آیا راهی برای نجات دانشجویانی که همهچیز آزارشان میدهد وجود دارد؟
محیطهای دانشگاهی، از نظر اخلاقی، یکی از حساسترین عرصههای اجتماعاند. گرد هم جمع شدن ذهنهای جوانی که عمدۀ وقتشان را با افکار و اندیشهها میگذرانند بازار نقد و مخالفت را در دانشگاهها گرم میکند. اما روندهای تازهای که در دانشگاهها در حال رواج است گویا، بهجای پرورشِ قوای اخلاقی، در حال تضعیف بنیانهای فکری و روحیۀ انتقادی دانشجویان است. مشکل از کجاست؟ آیا، بهجای تلاش برای محافظتِ بیشتر دانشجویان در برابر همهچیز، بهتر نیست انعطافپذیری شخصیتی بیشتری به آنها آموزش داده شود؟
گرگ لوکیانوف و جاناتان هایت، آتلانتیک — در کالجها و دانشگاههای آمریکا داستان غریبی به راه افتاده است. جنبشی پدید آمده که میخواهد واژهها، افکار و موضوعاتی که ممکن است توهینآمیز یا مایۀ ناراحتی باشند را از فضاهای دانشگاهی دور کند، جنبشی که رهبر مشخصی ندارد و بیش از همه دانشجویان آن را به پیش میرانند. دسامبر سال گذشته، جینی سوک، استاد حقوق، در مطلبی برای نیویورکر راجع به این موضوع حرف زد که دانشجویان حقوق از همکاران او در هاروارد خواستهاند که قوانین مربوط به تجاوز را تدریس نکنند؛ یا در موردی دیگر، درخواست کردهاند که از واژۀ «هتکحرمت»۱ (مثلاً در عبارت «هتک حرمت قانون») استفاده نشود، مبادا که موجب رنجش خاطر دانشجویان شود. در فوریۀ امسال لارا کیپنیس، استاد دانشگاه نورثوسترن، مقالهای در کرونیکل آو هایر اجوکیشن نوشت و از سیاست تازۀ دانشگاهها برای مقابله با پارانویاهای جنسی حرف زد (دانشجویانی که از این مطلب و یکی از توییتهای لاراکیپنیس آزردهخاطر شده بودند علیه او شکایتی بر مبنای بند نهم قانون آموزش۲ تنظیم کردند که سبب شد کیپنیس در معرض تحقیقاتی مفصل قرار گیرد). در ژوئن، استاد دانشگاهی با نام مستعار مطلبی برای ووکس نوشت و توضیح داد که این روزها مجبور است با دقت و احتیاط فوقالعادهای تدریس کند. عنوان آن مطلب این بود: «من استادی آزادیخواهم، اما دانشجویان آزادیخواهم مرا میترسانند». طنزپیشگان معروفی مانند کریس راک نیز از اجرای برنامه در محیطهای دانشگاهی دست کشیدهاند. جری ساینفلد و بیل ماهر حساسیت بیشازاندازۀ دانشجویان را علناً نکوهش کردهاند و گفتهاند بسیاری از دانشجویان ظرفیت شوخی ندارند.
این روزها در بحثهای عمومی دربارۀ محیطهای دانشگاهی دو اصطلاح مهجور بهسرعت جا باز کردهاند. «خردهپرخاش»۳ استفاده از واژه یا رفتاری جزئی است که در ظاهر بدخواهانه نیست ولی گمان میرود بههرحال نوعی خشونتورزی در آن نهفته باشد. برای نمونه، طبق خطمشی بعضی از دانشگاهها پرسیدن محل تولد آمریکاییهای آسیاییتبار و لاتینتبار خردهپرخاش است، چون معنای تلویحی چنین پرسشی این است که آن شخص آمریکایی واقعی نیست. «هشدار حساسیت»۴ هشداری است که اگر موضوعی در طول جلسه قابلیت برانگیختن واکنش عاطفی شدید داشته باشد، انتظار میرود استاد در آغاز جلسه اعلام کند. برای نمونه تعدادی از دانشجویان خواستهاند که هشدار داده شود در رمان همهچیز فرو میپاشد۵ چینوآ آچهبه خشونت نژادی وجود دارد و در گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد زنستیزی و آزار جسمی وجود دارد تا، بهاینترتیب، دانشجویانی که قربانی نژادپرستی یا خشونت خانگی بودهاند برای اجتناب از مطالعۀ این آثار حق انتخاب داشته باشند. چون معتقدند این کتابها ممکن است سبب تکرار آسیبهای روانی گذشته شوند.
برخی از کارهایی که جدیداً در محیطهای دانشگاهی انجام میشود از مرزهای سورئالیسم عبور کرده است. آوریل امسال در دانشگاه برندایس، انجمن دانشجویان آمریکایی آسیاییتبار به دنبال آن بود که بهواسطۀ یک چیدمان هنری روی پلههای یکی از سالنهای دانشگاه آگاهی افراد را نسبت به خردهپرخاشها علیه دانشجویان آسیایی افزایش دهد. نمونههایی از خردهپرخاش، که در این چیدمان در معرض دید قرار گرفت، چیزهایی بود مثل «مگه قرار نیست ریاضیت خوب باشه؟» و «من کوررنگی دارم. بین نژادا فرقی نمیبینم». اما این چیدمان باعث واکنش شدید سایر دانشجویان آمریکایی آسیاییتبار شد که حس کرده بودند خود این نمایش نوعی خردهپرخاش است. انجمنْ چیدمان را جمع کرد و نمایندۀ انجمن ایمیلی برای همۀ دانشجویان فرستاد و از هر کسی که «محتوای این خردهپرخاشها حساسیتش را برانگیخته یا اذیتش کرده» پوزش خواست.
این حالوهوای جدید دارد آهستهآهسته نهادینه میشود و بر آنچه میتوان در کلاس درس به زبان آورد تأثیر میگذارد، حتی اگر آن حرف صرفاً زمینهای برای بحث باشد. برای مثال، در سال تحصیلی ۲۰۱۴-۲۰۱۵، رؤسای دانشکدهها و رؤسای گروههای آموزشی دانشگاه کالیفرنیا، در جلساتی زیر نظر یک سرپرست، با نمونههای خردهپرخاش آشنا شدند. فهرست تعابییر توهینآمیز شامل جملاتی از این دست بود: «آمریکا سرزمین فرصتهاست» و «به نظرم شغل باید به شایستهترین فرد برسد».
نشریات عمدتاً این تحولات را بازگشت نزاکت سیاسی دانستهاند. تا اندازهای هم حق دارند، اگرچه تفاوتهای مهمی هست بین آنچه اکنون جریان دارد و چیزی که در دهههای هشتاد و نود اتفاق افتاد. هدف آن جنبش محدودسازی گفتار (بهویژه گفتارهای نفرتآمیز علیه گروههای بهحاشیهراندهشده) بود که معیارهای ادبی و فلسفی و تاریخی را هم زیر سؤال میبرد تا، با راهدادن به دیدگاههای ناهمگونتر، آن معیارها را فراگیرتر سازد. جنبش فعلی بیش از هر چیز با آسایش عاطفی ارتباط دارد. این جنبش روح و روان دانشگاهیان را شکنندهتر میپندارد و درنتیجه برای محافظت از دانشجویان در برابر آسیبهای روانشناختی اهمیت بیشتری قائل میشود. به نظر میآید هدف نهایی این باشد که از محیط دانشگاه «حریم امنی» بسازند که حامی جوانان نوبالغ در برابر واژهها و ایدههایی باشد که عدهای را معذب میکند. این جنبش بیش از جنبش سابق به دنبال مجازات کسانی است که حتی بهتصادف در تحقق این هدف اخلال ایجاد میکنند. شاید بتوان این رانه را «حمایت کینهتوزانه»۶ نامید. این رانه به فرهنگی شکل میدهد که در آن هر کسی باید پیش از آنکه چیزی بگوید حرفش را سبکسنگین کند، مبادا که به بیتوجهی به حساسیت دیگران، پرخاشگری یا چیزهای بدتر متهم شود.
ما مدتی است که، ضمن هشداردادن دربارۀ این تحولات، مشغول مطالعۀ آنها شدهایم (گرگ لوکیانوف حقوقدان و متخصص قانون اساسی آمریکاست. او همچنین رئیس و مدیرعامل بنیاد حقوق فردی در آموزش و پرورش است که از آزادی بیان و آزادی آموزش در محیطهای دانشگاهی حمایت میکند. این بنیاد وکیلمدافع دانشجویان و استادانی بوده است که در بسیاری از پروندههای مورداشارۀ این مقاله درگیر بودهاند). مخاطرات این روندها برای دانشپژوهی و کیفیت دانشگاههای آمریکا چشمگیر است؛ میتوانیم مقالۀ مفصلی بنویسیم و جزئیاتش را شرح بدهیم. اما در این مقاله بر پرسش دیگری متمرکز شدهایم: این حمایتگری جدید بر خود دانشجویان چه تأثیراتی دارد؟ این حمایتگری برای کسانی که قرار است کمکحالشان باشد فایدهای دارد؟ دانشجویان دقیقاً چه چیزی خواهند آموخت، وقتی دستکم چهار سال را در محیطی میگذرانند که بیاحترامیهای سهوی را زیر نظر دارد، بر آثار ادبی کلاسیک برچسب هشدار میزند و با روشهای متعدد دیگر این معنی را میرساند که واژهها میتوانند شکلی از خشونتورزی باشند و اولیای دانشگاه، که همزمان باید در نقش حامی و دادستان ظاهر شوند، لازم است بهدقت کنترلشان کنند؟
جملۀ مشهوری در محافل آموزشی وجود دارد که میگوید به دانشجویان نیاموزید که به چه چیزی بیندیشند، بلکه یادشان بدهید چگونه بیندیشند. قدمت این ایده دستکم به زمان سقراط میرسد. امروز آنچه روش سقراطی مینامیم شیوهای از آموزش است که پرورشدهندۀ اندیشۀ انتقادی باشد، تا اندازهای با تشویق دانشجویان به اینکه باورهای ناآزمودۀ خودشان و معرفتی که از دیگران کسب کردهاند را زیر سؤال ببرند. اینگونه پرسشگری در مسیر فهمیدن گاهی مایۀ ناراحتی و حتی برآشفتگی خواهد شد.
اما حمایت کینهتوزانه به دانشجویان میآموزد که به شیوۀ بسیار متفاوتی بیندیشند. حمایت کینهتوزانه دانشجویان را برای زندگی شغلی، که اغلب نیازمند درگیری فکری با افراد و افکاری است که چهبسا ناخوشایند یا نادرست به نظر برسند، چندان آماده نمیکند. خسارتِ این اتفاقات میتواند فوریتر هم باشد. اگر فرهنگ دانشگاهی وقف نظارت بر گفتار و مجازات سخنرانان شود، احتمالاً آبستن الگوهایی از تفکر خواهد شد که در کمال تعجب مشابه الگوهاییاند که درمانگران رفتاری-شناختی از مدتها پیش عامل افسردگی و اضطراب تشخیص دادهاند. چهبسا این حمایتگری جدید به دانشجویان بیاموزد که بیمارگونه بیندیشند.
•••
چطور سر از اینجا درآوردیم؟
دشوار بتوان پی برد که دقیقاً چرا در چند سال گذشته حمایت کینهتوزانه با چنین قدرتی به پیش تاخته است. چهبسا این پدیده با تغییرات اخیر در تفسیر اساسنامۀ ضدتبعیض فدرال مرتبط باشد (دربارۀ این تغییرات در ادامه بیشتر خواهیم گفت). ولی شاید بخشی از پاسخ شامل تغییرات نسلی هم باشد. از زمان نسل قبلی تاکنون معنای خودِ کودکی دگرگون شده است. آدمهای نسل انفجار جمعیت۷ و نسل ایکس۸ میتوانند به یاد بیاورند که وقتی هشت نه ساله بودهاند در گوشهوکنار شهرشان و بدون نظارت بزرگسالان دوچرخهسواری میکردهاند. در ساعتهای فراغت بعد از مدرسه از بچهها انتظار میرفت که خودشان را سرگرم کنند، به خراشیدگیهای سطحی عادت کنند و از تجربیاتشان درس بگیرند. اما «محدودۀ آزاد» کودکی در دهۀ هشتاد تنگتر شد. افزایش جرم و جنایت از دهۀ شصت تا اوایل دهۀ نود موجب شد پدرومادرهای دورۀ انفجار جمعیت حمایتگرتر از والدین خودشان باشند. گزارشهای کودکربایی در اخبار افزایش یافت و سال ۱۹۸۴ عکس بچههای گمشده روی پاکتهای شیر ظاهر شد. بسیاری از پدرومادرها به این شرایط واکنش نشان دادند و بر محدودیتها افزودند و سخت تلاش کردند که از فرزندانشان محافظت کنند.
حرکت بهسوی محدودۀ ایمن در مدارس هم آغاز شد. وسایل بازی خطرناک را از زمین بازی بچهها برداشتند و کرۀ بادامزمینی را از وعدۀ ناهار دانشآموزان حذف کردند. پس از کشتار دبیرستان کلمباین در کلرادو به سال ۱۹۹۹، مدارس زیادی اقدامات متعددی علیه قلدرمآبی انجام دادند و خطمشی «عدم تسامح» را در پیش گرفتند. بچههایی که پس از ۱۹۸۰ زاده شدند -نسل هزاره۹– به شیوههای مختلف این پیام را از بزرگسالان دریافت میکردند که زندگی خطرناک است ولی بزرگترها هرچه در توانشان باشد انجام خواهند داد تا شما را از هر آسیب و گزندی دور نگه دارند، چه این آسیب از طرف غریبهها باشد و چه از سوی یکی از خودتان.
این بچهها در فرهنگی رشد کردند و بزرگ شدند که از نظر سیاسی دوقطبیتر میشد (روندی که هنوز ادامه دارد). جمهوریخواهان و دمکراتها هیچوقت علاقۀ خاصی به یکدیگر نداشتهاند، ولی مرور اطلاعات مربوط به بازهای که از دهۀ هفتاد آغاز میشود و تا زمان حال ادامه دارد در کمال شگفتی نشان میدهد که بهطور معمول بیزاری این دو دسته از یکدیگر خفیف بوده است. احساسات منفی، بهویژه از اوایل قرن بیستویکم، پیوسته تقویت شدهاند. دانشمندان علوم سیاسی این روند را «قطبشِ حزبیِ عاطفی»۱۰ نامیدهاند. این اتفاق برای هر نظام دمکراتیکی مشکلی وخیم به شمار میآید. در شرایطی که هر گروهْ تصویری شیطانی و پلید از گروه دیگر ارائه میدهد، توافق و مصالحه بسی دشوار خواهد بود. مطالعۀ تازهای نشان میدهد شدت سوگیریهای ضمنی یا ناخودآگاه بین احزاب سیاسی دستکم به اندازۀ این قبیل سوگیریهای بیننژادی است.
بنابراین دشوار نیست که درک کنیم چرا دانشجویانی که این روزها وارد دانشگاه میشوند ممکن است خواهان حمایت بیشتری باشند و در برابر مخالفان ایدئولوژیک بیشتر از نسل قبل خصومت نشان دهند. میتوان انتظار داشت این عداوت، در کنار حقبهجانبی ناشی از احساسات سیاسی، آتشِ پیکارهایی که بر سر مسائل اخلاقی درمیگیرد را شعلهورتر کند. یکی از اصول روانشناسی اخلاق این است که «اخلاقیبودن قیدوبند میآورد و دید را محدود میکند». وقتی دست به قضاوت اخلاقی میزنیم، تا حدی هواداریمان از یک گروه را ابراز میکنیم. اما ممکن است این هواداری تواناییمان برای تفکر انتقادی را مختل کند. خطرناک است که تصدیق کنید موضع طرف مقابل هم میتواند نقاط ارزشمندی داشته باشد، چون ممکن است همگروهیهایتان خیانتکار خطابتان کنند.
شبکههای اجتماعی باعث شدهاند که بتوان بهآسانی وارد چنین پیکارهایی شد، ابراز خشم و اعلام همبستگی کرد و از خیانتکاران دوری جست. سال ۲۰۰۴ بود که فیسبوک پدید آمد و از ۲۰۰۶ به بعد به بچههای سیزدهساله هم اجازه داده شد حساب فیسبوک بسازند. به عبارت دیگر نخستین موج از دانشجویانی که تمام دورۀ نوجوانی فیسبوک داشتهاند سال ۲۰۱۱ وارد دانشگاه شدهاند و تازه همین امسال دورۀ تحصیلشان به پایان رسیده است.
چهبسا نخستین «بومیان حقیقی شبکههای اجتماعی» با نسلهای قبلی فرق داشته باشند و داوریهای اخلاقیشان را جور دیگری با یکدیگر سهیم شوند و شیوۀ حمایتشان از یکدیگر در کارزارها و درگیریهای اخلاقی متفاوت باشد. دلایل زیادی برای علاقهمندی به اینگونه روندها وجود دارد؛ امروزه میزان درگیری جوانان با یکدیگر، با اخبار و با فعالیتهای جامعهپسند بیشتر از دورهای است که تلویزیون فناوری غالب بود. اما شبکههای اجتماعی تعادل قدرت در روابط استادان و دانشجویان را دچار تغییری بنیادی کردهاند؛ نگرانی فزایندۀ استادان دانشگاه این است که مبادا دانشجویان، با تحریک دارودستههای اینترنتی علیه آنان، به شغل و اعتبارشان لطمه بزنند.
قصد نداریم نوعی رابطۀ علی قطعی برقرار کنیم، ولی در دهههای اخیر نرخ بیماریهای روانی جوانان، چه در دانشگاه و چه بیرون از آن، رو به افزایش بوده است. البته بخشی از این افزایش به دلیل تشخیصهای بهتر و تمایل بیشتر به دریافت کمکهای پزشکی است، ولی ظاهراً بیشتر کارشناسان توافق دارند که بخش اعظم این روند منطبق بر واقعیت است. در نظرخواهی سال ۲۰۱۳ انجمن مشاورۀ دانشگاههای آمریکا، تقریباً همۀ مدیران واحد سلامت روانی دانشگاهها گزارش دادند که تعداد دانشجویان مبتلا به مشکلات روانیِ جدی در دانشگاهشان رو به افزایش بوده است. نرخ تشویشهای عاطفیای که خود دانشجویان گزارش میکنند نیز روند صعودی دارد. طبق بررسی انجمن بهداشت دانشگاههای آمریکا در سال ۲۰۱۴، ۵۴ درصد از دانشجویانِ تحت بررسی گفتند که طی دوازده ماه گذشته «احساس اضطراب شدید» داشتهاند، بیشتر از ۴۹ درصدی که پنج سال پیش در بررسی مشابهی به دست آمده بود. ظاهراً دانشجویان بحرانهای عاطفی بیشتری نیز گزارش میکنند؛ بسیاری از آنان آسیبپذیر به نظر میرسند و مطمئناً این موضوع موجب تغییر شیوۀ تعامل استادان و مدیران دانشگاه با آنها شده است. نکته اینجاست که شاید ضرر بعضی از این تغییرات بیش از فایدهشان باشد.
•••
درمان شیوۀ تفکر
هزار سال است که فیلسوفان پی بردهاند زندگی را همان طوری که هست نمیبینیم، نسخهای را میبینیم که ترسها و امیدها و دلبستگیهایمان تحریفش کرده است. بودا میگوید «زندگی ما آفریدۀ ذهنمان است». مارکوس آئورلیوس هم گفته است «زندگی چیزی نیست جز آنچه در خیال میآورید». جستوجوی حکمت در بسیاری از سنتها از این بصیرت آغاز میشود. برای نمونه، بوداییان و رواقیون باستان ممارستهایی پدید آورده بودند با این هدف که از دلبستگیهایشان بکاهند، روشنتر بیندیشند و از عذابهای عاطفیِ حیات ذهنی معمول رها شوند.
مظهر این حکمت باستانی در روزگار ما درمان رفتاری-شناختی است. این درمانِ غیرداروییِ بیماریهای روانی را مفصلتر از همه مطالعه کردهاند و در بسیاری جاها برای درمان اختلال اضطراب، اختلالات تغذیه و اعتیاد از این روش بهره میگیرند. این روش حتی میتواند برای درمان اسکیزوفرنی هم سودمند باشد. تاکنون هیچ شکل دیگری از رواندرمانی نبوده است که برای طیف گستردهتری از مشکلات مفید واقع شده باشد. مطالعات عموماً نشان دادهاند که درمان رفتاری-شناختی به اندازۀ داروهای ضدافسردگی (نظیر پروزاک) در معالجۀ اضطراب و افسردگی مؤثر است. این روش درمانی نسبتاً سریع است و آسان میشود یادش گرفت؛ بسیاری از بیماران میتوانند پس از چند ماه آموزش خودشان انجامش دهند. برعکس دارو، اثر درمان رفتاری-شناختی تا مدتها پس از پایان دورۀ درمان باقی میماند، چون در این روش مهارتهایی برای اندیشیدن آموزش میدهند که میتوان پس از پایان دوره هم از آنها استفاده کرد.
هدف این است که تحریف تفکر به حداقل برسد و جهان دقیقتر دیده شود. در این روش، ابتدا عناوین تعدادی از تحریفهای شناختی مرسوم -از جمله تعمیم بیشازحد۱۱، نادیدهگرفتن جنبههای مثبت۱۲ و استدلال احساسی۱۳– (فهرست کاملتر را در پایان این مطلب ببینید) را میآموزید. سپس هرجا که احساس کردید دستخوش یکی از این تحریفها شدهاید نامش را میگویید، دادههای آن موقعیت را میسنجید، تعبیرهای دیگر را در نظر میآورید و درنهایت تعبیری از وقایع را انتخاب میکنید که مطابقت بیشتری با دادههایتان دارد. عواطفتان هم تابع این تعبیر جدید خواهند بود و این فرایند بهمرور خودکار خواهد شد. وقتی بهداشت ذهنی مردم از این طریق ارتقا یابد و از چنگ اندیشههای غیرعقلانی و تکراری که بخش بزرگی از ذهنشان را اشغال کرده خلاص شوند، خشم و افسردگی و اضطرابشان کاهش خواهد یافت.
همراستایی با آموزش رسمی روشن است: درمان رفتاری-شناختی مهارتهای تفکر انتقادیِ خوبی میآموزد که معلمان از مدتها پیش برای انتقالدادنشان میکوشند. تقریباً با هر تعریفی، لازمۀ تفکر انتقادی این است که بتوانیم باورهایمان را بر اساس شواهد بنا کنیم نه بر مبنای امیال و احساسات، و یاد بگیریم که چگونه شواهدی را جستوجو و ارزیابی کنیم که ممکن است روشن کنند فرض اولیهمان خلاف واقع بوده است. اما آیا زندگی دانشگاهی امروز تفکر انتقادی میپروراند؟ یا اینکه دانشجویان را فریبکارانه متقاعد میکند که غیرواقعیتر فکر کنند؟
اجازه بدهید با درنظرداشتن تحریفهایی که درمان رفتاری-شناختی مشخص میکند نگاهی به روندهای اخیر در تحصیلات عالی بیندازیم. عناوین و توصیفات مربوط به این تحریفها را از کتاب احساس خوب۱۴ دیوید دی. برنز و ویرایش دوم برنامهها و مداخلات درمانی برای اختلالات اضطراب و افسردگی۱۵ نوشتۀ رابرت ال. لیهی، استیون جی. اف. هالند و لاتا کی. مکگین برداشتهایم.
•••
آغوش باز تحصیلات عالی به روی «استدلال احساسی»
طبق تعریف برنز، استدلال احساسی این است که فرض کنیم «عواطف و احساسات منفی لزوماً واقعیت را نشان میدهند: ’ احساسش میکنم، پس باید درست باشد‘». لیهی، هالند و مکگین هم اینگونه تعریفش میکنند که بگذاریم «احساسات راهنمای تعبیرمان از واقعیت باشد». احساسات درونی همیشه راهنماهای مطمئنی نیستند؛ چنانچه این احساسات بیقیدوبند رها شوند، چهبسا باعث حملۀ شدید ما به دیگرانی شوند که هیچ خطایی مرتکب نشدهاند. روند درمان معمولاً شامل آرامکردنِ خود و کنارگذاشتن این فکر است که واکنشهای احساسی از چیزی واقعی یا مهم حکایت دارد.
بر بسیاری از بحثوجدلهای دانشگاهی استدلال احساسی حکمفرماست. این ادعا که حرف کسی «توهینآمیز» است صرفاً بیان احساس درونی یا رنجیدگی یک شخص نیست، بلکه طرح این ادعا اتهامی عمومی است که طبق آن گوینده در واقعیت کار اشتباهی مرتکب شده است. درخواست مدعی این است که گوینده بهخاطر این توهین معذرتخواهی کند یا مجازات شود.
همواره کسانی بودهاند که باور داشته باشند کسی حق ندارد آنها را برنجاند. بااینحال در طول تاریخ آمریکا -از دورۀ ویکتوریا تا تلاشها برای آزادی بیان در دهههای شصت و هفتاد- تندروها مرزها را جابهجا کردهاند و حساسیتهای همیشگی را ریشخند نمودهاند. در بازهای از دهۀ هشتاد دانشگاهها بر آن شدند که جلو سخنرانیهای توهینآمیز را بگیرند، بهویژه سخنرانیهایی که ممکن بود برای زنان یا گروههای اقلیت آزاردهنده باشد. پشت این هدفْ نیت خیرخواهانهای خوابیده بود، ولی بهسرعت نتایجی مضحک به بار آورد.
ماجرای معروف به ماجرای گاومیش آبی یکی از معروفترین نمونههای قدیمی است که در دانشگاه پنسیلوانیا اتفاق افتاد. سال ۱۹۹۳ دانشجوی اسرائیلیتباری بر سر جمعیتی از یک انجمن زنان سیاهپوست که شبانه نزدیک پنجرۀ خوابگاهش سروصدا میکردند فریاد زد «خفه شید، گاومیشای آبی!» و به همین دلیل دانشگاه او را متهم به آزار و اذیت نژادی کرد. بسیاری از صاحبنظران آن زمان نمیتوانستند درک کنند که چرا گاومیش آبی (ترجمۀ تحتاللفظی دشنامی در زبان عبری که علیه کسی استفاده میشود که بیملاحظه و پرسروصدا باشد) توهینی نژادی علیه آمریکاییان آفریقاییتبار است و درنتیجه این پرونده وارد اخبار بینالمللی شد.
از آن به بعد افراد هرچهبیشتری گفتهاند که کسی حق توهینکردن به آنها را ندارد و دانشگاهها هم طرف آنها را گرفتهاند. در نمونهای فاحش در سال ۲۰۰۸، دانشگاه پرودو در ایندیاناپلیس دانشجوی سفیدپوستی را به دلیل مطالعۀ کتابی با عنوان نوتردام علیه کلان۱۶ متهم به آزار و اذیت نژادی کرد. این کتاب از مخالفت دانشجویان با کو کلوکس کلان هنگام راهپیمایی این گروه در نوتردام در سال ۱۹۲۴ قدردانی کرده بود. بااینحال، تصویر تظاهرات کو کلوکس کلان روی جلد کتاب دستکم یکی از همکاران آن دانشجو (که دربان هم بود) را رنجانده بود و همین کافی بود تا دفتر اقدام مثبت۱۷ دانشگاه آن دانشجو را مجرم قلمداد کند.
این نمونهها شاید افراطی به نظر برسد، ولی استدلال زیربنایی آنها در سالهای اخیر در محیطهای دانشگاهی رواج بیشتری یافته است. پارسال در دانشگاه سنتتوماس مینهسوتا، مراسمی به نام «روز کوهان»۱۸ بیخبر لغو شد. قرار بود در این مراسم مردم بتوانند شتری را نوازش کنند. عدهای از دانشجویان گروهی فیسبوکی راه انداختند و بهخاطر ظلم به حیوانات و هدردادن پول و بیملاحظگی نسبت به خاورمیانهایها به این مراسم اعتراض کردند. تقریباً تردیدی نیست که ایدۀ شتر از یک تبلیغ تلویزیونی محبوب آمده بود که شتری را نمایش میداد که روز چهارشنبه در دفتر کاری پرسه میزند و بهخاطر «روز کوهان» خوشحالی میکند؛ این مراسم هیچ ارجاع و اشارهای به مردم خاورمیانه نداشت. بااینهمه گروهی که مشغول برنامهریزی این مراسم بود در صفحۀ فیسبوکش اعلام کرد مراسم لغو شده است، چون «این برنامه باعث چنددستگی شده و فضایی ناخوشایند و احتمالاً ناامن پدید خواهد آورد».
ازآنجاکه در محافل دانشگاهی منع گستردهای علیه «سرزنش قربانی» وجود دارد، عموماً پذیرفتنی نیست که معقولیت وضعیت عاطفی شخص به پرسش گرفته شود (چه برسد به خلوص نیتش). این استدلال کمبنیه که «به من اهانت شده» برگ برندهای شکستناپذیر شده است. این وضعیت به چیزی دامن زده که یکی از نویسندگان همکار این مجله، جاناتان راوچ، «شرطبندی روی اهانتدیدگی» نامیده است؛ طرفهای رقیب مدعی میشوند که اهانت دیدهاند و از این ادعا بهجای چماق استفاده میکنند. در چنین فضایی محدودۀ گفتارِ مقبول تنگتر و تنگتر میشود.
از سال ۲۰۱۳ فشارهای جدید دولت فدرال تقویتکنندۀ این روند بوده است. اساسنامۀ ضدتبعیض فدرال مقررات مربوط به آزار و اذیت در دانشگاه و رفتار نابرابر بر مبنای جنسیت، نژاد، دین و اصلونسب را مشخص کرده است. تا چندی پیش دفتر حقوق مدنی وزارت آموزش و پرورش اذعان داشت، پیش از آنکه بشود گفتاری را بهخاطر آزار و اذیت جنسی تعقیب قانونی کرد، لازم است «از دیدگاه بیطرفْ اهانتآمیز» باشد؛ این گفتار میبایست آزمون «شخص منطقی» را پشت سر میگذاشت. طبق نسخۀ سال ۲۰۰۳، گفتاری که ادعا میشود آزاردهنده است باید «فراتر از بیان محض دیدگاهها، واژهها، اشارهها یا اندیشههایی برود که عدهای توهینآمیز قلمداد میکنند».
اما، در سال ۲۰۱۳، وزارتخانههای دادگستری و آموزشوپرورش تعریف آزار و اذیت جنسی را آنقدر گسترده کردند که رفتارهای کلامیِ صرفاً «ناخوشایند» را هم شامل میشود. دانشگاهها اکنون از ترس تحقیق و تفحصهای دولت فدرال این معیارها را -که گفتار ناخوشایند را آزار و اذیت تلقی میکند- نهفقط درمورد آزار و اذیت جنسی، بلکه در رابطه با نژاد، دین و وضعیت خدمت سربازی هم به کار میگیرند. قرار بر این است که هر کسی با تکیه بر احساسات درونی خودش تصمیم بگیرد که اظهارنظر استاد یا همکلاسیاش ناخوشایند است یا نه، و این نتیجهگیری ملاک ادعای اهانتدیدگی قرار میگیرد. امروز دیگر استدلال احساسی بهعنوان مدرک پذیرفته میشود.
حالا که دانشگاههای ما به دانشجویان میآموزند که میتوان از احساسات و عواطف بهعنوان سلاح -یا دستکم بهعنوان مدرکی در روند دادرسی- استفاده کرد، درواقع به دانشجویان یاد میدهند که نوعی حساسیت شدید بپرورانند که آنها را بهسوی کشمکشهای مدیدی در داخل و خارج از دانشگاه سوق خواهد داد. گویا مراکز آموزشی دارند شیوهای از تفکر را به دانشجویان میآموزند که برای آیندۀ شغلی، دوستیها و سلامت روانیشان زیانبار است.
•••
طالعبینی و هشدار حساسیت
برنز طالعبینی را اینگونه تعریف میکند: «پیشبینی اینکه عاقبتِ همهچیز بد خواهد بود» و احساس «اطمینان از اینکه این پیشبینی واقعیتی ازپیشتعیینشده است». لیهی، هالند و مکگین به این شکل تعریفش میکنند: «ارزیابی منفی از آینده» یا نگرانی از خطری بالقوه در موقعیتهای معمولی. افزایش تقاضای هشدار حساسیت برای کارهایی که محتوایی حساسیتبرانگیز دارند نمونهای از طالعبینی است.
سابقۀ این ایده که کلمه (یا بو یا هر دریافت حسی دیگر) میتواند خاطرات دردناک آسیبی روانی در گذشته را زنده کند -یا به ترس شدیدی که امکان تکرار دارد دامن بزند- دستکم به زمان جنگ جهانی اول میرسد، یعنی دورهای که روانپزشکان دست به کارِ درمان سربازانی شدند که، به اصطلاح امروز، دچار اختلال استرس پس از سانحه شده بودند. اما اعتقاد بر این است که سرچشمۀ هشدارهای حساسیت بسیار نزدیکتر به زمان ماست و باید آن را در تالارهای گفتوگویی جست که در آغاز پیدایش اینترنت رواج داشتند. هشدارهای حساسیت بهویژه در انجمنهای گفتوگوی خودیاری و انجمنهای فمینیستی رواج یافتند. در این تالارهای گفتوگو هشدارهای حساسیت، به خوانندگانی که متحمل حوادث آسیبزا از قبیل تجاوز جنسی شده بودند، امکان میداد از محتوای پرجزئیاتی که میتوانست یادآور خاطرات گذشته یا حملۀ عصبی شود اجتناب کنند. الگوهای موتورهای جستوجو نشان میدهد که حولوحوش ۲۰۱۱ این عبارت در اینترنت رواج پیدا کرده و استفاده از آن در ۲۰۱۴ شدت یافته و در ۲۰۱۵ به اوج رسیده است. به نظر میآید در محیطهای دانشگاهی هم استفاده از عبارت هشدار حساسیت مسیر مشابهی پیموده باشد؛ بهظاهر دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور یکشبه خواستار آن شدهاند که استادانشان پیش از ارائۀ مطالبی که ممکن است محرک واکنش منفی عاطفی باشد هشدار بدهند.
سال ۲۰۱۳ گروه ویژهای از مدیران، دانشجویان، تازه فارغالتحصیلشدگان و یکی از اعضای هیئتعلمی کالج اُبرلین در اوهایو راهنمای آنلاینی برای استادان منتشر کردند که شامل فهرستی از سرفصلها میشد که نیازمند هشدار حساسیت بودند (البته این فهرست با مخالفت استادها مواجه و لغو شد). یکی از سرفصلهای متعدد این فهرست تبعیض طبقاتی و امتیازات ویژه بود. گروه ویژه توصیه کرده بود مطالبی که امکان داشت واکنش منفی بعضی دانشجویان را برانگیزند کاملاً کنار گذاشته شود، مگر اینکه «تأثیر مستقیمی» در اهداف آموزشی داشته باشد. همچنین توصیه کرده بود مطالعۀ آثاری که «به دلیل اهمیت زیاد نمیشود کنارشان گذاشت» اختیاری شود.
دشوار بتوان تصور کرد رمانهایی که تبعیض طبقاتی و امتیازات ویژه را به تصویر میکشند چطور میتوانند موجب تحریک یا فعالسازی دوبارۀ ترس و وحشتی شوند که معمولاً در اختلال استرس پس از سانحه دیده میشود. هشدارهای حساسیت گاهی برای فهرست بلندی از ایدهها و نگرشهایی مطالبه میشود که امکان دارد از نظر بعضی از دانشجویان نافی نزاکت سیاسی باشد، به این بهانه که اجازه داده نشود بقیۀ دانشجویان آسیب ببینند. این نمونهای از چیزی است که روانشناسان «استدلال انگیزشی»۱۹-استدلالتراشی به نفعِ خودمان برای نتیجهگیریهایی که هوادارشان هستیم- مینامند. وقتی شما چیزی را نفرتانگیز تشخیص میدهید، آسان میتوانید استدلال کنید که مواجهه با آن چیز نفرتانگیز میتواند برای دیگران هم آسیب روانی به همراه داشته باشد. باورتان این است که میدانید دیگران چه تأثیری خواهند پذیرفت و تصورتان این است که این تأثیر میتواند خانمانسوز باشد. بهاینترتیب، ممانعت از این تأثیر مخرب به تعهدی اخلاقی برای تمام جامعه بدل میشود. در میان کتابهایی که طی یکی دو سال گذشته دانشجویان خواهان هشدار حساسیت برایشان شدهاند چنین عنوانهایی به چشم میخورد: خانم دالووی اثر ویرجینیا وولف (در دانشگاه راتگرز و بهخاطر «تمایل به خودکشی») و دگردیسیها ۲۰ اثر اووید (در دانشگاه کلمبیا و به دلیل تجاوز جنسی).
مقالۀ جینی سوک در نیویورکر دشواریهای آموزش قوانین مربوط به تجاوز در دورۀ هشدارهای حساسیت را شرح میدهد. به نوشتۀ سوک، بعضی از دانشجویان به استادانشان فشار میآورند که این بحث را مطرح نکند تا از خودشان و همکلاسیهایشان در برابر اضطرابهای احتمالی محافظت شود. سوک این وضعیت را با تلاش برای آموزشدادن به یک «دانشجوی پزشکی» مقایسه میکند که «قرار است جراح شود ولی نگران است که مبادا با دیدن یا لمسکردن خون دچار اضطراب شود».
البته هشدار حساسیت مشکلات عمیقتری هم دارد. طبق پایهایترین اصول روانشناسی، خود ایدۀ کمککردن به افرادِ دچار اختلالات اضطراب برای دوری از ترسهایشان گمراهکننده است. زنی که هنگام قطعی برق داخل آسانسوری گیر کرده چهبسا گرفتار حملۀ عصبی شود و تصور کند که قرار است جانش را از دست بدهد. شاید این تجربۀ ترسناک پیوندهای عصبی در بادامهاش۲۱ را دگرگون کند و به ترس از آسانسور منجر شود. اگر بخواهید کاری کنید تا این زن در تمام زندگی با ترسش سر کند، باید کمکش کنید که از آسانسور دور بماند. اما اگر بخواهید چارهای بیندیشید که به وضعیت عادی برگردد، باید از ایوان پاولف سرمشق بگیرید و در فرایندی معروف به درمان از راه مواجهه یا درمعرضگذاری راهنمایش باشید. شاید نقطۀ آغازتان این باشد که از آن زن بخواهید از دور -مثلاً از توی سرسرای یک ساختمان- نگاهی به یک آسانسور بیندازد تا زمانی که اضطراب و دلهرهاش رو به کاهش بگذارد. اگر هنگامیکه توی سرسرا ایستاده هیچ اتفاق بدی نیفتد -اگر ترس بر او «مستولی» نشد- آنوقت این زن رفتهرفته به چیزی جدید پی خواهد برد: آسانسورها ترسناک نیستند (این نوع کاهش ترس در مدت مواجهه خوگیری نامیده میشود). چهبسا در روزهای بعدی از او بخواهید نزدیکتر برود و چند روز بعد تشویقش کنید که دکمۀ آسانسور را فشار بدهد و سرانجام وارد آسانسور شود و به طبقۀ بالا برود. به این ترتیب است که میتوان بادامۀ مغز را اصلاح کرد تا موقعیت دلهرهآور قبلی را به ایمنی و عادیبودن پیوند بزند.
چهبسا دانشجویانی که خواهان هشدار حساسیتاند درست بگویند که بعضی از همکلاسیهایشان متحمل آسیبهایی هستند که ممکن است محتوای درس دوباره فعالشان کند. اما تلاش آنها برای جلوگیری از این قبیل فعالشدنهای دوباره اشتباه است. البته دانشجویانی که دچار اختلال استرس پس از سانحهاند به مراقبت و درمان نیاز دارند، ولی نباید از تلاششان برای داشتن زندگی عادی دست بکشند و از فرصتهای متعدد برای خوگیری چشم بپوشند. بحثهای داخل کلاس فضایی امن برای مواجهه با یادآورهای تصادفی آسیب روانی (واژههایی مانند هتک حرمت) هستند. بعید است که گفتوگویی دربارۀ هتک حرمت به هتک حرمتی واقعی منتهی شود، درنتیجه روشی مناسب برای کمک به برخی دانشجویان است تا تداعیهای پریشانیآورشان تغییر یابد. چه بهتر که خوگیری این دانشجویان در دانشگاه انجام گیرد، چون دنیای پس از دانشگاه بسیار کمتر تمایل دارد که درخواست هشدار حساسیت را بپذیرد و با کنارهگیری کنار بیاید.
حتی شاید استفادۀ گسترده از هشدار حساسیت موجب شود گروه بسیار بزرگتر دانشجویانی که از اختلال استرس پس از سانحه یا اختلال اضطراب رنج نمیبرند دچار عادتهای ذهنی ناسالم شوند. ترس و دلهرههای آدم نهفقط از طریق تجربیات قبلی خودش بلکه از راه یادگیری اجتماعی هم پدید میآید. اگر همۀ آدمهای دورواطرافتان جوری رفتار کنند که انگار چیزی -آسانسور، محلههای خاص، رمانهایی که نژادپرستی را نمایش دادهاند- خطرناک است، آنوقت این خطر هست که شما هم به آن ترس دچار شوید. روانپزشکی به نام سارا راف سال گذشته در مطلبی در کرونیکل آو هایر اجوکیشن به این نکته اشاره کرد. راف نوشت «یکی از مهمترین دغدغههایم دربارۀ هشدارهای حساسیت این است که این هشدارها نهفقط برای آنانی که تجربۀ آسیب روانی دارند، بلکه برای همۀ دانشجویان به کار بسته میشود و حالوهوایی پدید میآید که در آن همۀ دانشجویان ترغیب میشوند که باور کنند بحث و گفتوگو دربارۀ سویههای تاریک تاریخمان خطرناک یا زیانبار است».
در مقالهای که سال گذشته در اینساید هایر اِد۲۲ منتشر شد، هفت استاد علوم انسانی نوشتند که جنبش هشدار حساسیت «تا همینجا هم تأثیر دلسردکنندهای بر شیوۀ تدریس و آموزششان داشته است». طبق گزارش آنها، «رؤسا و دیگر مدیران دانشگاه» به همکارانشان «تلفن میزنند تا دربارۀ شکایتهای دانشجویانی تحقیق کنند که مدعی شدهاند استادها، با یا بدون هشدار قبلی، مطالبی «حساسیتبرانگیز» در کلاس طرح کردهاند». به نوشتۀ آنها، هشدار حساسیت «در نقش این ضمانت عمل میکند که دانشجویان دچار سختیهای غیرمنتظره نخواهند شد و معنای تلویحیاش این است که اگر دچار سختی شوند، تعهدی نقض شده است». وقتی دانشجویان به جایی برسند که توقع داشته باشند برای همۀ مطالبی که موجب پریشانیشان میشود هشدار حساسیت صادر شود، سادهترین راه استادان برای دوری از دردسر این است که از مطالبی که امکان دارد حساسترین دانشجویان حاضر در کلاس را ناراحت کند چشم بپوشند.
•••
بزرگنمایی، برچسبگذاری و خردهپرخاش
برنز بزرگنمایی را «اغراق در اهمیت امور» تعریف میکند و از نظر لیهی و هالند و مکگین برچسبگذاری یعنی «نسبتدادن صفات منفی کلی به خود و دیگران». این گرایش دانشگاهی تازه که خردهپرخاشهای نژادپرستانه، جنسیتگرایانه، طبقهباورانه و تبعیضآمیز دیگر را کشف و افشا میکند بر حسب تصادف نیست که به دانشجویان میآموزد بر لغزشهای کوچک و تصادفی متمرکز شوند. هدفش این است که دانشجویان را وادار کند که بر این مسائل تمرکز کنند و به کسانی که چنین چیزهایی گفتهاند برچسب ستیزهجویی بزنند.
سابقۀ اصطلاح خردهپرخاش به دهۀ هفتاد برمیگردد، آن زمان به اهانتهای نژادی نامحسوس و اغلب ناخودآگاه اشاره داشت. معنای این اصطلاح در سالهای اخیر وسیعتر شده تا شامل همۀ چیزهایی شود که تقریباً در هر زمینهای تبعیضآمیز تلقی میشود. برای نمونه، در سال ۲۰۱۳، گروهی دانشجویی در دانشگاه یو.سی.ال.ای اعتصابی در یکی از کلاسهای وال راست، استاد دانشکدۀ آموزشوپرورش، ترتیب دادند. اعضای این گروه نگرانیشان دربارۀ دشمنی دانشگاه با دانشجویان رنگینپوست را با قرائت بیانیهای اظهار کردند. اگرچه نامی از وال راست برده نشده بود، این گروه شیوۀ تدریس او را خردهپرخاشگرانه دانسته بودند. راست هنگام تصحیح دستور زبان و املای متنِ یکی از دانشجویانش اشاره کرده بود که آن دانشجو حرف اول واژۀ «indigenous» [بومی] را بهاشتباه با حرف بزرگ نوشته است. آن گروه کوچککردنِ حرفِ آی بزرگ را توهینی به دانشجو و طرز فکرش قلمداد کرده بود.
حتی شوخی با خردهپرخاش ممکن است ستیزهجویی شمرده شود و بهانهای برای مجازات باشد. پاییز گذشته عمر محمود، دانشجویی در دانشگاه میشیگان، در نشریۀ دانشجویی محافظهکار میشیگان ریویو ستونی هجوآمیز نوشت و علاقۀ محیطهای دانشگاهی به خردهپرخاشگرانه دانستن تقریباً هر چیزی را دست انداخت. محمود کارمند روزنامۀ دانشگاهی میشیگان دیلی هم بود. دبیران میشیگان دیلی گفتند جوری که محمود «تجربۀ همکاران دیلی و اقلیتهای دانشگاه را هجو کرده … تضاد منافع ایجاد کرده». پس از آنکه محمود ماجرا را برای دو وبسایت به نامهای کالج فیکس و دیلی کالر شرح داد، میشیگان دیلی به همکاری با محمود پایان داد. کمی بعد گروهی از زنان با تخممرغ و هاتداگ و آدامس به ورودی خانۀ محمود حمله کردند و چند پیغام از این دست برایش نوشتند: «همه از تو متنفرند، عوضی خشونتطلب». وقتی قرار باشد گفتار را شکلی از خشونت بدانیم، حمایتِ کینهتوزانه میتواند واکنشهای خصمانه و حتی خشونتآمیز را توجیه کند.
در ماه مارس، انجمن دانشجویی کالج ایتاکا در شمال نیویورک تا آنجا پیش رفت که پیشنهاد داد سامانهای برای ثبت گزارش خردهپرخاشها بهشکل ناشناس ایجاد شود. دانشجویان حامی این طرح شکلی از اقدام انضباطی علیه این «منکوبکنندگان» پیشبینی کردند. یکی از حامیان گفت اگرچه «هر موردی به محاکمه یا مجازات سخت نیاز ندارد»، اما خواستهاش این است که در قالب این طرح «سوابق ثبت شود و تأثیرگذار هم باشد».
البته در دانشگاهها جملاتی ادا میشود که در لفافه و نامحسوس نژادپرستانه یا جنسیتزدهاند و حق دانشجویان است که این موارد را زیر سؤال ببرند و دربارهشان بحث کنند. اما افزایش تمرکز بر خردهپرخاش و تأیید استدلال احساسی دستورالعملی است برای برآشفتگی دائمی، حتی علیه سخنگویان خوشنیتی که قصد دارند بحثی واقعی مطرح کنند.
اگر پیش از آنکه دانشجویان پیلۀ حمایت بزرگسالان را ترک بگویند و وارد محیط کار شوند تشویقشان کنیم که نازکنارنجی بار بیایند، چه بلایی سرشان آوردهایم؟ اگر یادشان بدهیم که واکنشهای احساسی خودشان را زیر سؤال ببرند و از مزایای تردید بهرهمندشان کنیم، آمادگی بیشتری برای شکوفایی نخواهند داشت؟
آموزش مصیبتاندیشی و ناشکیبایی به دانشجویان
برنز مصیبتاندیشی۲۳را نوعی بزرگنمایی میداند که «رخدادهای منفی عادی را به هیولاهای مهیب» تبدیل میکند. لیهی، هالند و مکگین اینگونه تعریفش میکنند: باور به اینکه «آنچه اتفاق افتاده یا در آینده اتفاق خواهد افتاد به قدری وحشتناک و تحملناپذیر است که نمیتوان در برابرش تاب آورد». تقاضا برای هشدار حساسیت در خودش مصیبتاندیشی دارد، اما این شیوۀ تفکر بر گوشههایی از طرز فکر محیطهای دانشگاهی هم سایه افکنده است.
مدیران دانشگاه شاید بیشتر از آنچه فکرش را بکنید دربارۀ خطرات مادی از لفاظیهای مصیبتاندیشانه استفاده میکنند و گاهی حتی به نظر میرسد فرجامهای بدبینانهای در ذهن دارند. برای نمونه، پارسال مدیران کالج منطقهای برگن در نیوجرسی استادی به نام فرانسیس اشمیت را پس از آنکه عکسی از دخترش در گوگلپلاس منتشر کرد تعلیق کردند. در این عکس دختر او در حال انجام یک حرکت یوگا بود و روی تیشرتش جملۀ معروفی از سریال «بازی تاجوتخت» شبکۀ اچبیاو نوشته شده بود: «آنچه از آنِ من است با آتش و خون پس میگیرم». اشمیت دو ماه قبل از این ماجرا، و پس از آنکه با فرصت مطالعاتیاش مخالفت شده بود، شکایتی علیه دانشگاه ثبت کرده بود. مدیران دانشگاه، که نوتیفیکیشن آن عکس را دریافت کرده بودند، جملۀ روی تیشرت را تهدیدی علیه خودشان تعبیر کردند، با اینکه نوتیفیکیشن بهشکل خودکار برای همۀ مخاطبان فرستاده شده بود. به گفتۀ اشمیت، در جلسۀ بعدیای که با حضور مدیران دانشگاه و اشمیت برگزار شد، نمایندۀ رسمی بخش حفاظت برگن عقیده داشت که کلمۀ «آتش» در آن نقلقول میتواند به کلاشینکف آ.کا-۴۷ اشاره داشته باشد.
کشوقوس قانونی هشتسالهای هم در دانشگاه ایالتی والدُستا در جورجیا در جریان بوده است. ماجرا از جایی آغاز شد که دانشجویی، در اعتراض به پروژۀ ساخت یک پارکینگ، کلاژی در فیسبوک منتشر کرد که ادعا کردند «تهدیدآمیز» بوده است. این کلاژ ساختمان معهود را پارکینگِ «یادبود» نامیده بود و، با این توصیف، ادعای رئیس دانشگاه را که گفته بود این پارکینگ بخشی از میراثش خواهد بود دست انداخته بود. رئیس دانشگاه کلاژ را تهدیدی علیه زندگیاش تعبیر کرد.
جای شگفتی نیست که دانشجویان هم بهنوبۀ خودشان حساسیتی مشابه ابراز کنند. برای نمونه، سال ۲۰۱۳ در دانشگاه سنترال فلوریدا، یک مدرس حسابداری به نام هیانگ ایل یونگ به دلیل اینکه دانشجویی گزارش داده بود این مدرس در یکی از جلسات حل تمرین تهدیدش کرده از کار معلق شد. یونگ برای اورلاندو سنتینل توضیح داد مطلب جلسۀ حل تمرین موضوع دشواری بوده و او متوجه چهرۀ رنجور دانشجو شده و به همین خاطر با او شوخی کرده است. یونگ به خاطر میآورد که چنین جملهای گفته: «انگار این سؤالا نفس شماها رو بُریده. نکنه دارم مرتکب قتل عام میشم؟».
پس از آنکه این دانشجو جملۀ یونگ را گزارش داد، نزدیک به بیست دانشجوی دیگر به مدیریت یوسیاف ایمیل فرستادند و توضیح دادند که این جمله همراه با ژستی خاص ادا شده است. با این اوصاف، یوسیاف یونگ را از انجام همۀ وظایف دانشگاهی معلق کرد و از او خواست، پیش از ورود دوباره به دانشگاه، از متخصص سلامت روان گواهی مکتوب بیاورد که نشان بدهد «تهدیدی برای خودش یا جامعۀ دانشگاهی به حساب نمیآید».
همۀ این دست اقدامات درسی مشترک دارد: درواقع، آدمهای زرنگ در برابر گفتارهای بیضرر واکنش نشان میدهند و از کاه کوه میسازند و تلاش میکنند هر کسی که کلامش موجب احساس رنجش خاطر هر شخص دیگری شده مجازات شود.
فیلتر ذهنی و فصل لغو دعوت
طبق تعریف برنز، فیلتر ذهنی این است که «در هر موقعیتی فقرهای منفی انتخاب و فقط روی آن انگشت گذاشته شود و، بهاینترتیب، کلِ آن موقعیتْ منفی انگاشته شود». لیهی، هالند و مکگین برای این مفهوم از اصطلاح «فیلتر منفی» بهره میگیرند و آن را «تمرکز تقریباً انحصاری روی جنبههای منفی و توجه بسیار ناچیز به جنبههای مثبت» تعریف میکنند. فیلتر ذهنی وقتی در زندگی دانشگاهی به کار بیفتد راه پلیدسازیِ سادهلوحانه را باز خواهد کرد.
در «فصل لغو دعوت» سال ۲۰۱۴، دستههای پرتعدادی از استادان و دانشجویان این تحریف شناختی را به نمایش گذاشتند. فصل لغو دعوت موقعی از سال -معمولاً مصادف با اوایل بهار- است که سخنرانانِ جشنِ آغاز سال تحصیلی اعلام میشوند و دانشجویان و استادان تقاضا میکنند که دعوت تعدادی از این سخنرانان به دلیل گفتهها و کارهای قبلیشان لغو شود. طبق دادههایی که بنیاد حقوق فردی در آموزشوپرورش جمعآوری کرده، بعد از سال ۲۰۰۰ دستکم دویست و چهل کارزار در دانشگاههای آمریکا به راه افتاده تا از حضور چهرههای معروف در رویدادهای دانشگاهی جلوگیری شود؛ بیشتر این کارزارها بعد از سال ۲۰۰۹ بوده است.
دو نمونه از بارزترین نمونههای لغو دعوت در سال ۲۰۱۴ را در نظر بگیرید: کاندولیزا رایس وزیر امور خارجۀ سابق آمریکا و کریستین لاگارد رئیس صندوق بینالمللی پول. رایس نخستین زن سیاهپوستی است که به مقام وزارت امور خارجه رسیده و لاگارد، علاوه بر اینکه نخستین وزیر اقتصاد زن در یکی از کشورهای گروه هشت به شمار میآید، نخستین زنی هم است که رئیس صندوق بینالمللی پول شده است. میشد هر دوِ آنها را الگوهای بسیار موفقی برای دانشجویان دختر به حساب آورد و رایس میتوانست الگوی دانشجویان اقلیت هم باشد. اما درعمل انتقادها امکان هر خروجی مثبتی از این سخنرانیها را نادیده گرفت.
البته اعضای جامعۀ دانشگاهی حق دارند آزادانه دربارۀ نقش رایس در جنگ عراق پرسشگری کنند و در سیاستهای صندوق بینالمللی پول تردید داشته باشند. اما آیا بیزاری از بخشی از کارنامۀ شخص باید موجب شود که صلاحیتش را برای تشریح دیدگاههای خود یکسره از دست بدهد؟
اگر فرهنگ دانشگاهی این فکر را القا کند که مهمانان باید معصوم باشند و کارنامهشان هرگز موجب رنجش حساسیتهای چپگرایانه در دانشگاه نشده باشد، آنوقت تحصیلات عالی گام دیگری برداشته است در راستای همگونسازی فکری و ایجاد محیطی که دانشجویان بهندرت با دیدگاههای ناهمگون مواجه میشوند. همچنین دانشگاهها این باور را جا خواهند انداخت که کنارگذاشتن جنبههای مثبت هیچ اشکالی ندارد. اگر دانشجویان با این عقیده فارغالتحصیل شوند که نمیتوان از افرادی که از آنها بیزاریم یا مخالف عقایدشان هستیم چیزی بیاموزیم، صدمۀ فکری بسیار بزرگی به آنها وارد آوردهایم.
اکنون چه میتوان کرد؟
تلاش برای محافظت از دانشجویان در برابر واژهها و افکار و آدمهایی که موجب رنجش عاطفیشان میشوند عواقب بدی برای دانشجویان دارد. این روند برای محیط کار هم خوب نیست که اگر توقعات دانشجویان برای امنشدنِ فضا ادامه یابد، به باتلاقی حقوقی تبدیل خواهد شد. برای دمکراسی آمریکا، که همین حالا هم به دلیل هواخواهیهای روبهوخامت فلج شده، نیز بد است. وقتی ایدهها و ارزشها و گفتههای طرف دیگر نهفقط نادرست، بلکه ستیزهجویانه و علیه قربانیان بیگناه فرض شود، دشوار بتوان احترام متقابل و گفتوگو و مصالحه که لازمۀ تبدیل سیاست به بازیای با حاصل جمع مثبت است را در تصور گنجاند.
بهجای تلاش برای محافظت از دانشجویان در برابر واژهها و افکاری که ناگزیر در برابرشان ظاهر خواهد شد، دانشگاهها باید تمام توانشان را به کار بگیرند تا دانشجویان را برای پیشرفت در دنیایی مملو از افکار و واژههای بیرون از کنترل مجهز نمایند. یکی از بزرگترین حقایقی که بودیسم (در کنار رواقیگری و آیین هندو و بسیاری سنتهای دیگر) میآموزد این است که با تلاش برای وفقدادن جهان با امیال و آرزوهای خود هرگز نمیتوان به خوشبختی رسید. اما میتوان ارباب امیال و عادتهای فکری خود بود. هدف درمان رفتاری-شناختی هم همین است. با نظر به این موضوع، در اینجا به اقداماتی اشاره کردهایم که شاید برای وارونهسازی بداندیشی در دانشگاهها مفید باشد.
مهمترین اقدامی که میتوان در جهت درست انجام داد نه به استادان و مدیران دانشگاهها، بلکه به دولت فدرال مربوط میشود. دولت فدرال باید خیال دانشگاهها را از باب تحقیقات و تحریمهای نامعقول وزارت آموزشوپرورش راحت کند. کنگره باید آزار و اذیت همنوعان را بر مبنای تعریف دادگاه عالی در پروندۀ دیویس علیه هیئت آموزش مونرو کانتی۲۴در سال ۱۹۹۹ تعریف کند. بر اساس معیارهای دیویس، اظهارنظری ساده یا جملهای بیملاحظه از طرف یک دانشجو نباید همرتبۀ آزار و اذیت در نظر گرفته شود؛ آزار و اذیت مستلزم آن است که دانشجو الگویی از رفتار توهینآمیز و عینی داشته باشد که روند تحصیل دانشجوی دیگری را مختل نماید. برقراری استاندارد دیویس کمک خواهد کرد که انگیزۀ دانشگاهها جهت نظارت بسیار دقیق بر گفتار دانشجویان کمتر شود.
دانشگاهها هم باید برای تقویت این آگاهی بکوشند که لازم است بین آزادی بیان و نیاز دانشجویان به احساس آسایش تعادلی برقرار شود. گفتوگوی بیپرده دربارۀ این ارزشهای مهم ولی متناقض صرفاً نوعی تمرین و ممارست دشوار است که همۀ جوامع باید انجامش دهند. اینجور نشانهگذاریهای محدودکنندۀ گفتار باید دور انداخته شود.
علاوهبراین، دانشگاهها باید رسماً و جداً جلو هشدارهای حساسیت را بگیرند. دانشگاهها باید از گزارش انجمن استادان دانشگاههای آمریکا دربارۀ این هشدارها حمایت کنند، گزارشی که میگوید «این پیشفرض که بهجای بهچالشکشیدن دانشجویان در کلاس درس باید مراقبشان بود پیشفرضی است نهتنها ضد اندیشه، بلکه کودکانگارانه». استادها باید مختار باشند که به صلاحدید خودشان از هشدار حساسیت استفاده کنند، ولی اگر دانشگاه در برابر این هشدارها بهصراحت موضع بگیرد، آن وقت موقعیت اعضای هیئتعلمی در برابر تقاضاهای دانشجویان برای چنین هشدارهایی را تقویت کرده است.
سرانجام اینکه دانشگاهها باید راجع به ارزشها و مهارتهایی که میخواهند به دانشجویان تازهوارد منتقل شود بازنگری کنند. در حال حاضر بسیاری از برنامههایی که برای آشنایی دانشجویان جدید با محیط دانشگاه تدارک دیده شدهاند میکوشند حساسیت دانشجو را به حدی بالا ببرند که تقریباً تحملناپذیر است. آموزشدادن دانشجویان برای اجتناب از اهانتهای غیرعمدی هدف ارزشمندی است، بهویژه که دانشجویان پسزمینههای فرهنگی بسیار متفاوتی دارند. اما دانشجویان باید این را هم بیاموزند که در دنیای مملو از توهینهای بالقوه چطور باید زندگی کنند. چرا به دانشجویان آموزش ندهیم که روش درمان رفتاری-شناختی را تمرین کنند؟ با توجه به نرخ بالا و فزایندۀ بیماریهای روانی، این اقدام ساده یکی از انسانیترین و دلسوزانهترین کارهایی است که دانشگاه میتواند بکند. میشود هزینههای مالی و زمانی را پایین نگه داشت: چند جلسۀ تمرینی گروهی در کنار چند وبسایت یا اپلیکیشن تکمیلی میتواند از بسیاری جهات مفید باشد. برای نمونه، واژهنامهای مشترک با موضوع استدلال، تحریفهای فکری رایج و بهرهگیری مناسب از شواهد و مدارک در جهت رسیدن به نتیجهْ اندیشۀ انتقادی و مباحثۀ واقعی را تسهیل میکند. چنین چیزی وضعیت خشم دائمی که ظاهراً این روزها بعضی دانشگاهها غرقش شدهاند را هم تعدیل خواهد کرد و دریچۀ ذهن دانشجویان را به روی ایدههای جدید و آدمهای تازه باز خواهد کرد. تعهد بیشتر برای راهانداختن بحثهای رسمی و عمومی در محیط دانشگاه -و راهدادن دیدگاههای سیاسی گوناگون به هیئتهای علمی- گام دیگری در راستای این هدف خواهد بود.
توماس جفرسون هنگام تأسیس دانشگاه ویرجینیا گفت:
این مؤسسه بر پایۀ آزادی محدودیتناپذیر ذهن انسان بنا خواهد شد. زیرا در اینجا ابایی نداریم که حقیقت را تا هر آنجا که برود دنبال کنیم و هیچ خطایی را هم تحمل نخواهیم کرد، چون خرد برای نبرد با هر خطا و اشتباهی آزاد است.
باور داریم هنوز این نگرش برای دانشگاههای آمریکا بهترین مسیر است و بهترین هم خواهد بود. اعضای هیئتعلمی، مدیران، دانشجویان و دولت فدرال هر کدام وظیفهای به عهده دارند تا دانشگاهها را به مسیر مأموریت تاریخیشان بازگردانند.
تحریفهای شناختی رایج
فهرستی مختصر برگرفته از کتاب رابرت ال. لیهی، استیون جی. اف. هالند و لاتا کی. مکگین با عنوان برنامهها و مداخلات درمانی برای اختلالات اضطراب و افسردگی (۲۰۱۲).
۱. نیتخوانی
بدون داشتن شواهد و نشانههای کافی، فرض میکنید که از فکر دیگران خبر دارید. «فکر میکنه من بیعرضهام».
۲. طالعبینی
ارزیابیتان از آینده منفی است: اوضاع بدتر خواهد شد یا اینکه خطری در کمین است. «توی این امتحان مردود میشم» یا «نمیتونم اون کارو بگیرم».
۳. مصیبتاندیشی
باورتان این است که آنچه اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد به اندازهای وحشتناک و تحملناپذیر است که قادر نیستید از پسش بربیایید. «اگه موفق نشم، فاجعه میشه».
۴. برچسبگذاری
صفات و ویژگیهای منفی کلی برای خودتان و دیگران در نظر میگیرید. «آدم خوشایندی نیستم» یا «آدم تباهیه».
۵. نادیدهگرفتن جنبههای مثبت
تصور میکنید کارهای مثبت خودتان یا دیگران اموری بدیهی و پیشپاافتادهاند. «وظیفۀ زنها همینه، پس خوشرفتاری زنم چیز مهمی نیست» یا «این موفقیتها آسونن، پس اهمیتی ندارن».
۶. تصفیۀ منفی
تمرکز تقریباً انحصاری روی جنبههای منفی و توجه بسیار ناچیز به جنبههای مثبت. «اینهمه آدم هستن که اصلاً از من خوششون نمیآد».
۷. تعمیم بیشازحد
بر مبنای اتفاقی واحد یک الگوی منفی کلی تشخیص میدهید. «همیشه همین بلا سرم میآد. بیشتر وقتها موفق نمیشم».
۸. تفکر صفرویکی
افراد و رویدادها را با منطق همه یا هیچ میبینید. «همه دست رد به سینهم میزنن» یا «همهش اتلاف وقت بود».
۹. سرزنش دیگری
علت احساسات منفیتان را در دیگران جستوجو میکنید و مسئولیت تغییردادن خودتان را نمیپذیرید. «تقصیر اونه که الان من یه همچین احساسی دارم» یا «همۀ مشکلات من تقصیر پدر و مادرمه».
۱۰. چه میشود اگر
همیشه از خودتان میپرسید که «چه میشود اگر» آن اتفاق بیفتد و هیچ پاسخی راضیتان نمیکند. «درسته، ولی اگه استرس بگیرم چی میشه؟» یا «اگه نفسم درنیاد چی میشه؟».
۱۱. استدلال احساسی
به احساساتتان اجازه میدهید تعبیرتان از واقعیت را شکل بدهد. «احساس افسردگی میکنم، برای همین ازدواجم موفق نبوده».
۱۲. ناتوانی در مردوددانستن
هر سند و مدرکی که با افکار منفیتان ناسازگاری دارد را نمیپذیرید. برای نمونه، وقتی فکر میکنید «امکان نداره کسی بتونه دوستم داشته باشه»، هر نشانهای از علاقۀ دیگران به خودتان را بیربط میانگارید و نادیده میگیرید. نتیجه اینکه نادرستی فکرتان هرگز آشکار نمیشود. «مسئلۀ اصلی این نیست. مشکلات عمیقتری وجود داره. عاملهای دیگهای دخیله».
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را گرگ لوکیانوف و جاناتان هایت نوشته و ابتدا در شمارۀ سپتامبر ۲۰۱۵ مجلۀ آتلانتیک منتشر شده. و سپس در تاریخ ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۵ با عنوان «The Coddling of the American Mind» در وبسایت همین مجله بارگذاری شده است. و برای نخستینبار با عنوان «هر روز واژهها و ایدههای بیشتری به «کلمات ممنوعه» تبدیل میشود» در چهاردهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ حسین رحمانی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ با همان عنوان منتشر کرده است.
•• گرگ لوکیانوف (Greg Lukianoff) دانشآموختۀ دانشکدۀ حقوق دانشگاه استنفورد، رئیس و مدیرعامل بنیاد حقوق فردی در آموزشوپرورش و مؤلف کتاب ازیادبردن آزادی (Unlearning Liberty) است. مقالات متعددی از لوکیانوف در لسآنجلس تایمز، بوستون گلوب، کرونیکل آو هایر اجوکیشن، آتلانتیک و نیویورک پست منتشر شده است.
••• جاناتان هایت (Jonathan Haidt) استاد روانشناسی اجتماعی دانشکدۀ کسبوکار استرن در دانشگاه نیویورک است. روانشناسی اخلاق و احساسات اخلاقی حوزههای مطالعاتی اصلی هایت را تشکیل میدهند. در هر دو فهرستی که مجلات فارین پالیسی و پراسپکت از «برترین متفکران جهان» منتشر کردهاند نام هایت به چشم میخورد. ذهن حق به جانب (The Righteous Mind) نام یکی از کتابهای اوست.
•••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۱۴ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ چهاردهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
[۱] violate
[۲] Title IX: بندی از قانون اصلاحات آموزش در سال ۱۹۷۲ که موضوعش برابری جنسیتی در دانشگاههای آمریکاست [مترجم].
[۳] Microaggression
[۴] Trigger warning
[۵] Things Fall Apart
[۶] vindictive protectiveness
[۷] Baby Boomer: دوران افزایش زادوولد بهویژه در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم تا دهۀ ۱۹۶۰ [مترجم].
[۸] Generation X: نسلی که پس از پایان دورۀ پُرزایی و قبل از نسل ایگرگ زاده شد. صاحبنظران کسانی که از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۸۰ به دنیا آمدهاند را در این دسته میگذارند [مترجم].
[۹] Millennials: نسل وای یا نسل ایگرگ هم گفته میشود [مترجم].
[۱۰] affective partisan polarization
[۱۱] overgeneralizing
[۱۲] discounting positives
[۱۳] emotional reasoning
[۱۴] Feeling Good
[۱۵] Treatment Plans and Interventions for Depression and Anxiety Disorders
[۱۶] Notre Dame vs. the Klan
[۱۷] Affirmative Action: یا «اقدام مثبت» به سیاستگذاریهایی گفته میشود که هدفشان کمک به گروههایی است که قبلاً بهنوعی قربانی تبعیض بودهاند. گاهی به معنای «تبعیض مثبت» هم به کار میرود [مترجم].
[۱۸] hump day: در هفتهای که از روز دوشنبه آغاز میشود، چهارشنبه روز میانی هفته است و به آن «هامپ دی» گفته میشود. یعنی روزی که اصطلاحاً کمر هفته میشکند. هامپ معنای کوهان هم میدهد [مترجم].
[۱۹] motivated reasoning
[۲۰] Metamorphoses
[۲۱] آمیگدال یا هستۀ آمیگدال از واژهای یونانی به معنی بادام مشتق شده و نام قسمتی از دستگاه کنارهای یا لیمبیک مغز است. در فارسی به این بخش از مغز بادامه گفته میشود (ویکیپدیا) [مترجم].
[۲۲] Inside Higher Ed
[۲۳] catastrophizing
[۲۴] Davis v. Monroe County Board of Education
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند