بررسی کتاب «پایان کیمیاگری: پول، بانکداری و آیندۀ اقتصاد جهانی» نوشتۀ مروین کینگ
در امریکا و انگلستان، معمولاً بانکدارانْ بانک مرکزی را اداره میکنند، نه دانشگاهیان. اما در دهۀ گذشته تغییر بزرگی اتفاق افتاد و دو استاد دانشگاه، بزرگترین اقتصادهای جهان را در بحران اقتصادی مدیریت کردند: بِن بِرنَنکی، اقتصاددان پولی و مِروین کینگ، استاد پیشین مدرسۀ اقتصاد لندن. چندی پیش برننکی خاطراتش از مدیریت بحران مالی را منتشر کرد و حالا کینگ، رئیس سابق بانک انگلستان نیز کتابی نوشته که برگرفته از تجربههای اوست. پل کروگمن بررسی میکند.
استاد اقتصاد در دانشگاه گرجویت سنتر نیویورک
Money: The Brave New Uncertainty of Mervyn King
مترجم: سیدامیرحسین میرابوطالبی
24 دقیقه
پل کروگمن، نیویورک ریویو آو بوکز —
اول:
بانک انگلستان که در سال ۱۶۹۴ بنا شد، قدیمیترین بانک مرکزی جهان نیست. این افتخار متعلق به ریسکبانک سوئد است که ربع قرن قبل از آن تأسیس شده است. بااینحال میتوان ادعا کرد که «بانوی پیر خیابان ترِدنیدِل»۱ بود که هنر بانکداری مرکزی را ابداع کرد. تمام اقتصادهای مدرن، صرفنظر از اینکه چقدر از بازار آزاد سخن میگویند، برای فراهمکردن ثبات پولی و مالی از همین هنر استفاده میکنند. این هنر بانکداری درحقیقت همان دست مرئی است که از طریق عرضۀ پول، سیاستهای وامدهی و نظیر آنها عمل میکند.
امروزه پوند بسیار کمتر از دلار، یورو و حتی یِن و یوان مورد استفاده قرار میگیرد. به همین نسبت بانک انگلستان نیز از جنبههای بسیاری زیر سایۀ رقبای خارجیاش قرار گرفته است. بااینحال این بانک همچنان در این وضعیتِ نامطلوب، فراتر از حد انتظار ظاهر شده و عملکرد خوبی دارد. بخشی از این موفقیت را میتوان به این نسبت داد که لندن همچنان مرکز مالی بزرگی به حساب میآید. اما علاوهبراین نباید از نقش مخاطرهطلبیِ خردمندانۀ خودِ بانک انگلستان نیز غافل شد.
بانک مرکزی امریکا یعنی فدرال رزِرو در طول تاریخ معمولاً توسط بانکداران اداره شده است؛ نه دانشگاهیان. در این وضعیت انتخاب بِن بِرنَنکی بهعنوان یک اقتصاددان پولیِ شناختهشده به سِمت ریاست این بانک در سال ۲۰۰۶ تغییری بزرگ به حساب میآمد. بااینحال مِروین کینگ۲، استاد پیشین مدرسۀ اقتصاد لندن ادارۀ بانک انگلستان را از مدتی قبل از آن در اختیار داشت. درحقیقت این دو استاد دانشگاه بودند و بزرگترین اقتصادهای انگلیسیزبانِ جهان را در طول بحران فعلی مدیریت کردند.
حال کینگ نیز مانند برننکی، کتابی الهامگرفته از تجربیاتش نوشته است. اما این کتاب، از آن دست کتابهایی نیست که معمولاً انتظارش را داریم. این کتاب گزارش سکانسبهسکانس بحران یا شرححالی شخصی نیست. درحقیقت کینگ با نوشتن این کتاب بهشکل غیرمستقیم افرادی را که چنین کتابهایی مینویسند، به تمسخر گرفته است. فصل مشترک کتابهای همۀ این افراد این است: «چطور دنیا را نجات دادم.»
در مقابل، کتاب کینگ به «ایدههای اقتصادی» اختصاص یافته است. این کتاب از نظر جزئیات تاریخی، گسترۀ عظیمی را شامل میشود و پر از داستانهایی است که من شخصاً از بسیاری از آنها بیاطلاع بودهام: کمبود شدید اسکناس در شروع جنگ جهانی اول و ظهور جالبتوجه «دینار سوئیس۳» در کردستان. اما این کتاب را بیش از هرچیز میتوان تعمقی در نظریۀ پولی و روششناسی اقتصاد دانست.
واقعاً هم تعمّق قابلستایشی است. همانطور که در ادامه توضیح خواهم داد، او در نزاع بین تحلیل اقتصاد متعارف و گروه کوچکترِ نسبتاً تندرویی که روشهای متعارف را رد میکنند، طرف گروه کوچک تندرو را میگیرد. دلالتهای سیاستی روششناختیِ افراطی او آنقدر که انتظارش میرود، روشن و متقاعدکننده نیست. اما چیزی که مشخص است، این است که او سنت پژوهشی و سیاستی موجود را به چالش میکشد.
نیازی نیست با همۀ گفتههای کینگ موافق باشید تا تحتتأثیر دیدگاههای خاص و بی بدیل او قرار بگیرید؛ خود من هم کاملا موافقش نیستم. این ادعای او که بههیچعنوان خود را آمادۀ بحران بعدی نکردهایم، مورد تأیید همگان است: هیچکس را نمیشناسم که معتقد باشد اصلاحات مالی ایالات متحده در سال ۲۰۱۰ کافی بوده است. اما این ادعای او که تمام چارچوب فکریای که از آن استفاده میکنیم، کموبیش بهشکل جبرانناپذیری معیوب است، موضعگیری شجاعانهای است که باید منجر به خودکاوی گستردهای بین اقتصاددانان و سیاستگذاران شود.
دوم:
اگرچه پایان کیمیاگری بیشتر از اینکه کتابی دربارۀ بحرانهای اقتصادی باشد، کتابی نظری است که از بحرانهای اخیر الهام گرفته، اما ناگزیر داستانِ اینکه چطور این بحران پیش آمد را نیز بازگو میکند. در این وضعیت سؤال اینجاست که روایت کینگ از مشکلات پیشآمده چه تفاوتی با دیدگاه متعارف دارد؟
بهنظر من پاسخ این است که بحران از نظر کینگ با بحران از نظر بِن برننکی و مارتین وُلف از روزنامۀ فایننشال تایمز تفاوت چندانی ندارد.
اول اینکه همانطور که قبل از این نیز بسیاری گفتهاند، دورخیز بحران مالی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ را میتوان در دو دهه از آرامش غیرمعمول اقتصادی در قبل از آن جستوجو کرد که حداقل در کشورهای ثروتمند حکمفرما بود. این دوران معمولاً به «اعتدال بزرگ» مشهور است؛ اما کینگ آن را «ثبات بزرگ» مینامد. این ثبات طولانی آنقدر باعث افزایش خوشبینی در میان بخش خصوصی و همینطور سیاستگذاران شده بود که هیچکس به شواهد شکنندگی روبهافزایش نظام مالی توجه نمیکرد.
درحقیقت جهت حرکت سیاستها بهسوی برداشتن قوانین و مقرراتی بود که ریسک مالی را محدود میکرد. تأکید کینگ بر آزادسازی جریان سرمایۀ بینالمللی است که صحنه را برای وامدهی کلان بینالمللی آماده کرد. وامدهی آسیا به ایالات متحده که موجب تأمین مالی برای رونق و جهش مسکن در این کشور شد و نیز وامدهی آلمان به اروپای جنوبی نمونههایی ازایندست بودند. او علاوهبراین به مقرراتزدایی از بانکها نیز اشاره میکند. بااینحال از اشارهنکردن او به «مقرراتزدایی منفعلانه» متعجب شدم. مقرراتزدایی منفعلانه درحقیقت گسترشنیافتن مقررات برای پوشش اَشکال جدید مالیه است.
توضیح استانداردی که کینگ از بحران ۲۰۰۸ مطرح میکند، ترکیبی است از خوشبینی ناشی از ثبات طولانیمدت و مقرراتزدایی که درنهایت منجر به افزایش آسیبپذیری مالی شد. قبل از بحران، بدهی خصوصی بهطور مداوم در حال افزایش بود؛ بهطوری که نسبت بدهیهای خانوار به درآمدشان، هم در ایالات متحده و هم در انگلستان به حدود پنجاهدرصد رسیده بود. این انباشت بدهی باعث شد اقتصاد در برابر بحران آسیبپذیرتر شود؛ چراکه خانوادههایی که بار بدهی را روی دوش خود حس میکردند، در وضعیت رکود، خود را در موقعیت بهشدت نگرانکنندهای مییافتند.
در این وضعیت، نظام مالی مقرراتزداییشده مانند بمبی بود که هر لحظه امکان انفجارش وجود داشت. بانکها بهشکل سنتی همیشه نوعی «ضربهگیر» اساسی داشتهاند. این یعنی اگرچه آنها همیشه با پول سپردهها و قرضهای کوتاهمدت اقدام به وامدهی میکردند، تفاوت میزان وامها با بدهیهایشان آنقدر بوده که بتوانند بدون ورشکستهشدن، ضررهای ناشی از وامها را بپذیرند. بااینحال در بدو بحران، بیشتر بخشهای نظام مالی در نسبتِ بدهی به دارایی تفاوت بسیار زیادی را تجربه میکردند و نسبت بدهی به سرمایه به ۲۵به۱ یا حتی بیشتر رسیده بود. این وضعیت باعث شده بود نظام مالی در برابر هرگونه ترس و وحشت فراگیر بهشدت آسیبپذیر شود. این ترس و وحشت نیز بالأخره سر رسید.
زمانی که این اتفاق افتاد، عکسالعمل عمومی اقتصاددانان، ازجمله خود من این نبود که «این اتفاق چطور افتاده»؛ بلکه این بود که «وای، باید حواسم را بیشتر به جزئیات جمع میکردم». اقتصاددانان بهاندازۀ کافی دربارۀ کارکرد بانکها و بحرانها میدانند. اگر آنها، خُب ما، نتوانستیم این اتفاقات را پیشبینی کنیم، به این علت بود که بهاندازۀ کافی به جزئیات و ریزهکاریهای نظام مالی توجه نکردیم. من خودم فکر میکردم زمانی که حباب مسکن بترکد، اوضاع به هم میریزد؛ اما نه اینقدر بههم ریخته.
همه میدانستند که بانکها بهعلت بیمهشدنِ سپردهها، در معرض هجوم برای نقدکردن سپردهها نبودند؛ اما آنچه تقریباً همه از آن غافل شده بودند، گسترش «بانکداری سایه» بود. بانکداری سایه شامل تمام نهادها و ترتیبات مالی جدید، مانند صندوقهای پوشش ریسک و صندوقهای بازار پول هستند که در کنار بانکداری سنتی قرار گرفتند؛ اما تمام ریسکهای روزهای ناگوارِ گذشته را بازتولید کردند.
زمانی که همه متوجه اهمیت بانکداری سایه شدند، بهدنبال رویکردی نظری رفتند که به فهم بحران کمک کند. بعد از سقوط شرکت لمن برادرز، اقتصاددانان مدل «دایاموند دیبویگ» را با خود زمزمه میکردند. زمانی که فرد درک کند که بانک صرفاً ساختمانی مرمری با باجههای پاسخگویی نیست، تحلیلهای کلاسیک هجوم به بانک مانند مقالۀ داگلاس دایاموند و فیلیپ دیبویگ راهی فراهم میکند برای فهم آنچه در حال وقوع است. همچنین همانطور که قبلاً هم گفتم، موضع مروین کینگ دررابطه با بحران، تفاوت چندانی با اقتصاددانان دیگر ندارد.
دیدگاههای او دررابطه با بحرانِ جداگانهای که در منطقۀ یورو پیش آمد نیز از جنبۀ نظری همان تحلیلهای اقتصاددانان دیگر است؛ بااینحال شنیدن این مطالب از زبان یکی از سیاستگذاران تأثیرگذار قبلی قابلتأمل است. کینگْ یورو را بهکلی اشتباه میخواند و بهطور ضمنی خواستار توقف آن میشود:
اگر جایگزین خروج از منطقۀ یورو ریاضتهای خردکننده و ادامۀ بیکاری گسترده است، شاید بتوان این خروج را تنها راه پیشِ رو برای بازگشت به رشد اقتصادی و اشتغال کامل دانست.
این خیلی حرف بزرگی است و اگر او این حرف را در زمان تصدیش بر بانک مرکزی زده بود، احتمالاً به بحرانی دیپلماتیک ختم میشد.
بااینحال استدلال او کاملاً در چارچوب تحلیل استاندارد اقتصادی قرار میگیرد. بهخصوص مفهوم «منطقۀ واحد پول بهینه» که به سبک و سنگینکردن راحتیِ واحد پول فراگیر در مقابل انعطافی میپردازد که کشوری با داشتن واحد پولِ خود از آن برخوردار خواهد بود. او بیان میکند که نامتعادلبودن اروپا در هزینههای تولید و درنتیجه تجارت بهحدی وسیع است که یا باید یورو را رها کرد یا بهسمت اتحاد کامل سیاسی در این منطقه حرکت کرد. باتوجهبه نبود اراده برای چنین اتحادی، درنهایت به راهحل اول میرسیم. این موضوع در سطح عمومی موضوعی بحثبرانگیز است؛ اما برای اقتصاددانان مطلب چندان عجیبی نیست.
با همۀ اینها کینگ معتقد است که باید در نحوۀ استفادۀ ما از اقتصاد بازنگری کاملی صورت گیرد. چرا؟ برای پاسخ به این سؤال باید نگاهی بیندازیم به نزاعی که در طول هشتاد سال همواره در اقتصاد وجود داشته است.
سوم:
در دهۀ ۱۹۷۰ شکاف بزرگی میان اقتصاددانان کلانِ «آب شور»، یعنی اقتصاددانان ام.آی.تی، هاروارد، ییل و پرینستون ازیکسو و اقتصاددانان «آب شیرین»، یعنی اقتصاددانان شیکاگو، مینسوتا و راچستر ازسویدیگر به وجود آمد. اقتصاددانان آب شور معتقد بودند که دولت نقش مهمی در مبارزه با رکود دارد و اقتصاددانان آب شیرین چنین نقشی را برای دولت قائل نبودند. قبل از وقوع بحران جهانی، صحبت از آن بود که این شکاف از همیشه کمتر شده است؛ اما واکنشها به خود بحران و اقدامات دولت در قبال بحران نشان داد که این دو گروه تا چه حد از یکدیگر دورند و هرگونه توافق، توهمی بیش نیست. در این وضعیت، کسانی که از اقدام دولت دفاع میکردند، هرگونه تعارف را برای کینزین نامیدن خود کنار گذاشتند.
اما این کینزینبودن یعنی چه؟ برای افرادی مانند کریستینا رومر که از اقتصاددانان مهم دولت اوباماست یا لری سامرز یا خود بنده این به آن معنی نیست که میخواهیم از استدلال عرضه و تقاضا که اساساً بر مفهوم تعادل بنا شده است، بهکلی جدا شویم. کینزینبودن برای ما به این معنی است که بدانیم تعادل همیشه آنقدر هم خوب نیست؛ این یعنی اینکه اگر شما ناسازگاریهای کموبیش واقعی را مدنظر قرار دهید، مثل بیمیلی کارگران برای قبول کاهش دستمزدها، برای یک اقتصاد کاملاً محتمل است که به برقراری تعادلی مبادرت بورزد که نرخ بالا نگه داشته شدۀ بیکاری را هم شامل باشد.
اما واقعاً این همان کینزینیسمی است که اغلب از آن صحبت میشود؟ گروهی تقریباً کوچک، اما پرسروصدا و فعال از اقتصاددانان، معتقدند اینطور نیست. آنها بر این باورند که کینزینیسمِ واقعی نیازمند ردّ مفهوم تام تعادل و هر مفهومی است که در آن فعالان اقتصادی، شباهتی به انسان اقتصادی عقلایی در کتابهای درسی اقتصاد دارند.
در مهمترین اثر کینز یعنی نظریۀ عمومی اشتغال، بهره و پول میتوان برای حمایت از هر دوی این دیدگاهها، شواهدی یافت. در مقالهای از من که کینگ هم به آن ارجاع داده است، این دو گروه را «قسمت اولیها» و «فصل دوازدهمیها» نامیدهام. فصل دوازده کتاب نظریۀ عمومی که هم مشهور و هم جذاب است، به مشکلات پیشِ روی افراد در هنگام تصمیمگیری برای آینده میپردازد. کینز در آن فصل اشاره میکند که آینده بهطور ذاتی درکناپذیر است و ما باتوجهبه این نااطمینانی، بهنوعی خودمان را برای صحبت دربارۀ آینده گول میزنیم. در این وضعیت تصمیمات مربوط به آینده تحت بازبینیهای جدی قرار میگیرند و صحبت از تعادل در این وضعیت، بیمعنی است.
اما کینز همین کتاب را با سه فصلی آغاز میکند که در آن مباحث اساسی مدنظرش را مطرح میکند. این مباحث بهشکلی جدی شامل استدلال تعادل میشود. او در این قسمت فرض میکند که مخارج رابطۀ پایایی با درآمد دارد و بیان میکند که اقتصاد در سطحی از اشتغال ثبات مییابد که در آن سطح مخارجِ مطلوب با درآمد برابر میشود.
بااینحساب بالأخره کدامیک از این دو رویکرد نمایانگر کینزینیسم واقعی است؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که این رویکردها انتخابهایی برای نحوۀ تفکر پیشنهاد میدهند. اکثر کسانی که خود را کینزین مینامند، در گروه قسمت اولیها جای میگیرند. آنها لزوماً معتقد نیستند که کارگران و مصرفکنندگان کاملاً عقلایی عمل میکنند یا تغییرات ناگهانی در رفتار را رد نمیکنند؛ اما عدمعقلانیت و ناپایداری، بخش کوچکی از جهانبینی آنها را تشکیل میدهد.
بااینحال کینگ کاملاً این دیدگاه را زیر سؤال برده و آن را اشتباه میداند. او درحقیقت یکی از فصل دوازدهمیهاست. کینگ بیان میکند که تصمیمهای اقتصادی همواره در وضعیت «نااطمینانی شدید» اتخاذ میشوند. این نااطمینانی را نمیتوان با استفاده از احتمالات مشخص کرد؛ بنابراین چیزی بهنام رفتار بهینهکننده نیز وجود نخواهد داشت. افراد این نااطمینانی را با «برداشتهایی» میگذرانند که بهشکل قراردادی پذیرفته شدهاند؛ اما هر لحظه ممکن است تغییر کنند. او تحلیلهای عرضه و تقاضایی را اقتصاد «چیزها» مینامد و از اقتصاددانان میخواهد که اینگونه تحلیلها را رها کنند و بهدنبال اقتصاد «اتفاقافتادن چیزها» بروند.
چنین دیدگاهی بیسابقه نیست؛ اما شنیدن آن از یکی از رؤسای قبلی بانک مرکزی که همواره جزء اقتصاددانان متعارف به حساب آمده است، بسیار جالبتوجه است. اما او چرا چنین موضعی اتخاذ میکند؟
اگرچه او یک فصل کامل به توضیح این میپردازد که چرا نااطمینانیِ شدید و نه ریسک سنجشپذیر، اصل اقتصاد را تشکیل میدهد، اما دلیل این موضعگیری او را نمیتوان بهروشنی دریافت. بله، پیشبینیهای اقتصادی معمولاً بهشکل قابلتوجهی اشتباهاند. بله، حتی افراد باهوش نیز اعتمادبهنفس بیشازحدی در ارزیابی ریسک دارند. هر اقتصاددان مهمی اینها را میداند؛ اما بااینحال چنین چیزی را دلیلی کافی برای رهاکردن ابزار تحلیلی متعارف نمیداند. بهنظر این اقتصاددانان این موضوع نهایتاً باعث میشود که نتایج تحلیلها را بهصورت شرطی و نه قطعی بیان کنیم. تحلیلهایی که باوجود علم به غیرعقلاییبودن رفتار افراد، مسائل را با فرض تصمیمات عقلایی آنها پیش میبَرد. اما چه چیز باعث میشود که کینگ چنین چیزی را کافی نداند؟
بخشی از پاسخ را باید در مقیاس داوری نادرستی جستوجو کرد که به بحران مالی ختم شد. در آن وضعیت، هیچکس در بخش مالی حتی تصور آن مقدار از کاهش قیمت در بخش مسکن را هم نمیکرد. البته آنچه عجیب است، این است که بعضی اقتصاددانان، مانند رابرت شیلر۴ که اتفاقاً از ابزار متعارف هم استفاده میکردند، قبل از این اتفاق هشدار داده بودند که قیمتهای مسکن غیرواقعی است و به سطوح قبلیاش باز خواهد گشت. درنهایت هم همین اتفاق هم افتاد.
کینگ علاوهبر فروپاشیِ اقتصادی، ضعف مزمن اقتصادهای پس از فروپاشی را نیز دلیل دیگری بر سرافکندگیِ بیشتر هرنوع استدلال متعارف اقتصادی میداند. درواقع من شک دارم که این مهمترین انگیزۀ او بوده باشد: او رکود طولانیمدت را نشانهای میداند از «تغییر در روایتی که خانوادهها با استفاده از آن درآمدهای آینده را برآورد میکنند»؛ روایتی که با هیچ عامل عینی نیز توضیحدادنی نیست.
اما اینجا هم میتوانید تعداد زیادی از کینزینهای متعارف یا قسمت اولیها را بیابید که این ضعف مزمن را قبلازآن و بر اساس تحلیل معمول محدودیتهای سیاست پولی و مالی پیشبینی کرده بودند. خودِ من در ژانویۀ ۲۰۰۸ پستی وبلاگی با عنوان «عمیق؟ شاید. طولانی؟ احتمالاً» نوشتم که در آن بهبود کُند و طولانیمدتِ رکود را برای آیندۀ نزدیک پیشبینی کرده بودم. بعدازآن و در همان سال کنث رُگُف و کارمن راینهارت مقالهای منتشر کردند که نشان میداد بازیابیهای قبلی از بحرانهای تجربهشده معمولاً بهکندی صورت میگیرد و بازیابی ایالات متحده از ۲۰۰۸ نیز از دیگر بحرانهای مالی شدیدی که تجربه شدهاند، چیزی کم ندارد.
همین تازگی هم تعدادی از اقتصاددانان و مشهورتر از همه، لَری سامرز اشاره داشتهاند که ممکن است با «رکود قرنی» روبهرو باشیم. این عبارت، عبارتی قدیمی است که به وضعیتی اشاره دارد که حتی باوجود نرخ بهرههای بسیار اندک، میزان مخارج بهشدت کم است. کینگ این خط فکری را بهدلایلی عجیب و غیرمعقول رد میکند. بهنظر او مشخص نیست که این خط فکری به عرضه اشاره دارد یا تقاضا. البته مشخصاً به تقاضا اشاره دارد. همچنین توصیف بیماری بدون تشخیص دلایل آن بهنوعی باعث ایجاد دور باطل میشود که البته این طور هم نیست.
باایناوصاف من دقیقاً نمیدانم چرا کینگ احساس کرده که نیاز است به این سمتوسوی افراطی حرکت کند. اما انگیزۀ او را که کنار بگذاریم، اگر او درست بگوید، نتیجهاش چیست؟
چهارم:
جایجای کتاب کینگ پر است از تحلیلهای پولی و بهخصوص نقش بانکها در خلق پول. عنوان «کیمیاگری» به این موضوع بر میگردد که بانکها سپردهگذاران را مطمئن میکنند که آنها هر وقت بخواهند، میتوانند به سپردههایشان دسترسی داشته باشند؛ درحالیکه بیشتر این سپردهها در وامدهی و داراییهایی سرمایهگذاری میشود که در کوتاهمدت امکان نقدشدنشان وجود ندارد. این روند بهواقع مانند ایجاد چیزی از هیچ یا همان کیمیاگری است. در بیشتر موارد، این روند درست عمل میکند؛ چراکه در هر روز تنها بخش کوچکی از سپردهگذارانِ بانکی بهدنبال نقدکردن سپردههایشان هستند.
مشکلی که اقتصاددانان نیز مدتهاست به آن واقفاند، این است که اگر سپردهگذاران احساس کنند که بانک در حال ورشکستگی است، یکباره برای نقدکردن سپردههایشان به بانک هجوم میآورند. چنین ترسی میتواند به ارزش داراییهای بانک صدمه بزند و افراد را بیشتر به این هجوم ترغیب کند: اگر احساس کنم که دیگر سپردهگذاران پولهایشان را میخواهند و این کار باعث میشود که بانک داراییهایش را به قیمتی نازل به فروش برساند و شاید ورشکست شود، بهتر میبینم که خودم نیز به این هجوم بپیوندم.
این اقتصادِ بانکداریِ استاندارد است. پاسخهای متعارف نیز همگی مشخصاند. اول اینکه بانک مرکزی آماده است تا بهعنوان «وامدهندۀ نهایی» در مواقع بحران به بانکها وام دهد. این باعث میشود تا افراد اطمینان حاصل کنند که حتی اگر هجوم به بانکها نیز اتفاق بیفتد، فروش داراییها با قیمت نازل لزومی نخواهد داشت. دوم اینکه بیمههای سپرده در وضعیتی که بانکها سرمایهگذاری نادرستی بکنند، از ضرر جلوگیری میکند. سوم اینکه قواعد و قوانینی مانند محدودیت بر کارهایی که بانکها میتوانند با پول سپردهگذاران بکنند و نیز قواعدی که بانکها را ملزم میکند سرمایۀشان همیشه به اندازۀ کافی زیاد باشد، باعث میشود بانکداران نتوانند از مزیتی که دو سیاست اول برایشان در پی دارد، سوءاستفاده کنند.
اما تأکید کینگ بر نااطمینانی شدید، چطور این داستان و سیاستهای همراه آن را تغییر میدهد؟ بهصراحت باید بگویم که شاید نتوانسته باشم منطق و تفسیر او از این موضوع را بهطور کامل درک کنم. بااینحال فکر میکنم نکتۀ مدنظرش این است که نه استفاده از وامدهندۀ نهایی و نه قواعد و قوانین را نمیتوان بهدرستی تعریف کرد؛ چراکه هیچکس نمیداند که سرمایهگذاریهای بانک تا چه حد میتواند نتایج بدی در پی داشته باشد.
در اینجا هم برای من عجیب است که چرا او تا این حد از کارایی رویکردهای متعارف ناامید است. گری گورتون که شاید بتوان او را مهمترین تحلیلگر اتفاقات منجر به ایجاد ضررها در سال ۲۰۰۸ دانست، اشاره میکند که ایجاد قواعد سفتوسخت بانکی و بیمۀ سپرده در طول «رکود بزرگ» باعث شد شاهد «دورۀ آرامش» باشیم که هفتاد سال یعنی، ۱۹۳۴ تا ۲۰۰۷ به طول انجامید و در آن هیچ بحران نظاممندی شکل نگرفت. درست است که مالیهْ امروز پیچیدهتر شده است اما این تجربه نشان میدهد که قواعد و تورهای حمایتی میتوانند در دورههایی طولانیمدت کارا باشند.
با همۀ اینها کینگ از بازنگری اساسی در قوانین بانکی صحبت میکند و میگوید که باید «وامدهندۀ رهنگیر» را جایگزین «وامدهندۀ نهایی» کرد. در این وضعیت بانکهای مرکزی آماده خواهند بود که به هر واسطۀ مالی در هر وضعیتی وام دهند، بهشرط اینکه داراییها بهعنوان تضمین در رهن بانک قرار گیرد. اما میزان تضمین موردنیاز به داراییها بستگی دارد. بانکداران برای قرضگرفتن در مقابل داراییهای کمکیفیت باید وثیقۀ اضافی تقبل کنند. این تفاوتِ ارزش وام و ارزش دارایی در اصطلاح مالیه به «اصلاح مو» معروف است. میزان این اصلاح مو نیز باید از قبل مشخص شده باشد.
چنین پیشنهادی جالب است؛ اما باید بگویم که مطمئن نیستم این پیشنهاد چقدر در امتداد تأکید او بر نااطمینانی شدید قرار دارد یا اساساً چقدر با نظامی که امروز داریم، متفاوت است. اگر آینده را نمیتوانیم درک کنیم، چطور میخواهیم اندازۀ اصلاح مو را مشخص کنیم؟ و اینکه آیا بسیاری از اقدامات نجاتی که در سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ صورت گرفت، مانند تقاضا از شرکتها برای بهرهنگذاشتن داراییهایشان نبود؟ برای مثال بانک مرکزی امریکا به شرکت بیمۀ ای.آی.جی۵ وام داد و در مقابل هشتاددرصد از مالکیت آن را بهعنوان تضمین دریافت کرد. کینگ در بحبوحۀ اتفاقات مربوط به مالیه حضور داشته و من نداشتهام؛ اما کتاب او نه بهوضوح دلیل نیاز به نظامی جدید را مشخص میکند و نه اینکه مشخص میکند چنین نظامی چطور اوضاع را تغییر خواهد داد.
در هر صورت پیشنهادهای سیاستی کینگ به اصلاحات بانکداری محدود نمیشود. او به سیاستهای اقتصاد کلان هم وارد میشود و به چگونگی مقابله با ضعف اقتصادیای میپردازد که بعد از گذر از دوران حاد اولیۀ بحران همچنان پابرجا مانده است. او با اینگونه تحلیلها مخالف است که پویا نبودنِ اقتصاد را به دلایل جمعیتشناختی مانند سالخوردهشدن جمعیت مربوط میدانند. بهاعتقاد او اتفاقی که افتاده، این است که مصرفکنندگان برداشت بسیار بدبینانهای از اتفاقات احتمالی آینده پیدا کردهاند. این موضوع باعث شده است سالبهسال مخارجشان را کاهش دهند. اما در اینجا اتفاق جالب و شاید بامزهای رخ میدهد: دیدگاههای افراطی او به توصیۀ سیاستی ختم میشود که نهایتاً توصیهای محافظهکارانه است.
دیدگاه متعارف کینزی، یعنی دیدگاه قسمت اولیهای متمایل به «چیزها»، این است که در مقابلِ ضعف مزمن اقتصاد باید سیاستهایی پیش گرفت که تقاضا را افزایش دهد. در این وضعیت باید نرخهای بهره پایین نگه داشته شده و شاید هدفهای تورمی افزایش یابد تا باعث شود افراد هرچه بیشتر به افزایش مخارج و کاهش انباشت پول تشویق شوند. دولتها نیز باید از این نرخهای بهرۀ بسیار پایین استفاده کرده، قرض گرفته و در زیرساختهای ضروریتر خرج کنند. همچنین باید به افراد و کشورهایی که بدهی عاجزشان کرده است، تخفیف داد و همینطور سیاستهای دیگری ازایندست.
کینگ هیچکدام از این توصیهها را نمیپذیرد. بانک انگلستان در زمان زمامداری او بهاندازۀ بانک مرکزی امریکا یا حتی بیش از آن، سیاست تسهیل پولی با پاییننگهداشتن نرخهای بهره را دنبال کرد. باوجوداین به نظر میرسد کینگ سیاستهای گذشتۀ خود را محکوم میکند: بهکارگیری محرکهای پولی با استفاده از نرخهای بهرۀ اندک، اغلب به این صورت عمل میکند که افراد را تشویق میکند مخارج آینده را به حال انتقال دهند. اما این اثرْ کوتاهمدت است. زمان که بگذرد، فردا همان امروز خواهد شد. در این وضعیت باید این کار را تکرار کنیم و مخارج فردای جدید را به امروز جدید انتقال دهیم. در این وضعیت با گذر زمان حفرههای بیشتروبیشتری در تقاضای آینده ایجاد میکنیم. نتیجۀ این روند مسیری تکرارشونده از رشد ضعیف در اقتصاد خواهد بود.
آیا این بحث از نظر تحلیلی صحیح است؟ بهنظر من کینگ باید برای ادعاهایش مدلی مشخص ارائه دهد؛ چراکه شخصاً فکر میکنم این دقیقاً یکی از همان موقعیتهاست که کلمات بهتنهایی توهمی از ارتباط منطقی به وجود میآورند، اما وقتی سعی میکنی بهصورت ریاضی، آن منطق را نشان دهی، بهکلی رنگ میبازد. علاوهبراین، ربط این موضوع با نااطمینانی شدید همچنان نامشخص است. اما این موضوعی است که باید در مقالات فنی بررسی شود.
باوجوداین اگر در هر صورت محرکهای پولیْ خودمخرباند، چه باید کرد؟ کینگ محرکهای مالی را نیز بهدلیل نگرانی از بدهی عمومی رد میکند. بااینحساب چه باقی میماند؟
در انتهای کتاب، کینگ برنامۀ سه بخشی مختصری میآورَد: اول، اصلاحات اقتصادی برای افزایش بهرهوری که او امیدوار است بتواند دیدگاه ناامیدانۀ مصرف کنندگان را تغییر دهد؛ دوم آزادسازی تجارت بهخصوص در بخش خدمات، مانند بیمه، مشاوره، تحلیل داده و غیره، چراکه تجارت کالاها همین الان هم تقریباً آزاد است؛ سوم بازگرداندن انعطافپذیری نرخ ارز که در واقع بهمعنی پایان یوروست.
این قسمت آخر باوجوداینکه از نظر اقتصادِ متعارف، توجیهپذیر است، باتوجهبه گویندۀ آن بهواقع شگفتآور است. اما دو پیشنهاد دیگر حقیقتاً باعث ناامیدی من میشود. آنهمه صحبت از نیاز به کنارگذاشتن اقتصاد متعارف و قبول واقعیت نااطمینانی شدید و درنهایت لُّبّ مطلب، مشابه توصیههایی است که تمام برنامههای صندوق بینالمللی پول در شصت سال گذشته ارائه دادهاند: اصلاح ساختاری و تجارت آزاد. واقعاً؟ همین؟
بااینحساب پایان کیمیاگری با شکستی ناامیدکننده پایان مییابد؛ اما این موضوع این حقیقت را تغییر نمیدهد که این کتاب، کتابی مهم و شجاعانه است که بسیار ارزش خواندن دارد. با تمام مشکلاتی که در ارتباطدادن جهانبینی کینگ با پیشنهادهای سیاستیاش وجود دارد، او به همۀ ما خدمتی بزرگ میکند. او یک بارِ دیگر به همۀ ما یادآوری میکند که فهم ما از جهان تا چه حد شکننده است و اگر فکر کنیم که دانش ما بیش از آن چیزی است که واقعاً هست، چه خطرات بزرگی تهدیدمان میکند.
اطلاعات کتابشناختی:
King, Mervyn. The End of Alchemy: Money, Banking, and the Future of the Global Economy. WW Norton & Company, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را پل کروگمن نوشته است و در شمارۀ تاریخ ۱۴ جولای ۲۰۱۶ با عنوان «Money: The Brave New Uncertainty of Mervyn King» در وبسایت بوستون گلوب منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «پایان کیمیاگری: بانکداری و آیندۀ اقتصاد جهانی» و با ترجمۀ امیرحسین میرابوطالبی منتشر کرده است.
•• پل کروگمن (Paul Krugman) ستوننویس نیویورکتایمز، استاد اقتصاد دانشگاه نیویورک و برندۀ نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۸ است.
[۱] Old Lady of Threadneedle Street: این اصطلاح را گاهی به جای عبارت «بانک انگلستان» به کار میبرند.
[۲] کینگ بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ رییس بانک انگلستان و نیز رییس کمیتۀ سیاست پولی این بانک بود.
[۳] دینار قدیمی عراقی که با پلاکهای چاپ پول سوئیسی چاپ میشده است
[۴] شیلر از دانشگاه ییل، برجستهترین اندیشمند در رابطه با حباب هاست.
[۵] AIG