برای داشتن زندگیای معنادار دوستیهای عمیق و طولانی بسازید
معنای زندگی چیست؟ احتمالاً این سؤال را وقتهایی از خودمان میپرسیم که در رسیدن به هدفی شکست خوردهایم یا تنها و دلشکستهایم. فرانک مارتلا، فیلسوف و روانشناسی که دربارۀ معنای زندگی تحقیق میکند، با ارجاع به تحقیقات مختلف، شرح میدهد که زندگی ما انسانها، بیش از همه، در پیوند با دیگر انسانهاست که معنا میگیرد. در دوستیهایی که میسازیم، در محبتی که نثار اعضای خانوادهمان میکنیم و در تجربۀ مشترکی که با آنها میسازیم.
فرانک مارتلا، تد — فیلسوفی وارد میخانه شد و یکی از دائمالخمرها از او پرسید: «معنای زندگی چیست؟»
آن فیلسوف من بودم و این سؤالی است که همیشه ازم میپرسند، چون هروقت کسی میفهمد فیلسوف و پژوهشگر روانشناسی هستم و تخصصم معنای زندگی است، فوراً این سؤال را میپرسد.
آنقدر این سؤال را ازم پرسیدهاند که پاسخی کوتاه برایش آماده کردهام. پیش از آنکه پاسخم را بگویم، اول باید بگویم که حرفم دربارۀ معنای زندگی نیست، بلکه دربارۀ معنا در زندگی است و دو بخش دارد.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
اول: معنا در زندگی به این برمیگردد که خودِ شما برای دیگران معنادار باشید.
به همین سادگی.
زندگی زمانی برایتان معنا مییابد که وجودتان برای دیگران معنایی داشته باشد: مثلاً با کمککردن به یک دوست، با گذراندن لحظهای خاص با کسی که دوستش دارید، یا با ارتباط با فیلسوفی خوشنیت و دعوت او به صرف یک نوشیدنی، هنگامی که از قضا حسابی به آن نیاز دارد.
بعد که حس کنیم زندگیمان برای دیگران معنا دارد، ارزشِ زندگیِ خودمان را هم درمییابیم. گرچه شاید جهان ساکت و خاموش باشد، اما دوستان و خانوادهمان، همکاران و همگروهانمان زندگی ما را سرشار از صداها و نظرها و انرژی و سرزندگی میکنند.
و کسانی که بیشترین معنا را برایشان داریم، همانهایی هستند که بیشترین ارزش را برایمان قائلاند. چنانکه فیلسوفی به اسم آنتی کائوپینن میگوید، کسانی که دوستمان دارند نمیتوانند کسی را جایگزین ما کنند: گرچه کودکان ممکن است از دست هرکسی کادو بگیرند، اما «اهمیت آن کادو به اندازۀ هدیۀ دستسازِ مادر یا پدرشان نیست». در روابط صمیمی، ما به صرف بودنمان نقشی بیمانند و جایگزینناپذیر برای دیگری ایفا میکنیم.
اگر یک چیز دربارۀ سرشت بشر بدانیم، این است که ما انسانها حیوانهایی اجتماعی هستیم. روی باومایستر و مارک لیری، که هردو استاد روانشناسی هستند، در مقالۀ «نیاز به تعلق»۱، که در سال ۱۹۹۵ در سایکولوژیکال بولتن منتشر شد، ادعایی کردند که از آن پس، به ایدهای فراگیر و ظاهراً بدیهی در روانشناسی تبدیل شد: «نیاز به تعلق یکی از انگیزههای بنیادین انسان است». ما به شکلی تکامل یافتهایم که در گروه زندگی کنیم و یکدیگر را دوست داشته باشیم؛ غریزۀ برقراری روابط اجتماعیِ پایدار ریشۀ عمیقی در انسانیت ما دوانده است.
اما ماهیت اجتماعی ما چیزی فراتر از صرفِ دوستداشتنِ دیگران است. این بخشی از سرشت ماست که نقطۀ محوری زندگیمان نه «من»، که «ما» باشد. روانشناسان داشتن رابطۀ صمیمی را با تعبیر «جایدادنِ دیگران در خویشتن» توصیف کردهاند.
حتی پژوهشهای عصبشناختی نشان داده که اندیشیدن به خود و اندیشیدن به فردی که دوستش دارید مناطقی را در مغز فعال میکنند که هنگام اندیشیدن به فردی غریبه فعال نمیشوند. مغز ما طوری سیمکشی شده که اجتماعی باشد و خلقت انسانها به گونهای است که همراه با دیگران زندگی کنند.
به بیانِ زیبای موریس مرلوپونتی، فیلسوف فرانسوی، «ما در معاملهبهمثلی تماموکمال شریک یکدیگریم. دیدگاههایمان در هم میآمیزد و در دنیایی مشترک با هم همزیستی داریم». گرچه فرهنگ فردگرای غرب چنین عادتمان داده که مرزهای واضحی میان خود و دیگری ترسیم کنیم، اما جداسازی خود از دیگران دستاوردی فرهنگی است، نه روش معمول زندگی انسانها.
ما تقریباً همانقدر به رفاه عزیزانمان اهمیت میدهیم که برای رفاه خودمان اهمیت قائلیم. گاهی، مثلاً وقتی فرزنددار میشویم، شاید رفاه کودکمان را در جایگاهی بالاتر از رفاه خودمان قرار دهیم. تفاوتی ندارد به کدام رشتۀ علمی رو بیاوریم (زیستشناسی، عصبپژوهی، تحقیقات تکاملی، روانشناسی اجتماعی، اقتصاد رفتاری، حتی نخستیشناسی)، در تمام این علوم شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ما نیاز داریم به اینکه روابطی صمیمی و پرمحبت با دیگران تشکیل بدهیم و در این روابط، مرز میان خود و دیگری کمکم رنگ میبازد.
شواهد فراوانی حاکی از آن است که داشتن ارتباط، درواقع، یکی از منابع اصلی معنا برای ما انسانهاست. ناتانیل لمبرت، پژوهشگر دانشگاه ایالتی فلوریدا، طی پژوهشی، از گروهی از دانشجویان کارشناسی خواست «یک چیز که زندگی را برایتان معنادار میکند» برگزینند. دو سوم پاسخدهندگان یا نام یکی از اعضای خانوادهشان را آوردند، یا کلاً خانوادهشان را ذکر کردند. «دوستان» نیز مقولهای بود که دومین منبع پربسامد معنا در میان پاسخها بود.
مرکز پژوهشی پیو در آمریکا نیز وقتی از ۴ هزار آمریکایی خواست به بیان خودشان توصیف کنند چهچیزی برایشان معنا میآفریند، به نتایج مشابهی رسید: ۶۹ درصد از افراد به خانواده و ۱۹ درصد به دوستان اشاره کردند.
پژوهشهای دیگر نیز نشان داده که احساس صمیمیت با خانواده و دوستان با افزایش حس معنا در زندگی پیوند دارد و فکرکردن به افرادی «که واقعاً به آنها تعلق خاطر دارید» منجر به درجههای بالاتری در معناداری میگردد. خانواده و دوستان و دیگر افراد صمیمی برای بسیاری از انسانها منابع اصلی معنا در زندگی هستند.
عکس این قضیه نیز صادق است: طردشدگی اجتماعی منجر به حس بیمعنایی میشود. مثلاً پژوهشگری به نام تایلر استیلمن و همکارانش گروهی از دانشجویان را به کار گرفتند تا در پژوهشی که طبقِ ادعای آنها دربارۀ برداشتهای پایه بود مشارکت نمایند. تمام ۱۰۸ دانشجو چند دقیقه ویدیو ضبط کردند و خودشان را در آن معرفی نمودند. پژوهشگران سپس به آنها گفتند که ویدیوها را به دیگر دانشجویان نشان دادهاند و پرسیدهاند آیا کسی میخواهد با سازندۀ این ویدیو آشنا شود یا نه؛ به همۀ افراد گفتند که کسی نمیخواهد با آنها آشنا شود. (در واقعیت هیچکس ویدیوها را ندیده بود؛ اینکه پژوهشگران به ویدیوسازان گفتند که همه دست رد به سینۀ آنها زدهاند واقعیت نداشت).
نتایج این پژوهش جای شگفتی نداشت: ویدیوسازان نمرۀ معنا در زندگیشان را پایینتر از گروه دیگری دادند که این طرد اجتماعی را تجربه نکرده بودند.
اما برای اینکه بدانیم ارتباط با انسانهای دیگر یکی از منابع اصلی معناست نیاز به پژوهش و تحقیق نداریم. من خودم پدر سه کودکم و نیازی نیست جای دوری بروم تا ببینم معنادارترین لحظات زندگیام کدامها بودهاند: بازگشت از سر کار به خانه، در آغوش کشیدنِ بچۀ کوچکم، کشتیگرفتن با بچۀ پنجسالهام و گفتوگوهای بسیار جالب و چهبسا هوشمندانه با بچۀ هفتسالهام. چنین لحظاتی صمیمی، پرمحبت و آکنده از گرما هستند و معنای زیادی در زندگی به ارمغان میآورند.
همینطور لحظات خصوصیای که کنار شریک زندگیام هستم، لحظاتی که هیچکدام از بچهها نیازمند توجهمان نیستند و میتوانیم به چشمان یکدیگر نگاه کنیم و به یاد آوریم که، بله، این همان کسی است که سالها پیش عاشقش شدم. حرفم این خطر را در پی دارد که احساساتی به نظر برسد، اما این لیست ادامه دارد (دوستان قدیمی، همکاران، مادر و پدرم، خواهر و برادرانم، اقوام نزدیکم)؛ مطمئنم فهرست شما نیز همینطور است.
خوشبختانه در دنیای مدرن گزینههای بیشماری برای انسانها وجود دارد تا روابط و ارتباطات قوی با یکدیگر داشته باشند، بیآنکه صمیمیت «خانواده» بر این روابط حاکم باشد. مثلاً گروهی از دوستانم که تصمیم گرفتهاند بچهدار نشوند، با جمعی از افراد هماعتقاد با خودشان زندگی میکنند. چند نفر از بچههای تیم فوتبالم نیز چنان به اجتماع ورزشیمان احساس تعهد داشتند که اخیراً لوگوی تیممان را تتو کردند. برخی از همکارانم نیز خودشان را وقف فعالیتهای محله میکنند و زمان، علاقه و منابع در دسترسشان را داوطلبانه در اختیار میگذارند تا محلهمان پویاتر و اجتماعمحورتر شود.
زیبایی دوران مدرن این است که آزادیم انتخاب کنیم کدام منابع معنا بیشترین پیوند را با زندگیمان دارند. شوربختانه، این نیز مثل خیلی دیگر از ابعاد مدرنیته چاقویی دولبه است. رابطۀ میان مدرنیزاسیون/فردگردایی و تلقی ما از اجتماع و تعلق بسیار پیچیده است. برخی از انواعِ اجتماع در حال زوال هستند و برخی از انواع دیگر در حال شکوفایی. ما شاید اجتماعات متمرکز اجدادمان را از دست داده باشیم، اما در عوض این فرصت را یافتهایم تا داوطلبانه به اجتماعاتی بپیوندیم که در آنها فردیتمان با افراد همعقیده شکوفا میشود.
بااینحال، اگر قرار باشد زندگیمان (و زندگی فرزندان و نوههایمان) را معنادارتر کنیم، باید باهم بکوشیم تا انواع موجودِ ارتباط را تقویت کنیم. معنا در پیوند خلاصه میشود. معمولاً بهترین و آسانترین راه بهبودِ حس رفاه شخصی و احساسِ معناداری این است که لنزتان را عوض کنید: کمتر روی خودتان متمرکز شوید و بیشتر بکوشید تا به دیگران بپیوندید.
چند سال پیش از آنکه سباستین فتل به جوانترین قهرمان جهانی فرمول ۱ (و سپس قهرمان چهار دورۀ بعدی) تبدیل شود، پزشکش آکی هینتسا به او تکهکاغذی با یک پاکتنامه داد.
تمرین: اسم مهمترین افراد زندگیات را بنویس و بگو چرا برایت اهمیت دارند.
فتل این کار را انجام داد و برگه را داخل پاکت مهر و موم کرد. هینتسا به او توصیه کرد این برگه را نگه دارد و گفت «وقتی موفق شدی، خیلیها میخواهند وارد زندگیات شوند … این نامه را آنموقع ببین و دوستان واقعیات را بشناس تا ارتباطت را با آنها حفظ کنی».
دکتر هینتسا این تمرین را با بسیاری از مراجعینش انجام میداد و معمولاً از آنها میخواست فهرست افرادی را بنویسند که حاضرند همراه خودشان به یک سفر دریایی بلند یا به جزیرهای دورافتاده ببرند.
حالا شما به این قضیه فکر کنید: چه کسی را با خود میبرید؟ میتوانید افرادی را شناسایی کنید که واقعاً برایتان مهماند و صرفِ بودن کنارشان برایتان منبع سرزندگی و معناست؟
وقتی شناساییشان کردید، به این فکر کنید که در حال حاضر چقدر زمان و انرژی صرفشان میکنید.
گذشته از این، به ارتباطتان با آنها فکر کنید: آیا با آنها، و با خودتان، راست و صادق بودهاید؟
اکثر مراجعان هینتسا افراد موفق و سختکوشی بودند که از قضا روابط خانوادگی معنادار و رفاقتهایشان را در راه پیشرفت شغلی قربانی کرده و نادیده گرفته بودند.
مثلاً یکی از این مراجعین، که مدیر کارآفرینی بود، عادت داشت همسر و فرزندانش را به سفرهایی تجملی به محلهای دورافتاده و عجیب ببرد. در این سفرها، بچههایش را برای انواع ماجراجوییها نامنویسی میکرد و همسرش را به اسپا میفرستاد. وقتی خانوادهاش را دک میکرد، خودش مینشست و چندین ساعت مشغول دورکاری میشد.
اگر این اتفاق هر از گاهی یک بار بیفتد، مسئلۀ مهمی نیست، اما اگر، مثل این آقا، به عادت تبدیل شود، بر کلیت زندگی سایه میافکند و مشکلساز میشود. بچهها عاشق ماجراجوییاند و همسر شما هم شاید بدش نیاید یک روز در اسپا خوش بگذراند، اما اگر دستیابی به این تفریحات مجلل بهمعنای سلب صمیمیت خانوادگی باشد، هیچ سفر اعیانی و مقصدِ عجیبوغریب و جذابی هم نمیتواند مرهم زخمی باشد که به رابطۀ والد و فرزند یا پیوند زناشویی میخورد.
توصیۀ همیشگی هینتسا برای مشتریان ورزشکار و مدیرش یک چیز بود: گذران وقت با کسانی که دوستشان دارید باید در صدر اولویتها قرار گیرد.
سباستین فتل این بینش هینتسا را با جانودل پذیرفت.
چند سال بعد که به قهرمانی جهانآوازه تبدیل شد، همه میخواستند در زندگیاش جایی داشته باشند. فتل محتوای آن پاکت را به یاد آورد و طی سالها، محفل عزیزانش را حفظ کرد و در گیرودار آنهمه توجه دیوانهوار رسانهها، برای صمیمیترین دوستان و اعضای خانوادهاش وقت گذاشت. او هنوز هم با دوست دوران کودکیاش هانا پریتر زندگی میکند و باهم دو بچه دارند.
فتل دریافت که فارغ از میزان و سطح موفقیت، رازِ داشتنِ زندگی معنادار و احساس خوشبختی این است که چند آدم خوب در زندگیاش داشته باشد که بتواند به معنای واقعی بهشان اعتماد کند، محبت ورزد و دوستشان داشته باشد. خواه چندین ماه باهم داخل قایقی بادبانی و شلوغ باشید و خواه باهم در جزیرهای دورافتاده ساحل گرفته باشید یا صرفاً تحت فشار روزمرۀ زندگی انسانی باشید، اینها همان آدمهایی هستند که دوست دارید در هر شرایطی کنارتان باشند، چون زندگیتان را زیباتر میکنند و شما هم زندگی آنها را زیبا میکنید. اگر شانس داشته باشید، اسمتان داخل پاکت نامۀ فردی درج شده که دوستش دارید.
اطلاعات کتابشناختی:
Martela, Frank. A Wonderful Life: Insights on Finding a Meaningful Existence. HarperCollinsPublishers, 2020
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب رافرانک مارتلا نوشته است و در تاریخ ۱۶ جولای ۲۰۲۰ با عنوان «Want a more meaningful life? Ask yourself: Who would I take to a remote island? » در وبسایت تد منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۹۹ با عنوان «اگر قرار باشد به جزیرهای دورافتاده بروید، چهکسی را با خود میبرید؟» و ترجمهٔ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
••فرانک مارتلا (Frank Martela) فیلسوف و پژوهشگر روانشناسی است که دربارۀ معنای زندگی پژوهش میکند. نوشتههای او در هاروارد بیزنس ریویو، ساینتیفیک امریکن مایند و سالن به انتشار رسیده است. او اکنون در دانشگاه آلتو در هلسینکی به پژوهش مشغول است.
•••این مطلب برشی است از کتاب زندگی شگفتانگیز: بینشهایی در یافتن هستی معنادار (A Wonderful Life: Insights on Finding a Meaningful Existence) نوشتۀ فرانک مارتلا.
[۱] The Need to Belong