این روزها جوهرۀ استعمارزدایی به دست فراموشی سپرده شده است
بعد از جنگ جهانی دوم، مردمان بسیاری که سرزمینشان به دست قدرتهای اروپایی استعمار شده بود، تلاش کردند تا از چنگال استعمار رها شوند. آنها کاری که در حال انجامش بودند را هیچوقت «استعمارزدایی» نمیخواندند، بلکه آن را استقلالطلبی، آزادسازی یا ملیگرایی مینامیدند. استعمارزدایی بعدها ساخته شد تا توصیفی آرامتر از فروپاشی امپراتوریهای استعماری باشد. بااینحال، همچنان به مسئلهای تاریخی و سیاسی ارجاع میداد. اما امروزه به نظر میرسد استعمارزدایی هر چه بیشتر از ارجاعات تاریخی خود خالی شده و صرفاً نام دیگری است برای قواعد هنجاری رایج در جامعۀ غربی.
لیدیا واکر، ایان— صحبت از استعمارزدایی همهجا هست. متفکرانِ دانشگاههای طرازِ اول دربارۀ استعمارزدایی کتابها نوشتهاند. دولت هندوستان، کشوری که ۷۷ سال از استقلالش میگذرد، ساختمان جدیدی برای مجلس ساخته است تا «هر رد و نشانی از دوران استعمار را بزداید». راهنماهایی وجود دارد که نحوۀ استعمارزدایی از واحدهای درسی روانشناسی مقدماتی را نشان میدهند و برای کسبوکارها دستورالعملهایی هست که راهکار استعمارزدایی از محل کارشان را آموزش میدهد. بعضی مسیحیانِ مناطقی که قبلاً مستعمره بودهاند، با قرائت بخشهای مربوط به مصائب مسیح در انجیل، در پیِ استعمارزدایی از کار مبلغان مذهبی هستند. چرا صحبت از استعمارزدایی تا این حد همهگیر شده است؟ و آیا میان تمام این کاربردهای پراکنده انسجامی هم وجود دارد؟
تمام این اشکال متفاوت و حتی متضاد گفتمان استعمارزدایی سعی دارند از مسئولیت اخلاقی، تأثیر و مشروعیت عمومی جنبشهای بزرگ آزادیبخش و ضداستعمار در قرن بیستم کمک بگیرند. میانِ وعدۀ آزادی ازسوی این جنبشها و واقعیت نابرابری همیشگیِ قدرت حتی پس از استقلال شکافی وجود دارد. همین شکاف فضای تحلیلی و سیاسیای را در اختیار طیف وسیع، متنوع و متناقضی از افراد، گروهها و طرحها قرار داده تا بهمنظور جلب حمایت برای اقداماتشان مفهوم «استعمارزدایی» را به خدمت بگیرند. طی این روند، گفتمان استعمارزدایی روزبهروز از وقایع تاریخی استعمارزدایی تهیتر شده است.
وقایع استعمارزدایی را مردمان مستعمرههایی رقم زدند که در میانۀ قرن بیستم، اغلب در آسیا و آفریقا، به پا خاستند و حکومتهای استعماری را سرنگون کردند. جنبشهای آزادیخواهانۀ ملی که به دولتهای پسااستعماری تبدیل شدند نظم جهانی را بهواسطۀ رویدادهای تاریخیِ استعمارزدایی دگرگون کردند. مثلاً، در سال ۱۹۴۵، فقط ۶۴ کشور مستقل وجود داشت، درحالیکه امروزه، بسته به اینکه شمارنده چه کسی باشد، بین ۱۹۳ تا ۲۰۵ کشور مستقل در جهان وجود دارد. همچنین، پیش از جنگ جهانی دوم، تنها سه دولت مستقل با رهبر سیاهپوست در جهان وجود داشت: اتیوپی، هائیتی و لیبریا.
استعمار فینفسه متغیر، پیچیده و چندگونه بود. در عمل، امپراتوریها بر جوامع مختلف به شیوههای متفاوت حکومت میکردند و سلسلهمراتب پیچیدۀ جغرافیایی، نژادی، مذهبی یا قومیتیِ حاکم بر جوامع را حفظ و تقویت میکردند. برای مثال، زندگی استعماری در شهرهای استعماریِ فرانسوینشین، مثل الجزیره و وهران، با زندگی در مناطق بربریِ شرقِ الجزایر تفاوت زیادی داشت. یا مثلاً هندوستان، مستعمرۀ بریتانیا، ملغمهای از چندین ترکیببندی سیاسی بود، ازجمله حکومت مستقیم بر مستعمره، امیرنشینهایی که در حوزۀ سیاستهای داخلی خودمختاری نسبی داشتند و چند منطقۀ استثنا که رد نسبتاً کمرنگی از امپراتوری داشتند.
یکی دیگر از نمونههای نابرابری در مناطق استعماری مربوط به دادگاه جزایر پراکندۀ ایالات متحده (۱۹۰۱) است که برای تعدادی از قلمروهایی که پس از جنگ اسپانیا و آمریکا به تصرف آمریکا درآمده بودند وابستگی قانونی ناعادلانهای با ایالات متحده معین کرد: پورتوریکو، گوام و فیلیپین در زمرۀ قلمروهای منضمنشدهای قرار گرفتند که قانون اساسی ایالات متحده بهطور کامل بر آنها حاکم نبود، درحالیکه هاوایی (و آلاسکا) در راه تبدیلشدن به یکی از ایالات آمریکا بودند. نمونۀ دیگرْ شرق آفریقاست، جایی که امپراتوری آلمان سربازان آفریقایی را به خدمت گرفت و آنها را به واسطههای استعمار تبدیل کرد. امپراتوری ژاپن برای تصرف منچوری و کره از همکاری ملیگرایان مخالف استعمار در برمه و اندونزی بهره گرفت. باوجود اینهمه پیچیدگی، آنچه امروز از استعمار در تصور عامۀ مردم است شمایل غلبۀ غرب است -نقشهها، کلاههای لبهدار و چکمههایی که از روی قارههای غیرغربی میگذرند.
برخلاف استعمار، که (علیرغم پیچیدگیهای پنهانماندهاش) بهظاهر مفهوم واضحی دارد، بحثهای کنونی دربارۀ استعمارزدایی ممکن است مبهم و دوپهلو به نظر برسند. تعجبی هم ندارد، چون افراد و اقشار گوناگون از این مفهوم استفاده میکنند و گاه حتی اهداف متعارضی از بهکاربردن آن دارند. گفتمان استعمارزدایی صورتهای مختلفی دارد که از حوزههای فرهنگ، آموزش، اقتصاد، سیاست، ایدئولوژی، روانشناسی، کسبوکار، مذهب و غیره نشئت گرفتهاند. این صورتهای مختلف گفتمان استعمارزدایی دو نوع نهاد و جامعه را در بر میگیرند: نهادها و جوامع پساامپراتوری (یعنی امپراتوریهای سابق یا نهادهایی که قبلاً به پیشرفت کار امپراتوریها کمک کردهاند) و نهاد و جوامع پسااستعماری (مربوط به مستعمرههای سابق یا روابط وابسته به قدرت که بر اثر استعمار پدید آمدهاند) .
افراد در هرجایی از طیف سیاسی که باشند استعمارزدایی را ایدئال میدانند و خود را نمایندۀ روح آن قلمداد میکنند. خاستگاه بعضی از این گفتمانهای استعمارزدایی مناطقی است که امروزه به نام جهان جنوب1 میشناسیم، کشورهایی که قبلاً مستعمره بودهاند یا پیوسته به کشورها و نهادهای پساامپراتوری وابستگی اقتصادی داشتهاند. مناطقی که استعمارزدایی را طلب میکنند خواستار استقلال و آزادیِ بیشتر برای کشور پسااستعماری خود هستند، اما لزوماً جهتگیری سیاسی مشترکی ندارند. عدهای خواهان استعمارزدایی اقتصادی هستند، امری که نظم نوین اقتصاد جهانی در دهۀ ۱۹۷۰ به آن ضرورت بخشید. علاوهبر این، مطالباتی هم برای استعمارزدایی فرهنگی وجود دارد، کاری که امروزه دولت هندوستان مشغول آن است و، بهزعم آلپا شاهِ مردمشناس، تدریجاً مفهوم اصلی آن را به نفع خود مصادره میکند.
گفتمان استعمارزدایی را از وابستگان نهادهای کلانشهری یا پساامپراتوری مانند دانشگاهها یا شرکتها هم میشنویم. مطالبۀ استعمارزدایی از برنامههای درسی، مقررات و برنامههای دانشگاهها با این هدف صورت میگیرد که دیدگاهها و گروههای دیگری را در اولویت تخصیص اعتبار و منابع این نهادها قرار دهد. این نمونهها نمایانگر بعضی کاربردهای ظاهراً غافلگیرکننده و حتی نامعقول گفتمان استعمارزدایی هستند -نمایانگر اینکه این گفتمان میتواند ازسوی مراکز یا حتی عوامل سابق امپراتوری هم مطرح شود، مثلاً ازسوی دانشگاههایی که برای دولتهای امپراتوری کارمند تربیت کردهاند. حتی موزههایی که کارشان بر پایۀ آثار بهجامانده از غلبۀ استعمار بنا شده هم اقدامات استعمارزدایی را آغاز کردهاند.
این روزها میشنویم که مردم از واژۀ «استعمارزدایی» با بار منفی استفاده میکنند تا جنبشهایی را که میخواهند وضع موجود سیاست جهانی را تغییر دهند به باد انتقاد بگیرند، مانند جنبشهایی که در پی استقلال ملی فلسطین هستند. جز این، نمونههای دیگری هم هست. خوانندگان حتماً موارد دیگری هم در ذهن دارند. ولی با نگاهی به کاربرد این واژه در اقتصاد، فرهنگ، آموزش و ایدئولوژی سیاسی، میبینیم که استعمارزدایی مفهوم متغیری است که عدۀ زیادی چه برای تحسین و چه برای نقد دیگران به سراغ استفاده و مطالبۀ آن میروند. هرچه از برهۀ استقلالهای رسمی سیاسی در میانۀ قرن بیستم بیشتر گذشته، استعمارزدایی تنیدگی کمتری با وقایع خاص تاریخی پیدا کرده است.
پس از جنگ جهانی دوم، استعمارزداییِ تاریخی مهمترین واقعۀ جهان بود، فرایندی در قرن بیستم که طی آن امپراتوریها بهواسطۀ ترکیبی از نزاع، اعتراض و مذاکرۀ سیاسی به چندین کشور مستقل تجزیه شدند. در دهههای پس از سال ۱۹۴۵، بیش از ۵۰ کشور، عمدتاً در آسیا و آفریقا، از امپراتورهایی که بیشترشان اروپایی بودند مستقل شدند. ظهور کشورهای تازهاستقلالیافته در سال ۱۹۶۰ به اوج رسید؛ در این سال، ۱۷ مستعمرۀ اروپا در قارۀ آفریقا نظیر جمهوری کنگو، نیجریه، ماداگاسکار و سومالی دولت مستقل تشکیل دادند. در طول تابستان ۱۹۶۰، سازمان ملل هفتهای یک کشور جدید را به عضویت میپذیرفت و کسب استقلال ملی از تسلط استعمار به یک هنجار جهانی بدل شد.
هریک از این کشورها برای رسیدن به استقلال مسیر متفاوتی را طی کردهاند. هند و پاکستان خودمختاریشان را بهواسطۀ جنبشهای مدنی درازمدت به دست آوردند، اعتراضاتی همگانی که اکثراً هم مسالمتآمیز بودند (۱۹۴۷). اندونزی زمانی مستقل شد (۱۹۴۹) که هلندیها کمک مالی ایالات متحده را از دست دادند و ناچار با استقلال اندونزی موافقت کردند. الجزایر در راه آزادی ملی جنگید (۱۹۶۲). زامبیا رهبری ملیگرا به نام کِنِت کواندا داشت که همراه با هموطنانش قدرت را به دست گرفت (۱۹۶۴). او یک چهرۀ موجه ضداستعمار بود و شرکتهای معدنکاوی آمریکایی و انگلیسی او را مذاکرهکنندۀ قابلاطمینانی میدانستند. بوتسوانا درحالیکه پایتختش در کشور دیگری قرار داشت به استقلال رسید، چراکه دولت انگلستان قصد داشت بهسرعت از قالب یک امپراتوری منفور و ورشکسته بیرون بیاید.
«استعمارزدایی» -واژهای که برای توصیف این دگردیسی از جهان امپراتوری به جهان کشورهای پساامپراتوری و پسااستعماری به کار میرود- در ابتدا اصطلاح مورداستفادۀ متفکران و دولتیها بود، توصیفی که بعدها بهخاطر رویدادهایی که شرح میداد به محبوبیت دست یافت. بهجز بعضی مأموران دولت امپراتوری که بهدنبالِ مهار جنبشهای استقلالطلبانۀ ملیگرایان بودند یا فرانتس فانون (که او هم متفکر بود)، عدۀ کمی از کسانی که شخصاً در وقایع تاریخی استعمارزدایی در اواسط قرن بیستم دخیل بودند از این واژه استفاده میکردند. جنبشهای استقلالطلب عموماً از آزادسازی ملی حرف میزدند، اصطلاحی که بهوضوح بیانگر هدف اقداماتشان بود. اما «استعمارزدایی» در دل خود صورت مجهولی دارد. این واژه به مستعمره یا استعمارگر هیچ اشارهای نمیکند و نشان نمیدهد چه کسانی در راه استقلال و چه کسانی در راه ممانعت از آن مبارزه کردهاند.
ازآنجاکه این واژه نشان نمیدهد دقیقاً کدام بازیگران در خاتمهدادن به حکومت استعماری (یا تقویت آن) دست دارند، اساساً برای اَشکال انقلابیِ سیاست، یعنی تغییر رژیم، برچسب محافظهکارانهای بود. لحن مجهول و نداشتن فاعل واضح و معلوم نیز فضا را برای تفسیر معانی چندگانه و متغیر فراهم کرده است، همین مسئله باعث محبوبیت فراوان این واژه نزد دولتها و نهادهای امروزیِ نسبتاً قدرتمندی شده که قادرند از این ابهام راهبردی سود ببرند.
در کنار میراث آموزندۀ استقلالطلبیِ جنبشهای آزادیبخش ملی، صورت مجهول نهفته در واژۀ فعلی و ظهور مجدد گفتمان استعمارزدایی، شایسته است که یادآوری کنیم همین وعدۀ آزادی برای بسیاری از جوامع تا حدود زیادی نامحقق باقی مانده است. اینطور نیست که تمام ملتهایی که در پایان حکومت استعماری خواستار استقلال ملی بودند به دولت مستقل دست یافته باشند. کردها و فلسطینیها، ناگاها و تبتیها، کاتالانها و مردم پاپوآی غربی، و بسیاری مناطق دیگر درحالی خواستار استقلال هستند که جامعۀ جهانی حاکمیت مستقلِ جنبش ملی آنها را به رسمیت نمیشناسد.
علاوهبر این، اینطور هم نیست که مردم در همۀ دولتها از حقوق سیاسی کامل برخوردار باشند و بتوانند ادعا کنند که تحتاستعمار قرار گرفتهاند و حق دارند حکومت مستقل ملی داشته باشند: اویغورهای چین و کولیهای اروپا گواهی بر این مسئلهاند. و در بسیاری از کشورهای پسااستعماری، حاکمیت سیاسی منجر به توانمندی اقتصادی در نظامهای جهانیِ تجارت و استخراج منابع نشده است. امروزه، پناهجویان و مهاجران جان خود را دائماً برای یافتن راهی عملی برای امرارمعاش به خطر میاندازند و محدودیتهای استعمارزداییِ سیاسی قرن بیستم را در برآوردن اهداف انقلابیهای ملیگرا به نمایش میگذارند. ازآنجاکه وعدۀ استعمارزدایی آشکارا نامحقق باقی مانده، این مفهوم همچنان دستخوش تفاسیر دنبالهدار است.
کمی بعد از موج استقلال سیاسیِ مستعمرههای سابق در قرن بیستم، منتقدان روابط قدرت نواستعماری به حمایت از لزوم استعمارزدایی مداوم اقتصادی پرداختند. همانطور که مارگاریتا فاجاردو نشان داده است، نمایندگان آمریکای لاتین در مجامع بینالمللی که سپال2-کمیسیون اقتصادی سازمان ملل متحد برای آمریکای لاتین و کارائیب- را پایهگذاری و هدایت کردند قصد داشتند طرح استقلال سیاسی را بسط داده و حقوق اقتصادی و اجتماعی را نیز در آن بگنجانند. این تلاش آنها همچنان ادامه دارد، تلاشی که از اواخر دهۀ ۱۹۴۰ آغاز شده بود، یعنی پیش از آنکه خودمختاری ملی به یک هنجار بینالمللی تبدیل شود. نظریهپردازان وابستگی اقتصادی، اعضای کمیسیون سپال، طرفداران نظم اقتصادی نوین جهانی و جانشینان آنها همگی پس از استقلال سیاسی خواستار استعمارزدایی شدهاند. قصد آنها پایهگذاری یک نظم جهانیِ دمکراتیک متشکل از کشورهای دارای اقتصاد مستقل بود که، در مقایسه با آنچه نظم جهانی پسااستعماری اجازه میداد، از رونق اقتصادی و اجتماعی بیشتری برخوردار باشد.
رائول پِرِبیش، اقتصاددان و نمایندۀ آرژانتین در سازمان ملل، چهرۀ اصلی جنبش استعمارزدایی اقتصادی بود. ریاست پربیش بر سپال (از ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۳) و بعدتر دبیرکلیِ کنفرانس تجارت و توسعۀ سازمان ملل به شکلگیری گروهی از ۷۷ «کشور درحالتوسعه» (گروه ۷۷) در سال ۱۹۶۴ کمک کرد. هدف از شکلگیری این گروه «حمایت از منافع اقتصادیِ جمعی و بالابردن قابلیت مذاکرۀ دوجانبه دربارۀ کلیۀ مسائل عمدۀ اقتصادی بینالمللی» بود. گروه ۷۷ گروهی متشکل از کشورهای آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا و خاورمیانه بود که بهدنبالِ تقویت حاکمیت سیاسی و اقتصادی یکدیگر بودند (این گروه هماکنون با ۱۳۴ کشور همچنان برقرار است). این کشورها بر سر دیدگاههایشان دربارۀ مسائل اقتصادی جهان همساز شدند و در همکاری با یکدیگر تلاش کردند قیمت مواد خامی را که کشورهایشان تولید میکردند در بازارهای اقتصادی جهان افزایش دهند. ضرورتی که ایجاب میکرد استعمارزدایی علاوهبر استقلال سیاسی شامل برابری اقتصادی بیشتر نیز باشد، سلسلهجنبشهایی را که برای سرنگونی حکومت استعماری صورت گرفته بود به شیوهای تحلیلی بدل کرد که کشورهای پسااستعماری از آن برای به چالش کشیدن سلسلهمراتب دیرپای قدرت اقتصادی استفاده میکردند.
نظم مالی تحت هدایت آمریکا در جهان چنان قدرتی داشت که باعث شد تعداد کمی از این طرحهای استعمارزدایی اقتصادی به اهداف خود برسند. بااینحال، یکی از اثرات این طرحها تحریم نفتی سال ۱۹۷۳ بود، زمانی که کشورهای عربیِ سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت (اوپک) از نفوذ خود بر بازار پرتقاضای انرژی استفاده کردند تا کشورهایی نظیر ایالات متحده را که در جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳ با اسرائیل متحد شده بودند تنبیه کنند. این تحریم وابستگی کشورهای غربی به نفت خاورمیانه را کم کرد. همچنین، تحریم بینالمللی اقتصادی و کارزار خروج سرمایه در اعتراض به آپارتاید در آفریقای جنوبی رژیم این کشور را به انزوا کشاند و در سال ۱۹۹۰ آن را وادار به مذاکره کرد. بهاینترتیب، طرحهای اقتصادی سپال، کنفرانس تجارت و توسعه، گروه ۷۷ و حلقۀ پیرامونشان استعمارزدایی را از یک فرایند تاریخی به تحلیل انتقادی نابرابری دیرپا در اقتصاد تبدیل کردند.
دولت هندو ملیگرای نارندرا مودی در هندوستان، که بزرگترین کشور پسااستعماری جهان را اداره میکند، از گفتمان استعمارزدایی بسیار متفاوتی، یعنی گفتمان استعمارزدایی فرهنگی، حمایت میکند. هندوستان در سال ۱۹۴۷ به استقلال رسید، استقلالی که تا حد زیادی بهواسطۀ بسیج عمومی و صلحآمیز رهبر ضداستعمار آن، ماهاتما گاندی، به دست آمد. هندوستان، پس از استقلال، بهعنوان نمونۀ موفق و صلحآمیز آزادسازی ملیِ ضداستعماری به جایگاهی جهانی نزد عموم دست یافت. دولت جواهر لعلنهرو (۱۹۴۷ تا ۱۹۶۴) از اقدامات استعمارزدایانه در سراسر جهان حمایت کلامی جانانهای کرد.
نهرو حقوقدانِ تحصیلکردۀ بریتانیا بود که لباسهای غربی خود را کنار گذاشت و لباس سنتی هند را به تن کرد. از دید کلی و سادهانگارانه، نهرو نماد سبک مدرن سیاست در هند بود -چه در قانونگذاری و اجرای قوانین و چه در سکولاریسم، به این معنا که برای هندوستان مذهب رسمی قائل نشد. در مقابل، گاندی تجسم سبک قدیسگونه بود، سبکی که بر ایثار داوطلبانه و دوری از خشونت، حتی به بهای جان، تمرکز داشت و با بیاعتنایی به عملکرد دولت سعی در اصلاح سیاستها داشت. خودِ مودی نیز به سبک سنتی گرایش دارد، سبکی که با بسیج عمومی از میان مذهبیها و طبقات جامعه مرتبط است.
مودی صرفاً رئیس دولت هند ( از سال ۲۰۱۴) نیست. او چهرۀ اصلی جنبشی بزرگ، نظامیافته و پرطرفدار به نام حزب بهاراتیا جاناتا است که بر مبنای نوعی هندوگراییِ سیاسی (هندوتوا)3 و زبان هندی (که زبان مادری بسیاری از مردم هند نیست) در سیاست ملی شکل گرفته است. رژیم مودی تلاش کرده «مدرنیتۀ سکولار» نهرو را نوعی خودانزجاریِ ناشی از استعمار جلوه دهد. مودی معتقد است که هندوستانِ مستقل همچنان نیازمند استعمارزدایی از آموزش به زبان انگلیسی و میراث حکومت مغولهای مسلمان (۱۵۲۶ تا ۱۸۵۷) است، حکومتی که به پیش از حکومت بریتانیا بر هند برمیگردد. چنین مطالبهای برای استعمارزدایی فرهنگی محصول تعهد ایدئولوژیک حزب بهاراتیا جاباتا به هندوگرایی و زبان هندی (زبان میانجی مناطقی که این حزب قدرت دیرینهاش را از آن میگیرد) در کنار کاریزما و مهارت سیاسی مودی است.
دولت مودی از گفتمان استعمارزدایی فرهنگی برای مبارزه با سکولاریسم نهرو استفاده میکند. این دولت بقایای فرهنگی امپراتوری بریتانیا مانند زبان انگلیسی در هندِ امروزی و حضور اسلام را اهداف ضروری استعمارزدایی میداند. ازآنجاکه نهرو در طول وقایع استعمارزداییِ تاریخی از رهبران مشهور ملیگرا در مبارزه با استعمار بود، عجیب است که حزب بهاراتیا جاباتا اکنون استعمارزدایی از میراث او را ضروری میداند.
استفاده از گفتمان استعمارزدایی در رژیم مودی حاکی از آن است که نهادهای فرهنگی امپراتوری و اقداماتشان -در حوزۀ قانون، نژادپرستی و زبان- همچنان در کشورهای پسااستعماری تداوم دارند. دولتهای استعماری زبانهای اروپایی را بر زبانهای محلی ترجیح میدادند، مشاغل اجرایی و نظامی را به جوامعی میسپردند که نژاد یا مذهب (یا نژاد و مذهب) خاصی داشتند و با قانونیکردنِ تبعیضها و شیوههای مستبدانۀ «تفرقه بنداز و حکومت کن» به آنها مصونیت میبخشیدند. با همۀ اینها، صرفنظر از سیاستهای مخالفت با زبان انگلیسی، دولت هندوستان چندان هم خود را از ابزارهای امپراتوری بریتانیا که هنوز مفید میپنداردشان محروم نمیکند. مثلاً، قانون نیروهای مسلح (نیروهای ویژه) که در سال ۱۹۵۸ تصویب شد از یک قانون استعماری بریتانیا نشئت گرفت که ارتش را از مسئولیت قانونی در برخی مناطق محل خدمتش مصون میداشت. دولت هند برای رهاندن خود از چنگ استعمار چنین ابزار دولتی نیرومندی -علیرغم خاستگاه امپریالیاش- هیچ برنامهای ندارد. این منطق قدرت چندان عجیب نیست. بااینحال، باز هم بهکارگیری گفتمان استعمارزدایی ازسویِ دولت حاکم، و نه ازسویِ مخالفان یا معترضان، بیجاست و به معنای دورشدن از معنای اولیۀ این مفهوم است. بااینکه استعمارزدایی اقتصادی و استعمارزدایی فرهنگی هر دو ارزیابی تازهای از نتایج استعمارزدایی واقعی هستند، در دومی فردی که گفتمان را به خدمت میگیرد تغییر کرده است: قبلاً کسانی از این گفتمان استفاده میکردند که با دولتهای قدرتمند مستقر مخالف بودند، اما اکنون خودِ آن دولتها از آن استفاده میکنند، پس این بازسازیِ تاریخ استعمارزدایی است.
دانشجویان، متفکران و کنشگران در نهادهای طراز اول کلانشهری و پساامپراتوری نیز درگیر گفتمان استعمارزدایی هستند. جنبش «رودز را پایین بیاورید» نمونۀ بارز این مسئله بود؛ این جنبش با اعتراض یک دانشجو به وجود مجسمۀ بزرگ و برنزی سیسیل رودز در دانشگاه کیپ تاون (نهادی پساامپراتوری که در زمان امپراتوری تأسیس شده بود) در آفریقای جنوبی آغاز شد و به کل جهان سرایت کرد و مخصوصاً بازتاب ویژهای در دانشگاه آکسفورد انگلستان داشت (نهادی کلانشهری واقع در پایتخت امپراتوری سابق).
رودز نخستوزیر مستعمرهنشینِ کیپ در آفریقای جنوبیِ تحتاستعمار بریتانیا بود، جایی در مستعمرۀ رودزیا (زیمبابوه و زامبیای امروزی). زمین دانشگاه کیپ تاون را او اهدا کرده بود و هزینههای بورسیۀ معتبر رودز در دانشگاه آکسفورد را تأمین میکرد. در سال ۲۰۱۵، دانشجویان کیپ تاون خواستار برداشتن مجسمۀ او از محوطۀ دانشگاه و «استعمارزدایی از آموزش» شدند. آنها دست به اعتراض و اشغال دانشگاه زدند که در نهایت به برچیدن مجسمه انجامید. دانشجویان معترضْ دانشگاه را نمونۀ کوچکشدۀ جامعه میدانستند. چه معنی داشت که دانشگاهی در آفریقای جنوبی کنونی «یادبودی با نام چنین فردی» در خود داشته باشد؟ «استعمارزدایی» برای دانشجویان دانشگاهی که بر پایۀ میراث یکی از مهمترین امپریالیستهای جهان بنا شده چه معنایی دارد؟
اعتراضات «رودز را پایین بیاورید» سراسر آفریقای جنوبی و جهان را درنوردید. تمرکز معترضان بر مظاهر نمادین استعمار و آپارتاید بود، نظیر سیاست قانونی تفکیک نژادی، تبعیض و سلب حقوق افراد در آفریقای جنوبی از ۱۹۴۸ تا اوایل دهۀ ۱۹۹۰. اعتراضات این جنبش تا مطالبۀ استعمارزدایی از آموزش هم پیش رفت. معترضان میخواستند کسانی را که برنامههای آموزشی به ستایش یا تأیید سرگذشتشان میپرداختند تغییر دهند -آیا باید از مؤسسان امپراتوری، کسانی مثل رودز، تقدیر میشد یا از مردم جوامعی که در طول تاریخ از حقوق خود محروم مانده بودند؟ آرمانهای سیاسی ارزشمند و مهم بههیچوجه در مالکیت انحصاری اروپاییها و نسلهای آیندهشان نیست. تمرکز جنبش بر این هم بود که چه کسانی باید به منابع مادی نهادهای آموزشی طراز اول، مثل بورسیهها، محیطهای دانشگاهی و فرصتهای شغلی، دسترسی داشته باشند. بهاینترتیب، مطالبۀ استعمارزدایی از آموزش در تلاش بود تا مشروعیت اخلاقی مبارزه با استعمار (و جنبش ضدآپارتایدی در آفریقایی جنوبی) را به مذاکره برای استعمارزدایی از برنامههای درسی، سرفصل دروس و مؤسسات آموزشی پیوند دهد.
اقتصاددانان و کارمندان دولت، مسئولان دولتی و اعضای جنبش اعتراضی دانشجویان که خواستار استعمارزدایی اقتصادی، فرهنگی و آموزشی هستند همگی خود را میراثدار جنبشهای ضداستعماریِ آزادیبخشیِ ملی میدانند و آرمانهای حرفهای خود را به همین میراث ربط میدهند. آنها حتی وقتی خواستار تحولات بیشتری هستند، باز هم به مشروعیت سیاسی این اقدامات تاریخی علیه امپراتوری تکیه میکنند. در مقابل، در واکنش به جنگ غزه، صورت نسبتاً جدیدی از گفتمان استعمارزدایی وجود دارد که «استعمارزدایی» را با بار منفی به خدمت میگیرد. سایمون سیبَگ مونتهفیورۀ مورخ در مقالهای که در اکتبر ۲۰۲۳ در نشریۀ آتلانتیک منتشر شد استعمارزدایی را ایدئولوژیای خواند که «در دانشگاههایمان بهعنوان نظریهای تاریخی تدریس میشود» که از استقلال فلسطین به قیمت از دست رفتن حاکمیت اسرائیل دفاع میکند. مونتهفیوره معتقد است که ایدئولوژی استعمارزدایی «کل ملت اسرائیل را از صفات انسانی عاری میکند». محکومیت و توصیف ایدئولوژی استعمارزدایی به این شکل، بیش از آنکه رویدادهای تاریخی استعمارزدایی را هدف قرار دهد، واکنش و تأملی است بر استعمارزدایی از آموزش.
هیچیک از این گفتمانهای اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و ایدئولوژیکیِ استعمارزدایی با یکدیگر همسو نیستند. استعمارزدایی اقتصادی، که کار و اقدامات پِرِبیش نماد آن بود، از قدرت کشورهای پساامپراتوری برای کنترل اقتصادی کشورهای «درحالتوسعه» انتقاد کرد. در مقابل، مودی خواستار استعمارزدایی فرهنگی است تا نفوذ دولت خود را در این کشور پسااستعماری (که نماد آزادیبخشی ملیِ استعمارزدایی تاریخی است) با تجدیدنظر در همان تاریخ تقویت کند. جنبش اعتراضی «رودز را پایین بیاورید» و واکنشهای جهانی به آن نهادهای سرآمد را در دل امپراتوری هدف قرار دادهاند و سعی دارند ترکیب ذینفعان اصلی منابع، اعتبار و مشروعیت فرضی آن نهادها را تغییر دهند. سیبگ مونتهفیوره در توصیف خود از «ایدئولوژی استعمارزدایی» نفوذ سیاسی و قدرت ذاتیای را به «استعمارزدایی از آموزش» نسبت میدهد که مدافعان این جنبش به آن دست نیافتهاند.
هرچه از رویدادهای حقیقیِ استعمارزدایی تاریخی زمان بیشتری میگذرد، اَشکال مختلف گفتمان استعمارزدایی بیشتر میشوند. زمانی استعمارزدایی اساساً یک اصطلاح تخصصی بود که شیوههای خشونتآمیز آزادیبخشیِ ملی را ملایمتر میکرد. اما اکنون طرحهای حوزۀ اقتصاد، فرهنگ، آموزش و ایدئولوژی -که هدفشان تغییر خشونتبار رژیم نیست- را به افراطگرایی نسبت میدهد.
استعمارزدایی تاریخی یک پروژۀ آزادیبخش جهانی بود که در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به اوج خوشبینی سیاسی رسید. همچنین، برای جنبشهایی که در پیِ رفع نژادپرستی و اشکال دیگر بیعدالتی در ایالات متحده و دیگر مناطق بودند به منبع الهام جذاب و حتی الگو بدل شد. اما این پیوندها از هم گسست، چراکه بسیاری از کشورهای پسااستعماری قادر به تأمین صلح و رفاه ساکنان و شهروندان خود نبودند، جنبش آزادی سیاهپوستان اتحادش را از دست داد و صنعتزدایی در کشورهای موسوم به «توسعهیافته» (و این تصور که دلیلش واردات و نیروی کار ارزان از کشورهای غالباً پسااستعماری است) انسجام جهانی را از بین برد.
کاهش جذابیت استعمارزدایی تاریخی منجر به تبدیلشدن آن به گفتمان استعمارزدایی شد. در عین حال، آنچه استعمارزدایی را به منبعی پراستناد برای مشروعیتبخشیدن به جنبشها بدل کرده، وعدهای است که دربارۀ توان آزادیبخشیِ ملی میدهد (و کارایی احتمالی کشورهای پسااستعماری برای تحقق این وعده) حتی -یا بهویژه- برای آنهایی که هدفشان بسیار دور از هدف تغییر رژیم در استعمارزدایی تاریخی است. درحالیکه استعمارزدایی تاریخی منبع همیشگی مشروعیتبخشی به گفتمان استعمارزدایی است، ناتوانی آن در آزادیبخشیدن به بسیاری از کشورها فضا را برای شکوفایی گفتمانهای متعددی باز کرده است، حتی وقتی این گفتمانها روزبهروز بیشتر از تاریخ استعمارزدایی فاصله میگیرند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را لیدیا واکر نوشته و در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴ با عنوان «What is decolonization» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱۷ دی ۱۴۰۳ با عنوان «آیا استعمارزدایی دیگر معنایی دارد؟» و با ترجمۀ نسیم حسینی در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
لیدیا واکر(Lydia Walker) استادیار و صاحب کرسیِ مایرز در رشتۀ تاریخ نظامی جهان در دانشگاه دولتی اوهایوست. کتاب States-in-Waiting: A Counternarrative of Global Decolonization (2024) از آثار اوست.
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد