آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 4 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
آیا این جوان هلندی میتواند آیندهای را رقم بزند که در آن به ازاء کار کمتر پول بیشتر میگیریم
روتخر برِگْمان، جوان ۲۸ سالهای است که کتابش، «آرمانشهر برای واقعبینها»، غوغایی در هلند به پا کرده است. راهحلهای او تقریباً سادهاند و جانانه علیهِ روندهای موجود موضع گرفتهاند: درآمد پایۀ همگانی، هفتۀ کاری ۱۵ ساعته و مرزهای باز. اگر به نظرتان همۀ اینها بیش از اندازه خیالی است، باید گفت که برگمان برای اقامۀ دعوا، گنجینهای از شواهد تجربی جمعآوری کرده است. علاوهبراین در پی توصیههای او، همین الان شهرهایی در هلند، فنلاند، اسکاتلند، سوئیس و ... در حال انجام دورههای آزمایشی درآمد پایهاند.
اندرو آنتونی، گاردین — درحالیکه به نظر میرسد لیبرال دموکراسی در حال متلاشی شدن زیر بار یأسی فراگیر است، این خطر وجود دارد که برخی عقاید سختسَرانه۱، تبدیل به باورهای همگانی شوند. به ما گفته شده که در بازار جهانی، باید سختتر کار کرده و بهرهوری را افزایش دهیم. دولت رفاه بیشازاندازه بزرگ شده و لازم است که مزایا را کاهش دهیم. مهاجرت مهارناپذیر شده و مرزها باید تقویت شوند.
به نظر میرسد باید میان پذیرفتن این پارادایم جدید یا متحمل شدنِ خطرِ به قدرت رسیدن امثال ماری لوپن و گیرت ویلدرز، دست به انتخاب بزنیم. میانهروی در حال کشیده شدن به چپ و راست و از هم پاشیدن در میانۀ این دو است. دراینبِین، سیاست ترقیخواه به کنج راحتی خود بازگشته و مشغول مخالفت با همهچیز و عرضۀ تقریباً هیچ است. کجاست بینش، همت بلند و اعتقاد؟
اما روی این تصویر دلآشوب، کتابی میافتد با نویسندهاش که سرشار از امید، خوشبینی و پاسخ است. روتخر برِگْمان، هلندی ۲۸ سالهای است که کتابش، آرمانشهر برای واقعبینها۲، غوغایی در هلند به پا کرده و همچنان میتواند به اندیشۀ ترقیخواه۳ در سراسر جهان، جان تازهای ببخشد. راهحلهای او تقریباً سادهاند و جانانه علیهِ روندهای موجود موضع گرفتهاند: باید برای همه، درآمدی پایه۴ برقرار کنیم که کفاف حداقلِ مخارج زندگی را بدهد –چیزی در حدود ۱۲ هزار پوند در سال؛ هفتۀ کاری باید تا ۱۵ ساعت کاهش یابد؛ مرزها باید باز شوند و مهاجران اجازه داشته باشند تا هر کجا که میخواهند، بروند.
اگر همۀ اینها شبیه سیاست فانتزی۵ است، باید گفت که برگمان برای اقامۀ دعوا، گنجینهای از شواهد تجربی جمعآوری کرده است. هرچند از آن بهتر، این نکته است که این کتاب صرفاً یک تحلیل آماری خشک نیست -بااینکه او از دادههای قاطع رویگردان نیست- بلکه با شوق، زیرکی و تخیل نوشته شده است. تأثیر آن بهگونهای جذاب قانعکننده است، حتی هنگامیکه نمیتوانید آنچه را که میخوانید، کاملاً باور کنید.
برگمان در اوترِخْت که میتوان مدعی شد مترقیترین شهر هلند است، زندگی میکند؛ جاییکه دوچرخهسواری اجباری است و رانندگان ماشین، عرفاً گناهکار تلقی میشوند مگر خلاف آن ثابت شود. خانۀ او تنها چند قدم از کانال زیبایی فاصله دارد که از وسط شهری بهدقت برنامهریزی شده میگذرد.
لاغر است و صورتی پریدهرنگ دارد که نشانههای خفیفی از ریش روی آن است. با این ظاهر حتی جوانتر از ۲۸ ساله مینماید، اما دربارۀ موضوعش با اقتداری تأثیرگذار صحبت میکند. برِگمن در کتابش دست به کاری میزند که نشان از هوش و بلوغ دارد. بهجای حملۀ صرف به سرمایهداری و لیبرالیسم پساروشنگری، همان ابتدا از دستاوردهای آن تجلیل میکند. او پیشرفتهای باورنکردنی در میزان امید به زندگی، بهداشت، ثروت، آموزش، و آزادیهایی که طی چند سدۀ گذشته بهدست آمدهاند را نشان میدهد.
او به جهانیسازی، که سرزنش فراوان شده، خارج کردن ۷۰۰ میلیون چینی از فقر مطلق را نسبت میدهد، بسیار فراتر از آنچه کمونیسم به دست آورد. اما درحالیکه ایدئالیستها در دهۀ ۱۹۶۰، مائوئیسم را بدون توجه به ویرانی و مرگی که به بار آورد، میستودند، هیچکس از کاری که بازار جهانی برای چین کرده است اشک شوق نمیریزد. از او میپرسم چرا افراد با اندیشۀ ترقیخواهی، اینقدر برای قدردانی از این تغییر چشمگیر بیمیل هستند؟
برِگمن میگوید «فکر میکنم مشکل بزرگ در جناح چپ این است که تنها این را میداند که علیهِ چیست. پس علیه ریاضت اقتصادی، علیه هستۀ قدرتمدار۶، علیه همجنسگراستیزی و علیه نژادپرستی است. من نمیگویم که علیه اینها نیستم، اما فکر میکنم که شما باید لهِ چیزی هم باشید. به بینشی جدید از جایی که میخواهید به آن برسید، نیاز دارید.»
برِگمن بینشی دارد. و انصافاً بینش روشنی هم هست. اما یک لحظه صبر کن. مزایای همگانی، هفتۀ کاری ۱۵ ساعته، مرزهای باز، واقعاً؟ چطور؟
بهعنوان مقدمهای برای جوابی جامعتر میگوید «سه سال است که دارم این را میشنوم که بسیاری از ایدههای من غیرواقعبینانه و غیرمنطقیاند و ما نمیتوانیم از پس هزینۀ آنها برآییم. و جواب سادۀ اینها این است که «آهان، پس شما میخواهید به وضع موجود بچسبید؟ نتیجۀ آن تاکنون چه بوده؟›»
همین اواخر در زادبوم برِگمن، هلند، از وضع موجود انتقادات شدیدی شده و درنتیجۀآن ویلدِرز موسفید که میخواهد مهاجرت مسلمانان را متوقف کرده و قرآن را ممنوع اعلام کند، بهعنوان قدرتمندترین سیاستمدار کشور پدیدار گشته است. مباحثات در جایی که سابق بر این روامدارترین کشور اروپا بود، روزبهروز زهرآگینتر شده است. اما هرچقدر هم که وضعیت بد باشد، هنوز این را روشن نمیسازد که از کجا درآمد پایۀ همگانی پرداخت خواهد شد. برگمان میگوید «اولین نکتهای که باید به آن اذعان کنیم این است که فقر هزینۀ بسیار زیادی دارد. کشور با کشور متفاوت است، اما اغلب اوقات چیزی حدود ۳، ۴ یا ۵ درصد تولید ناخالص داخلی است. اگر شما نگاهی به هزینۀ بالابردن درآمد تمام افراد فقیر در یک کشور بیاندازید، میبینید که چیزی در حدود ۱ درصد تولید ناخالص داخلی است.»
شاید، اما او دارد دربارۀ پرداخت حدود ۱۲ هزار پوند در سال به همه -فقیر و ثروتمند- صحبت میکند. این پول بسیار زیادی است. چگونه میتوان آن را به دست آورد؟ مجبور خواهید شد که از طبقۀ متوسط مالیاتی آنقدر زیاد بگیرید که آنچه دریافت میکند، محو خواهد شد، و بعد سعی کنید از ثروتمندان مالیاتی با نرخ بهمراتب بالاتری دریافت کنید، که سیاست موفقیتآمیزی نشان نداده است، زیرا پولدارها در محافظت از پولشان بسیار خوب عمل میکنند.
برِگمن در این نقطه اندکی مبهم میشود. میگوید که حتی اقتصاددانهای نئولیبرالی چون میلتون فریدمن، مشتاق درآمد پایۀ همگانی بودند، هرچند تمایل داشتند آن را «مالیات منفی بر درآمد۷» بنامند. همچنین یادآور میشود کشوری که بیشازهمه به اجرای درآمد پایۀ همگانی نزدیک شده، ایالات متحده در دورۀ رئیسجمهور نیکسون بوده است. و تنها به این دلیل که سنای تحت کنترل دموکراتها فکر میکرد نیکسون بهاندازۀکافی در حوزۀ درآمدِ پایه پول پیشنهاد نمیکند، این سیاست در لحظات آخر دور انداخته شد.
وی تصدیق میکند که نظامی حقیقتاً همگانی، شامل معاینه و بازسازی همهجانبۀ نظامهای مالیاتیمان خواهد بود و به حمایت عمومی و سیاسی بسیار زیادی نیاز خواهد داشت. اما دیدگاه او این است که باید از جایی شروع کرد و بهترین جا برای شروع، بازتعریفِ مقصودمان از کار است.
«نظرسنجیای در بریتانیا صورت گرفت که نشان داد ۳۷ درصد شاغلان بریتانیایی معتقدند که شغلشان نباید وجود داشته باشد. خب، اینها رفتگران، پرستاران و معلمان نیستند که این را میگویند. داریم دربارۀ مشاوران، کارمندان بانک، حسابداران، وکلا و غیره صحبت میکنیم. دلالتهای آن بسیار رادیکال هستند. میتوانیم هفتۀ کاری را تا یک سوم کاهش دهیم و همینقدر ثروت داشته باشیم. شاید حتی بیشتر!»
میگویم خب، بهصرفاینکه کسی ارزشی برای شغلش قائل نیست، به این معنی نیست که آن شغل ارزشی ندارد. این چیزها میتوانند بخشی از شبکهای نامرئی از مشاغل باشند که همۀ چیزهای دیگر را پیش میرانند. نمیشود همینجوری آنها را حذف کرد.
جاخورده از مصلحتگرایی ملالآورم، میپرسد «بهترین چیزی که این روزها از آستینمان در میآید همین است؟ مردم میگویند: ‹من احساس ازخودبیگانگی میکنم، فکر میکنم شغلم بیخاصیت است،› و تنها جوابی که برایشان داریم این است که ‹نه، نه، واقعاً مفید است. میدانی، دست نامرئی بهتر از تو میداند. ما داریم پول زیادی به تو میدهیم، باید مفید باشد!›»
میگویم بیشتر یاد فیلم چه زندگی شگفتانگیزی۸ افتادم که دربارۀ یک کارمند بانک است. او فکر میکند که زندگیاش بیارزش است و بااینحال، ما عمق تأثیر او بر دیگران را زمانی میبینیم که آنچه عرضه میکرد از میان رفته است. بههرحال، متوجه منظور برِگمن میشوم. باید در بسیاری از آنچه جامعه -ازخلال نابرابری پرداختهای مالی- مهم تلقی میکند، تجدید نظر کنیم.
برگمان میگوید «یکی از اساسیترین درسهای تاریخ این است که امور میتوانند متفاوت از این باشند. روشی که با آن ساختار اقتصادی، یا نظام رفاهیمان را شکل دادهایم، بخشی از طبیعت نیست. میتوانست جور دیگری هم باشد.»
برِگمن پسر واعظی پروتستان در شهر کوچکی در جنوب هلند است. در دانشگاه تاریخ خواند و در نظر داشت تا در دانشگاه به تدریس و پژوهش مشغول شود، اما آن شغل را بیشازحد منزوی یافت. بهجای آن روزنامهنگاری را آغاز کرد، اما متوجه شد که خبر، روشی تحریفکننده برای دیدن جهان است. بهجای اینکه دربارۀ روش رومزۀ کارکرد واقعی امور باشد، دربارۀ استثناهایی همچون تروریسم، فساد و بحران است.
بنابراین شغلی در روزنامهای به نام کارِسپاندنت یافت که او را قادر میساخت تا بهنحوی بنویسد که روزنامهنگاری را با رویکردی آکادمیکتر به جهان، بیامیزد. نتیجه، ترکیبی یادآور مالکوم گلدول از نشریۀ نیویورکر است: تعداد زیادی حکایت جالب توجه که اطلاعاتِ مجموعهای از نظرسنجیها و مقالاتِ پژوهشی، آنها را تأیید کرده و با سبکی بسیار خواندنی ارائه شدهاند.
اما روی برِگمن یک لحاف ایدئالیسم اضافی نیز کشیده شده است، این باور که مردم ذاتاً خوبند و تمام آنچه برای به وجود آوردن تغییرات عمیق و ماندگار لازم است، تحلیل منطقی واقعیتها و مدیریت خوب است. همانطور که او مکرر اشاره میکند، دموکراسی، حقوق برابر زنان و مردان، الغای بردگی، همۀ اینها زمانی منحصر به اهالی آرمانشهر تلقی میشدند.
او صورتبندی مشهور اسکار وایلد را بهنحوی تأییدآمیز نقل قول میکند: «نقشهای از جهان که آرمانشهر در آن نباشد، ارزش نگاه کردن ندارد، زیرا کشوری را بیرون میگذارد که انسانیت همیشه در آن پهلو میگیرد. و زمانیکه انسانیت در آن پهلو گرفت، از آن به بیرون نگریسته و هرگاه کشور بهتری ببیند، باز سفر میآغازد. پیشرفتْ تحقق آرمانشهرهاست.»
اما آرمانشهرها عادتی دارند که عاقبت ویرانشهر از کار در آیند. برگمان نسبت به این تهدید هشیار و در ارزیابی تجربۀ کمونیستی، بهشدت انتقادی است، اما همچنین استدلال میکند که پیامدهای ناخواستۀ تغییری عظیم، گاه ممکن است سودمند نیز باشند. اشاره میکنم که در کتابش، معتقد است که درآمد پایۀ همگانی، کمدرآمدها را قادر میسازد تا درس بخوانند و سپس مشاغلی بیابند که دوست دارند. که دراینصورت، کنجکاوم بدانم چه کسی نظافتکار خواهد بود؟
این سؤال لبخند بر لبش مینشاند.
«به نظرم یکی از مهمترین واقعیتهای درآمد پایه این است که نه تنها بازتوزیع درآمد، بلکه همچنین بازتوزیع قدرت است. درنتیجه، نظافتکارها و رفتگران قدرت چانهزنی بسیار بیشتری خواهند داشت. برای مثال، اگر به یک دانشگاه نگاه کنید، نظافتکارها بیشتر از استادها پول خواهند گرفت، که معتقدم کاملاً خوب است. استادها عاشق شغلشان هستند و برای آن احتیاج به پول اضافه نخواهند داشت. نظافتکارها شغلشان را دوست ندارند؛ بسیار خب، بابت آن پاداش خواهند گرفت!»
میگویم شخصی که در حال تحمل مصائب دریافت مدرک دکتراست ممکن است این عقیدۀ خاص را نداشته باشد. اما او با اعتقاد راسخی که بر شک غلبه یافته، جوابم را میدهد. «درآمد پایه به افراد مهمترین نوع آزادی را خواهد بخشید: آزادی اینکه برای خود تصمیم بگیرند که با زندگیشان چه میخواهند بکنند.»
میتوانم تصور کنم که برای بسیاری از افراد مسن، خِردِ مرد جوانی که تجربهای ناچیز از پیچیدگی خیرهسرانۀ جهان داشته است، محل سؤال باشد. اما برِگمن بهوضوح چیزی در چنته دارد. در پی توصیۀ او، اوترخت و چندین شهر دیگر هلند در حال انجام دورههای آزمایشی درآمد پایهاند. فنلاند دورهای آزمایشی را، منتهی تنها برای بیکاران، اجرا کرده است. شورای دو شهر فایف و گلاسکو در اسکاتلند نیز در حال بررسی یک طرح، و سوئیسیها نیز علاقهمندند. جان مکدانل، رئیس خزانۀ دولتِ سایۀ انگلستان، گفته است که این «میتواند ایدهای باشد که زمانش فرا رسیده است.» و بنُوآ آمون، کاندیدای حزب سوسیالیست فرانسه در انتخابات پیشرو، آن را در مانیفست خود گنجانده است. حتی میلیاردر فناوریِ آمریکایی، ایلان ماسکِ آیندهنگر نیز با آن موافق است.
یک دلیل اینکه ماسک طرفدار درآمد پایه است این است که کار در آیندۀ نزدیکی که علم روباتیک و هوش مصنوعی در آن پیشرفته است، از این نیز بسیار کمیابتر خواهد بود؛ و این همچنین دلیلی برای هفتۀ کاری بسیار کاهشیافته است. بهطریقی کار برِگمن برای جا انداختن ایدۀ ساعات کاری کمتر، آسانتر است. تاریخ به آن سو میرود و مدتها نیز رفته است. مسئله فقط این است که کِی و چگونه قرار است امر اجتنابناپذیر را بپذیریم.
هرچند، هنوز مشکلاتی وجود دارند که باید بر طرف شوند و برِگمن در کتاب خود، به بعضی از آنها نمیپردازد. برای مثال، به دست آوردن تخصص، نیازمند دورههای فشردۀ مطالعه و تمرین است. چه کسی میخواهد سوار هواپیمایی شود که خلبانش شخصی با ساعات پرواز محدود است، یا توسط جراحی عمل شود که جراحیهای زیادی انجام نداده است؟
جواب برگمان یادآوری این نکته است که خلبانان و جراحانی که از آنها زیادی کار کشیده میشود، خطر محسوب میشوند. بله، اما به این معنی نیست که کمبود کار خود تهدیدی محسوب نمیشود. اینک او واقعاً مبهم شده و میگوید که ۱۵ ساعت کاری پرداخت شده وجود خواهد داشت، و بعد اگر خلبانها و جراحان و سایر متخصصان دلشان خواست، میتوانند در اوقات فراغتشان نیز کار کنند. وقتی سعی میکنم تا از او بخواهم دربارۀ معنای حرفش مشخصتر صحبت کند، میگوید ما نیاز داریم تا کار را بهعنوان یاری رساندن به جامعه «هر کس به شیوۀ خودش» بازتعریف کنیم.
این به گوش من کمی زیادی آرمانشهری میرسد. اما اگر قدمی عقب گذاشته و جایی را که در آن هستیم، بررسی کنیم، بیشک دلیلی منطقی برای بازاندیشی کار وجود خواهد داشت، بهخصوص مشاغلی با دستمزد بالا که به نظر نمیرسد چیزی با ارزش ملموس خلق میکنند. خواندن آرمانشهر برای واقعبینها بدون کنجکاوی دربارۀ مؤثر بودن مدیران تبلیغات، مشاوران مدیریت، سفتهبازان و، بله، شاید حتی سرمقالهنویسان، غیرممکن است.
احتمالاً ضعیفترین استدلال برگمان برای مرزهای باز است؛ نه بهخاطراینکه در درازمدت قابل دوام نیست، بلکه بهایندلیل که او موانع را واقعاً بررسی نمیکند. سه مشکل واضح اینها هستند: ۱) تراکم جمعیت – اگر میلیونها نفر دیگر هم به هلندِ هماکنون شلوغ بیایند، حداقلِ آن این خواهد بود که منجر به میزان زیادی تنش خواهد شد. ۲) تضادهای فرهنگی – انتقال جمعیت در مقیاس وسیع از فرهنگی به فرهنگ دیگر، مصائب واقعی همگونی را سبب میشود، که هلند و دیگر کشورهای اروپایی اکنون نیز با آنها دست به گریبان هستند. ۳) اگر احتمال اینکه افراد مرفهتر کشورهای فقیر، آن گروهی باشند که کشور را ترک میکنند، این امر آن ملتها را از یک طبقۀ متوسط بسیار مورد نیاز، محروم میکند.
برگمان به همۀ این نکات گوش میسپارد و میگوید مرزهای باز چیزی نیست که معتقد باشد همین فردا اتفاق خواهد افتاد. بلکه یک الهام است، چیزی که باید برای رسیدن به آن کار کرد. همین نکته میتواند دربارۀ تمام استدلالهای او گفته شود. بااینحال نکتۀ بااهمیت این است که او مقصدی را نشان داده است، جایی که در این زمانۀ آشوبزده، افرادی که ذهن ترقیخواه دارند، میتوانند آن را هدف قرار دهند؛ او همچنین شواهد خوبْ پژوهیدهای برای دفاع از استدلالهایش فراهم آورده است.
بله، او یک آرمانشهری است، اما یک آرمانشهری معقول. میداند که مشکلات زیادی وجود دارند که باید بر آنها غلبه کرد، اما اولین و سختترینشان [جا انداختن] این باور است که تغییر ممکن است. او کمک شایانی به این امر کرده است. گوشتان را برای شنیدن حرفهای روتخر برِگْمان تیز کنید. او آیندۀ درخشانی در شکل دادن به آینده دارد.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
اطلاعات کتابشناختی:
Bregman, Rutger. Utopia for Realists And How We Can Get There. Bloomsbury. 2017
پینوشتها:
• این مطلب را اندرو آنتونی نوشته است و در تاریخ ۲۶ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان «Rutger Bregman: We could cut the working week by a third» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «گوشتان را برای شنیدن حرفهای روتخر برِگْمان تیز کنید» و با ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.
•• اندرو آنتونی (Andrew Anthony) روزنامهنگار است و از سال ۱۹۹۰ برای گاردین و از سال ۱۹۹۳ برای آبزرور مینویسد. او همچنین نویسندۀ کتاب دربارۀ مجازاتها (On Penalties) است.
[۱] Hardline: بدنۀ افراطی و مصالحهناپذیر سیاست که نیروهای آن سخت به اصول خود چسبیده و بهراحتی با تغییر کنار نمیآیند. گاه در ترجمۀ آن از تندرو استفاده میشود [مترجم].
[۲] Utopia for Realists
[۳] progressive
[۴] universal basic income/basic income: پولی که شهروندان یا ساکنین یک کشور بدون قیدوشرط، علاوهبر درآمدی که ممکن است از جای دیگری داشته باشند، مرتب دریافت میکنند. واژۀ basic در این اصطلاح بهمعنای جوابگوییِ نیازهای اولیه است، بنابراین معادل ابتدایی را برای آن مناسبتر یافتم [مترجم].
[۵] بازیای است با استفاده از سازوکار بازیهای ورزشی فانتزی مثل فوتبال فانتزی، که در آن بازیکنان برای خود یک تیم تخیلی ساخته و با آن، با دیگر تیمها رقابت میکنند [مترجم].
[۶] the establishment عموماً بهمعنای گروه حاکم یا نخبگانی که قدرت را در یک کشور یا سازمان قبضه کردهاند است. این معادل را داریوش آشوری در فرهنگ علوم انسانی پیشنهاد کرده است.
[۷] negative income tax
[۸] It’s a Wonderful Life: ساختۀ فرانک کاپرا تولید ۱۹۴۶
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
احساس کسلی وقتی پیدا میشود که موضوعِ توجه ما دائم تغییر کند