در اقتصاد آزاد هایک وظیفۀ اکثریت تسلیم و دنبالهروی است
هایک خودش را طرفدار سرسخت آزادی میدانست، اما آزادی از نظرش چیزی دموکراتیک نبود که همگان به یکاندازه از آن برخوردار باشند، بلکه موضوعی نخبهگرایانه بود. قشر کوچکی از سردمداران جامعه توانایی و کفایت برخورداری از آزادی را داشتند و بقیۀ اقشار جامعه لاجرم از آنها پیروی میکردند. این تصور خاص از آزادی، اگرچه برای هایک، نظریهای برای فهم بازار آزاد بود، اما وقتی درگیر طلاقی پرماجرا از همسری شد که بیستوچند سال با او زندگی کرده بود، تأثیر خودش را در تصمیمات شخصی او نیز نشان داد.
کوری رابین، نیویورکر— نوامبر ۱۹۷۷، غروب شرجی ساحل خلیج در ایالت لوئیزیانا. فریدریش هایک، اقتصاددان و فیلسوف اتریشی، سوار هواپیمایی به مقصد شیلی شد و در صندلی درجهیک خود نشست. قرار بود به مدرسۀ کسبوکار بالپارایسو برود و مدرکی افتخاری بگیرد. این برندۀ جایزۀ نوبل در فرودگاه شهر سانتیاگو مورد استقبال رئیس مدرسۀ کسبوکار، کارلوس کاسِرِس، قرار گرفت. با ماشین بهسمت ساحل اقیانوسِ آرام رفتند و برای صرف غذا در رستورانی در شهر کازابلانکا توقف کردند که خورش مرغ آن معروف بود. پس از صرف غذا، مسیر شمال را در پیش گرفتند و به طرف بینیا دلمار رفتند، شهر ساحلی تفریحیای در استان بالپارایسو که در آنجا هایک در ساحل پیادهرویهای طولانی میکرد و هرازگاهی میایستاد تا به سنگهای توی شن نگاهی بیندازد.
ناظر غیرمتخصص قطعاً این را یک سفر پاییزی معمولی میدانست، از آن سفرهایی که پژوهشگران برجسته در اواخر دوران کاری خود میروند. اما این سفر هدفی ناخوشایندتر داشت. کاسرس، علاوه بر اینکه هوادار هایک بود، عضو هیئت مشاوران آگوستو پینوشه هم بود، دیکتاتوری نظامی که چهار سال قبل طی کودتایی خشونتبارْ سالوادور آلنده، رهبر سوسیالیست منتخب مردم، را سرنگون کرده بود. کاسرس بعدها رئیس بانک مرکزی، وزیر اقتصاد و وزیر کشور پینوشه شد. او در طراحی قانون اساسی این کشور در سال ۱۹۸۰ نیز نقش داشت که اقتصاد نئولیبرال را در دل حکومت تمامیتخواه تثبیت کرد. کاسرس، مثل بسیاری از همکاران حکومتیاش که ذهنیت بازارگرایانه داشتند، دلش میخواست تمام دنیا این دیکتاتوری را (که از آدمربایی، شکنجه و قتل ابایی نداشت) مثل خودش ببینند: جادهای بهسوی آزادی. دیدار هایک، این نظریهپرداز نامدار سرمایهداری و آزادی، میتوانست کمک زیادی کند.
هایک اگر هم تردیدی دربارۀ نقش خود داشت، چیزی بروز نداد. اتفاقاً بالعکس: پس از دیداری شخصی با پینوشه، به خبرنگاران گفت برای پیشوا توضیح داده که «دمکراسی نامحدود نتیجه نمیدهد». پینوشه «با دقت گوش کرد» و از هایک خواست نوشتههایش دربارۀ این موضوع را برایش بفرستد. هایک از منشی خود خواست فصلی از کتاب آیندهاش، جلد سوم کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی1، را که حاوی بحثی دربارۀ حاکمیت در شرایط اضطراری بود برای او ارسال کند. هایک، پس از ستایش دیکتاتوری بابت اینکه «اصلاً دلمشغولِ تعهدات عمومی و انتظارات سیاسی» نیست، به رسانهها گزارش داد که «اقتصاد شیلی به سمتوسوی خیلی خوبی میرود» و «برای دنیا الگوست». کاسرس بعداً به هایک گفت که صحبتهای او به مذاق رژیم خوش آمده است.
طی سالهای بعدی، هایک همچنان از این رژیم دفاع میکرد و رهبرانش را «مردانی تحصیلکرده، معقول و بابصیرت» و پینوشه را «ژنرالی شریف» میخواند. اقتصاددان اتریشی، برای جماعت ناباور، توضیح داد که دیکتاتورها میتوانند دمکراسیها را از «ناپاکیها»یشان بیالایند. به منتقدان اطمینان داد که «در شیلی که اینهمه از بدیاش میگویند، حتی یک نفر را هم پیدا نکردم که نگوید آزادی تحت حکومت پینوشه بسیار بیشتر از دوران آلنده است». این از معدود مواردی بود که ادراک او از شیلی با واقعیت همخوانی داشت؛ به قول یکی از منتقدین، «این همنظریِ مطلق فقط زمانی وجود دارد که مخالفان زندانی، تبعید، ساکت یا نابود شدهاند».
سفر هایک به سانتیاگو بیستوپنج سال بعد از آن دورانی اتفاق افتاد که در کتاب زندگی هایک2 به تصویر کشیده شده بود. این کتاب نیمۀ اول زندگینامهای بود که بروس کالدوِل و هانسیورگ کلاوزینگر قصد داشتند در دو جلد دربارۀ هایک بنویسند. جلد اول تا سال ۱۹۵۰ را پوشش میدهد و طبیعتاً سفر هایک به شیلی در آن نیامده است، اما این سفر عملاً در تکتک جملات مربوط به تحول اندیشه و هستی هایک حضور دارد. او، چند دهه پیش از گامنهادن بر خاک شیلی، آزادی اقتصادی را نوعی سلطۀ نخبگان میدانست. اقتصاد او برای اینکه اجباری و ناآزاد باشد نیازی به مداخلۀ حکومت تمامیتخواه نداشت. به خودی خود، اجباری و ناآزاد طراحی شده بود. سؤالی که در انتهای سال ۱۹۵۰ برای ما بیجواب میماند این نیست که هایک، نظریهپرداز آزادی، چگونه ممکن است به کمک پینوشه بیاید. اتفاقاً سؤال این است که با توجه به نظریۀ اقتصادیاش مگر میشد به کمک او نیاید.
فریدریش آوگوست اِدلر فون هایک، هشتم مه ۱۸۹۹، در خانۀ والدینش در وین به دنیا آمد. دو مایل آنسوتر، زیگموند فروید مراحل پایانی کار روی کتاب تفسیر خواب را سپری میکرد. «وینِ پایان قرن» تصویر شهری سوار بر گُردۀ دو قرن را به ذهن متبادر میکند که تحول خشونتبارش، از نگین سبز امپراتوری اتریشمجارستان به پایتخت جمهوری اتریش، موجب شکلگیری آشفتهبازار خاصی از روانکاری و پوزیتیویسم منطقی و فاشیسم و موسیقی آتونال شد. نوشتههای هایک، گرچه معمولاً از فهرست آثار مهم این شهر حذف میشوند، جزو متون ماندگار آن هستند.
داستان خانوادۀ او همچون رمانی از یوزف روت یا توماس مان است. پدربزرگ پدربزرگ پدریاش، که در شهر موراویا تولیدکنندهای در حوزۀ نساجی بود، در اواخر قرن هجدهم لقب اشرافی گرفت؛ پسرش ثروت او را در قرن نوزدهم به باد داد. پدر پدربزرگ هایک از سمت مادری نیز بابت خدمت به امپراتور در ماجرای محاصرۀ آراد لقب شوالیه گرفت. هر دو سمت این خانواده یک قرن از سیستم اعطای القاب بهره بردند، سیستمی که، تا زمان فروپاشی امپراتوری در سال ۱۹۱۸، به هشتهزار نفر از بورژوازی لقب «فون» داده بود. با آنکه جمهوری استفاده از این القاب و عناوین را در سال ۱۹۱۹ ملغی اعلام کرد، هایک تا ۱۹۴۵ همچنان از لقب خود استفاده میکرد و تازه آن وقت هم به این دلیل کنارش گذاشت که در مباحثاتش با چپها برایش نقطهضعف به حساب میآمد.
معمولاً به این شاخههای بورژوازی اتریشْ لیبرالیسم آزاداندیشانه را نسبت میدهند، اما تزئینات فاشیستی و شبهفاشیستی آرایندۀ شجرۀ خانوادگی هایک بودند. پدربزرگش دو بار بهعنوان پیرو کارل لوگر (کسی که آدولف هیتلر او را منبع الهام خود میدانست) نامزد مقامهای سیاسی شد. پدر هایک در تأسیس انجمنی برای پزشکان دست داشت که از لحاظ نژادی بسیار سختگیر بود. هدف از تأسیس این انجمن مخالفت با افزایش شمار یهودیان در حرفۀ پزشکی بود. مادر هایک نبرد من3 میخواند و حامی آنشلوس4بود. برادرش هاینتس، که سال ۱۹۲۹ برای کار به آلمان رفته بود، در ۱۹۲۹ به اسآ و در ۱۹۳۸ به حزب نازی پیوست، دلایلش هم اعتقادی و هم شغلی بود، و سپس بعد از جنگ طی فرایند نازیزدایی محاکمه شد.
خانوادۀ هایک هر تأثیری در کودکیاش داشتند در دوران جنگ جهانی اول تا حد زیادی از بین رفت. او، در دوران خدمت در جبهۀ ایتالیا، مدت کوتاهی مسحور نوشتههای والتر راتناو، کارخانهدار یهودی-آلمانی، شد. هایک پس از بازگشت به وطن در دانشگاه وین ثبتنام کرد و تحت نظر نویسندۀ قانوناساسی اتریش، هانس کلسن، سوسیال دمکرات یهودی، درس خواند. وقتی به نظام سرمایهداری و اقتصاد علاقهمند شد، گروه گفتوگویی متشکل از دانشجویان و اساتید تشکیل داد که بیشترشان یهودی یا یهودیتبار بودند. او، حالا در مواجهه با «بهترین قماش روشنفکران یهودی… که خیلی در تحصیل ادبی و استعداد عمومی از من جلوتر بودند»، پرچم بازارهای آزاد خویش را در عرصۀ روشنگری و جهانوطنی برافراشت.
البته محیط نفوذ آن محدود بود. سال ۱۹۲۳، هایک به ایالاتمتحده سفر کرد، با این باور که «آشنایی» با این کشور «برای هر اقتصاددانی ضروری است». او که کتاب انحطاط غرب5 اسوالد اشپنگلر را سال ۱۹۲۰ خوانده بود و دانستههای قبلیاش بر اساس آن بود از آنچه در ایالاتمتحده دید شوکه شد: فرهنگی مبتذل با سلیقۀ دون و پست؛ زنانی «وحشتناک» که انگار «بشکۀ متحرک» بودند؛ شلوغی و سروصدای شهر نیویورک؛ پولدوستی بیشازحد آمریکاییها؛ هزینههای بسیار بالای زندگی خوب. هایک هم، مثل سوسیالیستی که تحمل دیدن طبقۀ کارگر را ندارد، واقعیت تمدن تجاری را نمیتوانست بپذیرد. پس ترجیح داد در خیال و افسون بماند.
فروید در سال ۱۹۱۷ مینویسد وظیفۀ روانکاوی این است که «به ایگو ثابت کند که حتی ارباب خانۀ خود هم نیست، بلکه باید قناعت کند به همان اطلاعات اندک از آنچه بهصورت ناخودآگاه در ذهنش میگذرد». هایک نیز، بهرغم خصومتش با فروید، یا به قول خودش «شاید… بزرگترین نابودگرِ فرهنگ»، یورش مشابهی را به «انسان اقتصادی» حاضر در تحلیلهای جریاناصلی صورت داد. برخلاف انگارۀ «فردِ عملاً قادر مطلقی» که در «بازار بیعیبونقصی» فعالیت میکند «که در آن همه همهچیز را میدانند»، هایک تفکری خلق کرد که بعدها آن را رویکردی «ضدعقلگرا» به اقتصاد و زندگی اجتماعی خواند.
هایک، بنا به گفتۀ خودش، تا قبل از ۱۹۳۸ متفکری متعارف بود. سال ۱۹۳۱ به مدرسۀ اقتصاد لندن رفته بود و آنجا به اصول محافظهکارانۀ اقتصاد اتریش پایبند بود: پول انقباضی، استاندارد طلا، کاهش دستمزد، ریاضت اقتصادی. همچنین میکوشید قطعههایی را که از روزگار رسالهاش در وین گرد آورده بود کنار هم بچیند و نظریهای دربارۀ قیمتها و چرخۀ کسبوکار بسازد. او با دو مقالۀ «اقتصاد و معرفت»(۱۹۳۷) 6و «کاربرد معرفت در جامعه» (۱۹۴۵) 7از این تنگناها گسست و «طرز تفکر خودش» را آغاز کرد. این «هیجانانگیزترین لحظۀ» دوران کاریاش بود که «احساس تابندگی ناگهانی، روشنایی نامنتظرهای» را در او برانگیخت.
هایک اعتقاد داشت آنچه در اقتصاد میبینیم، و آنچه میتوانیم بدانیم، محدود و محصور است. واقعیاتی جزئی را میدانیم: چطور کلید فلان دستگاه را در دفتر کارمان بزنیم؛ آخرهفته چهکسی در دسترس است تا بیاید آن قطعه را که مدام از کار میافتد تعمیر کند؛ وقتی دیگر درستشدنی نبود کدام تأمینکننده میتواند جایگزینش را بیاورد. اگر در این دنیا فقط ما یا گروه کوچکی از ما بودیم و این واقعیتها، یعنی چیزی مثل رابین کروزو در جزیرهاش، در آن صورت ممکن بود کل اقتصاد را درک کنیم. ولی وضعیت اینطور نیست. اقتصاد را با افراد بیشماری شریکیم که در سراسر جهان ساکناند. نمیتوانیم واقعیات بسیار جزئی آنها را بدانیم، همانطور که آنها نمیتوانند واقعیات ما را بدانند. هریک از ما، در حصار زمان و مکان خود، فقط «معرفت خاصی از شرایط لحظۀ گذرایی» داریم که «بر دیگران آشکار نیست».
این پارههای معرفت اقتصادی معمولاً ناخودآگاهاند؛ نمیتوانیم آنها را بهصورت گزاره یا واژه درآوریم. ممکن است مدیر زبردست بتواند به کارکنانش انگیزه بدهد تا خوب کار کنند، اما نتواند توضیح بدهد که چطور به آنها انگیزه داده است.
اما اگر تمام این دانش و معرفتْ محلی و منحصربهفرد باشد، اگر بخش زیادی از آن ناگفته و استنباطی باشد، چطور در مقیاسی جهانی تولید و مصرف میکنیم؟ چطور خریداران و فروشندگانی در فواصل هزارانمایلی معرفت مرا درمییابند؟ و اگر واقعیتهای وضعیت اقتصادی من تغییر کند، اتفاقی که بیبروبرگرد میافتد، آن خریداران و فروشندگان چطور از آن تغییرات خبردار میشوند و بهتناسب واکنش نشان میدهند؟
هایک پاسخ این پرسش را در نوسانات قیمتی میدانست. بازار جهانی لیتیم را در نظر بگیرید که برای ساخت باتری لازم است. یک روز قیمت لیتیم افزایش مییابد. شاید تقاضا زیاد شده، مثلاً خودروی برقی مقرونبهصرفهای به بازار آمده، یا یک شبکۀ بهرهورِ انرژی فعال شده است. شاید هم عرضه کم شده است، مثلاً رگۀ کانسنگی در استرالیا کاملاً استخراج شده یا کارگران یک نمکزار در شیلی اعتصاب کردهاند. دلیلِ کمبودْ موضوعیتی برای ما ندارد. نهتنها اهمیتی ندارد، بلکه به قول هایک «مهم است که اهمیت نداشته باشد». تنها چیزی که میدانیم و باید بدانیم واقعیتهای شرایط اقتصادی خودمان است. هرچه قیمت لیتیم بیشتر شود، قیمت گوشی جدید هم بالا میرود، پس تعویض گوشیام را عقب میاندازم. وقتی قیمت لیتیم دوباره کم شد (کارگران شیلیایی با مدیران به توافق میرسند، یا تأمینکنندگانْ منبع جدیدی در استرالیا پیدا میکنند) آنوقت گوشی جدید میخرم.
هایک از این بیخبریِ هماهنگ حیرت میکرد. قیمتها، مثل علائم موردبررسی در روانکاوی، متراکم میشوند و پارههای معرفت را که بر ذهن خودآگاه پوشیدهاند بروز میدهند. نوسانات قیمتی باعث تغییر در «تمایلات» ما میشوند (اینکه چهها میخواهیم، چقدر از آنها میخواهیم، برای دستیابی به آن حاضریم از چهها بگذریم و تا چه حد)، بدون اینکه دلیلش را بدانیم یا حتی بدانیم ابتدا چنین تمایلی داشتیم. هایک این را نوعی «ذهن اجتماعی» مینامید، هرچند معتقد بود، برخلاف ذهن فرویدی، باید دسترسیناپذیر بماند. همۀ ما زندانیان معرفتی هستیم که ما را قادر میسازد در راهروهای کمنور حرکت کنیم، در شرایطی که به یکدیگر میخوریم و خودمان را کمی جابهجا میکنیم تا در حرکتِ منظم بمانیم.
بازار هایک گویی خالق نوعی دمکراسی شگفتانگیز است که مشخصهاش فقدان خرد است. هیچکس چشمانداز جامعی ندارد: در آن بدون هیچ نظارت یا بینشی همکاری میکنیم. ولی سؤالی را نیز به ذهن متبادر میکند: چیزی همچون نوآوری از کجا برمیخیزد؟ نمیتواند از سوی تودهها یا اکثریت باشد، کارگران مزدبگیری که افقهای دیدشان محدود است. تبعیت از ارزشهای آنها احتمالاً «باعث رکود و چهبسا زوال تمدن شود». هایک میگوید برای اینکه نوآوری پیش بیاید عدۀ قلیلی «باید رهبری کنند و بقیه دنبالهروی».
ازقضا، معرفت در بازار هایک توزیع نابرابری دارد: «مجموعۀ بعدی نیازها و امکانها فقط از جایگاههای عالی قابلرؤیت است». عدۀ قلیلی، با ایدهها و اهداف متمایز، در این جایگاه قرار میگیرند و خواست خود را بر اکثریت تحمیل میکنند. «انتخاب اهداف جدید» به دست نخبگان انجام میشود، آن هم «مدتها پیش از آنکه اکثریت بتوانند برای رسیدن به این اهداف تلاش کنند». نابخردی زیاد است و دمکراسی کم. آزادی هم کم است. هایک اهمیت زیادی به آزادی میدهد، اما باور دارد که آزادی هم وظیفۀ مهم خود را در محافل انحصاری به انجام میرساند: «آزادیای که از هر میلیون نفر به دست یک نفر استفاده شود شاید برای جامعه مهمتر و برای اکثریت مفیدتر باشد تا آزادیای که همۀ ما از آن استفاده کنیم».
وضعیتهای کجومعوج هایک (تلاش برای حفظ همزمان تعهد به آزادی و نخبهگرایی) بهخصوص در مفهوم اجبار مشهود است. در فصل اول منشور آزادی8، که شاهکار او دربارۀ جوامع آزاد است، میخوانیم که اجبار «نوعی از کنترل محیط یا شرایطِ یک فرد به دست فردی دیگر است، به این صورت که، برای پرهیز از بدتر، آن اولی مجبور میشود نه طبق نقشۀ منسجم خود، بلکه در راستای اهداف دیگری عمل کند». مثلاً فرض کنیم فلان سرمایهگذار پول خود را از شرکت محل کارِ من درمیآورد و من بهناچار از کار بیکار میشوم. با حقوق و مزایایی که از آن شرکت میگرفتم، وام مسکن گرفته بودم، خانواده تشکیل داده بودم، بچههایم را در مدرسه نامنویسی کرده بودم، نقشه و هدفی در زندگیام داشتم. اما حالا به دلیل تصمیم آن سرمایهگذار تمام اینها به خطر میافتد. کارهای او «گزینههایی پیش پایم نهاده… که بهطرز ناراحتکنندهای کم و نامشخص هستند». بهخاطر او شاید از ترس گرسنگی «ناچار» شوم «شغلی ناخوشایند با دستمزد بسیار کم را قبول کنم»، چون «دستم زیر سنگ تنها کسی است که حاضر میشود مرا استخدام کند». بااینهمه، هایک اصرار دارد که اجباری در کار نبوده است.
چطور ممکن است؟ هایک ناگهان عنصر جدیدی به تحلیل خود اضافه میکند که در آن فصل ابتدایی دربارۀ آزادی چندان اشارهای به آن نمیشود: «تا وقتی نیت از آن عملی که به من آسیب میزند درآوردن من به خدمت دیگران نباشد، تأثیرش بر آزادی من تفاوتی با بلایای طبیعی ندارد». سرمایهگذار در پی آسیبزدن به من نبوده، نمیخواسته کاری کند که من نقشهها و اهدافم را کنار بگذارم، تا خود به اهدافش برسد. فقط در راه اهداف خود، بهصورت اتفاقی، به من آسیب زده است. او مانند موجی غولآساست. چنین امواجی اجبار نمیکنند؛ فقط به ما میگویند تختۀ موجسواریمان را جای دیگری ببریم.
در اقتصاد هایک فقط عدۀ قلیلی میتوانند، با قدرتی در حدواندازۀ طبیعت، کنش انجام دهند و بقیۀ ما فقط آماج آن کنشها قرار میگیریم. این سلطه مستقیماً از دیدگاه او نسبت به اقتصاد و تلقیاش از آزادی نشئت میگیرد. این جنبۀ هایک را خوانندگانش نادیده میگیرند، هم مدافعان راستگرایش، هم منتقدان چپگرایش. چپها معمولاً بر دیگر منابع سلطه یا ناآزادی تمرکز میکنند: حکومت بیرحم و حبسکنندهای که نظم نئولیبرال هایک را تحمیل میکند؛ نهادهای جهانی نامربوطی که این نظم را دور از دسترس شهروندان دمکراتیک قرار میدهند؛ خانوادۀ مردسالاری که آموزشهای فرمانبرداری از بازار را عرضه میکند؛ و نیز برساخت خویشتن مبتکری که نماد سرمایهگذاری معاصر است.
چنین قرائتهایی، گرچه گیرا و مجابکننده هستند، آن لحظۀ سلطۀ نخبگان در بازار هایِکی را نشان نمیدهند، لحظهای که در آن «نوآوریهای» عدۀ قلیلی بینا و دانا «نوع جدیدی از زیستن» را بر اکثریت نابینا و نادانا «تحمیل» میکنند، اکثریتی که کارکردشان نه سرمایهگذاری و اندوختن، بلکه تسلیم است، آن هم نه دربرابر اقتصاد یا حکومت، بلکه دربرابر مافوقشان. این لحظه را هایک در زندگی شخصیاش بهخوبی شناخت.
چالش بزرگ زندگی هایک زندگی زناشویی بیستوچهارساله با هلنا (هِلا) فریتش بود که البته هایک در بیشتر این مدت میکوشید به زندگی مشترکشان پایان دهد. کالدوِل و کلاوزینگر سه فصل آخر زندگینامۀ هایک را به طلاقش اختصاص دادهاند؛ این کار دلیل موجهی هم دارد، هرچند شاید خودشان متوجه نباشند. در تلاش اضطرابآور هایک برای پایاندادن به زندگی مشترکش، همانطور که فروید پیشبینی میکرد، شاهد انعکاس معضلات کلیتر فلسفۀ عمومی و مسئلۀ معرفت او در مشکلات شخصیاش هستیم. اینکه چنین معضلاتی را در زندگی زناشویی میبینیم آنگونه که شاید به نظر بیاید عجیب نیست. از رسالههای عهد باستان تا رمانهای جین آستن و اقتصاد توماس پیکتی، نویسندههای هر سنخ و مشربی به همپوشانی میان پیوند قلبها و قراردادهای مبتنی بر نیاز دوطرفه واقف بودهاند.
قبل از هلا، با شخصیت دیگری به نام لِنِرل-هلن بیترلیش طرفیم، خویشاوند دوری که هایک پس از جنگ جهانی اول عاشق او شد و او نیز هایک را دوست داشت. هایک، که از لحاظ جنسی بیتجربه بود و پیش زنان دستوپایش را گم میکرد، پا پیش نگذاشت. سرانجام مرد دیگری آستین بالا زد و لنرل به او جواب مثبت داد. هایک با هلا وارد رابطه شد و این دو در سال ۱۹۲۶ ازدواج کردند. در کمتر از یک دهه، هایک نزد هلا اعتراف کرد که پس از شکست عشقی از لنرل با او ازدواج کرده است. در دل خودش برنامه ریخته بود که روزی دوباره به وصال لنرل برسد و بنابراین قضیۀ طلاق را با هلا در میان گذاشت. هلا نپذیرفت و دیگر هم حاضر نشد دربارۀ طلاق حرف بزند.
پس از جنگ جهانی دوم، هایک تلاشهای خود را از سر گرفت. چون قصد داشت بعد از طلاق همچنان هلا و فرزندانشان را تأمین کند، تصمیم گرفت شغل پردرآمدتری در آمریکا گیر بیاورد. دو سال در اقیانوس اطلس در رفتوآمد بود که گاهی حتی هدف سفرهایش را به هلا نمیگفت. سال ۱۹۴۸، دانشگاه شیکاگو به او پیشنهاد کار داد. وقتی او نقشهاش را با هلا در میان گذاشت، هلا باز هم به طلاق تن نداد. هایک به وکیلش سپرد قوانین طلاق این کشور را زیر و رو کند، ازجمله قانون رِنو 9. هلا نیز با وکیلی صحبت کرد و دریافت که هایک بدون رضایت او نمیتواند طلاقش دهد.
قرارگرفتن هایک و هلا در نسخۀ زناشوییِ بازار هایکی (از نقشههای یکدیگر خبر نداشته باشند، حرکتهای یکدیگر را ندانند، اسیر معرفت پنهان آن دیگری باشند) اصلاً باعث تجدیدنظر یا درنگ او نشد. درعوض کاری کرد که قربانیان بازار و منتقدان چپگرای بازار معمولاً انجام میدهند. در نامهای به هلا، بر واقعیات عینی این وضعیت تأکید کرد و به عقلانیت و درستیِ موضع خود اذعان نمود. اولین قاعدۀ اقتصاد هایکی را از یاد برد، اینکه همۀ دادهها سوبژکتیو هستند. هلا به او گفت اگر ترکم کنی دچار فروپاشی عصبی میشوم و مجبوری برگردی که از بچهها مراقبت کنی. هلا بعد از آن سکوت خود را از سر گرفت.
هایک متوسل به روش دیگری شد که برگرفته از صفحۀ دیگری از نوشتههای اقتصادیاش بود. در معنای رقابت 10 با این ادعای جرج استیگلرِ اقتصاددان مخالفت کرده بود که «روابط اقتصادی، اگر رابطهای شخصی میان واحدهای اقتصادی را شامل شوند، هرگز کاملاً رقابتی نیستند». هایک در جواب این ادعا میگفت پیامدِ معرفت ناقص در بازار رقابتی این است که باید به افرادی اعتماد کنیم که کالاها و خدمات به ما عرضه میکنند. ما در گرو افرادی که با آنها ارتباط شخصی داریم (و افراد ارتباطدار با آنها) هستیم تا ما را به بهترین پزشک، رستوران یا هتل بفرستند. شبکههای شخصی و آبرویی که در این شبکهها در جریان است باعث کارکرد بازارها و برتریِ رقابتیِ بازیگران بازار میشود.
هایک، در پی تغییر مفاد رقابتش با هلا، از قدرت و ارتباطات خود بهره گرفت تا در موضع بهتری قرار گیرد، فراتر از هلا را ببیند و دنیا را به میل خود رقم بزند. میدانست بدون حلوفصل مسئلۀ طلاقش نمیتواند پیشنهاد کار دانشگاه شیکاگو را بپذیرد، اما نمیتوانست پاسخ به این پیشنهاد را هم تا ابد به تعویق بیندازد. او با کمک شبکۀ خود، متشکل از دوستان دانشگاهی و اعانهکنندگان خصوصی، توانست قراردادی موقتی برای نیمترم زمستانۀ ۱۹۵۰ تنظیم کند. با این کار فرجه خرید. کارش با حقۀ قابلتوجهی هم همراه بود، درقبال همسرش، دوستانش و البته همکاران و مدیرانش در مدرسۀ اقتصاد لندن که خیال میکردند به بریتانیا بازمیگردد.
هایک، برای اینکه طلاقش را در آمریکا بگیرد، باید ساکن ایالتی میشد غیر از ایلینوی که قوانین سختگیرانهای در زمینۀ طلاق داشت. نباید کسی بو میبرد که فقط برای طلاق به آن ایالت آمده است؛ باید کاری پیدا میکرد و شغل خود در مدرسۀ اقتصاد لندن را کنار میگذاشت. سمتی موقت در دانشگاه آرکانزاس برای نیمترم بهاری ۱۹۵۰ پیدا کرد. ترتیبی داد تا مادرش به لندن نقلمکان کند تا در صورت لزوم در نگهداری بچهها به هلا کمک کند و البته مراقب باشد هلا حرکتی ناگهانی انجام ندهد.
کالدوِل و کلاوزینگر مینویسند «تنظیم حرکات دقیقِ دقیق بود». طی دو روز از ماه فوریه، هایک حین اقامت در آمریکا از مدرسۀ اقتصاد لندن استعفا داد و به هلا گفت که میخواهد ترکش کند. اگر هلا میخواست هایک از او و بچهها حمایت کند، باید به طلاق رضایت میداد. هایک به توصیۀ یک وکیل شواهد دیگری از ناسازگاریشان گردآوری کرد. کارشناسی از وین استخدام کرد که، بر اساس نامههای هلا و هایک، مشخص ساخت که هلا «از واقعیات زندگی به دور است» و هایک «در زندگی غالب است و میداند چگونه بر آن تسلط یابد». ماه ژوئیه طلاق گرفتند و یک ماه بعد هایک با لنرل ازدواج کرد.
پایان این داستان یک چرخش هایکی دارد. وکلای هلا، در واکنش به کاهش شدید ارزش پوند در دولت کارگر، خردمندانه قید کرده بودند که نفقه به دلار پرداخت شود. هایک قبول کرد، هرچند دریافت که وکلای هلا «فقط به حقالوکاله فکر میکنند». همکار هایک در مدرسۀ اقتصاد لندن، لیونل رابینزِ اقتصاددان، سر اینکه هایک فریب خورده است یا نه با او جروبحث کرد. رابینز، که زمانی دوست صمیمی هایک بود، در جریان طلاق طرف هلا را گرفت و یکی از مشاوران نزدیک او شد. گلایههای هایک را هم رد کرد: «تعریف تو از عدالت خیلی با من فرق دارد».
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را کوری رابین نوشته و در تاریخ ۲۹ ژوئن ۲۰۲۴ با عنوان «Hayek, the Accidental Freudian» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۳ با عنوان «هایک اهمیت زیادی به آزادی میدهد، اما فقط برای خواص» و با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب در وبسایت ترجمان علوم انسانی و سپس با همین عنوان در سیودومین شمارۀ مجلۀ ترجمان منتشر شده است.
کوری رابین (Corey Robin) استاد ممتاز علوم سیاسی در دانشگاه بروکلین و مرکز دانشگاه شهری نیویورک و نویسندۀ کتابهای The Enigma of Clarence Thomas (2019)، The Reactionary Mind (2011) و Fear: The History of a Political Idea (2004) است.
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند