آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 32 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
چرا در اواخر قرن بیستم باور به بازار آزاد، به نوعی عقیدۀ دینی تبدیل شد؟
جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برندۀ جایزۀ نوبل، در آخرین کتاب خود داستانی آشنا، اما همچنان غریب و شگفتآور تعریف میکند. داستانِ چیرگی روایت نئولیبرالها بر دیگر مکاتب اقتصادی در اواخر قرن بیستم. آنچه برای او در این خط روایی مهم است، قدرت مقاومتِ مفروضات ایدئولوژیک در برابر شواهد تجربی است. استیگلیتز میگوید در این دورۀ نهچندان کوتاه، انبوهی از تحقیقات تجربی و تحلیلهای پیچیده نشان میدادند که بازار بدون محدویت نقصانهایی مرگبار دارد، اما این شواهد تأثیری در دفاع چهرههایی مثل هایک و فریدمن از ایدههای نئولیبرالی نداشت.
جوزف استیگلیتز، لیترری هاب— بحثهای سیاسی اغلب بهاندازهٔ بحثهای فکریِ پشت آنها دقیق و پیچیده نیست، هرچند از آن بحثهای فکری نشئت میگیرد. در سال ۱۹۹۱ پردهٔ آهنین برچیده شد و چین اعلام کرد که این کشور نیز به اقتصاد مبتنی بر بازار روی خواهد آورد، البته با حفظ «ویژگیهای چینی خود» (معلوم نیست به چه معنا). در آن زمان، همه متفقالقول بودند که افراط سوسیالیستی و کمونیستی در مالکیتِ (و درنتیجه کنترلِ) دولت بر همهچیز از یک طرف، و بازار بدون محدودیت (از آن نوعی که انجمن مون پلرن1 آن را رواج میداد) از طرفی دیگر، چیزهایی است که دوران آن گذشته.
فرانسیس فوکویاما، دانشمند سیاسی و اقتصاددان، حتی میتوانست بگوید که این «پایان تاریخ» است، زیرا فهم ما از نظامهای اقتصادی و سیاسی به «راهحلی درست» رسیده بود، یعنی به اقتصاد مبتنی بر بازار و دموکراسیهای لیبرال.
به دلیل فاصلهٔ زیادی که بین عقاید افراطی انجمن مون پلرن و کمونیسم وجود داشت، تلاش برای یافتن بهترین «راه سوم» بین دو جناح چپ افراطی و راست افراطی ادامه یافت. خیلی مهم بود که افراد خود را در کجای این طیف قرار دهند. از نظر سیاسی، این موضوع در جنگهای درونی و بین چپها و راستهای میانهروتر بازتاب مییافت.
این بحثهای سیاسی در دوران ریاستجمهوری بیل کلینتون بالا گرفتند، مثلاً بین اعضای دولت کلینتون که بر محیطزیست، نابرابری و اقتصاد رقابتیتر تمرکز داشتند و آنهایی که بر وام، نرخ بهره، مقرراتزدایی، آزادکردن اقتصادی و رشد تمرکز داشتند. در بیشتر موارد گروه دوم پیروز شدند.
نئولیبرالیسم نظامی است که در ربع آخر قرن بیستم در دو سوی اقیانوس اطلس شکل گرفت. «لیبرال» به معنای «آزادبودن» است، در اینجا منظور آزادبودن از دخالتهای دولتی است، از جمله آزادبودن از قوانین دولتی. منظور از «نئو» این بود که در این نوع لیبرالیسم چیز جدیدی وجود داشت. در واقعیت، این نوع لیبرالیسم با دکترین لیبرالیسم و لِسِه فر2 در قرن نوزدهم که میگفت «کارها را به بازار بسپارید» تفاوت اندکی داشت.
درواقع، این ایدهها چنان در قرن بیستم نیز نفوذ خود را حفظ کردند که چند دهه پیش اقتصاددانان مشهور در واکنش به رکود بزرگ اقتصادی گفتند «هیچ کاری نکنید». آنها باور داشتند اگر دولت مداخله نکند و اوضاع را بیشتر به هم نریزد، بازار تقریباً بهسرعت خود را بازمییابد.
چیزی که بهراستی در نئولیبرالیسم جدید بود ادعای دروغین این نظام درمورد حذف قوانین بود، درحالیکه در واقعیت قوانینی جدید تحمیل کرد که به نفع بانکها و ثروتمندان بودند. برای نمونه، «مقرراتزدایی» ادعایی از بانکها موقتاً دولت را از سر راه برداشت و این کار بانکداران را قادر کرد برای خود مزایایی به دست آورند. اما بعد از آن، در بحران مالی سال ۲۰۰۸ دولت در کانون توجه قرار گرفت، زیرا بهلطف مالیاتدهندگان توانست بزرگترین کمک مالی تاریخ را به بانکها بکند.
بانکداران به قیمت ضرر بقیهٔ جامعه از این ماجرا سود بردند. از نظر پولی، هزینهای که ما مردم عادی کردیم از سود بانکها بیشتر شد. نئولیبرالیسم درعمل همان چیزی بود که به آن «سرمایهداری جعلی» میگویند و در آن زیانکردن امری اجتماعی و سودبردن امری شخصی است.
اقتصاددانان نئولیبرال برای دفاع از دیدگاههای خود نظریهای ارائه کردند و جای تعجب نیست که آن را اقتصاد نئوکلاسیک نامیدند. این نام تداعیکنندهٔ اقتصاد کلاسیک قرن نوزدهم است و عبارت «نئو» در آن تأکید میکند که پایههای محکمی دارد و درعمل به معنای آن بود که مبتنی بر ریاضیات است.
برخی از اقتصاددانان نئوکلاسیک افکاری داشتند که کمی ازهمگسیخته بودند؛ آنها میدانستند که بازارها غالباً بهخودیخود اشتغال کامل ایجاد نمیکنند، بنابراین برخی مواقع به سیاستهای کینزی3 نیاز است، اما وقتی اقتصاد بتواند اشتغال کامل ایجاد کند، اقتصاد کلاسیک غلبه خواهد یافت. این ایده که معلم من، پل ساموئلسون، از آن دفاع میکرد «سنتز نئوکلاسیک» نام گرفت و با اینکه هیچ مبنای نظری یا تجربی نداشت بسیار تأثیرگذار شد.
فراخوان بازگشت به لیبرالیسم، این بار با نام جدید نئولیبرالیسم، در اواسط قرن گذشته کاملاً در تضاد با چیزی بود که در دوران رکود بزرگ رخ داد. چیزی شبیه «دروغ بزرگ» هیتلر بود. در دوران رکود بزرگ روشن شد که این منطق اقتصادی که بازارها بهتنهایی کارآمد و باثباتاند نامعقول به نظر میرسد.
(این ایده از جنبهٔ دیگری نیز دروغی بزرگ بود. واقعیت این بود که دولت نقش مهمی داشت، صرفنظر از اینکه نقش آن را چه بدانیم، مثلاً سهم دولت در تولید ناخالص داخلی یا سهم آن در اشتغال. به مرور زمان نظامهای سیاسی دموکراتیک حوزههایی را شناسایی کرده بودند که در آنها بازار چیزی را که جوامع میخواستند یا نیاز داشتند به آنها نمیداد، مانند مزایای بازنشستگی، و کشورها روشهایی یافته بودند تا این کارها را برای عموم انجام دهند).
اما مردم فراموشکارند و یک ربع قرن پس از آن رویداد مهم، جناح راست، در اثر آسیبهای ناشی از جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، آماده بود تا دوباره ادعای کارآمدی بازار آزاد را بپذیرد. آنها وقتی با نظریهها و شواهد خلاف این امر مواجه شدند چشمهای خود را بستند و بر ایمان خود پابرجا ماندند. من خودم این امر را در تعاملهای مکرر با میلتون فریدمن و همکارانش دیدهام، هم در دانشگاه شیکاگو هم در مقرّ آنها در مؤسسۀ هوور در دانشگاه استنفورد.
باور به بازار (و مادیگرایی مرتبط با آن که میگوید هرچه تولید ناخالص داخلی بیشتر باشد بهتر است) برای بسیاری از مردم در سراسر جهان در اواخر قرن بیستم به نوعی مذهب تبدیل شد، به چیزی که باید صرفنظر از همهٔ نظریهها یا شواهد خلاف آن به آن پایبند ماند.
وقتی در سال ۲۰۰۸ بحران مالی اتفاق افتاد، غیرممکن به نظر میرسید که این محافظهکاران بتوانند به مذهب بنیادگرای خود دربارهٔ بازار، به این ایده که بازارها بهخودیخود کارآمد و باثباتاند، پایبند بمانند. اما آنها پایبند ماندند و این نشان میدهد که ایدهٔ آنها نوعی مذهب بنیادگرا بود و درستی آن با استدلالهای مخالف، یا در این مورد با رویدادهای خلاف، نقض نمیشد. و حتی زمانی که شکست نئولیبرالیسم، چنانکه در ادامه شرح میدهم، بیشتر و بیشتر آشکار شد آنها دست از اعتقادات خود برنداشتند.
آنها نهتنها از شکستهای بزرگ چشمپوشی کردند، شکستهای کوچک را نیز که زندگی بسیاری از مردم را دشوار میکرد نادیده گرفتند، مانند تأخیرهای بیشمار در خطوط هوایی و گمشدن چمدان مسافران، تلفنهای همراه و خدمات اینترنتی غیرقابلاعتماد و گرانقیمت، و در ایالتمتحده نظام خدمات درمانی که از همهجای جهان بسیار گرانتر بود، اما نمیشد آن را مدیریت کرد و نتیجهٔ آن کمترین میزان امید به زندگی در میان کشورهای پیشرفته بود.
بازار در این مذهب جدید همیشه کارآمد بود و دولت همیشه ناکارآمد و ظالم. از نظر این مذهب مشکل این است که ما مزیت و کارایی بازار را درک نمیکنیم و قدر شرکت بیمه یا شرکت ارائهدهندهٔ خدمات اینترنت را، که ما را پای تلفن دو ساعت در حالت انتظار نگه میدارد، نمیدانیم.
این «مذهب اقتصادی» از جنبهٔ دیگری نیز شبیه ادیان مرسوم بود، یعنی از جنبهٔ تبلیغ دینی. رسانهها این عقیدۀ محافظهکاران را با جدیت تبلیغ میکردند و ایدههای آنها در بخش آموزش عالی نیز بهطور قابلتوجهی گسترش یافتند. این کارها باعث شد بقایای دیدگاه اقتصادی بدیل و انسانیتری که در آغاز دههٔ ۱۹۳۰ ظهور کرد و سپس دوباره در آشوب اواخر دههٔ ۱۹۶۰ و اوایل دههٔ ۱۹۷۰ شکوفا شد از اذهان عمومی و سیاسی زدوده شود.
نئولیبرالیسم از جنبهٔ دیگری نیز مانند مذهبی بنیادگرا بود و آن اینکه برای هر چیزی که با اصول آن مغایر بود پاسخهای دمدستی داشت. اگر بازارها بیثبات میشدند (چنانکه در بحران مالی سال ۲۰۰۸ مشهود بود) مشکل از دولت بود، زیرا بانکهای مرکزی پول زیادی سرازیر کرده بودند. اگر کشوری لیبرالشده بهشیوهای که مذهب آنها گفته بود رشد نمیکرد، دلیلش این بود که به اندازهٔ کافی لیبرال نشده بود.
همانطور که شاهد بودیم، دولتها در سراسر جهان که در اواخر قرن بیستم به دست نسل پس از رکود اداره میشدند نسخهای از نئولیبرالیسم را به کار گرفتند. این امر سرمایهداران را خوشحال میکرد و این منطق سادهانگارانه که بازارهای آزاد هم موفقیت اقتصادی هم آزادی به ارمغان میآورند بسیاری از مردم را اغوا کرد. من پیشتر بر نقش جناح راست در پیشبرد اهداف نئولیبرالیسم تأکید کردهام، اما این جناح در شکلدهی به ذهنیت آن دوران بسیار موفق بود. همچنین توضیح دادهام که چگونه کلینتون، شرودر و بلر نئولیبرالیسم را با آغوش باز پذیرفتند.
باید تأکید کنم که در دیدگاههای چپ میانهرو و راست میانهرو، که بر بحثهای سیاسی و اقتصادی سلطه داشتند، بر سر جزئیات نئولیبرالیسم اختلاف زیادی وجود داشت، بهویژه در خطابههایی که طرفداران آنها ایراد میکردند. دستهٔ اول سعی میکردند به اصلاحات چهرهای انسانی بدهند و برای کسانی که به دلیل آزادسازی تجارت شغل خود را از دست داده بودند تقاضای کمک میکردند. دستهٔ دوم بر مشوقها تمرکز میکردند و نگران بودند کمکها و تعدیلها باعث شوند مردم نقش خود را بهخوبی ایفا نکنند.
جناح راست درمورد «اقتصاد تراوشی»4صحبت میکرد و میگفت اگر کیک اقتصاد را بزرگتر کنیم، درنهایت همهچیز بهتر خواهد شد. دموکراتها، و در اروپا سوسیال دموکراتها، چندان مطمئن نبودند که اقتصاد تراوشی مؤثر باشد یا به اندازهٔ کافی سریع عمل کند. اما درنهایت، علیرغم تفاوتها و لفاظیهای فراوان، راست میانهرو و چپ میانهرو هر دو با نئولیبرالیسم پیوند خوردند.
اکنون چهل سال از تجربهٔ نئولیبرالیسمی که در زمان ریگان و تاچر آغاز شد میگذرد. وعدههای رنگارنگ دربارهٔ رشد سریعتر و سطح زندگی بالاتر که همهجا از آنها سخن میگفتند محقق نشدند. رشد کندتر شد، فرصتها کمتر شدند و مزایای رشدی که اتفاق افتاد عمدتاً به افراد بالادستی رسید.
شاید این پیامدها در ایالتمتحده از جاهای دیگر بدتر باشند، زیرا در آنجا به بازارها بیشتر اتکا میکنند و آزادسازی اقتصادی گستردهتر اعمال میشود. این کشور بزرگترین رکود اقتصادی در سهچهارم قرن گذشته را در بحران مالی سال ۲۰۰۸ تجربه کرد و این بحران را به سایر نقاط جهان نیز تسری داد. آمریکا در سالهای نخست قرن حاضر به کشوری تبدیل شد که بالاترین سطح نابرابری و در مواردی پایینترین سطح فرصتها را در میان سایر کشورهای پیشرفته داشت. دستمزدها در پایینترین سطح بودند و پس از آنکه به دلیل تورم دستمزدها را تعدیل کردند، سطح دستمزد به همان سطحی رسید که بیش از نیم قرن قبل در آن سطح بود.
رؤیای امریکایی به افسانه تبدیل شده بود و دورنمای زندگی جوانان آمریکایی بیشتر از جوانان سایر کشورهای پیشرفته به سطح درآمد و تحصیلات والدین آنها وابسته شد. تنها حدود نیمی از آمریکاییهایی که پس از سال ۱۹۸۰ متولد شدهاند میتوانستند امیدوار باشند درآمدشان از درآمد والدینشان بیشتر باشد (این رقم برای متولدین سال ۱۹۴۰ نود درصد بود). ازدسترفتن امید پیامدهای سیاسی نیز به همراه داشت و انتخاب دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آشکارا یکی از این پیامدهاست.
آمارها همهٔ ماجرا را بیان نمیکنند. بازارهای آزاد یا حتی بازارهایی که به اندازهٔ کافی تحت نظارت نیستند باعث بهبارآمدن نتایج اجتماعی نامطلوب میشوند و این امر باید برای همهٔ کسانی که اواخر قرن بیستم یا اوایل قرن بیستویکم زندگی کردهاند امری بدیهی و روشن باشد.
موارد زیر را در نظر بگیرید. بحران مواد افیونی که شرکتهای دارویی و داروخانهها راه انداختهاند و از درد مردم سود میبرند؛ شرکتهای سیگارسازی که محصولات اعتیادآور و کشنده تولید میکنند؛ کلاهبرداریهای متعددی که در کمین افراد مسن و دیگران است؛ شرکتهای تولید غذا و نوشیدنی که محصولات ناسالم خود را چنان با وقاحت و در طولانیمدت به ما میخورانند که کشور را با همهگیری دیابت در دوران کودکی مواجه کردهاند؛ و شرکتهای نفت و زغال سنگ که میلیاردها دلار درآمد دارند و درعینحال سیارهٔ ما را به خطر میاندازند. دشوار بتوان در نظام سرمایهداری جایی یافت که در آن نوعی کلاهبرداری یا استثمار صورت نگیرد.
سرمایهداری هزینههای خود را تنها بر کسانی که مستقیماً جنبههای تاریک آن را تجربه میکنند تحمیل نمیکند. همهٔ ما دائماً مراقبیم که مبادا از ما سوءاستفاده کنند. هزینههای اقتصادی ما فراوان هستند، اما هزینههای روانی ما از آن هم بیشترند. این هزینهها بازتاب ناکامی کل نظام هستند که عواقب عمدهای دارد، مانند وضعیت سلامت نسبتاً بد (نسبت به سایر کشورهای پیشرفته) که پیشتر به آن اشاره کردم.
عواقب پروژهٔ نئولیبرالیسم در سایر نقاط جهان نیز بهتر از این نیست. در آفریقا سیاستهای اجماع واشنگتن به فرایند صنعتزدایی منجر شد و رشد درآمد سرانه را طی ربع قرن تقریباً صفر نگه داشت. آمریکای لاتین در دههٔ ۱۹۸۰ چیزی را تجربه کرد که به آن «دههٔ گمشده» میگویند. در بسیاری از کشورها هجوم سرمایه و سپس خروج آن بر مبنای سیاستهای بازار سرمایه و آزادسازی بازار مالی به بحران پس از بحران منجر شد، بیش از صدها بحران در سراسر جهان.
نابرابریهای ایالاتمتحده نسخهای ضعیف از نابرابریهای جاهای دیگر است. سیاستهای اجماع واشنگتن که بر کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق تحمیل شدند باعث صنعتزدایی شدند. روسیه که زمانی قدرتمند بود تا حد زیادی به اقتصادی مبتنی بر منابع طبیعی تقلیل یافت، به اقتصادی تقریباً به اندازهٔ اقتصاد اسپانیا که گروه کوچکی از الیگارشها آن را اداره میکردند و آنها از اینکه میدیدند غرب چگونه کشور آنها را از کمونیسم دور کرده است خشمگین بودند. این امر زمینهٔ ظهور پوتین و اتفاقات پس از آن را فراهم کرد.
اما درمورد این نظریه که بازارها میتوانند کارآمد باشند چه میتوان گفت؟ اقتصاددانان محافظهکار به ایدهٔ «دست نامرئی» آدام اسمیت تکیه میکردند، اما به ویژگیهایی که او برای این ایده ارائه کرده بود توجه نمیکردند. تلاش نظریهپردازان اقتصادی برای اثبات این امر که بازارهای رقابتی کارآمدند به بنبست رسید. این ایده تنها در شرایطی بسیار محدود درست بود، چنان محدود که در هیچ اقتصادی محقق نمیشد. درواقع، تلاش برای اثبات کارآمدبودن بازار باعث شد محدودیتهای بازار برجستهتر شوند، چیزی که «شکست بازار» نام گرفت.
این شکست شامل این موارد است: رقابت محدود (در جایی که بیشتر شرکتها قدرت تعیین قیمتهای خود را دارند)؛ بازارهای غایب (مثلاً اینکه نمیتوانیم برای بسیاری از خطراتی که با آنها روبهرو هستیم بیمه خریداری کنیم)؛ و اطلاعات ناقص (مصرفکنندگان کیفیت و قیمت همهٔ کالاهای بازار را نمیدانند، شرکتها ویژگیهای کارکنان احتمالی خود را نمیدانند، وامدهندگان نمیدانند وامگیرندگان چقدر احتمال دارد وام خود را پس بدهند و مسائلی از این دست). اقتصاددانان محافظهکار مانند فریدمن چنان به ایدئولوژی خود متعهد بودند که تمایلی به پذیرش این نتایج اصلی نظریهٔ خود نداشتند.
به یاد دارم در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ در دانشگاه شیکاگو سخنرانی داشتم و در آنجا با فریدمن گفتوگو کردم. در آن سخنرانی دربارهٔ شکست بازارها در مدیریت کارآمد ریسک صحبت کردم، نتیجهای که در مجموعه مقالات خود به آنها رسیده بودم و در نیم قرنی که از زمان نگارششان میگذشت هنوز رد نشده بود. گفتوگوی من با فریدمن با این ادعای او آغاز شد که من اشتباه میکنم و بازارها کارآمدند. از او خواستم ایراد خود را به شواهدی که ارائه کرده بودم مطرح کند. او ادعای خود را تکرار کرد و دوباره به ایمان خود به بازار تأکید کرد. گفتوگوی ما به جایی نرسید.
هایک زودتر از فریدمن در این مورد دست به نظرورزی زده بود، اما استدلال وی از بسیاری جهات دقیقتر بود. هایک از تفکر فرگشتی بیشتر متأثر بود و میگفت مبارزه برای بقا در میان شرکتها باعث میشود «شایستهترین» آنها (آنهایی که در برآوردهکردن نیازهای مصرفکنندگان کارآمدتر و موفقتر هستند) از رقبای خود پیش بیفتند. تحلیل وی چندان کامل نبود و صرفاً بر این امید (یا ایمان) مبتنی بود که فرایندهای فرگشتی نتایج مطلوبی خواهد داشت.
خود داروین پی برده بود که احتمالاً چنین نخواهد شد. آزمایشهای وی در جزایر گالاپاگوس نتایج فرگشتی کاملاً متفاوت و گاه نسبتاً عجیبی داده بود. ما امروزه میدانیم که فرایندهای فرگشتی هیچ غایتی ندارند. معنای این امر در اقتصاد آن است که هیچ پیشفرضی وجود ندارد که در بلندمدت باعث کارایی و پویایی کلی اقتصادی شود.
ولی عکس این امر صادق است. کاستیهای شناختهشدهای که شکستهای بزرگ حاصل از آن را در پاراگرافهای پیشین شرح دادم آشکارترین نمونههای نقض این امر هستند. انتخاب طبیعی ضرورتاً باعث حذف آنهایی که کمتر کارآمدند نمیشود. در رکود اقتصادی شرکتهایی که از بین میروند اغلب به اندازهٔ شرکتهایی که باقی میمانند کارآمدند و تنها به این دلیل از بین میروند که بدهی بیشتری دارند.
فریدمن و هایک سخنوران قدرتمندی بودند و استدلالهای ظاهراً قانعکنندهای مطرح میکردند. نقطهٔ قوت اقتصاد مبتنی بر ریاضیات مدرن این است که در فرضیات و تحلیلهای خود دقت بیشتری به کار میبندد و این امر نقطه ضعف آن نیز است، زیرا این دقت به سادهسازی نیاز دارد و این سادهسازی باعث میشود پیچیدگیهای اساسی را نادیده بگیریم.
همانطور که گفتم، مشخص است که نظریهپردازان اقتصادی که در دو سنت تعادلمحور (مانند فریدمن) و فرگشتمحور (مانند هایک) نظرورزی میکنند تحلیلهایشان ناکافی و/یا نادرست است. نظریهٔ اقتصادی پیشبینی کرد که بازارهای بدون محدودیت ناکارآمد، بیثبات و استثمارگر میشوند. این بازارها بدون دخالت کافی دولت تحت سلطهٔ شرکتهایی درمیآیند که قدرتشان در بازار به نابرابریهای بزرگ منجر میشود. این بازارها کوتهبین میشوند و نمیتوانند ریسکها را بهخوبی مدیریت کنند. آنها بهمحیط زیست آسیب میزنند و همانطور که فریدمن میگوید ارزش حداکثری برای سهامداران به رفاه حداکثری برای جامعه منجر نمیشود.
این پیشبینیها را منتقدان بازارهای بدون محدودیت تأیید کردهاند. هایک و فریدمن در پژوهشهای اقتصادی خود در طول سه ربع قرن نتوانستند این امر را بهدرستی درک کنند و متأسفانه نتوانستند حتی روش درستی برای تحقیق دربارهٔ آن پیشنهاد دهند. اما آنها در بحث و جدل بسیار چیرهدست بودند و ایدههایشان تأثیر زیادی داشته و دارد.
چرا این افراد تیزبین تا این حد دچار خطا شدند؟ پاسخ ساده است. فریدمن و هایک به اقتصاد از منظر ایدئولوژیک میپرداختند، نه از منظری بیطرفانه. آنها تلاش میکردند از بازارهای بدون محدودیت و روابط قدرت موجود دفاع کنند، همان روابطی که در توزیع درآمد و ثروت بازتاب دارند.
آنها واقعاً نمیخواستند بفهمند سرمایهداری چگونه عمل میکند. آنها فرض را بر این میگذاشتند که بازارها اساساً همیشه بسیار رقابتی هستند و هیچ شرکتی قدرت تعیین قیمت را ندارد، درحالیکه بدیهی بود که بازارهای مهم رقابتی نیستند. آنها در بیشتر آثار خود فرض را بر این میگذاشتند که دادههای کاملی از بازار در دسترس است یا دستکم بازارها از نظر اطلاعاتی کارآمدند و افراد مطلع بدون هیچ هزینهای بلافاصله تمام اطلاعات لازم را به افراد نامطلع منتقل میکنند و این اطلاعات گردآوریشده در قیمتها بازتاب مییابد.
اینها مفروضات دمدستی بودند و کمک میکردند درمورد کارآمدی اقتصاد بازار نتایج مطلوب خود را استنتاج کنند. آن دو از جنبهٔ دیگری نیز راحتطلب بودند، زیرا ابزارهای ریاضی لازم برای تحلیل بازار براساس اطلاعات ناقص را نداشتند. اما وقتی به کمک ابزارهای پیشرفتهتر تحلیلهایی انجام شد که نشان میداد بازارها نمیتوانند از نظر اطلاعاتی کارآمد باشند، این دو و سایر همفکرانشان این تحلیلها را ندیده گرفتند. آنها نمیخواستند خود را با تحلیلهایی سرگرم کنند که ممکن بود به نتیجهای مخالف با وفاداری خدشهناپذیرشان به بازار منجر شوند.
فریدمن و هایک خادمان روشنفکر سرمایهداران بودند. آنها میخواستند نقش دولت ضعیفتر و اقدامات جمعی کمتر شوند. آنها در رکود بزرگ دولت را مقصر میدانستند (به دلیل سیاست پولی ضعیف) و هر شکست اقتصادی دیگری را نیز به گردن دولت میانداختند. آنها میگفتند مداخلهٔ دولت در بازارهای آزاد راهی به سوی استبداد است و واقعیت تاریخیِ شرایط اقتصادی را که به ظهور فاشیسم و کمونیسم منجر شده بود انکار میکردند.
نه دولت بسیار بزرگ، بلکه دولت بسیار کوچک، دولتی که در مشکلات اساسی زمانه به اندازهٔ کافی فعالانه عمل نمیکند، باعث بروز پوپولیسم میشود و بارها دیده شده که چنین دولتی جامعه را در مسیر استبداد قرار میدهد.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب برگرفته از کتاب The Road to Freedom: Economics and the Good Society (2024) نوشتۀ جوزف استیگلیتز است و در تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۲۴ با عنوان «Survival of the Wealthiest: Joseph E. Stiglitz on the Dangerous Failures of Neoliberalism» در وبسایت لیترری هاب منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «جوزف استیگلیتز: نئولیبرالیسم چیزی شبیه «دروغ بزرگ» هیتلر بود» در سیودومین شمارۀ مجلۀ ترجمان با ترجمۀ بهناز دهکردی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ دی ۱۴۰۳ با همان عنوان منتشر کرده است.
جوزف استیگلیتز (Joseph E. Stiglitz) اقتصاددان برندهٔ جایزهٔ نوبل و نویسندهٔ کتابهایی چون People, Power, and Profits: Progressive Capitalism for an Age of Discontent (2019) و Globalization and Its Discontents Revisited: Anti-Globalization in the Age of Trump (2017) و The Price of Inequality; Freefall (2012) است. استیگلیتز در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون رئیس شورای مشاوران اقتصادی بود و نشریهٔ تایم او را یکی از صد چهرهٔ تأثیرگذار جهان معرفی کرده است. استیگلیتز اکنون استاد دانشگاه کلمبیا و اقتصاددان ارشد مؤسسۀ روزولت است.
کوزی تکنولوژی چیست و چرا اینقدر محبوب شده است؟
امید زمانی سر برمیآورد که ظاهراً چیزی برای امیدواری وجود ندارد
کتاب تازۀ آماندا ریپلی جعبهابزاری را در اختیارمان میگذارد که زیربنای تعارضهای سازنده را شکل میدهد