آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 22 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
اسمها ماندگارند، اسمها باقی میمانند
در جهانی که معمولاً با ویژگیهایی چون تغییر و تجربههای گذرا تعریف میشود، اسمها یک استثنا محسوب میشوند. آنها موجودات سرسختیاند که جلوی حرکت بیرحمانۀ زمان قد علم میکنند. سنمان بالا میرود، عنوان شغلی و حتی تابعیتمان عوض میشود، اما اسممان همواره با ما باقی میماند. ویکتوریا پرینسویل، نویسندهای که بحث دربارۀ اسمگذاریها همیشه جایگاه پررنگی در آثارش داشته است در این نوشتار از جایگاه پر رمزوراز و پیچیدۀ نامها میگوید.
ویکتوریا پرینسویل، گرانتا — اسم فقط صمیمیت با خود نمیآورد، بلکه حد و مرز آن را هم مشخص میکند؛ اسمها مرزبندیها را تعیین میکنند. من اسمهایی دارم که فقط اعضای خانوادهام با آن صدایم میزنند و در طول زندگیام اسمهای دیگری هم داشتم که حالا دیگر کنارشان گذاشتهام.
یک زمانی ویکی بودم. البته والدینم، اوایل، آن را با حرف «وای» مینوشتند؛ از یک جایی به بعد خودم «وای» را تبدیل کردم به «آی». بعد از دورۀ لیسانس هم کلاً اسم ویکی را گذاشتم کنار. چند سال پیش، اتفاقی، یکی از بچههای دانشگاه را دیدم که کسی هم همراهش بود پس خودم را معرفی کردم: من ویکتوریا هستم. دوستم صدایش را پیچوتاب داد و گفت «اوه! برای خودت اسم مستعار انتخاب کردی؟».
ویکتوریا «اسم مستعارم» نبود، اما کاربردش همان بود. پنج سالی میشد که بعد از تمامشدن دانشگاه دیگر از اسم ویکی برای خودم استفاده نمیکردم. ویکتوریا رسمیتر است و، خودمانیم، کمتر دوستانه است. درواقع ویکتوریا کمتر خودمانی است، چون وقتی غریبهها ویکی صدایم میکنند صمیمیتی در آن هست که حس بدی به من میدهد. من و آن همدانشگاهی قدیمی همدانشکدهای، همورودی و همرشتهای نیز بودیم و در خوابگاه هم در یک راهرو زندگی میکردیم. حتی قبل از ورود به دانشگاه هم یکدیگر را میشناختیم، البته با هم رفیق نبودیم. درواقع آن روز، وقتی گفتم ویکتوریا هستم، روی صحبتم با همکارش بود که کنارش ایستاده بود. بههرحال، آن موقع فکر کردم هر نوع توضیح اضافهای میتواند اوضاع را خرابتر کند. یادم نیست چطور آن بحث را جمع کردم، اما حال بدی که از آن اتفاق به من دست داد تا مدتی با من بود.
آنطور که من فهمیدم نامیدن یکدیگر، بهعنوان تجربهای تعاملی، نه خنثی است و نه محدود. اسمها، در مکالمهای طبیعی، بعد از معارفۀ اولیه دوباره سروکلّهشان پیدا میشود. اینکه چطور یکدیگر را صدا میکنیم نشان میدهد که به چه چشمی به همدیگر نگاه میکنیم و نشان میدهد با هم آشناییم یا نشان میدهد برای هم احترام قائلیم. صمیمیت، بهخودیِخود، موضوع ظریفی است و حد و مرزی که آن را مشخص میکند هم میتواند بسیار شکننده باشد. پس اسمی که با آن همدیگر را صدا میزنیم، که تجسمی است از هر دو مورد (هم خودِ صمیمیت و هم حد و مرز آن)، میتواند مشکلات زیادی ایجاد کند.
بحث دربارۀ اسمگذاریها همیشه در ذهن من جایگاه پررنگی داشته است. یک روز پنجشنبه در صندوق پستیام چشمم افتاد به مجلۀ بریتیش ووگ نسخۀ مه ۲۰۲۱، و اسم تندیوِی نیوتن که روی جلد نوشته شده بود. بعد از نگاهی سرسری، دوباره برگشتم تا املای اسمش را با دقت بخوانم. تصویرش روی جلد زرشکیرنگ مجله، با آن وقار و پاهایی که روی هم انداخته بود، گویی تصدیق میکرد که داریم وارد قلمرو او میشویم: «تندیوِی نیوتن: تولد دوبارۀ چهرهای شناختهشده».
وقتی فهمیدم که اسم اصلیاش تندیوِی است و نه تَندی، که همیشه در تیتراژها نوشته میشد، مثل این بود که تکهای از یک پازل در ذهنم سُر خورد و سر جای خودش قرار گرفت. خیلی وقت بود که اسم «تندی» فکرم را درگیر کرده بود، چون نه با رگ و ریشۀ آفریقایی او جور درمیآمد نه با رگۀ اروپاییاش. در مصاحبهای که در مجله از او چاپ شده بود گفته بود که اسمش همیشه اشتباه نوشته میشده چون نامش، در اولین تیتراژ، «بهخاطر سهلانگاری» بدون حرف «دابلیو» نوشته شده است. مصاحبهکننده نیوتن را در بچگی بهعنوان کودکی توصیف میکند که «حرف دابلیوی اسمش از قلم افتاده، دیده و شنیده نمیشود، به این امید واهی که کمتر احساس متفاوتبودن کند».
در داستان او، پژواک ضعیف تجربهای را شنیدم که برای خودم هم بسیار آشنا بود. اینکه یک عمر بشنوی مردمی که اسمهای سختی مثل آگیلِرا را بهخوبی تلفظ میکنند اسمهای آسیایی و آفریقایی را لِهولَوَرده بیان میکنند و با روشهای مخفی و رمزگذاریشده به آدم میفهمانند که ما دو جور اسم غیرمعمول داریم: یکی آنهایی که میشد همانطور که باید تلفظشان کرد و دوم اسمهایی که ترجیح دادیم تلفظشان را «اصلاح» کنیم. اولش خیال میکنی میدانی این احساسات بر اساس چه معیارهایی انجام میشوند، ولی درواقع این معیارها همیشه هم آنچنان که به نظر میرسند روشن نیستند.
بیونگ چول هان در کتاب ازبینرفتن آیینها۱ میگوید «ادراک نمادین۲، از نوع بازشناسی۳، به معنای ادراکِ امری ثابت است». در جهانی که معمولاً با ویژگیهایی چون تغییر و تجربههای گذرا تعریف میشود، اسمها یک استثنا محسوب میشوند. آنها موجودات سرسختیاند که جلوی حرکت بیرحمانۀ زمان قد علم میکنند. سنمان بالا میرود، عنوان شغلی و حتی تابعیتمان عوض میشود، اما اسممان همواره با ما باقی میماند، چیزی که با حرکت مداوم زندگی در تضاد است. برای هر کودکی که پا به جهان میگذارد اسمی انتخاب میکنیم تا او را از دیگران متمایز کنیم و به این ترتیب برایش، بهعنوان موجودیتی تغییرناپذیر، جایگاهی در دنیا مشخص کنیم. بخشی از این تمایز در سراسر مسیر زندگی همراه اوست. اسمها ماندگارند، اسمها باقی میمانند.
اسمها کارکردهایی دارند، اولینش این است که اسم کلمهای است که با آن ما را مخاطب قرار میدهند. وجود ما تاحدی با بازشناسی دیگران معنا پیدا میکند و این موضوع تجربۀ اسمگذاری را به اقدامی مشارکتی تبدیل میکند. در بعضی از خانوادههای غرب آفریقا، ازجمله خانوادۀ من، ممکن است اسم کودکی را از روی اسم یکی از خویشاوندانش انتخاب کنند تا میراث منحصربهفرد خانوادگی او را گرامی بدارند. آنطور که به من گفتهاند، وقتی بچه بودم در برابر هر اسم مستعاری یا حتی صدای اسم واقعی خودم مقاومت به خرج میدادم. با هر اسمی صدایم میزدند جواب نمیدادم. اولین کلمهای که به زبان آوردم اسم حیوان خانگی یکی از اجدادم بود. مادرم دوباره آن اسم را تکرار کرده و از من پرسیده که آیا این همان اسمی است که دلم میخواهد من را با آن صدا بزنند؟ ظاهراً جوابش را با یک لبخند دادهام. سی سالم شده، اما هنوز هم وقتی به این اسم صدایم میکنند بیاختیار لبخند میزنم.
•••
تغییر نام همیشه هم بیدردسر نیست. چه معنی میدهد اسم کسی را در جامعه، بدون موافقت خودش یا حتی اطلاع قبلی، تغییر دهند؟ مثلاً تندیوِی را بکنند تندی فقط به این خاطر که پذیرفتنیتر است؟ وقتی دیگران نام کسی را، از روی ناتوانیِ ناشی از تنبلی یا جهلِ ناشی از راحتطلبی، تغییر میدهند درواقع آن فرد با زبانِ بیفکرِ غریبهها تغییر داده شده و شاید خطابودنِ این امر را هم بتوان در همین مسئله جستوجو کرد.
بازشناسی یک نام برای خیلیها کارکردی نمادین دارد. وقتی اسمی را که میشنوی میشناسی، میدانی که باید انتظار چه چیزی را بکشی. علاوهبرآن، بازشناسی یک اسم غالباً با خودش صمیمیت به همراه میآورد.
منظورم همان لحظه نیست، بلکه تاریخچۀ زندگی یک فرد است. اسم هر شخص اساساً نوعی خاطره هم به حساب میآید و بازتابی است از لحظهای صمیمی و تاریخی، لحظهای که در آن نمادی به فرد عطا کردهاند که بهواسطهاش میتواند این جهان را خانۀ خودش بداند، و این یعنی نامگذاری بهمثابۀ بازشناسی.
گاهی غریبهای، فقط به این دلیل که از تلفظ اسمی عاجز است، تصمیم میگیرد صاحب آن اسم را از فهرست خط بزند؛ در داستان تندیوِی نیوتن، این غریبه میتواند راهبۀ مدرسهای که او در آن درس میخوانده باشد یا شاید هم مدیر مدرسه که دارد جوایز را بین دانشآموزان تقسیم میکند. میتوان گفت، در این حالت، جایگزینکردن اسم درواقع به معنای تنظیم مجدد روابط قدرت است. او با این کار، به معنای واقعی کلمه، توازن قدرت را برای صاحب آن اسم و موقعیت تغییر میدهد و نهتنها به او، بلکه به تمام حاضران اعلام میکند که آن شخص هرگز آن چیزی که خودش فکر میکرده نبوده است، چون من اینطور تصمیم گرفتهام. در دنیای امروز، که بر سرِ هر چیزی میتوان بحث کرد، در مورد اسمها قضیه از این قرار است که آیا گوینده خوش دارد تصمیم بگیرد اختیار جسمتان را به شما بدهد یا خیر۴.
•••
محمد علی ، که با نام کاسیوس کلِی به دنیا آمده بود، اعلام کرد که نام اولیهاش «اسم بردگانی» است و بهاینترتیب آن را کنار گذاشت. «من این اسم را انتخاب نکردهام و آن را نمیخواهم». علی فقط با اسم کلِی مخالف نبود، بلکه با چیزی که این اسم نشان میداد مخالف بود: اینکه اجدادش برده بودند و همچنین میراث مربوط به این بردگی. اسمی که او برای خودش برگزید به معنای «محبوب خداوند» است. او، با انتخاب این اسم برای خودش، اجازه داد تا ایمانش تاریخچه، خاطره و صمیمیت اسمش را تعیین کند. او اسمی را که میراث اجداد سیاهپوستش بود کنار گذاشت و نامی را برای خودش انتخاب کرد که چیزی در خود داشت که میشد به همان اجداد سیاهپوست نیز اعطا شود.
نمیتوانم از فکر تندیوِی نیوتن بیرون بیایم. وقتی او اسمش را مجدداً عوض کرد، کارش فراتر از یک اصلاح نام بود، او با این کار به اسمی بازگشته بود که منعکسکنندۀ اصل و نسب خانوادگیاش بود. هرچند زندگی دو نفری که نام بردیم متفاوتتر از این نمیتوانست باشد، اما هر دوی آنها باید نام خود را، و بهتبع آن هویت خود را، از جامعۀ بیتفاوت اما مدعی و انگلیسیزبان بازپس بگیرند، جامعهای که نامی را به آنها تحمیل کرده بود، آنهم نه با هدف بهرسمیتشناختن بلکه با هدف نادیدهگرفتن آنها. اسمی که به کسی تحمیل میشود مدام به او یادآوری میکند که از خودش اختیار و عاملیتی ندارد. وقتی نام شما پیوسته بهوسیلۀ دیگران بازنویسی میشود یا از ابتدا انتخاب شده تا یادآور بردگی گذشتگان شما باشد ذاتاً نخواستنی است. دراینصورت، اسمتان پیوسته یادآور چیزی یا کسی دیگر است. و چقدر جالب است که تندیوِی و محمد، هر دو، معنای «محبوب» میدهند. کمتر واژهای است که اینچنین مؤثر دو ویژگیِ عشق و به رسمیت شناختهشدن را با هم به تصویر بکشد. «محبوب» دلالت دارد بر دیدهشدن از سوی فردی دیگر، کسی که هم شما را میبیند و هم دوستتان دارد، بهخاطر آنچه هستید.
چند وقت پیش، ناخواسته، در شرایطی قرار گرفتم که باید موضوعی را بهدقت بررسی میکردم. آن زمان والدینم داشتند از هم جدا میشدند. با دقتِ بسیار شروع کردم به تعمق دربارۀ هویت خودم و به این فکر میکردم که چه تصمیمی باید دربارۀ نام خانوادگیام بگیرم. نام خانوادگی فعلیام روی جلد اولین رمانم درج شده بود و رسماً اسم حرفهایام به شمار میرفت. میتوانید آن را اول همین نوشته هم ببینید. این نام خانوادگی پدرم است، کسی که نمیتوانم حتی تصور کنم دوباره چشمم به چشمش بیفتد، مگر برای تأیید جنازهاش در سردخانه. اما این اسم، ورای پایان زودرس رابطۀ من و پدرم، به کار خودش ادامه میدهد.
اسم پرینسویل نیز برای خودش تاریخچهای دارد که من بهتازگی ابعاد پنهان آن را کشف کردهام. پرینسویلها از نوادگان سلسلۀ آماچری هستند که، چند قرن پیش، پادشاهی کالاباری را پایهگذاری کردند. کالاباری زمانی دولت سنتی و ثروتمندی در آفریقای غربی به شمار میرفت و بعدها در کشور نیجریه ادغام شد و امروزه چیزی بین ۲۵۰ هزار تا ۵۰۰ هزار نفر به زبان بومی آن صحبت میکنند که من جزء آنها نیستم، اما والدینم، هر دو، به آن زبان صحبت میکنند. زبان اجدادی من زبان نادری است و تاریخش هم کمتر شناخته شده است. اینبار هم، مثل کاری که در زمان نوشتن کتاب در عمارت گلها۵ انجام داده بودم، تاریخ را مطالعه کردم تا دربارهاش بنویسم و به تعداد بیشتری از آدمها معرفیاش کنم. علاوهبراین، دربارۀ آن زبان هم چیزهایی یاد گرفتم. بهراستی اسمها به ما چه میگویند؟
اولین رمانم، در عمارت گلها، تاریخ غیرمستند بردگان شرق آفریقا در دربار پادشاهی قاجار در ایرانِ قرن نوزدهم را روایت میکند. در عکسهایی که ناصرالدین شاه گرفته، بهعنوان بخشی از تاریخ فراموششدۀ ایران، مردان جوانی از حبشه را میتوان دید با لباسهایی نفیس و چهرههایی رنگپریده که مشغول نگهداری از فرزندان اربابانِ قاجار خود هستند. وقتی این عکسها را دیدم، متوجه شدم که دلم میخواهد داستان این بردگان حبشی را روایت کنم تا برایشان مرثیهای سروده باشم، تا فراتر از نگاه غارتگرانه با سکوت غمبارشان مواجه شده باشم. در عمارت گلها اثری داستانیتاریخی است، اما نوشتنش بهنظر غیرممکن میآمد تا اینکه جمیله حبشی را پیدا کردم. جمیله شخصیتی واقعی است که در آن دوره زندگی میکرده و گزارش کوتاه اولشخصی دربارۀ خودش نوشته است. این گزارش تنها نوشتۀ دردسترس و اولشخصی است که بهقلم بردهای حبشی در ایران نوشته شده است؛ اطلاعات زیادی از آن دوران به دست نمیدهد، اما مواردی را مثل نام او، اینکه اجدادش از کجا به ایران آمدهاند و او در این مدت کجا زندگی میکرده است شامل میشود. من داستانی را در افکار او یافتم. بهاینترتیب، جمیله تبدیل شد به شخصیت اصلی رمان من. اسم شخصیت را مطابق اسم واقعیاش جمیله حبشی گذاشتم تا هم یاد او را زنده نگه دارم و هم رمانم را غنیتر کنم و به آن اندک اطلاعات تاریخی رنگ و بوی انسانی ببخشم.
اما تقریباً مطمئنم که جمیله حبشی هم، مثل کاسیوس کلِی، نام بردگانیِ آن زن بوده است. اینکه تا چه میزان به جمیلۀ واقعی افتخار میکردم یا بردگی او را تصدیق میکردم موضوعی بود که در مورد سایر شخصیتهای داستان هم بارها و بارها با آن مواجه شدم. اَبیمَلِک -دوست جمیله و یکی از خواجگان دربار و مشاور شاهزادهای که جمیله کنیز اوست- تأکید میکند اینکه به او اجازه دادهاند اسم اصلیاش را حفظ کند امتیازی محسوب میشود. ابیملک نامی یهودیمسیحی است، حال آنکه ایران در سال ۱۸۹۵ و در زمان وقوع این داستان کشوری اسلامی بود. درواقع، آنها هر اسم جدیدی را هم روی برده نمیگذاشتند و برای این کار از اسمهای اسلامی یا ایرانی استفاده میکردند. اتفاقی که برای نام ابیملک افتاد درکل به نظرم از ارزش انسانی بالایی برخوردار بود، هرچند که از زشتیِ اقدامات پنهان و آشکاری که در دربار قاجار و در خرید و فروش بردگان آفریقایی انجام میشد و اختیار و عاملیت بردگان را از ایشان سلب میکرد چیزی کم نمیکرد. اما همچنان معتقدم که نامگذاری مسئلۀ مهمی است و بینهایت ارزشمند است اگر بتوانی اسمی که با عشق برایت انتخاب شده را نگهداری و با اسمی که نماد بردگی است جایگزین نشود.
گشتوگذار در تاریخچۀ زندگی حبشیها انگیزهای شد تا در تاریخچۀ زندگی و نام خانوادگی خودم هم دست به کاوش بزنم. چیزهایی که با قاطعیت میتوانیم بگوییم مالکشان هستیم، معمولاً، همان چیزهایی هستند که در فهمیدنشان کُندیم، مثلاً خودِ من، در سه دهۀ اول زندگی، به ریشههای نام خانوادگیام یا خانوادۀ گستردهای که تحت این نام تعریف میشدند توجه چندانی نداشتم. من، بهواسطۀ زندگی در قارهای دیگر، از خانوادۀ گستردهام جدا افتاده بودم و چون شناخت کافی از زبانشان نداشتم، چیز زیادی هم از آنها نمیدانستم. پس در همان شروع تحقیقاتم مردد شدم و احساس کردم نمیتوانم خودم را یکی از آنها بدانم.
لااقل، طبق متون دانشگاهی زبان انگلیسی، چهارمین پادشاه سلسلۀ آماچری، فرزند شاه کاریبو آماچری سوم، اولین کسی است که پرینسویل نامیده شده است. شاه اَبی آماچری چهارم، برخلاف پادشاهان قبلی و بهویژه برخلاف پدرش، نمادی از عدمثبات بود. علیرغم مرگ پدرش در آوریل ۱۸۶۳، او بهطور خودکار جانشین پدر نشد. تنشهای سیاسی در آن زمان بالا گرفته بود و، درنتیجۀ این تنشها، خاندان رقیب فرد دیگری را برای جانشینی پادشاه پیشنهاد کرد. در پی این اقدام، هر دو خاندان نیروهایشان را برای نبرد با نیروهای منطقۀ اوکارکی آماده کردند که، درنهایت، به جنگ اوکارکی سال ۱۸۶۳ انجامید. در مطالعاتم متوجه شدم که چگونه مردم با قایقهای جنگی با هم نبرد میکردند. قبلاً از مادرم شنیده بودم که پرینسویلها در گذشته ماهیگیر بودهاند. آماچری سوم کسی بود که توانست، طی پنجاه سال تلاش، تنها قایقخانهای را که به او ارث رسیده بود گسترش دهد و تبدیلش کند به مجموعهای از ثروتمندترین قایقخانههای آن زمان. اما پسرش، که طبق مستندات اولین پرینسویل محسوب میشود، کسی بود که شهر بوگوما را در سال ۱۸۸۴ بنا نهاد، شهری که پدر و مادرم هر دو در آن متولدشدهاند. یکی از والدینم متولد این سمت رودخانه و دیگری متولد آن سمت رودخانه است، برای همین است که عشق به آب در خون من و اجدادم جریان دارد.
شاید این همان چیزی است که با شناخت نیاکان کسی دستگیرمان میشود. محمدعلی نام قبلیاش، یعنی کاسیوس کلِی، را به تاریخ سپرد، اما دودمان و اصل و نسبی که بتوان آن را دنبال کرد احتمالاً به این کار میآید که نوعی ثبات بهدنبال میآورد و حسی از تغییرناپذیری را به واقعیت فعلیِ شخص اضافه میکند. این مسئله گاهی، حتی زمانی که فرد صراحتاً نامش را تغییر نداده است، بهطور غیرمنتظرهای ضرورت پیدا میکند. اسم شما، به روشهایی که انتظار ش را ندارید، میتواند شما را در جایگاه خاصی قرار دهد یا از جایگاهی که در آن هستید خارج کند. اسمگذاشتن بر روی کسی، بیش از هر کار دیگری، میتواند او را پیوند دهد به خودی بیرونی که در طول زمان پایدار است. با درنظرگرفتن این نکته، وقتی با روایتهایی مواجه میشوید که دیگران با پیشفرضها و پیشبینیهای خودشان از کسی دارند، احتمالاً این اصل و نسب آن شخص است که، بهعنوان ریشههای او، شناختی کلی از او به شما میدهد.
چند هفته پیش یکی از خوانندگانی که تازه رمان در عمارت گلها را خوانده بود حرفی به من زد که با شنیدنش برای لحظاتی احساس بیریشهبودن کردم. او گفت در ابتدا حس خوبی نداشتم از اینکه میدیدم نویسندهای سفیدپوست دربارۀ آفریقاییهای خاورمیانه نوشته است. خوشبختانه در ادامه گفت با جستوجو در شبکههای اجتماعی متوجه شده است که من، برخلاف اسم ظاهراً انگلیسیام، اصلاً سفیدپوست نیستم. این جاخوردن اولیۀ مخاطبان کتاب شروع مبحث عمیقی بود که دنبالهاش به مسائلی بسیار فراتر از اسمهای ما کشیده میشد، اما موضوع کلیاش همان بود. تا پیش از آن، چندان به این موضوع فکر نکرده بودم. بهعنوان کسی که در انگلستان بزرگ شدهام میدانستم که نژادپرستی در اینجا حقیقتی است که کسی جرئت صحبتکردن دربارهاش را ندارد.
علاوهبرآن، متفاوتبودن هم موضوعی بود که زمینه را برای طردشدنم آماده میکرد. در مدرسههای خصوصیای که در آنها تحصیل میکردم، اکثر بچهها سفیدپوست بودند و غیرسفیدپوستها هم، با تکیه بر ریشۀ مشترک گُجَراتیشان، قدرت مشترکی یافته بودند. من، در چنین فضایی، امنیت را در نجابت و خودمانیبودن یافتم و این کار مثل این بود که خودم را سمباده زده باشم تا تفاوتهای ذاتیام با آنها را از بین ببرم. این کار سبب میشد فردی معمولی و کسلکننده به نظر برسم که میشد بهراحتی فراموشش کرد. بهاینترتیب فهمیدم که انسان تا چه حد میتواند تنها بماند. درست مثل اسمم، هیکل لاغر و موهای بلند و مشکیام، چه در حالت بافته و چه در حالت مجعد یا صاف، نیز سبب شد بیشازپیش خودم را میان نشانههای هویتیِ ساده و محجوبی مخفی کنم که باعث میشدند در نگاه دیگران چندان جذاب نباشم و معمولی به نظر برسم، و ماجرا به همین منوال ادامه پیدا کرد. امروز هم که سیاستهای عصر اصالت۶ تلاش میکنند بدن زنان سیاهپوست را از قید معیارهای کمال اروپاییمحور آزاد کند، نامهای ما همچنان از این تلاشها جدا ماندهاند. جداماندهاند تا همچنان زیر یوغ باورهای پذیرفتهشدۀ پیشینی باقی بمانند که بر طراحی آنها تأثیر گذاشته است. مشاهداتم در زندگی هرگز مرا رها نمیکند. نوشتههایم در این کتاب حول محور تجربههای دور از وطن میگردد، بنابراین بعید بهنظر میرسید که اسمم بتواند مدت زیادی اصل و ریشهام را مخفی نگه دارد. اما این اتفاق افتاد و، هرچند عکس چهرهام پشت جلد کتاب است، خیلی از خوانندگانی که کتاب را بهصورت اینترنتی خریدند دچار همان سوءتفاهمی میشدند که آن خواننده گرفتارش شده بود. ظاهراً این تناقض آزاردهنده قرار نیست دست از سرم بردارد. هرچند پرینسویل نامی است که، برای یک گوش ناآگاه، نامی انگلیسی یا حتی آنگلوساکسون مینماید، اما درعینحال بارزترین نشانه برای آفریقاییالاصل بودن من است.
داشتن اسمی که هم به تبارم اشاره میکند و هم ذهنها را از آن دور میکند، اسمی که هم نام سلسلهای آفریقایی است و هم سابقۀ آفریقاییام را پاک میکند، مثل داشتن همزمان مشکل و راهحل است. این مسئله، خواه ناخواه، نمادی است از تجربۀ دوفرهنگیبودن، تجربهای که دوستان آفریقایی و آسیایی من بهخوبی با آن آشنایی دارند، اینکه، همچون نام من، جلوی چشم باشی اما پنهان بمانی. در انگلستان اواخر سدۀ بیستم و [اوایل] سدۀ بیستویکم، که در آن پذیرش نژادهای دیگر کمتر از پذیرش بنیاسرائیل در مصر بود۷، مخفیشدن جلوی چشم دیگران به این معنی بود که باید از دید والدین و جامعه، که خودشان را در این موضوع مرجع میدانستند، بهطور کامل شبیه این یا آن چیز مشخص دیده میشدی. خوب که نگاه کنیم، تضاد فرهنگی شبیه به ماجرای نامگذاری است. در بیشتر موارد، شخص موردنظر در نامگذاری خودش حداکثر نقشی منفعلانه ایفا میکند.
اسمهای ما، و خودهای ما، قبل از هر چیز کارکرد اجتماعی دارند، چراکه بازتابشان به خود ما برمیگردد.
بهعنوان کسی که در انگلستان متولد و بزرگ شده بودم، نام خانوادگیام از معنای تاریخیاش فاصله گرفته بود، همیشه بهنظر کمی بدشکل میآمد و برایم آزاردهنده بود که، در طول زندگیام، دیگران پیدرپی آن را به شکلهای مختلفی تغییر میدادند. تغییر نام پرینسویل تقریباً همیشه آخرش به همان پرینسویل ختم میشود، هرچند گاهی هم با شکلهای تازهتری از آن مواجه میشوم. یکی از تغییرشکلهای عجیبی که گاهی به اسمم میدهند این است که آن را بهشکل پرینکاویل بیان میکنند و این اتفاق هنوز هم میافتد. اما من، در مقایسه با دیگر دوستانِ دوفرهنگیام که والدینشان متولد خارج انگلستان بودند و اسم کوچک بچههایشان را متناسب با تاریخچۀ خانوادگیشان انتخاب کرده بودند، تجربهای که از تلفظ اشتباه اسمم بهوسیلۀ دیگران داشتم، هرچند آزاردهنده بود، اما معمولاً دردسرساز نمیشد. تااینکه یکبار شورای محلی مرتکب این اشتباه شد و آنجا بود که دسترسی من به تمام خدمات محلی قطع شد. اینکه رسماً اشتباه خطابت کنند موضوع پریشانکنندهای است. این اتفاق هم جنبۀ شخصی ندارد و هم میشود گفت دارد و چیزی بین نادیدهگرفتهشدن و با کس دیگری جایگزین شدن است. اسم کوچک من ویکتوریاست، قسمت دوم اسمم هم انگلیسی است و مثل خواهر و برادرهایم حرف اول اسم من هم با حرف اول اسم پدرمان یکی است. قسمت سوم اسم من اسمی کالاباری است، اسمی که فقط مادرم من را با آن صدا میزند. این اسم را بهندرت به کسی گفتهام و از این به بعد هم قصد ندارم این کار را انجام دهم.
من با تندیوی نیوتن، بهخاطر اینکه اسم پرمعنیاش را بهشکلی تحقیرآمیز بیان میکنند، احساس همدلی میکنم. من قسمت سوم اسمم را به کسی نگفتم تا گرفتار سرنوشت مشابهی نشود. قسمت سوم اسمم را فقط آنهایی میدانند که به زبان کالاباری صحبت میکنند و من با شنیدن این اسم، بسیار بیشتر از شنیدن اسم ویکتوریا، احساس میکنم در خانه هستم. این خانه کجاست؟ راستش جایی میان صدای مادرم.
از وقتی مصاحبۀ تندیوی نیوتن را خواندم احساس میکنم چیزی در رفتارم تغییر کرده است. پیش از آن، در گفتوگوهای جمعی، مکالمات اینترنتی و صحبت با غریبهها، ادب به من حکم میکرد وقتی میخواهم شخصی با اسمی نامتعارف را مورد خطاب قرار دهم پیشاپیش از او عذرخواهی کنم. این کار به نظرم نوعی به رسمیت شناختن بود و فکر میکردم حداقل کاری که در این شرایط باید بکنم این است که محدودیتهای خودم در خواندن آن اسم را به او اعلام کنم و برداشتی را که از آن اسم کردهام به او بگویم. اما بعد از خواندن آن مصاحبه روش کارم را تغییر دادهام. حالا وقتی اسم کسی را صدا میزنم مکث میکنم و از او میخواهم که اگر اشتباه گفتهام، اصلاحش کند. البته در دنیای پرسروصدا و فناورانۀ امروز انجام این کار خیلی هم ساده نیست. در دنیایی که تغییرات با سرعتی سرسامآور از هر سو در جریان است، جا دارد بیشتر روی این مکثی که برای شنیدن و تأییدگرفتن انجام میدهم کار کنم. شاید بهترین روش برای آشنایی با نام فردی دیگر این باشد که، مثل آنچه دربارۀ اسم تندیوی نیوتن رخ داد، آن را از زبان خودش، با صدای خودش و به شیوۀ خودش بشنویم.
•••
هفتۀ گذشته از روی عکسی در اینستاگرام متوجه شدم یکی از دوستان عزیزم رمانم را خوانده است. دوستم در حال حاضر در زادگاهش سنگاپور زندگی میکند. وقتی در سالهای اول تحصیلمان در آکسفورد برای اولینبار او را دیدم، از من خواست که «زی» صدایش کنم. با بیخیالی گفت «هیچکس تابهحال نتوانسته اسم اصلیام را درست تلفظ کند». این حرفش تا مدتی ذهنم را به خود مشغول کرد.
به تندیوی که فکر میکنم چهرهام در هم میرود.
چهار سال پیش، آن دوستم را برای اولینبار در کشور خودش، سنگاپور، ملاقات کردم. وارد رستورانی شدم و اسمم را به مسئول رزرو میزها اعلام کردم.
پیشخدمت در جواب گفت «اوه بله، شما مهمانِ ژی هستید. میزتان آنجاست. او منتظرتان است». لحظهای خشکم زد. سرم را به نشانۀ تأیید حرکت دادم، چون نمیتوانستم صحبت کنم.
وقتی سرانجام رسیدم سر میز دوستم که تقریباً پنج سالی میشد ندیده بودمش، به تلفظ درست اسمش فکر میکردم، ژی. آن روز نهتنها برای اولینبار بعد از مدتها میدیدمش، بلکه این اولینباری بود که تلفظ درست اسمش را میشنیدم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را ویکتوریا پرینسویل نوشته در تاریخ ۷ ژوئیۀ ۲۰۲۱ با عنوان «What’s in a Name?» در وبسایت گرانتا منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «اسمها به ما چه میگویند؟»در بیستودومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی ترجمه و منتشر شده است. با ترجمۀ بابک حافظی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• ویکتوریا پرینسویل (Victoria Princewill) نویسندهای انگلیسی است که رمانهای تاریخی مینویسد. اولین رمان او، در عمارت گلها، در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است.
•••بخش کوتاهی از این متن حذف شده است.
[۱] The Disappearance of Rituals
[۲] symbolic perception
[۳] recognition
[۴] برای درک بهتر این بخش از متن، آشنایی مختصری با زندگی تندیوِی نیوتن ضروری است. او از پدری انگلیسی و مادری آفریقایی در انگلستان متولد شد و، ازآنجاکه آنها تنها خانوادۀ سیاهپوست در منطقۀ سکونتشان بودند، از همان کودکی تبعیض زیادی را تجربه کرد. مثلاً در مدرسهشان که بهوسیلۀ راهبهها اداره میشد یکبار، موقع عکس دستهجمعی، یکی از راهبهها به او اجازه نداد حضور داشته باشد. او در نوجوانی وارد حرفۀ بازیگری شد و در آنجا مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار گرفت و همچنین، در تیتراژ اولین کارش، اسم او را بهجای تندیوِی، با حذف حرف دابلیو، بهصورت تندی نوشتند و در سینما به همان نام معروف شد. او بعدها ماجرای سوءاستفادهای را که از او شده بود افشا کرد و، در ادامه، به یکی از کنشگران شناختهشدۀ حقوق زنان، بهویژه زنان سیاهپوست، تبدیل شد. او بهعنوان اولین گام در احقاق حقوق ازدسترفتهاش اعلام کرد که اولین چیزی که تصمیم دارد پس بگیرد اسمش است. از شناختهشدهترین فعالیتهای حرفهای او میتوان به ایفای نقش در سریال «وِستوُرد» اشاره کرد [مترجم].
[۵] In the Palace of Flowers
[۶] Authenticity: اصالت یعنی فرد تلاش کند خودش باشد و مطابق باورها و ویژگیهای شخصیتی خودش رفتار کند و بهخاطر همرنگی با دیگران، ظاهر و رفتار خودش را شبیه آنها نکند [مترجم].
[۷] Less passing than Passover : عبور (passing) نام رمانی است از نلا لارسن، دربارۀ زن دورگهای در دهۀ ۱۹۲۰ که پوستش خیلی تیره نیست و با آرایشکردن خودش را بهعنوان زنی سفیدپوست جا میزند تا در جامعۀ سفیدپوستان پذیرفته شود. عنوان passing به عبور از سختیهای اختلاف نژادی اشاره دارد و همچنین به معنای پذیرفتهشدن (pass شدن) عضوی از یک نژاد در بین اعضای نژادی دیگر است. Passover هم در لغت به معنای عبورکردن است و اشاره دارد به عید پِسَح که، در آن، یهودیان بابت آزادی قوم بنیاسرائیل از ستم مصریان به دست حضرت موسی (ع) و عبور از سرزمین مصر جشن میگیرند. در سال ۲۰۲۱ فیلمی بر اساس رمان عبور به همین نام با کارگردانی ربکا هال ساخته شده است [مترجم].
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند