نوشتار

مجازات در عدالت کیفریِ مدرن چه جایگاهی دارد؟

نوع بشرْ گونه‌ای تنبیه‌گر است، به این دلیل که موجودی اجتماعی است و برای رسیدن به اهدافش به همکاری دیگران نیاز دارد

مجازات در عدالت کیفریِ مدرن چه جایگاهی دارد؟

مجازات یکی از قدیمی‌ترین نهادهای بشری است. یکی از رایج‌ترین نظریات در حوزۀ فلسفۀ مجازاتْ نظریۀ تلافی‌جویی است. قائلین به نظریۀ تلافی‌جویی بر این باورند که انسان‌ها باید مجازات شوند چون استحقاق آن را دارند. اما آیا این نظریه در نظام مدرن عدالت کیفری نیز همچنان مقبول است؟ نیل لوی استاد دانشگاه آکسفورد معتقد است، ازآنجاکه مجازات افرادْ دربردارندۀ آسیب به آن‌هاست، باید از مجازات تلافی‌جویانه خودداری کنیم، مگر اینکه بتوانیم استدلالی قابل‌اتکا ارائه کنیم.

aeon

Does the desire to punish have any place in modern justice

نیل لوی، ایان — نوع بشرْ گونه‌ای تنبیه‌گر است. ما برای تنبیه کسانی که از ما سوءاستفاده می‌کنند مصر هستیم، شاید به این دلیل که موجوداتی اجتماعی هستیم و برای رسیدن به اهدافمان به همکاریِ دیگران نیاز داریم. کسانی که سواری مجانی می‌گیرند و خود را از آنچه شایسته‌اش نیستند بهر‌ه‌مند می‌سازند مشمول طرد، جریمۀ مالی یا مجازات‌های سخت‌تر می‌شوند. خطاکاریْ احساسات شدیدی را در ما برمی‌انگیزد، چه این خطا در حق خودمان انجام شده باشد چه در حق دیگران. خشم و رنجشِ ما محرک طیف سرگیجه‌آوری از کنش‌هایی تنبیهی می‌شود: تبعید، داغ‌زدن، گردن‌زدن، چهارپاره‌کردن، جریمه‌کردن و بسیاری دیگر. جزئیات هرکدام از این کنش‌ها، بنا به زمان و مکان و فرهنگ، متفاوت است، اما مجازاتْ امری جهان‌شمول نزد انسان‌هاست، چراکه در جریان منافع تکاملی ما بر جا مانده است.

بااین‌حال، این انگیزش‌های تکاملیْ راهنمایی خام برای نحوۀ مواجهۀ ما با خطاکاران در جامعۀ معاصر هستند.

احساسات اخلاقیِ ما انگیزش‌هایمان را به‌سمت تلافی سوق می‌دهند. «قائلین به نظریۀ تلافی‌جویی در حوزۀ فلسفۀ مجازات»۱ بر این باورند که انسان‌ها باید مجازات شوند چون استحقاق آن را دارند. البته تلافی‌جوییْ یگانه توجیهِ تنبیه نیست. این اقدام برای بازداشتن دیگران از خطا نیز هست، برای اینکه فرد خطاکار از تکرار خطای خود اجتناب کند و شاید هم برای ترمیمِ۲ فرد خطاکار. اما این ملاک‌های نتیجه‌گرا به‌تنهایی نمی‌توانند نظام کنونی عدالت کیفری را توجیه کنند. ما می‌خواهیم مجازات، فارغ از شواهد و مدارک یا تأثیرگذاریِ آن، «متناسب با جرم باشد»، یعنی هرچه جرم شدیدتر باشد مجازات شدیدتر خواهد بود. این رویکرد خالی از جنبه‌های نتیجه‌گرا نسبت‌به مجازات است.

بازدارندگی، حداقل کمی، درمورد جرایم مالیْ مؤثر است، اما درمورد انواع گوناگون آزار و تجاوز و نیز قتل‌ها چندان مؤثر نیست و بیشترِ قاتلان بعید است که دوباره مرتکب خطایشان نشوند. بنا به ملاک‌های صرفاً نتیجه‌گرا، ما احتمالاً با قاتلینْ خشن‌تر از آن برخورد می‌کنیم که قابل‌توجیه باشد. البته زندان‌ها در بیشترِ موارد، به‌جای اصلاح مجرمان، آن‌ها را به افراد بدتری تبدیل می‌کنند. اگر آدم‌ها مستحق مجازات تلافی‌جویانه نبودند، احتمالاً افراد بسیار کمتری برای مدت زمان کوتاه‌تری و در شرایطی خیلی بهتر زندانی می‌شدند.

بنابراین، توجیه نظام مجازات کنونی بستگی به این دارد که آیا افرادْ مستحق رفتار خشن هستند یا خیر؟ برخی متفکران، ازجمله سام هریس و جان دیلن هینزِ عصب شناس، معتقدند هیچ‌کس مستحق مجازات نیست، چراکه رفتار و انتخاب‌های ما به‌وسیلۀ فرایندهای فیزیکی رخ می‌دهند که قادر به کنترلشان نیستیم. این باور، از اقناع اکثر فیلسوفان، ناتوان بوده است. این فیلسوفانْ انطباق‌گرایانی هستند که معتقدند ارادۀ آزاد و مسئولیت اخلاقی با جبرگرایی قابل‌جمع است. جبرگرایی، درخصوص ارزیابی دلایل و واکنش متناسب، کسی را مجبور یا وادار [به کاری] نمی‌کند. جبرگرایی صرفاً ما را قادر به انجام این واکنش‌ها می‌کند. فکر می‌کنم حق با انطباق‌گرایان باشد: جبرگراییْ آزادی و مسئولیت ما را مخدوش نمی‌کند. اما موانع دیگری برای تسلط بر آزادی و مسئولیت وجود دارند که به‌نظر من جدی‌تر هستند.

ما قویاً حس می‌کنیم که اگر افراد، صرفاً به‌دلیل شانس و اقبالشان، مرتکب کار بدی شدند، سزاوار تنبیه نیستند. اقبالْ کِی رفتارِ افراد را توضیح می‌دهد؟ نمودهای شانسیِ محیط درونی یا بیرونی (که روان‌شناسان آن‌ها را «زمینه‌ساز» می‌خوانند) وقتی بر روی کنش آن‌ها تأثیر می‌گذارد که بیش از یک گزینه با ارزش‌ها یا شخصیت آن‌ها سازگار است. اینکه کسی به کمک بیاید یا نتواند کمکی کند مستمراً متأثر از زمینه‌سازهاست. اینکه افراد برای کمک به کسی که چیزی از دستش افتاده توقف کنند یا به دیگران پول خرد بدهند، در محیطی که خوش‌بوست، بیشتر محتمل است تا جایی غیر آن. علاوه‌براین وقتی احساس کنند دو چشمْ آن‌ها را تحت مراقبت دارد درست‌کارانه‌تر رفتار می‌کنند، حتی اگر صرفاً در برابر چشم‌های نقاشی باشند. این نمودهای شانسیِ محیطْ رفتار ما را در همۀ زمان‌ها تغییر می‌دهد.

هرگاه وسوسۀ شدیدی برای خطا‌کردن دارید -مثلاً وقتی که با خودروِ دیگری برخورد کرده‌اید و می‌خواهید بدون گذاشتن یادداشت روی شیشۀ جلوِ آن خودرو راه بیفتید یا می‌خواهید کیف پولی را که دیده‌اید از جیب کسی افتاده برای خودتان نگه دارید- احتمالاً در موقعیتی هستید که اقبال می‌تواند تفاوت بزرگی در واکنش شما ایجاد کند. رایحه، تصویر یا صدایی، که یادآور مادرتان یا رئیستان هستند، می‌تواند مرز میان انجام کار درست و نادرست باشد.

بااین‌همه همچنان موقعیت‌های زیادی هست که اقبال درمورد آن‌ها چنین نقشی ندارد. برخی افرادْ آن پولِ پیداشده را بدون ثانیه‌ای تردید برای خودشان برمی‌دارند یا، اگر بدانند می‌توانند فرار کنند، از رهگذری زورگیری می‌کنند. بااین‌حال، بیشترِ ما از کسی زورگیری نمی‌کنیم. برای همین در برابر چنان اقبالی مقاوم هستیم. اما این واقعیت که افراد، در واکنش نسبت‌به وسوسه‌های خطا‌کردن، متفاوت هستند نیز ناشی از نوع دیگری از شانس و اقبال است.

بسته به آنچه تامس نیگلِ فیلسوف (۱۹۷۹) «اقبال پایه‌ای» می‌خواند، افراد ممکن است به «خوب» و «بد» تقسیم شوند. اقبالِ نهفته در ژن‌های فرد یا در محیطی که در آن بزرگ می‌شود او را به‌سوی شخص خاصی بودن سوق می‌دهد، شخصی که توانایی‌ها، ضعف‌ها، استعدادها و ارزش‌های خاص خود را دارد.

برخی فیلسوفان معتقدند که ما می‌توانیم مسئول اقبال پایه‌ایِ خود باشیم. این قطعاً درست است که افرادِ بالغ صرفاً متشکل از ژن‌های خود و محیط سازنده‌شان نیستند. انتخاب‌های آن‌ها نیز در شکل‌گیری شخصیتشان مؤثر بوده است. اما این انتخاب‌ها نیز بر اساس شانس شکل گرفته‌اند. انتخاب‌ها وقتی آسان باشند تنها بیان‌کنندۀ اقبال پایه‌ایِ ما هستند و آنجا که آسان نیستند، در برابر اقبال لحظه‌ای آسیب پذیرند. دراین‌بین انگار اقبال لحظه‌ای و پایه‌ایْ تمام تحسین و سرزنشی را که به‌خاطر کنش‌هایمان سزاوارش هستیم از ما می‌گیرند.

البته ممکن است در این مورد با من موافق نباشید که شانس و اقبال، در چیزی که هستیم و اعمالی که انجام می‌دهیم، چنین نقش مهمی دارد. اما بار اثبات بر دوش کسانی است که انکار می‌کنند نه من، چراکه تحمیل مجازات بر افراد، در صورتی که مستحق آن نباشند، به‌مثابۀ تعرض به حقوق بنیادین آن‌هاست. ما باید از چنین آسیب‌های جدی‌ای بپرهیزیم، مگر اینکه دلایلی بسیار قوی برای توجیه چنین رفتاری داشته باشیم. ازآنجاکه مجازات افرادْ دربردارندۀ آسیب به آن‌هاست، باید از مجازات تلافی‌جویانه خودداری کنیم، مگر اینکه بتوانیم استدلالی قابل‌اتکا ارائه کنیم.

آیا شکاکیتِ من درمورد مسئولیت به این معناست که باید قاتلین و متجاوزان را رها کنیم؟ البته که خیر. ما، نسبت ‌به محافظت از خود و دیگران، هم حق داریم و هم تکلیف. [بنابراین] کارکردهای دیگرِ مجازات همچنان مشروع می‌مانند: کارکرد بازدارندگی، ناتوان‌ساختن آن‌هایی که بازدارندگی بر آن‌ها اثر نمی‌کند و بازگرداندن مجرمان به زندگی عادی و ترمیم آن‌ها.

بااین‌حال، یک نظام عدالت مبتنی بر چنین الزاماتی متفاوت از نظام‌های امروزیِ مجازاتِ تلافی‌جویانه است، به‌ویژه درمورد حبس بلندمدت. البته گاهی میان این دو نظامِ متفاوت هم‌پوشانی وجود دارد؛ چنان‌که باید با محصور نگاه‌داشتنِ برخی افراد نگذاریم مجدداً مرتکب جرم شوند. بازدارندگی محقق نخواهد شد، مگر اینکه شرایط زندان به‌نحوی نامطلوب باشد. ولی برای آن دسته از افرادی که بیمار روانی نیستند، زندانی شدن می‌تواند کوتاه باشد. داده‌های جرم‌شناسیْ آشفته است و به‌سختی می‌توان از آن تفسیری ارائه داد. بااین‌حال دلایلی وجود دارد که گمان کنیم می‌توان تمامی مزایای بازدارندگی را با احکام حبس کوتاه‌تری نیز به دست آورد.

با صرف منابع بیشتر بر روی بازگشت به زندگی عادی و ترمیم و اتخاذ سیاست‌هایی در راستای بهبود محیط‌های جرم‌خیز، می‌توان از کاهش مجرمان اطمینان حاصل کرد. البته حتماً طبقه‌ای از مردم باقی خواهند ماند که از جرم بازداشته نمی‌شوند و برخی از آن‌ها خطرناک خواهند بود. ممکن است این افراد به حبس طولانی‌تری نیاز داشته باشند. بااین‌حال، این افراد اندک هستند و نیازی نیست هزینۀ زیادی برای نگه‌داشتن آن‌ها در محیطی محصور و نه تنبیهی صرف شود. ما تمایلی تکاملی‌ داریم که، با کسانی که قوانین اجتماعی را زیر پا گذاشته‌اند، بی‌رحمانه رفتار کنیم. اگر قادر به غلبه بر این تمایل باشیم، آنگاه شروع به اتخاذ واکنش‌هایی نسبت‌به جرم خواهیم نمود که خشونت کمتری دارند اما برای کاستن از هزینه‌های جرم تأثیری به‌مراتب بیشتر دارند.


پی‌نوشت‌‌‌ها:
• این مطلب را نیل لوی نوشته است و در تاریخ ۱۹ فوریه ۲۰۱۶ با عنوان «Does the desire to punish have any place in modern justice» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «مجازات در عدالت کیفریِ مدرن چه جایگاهی دارد؟» و با ترجمۀ نرگس نخجوانی منتشر کرده است.
•• نیل لوی (Neil Levy) استاد فلسفه در دانشگاه مکوآری سیدنی و معاون مرکز عصب‌شناسی آکسفورد است. آخرین کتابی که از لوی منتشر شده است، آگاهی و مسئولیت اخلاقی (Consciousness and Moral Responsibility) نام دارد.
[۱] Retributivists
[۲] Rehabilitate

مرتبط

چرا قوانین بین‌المللی علیه نسل‌کشی در جلوگیری از تکرار این جنایت ناتوان بوده‌اند؟

چرا قوانین بین‌المللی علیه نسل‌کشی در جلوگیری از تکرار این جنایت ناتوان بوده‌اند؟

کنوانسیون نسل‌کشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند

چطور آمریکا اقتصاد بین‌الملل را به سلاح تبدیل کرد؟

چطور آمریکا اقتصاد بین‌الملل را به سلاح تبدیل کرد؟

آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

چطور جامعۀ اسرائیل با جنایت‌های ارتش خود در غزه و لبنان کنار می‌آید؟

باشگاه راست‌گرایان هوادار دیکتاتوری

باشگاه راست‌گرایان هوادار دیکتاتوری

تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راست‌گرایان آمریکاست

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0