بشردوستی تحت شرایط خاص تاریخیای شکل گرفت که دیگر وجود ندارند
آنچه بسیاری از سازمانهای بشردوست انجام میدهند این است که عکسی از کودکی درحالرنج را بهعنوان نمایندۀ تمام رنجهای قابلتصور نشان میدهند و میگویند «آنچه در حال وقوع است وحشتناک است و شما علاقهای به شنیدن همۀ ماجرا نخواهید داشت.پولتان را به ما بدهید و ما این رنج و درد را به پایان خواهیم رساند.» اما آیا این تمام ماجراست؟ آیا آنها صرفاً سازمانهایی برای تحویل کمکهای بشردوستانهاند ؟ منظور از سازمانهای بشردوستانه چیست؟
پل کِریون، ایان — در دهۀ ۱۹۹۰، دقیقاً زمانی که تجزیۀ یوگسلاوی و نسلکشی در رواندا سایهای سیاه بر فعالیتهای بشردوستانه انداخته بود، من امدادگر شدم. ناکامیهای بزرگ سیاسی در آن دوران تأثیر زیادی در تصمیم من داشت. بهشکل ناراحتکنندهای به این باور خام و جوانانه معتقد بودم که در محور مأموریتهای بشردوستانه میتوانیم عملکرد بهتری داشته باشیم، مأموریتهایی چون نجات انسانها، غذادادن به گرسنگان، درمان بیماران و پناهدادن به آوارگان و محافظت از آنها در برابر فجایع طبیعی و درگیریهای مسلحانه.
با هماهنگی سازمان ملل و سازمانهای مردمنهاد فعالیتم را شروع کردم: شناسایی شکافها و تداخلها در امدادرسانی و سپس متقاعدکردن سازمانها برای اجتناب از این تداخلها و پرکردن شکافها؛ فرایندی آرام و خستهکننده، و تلاشی سخت و بیهوده. همزمان با توسعۀ چشمگیر فعالیتهای بشردوستانه بعد از جنگ سرد، هماهنگی بهطور فزایندهای مهم میشد. در کوزوو، بعد از بمباران ۱۹۹۹ ناتو، تا یک سال هر روز یک سازمان مردمنهاد ثبت میکردیم. یک دهه بعد، پس از زلزلۀ سال ۲۰۱۰ در نزدیکی پورتو پرنس، تقریباً سههزار سازمان مردمنهاد در هایتی به وجود آمد.
این صرفاً مقدار فعالیتهای بشردوستانه نبود که افزایش پیدا میکرد؛ گسترۀ کارهای بشردوستانه نیز رو به افزایش بود. در جهانِ پس از جنگ سرد، سازمانهای بشردوستانه بهطور فزایندهای بهعنوان پیمانکاران دولت در یک پروژۀ سیاسی بزرگتر به خدمت گرفته شدند: نوسازی پس از جنگ در تمام قلمرو کشورها. بعد از کوزوو خود را در افغانستان یافتم، جایی که وزیر امور خارجه کالین پاول در آن از سازمانهای مردمنهاد بهعنوان «افزایندۀ قدرت» برای ارتش آمریکا یاد کرد. پسازآن به عراق رفتم. در آنجا اندرو ناتسیوس، که در آن زمان رئیس سازمان کمکهای خارجی۱ ایالات متحده بود، بدون هیچ کنایه و شوخی آشکاری اظهار داشت که سازمانهای مردمنهاد «بازویی برای دولت آمریکا هستند».
بعضی این اظهارات را جدی گرفتند. در ۱۹ آگوست ۲۰۰۳، دشمنان دولت آمریکا در مرکز فرماندهان سازمان ملل در هتل قنات بغداد بمبگذاری کردند. این بمب، که بیرون از دفتر ادارۀ اطلاعرسانی کار گذاشته شده بود، که من در احداثش کمک کرده بودم، جان ۲۲ نفر را گرفت و بیش از ۱۰۰ نفر را زخمی کرد. من بغداد را چند هفته زودتر ترک کرده بودم، دقیقاً به این خاطر که نگران وضع امنیتیِ روبهوخامت آن بودم. باور خام جوانانهام به اینکه میتوانیم عملکرد بهتری در جهان داشته باشیم همچنان به قوت خود باقی بود، هرچند جوانیام دیگر از کف رفته بود. اما در آن زمان آشکارا به نظر میرسید که انساندوستی در جایی مسیر را اشتباه رفته است.
باتوجهبه [فرارسیدن] صدوپنجاهمین سالگرد اولین کنوانسیون ژنو، بیان این نکته خالی از لطف نخواهد بود که کمکهای بشردوستانه هدردادن پول نیست و میتواند مرگ و زندگیِ افراد را تحت تأثیر قرار دهد. همچنین، در بیشتر مواقع، پولی که در این موارد مصرف میشود بهخوبی استفاده شده است. گرچه برخی از انتقادات موجه هستند، جامعۀ کمکهای بشردوستانه از نقاط ضعف خود غافل نیست و از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ در تلاش است فعالیتهای خود را بهبود ببخشد.
یکی از مهمترین ابتکارات در این زمینه انتشار اصول رفتاری در امدادرسانی برای صلیب سرخ جهانی، هلالاحمر و سازمانهای مردمنهاد در سال ۱۹۹۴ بود. این اصول بهعنوان تلاشی موفق برای بیان اصول محوریِ بشردوستی مورد استقبال سازمانهای مردمنهاد قرار گرفت اما، در مقام راهنمای میدانی، تنشهای ذاتیِ این بخش را مضاعف کرد. بعد از اصول آشکارتری چون انسانیت، بیطرفی، انصاف و استقلال، دهمین اصل به مسیری تعجبآور کشیده میشود: «در ادعانامه و تبلیغات و فعالیتهای اطلاعرسانیِ خود، باید از قربانیان فاجعه بهعنوان انسانهایی محترم یاد کنیم نه اشیائی بیامید و بیچاره.»
اکنون بهطور گستردهای تصدیق شده است که جوامع آسیبدیده منتظر کمکهای خارجی نمیمانند بلکه، بهصورت فعال، برنامههای خود را برای مقابله با فاجعه پی میگیرند. باوجوداین، جامعۀ کمکهای بشردوستانه برای رسیدن به چنین درکی و مجسمساختن آن تقلا کرده است. سازمانهای خیریه در مقابلِ خیرینِ خود به ارائۀ جعبۀ سیاهی از رنج ادامه میدهند. در مقابلِ این جعبه، عکسی از کودکی درحالرنج بهعنوان نمایندۀ تمام رنجهای قابلتصور قرار دارد. این عکس میگوید: «آنچه درون این جعبه در حال وقوع است وحشتناک است و شما علاقهای به دیدن محتویات آن نخواهید داشت» و بعدازآن مخلص کلام: «پولتان را به ما بدهید و ما آن را درون جعبه میریزیم و این کار رنج و درد را به پایان خواهد رساند.»
جعبۀ سیاه در کسب کمکهای مالی مؤثر است، اما ایدئال افلاطونیِ آن از رنجْ بافت گستردهتری را از نظر پنهان میکند که رنج در آن اتفاق میافتد. فقدان این بافت باعث میشود مردم درک اندکی از چگونگی فعالیت صنعت امداد داشته باشند -وقتی از مردم دربارۀ اینگونه فعالیتها پرسیده میشود بیشترشان با کمی اختلاف آن را «شوالیۀ سفیدپوش» میدانند- و این بهنوبۀخود مانع از آن میشود که سازمانهای مردمنهاد بتوانند دربارۀ مشکلات امدادرسانی در چالشبرانگیزترین محیطهای جهان کاملاً صادق باشند. ازآنجاکه تمام سازمانهای مردمنهاد به حمایتهای عمومی متکی هستند، با یک معضل مواجه میشوند: پیامهای ظریفتر و دقیقتر به عموم حمایتکنندگان نخواهد رسید، اما پیامهای نسبتاً تکراریْ آنها را در معرض انتقاد قرار میدهد.
بشردوستی از همان ابتدا ارتباطی دوستانه (صمیمی) با رسانه داشت. آنری دونان تاجر و فعال اجتماعی سوئیسی، که الهامبخش جنبش ابتدایی صلیب سرخ بود، در سال ۱۸۶۲ کتاب خود با عنوان خاطرهای از سولفرینو۲ را با هزینۀ شخصی خود به چاپ رساند و آن را بهعنوان ابزاری حمایتی برای اشاعۀ پیام بشردوستی به سرتاسر اروپا به کار بست. استدلال او این بود: «در عصری که همهجا سخن از پیشرفت و تمدن است، چون متأسفانه همیشه نمیتوان از جنگ اجتناب کرد، آیا وقت آن نرسیده است که با روحی انسانی و حقیقتاً متمدن تلاش برای جلوگیری از وحشتهای جنگ یا حداقل سبککردن آن را آغاز کنیم؟» همزمان با دسترسی گستردهترِ عموم به اطلاعات جنگ مدرن از طریق نشریات عمومی، احساسات عمومی موجب فشار بر دولتها برای پذیرفتن کنوانسیونهای ژنو شد. رشد رسانهها در قرن بیستم به نمایشهایی همچون کنسرتهای «خیریۀ زنده» کمک کرد تا در سال ۱۹۸۵ به قحطیزدگان اتیوپی کمکرسانی کنند. سازمانهای مردمنهاد دریافتند که میتوانند، با استفاده از دسترسی خود به مناطق آسیبدیده، بر روایت بشردوستانۀ موجود تأثیر بگذارند.
امروزه نویسندگان ِ ضمیمههای یکشنبۀ روزنامههای بریتانیا کارکنان سازمانهای مردمنهاد را تا مراکز درمانیِ مناطق دسترسناپذیر همراهی میکنند و با داستانهایی از بلاکشیهای رواقی و تلاشهای تحسینبرانگیز بازمیگردند. این کار تا دهۀ ۱۹۹۰ مثمر ثمر بود، زمانی که شرکتها هنوز ارتباطات را کنترل میکردند و منابع اطلاعاتیْ کمیاب بودند. اما، با انقلاب اطلاعاتی، افراد و گروههای آسیبدیده دسترسی فزایندهای به ارتباطات دیجیتال پیدا کردهاند. این موضوع چشماندازهای جدیدی فراهم میآورد که تحت تأثیر سازمانهای بشردوستانه نیستند. جعبۀ سیاه در حال بازشدن است و این، سازمانهای بشردوستانه را بیشازپیش در معرض بررسیهای دقیق عمومی قرار میدهد.
بشردوستی تحت شرایط خاص تاریخیای شکل گرفت که دیگر وجود ندارند. پیشرفتهای سیاسی و اقتصادی در مقیاس جهانی، ازجمله خیزش برزیل، روسیه، هند و چین، علامت سؤالی در مقابل مفروضاتی قرار میدهد که این نظام بر مبنای آنها ساخته شده است. همان فناوریهایی که صدای جوامع آسیبدیده شدهاند آنها را قادر میسازند خود را بهطور مؤثرتری سازماندهی کنند. این در مکانهای مشخص بدین معنی است که نیاز کمتری به ورود سازمانهای خارجی وجود دارد. بهاینترتیب افرادِ گرفتار در بلایای طبیعی و درگیریهای انسانی، که بهنوعی نیازمند کمکهای بیرونی هستند، همواره وجود خواهند داشت، اما «کمک غربِ ثروتمند به دیگرانِ فقیر» دیگر چندان معنادار نخواهد بود.
ممکن است سازمانهای مردمنهاد بشردوستانه ازاینپس سازمانهای مناسبی برای برآوردهساختن نیازهای آینده نباشند. موضوع صرفاً این نیست که آنها درخور اهداف آینده نیستند، بلکه چیستی این اهداف بهطور فزایندهای نامعلوم است. منظور از سازمانهای بشردوستانه چیست؟ آیا آنها وسایل نقلیهای هستند که برای تحویل کمکهای بشردوستانه به کار گرفته میشوند، مثل برخی شرکتهای لجستیکی که هدف فرعیشان دغدغههای اجتماعی است، یا وسیلهای هستند برای انتقال اصول بشردوستانه که هر کمک محسوسشان تنها نمودی از آن اصول است؟
امدادگران بیش از آنکه بر آخرین رخداد غیرمنتظره متمرکز باشند به رخداد بعدی توجه میکنند. آنها قادر نیستند بهراحتی از تجربیات گذشته استفاده کنند و دچار میزان بالایی از جابهجایی کارکنان هستند. همچنین به نظر میرسد هر نسل جدید از آنها گمان میکند کار را از صفر شروع میکند. این مشکلات، باوجود تلاشهایی که بهمنظور حرفهایساختن کار امداد انجام میشود، همچنان ادامه دارد. اگر نتوانیم آنطور که باید به نقش تاریخ در شکلگیری جنبش بشردوستیِ قرن گذشته توجه کنیم، ملزومات شکلگیریِ آن برای مواجهه با نیازهای قرن پیش رو را نیز درک نخواهیم کرد.
جنبش بشردوستانۀ مدرن در ۲۴ ژوئن ۱۸۵۹ و همزمان با نبرد سولفرینو در ایتالیا آغاز شد. برای آخرین بار در تاریخ اروپا، فرماندهیِ هر دو طرفِ جنگ را پادشاهان بر عهده داشتند. بعد از سولفرینو، دولتهای اروپایی سفر طولانی خود را بهسمت دهشت جنگ تمامعیار در قرن بیستم آغاز کردند. اگرچه، در آن شب، تاریخی موازی نیز آغاز شد: آنری دونانِ تاجر، وحشتزده از کشتاری که شاهد آن بود، تلاش کرد به مراقبت از مصدومان و نجات افراد روبهمرگ بپردازد، صرفنظر از اینکه شخص مصدوم در کدام سوی میدان جنگیده است.
جنبش بشردوستانۀ جدید در قالب کمیتۀ جهانی صلیب سرخ بهواسطۀ این حرکت آغاز شد. اولین کنوانسیون ژنو (۱۸۶۴) نخستین توافق بینالمللی بهمنظور درمان بیماران و افراد زخمی در میدان نبرد بود. این پیمان تنها شامل پرسنل نظامی میشد، اما پایههای نوعی قانون بشردوستانۀ جهانی و همهگیر را بنا نهاد. از جنگ جهانی اول بهبعد بود که کمیتۀ جهانی صلیب سرخ بهشکلی نظاممند رسیدگی به نیازهای جمعیتهای غیرنظامیِ آسیبدیده از جنگ را در دستور کار خود قرار داد و واژۀ «بشردوستانه» نیز اولین بار در کنوانسیون ۱۹۲۹ وارد قانون شد.
در فاصلۀ بین دو جنگ جهانی، ظهور عناصری که ما امروزه آنها را به رسمیت میشناسیم آغاز شد، عناصری همچون مجمع جمعیتهای صلیب سرخ -که پیشدرآمدی بر فدراسیون جهانی صلیب سرخ و هلال احمر بود- و سازمانهای مردمنهاد اولیهای چون صندوق نجات کودکان۳. ولی بعد از سال ۱۹۴۵ بود که نظام سیاسی نوینی پدیدار شد و میل به اجتناب از یک جنگ جهانیِ ویرانگرِ دیگر به ایجاد سازمان ملل متحد منتهی شد. همانطور که امپراتوریهای ازرمقافتادۀ قدیمی رو به زوال میرفتند امور بینالمللی، به دنبال دو قطبی جنگ سردِ ، شکلی دیگر به خود گرفتند.
در این شرایط، طرح مارشال برای بازسازی اروپا در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۱، علاوهبراینکه ابزاری برای بازسازی ملتهای درهمشکسته بود، وسیلهای برای اثبات برتری دموکراسی نیز بود. این طرح به نمونهای برای کمکهای فرامرزی بهمنظور توسعه تبدیل شد. در این برهه، کمکهای «بشردوستانه» یعنی نجات جان افراد مورد تأکید نبود و تمرکز بر پیشرفت و توسعه، یعنی رشد سیاسی و اقتصادی بلندمدت، بود. درعینحال سازمانهای جهانی جدیدی همچون کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان و برنامۀ جهانی غذا ایجاد شدند.
حقوق قانونی بهمنظور محافظت از «افراد غیرنظامی در زمان جنگ» توسط کنوانسیون چهارم ژنو در سال ۱۹۴۹ و بعدازآن بهوسیلۀ پروتکلهای الحاقی در سال ۱۹۷۷ بسط یافت. این چارجوبِ قانونیْ مبتنی بر مسئولیتهای دولتهای ملی بود، اما متکیبودن به حکومتها برای اجرای قانون همواره میسر نبود. کشورهای تازهاستقلالیافته سازوبرگ حکومت را تصاحب کردند، اما ظرفیت لازم برای انجام مسئولیتها، خصوصاً در زمان فجایع، را به ارث نبردند. همچنین مشکلات لاینحلِ ایجادشده یا تشدیدیافته توسط سیاستهای استعماری به جنگهای داخلیای انجامید که در آنها افراد غیرنظامی، حال چه از روی عمد و چه بر اثر غفلت، رنج بیشازاندازهای را متحمل شدند.
آژانسهای سازمان ملل بهاجبار به همکاری با دولتها محدود شدند و فضای پرشده توسط سازمانهای مردمنهاد را رها کردند، سازمانهایی که خود را صدای مردمِ بیصدا و صدای حقیقت معرفی میکردند که در برابر قدرت بلوک غرب «حقیقتگویی» میکند. سازمانهای مردمنهاد در بلوک روسیه غایب بودند. باوجوداین، دولتهای غربیْ آنها را بهعنوان گواهی بر برتری دموکراسی، که با آزادی بیان و تشکلها همراه بود، تحمل و حتی تشویق میکردند. آنها همچنین مجرایی برای خنثیسازی احساسات بالقوۀ انقلابی در کشورهای درحالتوسعه بودند. همزمان با فجایع بزرگی چون جنگ بیافرا در سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ و قحطی اتیوپی در سالهای ۱۹۸۴ و ۱۹۸۵ سازمانهای مردمنهاد، با ورود به بازار، برای بهدستآوردن توجه (و پول) مردم به رقابت پرداختند.
هم در اتیوپی و هم در بیافرا دولتها، بهمنظور دستیابی به اهداف سیاسی وسیعتر، در کار سازمانهای مردمنهاد مداخله میکردند. شواهد نشان میدهد کمکهای بشردوستانهْ دولت جداییطلبِ بیافرا را قادر ساخته بود حتی بعد از شکست نظامی به نبرد با نیروهای نیجریه ادامه دهد و این امر رنج جوامع محلیِ گرفتار در این درگیری را طولانی میکرد. در اتیوپی نیز کمکهای بشردوستانه، در قحطیای که تاحدی ناشی از سیاست دولت بود، آلوده به سیاست شده بود، هرچند میزان دقیق شراکت آژانس امداد در این مورد همچنان مورد سؤال است. امدادگرانی که از این مسائل آگاه بودند هرگز نتوانستند، بدون بهخطرانداختن کمکهای مردمی و (بهتبع آن) مالی، صراحتاً به آن اعتراف کنند. بسیاری از سازمانهای مردمنهاد واقعاً درمورد تحرکهای سیاسی چهار سوار آخرالزمان خام و بیاطلاع بودند.
بشردوستی در طول جنگ سرد به بلوغ رسیده بود، اما پایان جنگ سرد به این معنا بود که سازمانهای مردمنهاد همچنان بهعنوان پیادهنظام برای پروژۀ دموکراسی سودمند هستند. بعد از فاجعۀ دیپلماتیک بوسنی، سیاستمدارانْ زبان بشردوستی را در راه اهداف خود استفاده کردند که به پارادوکس «مداخلۀ بشردوستانۀ» ناتو در کوزوو منجر شد. برخی گفتند استعمال واژۀ «بشردوستانه» در این موقعیت، نشان داد که این کلمه معنای خود را از دست داده است، اما آنچه واقعاً از این موضوع برداشت میشد این بود که این واژه همچنان دارای قدرت است، اما نه در معنای صادقانه و صمیمی خود. چشمانمان را باز کردیم و خود را در افغانستان و عراق دیدیم و این دقیقاً به این دلیل بود که کنش بشردوستانه در برنامهای امنیتی زورچپان شده بود.
از دهۀ ۱۹۶۰ بهاینسو میان آنچه سازمانهای مردمیِ دونانی و ویلسونی نامیده میشود تنش وجود داشته است. شاید بتوان بهترتیب صفات «اصولگرا» و «عملگرا» را به این دو نسبت داد: دونانیها، که نام خود را از آنری دونان گرفته و معمولاً اروپایی هستند، مدعی هستند موضعی غیرسیاسی دارند و از منافع دولت حمایت نمیکنند. این در حالی است که ویلسونیها، که نامشان را از رئیسجمهور آمریکا وودرو ویلسون گرفتهاند و معمولاً آمریکایی هستند، سطحی از سازش و مشارکت با منافع دولتی را میپذیرند. بمبگذاری در هتل قنات در بغداد آشکار ساخت که این بحث خانمانسوز دیگر نه بحثی [صرفاً] نظری که بحثی بهشدت عملی است.
بعد از حملات تروریستی به آمریکا در یازده سپتامبر، بسیاری از دولتها، با استفاده از سازمانهای مردمنهاد بهعنوان آجرهای لِگویی، از رویکرد ویلسونی به بشردوستی بهرهبرداری کردند. از این راه، سازمانهای مردمنهاد نهتنها با یکدیگر بلکه با دولت، ارتش یا بازیگران بخش خصوصی نیز قابلتعویض بودند. واکنش سازمانهای مردمنهادْ پذیرش ضمنی این نکته بود که کمکهای بشردوستانه درواقع نوعی بازار است و آنها باید، بهمنظور سازگاری با منطق تکنوکراتِ دولتهای کمککننده، موقعیت خود را در بازار تثبیت کرده و فعالیت خود را حرفهای سازند. تا اینجای کار مشکلی نداریم: طبق گزارش سازمان جهانی کمکهای بشردوستانۀ در سال ۲۰۱۴، کمکهای مالی به [مهار و رفع] بحرانهای بشری در بحران جهانی اقتصاد همچنان در سطح بالا باقی ماند و [حتی] در سال ۲۰۱۳ به رکورد بالای ۲۲میلیارد دلار رسید.
باوجوداین، بافت و زمینۀ این رخدادْ شایان بررسی بیشتر است. در سال ۲۰۱۳، حجم صنعت حیوانات خانگی در آمریکا چیزی حدود سه برابر این مقدار بود: چیزی حدود ۵۶ میلیارد دلار. مقدار پول قابلاستفاده برای کمکهای بشردوستانه بههیچوجه جوابگوی نیازهای جوامع آسیبدیدۀ امروز نیست، آنهم در زمانی که تعداد بلایای جاری از اواسط دهۀ نود هیچگاه تا این حد بالا نبوده است. جامعۀ بشردوستانه با آینده دستوپنجه نرم میکند: گزارشهای متعددی در طول دهههای گذشته بر آن بودهاند که چالشهای آتی را شناسایی کنند، اما موفق نبودهاند و درعوض با تأخیر فراوان به چالشهای جاری واکنش نشان میدهند، چالشهایی چون تغییرات اقلیمی، شهریشدنِ مناطق و تغییرات جمعیتی.
نگرانکنندهتر اینکه، راهحلهای پیشنهادشده توسط این گزارشها یکسره تکراری و شبیه به هم هستند: حرفهایترشدن، تمرکززدایی بیشتر، نظارت بیشتر. این کار در یک سازمان مثل این است که صندلیهای عرشه را در تایتانیک ازنو بچینیم. بااینحال، بشردوستی مدرن یکی از رادیکالترین اندیشهها در تاریخ تفکر بشر است. چنانکه پل پلاک، کارآفرینِ بینالمللی توسعهگرا، اشاره کرده است، مؤسسات و سازمانها صرفاً «جایی هستند که اندیشههای رادیکال در آنها در قالب عینی درمیآیند»، و مؤسساتی که در ارتباط با بشردوستی ساخته شدهاند اکنون برای پشتیبانی از آن در تقلا هستند.
عصر شبکهایِ ما نیازمند مدلی شبکهای است. این امر نیازمند تغییر مسیر از مدل امپریالیستیصنعتیِ قدیمی است که شامل واگذاری کمک مادی از طریق زنجیرهای تدارکاتی از کشورهای ثروتمند به کشورهای فقیر میشود. ما به مدلی پساصنعتی و پساامپریالیستی نیاز داریم تا منابع را از طریق شبکههای جهانی بسیج و تجهیز کنیم. کتاب ستارۀ دریایی و عنکبوتِ۴ (۲۰۰۶) اُری برافمن و راد بکستروم یک نقطۀ شروع به دست میدهد: ساختار نامتمرکزِ سازمانهای موسوم به «ستارۀ دریاییْ» آنها را، در مقایسه با سازمانهای متمرکزترِ «عنکبوت»، انعطافپذیرتر و بهبودپذیرتر میسازد. سازمانهای بشردوستانه باید مرکز و محور قرار گیرند و افراد و اجتماعات را به هم متصل کرده و آنها را قادر سازند تا دانش و منابع را آزادانهتر به اشتراک بگذارند و از موقعیت خود بهمنظور تثبیت ارزشهای انساندوستانه در درون شبکههایشان استفاده نمایند.
این شبکهها تنها به کمک مالی یا حمایت پزشکی یا لوازم و تجهیزات سرپناه مربوط نمیشود، بلکه [کارکرد آنها] درمورد خلق فرصت برای گفتمانی کلیتر دربارۀ معنای انساندوستبودن است: چگونه میتوان، بهجای کلوبهای خصوصیِ امروزی، «انساندوستیِ عموم مردم» را به وجود آورد. این امر زمانی از اهمیت ویژه برخوردار میشود که مشکلات جهانی (نظیر تغییرات اقلیمی، بحرانهای مالی و جابهجایی جمعیت) همۀ ما را، ولو بهطور نابرابر، تحت تأثیر خود قرار میدهد، مشکلاتی که فوریت و ضرورت توجه به آنها امسال مورد تأیید قرار گرفته است، چنانکه وضعیتهای اضطراریِ متعدد و همپوشان در جمهوری آفریقای مرکزی، عراق و سوریه، و سودان جنوبی و همچنین شیوع بیماری ابولا در آفریقا این سیستم را، بیش از هر زمان دیگری، پس از ورودم به این بخش، گسترده ساخته است.
تکنولوژیهای ارتباطی جدید فرصتهای برابرتری را برای مرتبطساختن هر دو جامعه به وجود میآورد، یعنی هم آسیبدیدگان و هم جمعیت کمککننده. درواقع شبکه در اینجا تمایز میان این دو گروه را فرومیشکند. پیشرفتهای نویدبخشی در این زمینه وجود دارد: طرح مربوط به ارتباط برقرارکردن با جوامع آسیبدیده (CDAC) درحال بررسی تلاشهایی برای برقراری ارتباط است، صندوق نوآوریهای بشردوستانه۵ در حال آزمودن رویکردهای بدیع است، شبکۀ دیجیتال کمکهای بشردوستانه۶ درحال گردآوری سازمانهای تکنولوژیمحورِ جدیدتر درکنار هم است، و شبکه سازمانهای غیردولتی بریتانیا در حال آزمایش روشهای جدید برای انجام این کار است. در سال ۲۰۱۶، اجلاس جهانی امور بشردوستانه، که سازمان ملل متحد آن را سازماندهی کرده بود، با گردهمآوردن بسیاری از این خطوط و رشتۀ مطالب، فرصتی برای ایجاد روندی جدید برای این جمعیت پیش روی ما میگذارد.
این دیدگاهی تکنواوتوپیایی (آرمانشهر فناورانه) از آینده نیست که در آن اینترنتْ تمامی بیعدالتیهای دنیا را بهکلی نابود میکند. این شبکه میتواند به بنبستی برای سازمانهای گروهی تکساحتی و همگون منجر گردد، اما بخشی از مبارزۀ ما با آن باید ازسرگیری بیوقفۀ این ارتباطات مردمی باشد. ما نمیتوانیم آینده را پیشبینی کنیم، اما با ایجاد روایتهای جایگزین میتوانیم در شکلگیری آن مؤثر باشیم.
انساندوستی مثل یک خروار مهرۀ لِگو نیست که طبق آنچه خواسته شده مرتبسازی شود، بلکه مجموعهای از اصول بنیادین و شکلدهنده است که داستانی گیرا و جذاب را دربارۀ شکل تمدنمان بازگو میکند: درمورد اینکه میخواهیم چگونه به نظر آید و اینکه دوست داریم در قبال یکدیگر چگونه رفتار کنیم.
تاکنون بهمدت چندین دهه سازمانهای بشردوستانه برای درخواست پول یا امضای کاغذ به عموم مردم نزدیک شدهاند. زمانی که جعبۀ سیاه باز شود و همهچیز برملا گردد، این کار دیگر کافی نخواهد بود و سازمانهای غیردولتی باید رهبری تغییر مسیر از مؤسسات بهسمتوسوی نوعی انساندوستی عمومی را بر عهده بگیرند. این فرایند بهاحتمال برای حداقل تعداد کمی از آن سازمانها چنان است که از این انتقال جان سالم به در نخواهند برد، اما این دلیلی برای کنارگذاشتن تغییر نیست. از میان شرکتهایی که برای اولین بار در لیستِ فرچون ۵۰۰ ۷ (پانصد شرکت برتر آمریکا) در سال ۱۹۵۵ فهرست شدند، نزدیک به نود درصدشان دیگر در سال ۲۰۱۴ وجود خارجی ندارند. کمبود این نوع تخریب خلاق۸ بهطور جدی در سازمانهای مربوط به امور بشردوستانه حس میشود.
راهحل جایگزینْ نوعی انساندوستی زامبیوار است، یعنی حرکت بدون روح، همان روحی که دونان را به عمل واداشت: این باور ساده که نهتنها میتوانیم بهتر عمل کنیم، بلکه میتوانیم بهتر باشیم.
پینوشتها:
• این مطلب را پل کِریون نوشته است و در تاریخ ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴ با عنوان «The humanitarian future» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «آیندۀ فعالیتهای بشردوستانه» و با ترجمه امیر قاجارگر منتشر کرده است.
•• پل کِریون (Paul Currion) مشاور سازمانهای بشردوستانه است و پیشازاین مسئولیتهایی در کوزوو، افغانستان، عراق و سونامی اقیانوس هند بر عهده داشته است. وی در بلگراد زندگی میکند.
[۱] US overseas aid
[۲] A Memory of Solferino
[۳] Save The Children Fund
[۴] The Starfish and the Spider
[۵] Humanitarian Innovation Fund
[۶] Digital Humanitarian Network
[۷] فُرچون ۵۰۰ (Fortune ۵۰۰) لیستی از پانصد عدد از بزرگترین شرکتهای آمریکایی از نظر درآمدزایی است. این لیست را هر ساله نشریۀ فرچون تهیه و اعلام میکند.
[۸] creative destruction
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد