آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 3 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
بالکن ریخت پایین؟ چابودو. واکسنها خراب شد؟ چابودو. چطور چین به سرزمین میانبُرهای فاجعهبار تبدیل شد؟
همۀ ما تجربۀ سرهمبندیکردن بعضی کارها را داریم. مقاله یا گزارشی را بدون دقت کافی نوشته و تحویل دادهایم یا وظیفهای را که به ما سپردهاند ماستمالی کردهایم. اما به این فکر کنید اگر چنین رفتاری به عادتی عمومی تبدیل شود، با چگونه جامعهای روبهرو خواهیم شد. جیمز پالمر، نویسندهای انگلیسی که در پکن زندگی میکند، تصویری گویا و البته آشنا از چنین وضعی ترسیم میکند.
جیمز پالمر، ایان — ما هر روز، در آپارتمانمان در مرکز شهرِ پکن، به تلاشی مذبوحانه برای مقابله با نابسامانیها مشغولیم. شش ماه پیش، آینۀ روی کمدم از لولا باز شد و حالا به دیوار تکیهاش دادهام. این آینه فقط یکی از چندین قربانی از وسایل خانهام بوده است. هرکدام از سرپیچها لامپ متفاوتی میخورَد و یکچهارم آنها همیشه خراب است. در اتاقخواب تهویۀ هوای سقفی رطوبتش را از طریق سوراخی که در دیوار کنده شده خارج میکند، سوراخی که با پارچهای کهنه پوشانده شده، مبادا چکه کند. کنار درِ بالکن که درزهایش پوسیده، حولهای هست که برای روزهای بارانی و جلوگیری از ورودِ آب به کار میآید. در راهپله هر روز باید سرم را بدزدم تا به تودۀ سیمهای برق و اینترنت نخورد؛ وقتی باد با سرعت میوزد، سرعت ارتباط با تابخوردن سیمها کاهش مییابد.
عمر این آپارتمان پنج سال است. در مقایسه با استانداردهای چینی، شرایط آپارتمان خیلی مساعدتر از شرایط متوسط است. توالت ما درست کار میکند، درحالیکه در خانۀ بسیاری از دوستانم کشیدن سیفون بهمثابۀ عملیاتی آبی است، چیزی شبیه به کنترلکردن سیلابهای رودخانۀ نیل. همۀ پریزها بهجز دو تا کار میکنند و موقعی که چیزی را به برق میزنی جرقه نمیزند. هیچکدام از لامپها تابهحال نترکیدهاند؛ آینه هم فقط از جایش درآمده و خودبهخود از قابش پایین نیفتاده است. حمام هم کنار برقکشی مرکزی ساختمان قرار نگرفته که فاصلهاش با آن فقط یک دیوار خشکِ درحالپوسیدن باشد.
من به این حکمت هیلر بلاک باور دارم که در سال ۱۹۱۱ گفته:
غنی کاری دهد پیشهوران را
بگرداند چنین چرخ جهان را۱
حتی در چین هم سخت بشود من را غنی و پولدار دانست و پیشهوران هم گوهرهایی کمیاب هستند. اکثر اوقاتی که تقاضای کمک کردهام، نهایتش این شده که من، بههمراه جوانی بیستساله و هولشده، وسط دستشوییِ آبگرفته ایستادهایم و او دارد به من اطمینان میدهد که فکر میکند بتواند لوله را درست کند.
دورانی که در چین داشتهام به من لذت و ارزش استادکاری را آموخته است، آن هم به این خاطر که استادکاری در اینجا متاعی کمیاب است. دیدن اینکه کسی کاری را استادانه انجام میدهد، نهفقط برای پاداش که برای اجرای درستِ خودِ کار، من را به هیجان میآورد؛ مهم نیست که آشپزی باشد، شمعسازی باشد و یا تعمیر دوچرخه. چند سال پیش که اسبابکشی کردم، با لذتی وصفناشدنی به تماشای سه مرد تَرکهای نشستم که آپارتمان من را در ده دقیقه جمع کردند، خیلی ساده میزها و مبلها را با تعادل کامل پشتشان گذاشتند و وسایل را طوری داخل ماشین کنار هم چیدند که فقط از پس یک استادِ بازیِ تتریس برمیآید.
اما چنین صحنههایی موهبتهایی هستند غیرمعمول. (بعد از اینکه کارتِ ویزیتِ آن اساتیدِ اسبابکشی را گم کردم، در اسبابکشیِ بعدی کار را به گروهی سپردم که روی سه کلهپوک را سفید کرده بودند.) برعکس، طرز برخورد مرسوم چابودو است، یعنی «کارراهانداز». این عبارت بهطرز آزاردهندهای معمول است، عبارتی که به کاری که هفتاددرصدی انجام شده باشد گفته میشود، نقشهای که کشیده شده ولی هیچگاه کامل نشده است، مقیاسی که دقیق اندازه گرفته نشده یا پریزی که اندازهاش درست نیست. چابودو دقیقاً متضاد گزندهای است در مقابل تمایل به استادکاری. آنطور که ریچارد سِنتِ جامعهشناس در کتاب استادکار (۲۰۰۸) مینویسد، تمایل به استادکاری تمایل به «ردکردن ماستمالی است، ردکردنِ کاری که فقط بد نیست». چابودو به این معنی است که صرف وقت یا تلاش بیشتر روی آن کارْ احمقانه خواهد بود. چین سرزمین میانبُرهاست، سرزمین «کاچی به از هیچی».
بااینحال، گاهی این چابودو باعث ایجاد ذکاوتهایی میشود. یکی از الزامات روزمره در زندگی زیر سایۀ مائوئیسم بداههپردازی بوده است؛ یافتن راههایی برای حفظ کالاهای ارزشمندی مثل تراکتور یا ابزار ماشینی که جایگزینی ندارند، حتی در شرایط نبود قطعات یا زنجیرۀ عرضۀ معیوب. اینگونه کارها هرازگاهی بهعنوان علم «دهقان» یا حُسن کارگرِ پرکار مورد استقبال قرار میگرفت، اما معمولاً اگر مقامی بالادست از آن کار مطلع میشد فرد به دردسر میافتاد. دلیلش هم این است که مائوئیسم پافشاری زیاد بر روال درست را، بهخصوص در مزرعه و کارخانه، مشابه اقدام برای انقلاب میدانست. اگر بداههپردازی میکردید، ممکن بود به «خرابکاری» متهم شوید. چرا به دنبال حل مشکلی بودهای که خودت باعثش نبودهای؟ بعد هم اصلاً بگو ببینم وقتی همه چیز به این خوبی از بالا برنامهریزی شده، چطور مشکلی پیش آمده است؟
بااینهمه، بداههپردازی تواناییای به حساب میآمد که بهشدت مورد نیاز بود. همین مسئله باعث شد نبوغی خاص در میان نسل بزرگسالان پدید آید، کسانی که الآن دهۀ ششم به بعدِ زندگیشان را سپری میکنند: توانایی فراتررفتن از استفاده از داشتهها و رسیدن به مهارتی که فقط از اِی-تیم۲ سراغ داشتیم که وقتی توسط آدمبدها در یک انبار گیر میافتادند، میتوانستند با یک سری ابزار باغبانی و لاستیکهای قدیمی، خودروِ زرهپوش بسازند. چابودو معمولاً قلمروِ عمویی است که بدون هیچ امکاناتی بزرگ شده و میتواند با استفاده از دو تکه سیم و کمی نوارچسب هر مشکلی را حل کند. دروازه شکسته؟ نمیخواهد قفل جدید بگیری، با مقداری سیم درستش میکنیم، چابودو خواهد بود (کار را راه میاندازد).
امروزه نواحی روستایی پر از مخترعان تکافتادهای است که هواپیماهای پُرتکان یا زیردریاییهای در حد برکۀ خود را از صفر میسازند یا منجنیقهای تمامعیاری برای مقابله با گروههای تخریب درست میکنند. نبوغ مکانیکیِ آنها جایی برای بروز ندارد؛ آنها در محدودۀ تعمیرهای مزرعهای و پروژههای حماقتبار محصورند. بااینحال، این نبوغ را میتوان در مقیاس کوچکتر حتی در شهرهای بزرگ هم مشاهده کرد، از محافلی که در پیادهروها و با استفاده از لوازم دورریختهشده درست شده و در آنها آدمهای بیکار و پدربزرگها بعدازظهر دور هم جمع میشوند و ورقبازی میکنند تا تعداد زیادی از سرپناههای دستسازی که توسط محلیهای مهربان برای گربههای ولگرد پکن ساخته شده است.
بااینحال، چابودو روش مرسوم بیاعتنایی به مشکلات هم هست. درِ خانه درست در قابش جا نمیگیرد؟ چابودو، عادت میکنی که با ضربه بازش کنی. پیراهنی که خریدی و برایت فرستادیم دو سایز بزرگتر است؟ چابودو، شکایتت از چیست؟
قبلاً در مجتمعی زندگی میکردم که ورودیاش به پارکینگِ زیرزمین با یک نیماستوانۀ بیستمتریِ آبی پلاستیکی و بسیار سنگین پوشیده شده بود. هیچکس متوجه نبود که این نیماستوانه بادگیری بسیار کارا ساخته است و خیلی سرسری به این بنای آجری پیچ شده بود. چابودو، اهمیتش چیست؟ زمانی که یک توفان درگرفت، پیچها از شدت فشار دررفت و این نیماستوانه با شدت تمام به بیرون از مجتمع افتاد و میزهای سنگی و درختهایی را که آنجا بود خُرد کرد. صبح که پایین آمدم، آن نیماستوانه را روی چمنها دیدم که مانند بال جمبوجت آن وسط افتاده بود.
شانس آوردیم که کسی کشته نشد. اما فاجعههای چین بیش از اینکه بهخاطر سوءنیتهای واقعی باشند، بهخاطر همین فرهنگ «کاچی به از هیچی» است: بداههپردازیهایی که در زندگی روزمره چیزی بیش از مزاحمی عادی نیست، زمانی که در مقیاس صنعتی به کار بسته شود، کشنده خواهد شد. مشکلاتی که نگاه تیزبین یا روندهای روزمره باعث میشوند بهسلامت از کنارشان عبور کنی، وقتی میلیونها بار در سراسر کشور بازتولید شوند، به ایرادی کشنده بدل خواهد شد.
فقط همین سال قبل را در نظر بگیرید. محفظههای سردخانهای برای ارسال واکسن ندارید؟ یک تکه یخ به هر واکسن بچسبان و بگذارش داخل بستههای پستی. چابودو، و بچهها تا حد مرگ سرفه میکنند. چرا باید فضولات را به محل ازبینبردن زباله ببریم؟ مثل بقیه همینجا دفنش کن. چابودو و ۹۱ نفر در گانگدونگ بهخاطر رانش زمین از بین رفتند. مواد خطرناک را تفکیک کنیم؟ چه اهمیتی دارد، فقط نیترات را آنجا بچسبان. چابودو، و انفجاری سهمگین در تیانجین، بندر اصلی شمال چین، ۱۷۳ نفر را خاکستر کرد.
یکی از کارکنان برنامۀ امنیتِ کار در سطح ملی که نمیخواست نامش فاش شود به من گفت: «هر ماه انفجاری در حد تیانجین روی میدهد، اما این انفجارها معمولاً در نقاطی است که کسی به آن اهمیت نمیدهد.» فاجعههای رخداده از روی بیمبالاتی همیشه دفن میشوند. وقتی کارخانهای شیمیایی در مارس ۲۰۱۴ در تَنگشَن منفجر شد، یکی از دوستانم که آنجا بود گفت که مدیران شرکت بعد از گمشدن پرواز ۳۷۰ خطوط هوایی مالزی در روز بعد آسوده شدند، زیرا این خبر همۀ اخبار دیگر را زیر سایۀ خود قرار داد و مدیران هم مطمئن شدند که هیچکس غیر از خودشان و البته سیزده بیوهای که شوهرانشان را از دست داده بودند از این موضوع باخبر نشدند.
اما مرگهای کوچک روی هم تلنبار میشود: در ساختمانسازیها که افراد بدون عینک محافظ جوشکاری میکنند یا از طنابهای قدیمیِ بههمبستهشده آویزان میشوند؛ از مسمومیت غذایی از گوشتهایی که با ماشینهای بدون یخچال حمل میشوند؛ از آتشسوزیهایی که بهخاطر سیمکشی نامناسب ساختمانها پدید میآیند. تعداد تلفات بهویژه میان فقرا هر روز بیشتر میشود و نهادهای مربوطه هم این تعداد را ناشناخته و ثبتنشده باقی میگذارند، همان نهادهایی که وظیفۀ محافظت از این فقرا را بر عهده دارند.
نیمی از بسیاری از شهرهای چین را ساختمانهای درحالاحداث تشکیل میدهند؛ من برای پیادهروی به محلههایی رفتهام که مراحل سوپر ماریو را به یاد انسان میانداخت، پر از چرخهای سمباده که تودهای از جرقههای فوقالعاده داغ را به اینسو و آنسو پخش میکرد، آجرهایی که از داربست بدون هیچ هشداری پایین میافتاد و سیمهای رابطی که در طول پیادهرو آویزان بود. یک بار وقتی چالهای آبرو را در کنار ساختمان دیدم که آنقدر عمیق بود که میتوانست گردن یک نفر را بشکند، از کارگرانی که آنجا بودند پرسیدم: «چرا دورش نوار نمیکشید؟» کارگرانِ مهاجر با بیاعتنایی جواب دادند: «کسی به ما نگفته.»
منتقدی به نام هو شی در مقالهای در سال ۱۹۴۲ نام شخصیت اصلیِ داستان اخلاقیِ خود را چابودو گذاشت. «آقای چابودو» زندگیاش را براساس اصل «کارراهاندازی» جلو میبرد. هو مینویسد: «قطعاً خیلیها را دیدهاید که هر روز از او صحبت میکنند و نامش را میبرند.»
آقای چابودو متوجه نمیشود که چرا وقتی بهجای ساعت هشتونیم ساعت ۸:۳۲ به ایستگاه میرسد، قطار را از دست میدهد، یا اینکه چرا وقتی به جای ۱۰ مینویسد ۱۰۰۰، رئیسش اینقدر عصبانی میشود، یا اینکه چرا ایسلند و ایرلند با هم فرق میکنند. او مریض میشود و دکتر وَنگ را میخواهد، اما در نهایت اشتباهی آقای وانگِ دامپزشک را فرامیخواند. بااینحال، حتی زمانی که در حال مردن است، با این فکر خود را تسلی میدهد که بیخیال، مرگ و زندگی هم نهایتاً آنقدرها فرقی ندارند.
به نظر هو، دوای این رخوتِ گنگْ مدرنیته بود؛ تیکتاکِ ساعت ایستگاه راهآهن، دفترچۀ حسابِ بهدقتنگهداریشده و درمان تجویزیِ دکتر. او خواستار پایاندادن به حرمتِ گنگی، سردرگمی و عجزی است که در نهایت، در داستانش، باعث میشود مردم آقای چابودو را قدیسی بودایی و «استاد بزرگ انعطاف» بدانند. همعصرانِ هو، که دانشآموختۀ ژاپن و ایالات متحده بودند، مشتاقانه به دنبال مدرنکردن کشور و خاککردن گذشته و همۀ گردوغبارهای انباشتۀ آن بودند. اما سیل مدرنیته، که حتی قبل از دورانِ هو شی شهرهای چین را احاطه کرده بود، نهتنها با خود دقت و مراقبت نیاورد، که آن را از بین برد.
حتی قبل از دوران هو، جمعیتِ زیاد از حد و جهانیسازیْ چین را تحت تأثیر خود قرار داده بود و باعث موجِ مهاجرت عظیمی در قرن نوزدهم شد. مردم چین با هنجارهای جدیدِ دولتی و تکنولوژیکی درگیر بودند که هیچ تجربهای از آن نداشتند. فجایع جنگ و انقلاب باعث شکستهشدن سنتهای باقیمانده شد. از زمان شیرجۀ چین در سال ۱۹۷۹ بهسوی دنیای مدرن، با شهریسازی انبوه، مهاجرت داخلی و جریان دائمیِ تغییرات، ردّ چندانی از مهارتهایی نماند که این کشور روزی به آنها مشهور بود.
امسال در کاخ توپقاپی در استانبول، مشغول خوشگذرانیِ (بصری) با ظرفهای سلسلۀ مینگ بودم، ظرفهایی که سلاطین عثمانی در قرن شانزدهم گرفته بودند و هنوز هم جلای خود را حفظ کرده و هرکدام با افتخار به مُهرِ سازندهاش منقوش بود. احساس ما نسبتبه گذشتۀ مادی احتمالاً بهسوی اجسام زیبا و خالص متمایل میشود، تنها به این دلیل که احتمال ارزشدادهشدن و باقیماندنِ آنها بیشتر است. اما شواهد بسیاری گویای مهارتهای چین قبل از مدرنشدن است، مهارتهایی که بیش از همه با فضای تجاری پررونق و مشتریان ثروتمندِ سلسلههای سانگ (۹۶۰-۱۲۷۹) و مینگ (۱۳۶۸-۱۸۴۴) پرورش یافت. استادکاریِ چین هم اروپاییها و هم عثمانیها را مجذوب خود کرد و موجی از تحسین و تقلید از سوی آنان را در پی داشت.
البته، بعضی هنرها هنوز هم بر جا ماندهاند. یک خانوادۀ منچو نزدیک خانۀ من همچنان مناظری زیبا و بامزه از زندگی در پکن را با استفاده از مبلمان کوچکِ عروسکی و قراردادنِ جسد سوسک بهجای انسان درست میکنند. اما مقدار کمی از این هنرها باقی مانده است. چوبکارها، سازندگان سازِ عود، چلیکسازها، بافندههای پارچههای کمیاب؛ تنها در نقاط دورافتاده میتوان نشانی از آنها گرفت.
این اتفاق تا حدی روند طبیعی تاریخی است. در نیویورک، هامبورگ و پاریسِ قرن نوزدهم نویسندگان از سازندگانی مینالیدند که دو سرِ کاردک را از هم تشخیص نمیدهند، از لولهکشهایی که احتمال اینکه لوله را بشکنند بیش از احتمال تعمیرش بود، از شیشهبُرهایی که شیشهای که میسازند روز بعد از جا درمیآید و خرد میشود. مهاجرانِ روستایی، بهدنبال هر کارِ روزمزدی، بهسمت شهرها سرازیر میشدند و مهارتهای محلیشان در فضای جدید به کار نمیآمد. در طول یک نسل یا کمتر، هجوم مدرنیته استعدادهایی را که در طول قرنها پرورش یافته بود از اعتبار ساقط کرد.
اما ذوقِ استادکاری در جهانِ توسعهیافته دوباره بهسرعت جای خود را باز کرد. ابداع، درنوردیدن مرزهای جدید، ایجاد استانداردهایی جدید برای تجارتی جدید، همۀ اینها تمایلاتی بود که پدید آمد. در انگلستانِ اواخر قرن هجدهم، آجرسازان استعارههای غنیِ خاص خود را ایجاد کردند. همانطور که سِنِت میگوید، کشف آجر «راستگو» (بدون هیچ گونه رنگ مصنوعی) بازتابی از غرور سازندگان بود. در دهۀ ۱۹۳۰، کارگران فورد بارقههایی از آیندۀ اتوماتیکشدن را در خیال خود تصور میکردند که با ابزار خودشان در حال شکلگیری بود. اما در مقابل کارگران چینی، چهار دهه است که در منطقۀ مرده به سر میبرند، منطقهای که در آن مهارتهای قدیمی گم شده، اما دانش حرفهای جدیدی بسط نیافته است. و به نظر هم نمیرسد دوران کارهای سریع و کثیف به این زودیها پایان یابد.
چرا چین به این دام افتاد؟ در بسیاری از صنایعِ چین، چرخههای حیاتیِ بازخورد منقطع است. برای فهم اینکه هر چیز چقدر خوب کار میکند باید از آن استفاده کرد. کارگران فورد ماشینهای خودشان را سوار شدند و سازندگان غربی یا در خانههایی مانند خانههای خودشان ساکن شدند و یا امیدوار بودند که ساکن شوند. اما مهاجرانی که در مناطق صنعتی کاندونگ مشغول کارند خرتوپرتهایی میسازند که خانوادههای آمریکایی هزاران کیلومتر آنطرفتر از آنها استفاده میکنند. مردان و زنانی که خانههای چین را میسازند هیچ وقت در آنها زندگی نمیکنند.
قیمت میانگین یک آپارتمان یکخوابه در یک شهر ردۀدومی چین (شهری محلی با چند میلیونی جمعیت که تحت فشار محدودیتهای جغرافیایی و زیستمحیطیِ خود است) تقریباً صدهزار دلار است؛ درآمد سالانۀ متوسط یک کارگر مهاجر ساختمانی حدود ۳۵۰۰ دلار است. آیندۀ آنها خوابگاههای تنگوتاریک و پیشساختۀ کارگران و آلونکهای قدیمی است، نه حمامهای مدرن و با تهویۀ مطبوع. اگر آنچه درست میکنی متعلق به جهانی است که کاملاً خارج از دسترس توست، چرا خود را برای خوبدرستکردنِ آن به زحمت بیندازی؟
پیچیدگی شرکتهای چینی به این معنی است که حتی مقصر کوتاهیهای فاجعهآمیز را نیز نمیتوان به این سادگی تعیین کرد؛ علامت سازندگانی که یک روز روی تمام آجرهای دیوارهای شهر حک شده بود جای خود را به سرابهایی از شرکتهای هلدینگ و شرکتهای ظاهری۳ داده است. دولتهای محلی، بهخاطر ترس از بیکاری بیشتر و درآمد سرانۀ کمتر، با جدیت تمام تلاش میکنند این کسبوکارها را از هر گونه پیامدِ اقداماتشان مصون کنند.
بیشترین شکاف را میتوان میان برنامهریزان در پکن و کارگرانی مشاهده کرد که در عمل سیاستهای آنها را به اجرا درمیآورند. مناطق عظیمی از کشور در واکنش به سهمیهها و کمکهای تضمینیِ دولتی همچنان تحت منطقِ اقتصاد برنامهریزیشده عمل میکنند. بااینحال، تولید استادانه نیازمند بازخوردِ کاربران و بازار است. تعیین سهمیه برای همه چیز، از تعداد کلمات ژورنالیستها تا تعداد بازداشتیهای پلیسها، انگیزهای قدرتمند است برای اینکه تنها سرعت تولیدِ یک محصول مد نظر قرار بگیرد، نه هیچ چیز دیگر. چابودو: کار دولت را راه میاندازد.
یک استثنای درخشان برای فرهنگ چابودو وجود دارد: بخش فناوری چین، آن هم شاید به این دلیل که تقریباً بهصورت همزمان با دیگر بخشهای جهان گسترش یافت. کارخانهها و کارگاههای چینی در دیگر بخشها تجارتهای جدید را گسترش ندادند، بلکه به دنبال تجارتهایی رفتند که غرب نیاز به انجام ارزانِ آنها داشت. خبری از غرور یا دانشی نبود که با حل مسئله یا ابداع به دست میآید. البته، در مقابل، علیبابا۴، غول تجارت الکترونیک، هنر رساندنِ کالا از فروشنده به خریدار را در این کشور پهناور به اندازهای پرورش داده که هنوز برای غرب ناشناخته است. شاید این کار با استفاده از شبکۀ راههای جادوییای ممکن شده است که بنیانگذارِ شرکت علیبابا، جک ما۵، ساخته است، کسی که خیلی هم شبیه هابیتهاست. این در حالی است که پرداخت سیار، رقابت شدیدِ نسبتاً باز و پولی که از آن ناشی میشود باعث ایجاد مهارتهایی فوقالعاده شده است.
بااینحال، فناوری هم نمیتواند بهکلی از این نفرین جان سالم به در بَرَد. کدنویسی بیدقت، برنامههای خراب و مشکلات امنیتی شدید رایج هستند. این اتفاق بهخصوص زمانی شایع است که صنایع دولتی چین، به دلایل «امنیتی»، مجبورند بهجای سپردن کار به شرکتهای تجاری، خودشان برنامههای داخلی را درست کنند. موتورهای جستوجوی چین افتضاحاند، موتورهایی که بهطور همزمان با سانسورِ دولت و محدودکردن رقابت واقعی، زمینگیر میشوند. بایدو، بزرگترین موتور جستوجو، بهخاطر دریافت پول برای تبلیغِ درمانهای پزشکی تقلبی، با رسواییِ بزرگی روبهرو شد.
بعد از این رسوایی، مراجع مربوطه اعلام کردند که ضوابط سفت و سختی مد نظر قرار خواهند داد تا از عملکرد بهتر بایدو اطمینان حاصل کنند. جایی که وجهه و شهرت نمیتواند باعث احساس مسئولیت شود، نظارت میتواند وارد شود. اما مراجع نظارتی چین در عمل تهی هستند. اگرچه هر فاجعهای بهصورت رسمی در رسانهها به باد انتقاد گرفته میشود، اما از پیگیریِ آن خبری نخواهد بود؛ میانگین طول عمرِ پوشش فجایعی عظیم مثل تیانجین کمتر از یک هفته است. بعد از آن یک هفته، دستورات ادارۀ تبلیغات صادر شده و آن ماجرا از صفحۀ روزنامهها محو میشود.
کاراییِ نظارت روزمره از این هم کمتر است، نظارتی که دهههاست بهخاطر مجموعهای از انگیزههای نادرست محدود شده است. ناظران از کمبود بودجه و کارمند رنج میبرند و کسی از آنها انتظار ندارد تمام شرکتها را پوشش دهند. بااینحال، اگر آنها مکان یا شرکتی را بازبینی کنند، مسئول هر گونه فاجعهای خواهند بود که ممکن است در آینده در آنجا رخ دهد. این موضوع میتواند باعث ازدستدادن شغل، لغوشدن عضویتشان در حزب و یا حتی زندانیشدنِ آنها شود. راهحل مشخص برای ناظران این است که مکانهای محدودی را پوشش دهند و بر روی مناطقی تمرکز کنند که کمترین ریسک را دارند و بهاینترتیب ریسکِ شخصیِ خود را هم به حداقل برسانند. این ضعف همراه است با نبودِ نظام کارای قانونی مدنی، بهخصوص برای فعالیتهای جمعی؛ اشتباهاتی که در غرب دادخواستهای سنگینی در پی دارد در چین سرپوش گذاشته میشود. حتی مرگ کارگران مهاجر میتواند با دیۀ ناچیز پنجهزاردلاری ختم به خیر شود.
همۀ این عوامل برضد آن است که چینیها بتوانند در کار خودشان غرور و افتخار به دست بیاورند. اگر هم کسانی این کار را بکنند، بهتر است آن را پیش خود نگه دارند. در غرب اتحادیهها (برای کارگران ساده) و انجمنهای حرفهای (برای گروههایی مثل پزشکان و وکلا) نقشی اساسی در تعیین استانداردهای ملی ایفا کردند. آنها به افراد هویتی دادند که، تا حدی، هم به تبحر و هم اخلاقیات وابسته است، گروهی از همسنخان که با هم رقابت میکنند و مسئولیت کارهایشان را قبول میکنند.
اما، همانطور که آدام اسمیت هم در ثروت ملل (۱۷۷۶) میگوید، هر شغلی «در نهایت به تبانی علیه عموم ختم میشود» و حزب کمونیست چین جز تبانیِ خودش تبانیِ دیگری را نمیپذیرد. بهخصوص از زمان بهقدرترسیدن ژی جین پینگ در سال ۲۰۱۲، هر گروهی که احتمال میرفته در مقابل این حزب مقاومتی در سطح ملی از خود نشان دهد سر جایش نشانده شده است. هر گونه اتحادیهسازی خارج از «فدراسیون اتحادیۀ تجارت سراسری چین»، که اتحادیهای فاسد و فاقد قدرت اجرایی است، تهدیدی برای این حزب به حساب میآید، حزبی که همانقدر که تمایل ندارد مسیحیها، دموکراتها و فمینیستها دور هم جمع شوند، تمایلی به دورهمجمعشدنِ کارگران ناوهکش یا کارگران راهآهن کل کشور نیز ندارد.
زیر چتر حزب جا برای انجمنهای حرفهای هست، اما فقط برای حرفههای طراز اول. انجمن پزشکی چین وجود دارد، اما خبری از انجمن لولهکشی نیست. حتی در این مجموعههایی هم که وجود دارد، تأکید بیشتری روی پیروی از خطمشیِ رسمی میشود تا ایجاد گروهی از همسنخان. همانطور که مایکل وودهِد، ژورنالیست پزشکی، میگوید، پزشکان در غرب راهبردهای حرفهایِ مشخص و مجموعههایی نظارتی دارند تا آنها را همچنان در مسیر درست حفظ کنند؛ اما در چین آنها فقط چراغ سوسوزنِ وجدان خودشان را دارند.
در نهایت، آنچه بیمبالاتی را در چین تداوم میبخشد حضور همیشگیِ این بیمبالاتی است. استادکاری الهامبخش است؛ گوشدادن به یک آهنگ یا دیدنِ ماشینِ درحالتعمیر میتواند الهامبخش یک نویسنده برای نوشتن شود؛ یک نجار ممکن است با یک شعر یا یک موتور برای کاری جدید انرژی بگیرد. البته، خلافش هم صادق است؛ زمانی که دور و برتان پر است از کارها و چیزهای زشت، نصفهونیمه و نامرغوب، زمانی که نقصان هیچ وقت تنبیهی در پی ندارد و ازخودگذشتگی هم پاس داشته نمیشود، سخت بتوان گفت که کارراهاندازبودنِ یک چیز کافی نیست. چابودو.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را جیمز پالمر نوشته است و در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۶ با عنوان «… Chabuduo! Close enough» در وبسایت ایان منتشر شده و برای نخستینبار با عنوان «چابودو! کار را راه بنداز» و با ترجمه امیرحسین میرابوطالبی در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ تیر ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
•• جیمز پالمر (James Palmer) نویسنده و ویراستار بریتانیایی است که در پکن زندگی میکند. مرگ مائو: زلزلۀ تانگشان و تولد چین جدید (The Death of Mao: The Tangshan Earthquake and the Birth of the New China) و بارونِ سفیدِ خونآلود: داستان شگفتانگیز نجیبزادهای روس که آخرین خان مغول شد (The Bloody White Baron: The Extraordinary Story of the Russian Nobleman Who Became the Last Khan of Mongolia) از کتابهای اوست.
[۱] برداشت آزاد مترجم از بیت درون متن:
It is the business of the wealthy man
To give employment to the artisan
[۲] اشاره به سریالی به همین نام [مترجم].
[۳] Shell Enterprise: اشاره به شرکتهایی است که مثلاً در چین تأسیس میشوند، اما مدیریت، تصمیمگیری و همۀ منافع آن به صاحبانش در کشور دیگر میرسد [مترجم].
[۴] Alibaba: بزرگترین شرکت هلدینگ و فروش اینترنتی در چین [مترجم].
[۵] Jack Ma
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
متن بسیار جالبی بود به خصوص درباره ی لذت مهارت و استادکاری که بحث عمیقیه. واقعا لازم دونستم ازتون به خاطر این ترجمه ی زیبا و خوشخوان تشکر کنم . برای ما کتاب خوان ها خوندن متونی که انقدر روون ترجمه شدن نوید بخشه. فقط یه جای متن گفتین از پس او بر می آمد که باید بگین از عهده ی او بر می آمد. در مقابل برام جالب بود که برای شعر متن انگلیسی شعر فارسی به این خوبی درست کردید که نشون از تواناییتونه. پایدار باشید
رضا فیاضی و ساغر بزرگی، سلام. توجه شما مایۀ دلگرمی است ولی به چند نکته توجه بفرمایید: همانطور که اشاره کردید چند خطی که قبل از شروع متنها نوشته میشود چکیده یا خلاصه آن نیست. چنانکه ما نیز در سایت همچین عنوانی برای ان قرار ندادیم. در شبکه های اجتماعی و فصلنامه نیز برای رعایت کردن مسائل فرمی چنین چیزی درج می شود. ابتدای همۀ مطالبی که در ترجمان منتشر میشود با نام ایتالیک شده منبع اصلی شروع میشود و از این طریق نوشتۀ نویسنده از اضافاتی که تحریریه در مطلب داخل میکنند، جدا میشوند. کما اینکه همین قسمت مورد نظر شما مجددا توسط یک خط باریک و عکس از مطلب اصلی جدا شده است. با این توضیح پر واضح است که این «مقدمه» یا چند خطی که دربارۀ مطلب نوشته شده است به قلم سردبیر، جانشین او یا سایر اعضای تحریریه است. بنابراین توضیح هربارۀ آن خالی از وجه است. علاوه براینها توجه داشته باشید که در همان مقالۀ اصلی نیز نویسنده مقدمه، عموما خود نویسنده نیست و رسانه های مختلف با توجه به سلیقه و سیاستهای رسانه ای خود مقدمه مطالب را تهیه میکنند و این امری مرسوم در مطبوعات تلقی میشود. به مطلب پیش گفته این نکته را نیز بیفزایید که نسخۀ اصلی برخی مطالب اصلا توضیحی بغیر از تیتر اصلی ندارند بنابراین ما برای معرفی و ترغیب خوانندگانمان به مطالعه مجبور هستیم که چند خطی دربارۀ آن بنویسیم. با تشکر
اسم اون چیزی که بالای مقاله نوشتید هر چی باشه چکیده نیست. چکیده از دل اثر درمیاد و اصن خود نویسنده مینویسه، نه از که تفسیرهای شخصی و بومی سازی شده بر اساس فهم یک نفر ارایه بشه. این یه جور دست بردن تو کار نویسنده اصلیه به نطر من اگر نوشته ی خودتون از حرف و نوشته اون متمایز نباشه ( که نیست اینجا). مدل دیگه بخوام بگم، چیزی که نوشتید برای جذب مخاطب ایرانی مجله خوان و حتی شاید دانشگاهیه، که خوبه و ادما رو ترغیب به خوندن میکنه. بهتره بگم حیفه که این تجربه قاطی بشه با نوشته اصلی و اسمی از صاحب "چکیده" نیاد! ظلم به نویسنده چکیده هم هست!