وقتی افراد به فرقه میپیوندند، واژگان قدیمی خود را با اشتیاق کنار میگذارند
سالیان سال است که از خودمان میپرسیم: چه چیزی باعث میشود مردم جذب فرقهها بشوند؟ چه چیزی موجب بقای آنها میشود؟ چه چیزی آنها را وامیدارد که چنین وحشیانه، بهتآور، و گاهی هولناک رفتار کنند؟ پاسخ از اینجا شروع میشود: رهبران فرقهها از طریق زبان، که ابزار اصلی قدرتشان است، با استفاده از فنون نظاممندِ تغییرِ کیش، شرطیسازی، و اجبار، خشونتی فراموشناشدنی بر پیروانشان تحمیل میکنند، بدون اینکه شخصاً حتی دستشان به آنها خورده باشد. عنصر کلیدیِ زبان فرقهای چیست و رهبران فرقهها چطور از آن بهره میگیرند؟
نویسنده و زبانشناس
21 دقیقه
آماندا مونتل، کتاب فرقهگرا، فصل اول، قسمت سوم— زبان میتواند داخل و خارج محیطهای فرقهای تأثیراتی واقعی و در حد مرگ یا زندگی داشته باشد. زمانیکه بهصورت داوطلبانه پاسخگوی خط تلفنی بودم که بهمنظور جلوگیری از خودکشی جوانان راهاندازی شده بود، به چشم خودم دیدم که وقتی کلام، به شیوهای کاملاً فکرشده، به کار برود میتواند کمک کند یک نفر نمیرد. همچنین، برعکس، زبان میتواند کسی را به مردن هم ترغیب کند. در سال ۲۰۱۷، بهصورت قضایی، تأیید شد که بین کلام یک شخصیت کاریزماتیک و خودکشی یک نفر دیگر رابطۀ علّی وجود دارد. در ماجرای بحثانگیزِ دادگاهِ میشل کارتر، زن جوانی متهم به آدمکشی شده بود، چون دوستپسرِ دبیرستانش را با پیامک متقاعد کرده بود که خودکشی کند -عملی که آن را «خودکشی تحت اجبار» نامیدند. پروندۀ میشل کارتر موجب شد، در کل کشور، برای اولینبار بهصورت جدی بحثی شکل بگیرد دربارۀ اینکه خودِ کلمات میتوانند کُشنده باشد.
سالیان سال است که از خودمان میپرسیم: چه چیزی باعث میشود مردم جذب فرقههایی مثل جونزتاون و هیوِنز گیت۱ بشوند؟ چه چیزی موجب بقای آنها میشود؟ چه چیزی آنها را وامیدارد که چنین وحشیانه، بهتآور و گاهی هولناک رفتار کنند؟ پاسخ از اینجا شروع میشود: جونز و اپلوایت [رهبران دو فرقۀ فوق] توانستند از طریق زبان، که ابزار اصلی قدرتشان بود، با استفاده از فنون نظاممندِ تغییرِ کیش، شرطیسازی و اجبار، خشونتی فراموشناشدنی بر پیروانشان تحمیل کنند، بدون اینکه شخصاً حتی دستشان به آنها خورده باشد.
زبان فرقهای، در طیف تأثیراتش، برای انجامدادن سه چیز به کار میرود: نخست، موجب میشود افراد احساسِ خاصبودن و فهمیدهشدن بکنند. این همان جایی است که بمباران عشق وارد میشود: رگباری از توجه و تحلیلِ ظاهراً شخصی، کلمات پرآبوتابِ الهامبخش، دعوتهای نازکدلانه، و اینکه «تو، به صِرفِ بودنت، برایت مقدر شده که جزئی از آن گروه نخبگانی باشی که عازم پادشاهی خداوندند». برای بعضی از افراد، این زبان بیدرنگ شبیه کلاهبرداری جلوه خواهد کرد، و بعضیها هیچ طنینی در آن نمییابند، اما معدودی از افراد این تجربۀ دگرگونکننده را پیدا خواهند کرد و در آنها، بهناگهان، چیزی «روشن میشود». در یک لحظه، آنان خود را لبریز از این حس مییابند که این گروه جواب آنهاست، اینکه دیگر نمیتوانند برگردند. همۀ اینها معمولاً یکباره رخ میدهد، و همین است که موجب میشود یک نفر به این گروهها «ملحق شود». به این میگویند تغییرِ کیش.
آنگاه، مجموعۀ دیگری از تاکتیکهای زبانی موجب میشوند افراد احساس کنند که وابسته به رهبر هستند، طوری که دیگر زندگی در خارج از گروه ممکن به نظر نمیرسد. این عملیات کمی تدریجیتر است، و به آن شرطیسازی میگویند -شرطیسازی یعنی فرایندی که در آن افراد بهطور ناخودآگاه یاد میگیرند که، در پاسخ به محرک، رفتار خاصی انجام دهند. این همان چیزی است که موجب میشود افراد، بسیار بیشتر از آنکه برای بیرونیها قابل فهم باشند، در گروه گیر بیفتند. و در آخر، زبانْ افراد را متقاعد میکند کارهایی بکنند که کاملاً در تعارض با واقعیت، اخلاق، و خویشتنِ سابقشان باشد. نوعی روحیۀ «هدف وسیله را توجیه میکند» در اینجا وجود دارد و، در بدترین حالت، منجر به ویرانی میشود. این را اجبار میگویند.
اولین عنصر کلیدیِ زبان فرقهای چیست؟ خَلق یک دوگانه، دوگانۀ ما دربرابر آنها. رهبرانِ تمامیتخواه نمیتوانند امیدی به کسب و حفظ قدرت داشته باشند، مگر اینکه از زبان استفاده کنند تا یک شقاق روانشناختی بین پیروان خودشان و بقیۀ انسانها پدید بیاورند. لورا جانستون کوهل، از بازماندگان جونزتاون، میگوید «پدر الهی گفت همیشه یک ما/آنها بسازید: یک «ما» و یک دشمن در بیرون». هدف این است که کاری کنید افرادِ شما احساس کنند انگار همۀ پاسخها را دارند، درحالیکه بقیۀ دنیا نهتنها احمقاند، بلکه پستتر هم هستند. اگر فردی را متقاعد کنید که برتر از هر کس دیگری است، این به شما کمک میکند هم او را از بیرونیها دور کنید و هم از او سوءاستفاده کنید، چون میتوانید هر چیزی را، از آزار فیزیکی گرفته تا کار بیمزد و آزارهای کلامی، بهعنوان «سلوک ویژهای» که فقط برای او کنار گذاشته شده جلوه دهید.
تا حدی به همین دلیل است که فرقهها از ابتدا ژارگون [زبان ویژه] خودشان را دارند: سرواژههای مرموز، وِردهای محرمانه، و حتی برچسبهای سادهای مثل «آزمایشگاه منش»۲. همۀ اینها حس کنجکاوی را برمیانگیزند، برای همین، اعضای جدیدِ احتمالی خواهان این میشوند که بیشتر بدانند. بعد، وقتی وارد شدند، همین موجب میشود رفاقت شکل بگیرد، و به این ترتیب، به افرادی که محرم اسرار این رمزهای اختصاصی نیستند نگاهی از بالا به پایین پیدا میکنند. این زبان همچنین میتواند هرگونه فردی را که بالقوه دردسرساز است نشان دهد، یعنی کسی که در برابر این اصطلاحات جدید مقاومت دارد -و این نشانهای است از اینکه این فرد کاملاً همراه آن ایدئولوژی نیست و باید مراقبش بود.
اما، برای اکثر اعضا، این زبان ویژه بامزه و مقدس به نظر میآید، مثل یونیفرمی تازه و خوشگل. وقتی افراد به فرقه میپیوندند، واژگان قدیمی خود را با اشتیاق کنار میگذارند. فرانک لایفورد، از اعضای سابق هیونز گیت، به من میگفت «هدف این بود که اصطلاحات مربوط به مفاهیم روزمره را ،که ممکن بود یادآور هویتهای قبلی ما باشد، با چیزی دیگر جایگزین کنند. با طرز فکر من، این چیز خوبی بود». همین ایزولهکردن پیروان از جهان بیرون و، درعینحال، ایجاد پیوندهای قوی بین افراد درون گروه، تا حدی، این را هم توضیح میدهد که چرا تقریباً همۀ گروههای فرقهای (و نیز ادیان رُهبانی) نام اعضای خود را عوض میکنند: تی، دو، اندودی، چکودی [برخی از اسامی رهبران و اعضای این فرقهها]. این رسم بر این دلالت دارد که عضو فرقه پوستۀ قبلی خود را دور میاندازد و کاملاً وقف گروه میشود.
فقط پیروان نیستند که نامهای جدید میگیرند، بیرونیها نیز چنین میشوند. دایرۀ واژگان جونز و اپلوایت پُر از القاب تحریککنندهای بود که برای تجلیل از مریدان و خوارداشتن همۀ افراد دیگر به کار میرفتند. یک عضو فرقۀ هیونز گیت ممکن بود با القابی از این دست خوانده شود: «شاگرد پادشاهی آسمان»، «پذیرندۀ موهبت شناخت»، یا «فرزند یک عضو بلندمرتبهتر از انسان». در مقابل، مسیحیانِ عادی به «برنامۀ شیطانی» و یک «خدای تقلبی» تعلق داشتند، و خود را تسلیم «نیروهای پستتر» کرده بودند. تی و دو [نامهای مستعار رهبران هیونز گیت] شاگردان خود را ترغیب میکردند که از نفوسی که فاقد «رسوب دانش» هستند دوری کنند. مطابق تعالیم هیونز گیت، همینکه «حقیقت» را میداشتید، «ناگزیر» بودید از بقیۀ جامعه جدا شوید.
در فرقۀ پیپلز تمپل، «فرزندان من» عنوان محبوبی بود که جونز به پیروان مطیعش میداد، درحالیکه عنوان «نیروهای خارجی» طبیعتاً دربارۀ هر کسی به کار میرفت که از او پیروی نمیکرد. حتی سنگینتر از این، به فراریها میگفتند «خائن»، کسانی مثل گری لامبرف، که نور را دیده بودند ولی رویشان را برگردانده بودند. «فرمانروایان پنهان» به چیزی اشاره داشت که، بعدها، بعضی آن را «دولت ژرف» نامیدند. لفظ شنیع «خدای هوایی» (الوهیت تقلبی مسیحی) بر دشمنِ «خدای حاضر در بدن»، یا همان پدر جونز، دلالت میکرد.
اما خود این کلمات فقط نیمی از کار را انجام میدادند؛ نیم دیگر به اجرا بازمیگشت. هر کسی که یک بار در موعظههای جیم جونز [رهبر فرقۀ پیپلز تمپل] شرکت کرده باشد، بهخوبی به یاد میآورد که این مرد چقدر در اجرای نمایش بااستعداد بود. پشت تریبون عبارتهای کوتاه و مبالغهآمیز را فریاد میکشید تا حاضران در مجلس به جوش بیایند. هر زمانی که جونز موعظهای را اجرا میکرد دادهای از اخبار یا رخدادی تاریخی را میگرفت و از آن فاجعه میساخت. یولندا ویلیامز، از بازماندگان جونز تاون، در خاطراتش میگوید که جونز به حاضرانِ مجلس وعظ در رِدوود سیتی فیلمی را نشان داد که نامش «شب و مه» بود، راجع به اردوگاههای نازی. ویلیامز میگوید «او گفت ‘این برنامهای است که آنها برای رنگینپوستان دارند. ما باید سرزمین خودمان را در فراسوی این در جونز تاون بسازیم، باید بر آن فائق آییم. باید سریع حرکت کنیم، باید پرشتاب حرکت کنیم، باید منابعمان را روی هم بگذاریم’». گری لامبرف میگوید هیچوقت نمیتواند سبک موعظۀ روکوکوییِ [قرن هجدهمی و شیوا] جونز را از ياد ببرد. گری روایت میکند «او چیزهایی از این جنس میگفت که «کاغذ باطله» [منظورش کتاب مقدس بود] برای یک چیز مفید است، و بعد به پشتش اشاره میکرد -کاغذ توالت. بهصورت کاملاً نمایشی، آن را بالای صحنه پاره میکرد و کاغذها همهجا در هوا پخش میشدند. بعد چیزهایی از این دست میگفت که ‘هیچکس به اینها دست نزند، نفرینشدهاند.’ قهقهه میزد و ما همه میخندیدیم».
شنوندگان صداقتِ «بگو چنانکه هست» را (که مسلماً صداقت واقعی نیست، فقط فقدان فیلتر است) با صدای روحبخشِ مخالفتِ حاکمیتستیز اشتباه میگیرند. این پدیده برای هر کسی که در دوران حکومت پوپولیستها زندگی کرده باشد آشناست: سیلویو برلوسکونی در ایتالیا، ولادیمیر مچیار در اسلواکی، دونالد ترامپ در آمریکا. به نظرم بیمسئولیتی است اگر از شباهت بین سخنرانیهای ترامپ و جیم جونز چیزی نگوییم، کسی که بهاندازۀ ترامپ عاشق جعل القاب پرشور و فتنهانگیز برای مخالفانش بود («اخبار جعلی» و «هیلاری کلاهبردار» در کلام ترامپ نظیر «فرمانروایان پنهان» و «خدای هوایی» جونز هستند). حتی اگر اظهارات آنان حاوی هیچ جوهرۀ عقلانیای نباشد، عبارتهای گیرا و بیان پرشورشان کافی است تا مخاطب تحتتأثیر قرار بگیرد. آدم مسحور میشود وقتی میبیند یک نفر پشت تریبون چنان بیملاحظه حرف میزند که اکثر ما حتی به خودمان اجازه نمیدهیم که با نزدیکترین دوستانمان هم اینگونه صحبت کنیم. جرج پکر، نویسندۀ آتلانتیک، در سال ۲۰۱۹ نوشته بود که قدرتِ زبانِ پوپولیستی ترامپ در بیپرواییاش است: «هیچ دانش تخصصیای لازم ندارد … همانطوری است که مردم وقتی ممنوعیتی نباشد با هم حرف میزنند».
در طول زمان، القاب خاطرهانگیز و اصطلاحات محرمانه بار عاطفی سنگینی پیدا میکنند. وقتی یک کلمه یا عبارت چنان سنگین میشود که فقط ذکر آن میتواند ترس، غم، وحشت، شادمانی، احترام (هر چیزی) ایجاد کند، یک رهبر میتواند از آن برای تحریک رفتاری پیروانش استفاده کند. این شبهزبان همان چیزی است که برخی از روانشناسان به آن زبانِ سنگینبار میگویند.
گاهی اوقات زبان سنگینبار با تغییر معنای واژههای موجود کار میکند، تا جایی که دلالت جدید دلالت قدیمی را تحتالشعاع خود قرار میدهد، چنانکه مثلاً گروه عبارت «دلِ پیر»۳ را بازتعریف کرد و آن را از یک تمجید ساده به چیزی وحشتناک تبدیل کرد، یا طوری که کلیساروهای انبوهِ دوران کودکی من از «convicted» بودن حرف میزدند،۴ یا طوری که جیم جونز معانی «خودکُشی انقلابی» و «آرمان» را پیچوتاب میداد و «تصادفات» را بهعنوان «چیزهایی که هرگز رخ نمیدهند مگر ما لایق آنها باشیم» تعریف میکرد. اگر جونز مثلاً میگفت «باید هر کاری را که میتوانیم انجام دهیم تا از تصادفات جلوگیری کنیم»، شنوندهای معمولی آن جمله را دارای معنایی نسبتاً بیضرر میفهمید، مطابق قواعد مشترک معناشناسی و واقعیتی که اکثر سخنوران روی آن اِجماع دارند. بار سنگینی که این عبارت برای پیروان جونز داشت از بین میرفت، چون از نظر اکثر ما «تصادفات» کلمهای ساده است بدون هرگونه هویت یا ارزش آسمانی.
زمانهای دیگر، زبان سنگینبار به قالب حُسنتعبیرهای گمراهکننده درمیآید. بر کسی پوشیده نیست که وقتی شخصیتهای صاحب قدرت عبارتها را بیشازحد میپیچانند، این میتواند نشانهای از فقدان منطق باشد، یا نشانۀ اینکه چیز نامبارکی پشت آن سخنان پنهان شده است. مسلماً درست است که حُسنتعبیرها میتوانند حقایق ناخوشایند را تلطیف کنند، بدون اینکه قصدی برای آسیبرساندن پشت این کار باشد. هر روز مردم انبوهی از این حُسنتعبیرها را برای مفاهیم ممنوعه به کار میبرند، مثلاً برای مُردن از کلماتی همچون «درگذشتن»، «جانباختن»، «دوامنیاوردن» استفاده میکنیم، چون مؤدبانهتر هستند، و یا چون میخواهیم از وقوع ناراحتی جلوگیری کنیم، و البته که مقداری انکار هم در آنها نهفته است.
اما حُسنتعبیرهای جونز و اپلوایت مرگ را در قالب چیزی میریخت که واقعاً شوقانگیز بود. جونز واقعیت وحشتناک مرگ را «گذار» یا، در احوالات جنونآمیزترش، آن را «ترجمۀ بزرگ» مینامید. در کاست مرگ، او مردن را مسئلهای جزئی میخواند که صرفاً «بهآرامی گامبرداشتن به سطح بعدی» است. اپلوایت هرگز از کلمات «مردن» یا «خودکُشی» استفاده نکرد، بلکه بهجای آنها از این عبارات استفاده میکرد: «خارجشدن از ماشینتان»، «فارغالتحصیلی»، «تکمیل تغییر مسیر»، یا «غلبه بر ظرف این بدن برای میراثبردن بدنهای سطح بالاتر». این اصطلاحات درواقع ابزارهای شرطیسازی بودند و مطرح میشدند تا پیروان با ایدۀ مرگ احساس راحتی کنند، تا ترسهای ذاتیشان از مرگ را کنار بگذارند.
ابزار کمکی دیگری نیز برای زبان سنگینبار وجود دارد که میتوان آن را در خزانۀ همۀ رهبران فرقهای یافت: به آن کلیشۀ اندیشهخفهکن۵ میگویند. این اصطلاح را، در ۱۹۶۱، روانپزشکی به نام رابرت جی. لیفتون ابداع کرد و بر تکیهکلامهایی دلالت میکند که هدف از آنها این است که افراد از اندیشۀ انتقادی مأیوس شوند و، به این ترتیب، در بحث وقفه ایجاد شود. از زمانی که با این مفهوم آشنا شدهام، آن را همه جا میبینم -در بحثهای سیاسی، در هشتگهایی که صفحۀ اینستاگرامم را پُر میکنند. کلیشههای اندیشهخفهکن، که با نام «نشانههای توقف معناشناختی» نیز معروف هستند، بیشتر مورد استفادۀ رهبران فرقهای قرار میگیرند تا هرچه سریعتر مخالفتها را از میان ببرند یا استدلالهای معیوبشان را معقول جلوه دهند. لیفتون در کتابش، اصلاح اندیشه و روانشناسی تمامیتخواهی، مینویسد با دراختیارداشتن این حکمتها، «دسترسناپذیرترین و بغرنجترین مسائل بشر، در قالب عبارتهایی مختصر و بهشدت گزینشی و ظاهراً قاطع، فشردهسازی میشوند که بهراحتی میتوان آنها را به خاطر سپرد و بیان کرد. اینها میشوند آغاز و پایانِ هر تحلیل ایدئولوژیکی». بنابراین، درحالیکه زبان سنگینبار رهنمودی است برای تشدید عواطف، نشانههای توقف معناشناختی رهنمودی هستند برای ادامهندادنِ اندیشه. به زبان خیلی ساده، وقتی از اینها در کنار هم استفاده شود، بدن یک پیرو فریاد خواهد زد «هر آنچه را رهبر میگوید انجام بده»، درحالیکه مغزش زمزمه میکند «دربارۀ چیزی که بعدش ممکن است اتفاق بیفتد فکر نکن» -و این یک ترکیبِ اجبارگرِ مهلک است.
کلیشههای اندیشهخفهکن بههیچوجه محدود به «فرقهها» نیستند. از قضا، حتی وقتی به کسی گفته شود «شستوشوی مغزی شده» نیز این خودش نوعی نشانۀ توقف معناشناختی است. ما نمیتوانیم با کسی که میگوید «آن فرد شستوشوی مغزی شده» یا «شما جزء یک فرقه هستید» گفتوگو کنیم. اصلاً تأثیری ندارد. این را از آنجایی میدانم که هروقت شاهد اتفاقافتادنش در رسانههای اجتماعی بودهام، بحث متوقف شده است. وقتی این عبارتها وسط میآیند، بحث خفه میشود و هیچ امیدی برای کشف آنچه در پشت آن شکافِ عمیقِ اعتقادی وجود دارد باقی نمیماند.
جدای از بحثهای ستیزهجویانه، کلیشههای انـدیشــهخفــهکـن در گفــتوگـوهـای روزمـرۀ مـا نیـز شایع هستند: عبارتهایی مثل «همینی که هست»، «مردها همه همیناند»، «حتماً حکمتی داشته»، «کار خدا بیحکمت نیست»، و «خیلی بهش فکر نکن» همگی مثالهای رایج آن هستند. در [جنبش] عصر واگشت۶ نیز دیدهام که نشانههای توقف معناشناختی در قالب فرمانهای زیرکانه ظاهر میشوند، مثلاً «حقیقت امری ساختگی است»، «هیچیک از این مسائل در سطح کیهانی اهمیتی ندارد»، «من پذیرای واقعیات متکثر هستم»، «نگذار ترس بر تو فرمان براند»، و کنارنهادن هرگونه اضطراب یا تردید با این عنوان که آنها «باورهای محدودکننده» هستند.
این شعارهای موجز به این دلیل تأثیرگذار هستند که ناهماهنگی شناختی را کاهش میدهند؛ ناهماهنگی شناختی یعنی اختلاف ناخوشایندی که فرد هنگام برخوردِ همزمان با دو باور متضاد تجربه میکند. برای مثال، آشنایی دارم که بهتازگی از کار خود اخراج شده و پیش من از این گلایه میکرد که، فارغ از اصل موضوع، چه احساسی داشته وقتی مردم در واکنش به این خبر بد به او میگفتند «حتماً حکمتی داشته است». این اخراج به دلیل ترکیبی از عوامل پیچیده و آشفته رخ داده بود، مثلاً فروپاشی اقتصادی، مدیریت ضعیف شرکت، جنسیتزدگیِ پنهان و دمدمیمزاجبودن مدیرش -هیچ «حکمتی» پشت اینها نبود. اما هماتاقیهای او و همکاران سابقش نمیخواستند به این چیزها فکر کنند، چون این ممکن بود آنان را مضطرب کند و ناگهان بیشازحد به این واقعیت واقف شوند که زندگی اساساً رو به بینظمی میرود، و این ممکن بود با هدف آنان که ابراز همدلی بود در تعارض قرار بگیرد. درنتیجه، پاسخی کوتاه میدادند -«حتماً حکمتی داشته»- تا موقعیت را سادهسازی کنند و هرگونه ناهماهنگی شناختی را از بین ببرند. دایان بنسکوتر، یکی از اعضای سابق کلیسای وحدت (معروف به Moonies، جنبش دینی بدنامی در دهۀ ۱۹۷۰) چنین اعتراف کرده که «فکرکردن کار است، مخصوصاً فکرکردن دربارۀ چیزهایی که نمیخواهید به آنها فکر کنید. مجبورنبودن یک جور تسکین است». کلیشههای اندیشهخفهکن این مسکّن روانشناختی موقتی را فراهم میآورند.
جونز انبانی پُر از این عبارتها داشت، و هروقت باید سؤال یا نگرانی یکی از پیروانش مسکوت گذاشته میشد، آنها را رو میکرد. هروقت کسی خبری میآورد که او را زیر سؤال میبرد، جملۀ «اینها همه فریب رسانههاست، باورشان نکنید» را استفاده میکرد. در روزی که آن تراژدی اتفاق افتاد، او عبارتهایی مانند «از دست ما خارج است»، «الان انتخاب ما مطرح نیست»، و «همه میمیرند» را بیان کرد تا صدای مخالفانی مثل کریستین میلر را خفه کند.
تی و دو ، در هیونز گیت، مکرراً گفتههایی مثل «هر دینی از حقیقت نازلتر است» را بیان میکردند تا فکرکردن به نظامهای اعتقادی دیگر را کاهش دهند. برای سرپوشگذاشتن بر ایرادهایی دال بر اینکه نظریههایشان غیرمنطقی است، میگفتند اگر «حقیقتِ مرتبۀ تکاملی بالاتر از انسان» هنوز برای شما روشن نشده است، این اشتباهِ آنها نیست. مسئله این است که «موهبت شناخت به شما عطا نشده است».
داشتن کلیشههای اندیشهخفهکنی مانند اینها به این معناست که هروقت پرسشهای دشوار مطرح شوند -مثلاً اینکه چطور جونز تاون تنها گزینۀ خوب ماست اگر همه در قحطی هستیم؟ یا اینکه آیا راه دیگری برای رستگاری، به جز کُشتنِ خودمان، وجود دارد یا نه؟- شما یک پاسخ بستهبندیشدۀ ساده و گیرا دارید که میگوید نگران این چیزها نباشید. جستوجوی اطلاعات بیشتر برای کسی که در حال سوءاستفاده از قدرت است مثل زهر میماند؛ کلیشههای اندیشهخفهکن اندیشۀ مستقل را در هم میکوبند. این کار درعینحال پیروان را سر جایشان مینشاند و آنها را اسیر میکند. اگر جملۀ «اینها همه فریب رسانههاست» روی مغز شما حک شود، خیلی سریع یاد میگیرید که رسانه را همیشه سپر بلا بکنید و چیز دیگری را مسئول رنج خودتان ندانید. اگر بیشازحد سؤالکردن به این معنا باشد که شما فاقد موهب شناخت هستید، درنهایت از سؤالکردن دست خواهید کشید، چون موهبت شناخت چیزی است که شما آن را بیشتر از هر چیز دیگری در جهان میخواهید.
در سرکوبگرانهترین محیطهای فرقهای، حتی اگر پیروان متوجه این تاکتیکها بشوند و بخواهند علیه آنها شروع به حرفزدن کنند، راهبردهایی در جای خود وجود دارد تا این تاکتیکهامسکوت بمانند. اپلوایت و جونز، هر دو، پیروانشان را از گفتوگوکردن بازمیداشتند، نهفقط با جهان بیرون، بلکه حتی با یکدیگر. پس از سکونت در جونز تاون، زمان زیادی نبُرد که اعضای پیپل تمپل متوجه شدند این سرزمین موعود تقلّبی است. اما آیا میتوانستند این فلاکت مشترک را با هم در میان بگذارند؟ نه، اجازهاش را نداشتند. جونز «قاعدۀ سکوت» وضع کرده بود، بهطوری که هروقت صدایش از بلندگوی اردوگاه پخش میشد (و اغلب اوقات پخش میشد)، هیچکس اجازه نداشت حرف بزند. در هیونز گیت نیز حرفهای پیروان بهشدت تحت نظر بود. فرانک لایفورد به یاد میآورد که از همه خواسته بودند با صدای کم حرف بزنند، یا اصلاً حرف نزنند، طوری که مزاحم بقیۀ اعضا نشوند. هیچ ارتباطی نبود، پس هیچ اتحادی هم شکل نمیگرفت. و درنتیجه هیچ فرصتی هم برای یافتن راه خروج نبود.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
اطلاعات کتابشناختی:
Montell, Amanda. Cultish: The Language of Fanaticism. Harper Wave,2021
پینوشتها:
• این مطلب را آماندا مونتل نوشته و ترجمۀ فصل اول، قسمت سوم، صفحۀ ۶۵ تا ۷۲ از کتاب جدید آماندا مونتل، فرقهگرا: زبان تعصب، است که برای نخستینبار با عنوان «زبان فرقهای چیست؟» در بیستویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• آماندا مونتل (Amanda Montell) نویسنده و پژوهشگر زبان است. مونتل در دانشگاه نیویورک زبانشناسی خوانده و دو کتاب تحسین شده در این حوزه نوشته است. اولین کتاب او، هرزه زبان: راهنمای فمینیستی بازپسگیریِ زبان انگلیسی (Wordslut: A Feminist Guide to Taking Back the English Language)، در سال ۲۰۱۹منتشر شد و کتاب جدید او، فرقهگرا: زبان تعصب ( Cultish: The Language of Fanaticism)، در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. مونتل همچنین تولیدکننده و مجری پادکستی است به نام: به نظر میرسد یک فرقه است (Sounds Like A Cult).
[۱] Heaven’s Gate: فرقهای شبهدینی که در میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ در آمریکا شکل گرفت. آنان به موجودات فضایی باور داشتند و اینکه انسان میتواند در خارج از زمین به حیات جاودان برسد، و هرچند بدن او در زمین از میان برود، آگاهی او قابل انتقال به کالبدی جدید و غیرزمینی است. ۳۹ نفر از اعضای این گروه در ۱۹۹۷ به همراه رهبرشان مارشال اپلوایت (Applewhite) دست به خودکشی دستهجمعی زدند [مترجم].
[۲] fibre-lab
[۳] old soul: کسی که به لحاظ معنوی یا عقلانی بزرگتر از سن خودش است [مترجم].
[۴] در بافت مسیحیت، این کلمه به معنای آگاهشدن فرد از گناهش بهواسطۀ روحالقدس است که با احساس پشیمانی و حالت توبه همراه میشود. اما در بافت متعارف، معنای آن محکومشدن در دادگاه است [مترجم].
[۵] thought-terminating cliché
[۶] New Age: عصر دلزدگی از مدرنیته و گرایش به سنت، که عموماً به جریانهای معنویتگرا در دنیای غرب گفته میشود که در دهۀ ۱۹۷۰ بسیار رایج شدند [مترجم].