اندرو انگلین، مشهورترین چهرۀ رسانهای راست افراطی در آمریکا، چطور به اینجا رسید؟
هیچکس فکر نمیکرد پسربچۀ دوستداشتنی و آرامی که در دوران مدرسه تلاش میکرد تا دوستان بیشتری پیدا کند، در سی سالگی مشهورترین سایت نفرتپراکنی علیه یهودیان را در آمریکا اداره خواهد کرد. اندرو انگلین، یکشبه چنین تغییر نکرد. روزنامهنگار تحقیقی آمریکایی، لوک اُبراین در این گزارش مفصل داستان زندگی عجیب اندرو را بازگو میکند که مرحله به مرحله او را به نژادپرستی تندرو و بیرحم مبدل کرد که به ارتش سایبریاش دستور میداد تا بر سر یهودیان و مهاجران بریزند و از زندگی ساقطشان کنند.
لوک اُبرایان،آتلانتیک— شانزدهم دسامبر ۲۰۱۶، تانیا گِرش گوشی تلفن را برداشت و بلافاصله صدای چند شلیک شنید. بهتزده گوشی را گذاشت. گرش، که مشاور املاک است و در شهرِ وایتفیشِ ایالت مونتانا زندگی میکند، این تماس را بهحساب مزاحمت تلفنی گذاشت. اما تلفن باز هم زنگ زد. این بار، شلیکها بیشتر بود. دوباره گوشی را گذاشت. اما تلفن باز هم زنگ زد. این بار صدای مردی را شنید: «هولوکاست اینطوری زنده میمونه. جوری چالتون میکنیم که دستمون هم بهتون نخوره».
این تماسها شروع کارزار آزار و اذیت یکماههای بود که اَندرو انگلین ترتیبش را داده بود، صاحب بزرگترین وبسایت نئونازی در جهان، یعنی دیلی استورمر. انگلین مدعی بود که گرش سعی داشته مِلکِ شری اسپنسر را «با تهدید و ارعاب از چنگ او درآورد». پسرِ شری، ریچارد اسپنسر، یکی دیگر از اعضای برجستۀ ملیگراییِ سفیدپوستی و از چهرههای شاخص جنبش موسوم به راستِ بدیل۱ بود.
خانوادۀ اسپنسر از قدیمیهای وایتفیش بودند، و ریچارد سالها در این شهر زندگی کرده بود. اما سخنرانیاش در واشنگتن، درست پس از انتخابات ۲۰۱۶ که در آن «هایل ترامپ»۲ سر داده بود و مخاطبانش را به سلام نازی واداشته بود، او را در تمام دنیا بدنام کرد. بعضی از ساکنان وایتفیش تصمیم گرفتند در اعتراض به این سخنرانی مقابل ساختمان تجاریِ شری اسپنسر در شهر تجمع کنند. به گفتۀ گرش، شری از او مشورت خواسته بود و گرش هم به او توصیه کرده بود ملک را بفروشد، پولش را به خیریه اعطا کند و دیدگاههای ملیگرایانه و نژادپرستانۀ پسرش را محکوم کند. اما شری مدعی شد که گرش «پیامهای تهدیدآمیز وحشتناکی» برای او ارسال کرده، او در پانزدهم دسامبر مطلبی را در وبسایت مدیوم منتشر کرد و گرش را به اخاذیِ نافرجام متهم کرد (شری اسپنسر به درخواست ما برای اظهارنظر در این مورد پاسخی نداد).
در آن زمان، ریچارد اسپنسر و اندرو انگلین آشنایی چندانی با هم نداشتند. اسپنسر، که بهخیالِ خودش رهبر فکریِ ملیگراییِ سفیدپوستی است، عقاید نژادپرستانهاش را در پسِ استدلالهای روشنفکرانهاش پنهان میکند. انگلین اما پایینشهریبودن را ترجیح میدهد و شیفتۀ ادبیات زنندهای است که در بدترین اتاقهای گفتوگوی اینترنتی رواج دارد. اما همین دو نفر، یک روز قبل از انتشار مطلب شری در مدیوم، همراه با هم در پادکستی حاضر شدند و از یکدیگر تعریف و تمجید کردند. انگلین این اتفاق را لحظهای «تاریخی» خواند که قدمی بهسوی اتحاد بزرگتر در جناح راست افراطی است.
در چنین جوّی بود که انگلین اطلاعات تماس و سایر اطلاعات شخصی گرش و شوهرش، یودا، و همینطور سایر یهودیان وایتفیش را «بهقصد آزار آنها» در وبسایت خود منتشر کرد. روی عکسشان ستارههای زردی حک کرد که رویشان کلمۀ «یهودی» نوشته شده بود۳ و عکسی از پسر ۱۲سالۀ گرش منتشر کرد که در آن تصویرِ پسر را کنار دروازههای آشویتس۴ قرار داده بود. او به خوانندگانش -یا درواقع به «ارتش ترولهای استورمر»- فرمان داد «بریزید سرشون».
یکی از استورمرها در ایمیلی گفته بود «حقتونه یه گلوله تو مغزتون خالی کنیم».
یک نفر دیگر برای یودا اینطور نوشته بود: «زن هرزۀ پرافادهت رو برگردون به قفسش، جهودِ بزدل!».
اندرو اورنهایمر، مدیر سایت دیلی استورمر، در پیامی صوتی به گرش گفت «فاحشۀ جهود لعنتی، آمریکا دیگه دست ترامپه».
استورمرها همۀ کسبوکارها، انجمنهای حقوق بشر، اعضای شورای شهر وایتفیش و هر فرد دیگری را که ممکن بود با سوژههایشان ارتباطی داشته باشد یک هفتۀ تمام تحتفشار گذاشتند. پلیس وایتفیش میگوید یکی از آزارگران، ظرف سه روز، بیش از پانصدبار به دفتر یودا تلفن زده بود. یک شب که گرش به خانه برگشته بود دیده بود همسرش در تاریکی نشسته، چمدانها را روی زمین رها کرده و نمیداند باید فرار کنند یا نه. گرش بعدها به من گفت «در تمام عمرم اینقدر نترسیده بودم».
وقتی انگلین، این دانشجوی انصرافیِ ۳۳ساله، توانسته چنین آشوبی به پا کند -که بیل دایل، رئیس پلیس وایتفیش، آن را به «تروریسم داخلی» تشبیه کرده- باید دانست که راستِ بدیل جرئت و جسارت زیادی پیدا کرده است.
در مدتی که ترامپ نامزد انتخابات بود، بهیکباره دیگر هیچ اشکالی نداشت که دربارۀ ممانعت از ورود مسلمانان به ایالاتمتحده حرف بزنید یا مهاجران مکزیکی را سربار و خلافکار بدانید و خواستار اخراجشان از کشور بشوید -و این یعنی حتی عقاید افراطیتر آدمی مثل انگلین هم، برعکسِ گذشته، دیگر چندان از جریان اصلی دور نبود. انگلین کارکشتهترین مبلّغِ راست بدیل بود و با نوشتههایش روی بعضی از همان دلواپسیها و نارضایتیهایی دست میگذاشت که باعث رسیدنِ ترامپ به ریاستجمهوری شدند -مخصوصاً دلواپسی و نارضایتی دربارۀ جایگاه ازدسترفتۀ سفیدپوستان.
یک ماه بعد، انگلین مرحلۀ دوم کارش را اعلام کرد: تظاهرات مسلحانه در سطح شهر. او در دیلی استورمر نوشت «قوانین حمل اسلحه در مونتانا بسیار سهلگیرانه است. وکیلم میگوید میتوانیم با اسلحههای پرقدرتمان بهراحتی در مرکز شهر جولان بدهیم». او شانزدهم ژانویه، روز بزرگداشت مارتین لوتر کینگ جونیور، را برای این کار تعیین کرد و پیشبینی کرد که در «نمایش باشکوهِ روز جیمز ارل رِی۵» که بهافتخار قاتلِ لوتر کینگ برپا میشود حدود دویست نفر حاضر خواهند شد. او این وعده را هم داد که کلهپوستیها۶ را با اتوبوس از سانفرانسیسکو به مونتانا بیاورد.
وقتی ماجرا از خبرگزاریها سر درآورد، ساکنان وحشتزدۀ وایتفیش برای جلسۀ عمومی دور هم جمع شدند، جایی که دایل، رئیس پلیس شهر، زوج یهودیِ نودسالهای را دیده بود که از ترس به خود میلرزیدند. بعضی از مردم در خانههایشان سیستم هشدار نصب کرده بودند. یک خاخام یهودی دچار توهمات پارانویایی شده بود و کلهپوستیها را با عینکهای دید در شب و سلاحهای دوربیندار در جنگل میدید. پلیس گشتزنیهای خود را افزایش داد. انگلین برای آنکه فضا را متشنجتر کند ادعا کرد که ملیگرایان اروپایی، بههمراه نمایندۀ حماس و یکی از اعضای سپاه پاسداران ایران نیز، در این رویداد شرکت خواهند کرد. او گفت «هیچچیز نمیتواند جلویمان را بگیرد».
در آخر، هیچکس نیامد -نه ملیگرایان اروپایی، نه نمایندگان حماس و نه کلهپوستیهای مسلح. خبری از «جولان در وایتفیش» نبود. درعوض، انگلین که شهر کوچکی را یک ماهِ تمام به وحشت انداخته بود بیسروصدا میدان را ترک کرد. حملۀ وایتفیش جای پای او را در مقامِ استاد ترولهای راست بدیل محکم کرده بود. اما تردیدهایی را هم دربارۀ پایبندیِ اعضای جنبش به اهداف آن به جا گذاشت. آیا همۀ اینها یک شوخی بیمارگونه بود؟
بااینهمه، انگلین طی ماههای بعد همچنان به تعداد مخاطبانش اضافه کرد و از هوادارانش خواست نفرت خود را به فضای آفلاین، به دنیای واقعی، بیاورند. در ماه اوت، که ملیگرایانِ سفیدپوست تظاهرات واقعاً بزرگی را در شارلوتزویلِ ویرجینیا برگزار کردند، بسیاری از خوانندگان انگلین حضور داشتند و شعارهایی را که او ساخته بود فریاد میزدند. حالا دیگر شکی نبود که راست بدیل دارد از اتاقهای گفتوگوی مجازی سر بیرون میآورد و پا به خیابانها میگذارد.
تا آن موقع، ماهها روی گزارش انگلین کار کرده بودم و سعی داشتم بفهمم او کیست، اینهمه هوادار را چطور جمع کرده و خطر خودش و مابقی اعضای راست بدیل تا چه حد جدی است. مسیر رسیدنِ انگلین به ملیگرایی سفیدپوستی نگرانکننده و پرپیچوخمتر از آن چیزی بود که تصور میکردم. اما از همان الگویی تبعیت میکرد که اندیشمندان مطرح کردهاند، الگویی که نشان میدهد گویا انگیزۀ انگلین، دستکم در ابتدای کار، بیشتر میل به کسب جایگاه و تعلقداشتن بوده است تا باورهای عمیق خودش. انگلین میخواسته برای خودش کسی بشود و اینترنت راه را برایش هموار کرده.
کلمبوس در ایالت اوهایو شهری شیک و مدرن است که هنوز بهنوعی خشونت خود را حفظ کرده است، و من بهدنبال سرنخی از گذشتۀ انگلین، ژانویۀ امسال، به این شهر سفر کردم. در شنبهای بارانی، حدود ۴۵ معترض، که بعضیهایشان صورتشان را با نقاب سیاه پوشانده بودند، مقابل ساختمان دلگیر دوطبقهای در وُرثینگتون، از حومههای کلمبوس، تجمع کرده بودند. این ساختمان محل کار گِرِگ، پدر انگلین، بود که خدمات مشاورۀ مسیحی ارائه میداد.
انگلین مدتهاست که محل زندگی خود را سرّی نگه داشته. سالها در اروپا جابهجا شده است. در کلمبوس، یکی از اعضای خانوادهاش به من گفت که حوالی سال ۲۰۱۵ در روسیه مخفی شده و این آخرین نشانی مشخص او در خارج از کشور است. منبع دیگری پیامهای بهترین دوست بچگی انگلین در فیسبوک را در اختیارم گذاشت که تلویحاً نشان میداد انگلین تا همین پارسال در آمریکا اقامت داشته است. اما انگلین بهواسطۀ پدرش ردپایی از خود در کلمبوس به جا گذاشته است، پدری که گفته «واقعاً نقشی در وبسایت اَندی» ندارد. اما واقعیت این است که گِرگ در این سایت دخیل بوده. نام تجاریِ دیلی استورمر را او ثبت کرده و کارهای اداری شرکتِ سهامی پسرش را او انجام داده است، شرکتی با نام «مونبِیس هولدینگز» که احتمالاً اشارهای دارد به نظریۀ توطئهای که میگوید هیتلر در جنگ جهانی دوم به پایگاهی سرّی در ماه گریخته و جان سالم به در برده است.
هیچکدام از پردازشگرهای پرداخت اینترنتی حاضر به همکاری با دیلی استورمر نبود، ولی انگلین هیچ مشکلی در تأمین مخارج خود نداشت. جان بامبِنِک، که کارشناس امنیت سایبری است و در ردگیریهای مربوط به کیفپولهای بیتکوینی نئونازیها تجربه دارد، میگوید که انگلین از سال ۲۰۱۴ رقمی معادل ۲۵۰هزار دلار بیتکوین، از منابع ناشناس، عایدی داشته است. انگلین خوانندگانش را به ارسال چک هم ترغیب میکند. همۀ این کمکهای مالی به دفتر گرگ میرفت، به همین دلیل هم بود که معترضان مقابل آن تجمع کرده بودند، معترضانی که بیشترشان از اعضای شعبۀ کلمبوسِ سازمان اقدام ضدنژادپرستی بودند، که یک شبکۀ ملی ضدفاشیسم است.
شاید بتوان گفت که دیلی استورمر دیگر به پیشتازترین سایت نفرتپراکنی در اینترنت بدل شده بود و از استورمفرانت بسیار پیشی گرفته بود، سایتی که تالارهای گفتوگویش ملیگراییِ سفیدپوستی را از دهۀ ۱۹۹۰ به عصر دیجیتال کشانده بود. انگلین نویسندۀ پُرکاری بود و کلام نافذی داشت و برای جذب خوانندگان جوان به تکهپرانی و اغراق روی میآورد. خودش شیوهاش را اینطور وصف میکند: «نازیسمِ بیتعارفی که نقاب نازیسم دوپهلو به چهره زده». استفاده از طعنه و کنایه بهانهای به دستش داده بود تا ادعا کند که قصدش فقط شوخی بوده است. او از وبسایتهای اینفووارز، وایس، و بازفید بهعنوان الگوی خود نام برده، اما میگوید، بهلحاظ فرم و لحن، بیش از همه به سایت گاکر شبیه است. دیلی استورمر هم، مانند این سایتِ شایعهپراکنی که حالا توقیف شده، اخبار را با سوگیری خاصی گردآوری میکرد. اما، برعکس گاکر، انگلین همهچیز را طوری دستکاری میکرد که جهانبینی نژادپرستانهاش را منعکس کند.
انگلین از آرزویش برای جنگ نژادی مینوشت و از خوانندگانش میخواست آماده شوند تا با نیروهای نامعلومِ روانهشده از سویِ یهودیان، سیاهپوستان، مسلمانان، مکزیکیها، زنان، لیبرالها، روزنامهنگاران -و هر کسی که جلوی یورشِ راست بدیل به مردم را بگیرد- بجنگند. انگلین هم، مثل بسیاری از جوانان راست افراطی، صرفاً به دستکشیدن از ایدۀ لیبرالدمکراسی در ایالاتمتحده بسنده نکرده بود، بلکه میخواست آن را از ریشه بسوزاند. او مینویسد «داریم بهسرعت به روزی نزدیک میشویم که جسدها، اندازۀ قد انسان، روی هم در خیابانها تلنبار میشوند. و شما یا از دیگران تپه میسازید، یا دیگران از شما تپه درست میکنند».
انگلین «انجمنهای کتابخوانیِ» دیلی استورمر را راهاندازی کرد تا هوادارانش را در «اقدامات دنیای واقعی» هم به مشارکت وادار کند، و بهاینترتیب اثرگذاری خود را به دنیای واقعی هم بکشاند. انجمنها گروههای کمتعدادی از خوانندگان بودند که در شهرهای مختلف ایالاتمتحده، کانادا و سایر کشورها دور هم جمع میشدند. گروه کلمبوس در باشگاه تیراندازی قرار میگذاشتند. انجمنهای دیگر بهخاطر ابراز علنی دیدگاههای ضدیهودی یا به نمایش گذاشتنِ اسباب و لوازم نازیها از کافهها اخراج میشدند. انگلین خوانندگانش را وادار میکرد هنرهای رزمی بیاموزند، استفاده از سلاح گرم را یاد بگیرند و از طریق آموزشهای شبهنظامی با تفنگهای ساچمهای در «جنگهای شبیهسازیشده» شرکت کنند.
در میان معترضانی که در مقابل دفترِ گِرگ زیر باران ایستاده بودند، معلم پیشدبستانی انگلین را دیدم، نامش گِیل برکهولدر بود و میگفت وقتی متوجه شده شاگرد سابقش چنین ناسیونالیست بدنامی از آب درآمده حسابی شوکه شده است. او که یهودی است میگفت «از کجا باید میدانستم روزی یکی از شاگردانم نازی میشود و میخواهد من را بکشد؟». اسم انگلین را در اخباری شنیده بود که پس از بهقتلرسیدنِ نُه سیاهپوست در چارلستونِ کارولینای جنوبی بهدستِ دیِلن روف پخش شده بود. از قرار معلوم، روف در دیلی استورمر کامنتهایی میگذاشته و خوانندگان انگلین او را قهرمان خود میدانستهاند و با ارسال لطیفههای مصوری با تصویر «موی قارچی»۷ 8از او تقدیر میکردند.
روف اولین و آخرین قاتلی نبود که دیلی استورمر را میخواند. توماس مِر در سال ۲۰۱۶ نمایندۀ پارلمان بریتانیا را با شلیک گلوله و ضربات چاقو به قتل رساند. امسال نیز جیمز هریس جکسون متهم شد که مرد سیاهپوستی را با شمشیر در نیویورک به قتل رسانده است، او دیلی استورمر را الگوی ایدئولوژیک خود دانسته بود. دِوون آرتورز، عضو ۱۸سالۀ حزب نئونازی که به اسلام گرویده، دو نفر از سه هماتاقیاش را که هنوز هوادار نئونازیها بودند بهضرب گلوله در شهر تامپا به قتل رساند. پلیس هماتاقیِ دیگر را بهجرم گردآوریِ مواد منفجره دستگیر کرد.
تا پیش از اخبار جنایاتِ روف، برکهولدر پسربچۀ «دوستداشتنی» و «سرخوش» کلاسش را که عاشق دایناسورها بود هیچ به یاد نداشت. انگلین آن زمان بچهای عادی بوده که تنها ویژگی قابلذکرش صدای تودماغیِ عجیبوغریبش بوده است -صدایش آنقدر بد بوده که برکهولدر فکر کرده ممکن است سینوزیت داشته باشد و در جلسۀ اولیا و مربیان مشکل را با، کِیتی، مادر انگلین در میان گذاشته است.
اما از آن روزها ۳۰ سال گذشته. همۀ آنهایی که انگلین را در سنین پایینترش میشناختهاند دربارۀ یک چیز در عجباند: چه چیزی از او یک نئونازی ساخته است؟
ظواهر امر نشان میدهد که اندرو انگلین، حداقل تا دورۀ بلوغ، کودکیِ عادی و بیدردسری داشته است. وقتی در سال ۱۹۹۹، در مقطع اول دبیرستان، به مدرسۀ دیگری به نامِ لینورث رفت، به نظر بقیۀ دانشآموزان، بچۀ آرام و بیاعتمادبهنفسی آمد که تشنۀ توجه است و میخواهد با بقیه جور شود.
بهجز انگلین تنها یک نفر دیگر در لینورث گیاهخوار بود و طولی نکشید که انگلین به او علاقهمند شد، دختری سبزهرو به نام آلیسون که یک سال بزرگتر از انگلین بود و انگلین با پختن شیرینیهای گیاهی دلش را به دست آورده بود. آلیسون دختر محبوبی بود که او را به گروهی عصبی و چندنژادی از بچههای مدرسه معرفی کرد. از نظر آنها انگلین شیرین و بامزه بود، تنها مشکلش این بود که کمی زیادی دوست داشت به هر چیزی که سر راهش سبز میشد بَند کند. آلیسون عمیقاً به حقوق حیوانات اعتقاد داشت. پس انگلین هم در چشمبههمزدنی طرفدار حقوق حیوانات شد.
به شهادتِ تعدادی از افرادی که در آن دوره با او مراوده داشتهاند، او دلبستۀ مواد مخدر هم بود. در مدرسه یا وقتی در پارک خوشمنظرۀ «هایبنکس مترو» پرسه میزد اِلاِسدی، و آخر هفتهها کتامین، قارچهای روانگردان و کوکائین مصرف میکرد. شربت روبیتوسین را یکنفس سرمیکشید و آنقدر نشئه میشد که حالش به هم میخورد و در سطل زبالههای مدرسه بالا میآورد.
در خانه هم بیشترِ وقتش را در زیرزمین سپری میکرد، آنجا موسیقی دانلود میکرد و سری به اولین سایتهای دارای تصاویر متحرک و سهبعدیِ آن زمان میزد. دوست سابق انگلین، کامرون لومیس، میگوید وبسایت موردعلاقۀ انگلین Rotten.com بوده است، سایتی که تصاویر اجسادِ متلاشیشده، نقص عضو و انحرافات جنسی را به نمایش میگذاشت.
انگلین تحتعنوان یک ناشر موسیقی جعلی به 9نام «Andy Sucks! Records» وبسایتی راهاندازی کرد و با استفاده از آن گروههای موسیقی را فریب میداد تا نوار نمونهکارشان را برایش بفرستند. در این برهه، تمایلات چپگرایانهاش کاملاً واضح بود: مطالبی مینوشت و مردم را ترغیب میکرد از طریق حسابهای کاربریِ ناشناس برای پیروان کلیسای وستبورو باپتیست۸ پیام بفرستند و به مرگ تهدیدشان کنند. علاوهبراین سازمان کو کلاکس کلَن۹ و دیگر سازمانهای نژادپرست را دست میانداخت. در آن زمان، او با کنشگران ضدفاشیستی که روزی قرار بود جلوی دفتر پدرش تجمع کنند فرق چندانی نداشت.
اما کسانی که انگلین را در دبیرستان میشناختند به من گفتند که رفتارهای او، به دلایلی نامعلوم، تقریباً از ابتدای سال دوم دبیرستان در لینورث نابهنجار و ترسناک شده است. کسانی که به خانهاش میرفتند روی دیوار اتاقخوابش فرورفتگیهایی دیده بودند و میدانستند که انگلین هروقت ناراحت باشد، سرش را به در و دیوار میکوبد. تعداد زیادی از آنها ماجرای یک مهمانی را به یاد میآورند: انگلین وقتی میبیند آلیسون، در حالت مستی، پسر دیگری را میبوسد، میزند زیر گریه، بعد میدود بیرون و سرش را چندین بار به دیوار میکوبد.
او به شیوههای دیگری هم به خودش صدمه میزد. یکبار سعی کرد اسم گروه موسیقی محبوبش، «مودِست ماوس»، را روی بازویش خالکوبی کند، اما بعد از حکشدن دو حرف و نصفی طاقتش تمام شد و به نوشتن moi روی پوستش بسنده کرد. درِ قطور ماژیک را در سوراخ نرمۀ گوشش فرو میکرد تا نرمۀ گوشش کش بیاید و آنقدر ادامه میداد تا از آن خون میآمد. ادعا میکرد درد را حس نمیکند و با فندک گوشتِ پشت ساعدش را میسوزاند. دیگران را تحریک میکرد به او به حمله کنند، اما خودش هیچوقت تلافی نمیکرد، درعوض، بعد از تمامشدنِ کتککاری میزد زیر خنده. یک بار دو بچه او را در جوی آب انداختند و کتک زدند. انگلین آنقدر همانجا بیحرکت ماند تا آن دو از روی حیرت و ترحم دست از کارشان کشیدند.
دوستان سابق انگلین به یاد میآورند که والدین او انگار چشمشان را بهروی رفتارهای هشدارآمیز او بسته بودند. انگلین درعینحال که میتوانست با خواهر و برادر کوچکترش، چلسی و میچ، مهربان باشد و به دوستانش وفادار بماند، نشانههای دگرآزاری هم درون خود داشت. آلیسون (که خواست نام خانوادگیاش در این مقاله محفوظ بماند) برایم تعریف کرد که در سال دوم دبیرستان، یک بار، پریشان و آشفته با انگلین تماس گرفته و گفته در مهمانی بیهوشش کردهاند و برادر بزرگترِ دوستش به او تجاوز کرده است. او به همدردی و حمایت نیاز داشته، اما انگلین فقط خندیده و رابطهاش را با او به هم زده است.
آلیسون خاطرش هست که انگلین او را «هرزه» خطاب کرد.
به گفتۀ آلیسون و چند شاهد دیگر، تعدادی از دخترهایی که انگلین در دبیرستان دیگری با آنها آشنا شده بود در تمام ساعات شب به خانۀ آلیسون تلفن میزدند و چیزهایی میگفتند مثل اینکه «حقت بود، هرزه». آلیسون میگوید مزاحمتها تا چند هفته ادامه داشت، چون انگلین ویدئویی از خودشان در حال معاشقه ساخته بود و به دوستانشان نشان داده بود.
دَن نیومن، یکی دیگر از دوستان آن دوره، به یاد میآورد که انگلین بعد از قطع رابطه با آلیسون یک بار سرش را چنان جنونآمیز به دیوار اتاق میکوبد که مادرش مجبور میشود به پلیس تلفن کند. چندین نفر از همکلاسیهایش به من گفتهاند که انگلین دیگر در دبیرستان با کسی وارد رابطۀ عاطفی نشد و گاهی سعی میکرد پسرهای دیگر را ببوسد، ازجمله دانشآموز سیاهپوستی را که علاقۀ خاصی به او داشت. رفتار او، صرفنظر از اینکه آزمونوخطای واقعی بوده یا مردمآزاری، از این لحاظ حائز اهمیت است که در تضاد با همجنسگراییهراسی افراطیای است که از آن به بعد در دیلی استورمر و جاهای دیگر ابراز کرده است. برای مثال، او از پایینانداختن همجنسگرایان از ساختمانها، بهسبکِ داعش، دفاع کرده است.
انگلین سال سوم دبیرستان بود که پدر و مادرش، گِرِگ و کِیتی، از هم جدا شدند. کسانی که در آن زمان کیتی را میشناختهاند او را زنی سرکوبشده توصیف میکنند که با ترس از شوهرش زندگی میکرده. یکی از نزدیکانِ مراجعان سابق گرگ، بههمراهِ دو کشیش که با شغل مشاورۀ گرگ آشنا هستند، به من گفتند که گرگ با مراجعان خانمش وارد رابطۀ عاطفی و گاه جنسی میشده است. اسناد مرتبط با طلاقش در دادگاه این ادعا را ثابت میکند. این اسناد نشان میدهد یکی از مراجعان سابقش دوستدختر او بوده است. گرگ بعدها او را دستیار خود در کار مشاوره کرده است (هیچیک از والدین انگلین به درخواست ما برای اظهارنظر در این زمینه پاسخ ندادند).
کمی بعد از شروع کارهای اداری طلاق، انگلین روزنۀ تازهای برای تخلیۀ هیجانی خود پیدا کرد: گوشدادن به یک برنامۀ رادیویی جناح راستی که مدعی بود حملۀ یازده سپتامبر کارِ خودیها بوده است. مجری این برنامه الکس جونز بود که بعدها به برجستهترین نظریهپرداز توطئه در آمریکا تبدیل شد. جونز برای انگلین نقطۀ ورود به «جنبش اینترنتیِ حقیقت» بود، فضایی مجازی که پر بود از همهنوع خیالات و توهماتِ بیاساس. طولی نکشید که انگلین همکلاسیهایش را کنار میکشید و دربارۀ مارمولکهای انساننما۱۰ به آنها هشدار میداد. بعد از فارغالتحصیلی، کمتر کسی از دوستانش دوباره او را دید یا با او صحبت کرد.
هرچه بیشتر در فضاهای گفتوگوی توطئهباوران وقت بگذرانیم، بیشتر احساس میکنیم که کسانی برایمان تور پهن کرده و طعمه گذاشتهاند. ممکن است بپرسید مگر چه میشود؟ این نوع فضاها ممکن است برای کسانی که مهارت چندانی در تفکر انتقادی ندارند آلوده و اعتیادآور باشد. چنین فردی مثلاً ممکن است به این نتیجه برسد که همۀ این آدمها کارآگاههایی هستند که سعی دارند اکثریت مردم «عامی» را از واقعیتهایی که از آن بیاطلاعاند باخبر کنند -مثلاً اینکه ردِ سفیدرنگی که از هواپیماها در آسمان باقی میماند حاوی موادی شیمیایی است که توسط دولت در جَو پاشیده میشود، یا فرود انسان بر روی ماه دروغ بوده است.
انگلین بعد از دبیرستان خودش را به چنین دنیایی پرتاب کرد، دنیایی که در آن با اتومبیلش به هر جای کشور سفر میکرد، به برنامههای توطئهباورها گوش میداد و در همان اتومبیل هوندا سیویک زندگی میکرد. در سال ۲۰۰۴، بهدلیل رانندگی در حالت مستی در سانتا باربارای کالیفرنیا دستگیر شد و بهمدت یک شب به زندان افتاد. وقتی بعد از چندین ماه پرسهزنی در جادهها به کلمبوس برگشت، در دانشگاه دولتی اوهایو در رشتۀ زبان انگلیسی ثبتنام کرد، اما بعد از یک ماه انصراف داد. اوایل سال ۲۰۰۶، حوالی دانشگاه بهخاطر دو تخلف جزئی مربوط به مواد مخدر دستگیر شد (یکی از اتهامات را پذیرفت و اتهام دیگر مردود اعلام شد).
آن زمان انگلین اوقات زیادی را در وبسایت فورچَن سپری میکرد، این وبسایت به کاربران اجازه میدهد عکسها و نظرات خود را بینام منتشر کنند و تاکنون توانسته گروههای مختلفی از جوانان منزوی جامعه را که نزاکت سیاسی را به سخره میگیرند به خود جذب کند. کاربران این سایت لطیفههای تصویری و شوخیهای هدفداری را طراحی کردند که بعدها به کارزارهای ترول بدل شدند، مانند کارزار گیمِرگیت که زنانِ جامعۀ بازیهای ویدئویی را با تهدید به مرگ و بدرفتاریهای دیگر آزار میداد. بهخصوص در یکی از فضاهای گفتوگو، کاربران بر سر اینکه چه کسی میتواند نژادپرستانهترین کامنتها را بگذارد با هم رقابت میکردند، البته در ظاهر همۀ این کامنتها بهقصد شوخی نوشته میشدند. بهمرور زمان، شوخی کنار رفت و جای خود را به نژادپرستیِ علنی داد. انگلین در سال ۲۰۱۶، پیش از آنکه ارتباطش را با من قطع کند، در ایمیلی اینطور برایم نوشت: «فورچن از هر چیز دیگری بیشتر روی من تأثیر گذاشت».
در نوامبر ۲۰۰۶، انگلین وبسایت خودش را در زمینۀ نظریۀ توطئه راهاندازی کرد که، ظاهراً، طی مدتی که روی این گزارش کار میکردم، هرگونه ردپایی از این سایت از اینترنت پاک شده است. انگلین بهاحترام هانتِر اس. تامپسون،
که مثل بُت میپرستیدش، نام وبسایتش را اوتلا ژورنالیزم گذاشت، هرچند که سبکِ نوشتن انگلین بیشتر شبیه به یاوهسراییهای الکس جونز بود -متنهایی موهِن با چاشنی زنستیزی و مهاجرستیزی. انگلین در سایت تازهاش اینطور نوشت: «به آینده خوش آمدید. ما در کابوسی شبیه فیلمهای علمیتخیلی زندگی میکنیم».
در مارس ۲۰۱۷، انگلین نخستین پست اینترنتیاش دربارۀ دونالد ترامپ را منتشر کرد و در آن فیلم هجوی را به نمایش گذاشت که برای تخریب و تمسخر رودی جولیانی در سال ۲۰۰۰ ساخته شده بود. در این ویدئو، رودی جولیانی که در آن زمان شهردار بوده لباس زنانه پوشیده و به سینۀ بدلیاش عطر میزند و ترامپ صورتش را به سینۀ او میچسباند. انگلین هر دوی آنها را «مزلّف» خواند و گفت که حتماً جولیانی «با دونالد ترامپ روابط منحرف زنانهپوشیِ همجنسبازانه» دارد.
انگلین در جای دیگری در سایت خود دربارۀ آیینهای خونریزی و تونلهای زیرزمینیِ بچهبازها و جنینخوارها حرف زد. او نوشت دولت به «دیکتاتوریِ علمی» روی آورده و تلاش میکند ریزتراشههایی را در مغز شهروندان نصب کند تا «شبکۀ جهانیِ بردگان» را تشکیل دهد.
این تفکراتِ هذیانی بالاخره انگلین را زمینگیر کرد. سالها پیش در پادکستی اعتراف کرد «داشتم عقل لعنتیم رو سرِ این توطئهبازیهای کوفتی از دست میدادم». او به مزرعۀ یکی از اقوام پناه برد، به احتمال زیاد به ملک ۸۴هکتاریِ مادربزرگ مادریاش در جنوب کلمبوس که بیشهزار و نهر و مزرعه داشت. در ماه مه ۲۰۰۷ در اوتلا ژورنالیزم نوشت «مشکلاتی داشتم و به روستا نقلمکان کردم» و اشاره میکند که فکرش
«۲۰۰ درصد بازتر شده است». شبها به ستارهها نگاه میکرد و از «نعمت خلسهانگیز پیادهروی طولانی در جادههای ناهموار» لذت میبُرد.
اما از توطئهباوران نمیتوانست دست بکشد. او اوتلا فروم را ایجاد کرد، که فضای گفتوگویی شبیه به فضای گفتوگوی فورچن داشت که مردم میتوانستند در آن دربارۀ توطئه با هم پچپچ کنند. کمی بعد، کاربران اوتلا فروم شروع به آزار و اذیت توطئهباورانِ دیگری کردند که انگلین با آنها اختلافنظر پیدا کرده بود. اینجا اولین حملۀ مجازی انگلین شروع شد.
درست است که توطئهباورانِ اینترنتی رسانۀ جدیدی پیدا کرده بودند، طرز فکرشان بههیچوجه تازه و بیسابقه نبود. ریچارد هافستادرِ مورخ در سال ۱۹۶۴ در مقالۀ مشهور خود، «پارانویا در سیاست آمریکا»، طوری دربارۀ تخیلات توطئهاندیشانۀ حامیان بَری گُلدواتر۱۱ نوشته که انگار وضعیت امروز را توصیف کرده است: «راستِ امروزی … احساس میکند دستش کوتاه مانده است: آمریکا تا حد زیادی از چنگ آنها و امثال آنها درآمده، بااینحال، مصمماند آن را بازپسبگیرند و جلوی خرابکاری نهایی را بگیرند».
در جنبش اینترنتیِ حقیقت نیز نگرانی مشابهی دربارۀ بینصیبماندنِ راست بدیل از قدرت موج میزند، و دقیقاً به همین علت است که این جنبش دروازۀ اصلی موفقیت راست بدیل بوده است. بسیاری از توطئهباوران که تمام فکر و ذکرشان به نظامهای کنترل مشغول است۱۲ پیوسته از نفوذ یهودیان در جامعه حرف میزنند. عدهای از آنها هولوکاست را انکار کردند و مدعی شدند که هولوکاست نیرنگی استادانه بوده است برای آنکه یهودیان، بهقیمت جانِ باقی مردم، نقش قربانی را بازی کنند. پدیدۀ موسوم به هولوهاکس بهانهای به طرفدارانش میدهد تا تقصیر هر چیزی را که از آن بیزارند به گردنِ دسیسۀ یهودیان بیندازند: فمینیسم، مهاجرت، جهانیسازی، لیبرالیسم، مساواتطلبی، رسانهها، علم، فکت، اعتیاد به بازیهای ویدئویی، شکست عاطفی، یا سیاهپوستبودنِ ۴/۷۴ درصد از بازیکنان انبیاِی. به باور هولوهاکسیها همۀ اینها توطئهای برای تضعیف پدرسالاری سنتی سفیدپوستهاست تا یهودیان بتوانند به سلطۀ انگلگونۀ خود بر زمین ادامه دهند.
وقتی دورنمای انگلین از جهان شکل محدودتری به خود گرفت، جهانبینیاش هم تلختر شد. براساس اسناد دادگاه، در فوریۀ ۲۰۰۸ بهعلت رانندگی در حالت مستی دستگیر شد و ۱۰ روز به زندان افتاد. ژانویۀ سال بعد، اعلام کرد هفتهای ۵۰ ساعت در یک انبار کار میکند اما هنوز از عهدۀ پرداخت اجارهخانه برنمیآید. ژوئن همان سال، پستی منتشر کرد که تا سالها بعد آخرین پست او در اوتلا ژورنالیزم باقی ماند. این پست مطلبی بود که دربارۀ نظام بانکی، دولت جهانی، پیوند اعضا و دستکاری ژنتیکی گیاهان و جانوران هشدار میداد: «میمونهایی که از خود نور سبز متصاعد میکنند بچههایشان هم نور سبز متصاعد خواهند کرد».
انگلین نتیجه گرفته بود که «تنها راه منطقیِ بشریت دستکشیدن [از تمدن] و بازگشت به سبک زندگیِ شکار و جمعآوری غذاست». او میخواست غذایش را با ماهیگیری و شکار و کشاورزی تأمین کند، در کلبه زندگی کند و اوقاتش را به «خوشگذرانی، قصهگفتن، موسیقیساختن، کارهای هنری، رقص، عشقبازی با همسر، شوخی با آدمهای مسن و کلاً زندگیکردن» بگذراند.
پس سوار هواپیما شد و به جنگلهای جنوبشرق آسیا در فیلیپین رفت. همانجا بود که عمیقتر از قبل در دل اوهام فرو رفت و آخرین گام را بهسوی نئونازیسم برداشت.
قطرههای باران از بام پوشالی کلبۀ بامبویی انگلین سرازیر شده بود. بیرون خانه، سرخسهای استوایی از برخورد قطرات آب میلرزیدند. انگلین حالا دیگر به جنگل رسیده بود، اما راه پرپیچوخمی را طی کرده بود تا به آنجا برسد. بعد از ترک کلمبوس، همۀ آسیا را گشته بود تا به فیلیپین رسیده بود. انگلین در این مدت آثار جوزف کمبل را میخواند، نویسندهای که بهخاطر کار در حوزۀ اسطورهشناسی مشهور است، و به این فکر افتاده بود که چطور میتواند روایت حماسی خودش را بسازد.
انگلین میخواست برای خودش یک قبیله داشته باشد، قبیلۀ واقعی. و بهدنبال پیداکردنش بود. با پسرانی که با بطریهای پلاستیکیِ کود مونسانتو آب آشامیدنی حمل میکردند به دل کوه زد و به مانیل رفت تا دهکدههای غیرمُجازی را پیدا کند که مردمش «از آب فاضلابها مینوشیدند». با موتورسیکلت گازی در جزیرۀ میندانائو گشتوگذار کرد و با قیافهای درهمکشیده و سیگار مارلبرویی که روی لب یا پشت گوشش گذاشته بود سلفی گرفت. در یکی از ویدئوهایی که از خودش گرفته بود، بدون پیراهن در ساحلی ایستاده بود و از خطرات جنگلزدایی میگفت.
بعد از مدتی، انگلین قبیلهاش را پیدا کرد. در سال ۲۰۱۱، چند هفتهای را در دهکدهای کوچک در جنوب میندانائو گذراند، در میان مردم قبیلۀ تیبولی که در اطراف دریاچههای پوشیده از نیلوفر در کوهستان زندگی میکردند. قبیلۀ تیبولی به موسیقی سنتی، رقص، منجوقبافی و بافندگیاش معروف است. انگلین در یکی از پادکستهایش میگوید «زندگیشان خیلی زیبا و شگفتانگیز بود».
این همان بازگشت به طبیعتی بود که میخواست. انگلین میگفت برای رسیدن به جایی که برق داشته باشد باید حدود یک روز راه برود. هر چیزی در جنگل برای اهالی تیبولی معنایی معنوی داشت. مثلاً هربار که انگلین از نهری عبور میکرد، سنگ خیسی را به صورت، دستها و پاهایش میکشید و از روح آب که همیشه راه گذر از جنگل را میدانست راهنمایی میخواست. انگلین پس از زندگی آزمایشی در جنگل گفت «عاشق این مردمم».
فکری به سرش زده بود: به جنگل برمیگردد، برای خودش کلبهای میسازد و «کاملاً خارج از سیستم» زندگی میکند. قرار بود اول در تیبولی زندگی کند، اما امیدوار بود بیش از اینها به دل کوهستان برود و دنبال قبیلههای مسلمان و مردمی بگردد که «هنوز با نیزه میجنگند و کارگران معدن و چوببرها را میکُشند».
تا شش ماه بعد از آن، انگلین هر جایی بود غیر از اینترنت. در مه ۲۰۱۲، پستی طولانی منتشر کرد و گفت در این مدت درخت میکاشته، مزرعهداری پایدار را ترویج میکرده و به کودکان دربارۀ خطرات مسیحیت و سرمایهداری آموزش میداده. اینها را گفت و دوباره غیب شد.
کسی نمیداند در جنگل چه به روز انگلین آمد. او بعدها گفت که مقدار زیادی «شراب قوی نارگیل» مینوشیده و «کمکم احساس افسردگی و تنهایی عمیقی» به او دست داده. او فهمیده بود رؤیای «میوهچینی و شکار گراز وحشی» و قهرمانِ مردم بودن «خیالبافی رمانتیکی» بوده است. او این بار هم دیگران را مقصر شکست خود دانست، این بار فیلیپینیها مقصر بودند.
انگلین مینویسد «افکارشان درست بهاندازۀ شیوۀ زندگیشان بدَوی بود» و اعلام میکند که فقط در میان «نژاد اروپایی» احساس راحتی میکند. «فقط اینها با من همخوناند و روح من را میفهمند».
ادوارد، تنها دوست انگلین در فیلیپین، آخرینبار او را در شهر داوائو دید. انگلین انگار متحول شده بود. موهای سرش را تراشیده بود و تیپ اوباشها را زده بود و یک زیرپوش سفید و شلوار جین بگ به تن داشت. از همهچیز، خصوصاً از التقاط نژادها، عصبانی بود. اسلحه هم خریده بود.
انگلین به ادوارد گفته است که قبیله او را طرد کرده: «یک مُشت احمقاند، میمونها!».
فیلیپین را ترک کرد و به اوهایو برگشت. در دسامبر ۲۰۱۲، وبسایت جدیدی به نام توتال فاشیسم راه انداخت که درواقع پیشدرآمد مهمی برای دیلی استورمر بود. انگلین مینویسد «از دلِ خرابههای شعلهور جنبش موسوم به حقیقت، گروهی در حالِ ظهور است … ما حقیقت را پیدا کردهایم. ما روشنی را پیدا کردهایم. ما آدولف هیتلر را پیدا کردهایم».
انگلین باز هم به انزوای مزرعۀ خانوادگی برگشت. حالا او به «افراطگرایی خشونتآمیز» اعتقاد داشت. او نوشت «این دفعه» سراغ خشونت نمیرود اما بعد اضافه کرده بود «اگر به این نتیجه برسم که خشونت میتواند ما را از یوغ یهودیان رها کند، قطعاً و بدون ذرهای تردید از آن حمایت میکنم».
او تقریباً بهسبب عقاید مذهبیاش شیفتۀ ولادیمیر پوتین، یا به قول خودش «سزار پوتینِ اول، مدافع تمدن بشری»، شده بود. از نظر انگلین، پوتین ناجیِ بزرگ نژاد سفید بود، «موجودی با قدرت عظیم».
چنین تعلقخاطری به قدرت در بین اعضای راست بدیل متداول است، اما انگلین سرسپردگی به قدرت را به حد اعلا رساند. یکی از اعضای برجستۀ ملیگراییِ سفیدپوستی که با انگلین همکاری کرده به من میگوید «او مثل فیلمهای فاشیستیِ دیزنی فکر میکند» و اضافه میکند که انگلین معتقد است که اگر سخت تلاش کند، مریدان دستهدسته گِردِ بینشِ فرقهمانندش جمع میشوند و کمکش میکنند تا به هیتلرِ دیگری جان ببخشد: «او خیال میکند قدرت جادویی دارد». او بالای قلبش تصویر خورشید سیاه و عنکبوتمانندِ سونِنراد را خالکوبی کرده، که نماد سرّی شاخهای عرفانی از نئونازیسم است که پیروانش باورهایی از این قبیل دارند که هیتلر تجسدی از ویشنو۱۳ است.
در مارس ۲۰۱۳، انگلین، یا شاید هم پدرش، با استفاده از نشانی ایمیل گِرگ نامِ دامنۀ دیلی استورمر را به ثبت رساند. انگلین نام هفتهنامۀ دِر اشترومر را روی سایت جدیدش گذاشت، هفتهنامهای بهشدت ضدیهودی در دوران نازیها که هیتلر مشتاقانه میخواندش (همانطور که خودِ انگلین هم بعدها نوشت، خطمشیِ رسمی سایتش این بود: «باید ریشۀ یهودیان را خشکاند»). دیلی استورمر به هیچچیز دیگری در ملیگرایی سفیدپوستی شباهت نداشت: طراحی تمیزی داشت، و مطالب سایت آکنده از شوخیهای نیشدار انگلین بود. دیلی استورمر نسخۀ نازیِ گاکِر بود و کارش گرفت.
رویکرد انگلین در نوشتن، که در پادکستهای مختلف دربارهاش حرف زده، وامدار کتاب نبرد من و قوانین رادیکالها اثر سال آلینسکی بود. انگلین از هیتلر یاد گرفت استدلالهایش را طوری بیان کند که همهفهم باشد: از آدمخوبها و آدمبدها بگوید. یاد گرفت باید بعضی مضامین را بارها و بارها تکرار کند. از آلینسکی هم تاکتیکهای ضدفرهنگی را یاد گرفت: بهجایِ حمله به نهادها، به افراد حمله کند. تهدید بسازد. مخصوصاً یکی از قوانین آلینسکی برای همیشه در ذهن انگلین ماند: «ریشخند نیرومندترین سلاح آدمی است».
تلافیکردنِ ریشخند دشوار بود. برای همین انگلین همهچیز را به باد تمسخر گرفت. او مردم را میخنداند. در سایتش گفته است «اصل کار این است که چیز توهینآمیزی بسازید. باید نمایشی عظیم راه بیندازید، نمایشی رسانهای که حساسیت مردم را نسبت به این مفاهیم کم کند». او لطیفههایی را که برای یوزف مِنگِله۱۴ساخته بودند «کمدی طلایی» میدانست. این لطیفهها مضمونشان این بود که منگله به سگها آموزش میدهد تا به زنان یهودی تجاوز کنند.
درعینحال، انگلین بابت حملات ترولیاش هم میان مردم منفور شد. در سال ۲۰۱۵، طی اعتراضات دانشجویانْ علیه وقایع نژادپرستانهای که در دانشگاه میسوری رخ داده بود، انگلین این دانشگاه را به ستوه آورد. او با استفاده از هشتگهای توییتری اخبار کذبی را میان گفتوگوهای مجازی مردم پخش میکرد و بهدروغ گزارش میداد که اعضای «کو کلاکس کلن» آمدهاند تا در دانشگاه صلیب آتش بزنند و با پلیس دانشگاه همدستاند. او ادعا کرد کلنها به معترضان شلیک کردهاند، و عکس بیربطی هم از مرد سیاهپوستی روی تخت بیمارستان منتشر کرد. با بالاگرفتن شایعات انگلین، کلِ دانشگاه به وحشت افتاد.
اما انگلین به همین آزارهای مجازی رضایت نداد. او برای هواداران خود دستورالعملهایی نوشت و یادشان داد چطور ایمیلهای ناشناس بسازند، شبکههای مجازی خصوصی راه بیندازند، آدرس آیپی خود را مخفی کنند و پیامهای توییتری و پیامکیِ جعلی بسازند. تصاویر و شعارهایی هم طراحی کرد تا هوادارانش از آنها استفاده کنند. انگلین به پیروانش هشدار میداد که سوژهها را به اعمال خشونت تهدید نکنند. او با این کار از خودش سلب مسئولیت میکرد تا در برابرِ اِعمال قانون مصون بماند.
در سالهای اخیر، روانشناسان دریافتهاند که ارتباط محکمی بین آزار مجازی [ترول] و «چهارگانۀ تاریکِ» صفات شخصیتی یعنی جامعهستیزی، دگرآزاری، خودشیفتگی و ماکیاولیسم وجود دارد. دو صفتِ اول از عوامل مهم تعیینکنندۀ آزارگری مجازی هستند، و هر چهار صفت با لذتبردن از آزارگریِ مجازی ارتباط مستقیم دارند. پژوهشی که در ماه ژوئن امسال توسط ناتالی سِست و اِویتا مارچ، دو محقق استرالیایی، انجام شد نشان میدهد که ترولها همدلی شناختی بالایی دارند، یعنی میتوانند رنج هیجانی اطرافیان را درک کنند، اما در همدلی عاطفی ضعیفاند، یعنی از اینکه مایۀ رنج دیگران شوند ناراحت نمیشوند. بهطور خلاصه، این آدمها متقلبهایی کارکشته و بیرحم هستند.
تابستان ۲۰۱۵ بود که انگلین ناجی بزرگ سفیدپوست دیگری پیدا کرد که او هم از ترولها بود، و این بار از پلهبرقی طلایش در منهتن در مقابل عدۀ زیادی سیاهیلشکر پایین میآمد. چند روز پس از اینکه ترامپ نامزدیاش در انتخابات ریاستجمهوری را اعلام کرد -و حملۀ شدید به «تجاوزگرانِ» مکزیکی را آغاز کرد- انگلین از او بهعنوان «تنها مردی که حقیقتاً نمایندۀ منافع» خودشان است حمایت کرد.
انگلین سالها بود که در انتخابات شرکت نکرده بود، اما نمیخواست فرصت رأیدادن به ترامپ را از دست بدهد. براساس اسناد شهرستان فرانکلین، رأی غیابی او از شهر کراسنودار، در جنوب شرقی روسیه در نزدیکی دریای سیاه، به اوهایو رسیده است. بهنظر بعید میرسد که دولت روسیه از حضور یک آمریکایی در داخل مرزهایش که سایت نئونازی مهمی را هم اداره میکند بیخبر باشد.
انگلین پوتین را میپرستید، و دقیقاً شبیه همان فتنهگرهای آنلاینی به نظر میرسید که ممکن بود روسیه برای ایجاد ناآرامی در انتخابات آمریکا از آنها استفاده کند. اورنهایمر، مدیر فنی سایت، در ماه مارس به کاربران دیلی استورمر گفت که دارد تالار گفتوگوی سایت را روی «سِروِر قویتری در فدراسیون روسیه» راهاندازی میکند. این در حالی بود که انگلین بعدها در سایت خود -«با علم به تبعات شهادت دروغ»- قسم خورد که هرگز از دولت روسیه پول یا دستوری دریافت نکرده است.
انتخابات آمریکا حساب دیلی استورمر را از سایر وبسایتهای پرنفوذ ملیگرایان سفید جدا کرد و آن را در صدر پلتفرمهای راست بدیل قرار داد. بااینحال مردم این سایت را آنقدری که انگلین میخواست محبوب نمیدانستند. او و اورنهایمر معمولاً بهدروغ ادعا میکردند که سایت هر ماه میلیونها بازدیدکننده دارد، اما وبسایت کاماِسکور بازدیدکنندگان ماهیانۀ آن را نزدیک به ۷۰هزار نفر قلمداد کرد. بااینهمه، انگلین میدانست چطور جنجال به پا کند -و با هر مقیاسی که حساب کنیم، نمودار رشد سایتش در دوران پس از ترامپ روند صعودی داشته است.
تانیا گرش و مرکز حقوقی سادرن پاورتی ، در ماه آوریل، از انگلین به دلیل تجاوز به حریم خصوصی، ایجادِ عمدیِ تشویش روانی و نقض مقررات منع ارعابِ مونتانا به دادگاه فدرال شکایت کردند. او میبایست در مقابل آنچه در دادخواست از آن با عنوان «کارزار هراسافکنی» یاد شده بود مسئول باشد، کارزاری که گرش را دچار حملات عصبی کرده و کارش را به رواندرمانی کشانده است.
قرار شد دادخواست در دسامبر ۲۰۱۷ وارد مرحلۀ پیشدادرسی شود. این اولین باری است که ترول معروفی به اتهام راهاندازیِ کارزار آزار و ارعاب به دادگاه کشانده میشود. این دادخواست میتواند دادگاهها را وادار به تصمیمگیری در این زمینه کند که آیا دعوت به حملۀ مجازی -مثل اشارۀ انگلین به «بریزید سرشون»- از مصادیق آزادی بیان هست یا خیر. هرچند این خطر وجود دارد که اگر انگلین در دادگاه پیروز شود، دست ترولهای دگرآزار بیشازپیش برای خرابکاری در اینترنت باز شود.
رهبران راست بدیل در ماه اوت ۲۰۱۷ از نقاط دور و نزدیک به چارلوتسویل آمدند تا در بزرگترین گردهماییای که ملیگرایان سفید طی بیش از یک دهۀ اخیر برگزار کردهاند شرکت کنند. انگلین چند روز پیش از راهپیمایی نوشت «ما خشمگین هستیم. ما تشنۀ بازگشت به عصر خشونتیم. ما خواهان جنگیم». بسیاری از زیردستانش فوراً خواستهاش را اجابت کردند. بعضیهایشان که برای نبرد خیابانی آماده بودند با خود سپرهای دستساز با طرح جمجمه آورده بودند. اما انگلین هرگز آدمی نبود که خودش را به خطر بیندازد.
جیمز الکس فیلدز، قبل از اینکه با اتومبیلش به مردم چارلوتسویل حمله کند، شعار «شریعت سفید»۱۵را -که ورد زبان انگلین بود- فریاد میزد.
«شریعت سفید» یکی از عباراتی است که اعضای راست بدیل در ماه اوت در چارلوتسویل فریاد میزدند. این همان شعاری بود که فیلدز قبل از کوبیدن به جمعیت معترضان ضدنژادپرست تکرار کرد و به اتهام قتل هیثِر هِیِر دستگیر شد.
فردایِ راهپیمایی، انگلین پستی منتشر کرد و هیر را «گندهبک لجن» خطاب کرد و مدعی شد که «بیشتر افراد از مردنش خوشحالاند». این پست ظرف یک روز رکورد بهاشتراکگذاری پستهای دیلی استورمر در فیسبوک را شکست. اورنهایمر، در شبکۀ پیامرسانی محرمانهشان، نقشۀ فرستادنِ نازیها به مراسم خاکسپاری هیر را طرحریزی کرد. اما، با وجودِ تمام صحبتهایی که در راست بدیل دربارۀ بزرگتر کردنِ پنجرۀ اورتون۱۶ درگرفته بود، انگلین متوجه نبود که هرچه حرفهایش وحشیگری بیشتری ایجاد کند، در نهایت، گسترۀ نفوذش کوچکتر میشود.
بعد از این واقعه، سایت گودݧݧَدی، ثبتکنندۀ دامنۀ دیلی استورمر، همکاریاش را با این سایت قطع کرد و بعد از آن نوبت به زوهو و سِندگرید رسید که به این سایت خدمات ایمیل ارائه میدادند، و بعد کلودفلِر که حفاظت از دیلی استورمر در برابر حملات سایبری را به عهده داشت. وبسایت تعطیل شد. سایتهای دیگرِ راست بدیل نیز بسته شدند. شرکت دیسکورد سِروِری را که انگلین و همدستانش در آن به توطئهچینی میپرداختند و همینطور چترومهای سایر گروههای نژادپرست را بست. ریچارد اسپنسر قبلاً دربارۀ «توقیفهای گسترده» هشدار داده بود، و حالا همین اتفاق افتاده بود.
انگلین، که سعی داشت خودش را از وجهۀ خوفناکی که از خود ساخته بود مبرا کند، آشکارا به وحشت افتاده بود. او در نیمۀ سپتامبر نوشت «من نه ‘نئونازیِ هوادار برتریِ سفیدپوستان’ هستم، نه اصلاً میدانم اینها چه هست». او مدعی شد سخنان خشونتبارش هرگز جدی نبوده و صرفاً راهی برای به سخرهگرفتنِ افرادی بوده است که روی هر کسی که «از احقاق حق سفیدپوستان دفاع کند» یا «نخواهد دروغهای احمقانهای را که دربارۀ هیتلر میگویند باور کند» یا روایت «بهاصطلاح هولوکاست» را انکار کند برچسب نازی میزنند. انگلین حالا همان چیزی را بروز میدهد که گفته بود همواره رویکرد واقعیاش در نوشتن بوده است: «نازیسمِ دوپهلو در نقاب نازیسمی حقیقی که خودْ نقاب نازیسم دوپهلو به صورت زده است».
درست مثل بسیاری از جوانانی که دچار صدمات عاطفی میشوند، انگلین هم تصمیم گرفته بود در اینترنت تبدیل شود به کسی یا چیزی بزرگتر از خودش، چیزی درندهخو که بتواند روی ضعفی که در خودش برنمیتافت سرپوش بگذارد. خیال جای واقعیت را برایش گرفته بود، و حالا نمیتوانست از آن رها شود. انگلین که بود اگر سلطان ترولهای مجازی نمیشد؟
پنج روز بعد، پستی گذاشت و در آن نوشت «جهان را یا خزندگانی از بُعد دیگرِ جهان یا نوع دیگری از موجودات خزندهمانند یا حشرهمانندِ فضایی
اداره میکنند».
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
این مطلب را لوک اُبرایان نوشته و در دسامبر ۲۰۱۷ با عنوان «Andrew Anglin:The Making of an American Nazi» در مجلۀ آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستین بار با عنوان «گیاهخوار و ضدنژادپرست دیروز، ترول و نفرتپراکن امروز: تولد یک نئونازی» در بیستوسومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ تیر ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
[۱] Alt-right
[۲] نوعی سلام نظامی که در دوران نازی رایج بود و معمولاً اعضای حزب برای ادای احترام، با بالاآوردن دست خودشان، «هایل هیتلر» (به معنی درود بر هیتلر) میگفتند [مترجم].
[۳] منظور ستارۀ داوود است به رنگ زرد که کلمۀ «یهودی» روی آن حک میشد. یهودیان در برهههای مختلف تاریخی، ازجمله در دوران حکومت نازیها بر اروپا، بهاجبار این ستاره را بهعنوان نوعی مدرک شناسایی به سینه میزدند. هدف از این کار تحقیر یهودیان و شناسایی راحتتر آنها بود [مترجم].
[۴] اردوگاه کار اجباری حزب نازی، واقع در لهستان [مترجم].
[۵] James Earl Ray: لوتر کینگ را او به قتل رساند [مترجم].
[۶] Skinheads:گروهی هستند نژادپرست و طرفدار برتری سفیدپوستان، ملیگرایی سفیدپوستی و نئونازیسم. این گروه با مهاجران، یهودیان و همجنسگرایان دشمنی دارند. ویژگی ظاهری این گروه سرهای تراشیدهشان است [مترجم].
[۷] مدل موهای دیلن روف در آن زمان قارچی بوده است [مترجم].
[۸] Westboro Baptist Church: نام کلیسایی در آمریکاست که در ضدیت با یهودیان و مسلمانان و دیگر کلیساهای مسیحی است. این کلیسا با همجنسگرایی نیز مخالف است [مترجم].
[۹] Ku Klux Klan: سازمانی نژادپرست در آمریکاست که با هدف نابودی و ارعاب سیاهپوستان شکل گرفته است. این گروه مدافع برتری نژاد سفید، یهودستیزی، مهاجرستیزی و بومیگرایی است [مترجم].
[۱۰] نظریۀ توطئهای است مبنی بر اینکه زمین را موجوداتی فضایی بهشکل مارمولک اما در قالب انسان اداره میکنند [مترجم].
[۱۱] Barry Goldwater: نامزد حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۶۴ ایالاتمتحده [مترجم].
[۱۲] اعتقاد بر این است که وقتی فرد کنترل خود بر امور را ازدسترفته میبیند، نیازش به نظم یا تصورش از جهان با خطر مواجه میشود. باور به توطئه به برخی افراد کمک میکند تا، با نسبتدادنِ کنترل به افراد یا نهادهای دیگر، این نیاز خود را تسلی ببخشد. درواقع، باور به نظریههای توطئه محصول حس فقدان کنترل در افراد است [مترجم].
[۱۳] یکی از خدایان سهگانۀ هندوست. او خداوند محافظ کائنات و ضامن تداوم هستی است. در آیین هندو از او بهعنوان اصل نگاهدارنده یاد میشود [مترجم].
[۱۴] او، در جریان جنگ جهانی دوم، پزشک اردوگاه آشویتس بود. اسیران این اردوگاه نام او را «فرشتۀ مرگ» گذاشته بودند [مترجم].
[۱۵] White Sharia: این عبارت به رویکرد واپسگرایانۀ افراطیهای راست بدیل نسبت به زنان و بازگرداندن قدرت مردسالارانه به مردان اشاره میکند [مترجم].
[۱۶] Overton Window: پنجرۀ اورتون یا پنجرۀ گفتمان به محدودۀ سیاستهایی اطلاق میشود که، از نظر سیاسی، برای عامۀ مردم در یک برهۀ خاص پذیرفتنی باشد. هر طرح و ایدۀ سیاسی یا اقتصادی که خارج از پنجرۀ اورتون باشد به نتیجۀ دلخواه نخواهد رسید [مترجم].
قدردانی شاید حسی به جا مانده از دوران باستان باشد، وقتی همهچیز جادویی به نظر میرسید
سرگذشت افرادی که همهچیز را به یاد میآورند سؤالهای مهمی دربارۀ نقش فراموشی در شخصیت ما مطرح میکند
ابتذال توصیههای آنلاین: چرا همه چیز به یک قالب تکراری تبدیل شده است؟
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد