نوشتار

سلیقه‌ام خیلی معمولی است. خب، که چه؟

اگر از چیزی خوشتان می‌آید، بگویید خوشم می‌آید

سلیقه‌ام خیلی معمولی است. خب، که چه؟

اگر فکر می‌کنید سلیقه‌تان معمولی است و همیشه بابت آن پیشِ فضول‌باشی‌ها احساس خجالت می‌کنید، شاید وقت آن رسیده باشد که مکانیسم‌ دفاعی‌تان را تغییر بدهید. سامانتا اِربی در جستاری طنزآمیز و کوتاه نشان می‌دهد که چطور می‌توان بدون عذرخواهی، به چیزهای ساده و معمولی علاقه داشت و از آن‌ها لذت برد: اگر از چیزی خوشتان می‌آید، فقط خیلی ساده بگویید «من خوشم می‌آید». اربی می‌گوید باید در برابر قضاوت‌های بیجای دیگران ایستادگی کنید و به سلیقۀ شخصی‌تان، وقتی که صرفاً پای سلیقه در میان است، افتخار کنید.

سامانتا اِربی

سامانتا اِربی

کمدین و جستارنویس

harpersbazaar

My Taste Is Basic. So What

سامانتا اِربی، هارپرز بازار— زیاد به خودم قول نمی‌دهم، چون سخت است آدم کارهایی خلاف عادت همیشگی انجام دهد. ضمناً، اگر به قول‌هایم عمل نکنم، مایۀ خجالت می‌شوند، به‌خصوص اگر چیزهای کوچکی باشند.

بیشتر آب بنوشم؟ نمی‌توانم. زودتر بخوابم؟ پس سریال‌ها را چه کنم؟ شکر نخورم؟ امکان ندارد. پول پس‌انداز کنم؟ آن‌وقت چطور خرید کنم؟ مهارت تازه‌ای یاد بگیرم؟ کجا، چطور و با کدام مغز؟ منظم بشوم؟ عاشق بی‎نظمی‌ام. وزن کم کنم؟ قرص دارد؟ اگر دارد، ممکن است قرص را لای پنیر بخورم، مثل سگ؟ عادت‌های بد را کنار بگذارم؟ بدون آن‌ها کی‌ام؟ با خودم مهربان باشم؟ ولی من آدم احمقی هستم که در همه‌چیز گند می‌زنم و لیاقت مهربانی ندارم.

مکانیسم‌های مقابله‌ای چندانی نمی‌شناسم که بدتر مخرب نباشند، ولی یکی از آن‌ها خوب‌ است که به شما توصیه می‌کنم: اگر از چیزی خوشتان می‌آید، بگویید خوشم می‌آید.

یکی از کارهایی که آدم‌های آشغال‌کله می‌کنند تا به آدم‌هایی که آشغال نیستند چنین حسی القا کنند، رد چیزهایی است که آن‌ها دوست دارند. این آدم‌های آشغال‌کله طوری حرف می‌زنند که حس می‌کنید باید بابت دوست‌داشتن آن چیزها عذر بخواهید، طوری حرف می‌زنند که حالت دفاعی به خود می‌گیرید، شما را به گرداب فکرو‌خیال می‌اندازند، از خودتان می‌پرسید «چرا چیزهای مزخرف دوست دارم؟» و همۀ سلایق و انتخاب‌های زندگی‌تان را زیر سؤال می‌برید، فقط چون شهامت داشته‌اید از چیزی معمولی خوشتان بیاید.

یا گفت‌و‌گو ممکن است به این صورت باشد:

من: از فیلم [اسم فلان فیلم معمولی را می‌گویم] خوشم آمد!

آن‌ها (مثلاً خیلی تعجب کرده‌اند): جدی؟ به نظرم فیلم بی‌معنی و مزخرفی بود که نه شخصیت‌پردازی درستی داشت نه پایانش معقول بود.

اینجاست که حرفشان را قطع می‌کنند -نخوتی حاکی از رضایت چهرۀ کریه‌شان را می‌پوشاند- و مشتاقانه منتظر می‌مانند تا برای فیلمی که نه سازنده‌اش بوده‌اید نه تعلق‌خاطری به آن دارید دفاعیه‌ای دست‌و‌پا کنید. هربار در چنین موقعیتی گیر می‌افتم، واکنش ناخودآگاهم احساس حماقت و خجالت است، انگار چون نفهمیدم چیزی که نظرم را جلب کرده بدساخت یا توهین به کسانی است که حقیقتاً معنای کیفیت را می‌فهمند باید عذرخواهی کنم.

خجالت می‌کشم که سلایق معمولی دارم و چندان در بحر امور فرو نمی‌روم، و کسی هستم که باید پیام‌های مخفی را به صورتم بکوبند، چون خودم از درکشان عاجزم. ممکن است کسی فیلم «انگل» را برایم توضیح دهد؟

خجالت معمولاً باعث می‌شود که من از خودم و برداشتم از موضوع ایراد بگیرم: «آها، پس می‌خواهید بگویید که من نباید فکر کنم «مأموریت: غیرممکن – فال‌اوت» روشن‌فکرانه و بهترین فیلم تاریخ است؟». بعد منجر به عذرخواهی آزاردهنده‌تری می‌شود: «ببخشید که نفهمیدم “بازی خوب” یعنی چه!». و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا از خجالت می‌میرم و بر خودم لعنت می‌فرستم اگر بار دیگر جلوی دیگران به چیزی اظهار علاقه کنم.

یکی از دوستان همسرم، پس‌از مراجعه به خیاطی که هفتۀ قبلش به او معرفی کرده بودم، به من گفت «آن مغازه‌هایی که گفتی بدهم لبۀ شلوارم را تو بگذارند خیلی معمولی بودند. باورم نمی‌شود آنجا رفت‌و‌آمد داشته باشی» -من کی‌ام؟ کمدینی کچل در ۱۹۸۷؟

با هودی کهنه و پیژامۀ کثیف به درِ بازِ خانه‌ام تکیه داده بودم و هم‌زمان که اولین نوشابۀ رژیمی روزم را می‌خوردم نگاهش می‌کردم. از من چه می‌خواست؟ چه باید می‌گفتم؟

باز گفت «باورم نمی‌شود آنجا رفت‌و‌آمد داشته باشی!» و مطمئن شدم که … توضیح می‌خواهد. می‌خواهد عذرخواهی کنم.

مغزم که می‌خواست این گفت‌و‌گوی صبح اول صبحی را هرچه مختصرتر کند، به‌سرعت میان پاسخ‌های ممکن جست‌و‌جو می‌کرد.

تصور کنید می‌گفتم «باید ببخشید که مغازه‌های “بیلز گریتینگ کارد هات” و “لوسیز لاکچری لَشز” مطابق استانداردهای فوق‌العادۀ جناب‌عالی نبودند». ولی چیزی نگفتم و او دوباره خنده‌ای کرد و گفت «خیلی بدریخت بود!». بعد، ساکت شد و مشتاقانه منتظر پاسخ من ماند.

چه بدانم، آدمِ حسابی! آب‌میوه‌فروشی‌های خوبی دارد و ویدئوکلوپ تعطیلِ آنجا آرامش عجیبی به من می‌دهد. پس چیزی مثل حالت خوشحالی به چهره‌ام گرفتم و با زیرترین صدایی که در توانم بود گفتم «من از آنجا خوشم می‌آید».

خوب جوابت را دادم، زنیکه.

دیدم دنبال جواب می‌گردد، چون من از دامی که پهن کرده بود و توهین‌های دیگری که آماده شلیک داشت گریخته بودم. دوباره بلند گفتم «من از آنجا خوشم می‌آید».

«من از آنجا خوشم می‌آید! خیلی خوشم می‌آید!».

خاطرم نیست آیا درِ خانه را محکم روی او بستم یا نه، یا از پله‌های سیمانی خانه‌ام پرتش کردم پایین یا نه، ولی می‌دانم آن روز آدم دیگری متولد شد، نسخۀ به‌روز‌شدۀ خودم که دیگر خجالت‌زدۀ مردِرِندهایی نبود که وقتی می‌دیدند رُمان جان گریشام از کوله‌پشتی‌ام بیرون زده مسخره‌ام می‌کردند.

نمی‌شود زندگی را به کام خودم تلخ کنم و برای تماشای حریصانۀ برنامه‌های بی‌کیفیتی که آدم‌های دیگر ساخته‌اند و در شبکه‌هایی پخش می‌شوند که ارتباطی با من ندارند توجیه بتراشم. هرزمان فضول‌باشی‌ها از لذتتان از چیزهای معمولی ایراد گرفتند، می‌توانید بگویید «من خوشم می‌آید!» (علامت تعجب ضروری است). این پاسخ همیشه آن‌ها را خلع‌سلاح می‌کند، آن‌گاه می‌توانید با سلایق بدتان روی پیکر لرزانشان بایستید و خنده‌ای جانانه سر دهید.

هروقت دلتان خواست از این جمله استفاده کنید، بعد عقب بنشینید و تماشا کنید که دوستان بر ما مگوزیدتان به جفنگ‌ می‌افتند و دنبال پاسخ می‌گردند، چون این‌جور آدم‌ها فقط می‌خواهند نشان دهند خیلی از شما فرهیخته‌تر و پرورش‌یافته‌ترند و اگر بگویید «من خوشم می‌آید!»، از چنین فرصتی محرومشان کرده‌اید.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب برگرفته از کتاب Quietly Hostile (2023) است که در تاریخ ۱۷ آوریل ۲۰۲۳ با عنوان «My Taste Is Basic. So What» در وب‌سایت هارپرز بازار منتشر شده است و برای نخستین‌بار در تاریخ ۳۰ دی ۱۴۰۳ با عنوان «سلیقه‌ام خیلی معمولی است. خب، که چه؟» و با ترجمۀ عرفان قادری در وب‌سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

سامانتا اِربی (Samantha Irby) کمدین، جستارنویس، بلاگر و نویسندۀ آثار تلویزیونی اهل آمریکاست. کتاب‌های او با عناوین We Are Never Meeting in Real Life (2017) و Wow, No Thank You (2020) در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز قرار گرفتند. او در سال ۲۰۲۱ برندۀ جایزۀ Lambda Literary Award شد.

مرتبط

مکالمات دشوار زندگیِ واقعی از دل نمایشی بداهه‌ بیرون می‌آیند

مکالمات دشوار زندگیِ واقعی از دل نمایشی بداهه‌ بیرون می‌آیند

لازم نیست به زبان کتاب‌های خودآموزِ مکالمه با هم صحبت کنیم

نئولیبرالیسم چیزی شبیه «دروغ بزرگ» هیتلر بود

نئولیبرالیسم چیزی شبیه «دروغ بزرگ» هیتلر بود

چرا در اواخر قرن بیستم باور به بازار آزاد، به نوعی عقیدۀ دینی تبدیل شد؟

سبک زندگی گرم‌ونرم: خانه‌نشینی دیجیتالی به امید آرامش

سبک زندگی گرم‌ونرم: خانه‌نشینی دیجیتالی به امید آرامش

کوزی ‌تکنولوژی چیست و چرا این‌قدر محبوب شده است؟

قرار است اوضاع چقدر بدتر شود؟

قرار است اوضاع چقدر بدتر شود؟

امید زمانی سر برمی‌آورد که ظاهراً چیزی برای امیدواری وجود ندارد

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

ریچارد فرانکس

ترجمه یاسمن هشیار

ماریان ولف

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

نانسی سی. اندریاسن

ترجمه سید امیرحسین میرابوطالبی, محمود توسلی

ند جانسون, ویلیام استیکس راد

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0