آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 1 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
معماران میگفتند باید محیط کار را طوری طراحی کرد که خلاقیت و کارایی کارمندان را به اوج برساند
اتاقهایی که دانشمندان یا نویسندگان بزرگ در آن کار میکردهاند، همیشه جذابیت فراوانی داشته است. کتابخانههای مجلل، عکسهایی که دیوار را پوشاندهاند و میز و صندلیهای منبتکاریشده، فضایی مرموز به این اتاقها میبخشند. اما امروزه، معمولاً محلهای کاری عاری از هر تزئینی است. به جایش، پارتیشنها همهجا را به اتاقهای کوچک تبدیل کردهاند و مجالی برای سلیقۀ شخصی کارمندان باقی نگذاشتهاند. این محیط کاری جدید، چطور ایجاد شد و عمومیت پیدا کرد؟
میا توکومیتسو و جوری مول، نیوریپابلیک — بیدار میشوید و سردرگمید: ساعت چند است؟ صفحۀ لمسی کوچک موبایلتان میگوید: ۲:۵۴ بامداد یا ۷:۲۱ بامداد یا هر زمان. «هر زمان» وقتِ سرزدن به پیامهاست. همینطور که یک طرف صورتتان روی بالشت مانده است، چک میکنید برای آخرین پست فیسبوک چند لایک دشت کردهاید، آخرین نغمهتان چندبار ریتوییت شده و بعد، نوبت صندوق ایمیلهاست. نگاه میاندازید که امروز چه چیزهایی در انتظارتان است، بعد پیغامها را بنا به اهمیت غربال میکنید تا پس از دوش صبحگاهی، که کامل بیدار شدهاید، سراغشان بیایید.
هرجا که باشید، به فوریترین تقاضاها پاسخ میدهید و امضای sent from my iPhone را حذف میکنید تا بلامکان شوید. خب الآن میشد پشت میز کارتان نشسته باشید، مگر نه؟ لازم نیست کسی بداند دو خیابان با دفترتان فاصله دارید. نمیخواهید بفهمند عجله دارید و تمام حواستان به آنها نیست. پس با قدری استتارِ دیجیتال میگویید: «در موقعیتی هستم که میتوانم توجه کافی به شما بکنم.» هیچگاه سوار مترو، در کافه، توی رختخواب یا در دستشویی نیستیم. هرچند صدالبته همینجاهاییم.
این رویۀ صبحگاهی برای بسیاری از ما آشناست. شاید معمولی به نظر بیاید، ولی این هم، مثل هر نظام دیگری، زیباییشناسی خاص خود را دارد. بهواقع این صحنۀ برشخورده از زندگی، انعکاسی از ایدئالهای هِت نیووِ وِرکِن۱ است: تعبیری در زبان هلندی بهمعنای «شیوۀ جدید کار»، یعنی ساماندهی دوبارۀ دفتر تا در راستای انعطافپذیری و طراحی «کارا» باشد، شیوهای که ثمرۀ دنیای درهمتنیدۀ دیجیتالی را با ساختارهای اجتماعی ارگانیک ترکیب میکند. این «انقلاب بیصدا» بهدنبال رهاکردن پتانسیلهای بِکر خلاقیت و کارآفرینی است. یکی از زیرساختهای ضروری در این ساماندهی نوینِ کارْ محل کارِ مدرن و «الهامبخش» است. این محل کار نهتنها همساز این آهنگهاست، که شکلی زیبا به آنها میدهد.
فضاها و ابزارهایی که ما را قادر میسازند بدین شیوۀ سیار و متفرق کار کنیم، انعکاسی از آن ارزشهای درهمتنیدهایاند که کار حرفهای معاصر را تعریف میکنند: پویایی «بیاصطکاک»، کوتاهشدن هرم مدیریت در سطح ملی و قابلیت معاشرت. نگاهی سرسری به وبلاگهای طراحی یا کتابهای پرتصویر مثل محل کار خلاق۲ کافی است تا برخی از عرفهای رایج در محلهای کار الهامبخش در قرن بیستویکم را ببینیم: پلانهای باز، دیوارهای شیشهای، میزهای گروهی و سقفهای بلند. به همین ترتیب، بهلطف شرکت اپل، موبایلهایمان را هم درخشان و تکرنگ میپسندیم. ردپاهای صنعتی مثل چوبکاریهای پرداختنشده، کاشی با چینش آجری، آجرهای سادۀ بهاصطلاح خشکهچینی و لامپهای ادیسون۳ گوشهکنار این فضاها را پُر کردهاند تا هالهای از شمایل هنری بر آنها بکشند، بلکه به فرایندی از تولید، که بعید است در جایی غیر از نمایشگرهای رایانهای پدیدار شوند، فُرم مادی بدهند.
در سراسر این فضاهای متنوع، دو اصلِ طراحی را بیش از همه میتوان دید: بازبودن و عدمازدحام شخصی. طراحی داخلی دفتر جدید انگار استعارهای از «دوست همگان» است: راحت و همیشه در دسترس، سکویی موقت که کارمندان برای جلسه و قدری کار پشت میز، بر آن فرود بیایند و بعد به جلسهای دیگر، دفتر خانگی یا شغل دیگر پر بکشند. ولی مهم این است که هیچ ردپایی نگذارید. یادتان باشد: شما هرگز به آنجا قدم نگذاشتهاید.
این مینیمالیسم لوکسی که شاخصۀ محل کار الهامبخش امروزی است، شاخهای از جنبش زیباییشناختی گستردهتری است که کایل چایکا «هوافضا»۴ مینامد. هوافضا یک جور «سبک بینالمللی»۵ جدید است: مجموعهای از عُرفهای طراحی که بهیُمن همگنشدن سلیقهها با میانجیگری رسانههای اجتماعی، در سراسر کرۀ خاکی گسترش یافته است. چایکا مینویسد: «اینجا قلمروِ کافهها، دفاتر شرکتهای نوپا و فضاهای مشترک زندگی/کار است که هرجا بروید مشخصههای یکسانی دارد: مبلمان مینیمالیستی، آبجوی دستساز، خوراک تُست آووکادو، چوب بازیافتی و نورپردازی صنعتی.» بهواقع همۀ فضاهایی که او فهرست میکند، صراحتاً یا تلویحاً، محل کار دانشورزانیاند که دائم جابهجا میشوند و مُدام با یکدیگر همکاری دارند. هوافضا اساساً نوعی محل کار پراکنده است، چون دفتر کار به خانهای سیار تبدیل شده است: هرجا که میرویم، آن را همراهمان میبریم.
افزایش این تحرکپذیری چقدر رهاییبخش است؟ این سؤال کماکان محل بحث است. در فرهنگ کار معاصر، انعطافپذیریْ شمشیری دولبه است: ازیکسو، کارمندان ترجیح میدهند امکان ورود و خروج از محوطۀ فیزیکی دفتر را داشته باشند. (یادتان میآید وقتی ماریسا میر، مدیرعامل یاهو، امکانات مخابراتی داخل شرکت را محدود کرد، چه جنجالی بهپا شد؟) ازسویدیگر، همانطور که نیکیل ساوال و دیگران اشاره کردهاند، همزمانی ظهور این محلهای کار «پویا» با عدمامنیت شغلهای حرفهایْ تصادفی نیست. پویایی و تحرکپذیری قرار است رهاییبخش باشند، اما این میزهای خالی و حضورهای زودگذر، دلالتهایی تاریکتر هم دارند که در سایۀ دستگاههای قهوهساز و صندلیهای چرخدار این دفاتر خلاق پرسه میزنند.
دغدغۀ محیط «مناسب» برای کار فکری بهاندازۀ خودِ کار فکری قدمت دارد. از ارسطو و قدمزنیهایش در باغ تا میزکارهای غیراختصاصی، افراد همیشه بهدنبال خلق فضاهای خوشایندی بودهاند که در عین الهامبخشی، «زایا» باشند.
در اروپای دورۀ رنسانس، اتاقهای مطالعۀ خصوصی (استودیو۶) افزونبراینکه به کار نمایش میآمدند، محدودهای برای کار فکری نیز بودند. در سیاهۀ موجودیها و دیگر متون تاریخی میتوان فهرستی از اقلام گوناگون موجود در این اتاقها را دید: صدالبته کتابها، اما بههمراه جواهرات، صفحۀ شطرنج، آلات موسیقی، مجسمههای کوچک و سکههای باستانی. برای نخبگان اجتماعی قرون پانزدهم یا شانزدهم، چنین مجموعهایْ محیطی مناسب برای آن زحمت و کار مملو از خوداندیشی یعنی تأمل، مطالعه و نوشتن فراهم میکرد. خلق محیط کار ایدئال چنان اهمیت داشت که مالکان این استودیوها مبالغ هنگفتی را صرف ساخت و تزیینشان میکردند و گاه حتی مشاورانی استخدام میکردند تا به تجهیز مناسب این فضا کمک کنند. خیالپردازی دربارۀ محیط کارِ ایدئالْ بسیار محبوب بود و استعارۀ بصری رایجی شد. از آن زمان به بعد، همواره دربارۀ محیط کار ایدئال مشورت گرفتهایم و حرف زدهایم.
امروزه کارِ بهاصطلاح «دانشورزی»۷ در حصار قفسههای پُر از جواهرات و مجسمههای برنزی انجام نمیشود. بهواقع آن استودیوها با آش شلهقلمکار اقلامشان و تمرکزی که بر تفکر فردی داشتند، گویا نقیض محل کار مُدرن و الهامبخشیاند که بر قابلیت جانشینی کارکنان و همکاری پرنشاط و تقریباً آشوبزدهشان تأکید دارد.
در دفاتر سنتیِ دربسته، دو اصل قدرت فردی و سکوت نسبیِ استودیو ادامه یافتند. مثل استودیو، دفترهای شخصی درون ساختمانهای دفتری هم امکان فردیسازی و صمیمیت فردی را فراهم میکردند. مثل استودیو، دفتر خصوصی میتوانست فضایی اجتماعی برای همکاری باشد، اما نوعاً فقط افرادِ همرتبه اجازۀ ورود به آن را داشتند. البته تفاوتهای مهمی، بهویژه از جهت منطق نهادیِ پشت این فضاها، وجود داشت. استودیو مثل بارگاهی مینیاتوری بود که مالکش میتوانست خُردهجهان دلخواهش را سفارش دهد و بدینترتیب شخصیتی متمایز برای خود بسازد، ولی دفتر سنتی تجسم شغل ثابت بود و مشروعیت خود را بهظاهر از بوروکراسی شایستهسالار میگرفت.
بیشترین نقش در براندازی موانع فیزیکی این اتاقها را شاید رابرت پروپست داشته است: علامۀ پرشور امریکایی که در دهۀ ۱۹۶۰ هواداری از نوعی ساماندهی مکانی محل کار را آغاز کرد که امروز با قالب دفاتر پلان باز میشناسیم. او از آنچه «دفتر اجرایی» مینامید، نمونههایی تهیه کرد. نیکیل ساوال در پارتیشنبندی؛ تاریخچۀ مخفی دفتر۸ مینویسد: «پروپست یکی از اولین طراحانی بود که استدلال میکرد کار دفتری از جنس کار ذهنی است و تلاش ذهنی وابسته به آن است که محیط بتواند قابلیتهای فیزیکی فرد را تقویت کند.» او اساساً طلایهدار اصل ایدۀ محل کار خلاق مدرن بود.
برای این محل کار جدید، باز و پویا، پروپست «دانشورز» را در نظر داشت: شخصیتی اجتماعی که نظریهپرداز مدیریت، پیتر دراکر، شرح و بسط داده بود. بهروایت ساوال، نه فقط عناوین شغلی یقهسفید، بلکه باور جدی به تحرکپذیری است که دانشورزان را تعریف میکند. البته برخلاف امروز، در آن زمان «تحرکپذیری» تداعیگر وضعیت متزلزل و بیثبات شغلی نبود، بلکه ایدهای هیجانانگیز به شمار میآمد: هر کارمندی مالک مجموعهای از مهارتهای فکری منحصربهفرد خود بود، بی وابستگی به نهادهای خاص تا آزادانه پیگیر هر فرصتی شود که پیش میآید.
این حس تحرکپذیری نیز بخشی از جریانی بود که تیشه به ریشۀ سلسلهمراتبهای بوروکراتیک سنتی زد و خوب با آن اصولِ طراحی پروپست چفت شد که میخواست با کاهش موانع و خلق فضاهای دورهمی غیرسلسلهمراتبی (مثل میزهای همگانی بهجای میزکار فردی)، برخوردهای دموکراتیک و بیبرنامه را تسهیل کند. اندکی بعد، صنعت مبلمان مشغول شد به مصادره و معقولسازی آن فلسفۀ طراحی آرمانشهری پروپست که گنج بادآوردۀ کارفرمای او هرمان میلر شد. پس لابد جای تعجب نیست که «دفاتر اجرایی» بالاخره به ریخت آن پارتیشنهای غمانگیز درآمدند. و با ظهور هِت نیووِ وِرکِن و زیباییشناسی هوافضای همراه آن، قرن بیستویکم توانست رؤیای او از محل کار باز، الهامبخش و اجتماعی را از نو راه بیندازد. پروپست نسخۀ ۲.۰.
تجربۀ ما در نوشتن این مقاله هم نمونهای از همین ماجراست. در تبعیت از زیباییشناسی و عُرفهای کاری دورانمان، بدنۀ مقاله را کنار هم، پشت میزهای غیراختصاصی درون اتاقهمایشی با دیوارهای شیشهای نوشتیم که به صندلیهای ارگونومیک و وایتبوردی «هوشمند» مجهز بود. فارغ از قیدوبند روزهای کاری (یا چون تمام روزهایمان کاری بود)، به یک روز تعطیل شنبه رسیدیم، در فضایی که طراحی شده بود که الهامبخش ایدهسازی فیالبداهه و بازخوردگیری فوری از همکار باشد. آن «فضا» تضمین میکرد که فرایندمان پویا (اتاقی غیراختصاصی که هرکس میتوانست استفاده کند)، باز (پنجرههای شیشهای از کف تا سقف رو به دنیای بیرون و راهروها)، اجتماعی و غیرسلسلهمراتبی (بهلطف میز کار مشترک) باشد.
آیا این فضای همکاری به وعدهاش وفا کرد؟ بله و نه. جایی سهل و مجهز برای کار فراهم کرد. ولی این پویایی، سکسکه هم داشت. آن دیوارهای شیشهای و مرمرین، تقریباً بلافاصله، از حس بیچارگی لبریز شد. لپتاپ چهارسالۀ میا به روترِ وایرلسِ ساختمان متصل نمیشد و این تهدیدی برای برنامۀ درخشانمان بود که میخواستیم مقاله را مشارکتی از طریق گوگل داک بنویسیم. بالاخره راهحلی پیدا شد: آیفونی را به هاتاسپات تبدیل کردیم. با این کار، روز کاریمان از مخمصه رها شد، اما ماهیت نازک و متزلزل عملیاتهای بالفرض بیاصطکاکِ هِت نیووِ وِرکِن را بیواسطه دیدیم. یک لپتاپ کجخُلق، باتری خالی یا کابل اشتباه کافی است تا همه چیز از هم بپاشد. آنگاه حقیقتاً تنها میشوید، انگار که از کندوی پرهمهمه و شبکهایِ تولید جدا افتادهاید، حتی وقتی که جسمتان همراه با همکارتان در یک اتاق باشد.
این ازکارافتادگیها هم فینفسه جنبهای زیباییشناختی داشتند. حقیقت این است که کار، حتی کار فکری، نوعاً آشفتهبازار است. ازدحامْ در ذات این فرایند است. آن اتاقِ همایشِ سفید پرنور ما، تجسم مینیمالیسم لوکس مادی و مطلوب آن نهادهایی بود که میخواهند ثروت، حرفهایگری و جدیبودن خود را به رُخ بکشند، ولی تولید واقعی، به مجموعۀ درهمی از تجهیزات نازیبا نیاز دارد که وقتی به آنجا رسیدیم بخشی از آنها در کار نبود: ماژیکِ وایتبورد، کابل و برچسب.
به همین ترتیب، در مقالهای در بلومبرگ پیرامون اِدج۹ (ساختمانی پُر از میزهای کار غیراختصاصی که از نظر شرکت دلوئیت، سنگر هِت نیووِ وِرکِن در آمستردام است)، در میانۀ تصویری که خطوط روشن و اتاقهای پرنور ساختمان را نشان میدهد، شاهد کولهپُشتیهای چرخدار کارکنان هستیم، چون هرکس باید ازدحام کارش را خود به دوش بکشد. همراستا با مینیمالیسم فناورانه، مینیمالیسم دفتر کار مدرن هم میخواهد جلوی همه چیز را بگیرد، اما این چیزها بالاخره راهی برای نفوذ مییابند.
این مینیمالیسم مبتنی بر فناوری، تجسم «سیستمهای عامل» همتابههمتا۱۰ و ساختارهای سازمانی سیالِ هِت نیووِ وِرکِن است. ساختارهای سازمانی جدید از قبیل هولاکراسی۱۱، با نیت براندازی تمرکز و سلسلهمراتبهای کهنۀ همبسته با بوروکراسی، خواهان تعیین وظایف خویش_تعریفی هستند که فردِ عهدهدارِ هر یک از آنها مسئول ادارهشان است. با تعیین صورت وظایف مشخص هر شخص، میتوانیم وظیفهگرا باشیم و درعینحال سازمان را، هر روز از نو و بهصورت ارگانیک، دوباره بسازیم. سازمان به نوعی اسباببازی نقاشی۱۲ تبدیل میشود: خط بکش، پاک کن و دوباره شروع کن. برای این کار، چه جایی بهتر از بوم تمیز هوافضا؟ بهجای آنکه مجبور باشیم با ازدحام و وزن دیروز سروکله بزنیم، امروز، بومی سفید داریم.
بهکمک یکی از نرمافزارهای خاص تلفنهای هوشمند، کارکنان اِدج روز و شب در مدار رصد دلوئیت هستند. این نرمافزار با روانسازی تکتک لحظات بیداریتان در روزهای کاری، همۀ حرکاتتان را دنبال میکند: خواه در ماشین بهسمت دفتر باشید، برای قهوه به آشپزخانه سر بزنید یا حتی دستشویی بروید. نکتۀ شگفتآور این است که فناوریهای مداخلهگری ازایندست، اغلب گویا بیچونوچرا پذیرفته میشوند. اما شاید افراد بر این باورند که بهای ضروری مشارکت در این اقتصاد مدرن، تسلیمشدن در برابر این قوۀ ویرانگر نظارت و رصد است یا شاید برونسپاری کار حافظهتان به نرمافزاری مثل ۱۳iCal چنان سهولتی ایجاد میکند که میارزد اپل به اطلاعات تماستان دسترسی داشته باشد.
فارغ از احساسمان دربارۀ این مسئله، این نکته را عموم افراد پذیرفتهاند که برای بُروز خود در این دنیا، که بیشازحد بر خودمدیریتی تأکید میکند، باید به سیستمهای ابری (ایمیل، فیسبوک یا دیگر رسانههای اجتماعی) متصل باشیم. این باور، تجلی جبر فناورانهای است که هایدگر میگفت. وقتی رمزهای عبورمان کار نمیکنند و راهی به درون سیستم پیدا نمیکنیم، چقدر احساس بیچارگی میکنیم. برای انجام هر کاری، مجبوریم با شرایطی که فناوری پیش رویمان میگذارد کنار بیاییم، ازجمله اینکه محلهای کارمان روزبهروز متفرقتر شوند.
ژیل دلوز گذار از جامعههای انضباطی بستۀ میشل فوکو بهسمت «جامعههای کنترلی» را تجسم میکرد که بهظاهر بازترند و تابع حرکت آزادند. قدرت دیگر از طریق ساختارهای عمودیِ قدرت اِعمال نمیشود، بلکه در ظرفیت «ابر» برای شمول و طرد متجلی میشود. جاناتان کرری در تحلیل عالیاش از سرمایهداری شبانهروزی میگوید بهواقع اکنون که ماشینها زندگیهایمان را سامان میدهند، طوفانی در شُرف وقوع است: در جامعۀ کنترلی دلوز، شرّی (جبر فناورانه) جانشین شر دیگر (رییس) نمیشود، بلکه جامعۀ انضباطی فوکو قدمی به جلو گذاشته و ما را شتابان به دنیایی بیشازحد نظارتشده میفرستد، جایی که داشبورد مدیر۱۴ (آن بینای به همه چیز و آگاه از همه چیز) با بهرهگیری از سراسربینهای رایانهای، ما را کنترل میکند.
جِن پَن زیرکانه اشاره میکند که محیط کاری مسطح یا بیرییس، هزینهای دارد: کار مدیریت (و نظارت و مواظبت) در کل نیروی کار پخش میشود، یعنی وقتی که هیچکس رییس نباشد، همه رییساند. دفتر به نسخهای سایبری از هتل کالیفرنیا۱۵ تبدیل میشود: میتوانید هروقت دلتان خواست کارت ورودتان را بزنید، ولی نمیتوانید کارت خروج بزنید.
و نتیجۀ ماجرا؟ دفتر شما مثل گازی که از قوانین آنتروپی تبعیت میکند، پراکنده میشود. بیرون از دفتر کار هم به پیامها پاسخ میدهیم تا رد پایمان ناپدید شود، اما این «هرمکانی»شدنِ دفترْ تلاشمان را بیهود و بیثمر میکند. کار بالاخره فضای موجود برای خود را پُر میکند. اگر هیچ فضایی از تیررس آن دور نباشد، شما را هرجا باشید پیدا میکند: نهفقط در دفتر کار، بلکه در خانه، محل تمرین یوگا و مهدکودک فرزندان. بهعلاوه، در کنار خودِ جسمانیمان، باید آواتار حرفهایمان را هم مدیریت کنیم.
همچنین بهواسطۀ آنکه «کارْ» همواره بیشتر متر میشود و ارزش مالیاش سنجیده میشود، روزبهروز از آن ازدحامی که کیستیمان را میساخت محرومتر میشویم. آن همه مزاجها و خُلقهای خاصمان دیگر کاربردی ندارند، چون یا به قالب عدد و رقم درنمیآیند یا ما را درهموبرهم و بالتبع غیرمولد جلوه میدهند.
اینجاست که بیش از هر جای دیگر، ماهیت کنترلگر این زیباییشناسی جدید، مشهود و ملموس میشود: تمیزکاری دائمیِ خودهای دیجیتالیمانْ انعکاسی از مینیمالیسم همگنشدۀ هوافضاست. این خودکنترلیِ تمامعیار است که مشارکتِ ظاهراً خودخواستۀ ما را در آنچه لوییس کُسر «سازمانهای طمّاع» مینامد، ممکن میکند: سازمانهایی که پیوندهای اجتماعی افراد را منقطع میکنند «و شکوفاییشان مشروط به آن است که بتوانند اعضایشان را تماموکمال در حصار خود جذب کنند.» تصادفی نیست که طلبِ شفافیت در تکنیکهای مدیریتی معاصر مثل «ارزیابی عملکرد ۳۶۰ درجه» در زیباییشناسی جدیدِ دفتر هم منعکس میشود. بهتعبیر مشهور مری داگلاس (انسانشناس)، هیچجایی برای «چرکی» یا «بههمریختگی» باقی نمیماند. روی داشبورد دیجیتال مدیرعامل، کمابیش عددی تروتمیز هستیم (و میخواهیم چنین باشد): اعدادی که روی صفحات گستردۀ صاف بهدقت مرتب شدهاند و نشان میدهند چقدر کارا، ارزشمند و مولدیم و چگونه میتوانیم بهعنوان منبعی برای پروژۀ جدیدمان استفاده شویم.
ولی همین که سطح این مینیمالیسم جدید را خراش بدهیم، به تلانباری از خُردهریزها میرسیم که البته پنهان و غایب از نظرند: مثلاً آن هزارتوی فایلها و فولدرها، که سرزمین دیجیتالی لمیزرع و مهیبی ساختهاند تا باتها را با ارسال دستور جستوجوی کلمات، عازمشان کنیم تا چیزی برایمان بیاورند. بگذریم از مزرعۀ عظیم سِروِرهایی که برای حفظ این مینیمالیسم ظاهری لازماند، اما کاملاً در پسزمینۀ فرایند قرار گرفتهاند. اینها نشانههای دفاتر و فناوریهای مینیمال، اما بهواقع ماکسیمال، با نقابی فریبنده است. اولی وابسته به آن است که ما مصرفکنندۀ سیریناپذیر ابزارهای گرانقیمت (و بهروزرسانیهای بیوقفهشان همراه با لوازم جانبی مثل جلد، آداپتور، هدفون و حافظههای اکسترنال) و قهوههای لابد گرانبها (پای ثابت جلسات کاری) باشیم. با دومی هیچ جنس بنجلی را دور نمیریزیم: لازم نیست چیزی را حذف یا حتی ساماندهی کنیم؛ آشفتهبازارمان ناپیدا میماند و مدیریتش برونسپاری میشود. اکثر کارها لاجرم چرکاند و وقتی تلاش میکنیم ظاهرِ تروتمیزی داشته باشند، اغلب چرکتر میشوند.
شاید راهی برای بُرونرفت از این چرخه باشد. بله، فضای این محلهای کار الهامبخش با چینش دقیقشان، بسط آن فناوری شبکهسازیاند که ما را تحت نظارت قرار داده و ساعات کار روزانهمان را هرچهبیشتر کرده است. اینکه به مذاقمان خوش میآیند، شاهدی بر آن است که این فناوری چقدر در عبور از ایدئولوژی و تعریف گزینهها توانمند است: سرمایهدارانِ پرشور و مارکسیستهای رادیکالْ کارشان را با ابزارهای مشابه (شاید حتی حین نوشیدن آبجوی دستساز مشابه) سامان میدهند. اما مگر مکانهای تمیز، جز عرصۀ بالقوۀ آشفتهبازارها، چیز دیگری هستند؟
«محل کار الهامبخش» به ماورای ساختمان فیزیکیِ دفتر کار تا میان عموم مردم بسط یافته و بدینترتیب امکان برخوردهای اتفاقی، همان رؤیای پروپست، را گسترش داده است. اشاعۀ فضاها و شبکههای این نظامهای مُدرن کار، تسهیلگر آن زیست سیاسی است که کارکرد روان تجارت و نظم اجتماعی تقریباً آرام را تثبیت میکند. بهعنوانمثال، فعالان سیاسی از پردیسهای دانشگاهی، خانهها و خیابانها همگی از طریق سرویسهای ابری گوگل و توییتر، خلاصۀ وقایع را با جمعسپاری۱۶ به شما ارائه میکنند: از تاکتیکهای پرهیز از مواجهه با پلیس که از آن متنفرند، تا ارائۀ اطلاعات بیشتر برای فهم ماجرای ناآرامیهای فرگوسن.
بهواقع، همانطور که سارا جیف در کتاب جدیدش دربارۀ جنبشهای اجتماعی آمریکا خاطرنشان کرده است، مردم بهتدریج آشفتهبازارهای جدید و جذابی رقم زدهاند. نکتهای که بیش از همه برای او جذاب است آن است که در مقایسه با جنبشهای مجزا و منفک نسلهای پیشین، جنبشهای مختلف امروزی مبنای مشترک مییابند: مثلاً «زندگی سیاهان اهمیت دارد»۱۷ با طرحهای ضد مدارس نمونهدولتی و اعتراض به خصوصیسازی منابع طبیعی پیوند برقرار کردهاند.
بااینحال، علیرغم پیشدرآمد «باز» و «شفاف»بودن، رویۀ طرد است که محیط خوشایند هوافضا را رقم میزند: تحرکپذیریِ خودفرمان۱۸، تجهیزاتِ فناورانه و سوپهای تجملاتی پانزدهدلاری، بلیت گرانقیمت ورود به این فضاهایند. ولی اگر این «بازبودن» تا نهایتش رُخ بدهد، چه خواهد شد؟ فضاهای کاریِ پیشینْ ما را از هم جدا نگه میداشتند. اکنون، در این فضای کار جدید، فراگیر و همواره باز، روزبهروز همگراتر میشویم. انتخاب اینکه چه کسی به محفل ما بپیوندد و با این نزدیکی و مجاورت چه کنیم، بر عهدۀ خودمان است.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را میا توکومیتسو و جوری مول نوشتهاند و در تاریخ ۶ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Life at the Nowhere Office» در وبسایت نیوریپابلیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «زندگی در میان پارتیشنها» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• میا توکومیتسو (Miya Tokumitsu) ویراستار ژاکوبین ، مدرس تاریخ هنر در دانشگاه ملبورن و نویسندۀ کتاب کاری که دوست داری را انجام بده: و دروغهای دیگر دربارۀ موفقیت و خوشبختی (Do What You Love: And Other Lies About Success & Happiness) است.
••• جوری مول (Joeri Mol) مدرس مطالعات سازمانی در دانشگاه ملبورن است.
[۱] het nieuwe werken
[۲] The Creative Workplace
[۳] Edison bulbs: لامپهایی با افروزهها یا رشتههایی از جنس کربن یا تنگستن.
[۴] Airspace
[۵] International Style: سبْکی در معماری مدرن که در دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ در اروپا و آمریکا بنیانگذاری شده و بر پایۀ سبکشناسی هنر مدرن بود. این سبک در هنر مدرن، سه اصل را برای معماری در نظر داشت: تجلی حجم بهجای جرم، تأکید بر تعادل بهجای تقارن و استفادهنکردن از تزیینات.
[۶] Studiolo (Plural: Studioli)
[۷] Knowledge Work
[۸] Cubed: A Secret History of the Office
[۹] The Edge
[۱۰] Peer to Peer: همکاربههمکار یا همتابههمتا نام گونهای از معماری شبکههای رایانهای است. در این نوع شبکه، رایانههای کارده و کار خواه هر دو در یک سطح کار میکنند، به این مفهوم که هر رایانه میتواند از اطلاعات رایانهٔ دیگر استفاده کرده یا به رایان/ دیگر اطلاعات بفرستد. این نوع شبکه سادهترین و سریعترین روش شبکهسازی است.
[۱۱] Holacracy: نوعی فناوری اجتماعی یا نظام حکمرانی سازمانی خاص که در آنها اقتدار و تصمیمگیری بهجای آنکه بر عهدۀ سلسلهمراتب مدیریتی قرار گیرد، به منظومهای از تیمهایی واگذار میشود که هریک ساماندهی خود را بر عهده دارد.
[۱۲] Etch-a-Sketch
[۱۳] یک تقویم شخصی هوشمند که نرم افزار آن را شرکت اپل طراحی کرده و روی گوشی و لب تاپ قابل نصب است.
[۱۴] managerial dashboard: داشبورد مدیریتی سیستم های نرمافزاری نوینی هستند که به سازمان ها در جهت غنیسازی اهداف با استفاده از اطلاعات و تجزیه و تحلیل آنها کمک میکند.
داشبورد به مدیران این امکان را می دهد که با تعریف، نظارت و تحلیل شاخص های کلیدی عملکرد (KPI: Key Performance Indicator) بین اهداف و فعالیتها تراز ایجاد کنند، کلیۀ فعالیتهای سازمان را نمایان سازند و نوعی محیط نمایش مشترک بین اهداف و فعالیت ها برای تصمیمگیری درست و کارامد ایجاد کنند.
[۱۵] Hotel California: اشاره به بخشی از ترانۀ معروف گروه موسیقی Eagles که میگوید: «میتوانید هروقت دلتان خواست تسویهحساب کنید، ولی نمیتوانید اینجا را ترک کنید.»
[۱۶] Crowdsourcing
[۱۷] Black Lives Matter: جنبشی در مقابله با خشونت و نژادپرستی نظاممند علیه سیاهان که در ۱۳ جولای ۲۰۱۳ بهدنبال تبرئۀ مردی سفیدپوست از شلیک مرگبارش به نوجوانی سیاهپوست، با هشتگ #BlackLivesMatter در رسانههای اجتماعی راهاندازی شد.
[۱۸] Self-Directed
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید