بزدلها در همۀ تاریخ منفور بودهاند و تحقیر شدهاند
در تمام طول تاریخ، شجاعت جزئی جداییناپذیر از مردانگی بوده است. بزدل نهتنها تحقیر میشد که کتک میخورد یا حتی در دادگاه به اعدام محکوم میشد. اما اگر واقعبین باشیم، باید اذعان کنیم که شجاعت صرفاً افتخار و آوازه به بار نیاورده، بلکه کشتههای بسیار و قساوتهای بیپایان نیز از خود به یادگار گذاشته است. شجاعت میتواند به خشونت کور و انتقامجویی خودخواهانه منجر شود، و از این جهت شاید بیفایده نباشد که یک بار هم تاریخ را از منظر ترسوها ببینیم.
کریس والش،ایان — «یک بزدل ممکن است موجب شکست در یک نبرد شود، یک نبرد میتواند منجر به شکست در یک جنگ شود و یک جنگ میتواند باعث ازدستدادن کشور شود». این را تافتن بیمیش، دریابان و نمایندۀ محافظهکار مجلس، در سخنرانی خود در مجلس عوام در سال ۱۹۳۰ گفته است. این سخن تجلی تفکری است که احتمالاً به اندازۀ خود جنگ قدمت دارد. آدم بزدل فقط به امنیت خود اهمیت میدهد، اطلاعات را لو میدهد، خودش را هدف شلیک دشمن میکند، و از این جهت برای همرزمانش بدتر از دشمنی شجاع است. بزدل حتی وقتی فرار نکند هم میتواند صرفاً با ظاهرش ترس و وحشت بپراکند. به قول هومر در کتاب ایلیاد، چنین فردی نمیتواند یک جا بنشیند، دندانقروچه میکند و مدام رنگش عوض میشود. میگویند بزدلها، از ترس، خودشان را هم خراب میکنند.
تعجبی ندارد که سربازان در میدان نبرد، بیش از اینکه رؤیای قهرمانبودن در سر بپرورانند، از بزدلبودن نگراناند. این هم جای تعجب ندارد که چرا بزدلی را سرزنشآمیزترین رذیلت اخلاقی میدانند (آن هم نهفقط برای سربازان)؛ با وجودی که قهرمانان به شهرت و افتخار میرسند، بزدلان معمولاً محکوم به چیزی بدتر از رسواییاند: فراموشی. ویرژیل، راهنمای دانته، از بزدلان منفعل که در اتاقهای انتظار جهنم ساکناند چنین میگوید: «دنیا نمیگذارد هیچ گزارشی از آنها باقی بماند». خود ویرژیل هم نمیخواهد از آنها حرف بزند. بااینحال، حرفزدن از بزدلان و بزدلی میتواند به ما کمک کند رفتار انسان در مواجهه با ترس را قضاوت و هدایت کنیم.
بیمیش در ادامۀ سخنانش گفت: «ترس کاملاً طبیعی است و به سراغ همه میآید. کسی که بر ترسش غلبه میکند قهرمان است و هر کس مغلوب ترسش شود بزدل است و هر چه بر سرش بیاید سزاوار اوست». اما شاید همه چیز به این سادگی نباشد: برخی ترسها غلبهناپذیرند. ارسطو میگوید فقط سلتها از زلزله و سیل نمیترسند، و ما حق داریم آنها را دیوانه بدانیم. او میگوید بزدل «مردی است که در ترس افراط میکند: او از چیزهایی اشتباه میترسد و بهشیوهای اشتباه، و فهرست این اشتباهات همچنان ادامه دارد».
ما نوعاً وقتی یک آدم را بزدل میدانیم که ترس او در مقابل خطر پیشِ رو نامتناسب باشد، وقتی مغلوب این ترس شود و درنتیجه نتواند کاری را که باید -یعنی وظیفهاش را- انجام دهد. در ضمن، همانطور که زبان جنسیتزدۀ ارسطو و بیمیش نشان میدهد، ما برچسب بزدل را نوعاً برای مردان به کار میبریم. حتی امروزه هم استعمال این لفظ دربارۀ زنان عجیب است و ظاهراً به کمی توضیح نیاز دارد.
اگر آنطور که بیمیش میگوید بزدل سزاوار هر چیزی است که به سرش میآید، دقیقاً چه چیزی به سر او میآید؟ صحبت بیمیش در مخالفت با طرحی مطرح میشد که قرار بود حکم مرگ برای بزدلی و ترک خدمت را ملغی کند. منطق او واضح است. اگر یک بزدل میتواند وجود یک کشور را به نیستی بدل کند، کشور هم باید مشتاق باشد تا وجود بزدل را به نیستی تبدیل کند.
رسم کشتنِ بزدلانْ تاریخی بلند و متنوع دارد. رومیان گاهی بزدلان را از طریق فوستواریوم۱ اعدام میکردند. در ابتدای این آیین دراماتیک، یک مأمور قانون با چوبدستیاش به فرد متهم ضربهای میزد و، با این اشاره، تمام سربازان اردوگاه آن مرد را آنقدر با چماق میزدند تا بمیرد. روشی که در دنیای مدرن ترجیح میدهند جوخۀ آتش است. بریتانیاییها و فرانسویها در جنگ جهانی اول صدها سرباز، و آلمانها و روسها در جنگ جهانی دوم دهها هزار سرباز را، بهخاطر بزدلی و ترک خدمت، هدف گلوله قرار دادند.
تحقیرْ مجازاتی بهمراتب معمولتر برای بزدلی است، که مونتنی هم در از کیفر بزدلی۲(۱۵۸۰) این نکته را یادآور میشود. مونتنی، با نقل سخن ترتولیان مبنی بر اینکه بهتر است خون در چهرۀ یک مرد جمع شود تا اینکه از بدنش فرو بچکد، این تفکر را شرح میدهد: آدم بزدلی که اجازۀ زندگی مییابد ممکن است شرمگین شود و دلیرانه بجنگد. روشهای تحقیر از روشهای کشتن هم متنوعتر است: از پوشاندن لباس زنانه، تا زدن برچسب و خالکوبی، تا تراشیدن سر و اجبار به حمل پلاکاردی که روی آن نوشتهاند «بزدل»، تا نامبردن و شرح کارهای خفتبارش در روزنامۀ شهر.
بزدل، چه بمیرد و چه زنده بماند، مجازاتش باید در ملأعام انجام شود تا با جرمش تناسب داشته باشد. وقتی او میکوشد فرار کند و مخفی شود، بدترین الگوی رفتاری را نشان میدهد، ترس را مانند نوعی عفونت میگستراند و، از این طریق، گروه را به خطر میاندازد. ضربالمثلی آلمانی میگوید یک بزدل ده تا میشود. نمایشِ دستگیری و انگشتنماکردنِ بزدل برای کسانی که تماشا میکنند حکم واکسیناسیون را دارد. این تذکری قدرتمند دربارۀ بهایی است که خودشان هم، در صورت تسلیم در برابر بزدلی، خواهند پرداخت.
روانشناسان تکاملی چیز زیادی راجع به بزدلی نگفتهاند، شاید به این خاطر که، در پی الزام تکاملی به حفظ نفس، چنین امری بدیهی به نظر میرسد. اما اجماعی گسترده وجود دارد که انتخاب طبیعی میتواند به نفع رفتارهای غیربزدلانه، همکارانه و حتی نوعدوستانه باشد. بسیاری از حیوانات رفتارهای «ایثارگریِ مصلحتی»۳ نشان میدهند، یعنی، با درخطرانداختن جان خود، شانس دیگران را برای زندگی (و تولیدمثل) افزایش میدهند. یک خرگوش، بهمحض اینکه ببیند روباهی در حال پرسهزدن است، پا بر زمین میکوبد و پشتش را بالا میبرد تا همنوعانش را از خطر آگاه سازد، هرچند که این کار توجه خطر را بهسوی خودش جلب میکند. خرگوشهایی که به زمین پا میکوبند میزان بقای خویشانشان را افزایش میدهند. این امر باعث میشود ژن پاکوبی شانس بیشتری برای انتقال (از طریق خواهر، برادر یا عموزاده) داشته باشد که این امر نیز به ایجاد خرگوشهای پاکوب بیشتر میانجامد.
اما خرگوشها به کسانی که پا نمیکوبند حمله نمیبرند، و هرچند پرخاشگری درون گونهها خیلی شایع است، تاکنون مشاهده نشده که هیچ حیوانی، بهجز انسان، همنوع خود را به این خاطر مجازات کند که عملِ ایثارگری مصلحتی را که از او انتظار میرفت انجام نداده. اخیراً کیت ینسن و همکارانش در مؤسسۀ انسانشناسی تکاملی ماکس پلانک در آلمان پژوهشی انجام دادند که در سال ۲۰۱۲ در صورتجلسههای آکادمی ملی علوم۴ (پی.ان.اِی.اس) منتشر شد. این پژوهش نشان میدهد که حتی شامپانزه هم، که یکی از نزدیکترین خویشان ماست، چنین مجازاتهایی را روی «شخص ثالث» انجام نمیدهد؛ این شاید رسمی منحصراً انسانی باشد.
مجازات شخص ثالث برای بزدلی میتواند حتی بدون منفعت یک ارتش سازمانیافته یا نظام سیاسی مرکزی رخ دهد، که این نکته را سارا متیو و رابرت بوید در سال ۲۰۱۱ در پی.ان.اِی.اس نشان میدهند. این دو انسانشناس، که در آن زمان در دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس مشغول کار بودند، به مطالعۀ قبیلۀ تورکانا پرداختند. این قبیلۀ «پیشادولتی» و ساکن شرق آفریقا شبانانی تساویخواه هستند که گاهی برای دزدی احشام به گروههای دیگر حمله میبرند. وقتی یک مرد تورکانا بدون دلیلی موجه نپذیرد در حمله حاضر شود یا هنگام خطر فرار کند، ممکن است مجازات شود. دامنۀ این مجازاتها از «تنبیه زبانی غیررسمی» تا مجازات شدید جسمی ازجمله بستن به درخت و شلاقزدن است. اینکه طرفهای ثالث (و نهفقط خویشان، همسایگان یا مردمی که با کارهای فرد بزدل به خطر افتادهاند) در فرایند مجازات شرکت میکنند امکان اجرای آن را در مقیاسی بزرگ مقدور مینماید و، در بحث جنگ، اگر همه چیز دیگر برابر باشد، کارآمدی در مجازات (و جلوگیری از) بزدلیْ شانس پیروزی را افزایش میدهد.
مردم تورکانا شجاعت را در جنگ تحسین میکنند و پاداش میدهند، اما متیو و بوید یادآور میشوند که اگر مشوقهای مثبت برای انگیزاندن افراد به انجامِ همیشگیِ کار درست در طول حملهها کافی بود، «نیازی به مجازات مستقیم وجود نمیداشت». آنها نتیجهگیری میکنند که چنین مجازاتی فقط همکاری گسترده را ممکن نمیسازد، بلکه برای آن ضروری است. اگر بخواهیم به بیان بیمیش بگوییم، اگر یک بزدل میتواند باعث ازدسترفتن یک کشور شود و کشور تمایلی به محکومکردن بزدل ندارد، پس خود کشور ممکن است محکوم شود.
اما عجیب است که، با گذشت زمان، تمایلمان برای محکومکردن یا مجازات بزدلی کمتر شده است. بیمیش در مناظره شکست خورد. پارلمان مجازات مرگ برای بزدلی و ترک خدمت را در آوریل ۱۹۳۰ لغو کرد. کشورهای دیگری نیز چنین کردهاند، برخی در متن قانون و بسیاری دیگر در عمل. تحت آییننامۀ نظامی آمریکا، ترک خدمت در دوران جنگ همچنان مجازات مرگ دارد، اما از سال ۱۸۶۵ تنها یک سرباز به نام ادی اسلوویک به این جرم (یا هر جرم نظامی دیگر -تجاوز به عنف و قتل مسائل متفاوتی هستند) اعدام شده که آن هم در سال ۱۹۴۵ بود. جلسات دادسرای نظامی برای بزدلی بسیار کم شده و بسیاری از سربازان اروپایی که به جرم بزدلی یا ترک خدمت در جنگهای جهانی اعدام شدند پس از مرگ عفو شدند. برخی کشورها مجسمههایی به احترام آنها ساختهاند.
دلایل زیادی برای این تحول وجود دارد. اول از همه چیزی است ارنست ترتل (نمایندۀ حزب کارگر در مجلس که پویشی بلندمدت برای براندازی حکم مرگ برای جرائم نظامی داشت)، در مناظره با بیمیش، آن را «فشار تقریباً توصیفناپذیر جنگهای مدرن» خواند. قطعاً همیشه فشار زیادی در جنگ بوده و کسانی نظیر مارتین ون کرولد، مورخ نظامی، تردید دارند که این فشار در دوران مدرن بدتر شده باشد یا اینکه بمباران توپخانهای تروماتیکتر از تماشای کندهشدن پوست سر خویشاوندان باشد. اما بیمنطق نیست که فکر کنیم مقیاس جنگاوری مدرن -توانایی آن برای اعمال آسیبِ بیشتر در مسافتی بیشتر برای مدتهای طولانیتر- فشار بیشتری نسبت به سابق به وجود آورده است. اگر سلتها از زلزله نمیترسیدند، بمباران توکیو، درسدن یا لندن شاید باعث تجدید نظر آنها میشد.
وقتی بحث بر سر بزدلی است، چندان مهم نیست که فشار جنگ مدرن بیسابقه است یا نه؛ مهم این است که چنین ادراکی وجود دارد. زمانیکه موجیشدن۵ را برای اولینبار در سال ۱۹۱۵ تشخیص دادند، فکر میکردند بهعلت مواد منفجرهای است که از هر آنچه جهان تاکنون دیده قویتر است. سلاحهای جدید لاجرم موجب بیماریهای جدید خواهند شد. برای تبیین دردنشانهای عجیبی مثل لرز، سرگیجه، فرورفتن در وضعیت ناآگاهی و فلج، که در زنان به هیستری تعبیر میشد، به اصطلاحات جدیدی نیاز بود. همانطور که الین شوالتر در بیماری زنان۶(۱۹۸۵) خاطرنشان میکند، لفظ «موجیشدن» آهنگی بسیار مردانهتر داشت.
حتی وقتی پزشکان به این نتیجه رسیدند که موجیشدن اختلالی کاملاً روانشناختی است، این لفظ پابرجا ماند و به اولین اصطلاح از میان مجموعهای از الفاظ («رواننژندی جنگ»، «خستگی نبرد»، «اختلال استرسی پس از آسیب روانی») تبدیل شد که، به قول ترتل، روشهایی رسمی و جایگزین برای «قضاوتی همدردانهتر و با درکی عمیقتر از مردانی که کم آورده بودند» به دست میداد. نکته این نیست که سربازانی که این بیماری در آنها تشخیص داده میشد واقعاً بزدل بودند، بلکه سوءرفتاری که پیشتر آن را بازتاب یک نقص شخصیتی یا تحریف هویت جنسیتی میدانستند حالا به احتمال بیشتر نشانۀ بیماری محسوب میشد. انگارههای صُلب و تغییرناپذیرِ مردانگی اینچنین پیچیده شده و به چالش کشیده شد. قضاوت اخلاقی جای خود را به درمان پزشکی داد.
این تحول هم با پیشرفت پزشکی پیشرفت کرده است. تستهای عصبشناختی جدید توانسته شواهد مربوط به صدمات انفجار به مغز را شناسایی کند، تا حدی که حتی در دهۀ پیش و قطعاً در قرنی پیش قابل تشخیص نبود. به لطف چنین تستهایی، پژوهشگران همان فرضیۀ اولیه را دربارۀ موجیشدن احیا کردهاند، اینکه علت آن فیزیکی است. ما امروزه این را هم بهتر میدانیم که عوامل فیزیولوژیک، همچون شکل بادامه و سطح کورتیزول۷، میتواند توانایی مقابله با ترس را در افراد مختلف بیشتر یا کمتر کند. رفتار ظاهراً «بزدلانه» (علامت نقلقول گاهی ناگهان ضروری میشود) ربطی به شخصیت یا مردانگی ندارد، بلکه با ژن، محیط و تروما ارتباط دارد. با توجه به این تحول، تعجبی ندارد که، بر اساس مجموعه دادههای گوگل اِنگرام۸، کاربرد واژههای «بزدل» و «بزدلی» در مقایسه با کل کلمات انگلیسیِ منتشرشده در طول قرن بیستم به نصف کاهش یافته است.
اما با وجود اینکه بزدلی دیگر مثل سابق در زبان رایج نیست، تحقیر آن از بین نرفته است. یک سده رواندرمانی نتوانسته یک هزاره تقبیح را از میان ببرد. این حالت حتی بر واژگانی هم سایه افکنده که درک بدیلی از ترک وظیفۀ سربازان بهدلیل تروما به دست میدهد. مثلاً سربازان خجالت میکشند از روانپزشک کمک بگیرند، چون این کار بزدلی به حساب میآید. در ضمن واژۀ «بزدل» را هنوز هم با دلالتی منفی و بهعنوان برچسبی برای تروریستها، کودکآزاران و دیگر مجرمان درندهخو میشنویم. چنین کاربردی از این واژه بیفکرانه و نادرست است، اما نشان میدهد که توهین همچنان پابرجاست، حتی با وجودی که تفکرِ پشتِ آن بسیار رو به ابهام رفته است.
کودکآزاران را شاید بتوان از این جهت بزدل دانست که با تمایلات خود (و عواقب وحشتناکش) روبهرو نمیشوند. تروریستها هم شاید گناه چیزی را داشته باشند که میتوان آن را بزدلی عقیدتی نامید، یعنی ترس افراطی از اینکه از چشم خدا یا در مسیر نهضتشان بزدل به نظر آیند. اما وقتی به این اشرار «بزدل» میگوییم، منظورمان معمولاً تحقیرِ کسانی است که از انسانهای آسیبپذیر یا درمانده سوءاستفاده میکنند. این کاربرد میتواند حس خوبی داشته باشد، اما همچنین میتواند ما را از فکرکردن به بزدلی خودمان منحرف نموده و از یک ابزار اخلاقی محروم کند، ابزار اخلاقیای که میتواند مفید باشد، آن هم نهفقط برای سربازان و مردان.
بیمیش در مجلس عوام گفت: «همۀ ما از ترس رنج میبریم، خودِ من هم همین الان دچار ترس هستم، اما اگر بنشینم و احساسم را بیان نکنم، ترسو خواهم بود».
فکر میکنم احساس او اشتباه بود. اعدام کسی به جرم بزدلی چیزهای زیادی را نادیده میگیرد که یکی از آنها آموختههای ما دربارۀ محدودیتهای انسان در مواجهه با وحشت جنگهای مدرن است. بااینحال، من به بیمیش احترام میگذارم که ساکت ننشست و برایم ارزش دارد که او چطور از شرمِ بزدلی بهره گرفت تا خودش را برای یک نبرد مهیب سیاسی تقویت کند. گرچه او باور داشت مردی که بر ترس غلبه کند قهرمان است، اما به او احترام میگذارم که خودش را بهخاطر قهرمانبازی تحویل نمیگیرد. او الگویی است که میتوانید راهش را دنبال کنید هر گاه میخواهید در دفاع از یک نهضت سخن بگویید، ولی از دورنمای آن میترسید و، با وجوداین، فکر میکنید کار درست همین است. اینکه به خود بگویید قهرمان هستید احتمالاً به شما هم بیشتر از یک سرباز کمک نخواهد کرد. این مفهوم خیلی والاست و این واژه بر اثر استفادۀ زیاد از معنا تهی شده است. (همین را میشود دربارۀ «دلاوری» هم گفت.) اما اگر به خودتان بگویید که بلندنشدن و حرفنزدن بزدلانه است، آنگاه ممکن است از صندلیتان برخیزید.
ننگِ عجینشده با بزدلی آسیبهای شدیدی به وجود آورده است که در کسانی که بابت این «جرمِ» فرضی تاوان پس دادهاند آشکارتر است. آسیبِ کمتر آشکار اما فراگیرتر متوجه افرادی است که، از ترس ننگ بزدلی، اقداماتی بیمحابا و معمولاً خشن انجام دادهاند. اگر این را به یاد داشته باشیم، کمتر حاضر خواهیم بود از برچسب «بزدل» استفاده کنیم، بهخصوص وقتی کسی از اِعمال خشونت سر باز میزند.
خیلی اوقات پس از پایان ماجرا با نگاه به عقب متوجه میشویم که سرباززدن از جنگ نه بیجرئتی و نه نامردی بلکه دوراندیشانه و حتی دلاورانه بوده است. در جریان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، آدلای استیونسون، سفیر آمریکا در سازمان ملل، پس از توصیۀ مصالحه با شوروی به رئیسجمهور کندی، گفت: «اکثر افراد احتمالاً مرا بزدل خواهند خواند… اما شاید در اتاقی که بحث از جنگ هستهای است به یک بزدل نیاز داشته باشیم». ساموئل جانسون هم اظهار کرد که «بزدلی متقابل» ما را در صلح و آرامش نگه میدارد.
بااینحال، ننگ بزدلی آن را به راهنما و مهمیز خوبی برای عملکرد ما تبدیل میکند، آن هم نهفقط در میدان نبرد یا رقابت سیاسی که بیمیش در آن حضور داشت، بلکه هر جا ترس و وظیفه با هم در تضاد باشند.
همۀ ما در بسترهای گوناگونی، ازجمله شخصیترین موقعیتها، با تسویهحسابهای مشابهی روبهرو هستیم، نمونههایی که در آنها بهجانخریدنِ شرم بزدلی میتواند مفیدتر از رؤیای والای قهرمانی باشد. اما افسوس که به نظر میرسد همۀ ما همیشه به وظیفه اجازه میدهیم جای خود را به ترس بدهد. مارک تواین مینویسد: «شایعترین ضعف انسان بیزاری اوست از اینکه، بهخاطر حضور در طرفِ نامحبوب ماجرا، او را بهشکل ناخوشایندی انگشتنما کنند و از او دوری جویند. نام دیگر آن بزدلی اخلاقی است و ویژگی بارزِ ۹۹۹۹ نفر از هر ۱۰۰۰۰ نفر است. این ویژگی چنان شایع و عادی است که دیگر اصلاً شبیه بزدلی نیست».
شاید علت این باشد که بنا به استدلال سورن کیرکگور، فیلسوف دانمارکی، اولین کاری که بزدلی میکند این است که نمیگذارد «یک انسان بداند چه چیز خوب و واقعاً بزرگ و شریف است، اینکه چه چیز باید هدف تلاشها و زحمتهای دور و نزدیک او باشد». اما فکرکردن دربارۀ بزدلی -تأمل دربارۀ تقبیح دیرینهای که، چه خوب و چه بد، هنوز هم در فکر ما جاری است- میتواند ذهنمان را متمرکز کند بر یافتن پاسخی برای این سؤال که دقیقاً باید چه کار بکنیم و کمکمان کند بر ترسهایی غلبه کنیم که ما را از انجام آن وا میدارد.
عجیب و شاید متناقض به نظر میرسد که میخواهم از بزدلی دفاع کنم، آن هم اول از هر چیز در برابر کاربرد ناهنجار و بیفکرانۀ این لفظ. این کاربرد ناهنجارْ آسیبهای زیادی به همراه داشته، بهخصوص برای کسانی که به جرم بزدلیای که به آنها نسبت دادهاند تحقیر و بعضاً کشته شدهاند. حتی وقتی نشانهای از بزدلی در رفتار کسی باشد، بهتر است در قضاوت او، به قول ترتل، «همدردی و درکی عمیقتر» داشته باشیم.
لوئی فردینان سلین، در رمان سفر به انتهای شب۹ (۱۹۳۲) که دربارۀ جنگ جهانی اول و عواقب آن است، پا را از این هم فراتر میگذارد. راوی، ضمن ترس از اینکه «در میان دو میلیون دیوانۀ یاوهگوی قهرمانباز که تا دندان مسلحاند» تنهاست، به خود تبریک میگوید که «آنقدر عقل دارم که یک بار برای همیشه بزدلی را برگزینم». سلین شجاعت را مشکلی میدانست که بزدلی چارۀ آن است. استیونسون هم چنین تفکری داشت. دلایل مجابکنندهای وجود دارد که حتی وقتی بحث جنگ هستهای مطرح نیست هم چنین دیدگاهی را بپذیریم. هر چه باشد جانسون یادآور میشود که «بزدلی متقابل» ما را در صلح و آرامش نگه میدارد.
البته نمیخواهم بزدلی را بهطور کامل و با آغوش باز بپذیرم. پس شیوۀ دوم دفاع من از بزدلی در تضاد با شیوۀ اول است. تحقیری که هنوز هم معمولاً برای بزدلی قائل هستیم میتواند ذهن ما را بر یافتن پاسخ به این سؤال متمرکز کند که دقیقاً باید چه کاری انجام دهیم و به ما کمک نماید بر ترسهایی غلبه کنیم که ما را از انجام آن وا میدارد. مفهوم بزدلی میتواند تفکر ما را هدایت کند، آن هم نهفقط در نبردهای آشکار سیاست که بیمیش از آن سخن میگوید. نحوۀ عشقورزیدن ما، کیستی و کجایی ما، کارهای ما، تفکر ما، حتی دانستههای ما و آنچه به خود اجازه میدهیم بدانیم؛ گاهی به نظر میرسد تمام این خصیصهها با ترس افراطی و شانهخالیکردن از وظیفه شکل گرفتهاند و آنقدر دوام آوردهاند که به هنجار تبدیل شدهاند. تأمل دربارۀ بزدلی میتواند به ما کمک کند بر آنها غلبه کنیم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را کریس والش نوشته و در تاریخ ۹ فوریۀ ۲۰۱۵ با عنوان «Be not brave» در وبسایت ایان منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «وقتی شجاعت اینهمه خون ریخته است، چرا بزدل نباشیم؟» در نهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ با عنوان «تاریخ مختصر بزدلی» منتشر کرده است.
•• کریس والش (Chris Walsh) مدیر اجرایی برنامۀ نوشتار هنری و علمی در دانشگاه بوستون است. جدیدترین کتاب او بزدلی؛ تاریخچهای مختصر (Cowardice: A Brief History) (۲۰۱۴) نام دارد.
•••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۹ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ نهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
[۱] fustuarium
[۲] Of the Punishment of Cowardice
[۳] fitness sacrificing
[۴] Proceedings of the National Academy of Sciences (PNAS)
[۵] shell shock
[۶] The Female Malady
[۷] یکی از هورمونهایی که از غدد فوق کلیوی ترشح میشود و به هورمون استرس معروف است [مترجم].
[۸] Google Ngram
[۹] Journey to the End of the Night
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
توسیدید، تاریخنگار باستانی، به منبع الهامی برای فهم وقایع سیاسی امروز تبدیل شده است
انجیلیها یکبار دونالد ترامپ را به قدرت رساندند، آیا باز هم میتوانند چنین کنند؟