بررسی کتاب

هدفتان در زندگی وسعت است یا عمق؟

قانون موفقیت در ده‌هزار ساعت را به یاد دارید؟ فراموشش کنید

هدفتان در زندگی وسعت است یا عمق؟ تصویرساز: اِوا بی.

قدیمی‌ها می‌گویند «همه‌کاره و هیچ‌کاره»، گویا بعضی از روان‌شناسان هم با آن‌ها موافق‌اند. به‌هرحال، این‌طور که پیداست نمی‌توان «وسعت» و «عمق» را با هم داشت؛ هم عمر ما محدود است و هم انرژی و توجه‌مان. اگر بر انجام یک کار تمرکز کنیم، شاید نهایتاً در همان کار موفق بشویم. اگر به دنبال انجام کارهای متعددی باشیم، تجربه‌های متنوعی خواهیم داشت، اما در آخر کار، احتمالاً در همه‌چیز معمولی خواهیم بود. کتابی جدید می‌خواهد ما را قانع کند که این پیام کاملاً نادرست است و بر خلاف تصورمان همه‌کاره‌ها و همه‌چیزدان‌ها شانس بیشتری برای موفقیت در زندگی دارند.

NYTimes

Remember the ‘10,000 Hours’ Rule for Success? Forget About It

جیم هولت، نیویورک تایمز — شما همه‌چیزدان۱ هستید یا متخصص۲؟ هدفتان در شغل و در زندگی وسعت است یا عمق؟ به‌هرحال نمی‌توان این دو را با هم داشت. عمر محدود است و انرژی و توجه نیز همین‌طور. اگر بر انجام یک کار تمرکز کنید، این شانس را دارید که آن را واقعاً خوب انجام دهید. اگر به دنبال انجام کارهای متعددی باشید، طیف وسیع‌تری از کامیابی‌ها را تجربه خواهید کرد، اما در آخر کار، احتمالاً به سطحی متوسط در همه‌چیز برسید، یعنی یک فرد غیرحرفه‌ای و متفنن.

حکمت عامه هم بده‌بستان میان وسعت و عمق را چندان خوشایند نمی‌پندارد: «همه‌کاره و هیچ‌کاره» و مواردی از این دست. بیشتر اندیشه‌های روان‌شناسی عامه‌پسند امروزی نیز با این موضوع موافق‌اند. برای دست‌یابی به تخصص واقعی در هر حیطه‌ای؛ ورزش، موسیقی، علم و هرچیز دیگری باید تخصصی کار کنید و زودهنگام کار تخصصی‌تان را آغاز نمایید: پیام اصلی همین است. اگر چنین نکنید، بقیه با قانون موفقیت در ده‌هزار ساعت «تمرین سنجیده» از شما پیشی می‌گیرند، قانونی که گویا برای موفقیت چشمگیر ضروری است.

اما این پیام کاملاً نادرست است. و دیوید اپستاین در کتاب دامنه سعی می‌کند ما را قانع کند. تبدیل‌شدن به یک قهرمان، متخصص یا برندۀ نوبل نیازمند کار تخصصی‌ زودهنگام و دقیق نیست. از قضا در بسیاری موارد، درست خلاف این درست است. وسعت یاور عمق است، نه دشمن آن. در ارزشمندترین حیطه‌های زندگی، همه‌چیزدانان نسبت به متخصصان شانس بیشتری برای موفقیت دارند.

اگر چنین باشد، واقعاً خبر خوبیست، چون تفوق و چندکارگی با یکدیگر همراه خواهند شد؛ و هریک از ما، حداقل در تئوری، می‌تواند آن «جامعیت و تکثر» و «یکپارچگی در عین چندگانگی» را تحقق بخشد، یعنی همان چیزی که نیچه آن را جوهرۀ بزرگی انسان می‌دانست. (از قضا خود نیچه کاملاً همه‌چیزدان بود و قبل از مرگ ناخوشایندش، در مقام فیلسوف، کلاسیسیست و آهنگساز به درجات بالایی رسید).

حال چه شواهدی برای این نظریۀ خوشایند وجود دارد؟ اپستاین شواهد بسیار زیادی را ارائه می‌دهد و از این راه، گسترۀ وسیع علایق خود را نیز به رخ می‌کشد: هنر، موسیقی کلاسیک، جاز، علم، تکنولوژی و ورزش. (او قبلاً نویسندۀ ورزشی برای مجلۀ اسپورتس ایلاستریتد بوده و کتاب ژن ورزشی۳ را نوشته است). گرچه این کتاب بر اساس یک فرمول آشنا پیش می‌رود (داستان، بررسی، درس عبرت، پاکسازی و تکرار)، اما داستان‌گویی او چنان دراماتیک، ارائۀ داده‌ها چنان زبردستانه و درس‌ها چنان ساختارمند‌ند که خواندن این کتاب لحظه‌ای خالی از لذت نخواهد بود. حتی ارائۀ شواهد نیز چنان سلیس و قانع‌کننده است که نزدیک بود ابهام موجود در هستۀ استدلالاتش را متوجه نشوم.

این ابهام از همان سرآغاز کتاب پیداست، جایی که اپستاین تایگر وودز، گلف‌باز حرفه‌ای، و راجر فدرر را مقایسه می‌کند. موفقیت و قهرمانی وودز نمونۀ بارز تمرکز زودهنگام و سرسختانه روی کار تخصصی است: گلف، گلف و باز هم گلف؛ از همان دو سالگی. فدرر نماد طرف دیگر ماجرا است: علاقه‌ای زودگذر به ورزش‌های مختلف؛ اسکی، بسکتبال و فوتبال که سرانجام به تمرکز بر تنیس رسید و باعث شد او خیلی دیرتر از هم‌سن‌وسالان نوجوانش شروع کند.

چرا هم مسیر فوق‌تخصصی تایگر به ستاره‌شدن انجامید و هم مسیر پرپیچ‌وخم راجر؟ اپستاین دلیل را در ماهیت این دو ورزش می‌یابد. از نظر او، گلف مهارتی خاص‌تر از تنیس است: پویایی کمتری دارد، مجموعۀ الگوها محدودتر است و درنتیجه، تمرین مداوم در این ورزش ثمربخش‌تر است. متخصصان در چنین محیط‌های یادگیریِ «مهربانی»۴ موفق می‌شوند، چرا که در این محیط‌ها الگوها تکرار می‌شود و بازخوردْ سریع و دقیق است. بالعکس، همه‌چیزدانان در محیط‌های یادگیری «بدسرشت»۵ به موفقیت می‌رسند، چراکه در این محیط‌ها الگوها را سخت‌تر می‌توان از هم تشخیص داد و بازخورد با تأخیر و یا غیردقیق است.

گلف، شطرنج، موسیقی کلاسیک، آتش‌نشانی و هوشبری۶ (بدین لحاظ) محیط‌های یادگیری مهربان هستند؛ تنیس و جاز کمتر مهربان‌اند. پزشکی اورژانس، نوآوری تکنولوژیک و پیش‌بینی‌های ژئوپلیتیک کاملاً بدسرشت هستند؛ درست مثل خیلی چیزهای دیگر در زندگی مدرن. درضمن، مثال‌های اپستاین از فرهنگ سازمانی، تحصیلات عالی و برنامه‌های فضایی اشاره بر این دارد که زندگی هرروز بدسرشت‌تر هم می‌شود. به‌شکل روزافزونی امتیازها هرچه بیشتر به سمت همه‌چیزدانان می‌رود که مهارت‌های یکپارچه‌سازی وسیعی دارند. یکی از ستارگان حوزۀ نوآوری حتی نقطۀ عطف را هم تشخیص می‌دهد و اپستاین از طریق او مطلع می‌شود که « اوج کار متخصصان به‌طور مشخص حدود سال ۱۹۸۵ بود».

این یک دسته از استدلال‌های حامی برای همه‌چیزدان بودن است. اما آیا واقعاً این دربارۀ راجر فدرر صدق می‌کند؟ این درست که فدرر انواعی از ورزش‌ها را انجام داد؛ اما وقتی متوجه شد که تنیس رشتۀ واقعی اوست، به‌شدت شیفتۀ آن شد. او نمونه‌گیری وسیع انجام داد (مثل یک همه‌چیزدان)، اما سپس با دقت متمرکز شد (مثل یک متخصص). نمونۀ دیگر ونسان ون‌گوگ نقاش است که مدت‌ها از یک شاخه به شاخۀ دیگر پرید؛ کشیش، معلم، کتاب‌فروش، تا اینکه چند سال قبل از مرگش در سن ۳۷ سالگی سرانجام علاقۀ واقعی خود را در هنر یافت. به قول اپستاین، در آن مدت ون‌گوگ «کیفیت همخوانی»۷ خود را بهینه‌سازی می‌کرد: یعنی درجۀ سازگاری میان کسی که بود و کاری که می‌کرد. این یعنی آزمون و خطا. یعنی دست‌یابی به دانش از طریق زندگی، درحالی‌که می‌دانیم چه وقت میدان را ترک کنیم، که تبعاً موجب شروع دیرهنگام می‌گردد. (ظاهراً موتسارت که او هم زندگی کوتاهی داشت، این شانس را داشت که پدرش در سه‌سالگی او را پشت یک هارپسیکورد۸ بنشاند و از این طریق، کیفیت همخوانی‌اش را در سنی کم برایش بهینه‌سازی نماید).

بدین‌ترتیب، اپستاین دو دلیل متفاوت به ما می‌دهد که چرا همه‌چیزدانان بر متخصصان برتری دارند: (۱) همه‌چیزدانان در پیمودن محیط‌های یادگیری «بدسرشت» بهتر هستند؛ (۲) همه‌چیزدانان نهایتاً «کیفیت همخوانی» بهتری دارند. چیزی که ظاهراً اپستاین به آن توجه ندارد این است که این دو دلیل مستلزم دو نسخۀ متضاد دربارۀ روش زندگی هستند. اگر زندگی «بدسرشت» است، باید وسیع شروع کنید و همان‌طور بمانید. اگر زندگی یعنی «کیفیت همخوانی»، پس باید وسیع شروع کنید و سپس وقتی فهمیدید چه چیز با شما سازگار است، روی آن دقیق‌تر شوید. پس چاره چیست؟

خوشبختانه کتاب دامنه مطالب تأمل‌برانگیز زیادی را عرضه می‌کند که شاید خودتان بتوانید با آن‌ها راه چاره را بیابید. فرض کنید علم پیشۀ شماست. آنگاه، بنا بر شواهد، باید در سرتاسر دوران حرفه‌ای‌تان سراغ وسعت بروید. دانشجویانی که واحدهای درسی بین‌رشته‌ای انتخاب می‌کنند، تفکر قرینه‌یاب بهتری دارند؛ محققانی که در حوزه‌های بی ارتباط با هم اطلاعات دارند مقالات موفق بیشتری عرضه می‌کنند؛ برندگان جوایز نوبل نسبت به همکارانشان که کمتر شناخته‌ شده‌‌اند، ۲۲ برابر بیشتر به دنبال علاقه‌های هنری خارج از حوزۀ خودشان می‌روند.

یا تصور کنید که آرزو دارید نوآور شوید. در این حیطه، متخصصان و همه‌چیزدانان هریک دارای مزایای خود هستند. اما دسته‌ای که واقعاً باید به آن غبطه خورد افراد «پُردانش»۹ هستند که تخصصی عمیق در یک یا چند حوزۀ اصلی دارند و «مطالب جانبی» هم از چندین حوزۀ تکنولوژیک دیگر می‌دانند. گرچه نوآوران پردانش عمق کمتری نسبت به متخصصان دارند، اما گسترۀ وسیع‌تری حتی نسبت به همه‌چیزدانان دارند. طرح‌وارۀ افراد پردانش شبیه به T (وسعت + عمق) یا حتی π (وسعت + عمق دوجانبه) است. آن‌ها همچون لین مانوئل میراندا، خالق موزیکال همیلتون، هستند که می‌گوید «من همین حالا کلی اپلیکیشن تو مغزم درحال اجراست».

البته این منجر به یک هشدار می‌شود. میراندا فردی بسیار مستعد است؛ همین‌طور خیلی از افراد «بلندپرواز» دیگری که در صفحات دامنه از آن‌ها صحبت شده است. آنچه نگرانم می‌کند این است که تأکید روی این افراد در کتاب، آنچه دانشمندان علوم اجتماعی آن را «محدودیت دامنه» می‌نامند، ممکن است نکتۀ اخلاقی اپستاین را کمی منحرف کند.

با تقریبی کلی، فرض کنیم که موفقیت = استعداد + تمرین + شانس. کسانی که دارای موهبت استعداد هستند، شاید برایشان آسان باشد که در حوزه‌های متعدد به تفوق برسند، چنداستعدادی باشند و ورزشکاران دهگانۀ زندگی شوند. (داوینچی مثالی است که به ذهن می‌رسد). اما بقیۀ ما باید به‌شدت بر بخش تمرینِ این معادله تکیه کنیم. اگر موفقیت هدف ماست، پس شاید باید به دنبال «مهربان‌ترین» محیط‌های یادگیریِ در دسترس برویم و تمام تلاشمان را روی آن بگذاریم. اما اگر می‌خواهیم با نمونه‌گیری از انواع کامیابی‌های انسانی، زندگی خوبی داشته باشیم؛کمی مکانیک کوانتومی یاد بگیریم، دوی ماراتون برویم، در یک گروه چهارنفرۀ آماتور ویولن بنوازیم، برای عدالت محلی مبارزه کنیم ، آنگاه شاید محکوم به این باشیم که نتوانیم به دستاوردی متعالی برسیم.

اما باز هم می‌توانیم در این باره پرافاده باشیم. کافیست اعلام کنید: «من فردی پردانش هستم. تو یک همه‌چیزدان هستی. او یک متفنن است».

• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.


اطلاعات کتاب‌شناختی:

Epstein, David. Range: Why Generalists Triumph in a Specialized World. Riverhead Books, 2019


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جیم هولت نوشته است و در تاریخ ۲۸ مۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Remember the ‘10,000 Hours’ Rule for Success? Forget About It» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «هدفتان در زندگی وسعت است یا عمق؟» و ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.
•• جیم هولت (Jim Holt) فیلسوف و نویسنده‌ای است که با مجلاتی چون نیویورکر، نیویورک ریو آو بوکس و نیویورک تایمز همکاری می‌کند. آخرین کتاب او وقتی اینشتاین با گودل قدم زد (When Einstein Walked with Gödel) نام دارد.

[۱] generalist
[۲] specialist
[۳] The Sports Gene
[۴] kind learning environments
[۵] wicked learning environments
[۶] anesthesiology
[۷] Match quality
[۸] شکل ظاهریِ هارپسیکورد تقریباً شبیه پیانو است، اما شیوۀ ایجاد صدا در این دو ساز با هم تفاوت‌هایی دارد [ویکی‌پدیا].
[۹] polymath

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

وحید

۰۳:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۲۱
0

بخش آخر نکته کلیدی بحث بود, اگر استعداد خاص دارید مسیر وسعت و عمق محیاست اگر نه برای موفقیت به عمق باید برید. ممنون از مطلب خوبتون

smjh

۱۱:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۹
0

خیلی عالی بود. نمونه عملی برای وسعت در تاریخ خودمون کم نداریم کسانی که خم پزشک بودند، هم مترجم،نویسمده،منتقد ادبی و ستاره شناس و فیلسوف و مثالها را همه میدانیم. ود دوره معاصر هم کسانی مثل ساعدی رو داریم که هم پزشک متخصص هم نویسنده هم نمایشنامه نویس هم منتقد ا دبی و شعر والبته داستان نویسی نوین ایران هم مدیون اوست

شاهین

۰۳:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۹
0

در "محیط های یادگیری بدسرشت" در مقایسه با "محیط های یادگیری مهربان" (به قول نویسنده)، همه چیزدانان موفق میشود، این درست ولی لزومی ندارد شما همه چیز را در یک نفر جمع کنید. برای نوآوری میتوان تیمی تشکیل داد که جمع متخصصین است، این تیم، یک نفر همه چیزدان را به راحتی پشت سر خواهد گذاشت، تنها در رقابتی که منحصرا فردی است (نظیر مورد تنیس در مقاله، که امکان همکاری مستقیم سایر افراد وجود ندارد) الگوی معرفی شده توسط نویسنده میتواند مفید باشد، وگرنه گمراه کننده است. کماکان تمرکز و تخصص رویکرد مناسبی است.

لادن

۱۱:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
0

این مطلب خیلی حالم رو جا آورد، بعد از مدتی که سایت تون رو نخونده بودم یه ورود عالی بود که دائم به جون خودم غر نزنم که پر کاره و هیچ کاره ام..همزمان با تحصیل و کار در رشته ارتباطات شروع به فعالیت در سینما تاتر گریم و ميکاپ کردم و یک پروسه طولانی تحقیق در حوزه روانشناسی عرفان و متافيزبک رو طی کردم که همچنان ادامه داره...چقدر خوب ! در حال پر دانش شدن بودم ...ممنونم از ابن مطلب عالي

محمد

۰۷:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
0

متن خوبی بود ولی باز چیز خاصی دستگیرمون نشد.

شهاب

۰۶:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
0

متن بسیار جالبی بود، مسیر زندگی من شبیه همه چیز دان هاست و به‌تازگی به سمت محیط یادگیری مورد علاقه خودم هدایت شدم و همواره ترس از این داشتم که دیر شروع میکنم و شاید موفقیت مد نظرم رو نبینم، این متن واقعا امیدوارم کرد. ممنون

علی

۱۲:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۷
0

سلام خدمت ترجمانی های عزیز بازم ی مقاله عالی لطفا بیشتر از این حوزه مقاله ترجمه کنید. موفق تر باشید

Farzaneh heidari

۱۱:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۷
0

چیزی ک همیشه توی ذهنم سوال بود ک آیا من راه اشتباهی رو دارم میرم اینک توی چند زمینه میخوام مطالعه و تحصیل کنم.شغلم مهمانداری،رشته دانشگاهیم روانشناسی،هنر هم موسیقی هم نقاشی،ورزش و... واقعا فکر میکنم همه اینا واجب و لازمه توی زندگیم.ولی باتوجه به این مطلب باید یکی رو به سرانجام برسونم وتخصصی ادامه بدم ممنون بابت مطالب فوق العاده و مفیدتون

حمید

۰۹:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۷
0

درود بر شما. متن خوبی بود ولی با آموزه های قبلی من و خود شما در تضاد بود. یادمه در یکی از فایل های صوتی تون که در مورد تصمیم گیری بود این مطلب را کاملا برعکس بیان شده بود. تقریبا یک سوم پاخر پادکست در مورد این این قضیه بحث کرده بودید. به نظرم باید تا یه جایی در سطح حرکت کرد. بعد به یه جایی میرسه که میگی اینجا همون جاییه که باید ریشه بدوونم و این خیلی زیاد به ثبات شخصیتی و سن و ... بستگی دارد. مرسی از فعالیت خوبتون

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0