آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 21 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
آمارتیا سن در ۸۷ سالگی از مسیر پرپیچ وخم زندگی شخصی و حرفهایاش میگوید
آمارتیا سن، استاد اقتصاد و فلسفۀ هاروارد، عالیترین نشانهای افتخار سراسر جهان را کسب کرده و بیش از صد مدرک افتخاری از مؤسساتی در هر پنج قاره دریافت کرده است. بااینحال، او در ۸۷ سالگی هیچ میل ندارد به همین افتخارات درخشان بسنده کند. و علاوهبر اینکه هر ترم یک درس را تدریس میکند هنوز هم منتقدی تند وتیز است. کتاب وطن در جهان، زندگینامۀ خودنوشت سن، بهتازگی منتشر شده است. هاروارد گزت به همین بهانه با او دربارۀ مسیر پر پیچ و خم زندگی شخصی و حرفهایاش گفتوگو کرده است.
برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۸
‘I’ve never done work that I was not interested in. That is a very good reason to go on.n
35 دقیقه
گفتوگویی با آمارتیا سن، هاروارد گزت— آمارتیا سن در خاندانی متولد شد که نسلاندرنسل از روشنفکران و معلمان هندو بودند. همین او را از مزیتها و آزادیهایی برخوردار کرد که، در هندوستانِ بهشدت طبقاتیِ واپسین روزهای امپراتوری بریتانیا در دهۀ ۱۹۳۰، فقط عدۀ اندکی از آن بهرهمند بودند.
معلمی در خون او بود، و از کودکی تحتتأثیر نابرابریهای اقتصادی تلخی بود که در پیرامون خودش و تحت حکومت راج بریتانیا شاهد بود. شناخت و درک او از علل بیعدالتی، مانند فقر و تبعیض جنسیتی، و اثراتی که بر زندگی افراد میگذارد، در تمام عمر، راهنمای فکریِ این اقتصاددان سیاسی، فیلسوف اخلاق و نظریهپرداز اجتماعی بوده است.
بسیاری از اقتصاددانان تمرکز خود را بر توضیح و پیشبینی رخدادهای جهان میگذارند، ولی سن، که در تلاقیگاه اقتصاد و فلسفه چهرۀ مهمی به شمار میرود، توجه خود را بر این معطوف کرد که واقعیت چه باید باشد و چرا ما آنطور که باید باشیم نیستیم.
اریک اس. ماسکین، استاد اقتصاد و ریاضیات [هاروارد]، میگوید «از نظر من او بزرگترین چهرۀ زنده در حوزۀ اقتصاد دستوری است، اقتصادی که نمیپرسد ‘چه میبینیم؟’، بلکه میپرسد ‘چه باید بخواهیم؟’ و ‘اصلاً از کجا باید بفهمیم که چه باید بخواهیم؟’».
پژوهشها و اندیشههای سن، طی ۶۵ سالی که از کارش میگذرد، به حوزههای مختلفی سرک کشیدهاند. او را یکی از بنیانگذاران نظریۀ انتخاب اجتماعیِ امروزی میدانند. او اثر برجستهاش با عنوان انتخاب جمعی و رفاه اجتماعی۱ را در سال ۱۹۷۰، در همین زمینه، به چاپ رساند. این کتاب در ادامۀ اندیشههای استاد فقید اقتصادِ دانشگاه هاروارد، یعنی کنِت اَرو، از اوایل دهۀ ۱۹۵۰ بود، اندیشههایی که به نحوۀ ادغام بهروزی افراد مختلف و تبدیلشان به معیاری برای بهروزی اجتماعی میپرداختند. این کتاب توجهها به کارِ اَرو را افزایش داده و ایدههایش را برپایۀ اثر او بسط میدهد.
ماسکین برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۷ است. او از سال ۱۹۹۰ با آمارتیا سن، صاحب کرسیِ «توماس دابلیو. لمونت» و استاد اقتصاد و فلسفه، همکار بوده است و میگوید «حقیقتاً، آمارتیا بود که این رشته را به چیزی که اکنون هست بدل کرد».
مقالۀ «ناممکنی آزادی پارتوییِ»۲سن، در سال ۱۹۷۰، تأثیر عمیقی بر فلسفه و اقتصاد داشت. سن، در این مقاله، به کشمکش ذاتی میان دو چیز اشاره کرده بود: آزادی فردی و اصلی که میگفت دادن رفاهِ بیشتر به مردم همواره امری مطلوب است.
کار او بر روی قحطی و دیدگاه بدیعش مبنی بر اینکه اقتصاددانان، برای ارزیابی دقیق بهروزیِ مردم، باید اطلاعاتی فراتر از میزان درآمد را در نظر بگیرند به تفکرات حوزۀ اقتصاد توسعه و اقتصاد رفاه شکل تازهای داد. این دیدگاه جدید «رویکرد قابلیتها» نامیده شده و به این میپردازد که سیاستها چه تأثیری بر فرصتهای زندگی افراد میگذارند، و حوزهای از اقتصاد است که در سالهای اخیر رشد کرده است. به گفتۀ ماسکین، این حوزه «تا حد زیادی مبتنی بر ایدههایی است که آمارتیا سالها پیش مطرح کرده است».
سن در سال ۱۹۹۸ به پاسِ کار نظری، میدانی و اخلاقیاش در اقتصاد رفاه، و به پاسِ پژوهشهایش، جایزۀ علوم اقتصادیِ یادبود آلفرد نوبل را دریافت کرد، پژوهشهایی که فهم ما را از نظریۀ انتخاب اجتماعی، فقر و اندازهگیری رفاه ارتقا دادند.
او عالیترین نشانهای افتخار سراسر جهان، ازجمله نشان شوالیۀ فرانسه (۲۰۱۲) و بهارات راتنای هند (۱۹۹۹)، را کسب کرده و بیش از صد مدرک افتخاری از مؤسساتی در هر پنج قاره دریافت کرده است. آمارتیا سن دکتریِ افتخاری حقوق را از مدرسۀ حقوق هاروارد، در سال ۲۰۰۰، کسب کرده و عضو ارشد انجمن همکاران دانشگاهیِ هاروارد است.
سن حالا در ۸۷سالگی با همسرش، اِما راثچایلد، استاد کرسیِ جِرِمی و جین نولز در رشتۀ تاریخ، در نزدیکی هاروارد زندگی میکند و هیچ میل ندارد به همین افتخارات درخشان بسنده کند. او علاوهبر اینکه هر ترم یک درس را، چه اقتصاد باشد چه تاریخ یا فلسفه، تدریس میکند هنوز هم منتقد تندوتیز سیاستهای معاصر هند است. کتاب جدید سن، وطن در جهان: شرح حال۳، بهتازگی به اتمام رسیده و آماده است که در ماه ژوئیه در انگلستان و، اندکی بعد، در ایالاتمتحده به چاپ برسد.
هاروارد گزت: کمی از خانواده و زندگیتان در هندوستان در دهۀ ۱۹۳۰ بگویید.
آمارتیا سن: من در خانوادهای با سوابق دانشگاهی به دنیا آمدم. پدرم استاد شیمی دانشگاه داکا بود، [شهری] که الان پایتخت بنگلادش است. مادرم چندین حرفه را با هم داشت. زمانی رقصندۀ خیلی موفقی بود، اما ویراستار مجلهای هم بود و نزدیک به سی سال در آن مجله به ویراستاری مشغول بود. پدرش استاد شهیر زبان سانسکریت در دانشگاه ویسوابهاراتی در شانتینیکتان بود، شانتینیکتان شهر کوچکی در ۱۰۰ مایلی کلکته است. بچه که بودم، مدت زیادی پیش پدربزرگ و مادربزرگم در شانتینیکتان ماندم، زمانیکه جنگ با ژاپن هنوز ادامه داشت. من از ۷ تا ۱۷سالگی آنجا درس خواندم.
والدینم بهخصوص سختگیر نبودند، بلکه نسبتاً مترقی بودند. خودشان هم اهل خانوادهای بودند که از هر دو طرف پیشینۀ دانشگاهی داشتند. همهشان دانشگاهرفته بودند، و اگرچه شغلشان همیشه تدریس نبود و مشاغل دیگری داشتند -پدربزرگ پدرم وکیل و قاضی بود- فکر میکنم بسیار شیفتۀ محیط دانشگاهی بودند. پدرم دانشمند علوم طبیعی و شیمیدان بود، درحالیکه اقوام مادری بیشتر به علوم انسانی علاقه داشتند.
هاروارد گزت: چرا با پدربزرگ و مادربزرگتان زندگی میکردید، نه با والدینتان؟
سن: به این خاطر با پدربزرگ و مادربزرگم بودم که آن موقع جنگ بین ژاپن و قوای متفقین هنوز ادامه داشت. ارتش ژاپن از سمت بِرمه به مناطق شرقی هند آمده بود. همین دلیلی شد که من در شهر بزرگی مثل کلکته یا داکا نباشم و، درعوض، در شهر دانشگاهی کوچکی بمانم که پدربزرگم در آنجا سانسکریت تدریس میکرد. بمبهای ژاپنی روی شهری دانشگاهی فرود نمیآمدند، اما ممکن بود بر سر کلکته یا داکا نازل شوند. درحقیقت، داکا اصلاً بمباران نشد؛ کلکته چند باری بمباران شد، ولی واقعاً زیاد نبود.
از جوّ آن شهر دانشگاهی خوشم میآمد. خیلی خوشحال بودم که به مدرسهای مترقی میروم. مدرسۀ مختلطی بود با تعداد پسران و دختران تقریباً مساوی. کتابخانهاش قفسهباز بود، برای همین مدام میتوانستم قفسهها را بالا و پایین کنم و کتابها را نگاه کنم. به همین خاطر بود که، بهطرزی باورنکردنی، زمان زیادی را در کتابخانهها میگذراندم. مدلی از زندگی بود که دقیقاً دلخواهم بود.
هاروارد گزت: مدرسۀ ویسوابهاراتی به دستِ رماننویس، شاعر، نمایشنامهنویس و فیلسوف برندۀ نوبل، رابیندرانات تاگور، تأسیس شده است، همکار پدربزرگ شما که دیدگاه بدبینانهای به تحصیلات غربی داشت. برنامۀ درسی و رویکرد مدرسه نسبت به آموزش برای آن دوران چقدر نامتعارف بود؟
سن: از جهات بسیاری نامتعارف بود، حتی از نظرِ مختلطبودن. درواقع، کالج من در کمبریج، کالج ترینیتی، اولین مؤسسۀ آموزشیِ تکجنسیتیای بود که در آن درس خواندم. اما از خیلی جنبههای دیگر هم پیشرو بود، مثلاً از لحاظ آزادیِ انتخابی که دانشآموزان داشتند. مادرم، که مثل من به همین دانشگاه رفته بود، حین تحصیل در این دانشگاه، جودو و چیزهای دیگری یاد گرفته بود که دخترانِ آن دوره چندان به سراغشان نمیرفتند. مادرم بهعنوان رقصنده هم روی صحنه رفته بود. خانوادههای اصیلِ طبقۀ متوسط در هند معمولاً برای رفتن روی صحنه تردید داشتند، ولی مادر من این کار را کرد. او حرفۀ رقص را ادامه نداد، خیلی در آن حرفه موفق بود اما وقتی من بچه بودم آن را کنار گذاشت. خلاصه، مدرسۀ پیشرویی بود. ما امتحانات و نمرات رسمی نداشتیم. هروقت هم که امتحانی در کار بود، نمرهاش بههیچوجه برای کسی جدی نبود. هیچ فشاری برای درسخواندن رویمان نبود.
ششساله بودم که به مدرسهای در داکا، پایتخت بنگلادش، رفتم، مدرسهای مذهبی به نام سنت گرگوری که بسیار قانونمند و منضبط بود و سطح آموزشی بسیار بالایی داشت. کمی بیش از یک سال به آنجا رفتم. و قبل از آن، بین سنین سه تا شش، در شهر ماندالای در برمه بودم، چون پدرم برای سه سال، بهعنوان استاد مدعو شیمی، به آنجا رفته بود.
هاروارد گزت: بیرون از مدرسه، علایقتان بهعنوان یک پسربچه چه بود؟
سن: من خیلی اجتماعی بودم و بیشتر اوقات مشغول صحبت با دیگران بودم. در میان فعالیتهای موردعلاقهام، صحبتکردن با دیگران تقریباً در بالای فهرست قرار میگیرد. دوچرخهسوار بودم، آن هم از نوع افراطیاش. همهجا را با دوچرخه میرفتم. در خیلی از پژوهشهایی که انجام دادم، مجبور بودم مسافت درازی را با دوچرخه طی کنم. یکی از سفرهای پژوهشیام، در سال ۱۹۷۰، دربارۀ گسترش قحطی در هندوستان بود. قطحـی بنگال در ۱۹۴۳ را بررسی کردم که حدود ۳ میلیون نفر در آن جان باخته بودند. مثل روز برایم روشن بود که دلیل این قحطی کمترشدنِ ذخایر مواد غذایی نسبت به گذشته نیست، چون مواد غذایی کم نشده بود. چیزی که با آن مواجه بودیم پیشرفت اقتصادیِ برآمده از جنگ بود، به نحوی که دستمزد عدهای افزایش یافته بود، اما دستمزد برخی ثابت مانده بود، و آنهایی که دستمزدشان زیاد نشده بود همچنان ناچار بودند با قیمت بالاترِ موادغذایی کنار بیایند -بهویژه، با قیمت برنج که غذای اصلی منطقه است. اینطور است که گرسنگی پدید میآید. برای انجام این پژوهش، باید میدانستم که مردم، در ازای فعالیتهای مختلف اقتصادیِ روستایی، چقدر دستمزد میگیرند. درضمن، باید میفهمیدم که قیمت مواد غذایی اساسی در بازارهای عمده چقدر است. برای همۀ اینها ناچار بودم به جاهای مختلف بسیاری بروم و بایگانیهایشان را ببینم، به همین دلیل، همۀ این راهها را با دوچرخه طی کردم.
و زمانیکه به حوزۀ نابرابری جنسیتی علاقهمند شدم، وزن کودکان پسر و دختر را بررسی کردم. اغلب اوقات، اینطور بود که دختران و پسران با وزن یکسان به دنیا آمده بودند، اما همین که پنجساله میشدند، وزن پسرها -به نسبتِ سنوسالشان- بیشتر از دختران بود. چندان به این خاطر نبود که دخترها خوب تغذیه نمیشدند، این احتمالاً فقط بخشی از مسئله بود. در اصل، مراقبتهای بیمارستانی و درمانهای پزشکیِ دردسترس برای دختران کمتر از پسران بود. برای پیبردن به این مسئله، میبایست به تکتک خانوادهها سرمیزدم و بچههایشان را هم وزن میکردم تا ببینم وضعیتشان از لحاظ وزن نسبت به سنوسال چطور است. همۀ این خانوادهها در روستاهایی بودند که بیشترشان به شهر من نزدیک نبودند، آنطور جاها را باید با دوچرخه میرفتم.
هاروارد گزت: شما در زمان تغییر و تحولات سیاسی عظیم در تاریخ هند خیلی جوان بودید. درگیریهای خشونتآمیز بین هندوها و مسلمانها، پیش از اینکه بریتانیا در ۱۹۴۷ از هند عقبنشینی کند، آغاز شده بود. از آن دوران چه چیزی به خاطر دارید؟
سن: بریتانیا کار چندانی برای توقف شورشهای هندوها و مسلمانها نکرد. درواقع، عدهای معتقد بودند که بریتانیا خودش مشوق این شورشهاست، چون این شورشها حضور بریتانیا را در هندوستان ضروری جلوه میدهد. بنابراین منتقدهای فراوانی بودند که سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن را سیاست امپریالیستها میدانستند.
هاروارد گزت: خشونت ناغافل درگرفت؟
سن: بله. تا حدود هفت هشت سالگیِ من، کشمکش هندوها و مسلمانان خیلی کم بود. و بعد، بهشکلی ناگهانی اما سهمگین و بهتآور، از غیب نازل شد. چنین اتفاقی تقریباً بر تمام زندگی آدم سایه میاندازد. از [ترس] اینکه کُشته شوی نمیتوانستی از خانهات بیرون بروی. یک بار، که احتمالاً ۱۰ یا ۱۱ ساله بودم، داشتم در باغ بازی میکردم که دیدم کسی از آن طرفِ حصارهای حیاطمان آمد تو، مردی بود بسیار مفلوک که معلوم بود از پشت چاقو خورده بود و بهشدت خونریزی داشت. آمد توی خانه و طلب کمک و کمی آب کرد. من دویدم این طرف و آن طرف تا برایش آب بیاورم و پدرم را وادار کنم او را به بیمارستان ببرد، که البته پدرم همین کار را هم کرد. بدبختانه، نتوانستند نجاتش دهند. با همۀ تلاشی که کردند، مُرد. از تعدادی اوباش هندو چاقو خورده بود. او یک کارگر مسلمان بود، پس طعمۀ اوباش هندو شد، همانطور که کارگران هندو طعمۀ اوباش مسلمان میشدند.
البته من، درحالیکه بیجان و بیجانتر میشد، کمی با او حرف زدم. با ناراحتی زیادی گفت که همهاش به خاطر این بوده که بچههایش در خانه غذایی نداشتهاند، و او مجبور بوده از خانه بیرون برود تا پولی دستوپا کند و بتواند کمی غذا برای بچههایش بخرد. برای همین، جانش را از دست داد.
ضاربان و قربانیان مذاهب مختلفی داشتند، بعضی هندو و بعضی مسلمان بودند، اما همۀ قربانیان، یا تقریباً همۀ آنها، از یک طبقه بودند. همهشان کارگرانی فلکزده بودند که در خانه پناهگاهی نداشتند، پس بهآسانی میشد وارد خانههایشان شد، خیلی راحت میشد در خیابان پیدایشان کرد، مثل همین کسی که به خانۀ ما آمد. بههمینترتیب، کارگران هندویی هم بودند که، همه جای شهر، بهدست جانیهای مسلمان کشته میشدند. این درگیریها از حوالی ۱۹۴۳ یا ۱۹۴۴ بهیکباره آغاز شدند و بعد از دَه سال و اندی هم تمام شدند. و هندوستان تقسیم شد.
هاروارد گزت: آیا این تجربه در انتخاب حرفۀ آیندهتان کمکی کرد؟
سن: بله، البته که کمک کرد. بهخصوص اینکه در بحبوحۀ خشونت و مرگِ نابهنگام آدمها حاضر بودم. گاهی، مثل همین مورد، ناشی از قتل و جنایت بود؛ و گاهی ناشی از قحطی و مردن مردم از گرسنگی یا از بیماریهای ناشی از قحطی. بنابراین، دغدغۀ این جنبۀ هولناک از زندگی بشر را داشتم. و بعدها در زندگیام کمی رویش کار کردم. آمد
هاروارد گزت: اقتصاد علاقۀ اولتان بود؟
سن: در جوانی علاقۀ زیادی به اقتصاد نداشتم. مدتها بعد علاقهمندش شدم. برای تحصیل، ریاضی و سانسکریت و فیزیک را دوست داشتم.
هاروارد گزت: چه جذابیتی برایتان داشتند؟
سن: ریاضیام تا حد قابلقبولی خوب بود و خواندنش را دوست داشتم، پس این دلیل اصلیام برای رفتن بهسراغ ریاضی بود. استدلال انتزاعی را هم دوست داشتم. بنابراین، در کنار علاقهای که به خواندن ریاضیات هند داشتم و دانستن زبان سانسکریت بسیار کمکم میکرد که بفهممش، به ریاضیات یونان باستان و اینکه چطور آن را بهطور متعارف دنبال کردهاند هم علاقه داشتم.
سانسکریت را دوست داشتم. به زبان علاقهمند بودم و هنوز هم هستم، اما از این هم لذت میبردم که نهتنها با سانسکریت میتوانستم اشعار بزرگ، رمانهای بزرگ و بهویژه نمایشنامههای بزرگ را بخوانم، بلکه میتوانستم به آثار بزرگ علوم و ریاضیات که، در هند باستان، به زبان سانسکریت نوشته شدهاند هم دسترسی داشته باشم.
وقتی جایزۀ نوبل دریافت میکنید، کمیتۀ نوبل از شما میخواهد دو یادگاری یا دو شئِ مرتبط با کارتان را به آنها بدهید؛ من دو چیز انتخاب کردم. یکیشان دوچرخه بود، که انتخابی بدیهی بود. و دیگری یک کتاب سانسکریت ریاضی قرن پنجمی، نوشتۀ آریابهاتا بود. از هر دوی اینها خیلی استفاده میکردم.
هاروارد گزت: شما ۲۳ساله بودید که، برای اولین بار، در سال ۱۹۵۶به جایگاه تدریس اقتصاد در دانشگاه رسیدید. چطور به تدریس علاقهمند شدید؟
سن: از زمانی که محصل بودم، به تدریس خیلی علاقه داشتم. آنزمان یک مدرسۀ شبانه را اداره میکردم. برای بچههای طوایف مدرسۀ شبانهای ترتیب داده بودیم. طوایف محلیِ زیادی بودند که دور و اطراف خانهشان هیچ مدرسهای نبود. برای همین من و چند نفر از دوستانم این مدرسههای شبانه را راه انداختیم. سه چهار نفری بودیم که این کار را دوست داشتیم، و همیشه از حوالی غروب، زمانیکه بتوانیم با فانوس کار کنیم، به آنجا میرفتیم. و آخر هفتهها، بهخصوص روزهای یکشنبه، کلاسهای روزانه هم داشتیم. من بیشتر وقتها ریاضی درس میدادم، بقیه هم انگلیسی و بنگالی درس میدادند.
هاروارد گزت: شما از خانوادهای بسیار تحصیلکرده و ممتاز میآیید. اولین بار چطور مجذوب شرایط اقتصادی و انتخابهای فقرا شدید؟
سن: من همیشه به اوضاع اقتصادی مردم بیبضاعت توجه داشتم. نسبت به زندگی مردمی که درآمد و رفاه بسیار اندکی داشتند حساس بودم، برایم سؤال بود که چطور دوام میآورند؟ در اصل، زمانیکه مدرسۀ شبانه را میگرداندم، با آدمهایی دمخور شدم که دانشآموزانِ روستاهای طایفهای آن حوالی بودند. خیلی فقیر بودند. و خیلی وقتها دربارۀ این حرف میزدیم که درآمد خودشان یا والدینشان از کجاست؛ چطور هزینهها را مدیریت میکنند؛ چطور برای آینده برنامهریزی میکنند، و سؤالاتی از این دست. برای همین به این مسائل علاقهمند شدم. فکر نمیکردم پول زیادی برای بخشیدن به آنها داشته باشم، و واقعاً هم نداشتم. اما فکر کردم احتمالاً علاقۀ فراوانی به سیاستهای مربوط به فقرا دارم. همین امر نقش مهمی داشت در اینکه با این حوزه از اقتصاد درگیر شوم.
هاروارد گزت: علاقهتان به سیاست از زمانی شروع شد که در کلکته دانشجوی کالج بودید؟
سن: نه، به گمانم پیشتر از آن. از شانتینیکتان شروع شد. خانواده کاملاً سیاسی بودند، چون تقریباً همهشان بهشدت دلشان میخواست از امپراتوری بریتانیا خلاص شوند. اقوام پدرم، داییام و اقوام مادرم، همهشان، تحت عنوانِ چیزی که بریتانیاییها اسمش را «بازداشت پیشگیرانه» گذاشته بودند دستگیر شده بودند. بازداشت پیشگیرانه به این معنا بود که آنها به جرمی متهم نشدهاند و دولت هم الزامی نداشت که تصدیق کند جرمی مرتکب شدهاند، بلکه این بازداشت فقط جنبۀ پیشگیری داشت، یعنی اگر دستگیرشان نکنی، ممکن است دست به جرمی بزنند. ایدهاش این بود. بنابراین، فکر میکنم از میان اقوام والدینم حدود هفت هشت نفری بودند که، بهصورت دورهای، به این «بازداشت پیشگیرانه» میرفتند و بیرون میآمدند.
هاروارد گزت: نگران بودند اقوامتان چه کار کنند؟
سن: در اصل، دلیلش این بود که آنها مقالههایی مینوشتند و در آن از لزوم خروج بریتانیا از هند میگفتند. یادم است هفت هشتساله بودم که همراه پدربزرگ و مادربزرگم رفتم که به آن افسر هندی، اما بریتانیاییِ، دولت التماس میکردند و میپرسیدند «چرا پسر ما را در زندان نگه داشتهاید؟». آن افسر جواب داد «چون در روزنامهها و مجلهها مقالهها و یادداشتهای ضدامپریالی مینویسد، و ما باید کاری کنیم که از این کار دست بکشد». مادربزرگم گفت «اما او اصلاً جرمی مرتکب نشده». و افسر جواب داد «نه، و مسلماً علت زندانیبودنش هم این نیست. ولی، بهمحض اینکه از نوشتن مقاله علیه راج بریتانیا دست بردارد، خوشحال میشویم که آزاد شود». خیلی تحتتأثیر این مکالمه قرار گرفتم [میخندد]، اما واقعاً سر درنیاوردم باقی ماجراها چیست.
هاروارد گزت: بعد از آنکه پس از دو سال از پرزیدنسی کالج فارغالتحصیل شدید، در ۱۹۵۳، به ترینیتی کالج در دانشگاه کمبریج رفتید. از این تصمیمتان برایم بگویید.
سن: مدرکی که در کلکته گرفتم مدرک لیسانس بودم، و در کمبریج با آن مثل «بخش اول» مدرک لیسانس برخورد میشد. و به نظرم درست بود. این مدرک سطح چندان بالایی نداشت، اما بههرحال من داشتمش، و با نمرات خوبی هم آن را گرفته بودم. برای همین وقتی به کمبریج رفتم، گفتند «بسیارخب، میتوانی دورۀ سهسالۀ ما را در دو سال بگذرانی». بنابراین، دوساله لیسانس دیگری هم در کمبریج گرفتم. و در همین مدت، حوزههای مختلف اقتصادِ نسبتاً پیشرفته را هم میخواندم. یک جور شکاف عمیقی وجود داشت، چون من در کلکته بیشتر اقتصاد فنی میخواندم، و یکدفعه، در کمبریج خودم را در کلاسهایی یافتم که آدمهایش خیلی کم اقتصاد فنی میدانستند.
هاروارد گزت: شما با کشتی کوچک و طی ۱۸ روز از هند به انگلستان رسیدید. آیا رفتن به دانشگاه کمبریج همان چیزی بود که همیشه رؤیایش را داشتید؟
سن: در اصل ایدۀ پدرم بود. وقتی در کلکته دانشجو بودم، مبتلا به کارسینوم سلول سنگفرشی در دهانم شدم. باید رادیوتراپی میکردم و این درمان خیلی از استخوانهای دهانم را نابود کرد. برای همین دوران سختی بود. دکترها میگفتند فقط ۱۵ درصد احتمال دارد که بیشتر از پنج سال زنده بمانم؛ همین و بس. اما وقتی حالم بهتر شد، گمانم پدرم فکر کرد که شاید رفتن به خارج برایم خوب باشد. او معلم بود، اما آنقدری وسعش میرسید که سه سال من را در انگلستان حمایت کند. اولش قبول نشدم. ولی وقتی بالاخره قبول شدم، میتوانست هزینههایش را پرداخت کند، ازجمله سفر با کشتی کوچک را.
هاروارد گزت: آیا شهرتی که کمبریج در آن زمان در اقتصاد داشت باعث شد به آنجا بروید؟
سن: درست است. چندین دلیل داشت. من میخواستم اقتصاد بخوانم. در آن زمان، معروف بود که کمبریج بهترین گروه آموزشی اقتصاد را در دنیا دارد. این یک دلیلم بود. شاید واقعاً اینطور نبود، اما مردم اینطور عقیده داشتند. اما من از ریاضیات هم خوشم میآمد، و بهخصوص در کالجی که انتخاب کرده بودم، یعنی ترینیتی کالج، اشخاصی بودند که تأثیرشان هنوز احساس میشد، مثل برتراند راسل، [آلفرد نورث] وایتهد، [لودویگ] ویتگنشتاین و چند نفر دیگر که به فلسفۀ ریاضی علاقه داشتند. من هم به این حوزه علاقه داشتم. علاقۀ دیرینی هم به سیاست داشتم، و چند تن از متفکران خوبِ جناح چپ در کمبریج حضور داشتند.
هاروارد گزت: آن موقع چه کسانی راهنماییتان میکردند؟
سن: یکی از مربیانم اقتصاددانی ایتالیایی به نام پییِرو سرافا بود. او، آنطور که میگفتند، سرپرست درسهای من بود، بنابراین مسئول آموزش من در کمبریج بود. و رابطۀ خیلی خوبی با او داشتم. موریس داب هم بود که اقتصاددان مارکسیست بود و، احتمالاً، آن موقع اقتصاددان مارکسیست برجستهای در بریتانیا بود. و بعد، دنیس رابرتسون بود که اقتصاددانی محافظهکار اما بسیار صمیمی و مهربان بود. اینها مربیان بزرگ من بودند. من زمان زیادی صرف گپزدن با آنها میکردم، و آنها هیچ به رویم نمیآوردند. سرافا و من عادت داشتیم، بهطور منظم و تقریباً یک روز در میان، بعد از ناهار برای پیادهروی به بیرون برویم. او گپزدن با من را دوست داشت، و من گپزدن با او را.
هاروارد گزت: مباحث اقتصادی مهم آن دوره چه بودند؟
سن: از بین مباحث معمول، بحث خوبی وجود داشت دربارۀ اینکه آیا میشود با سیاستهای کینزی -یعنی با هزینۀ دولت و اقدامِ برنامهریزیشده- با بیکاری مقابله کرد یا نه. راهحل کینزی برای بیکاری یکی از مباحث اصلی در این موضوع بود. اینجا حدود یک دههای از اِفدیآر۴ میگذشت و، در زمینۀ نظریۀ اقتصادی، جان مینارد کینز که در انگلستان بود طرز فکر ما نسبت به بیکاری را تغییر داد. ما تصور میکردیم بیکاری حذفشدنی است.
اما به اقتصاد فقرا هم علاقه داشتم، [مردمی] که جز کارشان چیزی برای فروختن نداشتند، چون هیچ مایملکی ندارند که بفروشند. آنها چطور دوام میآورند؟ و دربارۀ مطالعات اقتصادی مربوط به آنها چه میشود گفت؟ و از مسائلی که امروزه اینجا زیاد دربارهشان بحث میشود، مثل دستمزدهای بسیار کم، چه میشود گفت؟ اینها من را به موضوعاتی مثل نظریۀ ارزش کار هم علاقهمند کرد، چون برای کسانی که فقط میتوانند کارشان را به بازار ارائه کنند و بهندرت اموالی از خود دارند نظریۀ کار بسیار مهم است. بنابراین، بهطور کلی اقتصاد مردم فقیر برایم جالب بود. بحثهای فراوانی در جریان بود و من دوست داشتم در آنها مشارکت کنم و میکردم.
هاروارد گزت: گرایش سیاسی خودتان را چطور توصیف میکنید؟
سن: مسلماً بسیار مایل به چپ، اما بسیار خواهان آزادی و جمعگرایی، یعنی فکر میکردم گرایش چپ چیزهای خیلی بهتری برای ارائه دارد -این، خیلی قدیمتر، قبل از اینکه به کمبریج بیایم، در کلکته هم صدق میکرد- و حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. اما چیزی که دوست نداشتم این بود که چپها غالباً آزادی و دادن حق انتخاب به مردم -مثل متمم اول- را نوعی تجملِ بورژوایی تلقی میکردند، و من فکر نمیکردم بههیچوجه اینطور باشد. خلاصه من چپ را انتخاب کرده بودم، اما با توجه بسیار به اختیار و آزادی.
هاروارد گزت:شما در خیلی از کارهایی که انجام دادهاید پیشگام بودهاید. قبل از اینکه شناخته شوید، آیا کسی به شما گفته بود که اگر روی حوزههای متعارفترِ اقتصاد تمرکز کنید، سریعتر و شاید بیشتر در کارتان پیشرفت میکنید؟
سن: وقت چندانی صرف فکرکردن به این چیزها نمیکردم، چون اول از همه، تا جایی که به زندگیِ محدود من مربوط میشد، اوضاع دشواری نداشتم. دانشکده من را بورسیه کرده بود. طی آن چهار سال، هیچ اجباری رویم نبود. هر کاری میخواستم میتوانستم انجام بدهم، و حقوق استادیار، یا چیزی که در کمبریج به آن حقوق مدرس میگفتند، را دریافت میکردم. بنابراین اوضاعم خیلی خوب بود. تنها مشکلم این بود که معمولاً کسی را نداشتم که در حوزۀ مشابه کار کند و بتوانم با او دربارۀ کارِ خودم صحبت کنم. به همین دلیل، مجبور بودم به جاهایی سفر کنم. و خیلی زود، وقتی تازه مدرکم را از کمبریج گرفته بودم، تصمیم گرفتم که هر چهار سال یک بار، بهمدت یک سال به آمریکا بروم و استاد مدعو باشم. یک سال در امآیتی بودم، بعد به استنفورد رفتم. و به هاروارد و بعد به برکلی رفتم.
سفر میکردم و واقعاً از تعاملهایی که داشتم لذت زیادی میبردم. پس همهچیز جور بود.
هاروارد گزت: شغل آبرومند تدریس را در هند رها کردید تا برای خواندن دکتریِ فلسفه به کمبریج برگردید. چرا فلسفه؟
سن: همیشه فلسفه را دوست داشتم. خودم بهتنهایی زیاد فلسفه خوانده بودم، ازجمله فلسفۀ هندی. وقتی بهاندازۀ کافی در سانسکریت ماهر شدم، توانستم متون فلسفی قدیمی به زبان سانسکریت را بخوانم. واقعاً هیچوقت به مذهب علاقهای نداشتم، بنابراین همۀ آنها موضوعات غیرمذهبی داشتند، بهویژه معرفتشناسی و اخلاق. و واقعاً از خواندنشان لذت میبردم، ازجمله از خواندن فلسفۀ ریاضیات. اما وقتی کالج ناگهان گفت که «حالا، تا چهار سال، میتوانید هر کاری دوست دارید انجام بدهید. ما به شما حقوق خواهیم داد»، گفتم «این فرصت خیلی خوبی است برای خواندن نظاممند فلسفه». و همین کار را هم کردم.
هاروارد گزت: اندیشمندانی که آن روزها رویتان تأثیر میگذاشتند چه کسانی بودند؟
سن: وقتی مدرسه میرفتم، بهطور خاص، درگیر فلسفۀ فیلسوفی هندی به نام آریابهاتا بودم. او حدود سال ۵۰۰ پس از میلاد زندگی میکرد و ریاضیدان، منجم و فیلسوف بود. او، بهجای اعتقاد به چرخش خورشید به دور زمین، در حرکت یومی زمین خبره بود. به نظریۀ کسوف و خسوف علاقه داشت. آریابهاتا باور داشت که چون زمین یک شئ مدور است، بیداربودن در یک سمت زمین برعکسِ بیداربودن در سمت دیگر زمین است. موقعیتی که شما میتوانید روی زمین اتخاذ کنید، در مقایسه با موقعیت فردی دیگر، نسبی است. او مجذوبِ این ویژگی بود. آریابهاتا و شاگردش، برهماگوپتا، به گرانش نیز علاقه داشتند و سعی داشتند به کمک آن توضیح دهند که چرا اشیای کوچک، حین چرخیدنِ زمین، پرتاب نمیشوند.
زمان خیلی زیادی را در روزهای مدرسه به مطالعۀ این متون معماگونۀ سانسکریت میگذراندم، تا ببینم چرا این اتفاقها افتاده است. موضوعاتشان بیشتر ضدمذهبیاما مبتنی بر استدلال عقلی بودند. بنابراین همچنان بخشی از علاقۀ من ماندند. وقتی به کمبریج رفتم، این علایق کمکم تبدیل شدند به فلسفۀ ریاضیاتیِ مدرن، مثل فلسفۀ راسل و وایتهد و ویتگنشتاین و دیگران. اما، از آن موقع به بعد، شیفتۀ اخلاق و معرفتشناسی هم شدم. در اخلاقیات، جان رالز تأثیر زیادی روی اندیشۀ من داشت. از «منطق ریاضی»، بهویژه از [ویلارد ون اورمَن] کواین، که او هم همینجا بوده، و از هیلاری پاتنم زیاد میخواندم. اینها کسانی هستند که با تحسین و حظ فراوان میخواندمشان. هرچه جلوتر میرفتم، آثارشان را بیشتر و بیشتر میخواندم. و بالاخره، کارهایی تحتتأثیر آثارشان انجام دادم.
هاروارد گزت: شما تمرکزتان را روی نابرابریهای اقتصادی بین زنان و مردان گذاشتید، آن هم در زمانهای که این کار تقریباً رایج نبود. چه چیز باعث شد به سراغ بررسی این مسائل بروید؟
سن: من بهطور خاص با این مسئله درگیر بودم که حتی در مدرسۀ من، که مدرسهای مترقی بود، به نظر میرسید موفقیتهای دختران و بهطور کلی موفقیتهای زنان، در مقایسه با موفقیتهای مردان، با تقدیر و تحسین بسیار کمتری روبهرو میشد. علاوهبراین، فکر میکردم بعضی از همکلاسیها[ی خانم] ظاهراً دستاوردهای خودشان را بیاهمیت جلوه میدادند، چون نمیخواستند مردان را، بهخاطر اینکه دارند پابهپایشان جلو میروند، عصبی کنند. درنتیجه، آنها دلایل موفقیتشان را هم کوچک میشمردند. بنابراین، مدت زیادی به این فکر کردم که چطور میتوانیم این را جا بیندازیم که زنان نباید اینقدر تواضع به خرج بدهند. این یکی از دلایلم بود. دلیل دیگر این بود که با همۀ این معضلات بزرگ مواجه بودم، مثلاً ازدسترفتن زنان (اگر زنان از مراقبتهای برابر برخوردار بودند، حالا تعدادشان بیشتر از تعداد فعلی بود). در زندگی روزمره آنقدر با زنان غیرمنصفانه رفتار میشود که بهنظرم کار دربارهٔ نابرابری جنسیتی دلیلی جز این نمیخواهد.
در این فکر هستم که کتابی دربارۀ جنسیت بنویسم. تقریباً هر یکی دو سال باید یک کتاب بنویسم. مشکلات مختلف آنقدر فراواناند که مردم با هم اشتباهشان میگیرند، برای همین فکر کردم شاید بهتر است مشکلاتی را که محرومیت جنسیتی را تشکیل میدهند کنار هم جمع کنم. این کتاب مبتنی بر پژوهشهای قبلی خواهد بود، اما مجموعهای از چیزهای جدید هم خواهد داشت.
هاروارد گزت: به نظر میرسد کارهای شما، مستقیم یا غیرمستقیم، به مباحث عدالت اجتماعی میپردازند. این گرایش از کجا میآید؟
سن: همیشه به مباحث عدالت اجتماعی علاقه داشتم، حتی در دوران مدرسه. و این علاقه تا زمان حضورم در کمبریج ادامه داشت. قبلتر دربارۀ پییرو سرافا بهعنوان یک اقتصاددان حرف زدم، اما او به فلسفه هم علاقه داشت، و بسیار دغدغۀ عدالت داشت. و بعد، تحتتأثیر جان رالز، عدالت اجتماعی بهسادگی برایم تبدیل به موضوعی شد که دربارهاش حرف بزنم و مشخص کنم که در کجا با جان رالز مخالفم، که همین کار را هم کردم. اما هیچکدام از این کارها را بدون رالز قادر نبودم انجام بدهم. دربارۀ رالز میتوانستم بگویم که «خب، بله، رالز برایم مهم است، اما در اینجا با او مخالفم. در آنجا با او مخالفم». تأثیر دیگر را از هیلاری پاتنم گرفتم، ولی بنیان تمام علاقۀ من به انتخاب اجتماعی را استدلال ریاضیاتی تشکیل میداد. کنت ارو، که این حوزه اساساً ابداع اوست، مسلماً، عامل مهمی در انتخاب کارم بود. در سالهای ۶۹-۶۸ همراه با کنت ارو و جان رالز کلاسی برگزار کردم. اینجا در هاروارد استاد مدعو بودم. ارو آن موقع چند سالی عضو هیئت علمی هاروارد بود، و رالز بسیار در هاروارد شناختهشده بود. بنابراین هر سۀ ما کنار هم کلاسی در زمینۀ عدالت و انتخاب اجتماعی برگزار کردیم، که خیلی لذتبخش بود. یادم هست یک بار که با هواپیما برای جلسهای به واشنگتن میرفتم، بغلدستیام در هواپیما پرسید شغلم چیست. گفتم «در دهلی تدریس میکنم، اما در حال حاضر استاد مدعو هاروارد هستم». به او گفتم موضوعات موردعلاقهام عدالت و انتخاب اجتماعی است که مستلزم تجمیع دیدگاههای مختلف افراد است. و او گفت «اوه، راستی، کلاس خیلی جذابی با کنت ارو، جان رالز و فرد ناشناسی درمورد این موضوع برگزار میشود. باید سری به آن بزنید!».
واقعاً از همراهیشان لذت بردم، چون ذهنهای اصیل و جذابی داشتند. رالز و ارو سؤالاتی طرح میکردند که دیگران فکرش را هم نمیکردند و با آنها سروکار نداشتند، اما آنها، هر دو، فکرش را کرده بودند. حتی قبل از اینکه به هاروارد بیایم تحتتأثیرشان بودم، اما مسلماً اینکه توانستم در کنارشان کلاسی برگزار کنم فوقالعاده بود.
هاروارد گزت: اثر پیشگامانۀ ارو، «انتخاب اجتماعی و ارزشهای فردی» (۱۹۵۱)، زمانی چاپ شد که شما دانشجوی سال اول کارشناسی بودید. آن موقع چطور بر طرز تفکرتان اثر گذاشت؟
سن: برای من مثل استحاله بود. میدانستم که افراد مختلف ارزشها و اولویتهای مختلفی دارند، و بنابراین سؤالی بهآسانی به ذهن میآید: با توجه به تنوع دیدگاههایی که ممکن است داشته باشیم، جامعه باید چه کند؟ اما این واقعیت که باید نظم نظاممندی از آن بیرون بکشیم به فکرم نرسیده بود. حدس میزنم آن موقع ۱۷ سالم بود. اما همینکه به فکرم رسید و متوجه کاری که ارو کرده بود شدم، چارهای جز علاقۀ جدی به این موضوع نداشتم. آثار این حوزه در آن زمان خیلی محدود بود. البته الان ادبیاتِ بحث بهسرعت در حال گسترش است.
هاروارد گزت: شما شاهد تحولِ، به تعبیری، خِرد متعارف در چندین حوزۀ اقتصاد بودهاید. طی این سالها، شده در طرز تفکر خودتان بازنگری کرده باشید؟
سن: خب، بله البته. این اتفاق حتی در نظریۀ انتخاب اجتماعی هم افتاده است. یعنی، در ابتدا، درست مثل ارو، مجاب شده بودم که مشکل ناشی از این واقعیت است که از جامعه میخواهیم اولویت سازمانیافته و نظاممندی داشته باشد. درحالیکه، جامعه نمیتواند چنین اولویتی داشته باشد، چون جامعه فرد نیست. افراد بهطور مجزا چنین اولویتهایی دارند. پس، بهجای اینکه بپرسیم چطور باید از اولویتهای شخصی بهسمت انتخاب اجتماعی نظاممندی براساس اولویت اجتماعی حرکت کنیم، میتوانیم بپرسیم که چطور میتوانیم از اولویتهای شخصی بهسمت انتخاب اجتماعی حرکت کنیم، بهطوری که، در هر گروه از گزینههای مختلفی که باید از میانشان یکی را انتخاب کنیم، گزینهای باشد که، از بین تمام گزینههای آن گروه، انتخاب اکثریت افراد باشد. استنباط غالب این بود که هیچ ناممکنی نباید وجود داشته باشد. هر روز بیشتر متقاعد میشدم که خودِ همین میتواند به ناممکنی بینجامد. بنابراین، از این لحاظ، نظرم را نسبت به اینکه ناممکنی چطور در «نتیجۀ ناممکنیِ» ارو حاصل میشود تغییر دادم.
هاروارد گزت: در گذشته، چه زمانی حس کردید که در این رشته مشهور شدهاید؟ آیا بعد از انتشار انتخاب جمعی و رفاه اجتماعی بود که در نزد عموم متن پایهای محسوب میشود؟
سن: هنوز به چنین نقطهای نرسیدهام. دارم سخت کار میکنم که به آن برسم! [میخندد]. انتخاب جمعی و رفاه اجتماعی کتابی است که باعث شد فکر کنم که موضوع، یا مشخصاً نظریۀ انتخاب اجتماعی، را فهمیدهام. تا پیش از آن، هیچوقت حس تسلط بر موضوعی را نداشتم. تا زمانِ نوشتن انتخاب جمعی و رفاه اجتماعی، حس نمیکردم بتوانم همۀ آن کارها را انجام بدهم و تدریسشان کنم. و البته که تدریس کردم -همهجا؛ در دهلی، در ال.اس.ای، مدرسۀ اقتصاد لندن. یا همینجا در هاروارد، در سال ۱۹۶۸ که یک سال استاد مدعو بودم. علاوهبراین، نتایجی که قبلاً به دست آمده بود را هم گسترش دادم. از آن کلاسها لذت میبردم. هنوز هم از حل مسئله در نظریۀ انتخاب اجتماعی لذت میبرم. در حال حاضر، در اینجا با اریک ماسکین و بری مِیزر [صاحب کرسیِ گرهارد گِید] تدریس میکنم، و هر از گاهی، به نظریۀ انتخاب اجتماعی میپردازیم. بعید است این علاقه مرا رها کند.
هاروارد گزت: آیا باز هم چیزی هست که هنوز دوست داشته باشید دربارهاش کندوکاو کنید؟
سن: چند مسئله هست که خیلی دلم میخواهد رویشان کار کنم. بعضی از آنها چیزهایی هستند که کمی بیشتر دنیا را عوض میکنند. برای مثال، میتوانیم از فقر بهسمت امنیت حرکت کنیم و ببینیم چه کمکی میتوانیم از نظریۀ انتخاب اجتماعی بگیریم. غیر از اینها، چند مسئلۀ تحلیلی دیگر هم هست که شامل منطق ریاضی هستند که هنوز برایم جذاباند. از کجا معلوم؟ شاید مسئلههای دیگری هم به ذهنم رسید.
هاروارد گزت: سال ۱۹۹۸ نوبل اقتصاد را بهخاطر آثار فراوان نظری، عملی و اخلاقیتان در این رشته دریافت کردید. اما از قرار معلوم این جایزه برای شما، برخلاف دیگر برندگان آن، نقطۀ پایان کارتان نبوده است. شما همچنان مشغول نوشتن، کار، سفر و تدریس هستید. چرا؟
سن: مردم دیگر از بازنشستهشدنِ من ناامید شدهاند. اما باید بگویم که من عاشق کارکردنم. خیلی خوششانس بودهام. حالا که فکر میکنم، میبینم هرگز کاری نکردهام که دوستش نداشته باشم. این دلیل خیلی خوبی برای ادامه است.
من ۸۷ سالم است. چیزی که بیش از همه از آن لذت میبرم تدریس است. به گمانم، احتمالاً سن عادیای برای تدریس نباشد، اما من قطعاً عاشقش هستم. و ازآنجاییکه دانشجویانم هم از درسدادنم ناراضی به نظر نمیرسند، فکر میکنم ادامهدادنش ایدۀ خیلی خوبی است.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این گفتوگویی است با آمارتیا سن در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۲۱ با عنوان «‘I’ve never done work that I was not interested in. That is a very good reason to go on.n» در هاروارد گزت منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «هرگز کاری نکردهام که دوستش نداشته باشم» در بیستویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• آمارتیا سن (Amartya Sen)، متولد ۱۹۳۳ در ایالت بنگال هند، استاد اقتصاد و فلسفۀ دانشگاه هاروارد است. او مدرک کارشناسی اقتصاد خود را از پرزیدنسی کالج کلکته و دکتری اقتصاد را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است. بیش از بیست کتاب از سن منتشر شده است که کتابهای توسعه بهمثابۀ آزادی (Development as Freedom) و اندیشۀ عدالت (The Idea of Justice) از معروفترین آنهاست. او افتخارات و جوایز بسیاری نیز کسب کرده که مهمترین آنها جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۸ است.
••• این گفتوگو توسط کریستینا پاتزانیزه (Christina Pazzanese) انجام شده است. او از همکاران هاروارد گزت است.
[۱] Collective Choice and Social Welfare
[۲] The Impossibility of a Paretian Liberal
[۳] Home in the World: A Memoir
[۴] منظور دوران ریاست جمهوری فرانکلین روزولت است [مترجم].
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است