تصمیمهای شهودی احساس خوبی ایجاد میکنند، ولی همیشه عاقلانه نیستند
ما هر روز تصمیمات متعددی میگیریم، بعضی با ملاحظه و تأمل، بعضی شهودی و به حکم «دل». گاهی میخواهیم انتخاب کنیم که چه غذایی بخوریم، چه فیلمی ببینیم یا کدام پیراهن را بخریم، ولی گاهی موضوعات پیچیدهتر میشوند، مثل موقع شروعبهکار در حوزهای جدید، یا زمانیکه در محیط فرهنگی ناآشنایی باید به رفتار کسی واکنش نشان دهید. در هرکدام از این موقعیتها باید به یکی از دو شکل بالا تصمیم بگیریم: یا با عقل یا با دل. اما چگونه میتوان به این تصمیم رسید؟
استاد روانشناسی بالینی
Going with your gut feels good, but it’s not always wise
10 دقیقه
کارینا رمرز، سایکی— ما هر روز تصمیمات متعددی میگیریم، بعضی با ملاحظه و تأمل، بعضی شهودی و به حکم «دل». ساعت الان هفت صبح است، ولی من از همین حالا چند تصمیم دلی گرفتهام. پسر چهارماههام ساعت ۵ صبح گرسنه بود. شیرش را که دادم، دلش خواست طبق معمول صبحها باهم بازی کنیم و آواز بخوانیم. ولی نگاهش که کردم حس کردم هنوز خیلی خسته است. نمیدانم دلیل این حسم دقیقاً چه بود. شاید حالت چشمهایش بود، شاید هم طرز حرکتکردنش. هرچه بود، به شهودم توجه کردم و تصمیم گرفتم ببوسمش و بگذارم دوباره بخوابد. از تصمیم خودم راضی بودم. بعد که خودم هم به رختخواب رفتم، متوجه شدم که برخلاف پسرم خوابآلود نیستم. پرانرژی بودم. بیآنکه زیاد فکر کنم، تصمیم گرفتم قهوه درست کنم و آرامش آن لحظات را غنیمت بشمارم تا مقالۀ حاضر را بنویسم.
حالا شما هم به تصمیماتی که امروز گرفتهاید بیندیشید، چه بزرگ چه کوچک. سپس فکر کنید که آیا با تأمل دقیق بوده یا بهصورت شهودی؟ بعدش چه حسی داشتید؟
این دو رویکرد تصمیمگیری (تأملی و شهودی) با دو حالت پردازش اطلاعات همسو هستند که در روانشناسی تشریح شدهاند. اولی، یعنی حالت تأملی، عملکردی نسبتاً آهسته، خطی و آگاهانه دارد. مثلاً زمانی به کار میافتد که میخواهید «۲۴×۱۸» را حل کنید، یا زمانی که به مزایا و معایب سفر به تایلند میاندیشید. برای تصمیم نهایی هم معمولاً میتوان دلیل آورد. مثلاً بعد از سبکسنگینکردن گزینههای خرید خودرو، به کسی میگویید که به فلان دلایل تصمیم گرفتم این ماشین را بخرم، نه آنیکی.
حالت دیگر پردازش اطلاعات، یعنی شهودی، عملکردی سریع و مبتنی بر تداعی دارد. نتایجش هم بهصورت احساسات دلی، دریافتهای حس ششم یا شهود تجربه میشوند. اینطورند که انگار چیزی را میدانیم، بیآنکه بدانیم چطور میدانیمش. ارتباط زیادی هم با عواطف یا احساسات فراشناختی1دارند، مثلاً حس درستبودن و اعتمادبهنفس. وقتی در رستوران تصمیمی دلی میگیریم، صرفاً انتخابی کردهایم که حس میکردیم درست است، مثل تصمیماتی که من امروز صبح گرفتم.
نتایج تحقیقات من نشان میدهد که معمولاً به مردم توصیه میشود بهصورت شهودی عمل کنند، یعنی بسته به حسی که دارند. برخی شواهد حاکی از آن است که عمل تصمیمگیری (بهویژه اتخاذ تصمیمات دلی) پاداش عاطفی دارد.
علاقهمندیام به امکان چنین امری تا حدی از کارم بهعنوان رواندرمانگر نشئت میگیرد. دقت کردهام افرادی که به دلیل افسردگی به من مراجعه میکنند اغلب میگویند در تصمیمگیری مشکل دارند. مراجعان این را نیز گزارش میدهند که دیگر به شهود خود اعتماد ندارند. مثلاً میگویند «قطبنمای درونیام از کار افتاده» یا «قبلاً به حرف دلم گوش میکردم، ولی این حس از دست رفته». من و همکاران پژوهشگرم دربارۀ اینکه آیا افسردهها دچار اختلالی در فرایندهای مربوط به شهود هستند یا نه به شواهدی ضدونقیض رسیدهایم. بعضی یافتهها از آن حاکی است که افراد موقع اضطراب شهود کمتری دارند. علاقهمندیام به شهود و بهروزی سپس مرا به کندوکاو رابطۀ کلیتر میان این دو مقوله سوق داد.
یکی از فرضیههای کلیدی این است که تصمیمگیری در زندگی روزمره (بهویژه تصمیمات شهودی) حس خوبی به آدم میدهد. چرا باید اینطور باشد؟ اولاً اتخاذ تصمیم باید هم حس خوبی بدهد، چون پس از تصمیمگیری، قوای شناختی برای وظایف دیگر آزاد میشوند. ضمناً آدم را به اهداف شخصیاش نزدیکتر میکند و کمک میکند هرکس نیازهای خود را رفع کند. شهود هم در این میان جایگاه ویژهای دارد، چون اطلاعات زیادی (ازجمله سیگنالهای جسمی، سرنخهای عاطفی و اطلاعات محیطی) را در آنِ واحد بهصورت یک کل منسجم درمیآورد و با این کار کمک میکند فرد دست به انتخابی بزند در راستای نیازهایی که شاید خودش هم آن لحظه از وجودشان خبر نداشته باشد. ارضای یک نیاز معمولاً حس خوبی میدهد. نکتۀ آخر اینکه تصمیمات شهودی را معمولاً بیدردسرتر از تصمیمات تأملی اتخاذ میکنیم و آدم معمولاً چیزهای بیدردسر را دوست دارد (و از چیزهای پرزحمت و نهچندان آسان خوشش نمیآید).
من و همکارانم برای آزمودن فرضیههایمان از دانشجویان خواستیم به تصمیماتی که آن روز گرفتهاند بیندیشند و بگویند قبل و بعدش چه حسی داشتهاند. درکل متوجه شدیم که بعد از اتخاذ تصمیم حس بهتری به آنها دست داده است. و همانطور که انتظار داشتیم، این تغییر آشکار خلقوخو برای تصمیمات شهودی برجستهتر از تصمیمات تأملی بود.
میخواستیم به نتایج مطمئنتری دربارۀ علت و معلول برسیم، پس چندی پیش پژوهش میدانی تجربیای در ادامۀ پژوهش قبلی انجام دادیم و در آن بزرگسالانی را بهصورت تصادفی تشویق کنیم که در زندگی روزمرهشان بهصورت شهودی یا تأملی تصمیم بگیرند. شرکتکنندگان پروژهمان، دستکم به مدت چهارده روز، باید هروقت قصد تصمیمگیری داشتند بهصورت آنلاین به ما اطلاع میدادند، مثلاً اینکه با فلان دوستشان دیدار کنند یا نه، چه غذایی بخورند، یا چطور تعارض با فردی دیگر را حلوفصل کنند. وقتی میگفتیم تصمیمشان را باید شهودی (گوشدادن به حرف دل) بگیرند یا تأملی (با دقت و طمأنینه فکرکردن)، تصمیم و حسشان را با ما در میان میگذاشتند.
باز هم متوجه شدیم مردم معمولاً بلافاصله بعد از تصمیم احساس بهتری دارند و این بهبود خلقوخو در تصمیمات شهودی بیشتر از تصمیمات تأملی است. این تغییر مثبت در خلقوخو پس از تصمیمات شهودی حتی تا زمان اجرای تصمیم هم ادامه داشت. گذشته از این، مردم تصمیمات شهودی را رضایتبخشتر و همسوتر با ترجیحاتشان میدانستند و احتمال اجرایشان نیز بیشتر بود (مثلاً عملیسازی تصمیمِ رفتن به باشگاه بعد از ساعات کاری). یکی از سازوکارهای احتمالیِ نهفته در پس تغییرات مثبت خلقوخو (راحتبودنِ تصمیمگیری) را بررسی کردیم و فهمیدیم که تصمیم هرچه راحتتر اتخاذ شده باشد خلقوخوی فرد بعد از آن بهتر میشود. تصمیمات شهودی راحتتر از تصمیمات تأملی بودند.
در بسیاری از موارد، احساسات دلی به ما میگویند که در زندگی روزمره چهچیز به نفعمان است، چون شهود به مرور زمان و بر پایۀ هزاران تجربهای که داشتهایم شکل میگیرد. هرچه در حوزۀ خاصی تجربۀ بیشتری داشته باشیم و شهودمان در شرایط یادگیری بهتری پرورش یافته باشد، اعتماد به حرف دل معقولتر است. این صحبت درمورد تصمیماتی صادق است که قبلاً بارها و بارها گرفتهاید و درست و غلط بودن تصمیم چندان پیامدهای جدی ندارد: انتخابهای روزمرهای نظیر اینکه چه غذایی بخوریم، چه فیلمی ببینیم و کدام پیراهن را بخریم اگر شهودی انجام شوند، بیشتر منجر به بهبود خلقوخو میشوند تا بهصورت تأملی. دستکم نتایج پژوهش اخیر ما این را میگوید.
مثالی پیچیدهتر بزنیم. اگر بعد از تماس تلفنی حس گُنگی داشته باشید که همسر یا دوستتان سرحال نیست، بهتر است پیِ شهودتان را بگیرید و به دیدنش بروید. احتمالاً سرنخهای زیادی به این شهود منجر شدهاند، از لحن صدایش گرفته تا مکثهای ظریف بین جملات، سرنخهایی که به دلیل تجربۀ زیاد شما در ارتباط با آن فرد برایتان معنادار شدهاند. در چنین موقعیتی اگر حس دلیتان را دنبال کنید، ایرادی ندارد و احتمالاً حس بهتری به شما دست میدهد تا اینکه بخواهید اول مزایا و معایبِ جویاشدن احوالش را سبکوسنگین کنید.
البته وجه دیگر ماجرا این است که تصمیمات شهودی شاید چندان سازگارانه نباشند. نمونهاش وقتی است که سرنخ چندانی برای بهترین تصمیم در اختیارتان نیست، چون تجربۀ مرتبطی ندارید، مثلاً موقع شروع کار در حوزهای جدید، یا زمانیکه در محیط فرهنگی ناآشنایی باید به رفتار کسی واکنش نشان دهید. تصمیم شهودی در موقعیتی که در آن تجربه نداریم شاید درلحظه حس خوبی به ما بدهد، ولی درنهایت بهتر است در گزینههای مختلف تأمل کنیم و واکنش دلی اولیهمان را با آنچه «مغزمان» میگوید مقایسه کنیم.
فعالیت بالینی من نشان داده که فایدهمندی شهود تا حد زیادی به تجربیات پیشین و کیفیت محیط یادگیری بستگی دارد. در این رابطه یاد یکی از مراجعانم میافتم، زنی جوان که در برقراری روابط صمیمی مشکل داشت. وقتی فاصلۀ خود با افراد را حفظ میکرد بیشترین احساس امنیت را داشت، ولی خیلی هم احساس تنهایی میکرد. در مدت جلساتمان، مشخص شد که مادرش آدمی دمدمیمزاج بوده: گاهی که دختر در پی صمیمیت بوده واکنش گرم نشان میداده و گاهی او را از خود میرانده و تحقیرش میکرده است. این مراجع، کموبیش آگاهانه، خودش را عادت داده بود که دیگر نیاز خود به صمیمیت را بیان نکند. با این درسی که گرفته بود، احساس دلی همیشگیای نیز به او دست داده بود که باعث میشد در جمع منزوی و بیاحساس باشد. پیروی از این شهود در کوتاهمدت به او حس خوب امنیت را میداد، ولی برای ایجاد روابط سالم و مبتنی بر اعتماد چندان کارآیی نداشت. درواقع شهود داشت گمراهش میکرد.
در چنین شرایطی و بیشمار موارد دیگر، شهود ممکن است بر فکر و کردار آدم تأثیر زیادی بگذارد. شهود قابلیت زیادی دارد، ازجمله به این دلیل که فرایندهای ناخودآگاهِ نهفته در پس آن با ترجیحات و تجربیات یادگیری ما در گذشته مرتبطاند. در بسیاری از موقعیتهای روزمره، عمل به حرف دل در لحظه به ما احساس خوبی میدهد و گاهی خطر چندانی هم ندارد. خواهش میکنم در چنین شرایطی به حرف دلتان عمل کنید. ولی در موارد دیگر، ترجیحات شخصیمان شاید راهنمای مناسبی برای تصمیم نباشند، یا ممکن است تجربیاتی داشته باشیم که درسهای غلطی به دلمان آموخته باشند. گاهی بهتر است بهجای اتکا به شهود، به جوانب مختلف امر بیندیشیم. خوشبختانه هنگام مواجهه با این موقعیتهای متنوع هر دو گزینه را در اختیار داریم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را کارینا رمرز نوشته و در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴ با عنوان «Going with your gut feels good, but it’s not always wise» در وبسایت سایکی منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۷ آذر ۱۴۰۳با عنوان «تصمیمهایتان بیشتر شهودی است یا تأملی؟» و با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
کارینا رِمِرز (Carina Remmers) استاد روانشناسی بالینی و رواندرمانی دانشگاه پزشکی و سلامتیِ پوتسدام آلمان است و تاکنون مقالات مختلفی دربارۀ شهود، تنظیم احساسات و آسیبشناسی روانی منتشر کرده است.
همه نگران اقتدارگرایی روبهشد راستگرایان در جهان سیاستاند، اما شاید خطر اصلی جای دیگری باشد
نوجوانانی که در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند بهشکل روزافزونی روانرنجور شدهاند. چرا؟
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند