمپانیها را دنبال کنیم و ببینیم اگر در اثر این اقدامات تولید و بازدهی کاهش پیدا کند، چه خواهند کرد؟ اگر سود تجارتشان کاهش یابد چطور؟
لم: چرا فکر میکنید مردم برای کارکردن بهانه میخواهند؟ چرا نمیتوانیم فقط برای پولدرآوردن سر کار برویم؟
توکومیتسو: این موضوع برای من هم عجیب است. یکی از کارهایی که میخواهم بکنم، تجلیل از مشاغلی است که بهای کار را بیکموکاست پرداخت میکنند. فکر میکنم این کار در فرهنگ فعلی ما بسیار مغرضانه و خطرناک محسوب شود.
فکر میکنم کار، همان جایی است که بیشترِ وقت ما در آن سپری میشود. پیوندی بسیار نزدیک بین هویت و عنوانهای شغلی ما وجود دارد. هیچکس نمیخواهد شخصیتش تنها محدود به هشت ساعتی باشد که در محیط کار میگذراند.
در موقعیتهای خارج از محیط کار آزمایش کوچکی کردم؛ به این صورت که وقتی مردم را میدیدم و با آنها وارد گفتوگو میشدم، نگاه میکردم که چقدر میتوانیم بدون اینکه از شغل یکدیگر بپرسیم، به گفتوگو ادامه دهیم. متوجه شدم ادامهٔ چنین مکالمهای بیش از چهار دقیقه واقعاً دشوار است.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی است با میا توکومیتسو و در تاریخ ۷ آگوست ۲۰۱۵ با عنوان «Why ‘Do What You Love’ Is Pernicious Advice» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «چرا علاقهداشتن به کار اینقدر مهم شده است؟» و ترجمه امیر قاجارگر کرده است.
•• میا توکومیتسو (Miya Tokumitsu) مدرس تاریخ هنر در دانشگاه ملبورن و یکی از همکاران ژاکوبن است. او نویسندۀ کتاب کاری را بکن که دوست داری و دروغهای دیگر دربارۀ موفقیت و شادی (Do What You Love. And Other Lies about Success and Happiness) است.
••• بوری لم (Bourree Lam) معاون سردبیر مجلۀ آتلانتیک است.
[۱] Do What You Love: کاری را بکن که دوست داری، بخشی از گفتۀ آل لوپز (Al López) است. او یکی از بازیکنان حرفهای بیسبال امریکا و یک مدیر بود. نقلقولهای متعددی از او در فرهنگ امریکا رواج دارد.
[۲] Do what you love and other lies about success and happiness
[۳] Pret a Manger
[۴] Dead Man Working
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
احساس کسلی وقتی پیدا میشود که موضوعِ توجه ما دائم تغییر کند