نوشتار

استخوان شکسته و قلب شکسته برای مغز فرقی نمی‌کند

طردشدن فقط به سلامت ما آسیب نمی‌رساند بلکه می‌تواند کشنده باشد

استخوان شکسته و قلب شکسته برای مغز فرقی نمی‌کند عکاس: توماس هوپکر.

فرقی نمی‌کند بی‌محلی و طردشدن از طرف دوست و آشنا باشد یا یک غریبه‌. حتی خیلی فرقی نمی‌کند این رفتار دلیل جدی و مهمی دارد یا به‌خاطر اتفاقی پیش‌پاافتاده باشد. تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد این است که وقتی کسی را نادیده می‌گیرند، حسابی «دردش» می‌گیرد. اما آیا تا به حال فکر کرده‌اید که این درد دقیقاً چطور دردی است؟ تحقیقات علمی سرنخ‌هایی برای ما دارند: مغز انسان میان استخوان شکسته و قلب شکسته تفاوتی قائل نیست.

الیتسا دِرمِنژیسکا

الیتسا دِرمِنژیسکا

نویسنده‌ در حوزۀ سلامت ذهن

aeon

Rejection kills

الیتسا دِرمِنژیسکا، ایان— روان‌شناسی به نام نائومی ایزنبرگر خود را دانشمندی چندرگه می‌داند. او، که هیچ‌وقت درست و حسابی در چارچوب رشته‌های تحصیلی‌اش قرار نمی‌گرفت (زیست روان‌شناسی، روان‌شناسی سلامت و علوم اعصاب)، علاقه‌ای عجیب و زودهنگام به چیزی یافت که شاید بتوان عنوانش را حیات عاطفی مغز نهاد. زمانی‌که دانشجوی دکتری در دانشگاه یو.سی.ال.ای بود، به نظرش جالب آمد که ما اغلب طردشدن را با اصطلاحاتی بیان می‌کنیم که دلالت بر دردی جسمانی دارند: «قلبم شکست»، «له شدم»، «احساسم را جریحه‌دار کرد»، «مثل سیلی به صورتم خورد». به نظر می‌رسد چنین اصطلاحاتی، فراتر از معنای استعاری‌شان، در دل خود نکته‌ای بنیادین دارند: این که احساسات ما به شیوه‌ای سامان یافته‌اند که مستقیماً قابل بیان نیستند. موارد مشابه را نه‌تنها در زبان انگلیسی بلکه در تمامی زبان‌های دنیا می‌توان یافت. ایزنبرگر فکر کرد چرا این‌گونه است؟ آیا ارتباطی ژرف‌تر میان درد جسمانی و عاطفی وجود دارد؟

ایزنبرگر و همکارانش، در آزمایشی مهم در سال ۲۰۰۳، هدست‌های واقعیت مجازی بر سر افراد تحت آزمایش نهادند. شرکت‌کنندگان از پشت عینک فقط دست‌هایشان را می‌دیدند و یک توپ، به اضافۀ دو شخصیت کارتونی که آواتارهای شرکت‌کننده‌های دیگری بودند که در اتاق دوم قرار داشتند. هر شرکت‌کننده با فشار یک دکمه می‌توانست توپ را برای شرکت‌کنندۀ دیگر پرتاب کند. در همین حال، پژوهشگران فعالیت مغزی آن‌ها را با دستگاه اف‌ام‌آر‌آی اندازه‌گیری می‌کردند. در نخستین دور بازی سایبر بال -بازی با این نام شناخته شده است-، همان‌طور که همه انتظار داشتند، توپ دست به دست می‌چرخید، اما خیلی زود بازیکنان اتاق دوم شروع به تبادل توپ بین خودشان کردند و بازیکنان اتاق اول را کاملاً نادیده گرفتند. درواقع اتاق دومی در کار نبود، بلکه صرفاً برنامه‌ای کامپیوتری طوری برنامه‌ریزی شده بود که هر شرکت‌کننده را «نادیده بگیرد» تا پژوهشگران ببینند نادیده گرفته شدن -یعنی همان چیزی که آن‌ها «درد اجتماعی» می‌نامیدند- چه تأثیری بر مغز دارد.

درد جسمانی بخش‌های گوناگونی از مغز را درگیر می‌سازد. برخی از این بخش‌ها مسئول تعیین محل درد هستند، درحالی‌که بخش‌هایی دیگر، مانند اینسولای قدامی و کورتکسِ سینگولیت خلفی قدامی، تجربۀ ذهنی درد (یعنی ناخوشایندی‌ آن) را پردازش می‌کنند. در اسکن‌ اف‌ام‌آر‌آی، تیم ایزنبرگر، در آن دسته افرادی که از بازی کنار گذاشته شده بودند هم فعالیت اینسولای قدامی و هم فعالیت کورتکس سینگولیت خلفی قدامی را مشاهده کردند. وانگهی، افرادی که بیشترین پریشانی عاطفی را داشتند بیشترین فعالیت مغزی مرتبط با درد را از خود نشان دادند. طردشدن اجتماعی، به بیان دیگر، ماشۀ همان مدارهای عصبی‌ای را می‌کشد که زخم جسمانی را پردازش می‌کنند و آن را به تجربه‌ای ترجمه می‌کنند که ما درد می‌نامیم.

چنین نظری در آن زمان -و حتی هنوز هم- نظری انقلابی بود که، بر اساس آن، مغز تمایزی میان استخوان شکسته با قلب آزرده قائل نمی‌شود. این ایده به ما می‌گوید طردشدن موضوعی دردآور است. هم‌پوشانی میان درد جسمانی و درد اجتماعی برای ایزنبرگر فراتر از آن است که صرفاً علاقه‌ای علمی باشد. او در سال ۲۰۱۴ به مجلۀ اج گفت «نتایج این تحقیقات موضوعی را برای مردم آشکار می‌کند که شاید می‌دانستند، اما از پذیرش‌ آن هراس داشتند: اینکه درد عاطفی صرفاً چیزی تخیلی و ذهنی نیست، بلکه به این دلیل ذهنی است که در مغز اتفاق می‌افتد».

از آن زمان تا کنون، چند مطالعۀ دیگر نیز آزمایش سایبربال را به کار برده و دامنۀ نتایجش را گسترش داده‌اند. به‌عنوان مثال، پژوهشگران دریافته‌اند که نیازی نیست طردشدن اجتماعی لزوماً به شکلی آشکار باشد تا ماشه سازوکار درد را در مغز بکشد، بلکه تنها دیدن تصویری از شریک سابق زندگی‌تان یا حتی مشاهدۀ ویدئویی از چهره‌های ناخشنود هم باعث فعال‌شدن همان مسیر عصبی‌ درد می‌گردد. یک ‌بار تیم ایزنبرگر سؤالی به‌ظاهر احمقانه طرح کردند: اگر درد جسمانی و درد عاطفی به یکدیگر مرتبط هستند، آیا داروهای مسکن می‌توانند باعث بهبود دل‌شکستگی شوند؟ در مطالعه‌ای که متعاقب این پرسش انجام یافت، به برخی شرکت‌کنندگان، به ‌مدت سه‌ هفته، دو نوبت در روز تایلینول (یک مسکن رایج) دادند، درحالی‌که برای گروه دوم تنها نوعی دارونما تجویز کردند. هر دو گروه را در معرض طردشدن قرار دادند و از آن‌ها خواستند روزانه احساساتشان را یادداشت کنند. در پایان آزمایش، گروه تایلینول پریشانی کمتری را گزارش کردند و فعالیت مغزی کمتری در نواحی مرتبط با درد نشان دادند.

چنین چیزی به معنای خداحافظی با درد عاطفی نیست، و مطمئناً وقتی دنیا به شما پشت می‌کند، کارهای بهتری از بالاانداختن یک قرص هم می‌شود انجام داد. بااین‌حال، مطالعۀ تایلینول نکته‌ای مهم را دربارۀ طردشدن آشکار می‌سازد: اینکه می‌تواند از حیات عاطفی شما به درون خودِ جسمانی‌تان سرریز کند. درواقع، در سال‌های اخیر مفهوم طردشدن اجتماعی جایگاهی کلیدی در تعدادی از یافته‌های رشته‌های مختلف علمی، ازجمله روان‌شناسی، علوم اعصاب، اقتصاد، زیست‌شناسی تکاملی، همه‌گیرشناسی و ژنتیک، داشته و دانشمندان را مجبور کرده است دوباره به این فکر کنند که چه چیزی ما را بیمار یا سلامت می‌کند، چرا برخی افراد بیشتر عمر می‌کنند اما برخی دیگر زود از دنیا می‌روند، و چگونه نابرابری‌های اجتماعی بر مغز و جسم ما اثر می‌گذارند.

به گفتۀ ایزنبرگر، اهمیت درد اجتماعی به تکامل بازمی‌گردد. ما، در طول تاریخ، برای بقا به افراد دیگر متکی بوده‌ایم: آن‌ها ما را پرورش می‌دادند، کمکمان می‌کردند خوراک بیابیم و در برابر حیوانات وحشی و قبیله‌های دشمن از خود مراقبت کنیم. چیزی که به معنای واقعی ما را زنده نگاه می‌داشت روابط اجتماعی بود. شاید دردِ طردشدن نیز در همان‌ زمان تکامل یافت، درست همانند دردِ جسمانی و همچون نشانه‌ای برای در معرض تهدید بودن زندگی‌. شاید طبیعت، با استفاده از میان‌بری هوشمندانه، به‌سادگی سازوکار موجود برای درد جسمانی را «قرض گرفت» تا دیگر سازوکاری جدید به وجود نیاورد. همین موضوع توضیح می‌دهد چرا در مغز ما استخوان شکسته و قلب شکسته تا این اندازه به یکدیگر پیوند خورده‌اند.

آنچه دربارۀ چنین ارتباطی اهمیت دارد این است که چگونه حتی اتفاقات پیش‌پاافتاده نیز می‌توانند، به قول پژوهشگران، «استخوان لای زخم» شوند. در آزمایش سایبربال، طردشدن توسط افرادی که نمی‌شناسید، و حتی نمی‌توانید ببینیدشان، کافی است تا ماشۀ دردی باستانی را بکشد که مسئول زنده نگاه‌داشتن شماست. دیدن ویدئوی چهره‌های ناخرسند نیز، به‌سادگی، همان تأثیر را دارد. اما دربارۀ آن ضربات سنگینی که بر احساس تعلق ما وارد می‌شوند چه می‌توان گفت؟ ناخودآگاه انتظار دارید هرچه طردشدن از جانب فردی مهم‌تر باشد، درد ناشی از آن نیز بیشتر باشد. هرچند، این چیزی نیست که پژوهشگران بدان رسیده‌اند. معلوم شد زمانی‌که طرد می‌شویم -از جانب همسر، رئیس، دوستان، در کار، مدرسه یا خانه- اتفاق دیگری نیز می‌افتد که می‌تواند کمک کند هم تلاشمان را برای پذیرفته‌شدن درک کنیم، و هم آن افسردگی قدرتمندی که به همراهش می‌آید.

روی باومیستر یک دانشمند علوم اجتماعی است که سی سال از زندگی‌اش را صرف مطالعۀ عزت نفس، تصمیم‌گیری، تمایلات جنسی، آزادی اراده و احساس تعلق کرده است. باومیستر، در مجموعه آزمایش‌هایی که به‌ همراه همکارانش از اواخر دهۀ ۱۹۹۰ انجام داد، متوجه شد افراد پس از طرد اجتماعی به شکلی چشمگیر پرخاشگرتر می‌شوند، بیشتر مستعد فریب‌دادن و خطرکردن می‌گردند و تمایلشان را برای کمک به دیگران از دست می‌دهند. اما، جدای از این تغییرات موقت در رفتار، آزمایش‌شونده‌هایی که در معرض طرد اجتماعی قرار گرفته بودند درواقع نشانه‌ای از آسیب واقعی بروز ندادند. این موضوع پژوهشگران را سردرگم کرد، چرا که با پیش‌بینی‌هایشان در تضاد بود؛ آن‌ها انتظار داشتند طردشدن موجب آزادسازی عواطف منفی گردد، اما اکنون می‌دیدند که ماشۀ رفتارهای انحرافی را کشیده است. باومیستر می‌گوید در آن آزمایش «هیچ‌وقت سروکلۀ عواطف پیدا نشد».

او و همکارانش، در یک آزمایش، دانشجویان لیسانس را به دو گروهِ چهار تا شش نفری تقسیم کردند، و به آن‌ها کمی وقت دادند تا با یکدیگر آشنا شوند. سپس از هم جدایشان کردند و از هر کس خواستند برای مرحلۀ بعد دو دانشجوی دیگر را به‌عنوان والدینش انتخاب کند. به برخی از دانشجویان گفتند همه آن‌ها را انتخاب کرده‌اند و به برخی دیگر گفتند هیچ کس انتخابشان نکرده است. در پایان، وقتی تمامی دانشجویان به احساسات خودشان نمره دادند، گروه نادیده‌گرفته‌شده هیچ تغییری در عواطفش نشان نداد. به ‌نظر می‌رسید آن‌ها، به‌جای آنکه احساس ناراحتی بکنند، از نظر عاطفی بی‌حس شده بودند.

به ‌هر نحوی که پژوهشگران محرک‌های طرد را شبیه‌سازی می‌کردند، یا عواطف را اندازه می‌گرفتند، تغییری به وجود نمی‌آمد و همین نتیجه بارها و بارها تکرار شد. آن‌ها به صرافت افتادند که شاید دانشجویان آسیب‌ِ عاطفی دیده‌اند، اما خجالت می‌کشند بیانش کنند. بنابراین، در آزمایشی دیگر، شرکت‌کننده‌ها می‌باید به احساسشان دربارۀ یکی از دوستان دانشجویشان امتیاز می‌دادند که از زخمی‌شدن پا یا به‌هم‌خوردن رابطه‌ای عاشقانه در عذاب بود. پژوهشگران چنین استدلال می‌کردند که حتی اگر دانشجویان نتوانند با احساسات خودشان روبه‌رو شوند، باز هم باید قادر باشند احساسشان را به فردی دیگر نشان دهند. بااین‌حال، یک بار دیگر، آن‌هایی که از نظر احساسی طرد شده بودند همدلی کمتری نشان دادند، که به این نتیجه‌گیری ختم شد که عواطف آن‌ها درواقع خاموش شده است.

باومیستر این پدیده را شوکِ خود 1 می‌نامد، که تمثیلی است از آن بی‌حسی‌ای که هنگام درد فیزیکی تجربه‌اش می‌کنیم. برای مثال، اگر دست خود را با قوطی کنسرو ببرید، شاید ابتدا هیچ ‌چیزی احساس نکنید. انگار بدن‌ شما برای لحظه‌ای خاموش می‌شود تا در برابر درد محافظتتان کند. باومیستر می‌گوید احتمالاً زمانی‌که طرد می‌شوید نیز روانتان از کار می‌افتد تا در برابر حملۀ درد عاطفی از شما محافظت کند. به ‌نظر می‌رسد طردشدن همیشه هم آسیب‌زا نیست، بلکه گاهی مرزهای درد را درمی‌نوردد، آن‌چنان که درکل چیزی احساس نمی‌کنیم.

باومیستر در آزمایشی دیگر از شرکت‌کنندگان خواست دربارۀ ضربه‌ای بزرگ بنویسند که به عزت نفسشان وارد شده، و واکنش فوری‌شان را بدان شرح دهند. طرد از گروه همتایان، با اختلاف زیاد، در رتبۀ اولِ نوشته‌های دانشجویان بود، و پس از آن طرد از دانشگاه و رابطۀ عاشقانه قرار داشت. وانگهی، عواقب این ضربه‌ها، در مقایسه با اتفاقات کوچک، پاسخ‌هایی کاملاً متفاوت در آزمایش‌شوندگان برانگیخته بود. احتمال بیشتری وجود داشت که آن‌ها سردرگم و (از شدت ضربه) فلج شوند، و توانایی‌شان را برای تفکر درست و تصمیم‌گیری از دست بدهند. آن‌ها احساس می‌کردند از بدنشان جدا شده‌اند، درست مانند زمانی که از فاصله‌ای دور به چیزها نگاه کنیم. جهان به‌ نظرشان بیگانه و نا‌آشنا می‌آمد. این وضعیتِ برزخی، به‌طور معمول، بیش از چند دقیقه به طول نمی‌انجامد؛ درنهایت افراد خودشان را جمع‌وجور کرده و به یاد می‌آورند کیستند و کجایند.

هر چقدر هم این لحظات شوک، این ناهوشیاری مطلق، گذرا باشند، باز هم چیزی را دربارۀ طردشدن و تعلق‌داشتن فاش می‌کنند که معمولاً از دیده‌ها پنهان می‌ماند. ما فراتر از حیوانات اجتماعی هستیم. ما تنها «با» دیگران زندگی نمی‌کنیم، بلکه «در میانِ» و «در درون» دیگران زندگی می‌کنیم. دیگران ما را در جهان قرار می‌دهند و جای ‌ما را در دنیا مشخص می‌کنند. وقتی می‌بینندمان، می‌شناسندمان. مگر هویت چیست جز عمری رشدونمو آرام نگاه‌ها؛ مگر چیست جز مایی که به خودمان از چشم دیگران نگاه می‌کنیم؟ چیزی که می‌بینیم آن چیزی است که آن‌ها می‌بینند، یا چیزی که ما می‌پنداریم آن‌ها می‌بینند. زمانی‌که رویشان را برمی‌گردانند، زمانی‌که نادیده می‌شویم، هستی‌مان، به‌تعبیری، از حرکت بازمی‌ایستد.

برای آنکه طردشدن به ما آسیب بزند، نه لزوماً باید از جانب خانواده یا افرادی باشد که می‌شناسیم‌، و نه اینکه آشکار و عیان باشد. بلکه، برعکس، طرد در تاروپود جامعه تنیده شده و موذیانه کمین می‌کند. جروم کاگان، روان‌شناسی از دانشگاه هاروارد و یکی از پیشگامان مطالعات رشد و شخصیت کودک، در مصاحبه‌ای با رادیو بوستون در سال ۲۰۱۲ گفت «بهترین چیزی که در اروپا و آمریکای شمالی کنونی می‌توان به کمک آن پیش‌بینی کرد که آیا کسی به افسردگی مبتلا خواهد شد یا نه ژن یا سنجش مغزی نیست، بلکه فقر است». جملۀ کاگان موضوعی را بازتاب می‌دهد که پژوهشگران مدت‌هاست می‌دانند: اینکه افراد فقیر از نظر سلامت نیز فقیرتر هستند. به‌هرحال، فقر بستری است برای رشد عوال خطرآفرین -بدرفتاری با کودکان، مواد مخدر، جرم و جنایت، بیکاری، تغذیۀ بد، مراقبت پزشکی ناکافی- که با بیماری‌های گوناگون جسمی و روانی در ارتباط‌اند.

اما فقر هر چقدر هم تضعیف‌کننده باشد، باز هم گویای تمامی ماجرا نیست، به‌ویژه اینکه در کشورهای توسعه‌یافته، علی‌رغم بهبودِ تدریجی درآمد‌ها و استانداردهای زندگی، مشکلات سلامتی همچنان گریبان‌گیر تعداد بی‌شماری از افراد، و نه‌تنها فقرا، است. مطالعات وایت‌هال را در نظر بگیرید؛ همه‌گیرشناسی به نام مایکل مارموت و همکارانش در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه لندن، بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰، اطلاعات ۱۸ هزار نفر از کارکنان خدمات کشوری را (که مرکزش در منطقۀ وایت‌هال لندن است) جمع‌آوری کردند. پس از آنکه ده ‌سال آن‌ها را زیر نظر داشتند، متوجه شدند میزان مرگ‌ومیر کارگران غیرماهر که در قعر سلسله‌مراتب بودند تقریباً سه برابر کارکنان ارشدی است که در رأس قرار داشتند. دسترسی به مراقبت‌های پزشکی -که آن زمان نیز مانند حالا رایگان بود- نمی‌توانست این تفاوت فاحش را در نرخ مرگ‌ومیر توضیح دهد. علاوه‌براین، الگوی مشابهی نه‌تنها در دو سر طیف سلسله‌مراتب، بلکه در تمامی سطوح نمایان شد؛ هرچه جایگاه شغلی شما پایین‌تر باشد، عمرتان کوتاه‌تر است.

طی دو دهۀ گذشته، شواهد گوناگونی نشان داده‌اند که جایگاه پایینِ اجتماعی-اقتصادی تأثیری مهم بر مرگ‌ومیر و مشکلات سلامتی دارد، مشکلاتی از قبیل بیماری‌های قلبی عروقی، آرتریت، دیابت، بیماری‌های دستگاه تنفسی، سرطان دهانۀ رحم، اسکیزوفرنی، سوءمصرف مواد و اضطراب. همان‌طور که از مطالعۀ وایت‌هال نیز برمی‌آید، تأثیرات منفی بر سلامت از افراد فقیر فراتر رفته و همه را در تمامی سطوح اجتماعی در بر می‌گیرد. پیوند میان سلامتی و جایگاه اجتماعی (خواه درآمد را معیار آن بدانید، یا تحصیلات یا شغل، و یا حتی جایگاهی که فرد خودش نسبت به دیگران احساس می‌کند) به یاری مطالعاتی اثبات شده که روی هزاران فرد جوان و میان‌سال آمریکایی، آفریقایی-آمریکایی و اهل کرۀجنوبی در بریتانیا انجام شده است. بنابر داده‌های مارموت، «اگر نرخ مرگ‌ومیر همه در انگلستان به اندازۀ افرادی بود که جایگاه بالای اجتماعی داشتند، مجموع عمری که هرساله به آن‌هایی که زود تر مرده‌اند اضافه می‌شد روی هم چیزی بین ۱.۳ تا ۲.۵ میلیون سال می‌بود».

همۀ پژوهشگران نیز با مارموت هم‌عقیده نیستند. برخی ادعا می‌کنند جایگاه اجتماعی-اقتصادی مسبب آسیب به سلامتی نیست، بلکه افرادی که مشکلات سلامتی دارند در مدرسه یا محل کار با دشواری‌هایی مواجه می‌شوند که آن‌ها را به انتهای نردبان اجتماعی می‌راند. ریچارد ویکینسون و کیت پیکت، پژوهشگران نابرابری در بریتانیا، با این حرف مخالف‌اند. آن دو در کتابی با عنوان تراز(۲۰۰۹)  2چنین استدلال می‌کنند که رانده‌شدن نمی‌تواند الگوی مستندی را توضیح دهد که بین کشورهای گوناگون مشاهده شده است، این الگو که جوامع نابرابرتر، که احتمالاً سلسله‌مراتب اجتماعی بیشتر و تفاوت جایگاه بیشتری دارند، نتایج بدتری در زمینۀ سلامتی نشان می‌دهند. آن‌ها می‌گویند به نظر می‌رسد مسئلۀ اصلی موقعیت اجتماعی ماست.

چگونه ممکن است موقعیت اجتماعی‌تان شما را بیمار کند؟ میزان دسترسی به منابع -که خودبه‌خود مظنون است- نمی‌تواند توضیح‌دهندۀ تأثیر همه‌گیر جایگاه اجتماعی بر سلامت باشد. اگرچه ممکن است آن‌هایی که در قعر جامعه هستند از شرایط بهداشتی، تغذیه و مراقبت‌های پزشکی نامناسب رنج ببرند، بااین‌حال چنین عواملی نمی‌توانند مسئول آن شکاف سلامتی‌ای باشند که در طول نردبان اجتماعی دیده می‌شود. شاید گاهی به نظر برسد طبقات مرفه از سیارۀ دیگری آمده‌اند، اما واقعیت این است که نه پزشک‌های‌ آن‌ها، نه خوراکشان و نه شامپو و خمیردندانی که استفاده می‌کنند دارای چنان ویژگی‌های جادویی‌ای نیستند که اغلب افراد طبقۀ متوسط به آن‌ها دسترسی نداشته باشند. بااین‌حال طبقۀ متوسط، به نسبت آن‌هایی که در طبقات بالا هستند، از افسردگی، دیابت، و مرگ زودهنگام بیشتری رنج می‌کشند.

ویکینسون و پیکت می‌‎گویند «اضطراب جایگاه» یکی از دلایل محتمل است. نکتۀ محوری استدلال آن‌ها این است که جایگاه اجتماعی متضمن قضاوت‌های ضمنی دربارۀ ارزش فرد برای جامعه است. هرچه در جایگاه بالاتری باشید، احترام و ستایش بیشتری از اطرافیانتان دریافت می‌کنید. درمقابل، پایین‌بودن در سلسله‌مراتب اجتماعی به معنای شکست در زندگیِ مطابق با استانداردهای موفقیت جامعه است. به بیان دیگر، برای طردشدن باید به‌عنوان محروم قضاوت شده و همچون فرودست دیده شوید. طردکردن ممکن است به‌شکل ضمنی اتفاق بیفتد، اما چیزی که آن را حتی مهلک‌تر می‌سازد این است که بدیهی پنداشته می‌شود: ما همان‌طور که هوای آلوده را تنفس می‌کنیم نابرابری اجتماعی را نیز می‌پذیریم، یا به شایستگی افراد نسبتش داده و بدین‌ترتیب توجیهش می‌کنیم. بنابراین، اگر خود را نزدیک به کف جامعه بیابید، بعید نیست احساس بی‌ارزشی، ناامیدی، و بیچارگی کنید.

آسیب مرزهای عواطف را درمی‌نوردد. اکنون تعداد روزافزونی از پژوهشگران متوجه شده‌اند تهدیدهایی که بر هویت اجتماعی ما اثرگذارند، مانند منفی ارزیابی‌شدن توسط دیگران، می‌توانند در سیستم‌های حیاتی نوروبیولوژیکی‌مان مداخله کنند. مطالعاتی که روی حیوانات فرمان‌بردار، و همچنین افرادی که در معرض ارزیابی منفی بود‌ه‌اند (برای نمونه، پس از ارائۀ سخنرانی برای یک مخاطب)، نشان می‌دهد که طرد اجتماعی منجر به التهاب می‌گردد، یعنی همان پاسخ درونی بدن به جراحت. تهدیدهای اجتماعی نیز، مانند تهدیدهای فیزیکی، منجر به مخابرۀ پیام خطر گشته، و حملۀ دفاعی دستگاه ایمنی را در برابر مهاجمان میکروبی فعال می‌سازد. به گفتۀ جورج سالویچ، مدیر آزمایشگاه پژوهش و ارزیابی استرس دانشگاه یو‌.سی.‌ال.‌ای، اگرچه این فرایند در مقابله با عفونت‌ها سودمند است، اما تأثیرش، در موارد طردشدن اجتماعی، می‌تواند از کنترل خارج شده و التهاب را به درجات خطرناکی برساند. التهاب مزمن، به‌نوبۀ خود، با دیابت، بیماری‌های قلبی‌عروقی، برخی سرطان‌ها، آلزایمر، آرتریت، افسردگی و بیماری‌های دیگر پیوند دارد. طردشدن اجتماعی در میان طبقات پایین رایج است، بنابراین همین مسئله می‌تواند توضیحی نیز باشد بر پیوند مبهمِ میان نابرابری اجتماعی و وضعیت بدِ سلامتی.

موضوع ناگوار در مورد جایگاه اجتماعی نسبی‌بودن آن است. جایگاهی که شما در مقایسۀ با دیگران در سلسله‌مراتب اجتماعی دارید تأثیر بیشتری بر شرایط‌ دارد تا جایگاه واقعی‌تان. این نوع رتبه‌بندی، به‌ناگزیر، بیش از آنکه برنده تولید کند، بازنده تولید می‌کند، درست مانند مسابقات ورزشی که در آن‌ها هم نفر دوم کسی است که به اندازۀ کافی خوب نبوده است: تنها یک مدال طلا در مسابقات المپیک می‌دهند، مدال‌های نقره و برنز بیشتر نوعی تسکین هستند. ویکینسون و پیکت چنین بیانش می‌کنند: «تفاوتی ندارد اگر افراد در کلبه‌ای بدون دستشویی، روی فرش خاکی زندگی کنند یا در خانه‌ای سه‌خوابه با یخچال و لباسشویی و تلویزیون، جایگاه پایین اجتماعی در هر صورت همچون نوعی بی‌ارزش‌بودن فراگیر تجربه می‌شود».

بالارفتن از نردبان اجتماعی لزوماً مشکلات را حل نمی‌کند، بلکه شاید تنها باعث مرتفع‌ترشدن حصار شود. فکر کنید چند پله بالاتر پریدید و بالای گروه همتایانتان جای گرفتید. از این جایگاه جدید نگاهی به پایین می‌اندازید و با خودتان می‌گویید عجب پیشرفتی کرده‌اید. اما بعد متوجه می‌شوید که حالا دیگر نقطۀ مرجع شما تغییر کرده است، چرا که به گروه اجتماعی تازه‌ای پای نهاده‌اید که رأس آن همچنان بالاتر از شماست. زمانی یک سرمایه‌گذار موفق به من گفت سیلیکون‌ولی، برخلاف زرق‌وبرق ظاهری‌اش، سرشار از بیچارگی است. او توضیح داد که هیچ اهمیتی ندارد چقدر به دست آورده‌اید، چرا که همیشه کسی هست که بالاتر از شما باشد. به‌ نظر می‌رسد جایگاهْ بازی‌ای است که هیچ‌وقت از آن برنده بیرون نمی‌آیید، زیرا هدف پیوسته در حال حرکت است. در این بازی هر موفقیتی می‌تواند درعین‌حال یک شکست باشد و هر برنده‌ای بازنده.

آیا این بدان معناست که تمامی ما، به‌‌استثنای آن انگشت‌شمارانی که در رأس‌اند، محکوم به فناییم؟ به‌هرحال، چه دربارۀ زنبورها صحبت کنیم، یا شامپانزه‌ها یا انسان‌ها این نظام‌های سلطه هستند که به ما می‌گویند چگونه تجربیات اجتماعی‌مان را سامان‌دهی کنیم. اما آیا الغای سلسله‌مراتب زمینۀ نابودی نظام‌های سلطه را فراهم نمی‌کند؟ ویکینسون و پیکت می‌گویند برابری بیشتر، گذشته از بهبود وضعیت آن‌هایی که در قعر جامعه‌اند، زنجیره‌ای از تغییرات مثبت را در جامعه آغاز می‌کند. دو پژوهشگر در مطالعه‌ای به سنجش ارتباط میان میانگین درآمد در ۲۱ کشور ثروتمند با شاخص‌های سلامت و مسائل اجتماعی هر کشور پرداختند و هیچ ارتباطی نیافتند. اما زمانی‌که کشورها را به‌ترتیب از برابرترین (مانند ژاپن، و کشورهای اسکاندیناوی) به نابرابرترین (مانند بریتانیا، پرتغال و ایالات متحده) امتیازبندی کردند، الگویی واضح پدیدار شد که نمی‌توانست تصادفی باشد: نرخ بیماری‌های اعصاب و روان و چاقی در نابرابرترین کشورها دو برابر بیشتر از برابرترین کشورها بود. وانگهی، امید به زندگی سه تا پنج سال کمتر، نرخ زاد و ولد نوجوانان ۶ تا ۱۰ برابر بیشتر، نرخ قتل ۱۲ برابر بیشتر و نرخ بی‌سوادی نیز به شکلی معنادار در آن‌ها (کشورهای نابرابر) بیشتر بود.

شاید یکی از راه‌هایی که بتوان به یاری آن مزایای برابری بیشتر را تبیین کرد این باشد که برابری مرزهای میان گروه‌های گوناگون را از بین برده و آمیزش و ادغام اجتماعی را تشویق می‌کند. مدت‌هاست که پژوهشگران می‌دانند افرادی که در جامعه ادغام شده باشند از طول عمر و سلامت بیشتری نسبت به افراد منزوی برخوردار خواهند بود، اما دلیل این امر تا همین اواخر پوشیده بود. آیا روابط اجتماعی باعث بهبود سلامتی افراد می‌گردد، یا اینکه افراد سالم روابط اجتماعی بهتری دارند؟ داده‌ها تا اواسط دهۀ ۱۹۸۰ محدودتر از آن بود که بتوان بر اساس آن‌ها قضاوت کرد، اما از آن زمان به بعد مطالعات طولانی‌مدتی که به‌دقت طراحی شده بودند پژوهشگران را قادر ساختند هزاران نفر را در طول دهه‌ها رصد کنند. این منابع غنی داده، به ‌همراه چارچوب‌های قوی‌تر نظری، شواهدی فراوان پیرامون اثرات مخرب انزوای اجتماعی فراهم آوردند.

در سال ۲۰۱۵، دو روان‌شناس به نام‌های جولیان هولت‌لانستد و تیموتی اسمیت، از دانشگاه بریگام یانگ در یوتا، ۷۰ مطالعه را بررسی کردند که روی هم بیش از ۳ میلیون فرد بالغ را به مدت هفت سال رصد کرده بودند. در پایان بررسی، پژوهشگران متوجه شدند که انزوای اجتماعی احتمال مرگ را ۲۹ درصد افزایش می‌دهد. حتی زمانی‌که پژوهشگران وضعیت اولیۀ سلامت شرکت‌کنندگان را بررسی کردند، باز هم همان نتیجه به دست آمد. مطالعات دیگری بر پیوند میان انزوای اجتماعی با بیماری‌های قلبی، سکته، زوال عقل، و آلزایمر تاکید کرده‌اند که برخی از مهم‌ترین عوامل مرگ و ناتوانی در جهان امروزند.

با وجود پیشرفت پژوهشی، هنوز مشخص نیست که چه چیزی را واقعاً باید انزوای اجتماعی بدانیم. معمولاً انزوای اجتماعی را نوعی محرومیت عینی در نظر می‌گیرند که به‌ویژه افراد سال‌خورده را درگیر می‌کند، یعنی زمانی‌که بازنشست می‌شوند، تمامی اعضای خانواده‌شان را از دست می‌دهند، نمی‌توانند رانندگی کنند، به دام بیماری می‌افتند، یا آن‌قدر ضعیف می‌شوند که نمی‌توانند در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت کنند. داده‌های حاصل از چند مطالعه نشان می‌دهند که ۴۰ تا ۵۰ درصد از افراد بیش از ۸۰ سال انزوای اجتماعی را گزارش کرده‌اند. اگرچه این رقم ترسناک می‌نماید، اما روی دیگر سکه این است که نیمی از افراد بسیار سال‌خورده زندگی سالم و روابط اجتماعی خوب دارند. برخی از این سالمندان درواقع پس از رهایی از کار همچنان، با شرکت در فعالیت‌های داوطلبانه، شبکۀ روابط اجتماعی‌شان را گسترش می‌دهند. تعلق به یک شبکۀ اجتماعی، به شکلی حیاتی، به سال‌خوردگان احساس هدفمندی می‌دهد و آن‌ها را برمی‌انگیزاند بیشتر مراقب خودشان باشند. سال‌خوردگان با حفظ روابط، یا ایجاد روابط جدید، از مزایای چیزی بهره‌مند می‌شوند که پژوهشگران بدان حمایت اجتماعی می‌گویند، یعنی همان چیزی که دیگران در اختیارشان می‌نهند تا به کمک آن اطلاعات به دست آورند، در کارهای خانه دست‌تنها نمانند، شانه‌ای برای گریه‌کردن داشته باشند، و شرایط سخت را راحت‌تر بگذرانند. خودِ حمایت‌کردن نیز نوشداروی دیگری است. در مطالعه‌ای روی ۴۲۳ زوج متأهل سال‌خورده، مشخص شد کمک به خانواده، دوستان و همسایگان (کمک عاطفی و عملی) باعث افزایش طول عمر می‌گردد.

کیفیت این پیوندها نیز مهم است. برخی سالمندان پیوندهای کمتر اما عمیق‌تر را ترجیح می‌دهند و برخی دیگر دوست دارند تنها باشند. بدون تردید، هیچ‌ یک از این‌ها اثرات زیان‌بار انزوای اجتماعی را انکار نکرده و مشکلات پیری را زیر سؤال نمی‌برند، بااین‌حال، تفاوتی مهم میان وضعیت عینی و تجربۀ ذهنی وجود دارد. عینیت و ذهنیت بی‌تردید به هم مرتبط‌اند، اما تنهابودن با احساس تنهایی کردن فرق دارد. به گفتۀ لوئیس هاوکلی، پژوهشگری در مرکز پژوهش افکار ملی در دانشگاه شیکاگو، و جان کاچوپو، دانشمند فقید علوم اعصاب در دانشگاه شیکاگو که بیش از دو دهه در این حوزه پژوهش کرده است، «افراد می‌توانند با دیگران زندگی کنند، اما در نظر خودشان مطرود باشند».

شاید در ذهن ماست که طردشدن ذات موذیگر خود را نمایان می‌سازد، یعنی نه از طریق زُق‌زُق دردی که بر سرمان می‌کوبد و آسیب‌هایی که به بدنمان می‌زند، بلکه از طریق ذهنمان. نادیده گرفته‌شدن در ذهن زنده می‌ماند، و از تخیلات مخدوش ما تغذیه می‌کند. برای آنکه خودتان را منزوی بدانید، باید بارها و بارها طرد شده باشید، حتی اگر کسی درواقع طردتان نکرده باشد. باید طردکننده و طردشونده هم‌زمان وجود داشته باشند. این‌گونه است که طردشدن درنهایت به ما آسیب می‌زند، با مجبورکردن ما به آسیب‌زدن به خودمان، و وادارکردنمان به همدستی در این عمل بی‌رحمانه.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را الیسکا دِرمِنژیسکا نوشته و در تاریخ ۳۰ آوریل ۲۰۱۹ با عنوان «Rejection kills» در وب‌سایت ایان منتشر شده است و برای نخستین بار عنوان «استخوان شکسته و قلب شکسته برای مغز فرقی نمی‌کند»در سیزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ آرش رضاپور منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۹۸با همان عنوان منتشر کرده است.

الیتسا دِرمِنژیسکا (Elitsa Dermendzhiyska) نویسنده‌ای است که در حوزۀ سلامت ذهن پژوهش می‌کند. او دبیر مجموعه مقاله‌ای است در همین زمینه با عنوان چیزهایی که برای موجودات زنده اتفاق می‌افتد (The Things That Happen to Those Who Live) که در سال ۲۰۲۰ منتشر خواهد شد.

پاورقی

  • 1
    ego-shock
  • 2
    Spirit Level

مرتبط

چطور در راه «ساختن خودمان» به خدا تبدیل شدیم؟

چطور در راه «ساختن خودمان» به خدا تبدیل شدیم؟

کتابی جدید، تاریخ ایدۀ خودآفرینی را در کنار تغییرات مذهبی بررسی می‌کند

هوش مصنوعی هیچ‌وقت از مخترعانش باهوش‌تر نخواهد شد

هوش مصنوعی هیچ‌وقت از مخترعانش باهوش‌تر نخواهد شد

نظریۀ «انفجار هوش» بر مبنای درک نادرستی از هوش به وجود آمده است

چه کسی باید بر هوش مصنوعی فرمان براند؟

چه کسی باید بر هوش مصنوعی فرمان براند؟

چهار بحث دربارۀ تأثیر هوش مصنوعی بر آیندۀ کار، اقتصاد و سیاست

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

شادی

۰۴:۰۸ ۱۳۹۸/۰۸/۲۲
0

عااالی بود .ممنون

علیرضا

۰۶:۰۶ ۱۳۹۸/۰۶/۱۱
0

بسیار عالی بود، با تشکر از شما

هانیه

۰۵:۰۵ ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
0

غمگینم کرد

رومینا

۱۰:۰۵ ۱۳۹۸/۰۵/۰۴
0

فوق‌العاده بود مسئله ای که چند وقت بود ذهن خودم و اطرافیانم رو درگیر کرده بود ترجمه هم عالی بود

فاطمه

۰۲:۰۵ ۱۳۹۸/۰۵/۰۴
0

مطلب فوق العاده عالی و روشنگری بود. ترجمه هم روام و عالی. ممنون.

مریم

۰۲:۰۵ ۱۳۹۸/۰۵/۰۴
0

عالی بود، امیدوارم مردم جامعه ما روزی بیاموزند که خشک و سرد و با نامهربانی و کینه و حسادت با یکدیگر رفتار نکنند که موجب دل شکستگی و بیماری همدیگر شوند

سهیلا

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۹
0

Bravoòoo

فاطمه

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۹
0

فوق العاده بود بسیار مطالب مفید بود

حمیدرضا

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
0

مقاله خیلی خوبی بود و به نظرم ترجمه آن بسیار روان و همراه با نتری در خور تحسین بود

محدثه

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
0

مقاله‌ی فوق‌العاده‌ای بود،خط به خطش انگار شخصیت خودم در طی سه سال اخیر رو میخوندم.

مهدیه

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
0

عالی بود دقیقا خودم تمام این حسهارو دارم تجربه میکنم و احساس میکنم بخاطر ضربه ای که خوردم قلبم شکست و طرد اجتماعی شدم جوری که قشنگ سر و بی حس هستم و زیاد دوست ندارم به افراد کمک کنم حس میکنم میخوان ازم سو استفاده کنن یا کلاه سرم بزارن ولی دارم سعی میکنم با آگاهی ازین حس های مخربم خارج بشم واقعا هم درسته و حسش میکنم که قلب شکسته به مانند استخوان شکسته میماند

عرفان

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
0

به قول نیچه بزرگترین بیداد نادیده گرفتن است، خیلی ممنون لذت بردم.

Ar

۰۸:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
0

عقده که همان عقیده است، وقتی با وقتی. مفاهیم عقاید در هم تنییده شود ،صدای طبل می دهد که از طویله بیرون می دود که صدای سرد شنیده می شود و با صدای قافیه صافی می‌دهد نمی شود با هیچ منطقی هم خوانی شود.

فاطیما

۰۴:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
0

خیلی جالب بود.ممنون

Negin

۱۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

خیلی عالی بود

اذین

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

بسیار عالی و ممنون از شما .. در شرایطی که انواع طرد شدن ها رو تجربه میکنیم کاش راهکار عملی هم ارائه میشد... دولت ها که کاری مفیدی انجام نمیدند.. مواظب کودکان مان باید باشیم

مریم

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

عالی بود

حدیثه باوفا

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

عالی بود خیلی جامع و کامل

مریم

۰۷:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

چه متن جالبی و چه ترجمه ی خوبی! ممنونم

توبا

۰۷:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

خیلی خوب بود. این موضوع مدتی ذهن منو درگیر کرده بود، من همیشه موقع نادیده گرفته شدن دچار تنگی نفس و خفگی درد در قفسه سینه میشم. مرسی برا مطالب با ارزشت❤

.....

۰۶:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

دنیا

۰۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
0

واقعا عالی بود کمی ترجمه مشکل داشت و سخت ترجمه شده بود ولی در کل مطلب مفید بود

مریم

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
0

فوق العاده بود و تاثیرگذار

گلشن

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
0

خیلی مفید بود

الهه

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
0

واقعا عالی بود سپاس فراوان

Parisa

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
0

باسلام ،مطلب بقدری تخصصی، اما سلیس به موضوع حیاتی، که می‌شود گفت یک بیماری پنهان است پرداخته که از خواندنش حیرت کردم، زنده باد

علیرضا

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۳
0

بسیار نکات اموزنده و محققانه بود سپاس فراوان در برهه ای از زندگی هستم که بسیار مرا فایده داشت

سهراب

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۲
0

عالی بود تشکر از شما ......

فرزانه

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۲
0

عالی بود. واقعا لذت بردم. ممنون.

لیلا س

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۲
0

خیلی جامع و خاص بود. من دقیقا چند ماهی بود که با موضوع شما درگیر بودم و خوابهای طولانی و نتوانستن به ادامه کار و ..... رو نمیتونستم برای کسی وصف کنم. وچه گوارابود پرداختن جامعه ای پژوهشگر به این موضوع. و ترجمه تیم قوی شما پایدار باشید

حسن

۱۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

مرسی بسیار خوب بود

ریحانه

۱۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

خیلی لذت بردم. ممنون.

امیرحسین

۱۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

عده‌ای خوشبخت به دنیا می‌آیند، عده‌ای بدبخت؛ و معمولا تغییری در این وضع حاصل نمی‌شود.

غزاله

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

ممنون از ترجمان. خیلی عالی بود؛ هم ترجمه و هم محتوا

نیلوفر

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

بسیار عالی بود، از وقت ای که برای جمع آوری این مطالب گذاشتید ممنونم، موفق باشید

نیلوفر

۱۰:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

واقعا خوندن اش لذت بخش بود.

داورپناه

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

عالی بود. ممنون

احسان

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

ماه هاست که من به مسئله طرد شدگی فکر میکردم و این مطلب خیلی از جواب ها رو به من داد. فکر میکنم آنچه عرفان به خصوص آموزه های مولانا در مورد انسان بدون تعلق خاطر بیان کرده بتونه راه حلی کوچک برای این دردی باشه که روز روان انسان های مدرن رو رنجورتر میکنه.

سورنا

۰۵:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

عالی بود خیلی خیلی ممنون .

عمادی

۰۴:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

سلام . مدتهاست مطالب شما را مطالعه می کنم. در این وانفسای همه چیزهای سطحی وجود شما نعمت است. ممنون از تلاش و همت شما.

محمدعلی

۰۳:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

عالی بود. با تشکر از شما.

۰۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
0

خیلی جالب و اموزنده، به نظرم با درک واقعی بودن درد عاطفی باعثبشه کمتر دل همدیگه رو بشکنیم

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0