نوشتار

بهرِ گریه آدم آمد بر زمین

اشک غصه، اشک شادی، اشک ترحم یا اشک خشم؛ گریه لابد معنایی دارد، ولی آن معنا چیست؟

بهرِ گریه آدم آمد بر زمین

گریه می‌تواند از سر غم و غصه باشد، همچنین از شادی و خنده. رنج بشری، اشک ترحم به چشم برخی افراد می‌آورد، و اشک خشم از چشم دیگرانی می‌ریزد که مظلوم واقع شده‌اند. گریه گاهی فقط بر اثر خمیازه یا پیاز خُردشده است. اشک نشانه‌ای جهان‌شمول است، اما نه از این جهت که همه جا و همه زمان معنایی واحد دارد. اشک نشانه‌ای جهان‌شمول است چون می‌تواند بر تقریباً هر چیزی دلالت کند.

تامس دیکسون، ایان — قطرۀ اشک، نشانه‌ای جهانی است. از دوران باستان، فلاسفه و دانشمندان سعی کرده‌اند گریستن را بخشی از زبان مشترک بشری برای ابراز هیجانات، نشان دهند. ولی در حقیقت، اشک فی‌نفسه هیچ معنایی ندارد. وقتی آن قطره‌های نمکین در چشمان‌مان می‌جوشد یا روی گونه‌هایمان جاری می‌شود، دیگران می‌توانند معنایی اولیه از آن برداشت کنند، و معنایی دیگر هم وقتی که از زمینۀ روحی، اجتماعی و روایی جوشش آن بهتر خبردار شوند.

گریۀ ما می‌تواند از سر غم و غصه و سوگ باشد، همچنین از شادی و خنده. رنج بشری، اشک ترحم به چشم برخی افراد می‌آورد، و اشک خشم از چشم دیگرانی می‌ریزد که مظلوم واقع شده‌اند. آنچه رد گریه روی گونه‌ای گذاشته می‌تواند فقط خمیازه یا پیاز خُردشده باشد. هریت مارتینو، روزنامه‌نگار عصر ملکۀ ویکتوریا، وقتی کتب قطور جامعه‌شناس فرانسوی آگوست کنت را ترجمه می‌کرد، دچار خلسه‌ای فکری می‌شد که اشک روی گونه‌هایش سرازیر می‌کرد. یکی از دوستانم که شیدای دستگاه‌های بخار است برایم گفت اولین‌بار که لوکوموتیو رکوردشکن مالارد را در موزۀ ملی قطار دید، گریه کرد. اشک نشانه‌ای جهان‌شمول است، اما نه از این جهت که همه جا و همه زمان معنایی واحد دارد. اشک نشانه‌ای جهان‌شمول است چون می‌تواند بر تقریباً هر چیزی دلالت کند.

اگر ژست۱ گریه فقط یک معنا داشت که در زبان جهان‌شمول بیان احساسات به کار می‌رفت، لابد بر حُزن دلالت داشت. گریه بیش از هر چیز دیگر با این وضعیت پیوند خورده است. اما تابستان پارسال در لندن می‌شد بی‌شمار نمونۀ گریۀ شوق را دید. آنجا، سیلاب هیجانات المپیک و پارالمپیک سطل سطل جاری می‌شد. روی سکوی قهرمانی، سرودهای ملی موج می‌زد و کنارش ترشحات غدد اشکی. اشک‌های فراوان، محمل ابراز افتخار و شادی بودند. بوریس جانسون، شهردار لندن، به «اشک‌های داغ میهن‌پرستانه‌اش» در مراسم افتتاحیه می‌بالید و خاتمۀ مسابقات را «اوج پرلرزش خیس از اشک» نامید. در سال ۱۸۷۲ که چارلز داروین ابراز هیجانات در انسان‌ها و حیوانات۲ را می‌نوشت شاید این گزاره که «انگلیسی‌ها به ندرت می‌گریند» درست بود، ولی تاریخ که به ۲۰۱۲ رسید، شهردار و دیگران با تمام توان این تصور را لگدکوب کردند.

می‌توانم یک مثال شخصی هم اضافه کنم: وقتی پسرم در بیمارستان سنت‌توماس به دنیا آمد، همراه با هزار کشتی که در ناوگان جشن شصت‌سال فرمانروایی ملکه در رودخانۀ تیمز بیرون بیمارستان پیش می‌رفتند، اشک شوق و آسودگی از چشمانم جاری شد چون یک سزارین واقعاً نگران‌کننده با موفقیت به پایان رسیده بود.

نظریه‌های اشک همیشه برای ادای حق مطلب دربارۀ ماهیت سه‌وجهی این پدیده، یعنی ترشحات و علامات و نشانه‌ها، به زحمت افتاده‌اند. آیا باید اشک را مثل ادرار بدانیم، یا خارش، یا یک اثر هنری؟ آیا تفسیرش به تخصص یک فیزیولوژیست نیاز دارد، یا پزشک، یا عالم ماوراءالطبیعه؟

لحن اروتیک بوریس جانسون در توصیف انزال چشمی‌اش، تعمداً دو ترشح جسمی را با هم درمی‌آمیخت. آن‌هایی که با گریۀ علنی مخالفند، اغلب این کار را نوعی «بی‌اختیاری هیجانی» می‌دانند. ریشۀ این عبارت به ادبیات روانکاوی در اواخر قرن نوزدهم برمی‌گردد و به تلویح می‌گوید جریان علنی اشک مثل جریان علنی ادرار، سزاوار شرم است. در سال ۲۰۱۱، کانال بی‌بی‌سی‌فور مستندی دربارۀ گریۀ علنی با اجرای کمدین مشهور جو برند پخش کرد. آن خانم مخالف این کار بود و می‌گفت گریه باید منحصر به مواقع نادر باشد و در چنین مواقعی هم در خلوت رُخ دهد. کامنت‌های آنلاین دربارۀ برنامه ثابت کرد او تنها نیست. یک نظر متعلق به کسی با شناسۀ Algol60 بود (حدس و گمان‌هایی دربارۀ جنسیتش هم دارم)، که هم‌نام یک نوع برنامۀ رایانه‌ای هم هست. جناب Algol60 نوشت:
اگر نیاز دارید آبغوره بگیرید، به دستشویی بروید و در خلوت کارتان را بکنید. شاید بتوان انتظار چنین کاری را از بچه‌های خردسال و غریبه‌های زن‌نما داشت، اما بریتانیایی‌های هشت سال به بالا باید خودکنترلی داشته باشند.

شاید این نوع نظرات همساز با نگرش‌های قرن بیست‌ویکم به نظر نیایند، ولی یادآوری زیرکانه‌ای از آن ایدئولوژی «لب بالاییِ بی‌رعشۀ۳» بریتانیایی‌ها هستند که وقتی داروین کتابش را دربارۀ هیجانات می‌نوشت، این ایدئولوژی تازه داشت ریشه می‌دواند و دوران اوجش در دو جنگ جهانی بود. این استعاره‌ای که گریه را مثل بی‌اختیاری می‌داند، حاکی از آن است که اشک‌ها لابد انزجار و شرم برمی‌انگیزند. به مدت چندین دهه در میانۀ قرن بیستم، یک برنامۀ گستردۀ پژوهش دولتی به نام «مشاهدۀ توده‌ای» به تحقیق دربارۀ زندگی روزمرۀ بریتانیایی‌ها می‌پرداخت. یکی از پرسش‌نامه‌های این برنامه در دهۀ ۱۹۵۰، کنار سؤالاتی دربارۀ دیدگاه‌های اعضاء پنل دربارۀ کرۀ گیاهی و خارجی‌ها، می‌پرسید: «آیا تا به حال در سینما گریه کرده‌اید؟ کدام فیلم، اگر تا به حال پیش آمده، شما را به گریه انداخته، و چقدر، و (اگر یادتان هست) کدام قسمت فیلم؟ آیا در چنین مواقعی احساس شرمساری کرده‌اید؟»

بسیاری از پاسخ‌دهندگان منکر احساس شرم شدند، اما یکی از افراد رُک (مردی در دهۀ چهارم زندگی‌اش) سراغ اصل مطلب رفت: «هرگز در سینما گریه نکرده‌ام؛ گاهی ادرار کرده‌ام. و شرمسار؟ بله، شرمسار از اینکه پولم را دور ریخته‌ام.» یک مرد کارمند مجرد با سن مشابه نوشت: «به خاطر احساسم شرمسار نمی‌شوم، بلکه بسیار شاکرم که هنوز می‌توانم تا آن حد متأثر شوم. شاید اکثر ما در یک سالن تاریک بتوانیم قدری احساساتی شویم، همان‌طور که در سکون اتاق خانه‌مان نسبت به یک اندوه بزرگ واکنش نشان می‌دهیم.» چه شرمسار و چه بی‌خجالت، اشک‌ها در نظر هر دو نفر مشابه ادرار یا حتی ترشحات جنسی بود: چیزی که می‌توان در پردۀ تاریکی بیرون ریخت و از آن لذت بُرد، خواه در فضای نیمه‌علنی سینما، یا در «سکون اتاق خانه‌مان»، با همۀ گزینه‌های حسی سرشارتری که به ذهن متبادر می‌کند.

این پیوند میان اشک و دفع که گویا در قرن بیستم جان گرفت، ابداً جدید نیست. در سال ۱۵۸۶ تیموتی برایت، روحانی و پزشک انگلیسی، کتابی اثرگذار با عنوان رسالۀ سودازدگی۴ نوشت (که احتمالاً شکسپیر هم در زمرۀ خوانندگان کثیر آن بوده است) و اشک را یک «نوع دفع، نه چندان بی‌شباهت به» ادرار وصف کرد. الکساندر پوپ در شعری با عنوان «بانویی که به تراژدی کاتو شا..ید۵» که در هجو نمایش‌نامۀ مشهور ژوزف ادیسون با نام کاتو: یک تراژدی۶ (۱۷۱۲) بود، زنی را وصف کرد که در واکنش به این درام، به جای اشک که از او انتظار می‌رفت یک عالم ادرار کرد:
وقتی ویگ‌های۷ نازک‌دل بر سرنوشت کاتو دل می‌سوزاندند،
توری سلیا با چشمان خشک نشسته بود،
ولی چون غرورش اجازه نمی‌داد اشک‌هایش جاری شوند،
آب‌های روان، مفرّی پایین‌تر یافتند،
مثل بیست خدای رودخانه با گلدان‌های خاکستر مردگان.
می‌گذارد بقیه چهره‌های دوروی خود را کج و معوج کنند،
اما او غم خود را در جایی روراست‌تر نشان می‌دهد؛
آنجا که طبیعت حکم‌ران است، و شوقِ بی‌هنر،
چون آن رود مستقیم به قلب می‌رسد.

همچنین یک عبارت سنتی هم در زبان ییدیش۸ برای گریه هست که ترجمۀ تحت‌اللفظی‌اش چنین است: «ادرار کردن از چشمان.»

ظرف یک‌ونیم قرن گذشته، علم مدرن این ایدۀ قدیمی را تقویت کرده است. در دهه‌های اخیر، از یک نظریه‌پرداز اشک بیش از همه نقل‌قول شده است: زیست‌شیمی‌دان آمریکایی ویلیام فرِی که از دهۀ ۱۹۸۰ استدلال می‌کرده است باید استعارۀ دفع برای اشک را به معنای لغوی‌اش بفهمیم. فرِی در مصاحبه‌ای با نیویورک تایمز در ۱۹۸۲ مدعی شد که گریه «یک فرآیند غدد برون‌ریز» است که «مثل بازدم، ادرار، تخلیۀ شکم و تعرّق» مواد سمّی (در اینجا: «هورمون‌های استرس») را آزاد می‌کند. اما روایت زیست‌شیمیایی فرِی از نظریۀ بی‌اختیاری در اشک‌ریزی، صرفاً نسخۀ متأخری از یک مجموعه ایدۀ زیربنایی و پرنفوذتر است، مجموعه‌ای که در قرن نوزدهم با الگوی روانکاوانۀ ذهن خلق شد.

در بطن رویکرد روانکاوانه به اشک، دو ایده قرار دارند که در دهه‌های میانی قرن بیستم، در نسخۀ معیار روان‌شناسی هم نزد حرفه‌ای‌های این حوزه و هم نزد مردم عامی وارد شدند: سرکوب۹ و واپس‌روی۱۰. ایدۀ اول دلالت بر آن دارد که اشک‌ها یک‌جور سرریز یا تخلیۀ هیجانات سرکوب‌شدۀ پیشین هستند، و ایدۀ دوم اشک‌ریزی بزرگ‌سالان را نوعی بازگشت به تجربه‌ها و هیجانات بچگانه یا حتی پیش‌زادی (پیش از تولد) می‌داند.

یوزف برویر و زیگموند فروید در «گزارش‌های آغازین» خود پیرامون «مکانیسم روحی پدیده‌های هیستریک»۱۱ در ۱۸۹۳ توضیح دادند که خاطرات سرکوب‌شده از رویدادهای تروماتیک می‌توانند تا سال‌ها پس از وقوع ماجرا، منجر به بروز علامات هیستری شوند. آن‌ها اعتقاد داشتند که با هیپنوتیزم می‌توان به این خاطره‌های تروماتیک رسید، که به نظر این دو «اجسام بیگانه‌ای» بودند که باید از روح خارج می‌شدند. فروید و برویر گزارش دادند که وقتی بیمار این خاطرات را به قالب کلمه درمی‌آورد، با بیان‌شان، علامت‌های هیستریک از بین می‌روند.

در این الگو از روح، اشک‌ها به چندین شیوه ظهور می‌یابند که گاه سالم و گاه آسیب‌زاست. کارکرد مناسب و درست اشک‌ها، همراه با سایر واکنش‌های ارادی و غیرارادی به رویدادهای تروماتیک، آن است که نقش کانالی برای تخلیۀ احوال قلب۱۲ یا احساسات شدید باشند. احوال به عنوان یک سیال روحی فهمیده می‌شود که باید از سیستم زدوده شود؛ و گریستن یک راه برای رسیدن به این هدف است. به‌عنوان یک مصداق دیگر از چنین کار مصلحت‌آمیزی، برویر و فروید کنش‌های انتقامی را مثال می‌زنند. لذا اشک‌ها، در کنار کلمات و کردار، مکانیسم‌های تخلیه‌اند، کانال‌های سرریز، سوپاپ‌های اطمینان.

اشک‌ها که در الگوی فرویدی می‌توانند نشانۀ تطهیر سالم باشند، در برخی موارد هم آسیب‌زایند مثل مورد فرائو امی فون ان. این خانم با شکایت از گیجی، بی‌خوابی و فوران‌های اشک که گاه هر بار چند ساعت طول می‌کشید، نزد فروید آمد. تشخیص فروید آن بود که اشک‌های او علامت هیستری بودند. ولی یکی دیگر از بیماران او، زنی بود که مرتب در سالگرد بیماری، بدحالی و فوت همسرش زار می‌زد. فروید این موارد را «مراسم‌های سالانۀ یادبودی» توصیف کرد که خصوصی و اشک‌آلودند. فروید تأکید داشت که در این مورد، گریه‌ها نه هیستریک، که «تخلیۀ هیجانی معوق» بودند: حل‌وفصل عقب‌افتاده اما سالم احول قلب، برون‌ریزی دیرهنگام یک جسم خارجی تروماتیک.

نظریه‌های فروید یادآور ایده‌های خاصی‌اند که داروین و سایر نظریه‌پردازان تکاملی در قرن نوزدهم پیشنهاد می‌دادند که بنا به آن‌ها، گریه یکی از کانال‌هایی است که انرژی عصبی مازاد از طریق‌شان سرریز می‌شود. به نظر داروین، اشک‌ها صرفاً اثر جانبی یک رفتار مفید دیگر بودند و بس. مشاهدات او از این نقطه شروع شد که ترشحِ رفلکسیِ قطرات اشک، در اصل به خاطر «آزار ناشی از ورود یک جسم خارجی به چشم» است. او سپس دربارۀ جیغ‌های بلند نوزادان، که هنگام جیغ زدن چشم‌هایشان را محکم می‌بندند، این فرضیه را مطرح کرد که همان رفلکس می‌تواند ناشی از فشار روی غدد اشکی باشد. حدس داروین این بود که با گذشت نسل‌های متوالی، پیوند اشک با جیغ‌هایی که نوزاد به خاطر درد و گرسنگی می‌زند، تدریجاً به همۀ انواع وضعیت‌های روحی دردناک بسط یافت چنانکه حتی در فقدان جسم آزارندۀ خارجی یا جیغ هم ممکن بود اشک جاری شود. و لذا در آن تصویر فرویدی از اشک‌ها که شویندۀ اجسام خارجی روحی‌اند، و در تصویرسازی از سیالات روانی و سرریزهای جسمانی، نفوذ داروین را می‌توان به وضوح دید. روایت فروید از یک جهت دیگر هم یادآور داروین است چون تأکید می‌کند گریستن «هیچ‌گونه هدفی» از منظر رفتاری را برآورده نمی‌کند، جز خلاص شدن از «تهییج فزونی‌یافتۀ دماغی» تا این هیجان «جریان یابد و برود.»

فروید و برویر گریستن را اساساً یک کارکرد دفعی می‌دانستند که در آن می‌توان پیوند نمادینی میان اشک‌ها با سایر سیال‌های جسمانی برقرار کرد. نظریه‌پردازان روانکاوی که پس از این دو به میدان آمدند، این چهارچوب را به انواع و اقسام شیوه‌های عجیب و شگفت‌آور، بسط دادند. فیلیس گرینکر، روانکاو فرویدی آمریکایی و پرنفود، در چند مقاله در دهۀ ۱۹۴۰ این دیدگاه را مطرح کرد که گریۀ عصبی در زنان را باید به منزلۀ جابجایی ادرار دانست. ایدۀ «یکسان‌پنداری بدن-آلت» و تولید اشک توسط زن در تلاش برای شبیه‌سازی ادرار مردانه، در این نظریه جای گرفته است.

گرینکر این پدیده را به دو دستۀ «گریستن رگباری» و «گریستن جویباری» در زنان تقسیم کرد. نوع اول بی‌اندازه می‌گرید و سیلاب اشک راه می‌اندازد؛ نوع دوم می‌گذارد یک جویبار اشک روی گونه‌اش جاری شود. گرینکر هر دو نوع را با ارجاع به «تلاش برای ادرار در دورۀ بچگی زندگی» تبیین می‌کند که یک عنصر قدرتمند «رشک قضیب» [حسادت زن به آلت مردانه] در آن‌ها وجود دارد. تفاوت روان این دو نوع زن تقریباً از این قرار است: آنکه «رگباری» اشک می‌ریزد، غمگینانه پذیرفته است که آلت ندارد؛ ولی آنکه «جویباری» اشک می‌ریزد هنوز در حال و هوای شورش است چنانکه درگیر تصورات وهمی از داشتن آلت مردانه است و گریستنش یک تقلید عصبی از ادرار مردان است که در کودکی دیده و به آن رشک می‌ورزد.

ولی همه روی ادرار به عنوان الگوی گریه انگشت نمی‌گذاشتند. برای دسته‌ای دیگر از روانکاوان، شباهت اصلی میان اشک و مایع آمنیوتیک بود. توماس ساس در یک سخنرانی برای «انجمن پزشکان روانکاو» در نیویورک در سال ۱۹۵۹ این فرض را مطرح کرد که گریه نمایندۀ یک واپس‌روی ناخودآگاه به وضعیت پیش‌زادی (پیش از تولد) است که بدن در مایع آمنیوتیک غوطه‌ور است. پس گریه یک فانتزی از جنس واپس‌روی است که بازگشت به رطوبت نمکین رَحِم را تداعی می‌کند.

ولی یک روانکاو دربارۀ آن اشک‌های شادی و افتخار چه می‌گوید که در المپیک ۲۰۱۲ لندن این‌قدر جلوه‌گر بودند؟ «گریه بر پایان خوش» عنوان یک مقالۀ کلاسیک به قلم سندور فلدمنِ روانکاو است که در سال ۱۹۵۶ منتشر شد. او گفت که بر خلاف ظواهر، چیزی به اسم اشک شادی وجود ندارد. آن‌هایی که در پایان خوش یک فیلم یا در لحظۀ افتخار یا شادی در زندگی‌شان (تولد یک کودک، وصال دوباره با معشوقی که دور یا در خطر بوده است، یا عطف به بحث‌مان دریافت یک مدال طلای المپیک) گریه می‌کنند، شاید گمان کنند اشک شادی می‌ریزند. به نظر فلدمن، همۀ این‌ها بواقع صرفاً یک تخلیۀ دیرهنگام یا نابجای احوال قلبی منفی است.

فلدمن مدعی بود که آگاهی نسبت به ماهیت گذرای زندگی و خوشبختی، بُن‌مایۀ لحظات افتخار یا شادی است. دیدن بچه‌های کوچک شاید اشکی محبت‌آمیز از چشم‌تان سرازیر کند، ولی علتش آن است که می‌دانیم آن‌ها مثل ما معصومیت‌شان را از دست می‌دهند، قصیدۀ نوزادی به پایان می‌رسد، و جایش را دنیای کریه بزرگسالی می‌گیرد. فلدمن از مشاهداتش می‌گفت که «بچه‌های کوچک با دیدن پایان خوش گریه نمی‌کنند: آن‌ها لبخند می‌زنند چون هنوز حقیقت مرگ را نپذیرفته‌اند. گریه بر پایان خوش احتمالاً زمانی آغاز شود که مرگ به عنوان یک حقیقت حتمی‌الوقوع پذیرفته شود.» فلدمن نتیجه گرفت که ما بر پایان غم‌انگیزی می‌گرییم که گریزی از وقوعش نیست: «اشک شادی وجود ندارد. فقط اشک غم هست.»

نظریۀ گریۀ بی‌اختیار هرچند هنوز برای برخی از مردم جذاب است، در محافل علمی از مُد افتاده است. بقیۀ دانشمندان موفق به تکرار نتایج آزمایش‌های ویلیام فرِی نشده‌اند که می‌خواستند نشان دهند اشک‌های عاطفی بواقع محملی برای دفع هورمون‌های استرس است. مفاهیم فرویدی سرکوب و واپس‌روی هم دیگر تفوّق علمی ندارند. این ایده که زنان با گریه به دنبال شبیه‌سازی ادرار مردان‌اند که از خردسالی در آرزویش بوده‌اند، دکترینی است که به قدر همۀ حرف‌های پزشکان باستان یا الهی‌دانان قرون‌وسطی عجیب و نامعتبر است. و جدیدترین پژوهش‌ها پیرامون علم گریه که در کتاب‌هایی مثل چرا انسان‌ها دوست دارند گریه کنند۱۳ (۲۰۱۲) اثر مایکل تریمبلِ عصب‌شناس و چرا فقط انسان‌ها گریه می‌کنند۱۴ (۲۰۱۳) اثر اَد وینگرهتزِ روان‌شناس بررسی شده‌اند، حامی این ایده نیستند که گریه را سرریز احوال قلب، دفع یا نوعی تطهیر می‌داند.

تریمبل و وینگرهتز، هر دو در جست‌وجوی درک بهتر این پدیدۀ مرموز بشری هم سراغ تاریخ و تکامل فُرم‌های فرهنگی از قبیل موسیقی و درام و ادبیات و آیین‌های مذهبی و هم رشته‌های علمی خودشان می‌روند. هر دو نتیجه می‌گیرند آن وضعیت‌های روانی که باعث گریۀ انسان‌ها می‌شوند، جهان‌شمول‌اند. اما مقوله‌هایی که آن‌ها برای تبیین عوامل برانگیزندۀ گریه استفاده می‌کنند چنان گسترده و مبهم‌اند که تقریباً همه‌چیز را شامل می‌شوند.

تریمبل بیشتر روی تراژدی، سوگ، همدلی، غمخواری و امید تأکید می‌کند. ولی روایتی که او از زیربنای عصب‌شناختی گریه ارائه می‌دهد، اشک‌ها را به مبهم‌ترین مقولۀ روان‌شناختی یعنی «هیجانات» پیوند می‌زند. اکنون که دانشمندان ذهن قاطعانه هرگونه تفکیک (چه روان‌شناختی یا عصب‌شناختی) بین فرآیندهای شناختی و عاطفی را رد کرده‌اند، «هیجان» کمابیش همۀ حالت‌های روانی را در بر می‌گیرد.

فهرستی که وینگرهتز از مقدمه‌های اشک ارائه می‌دهد نیز به همین ترتیب گسترده است. او از وضعیت بیچارگی و خسران می‌گوید، اما تعارض فردی، عصبانیت، طرد، احساس بی‌کفایتی، ترحم به خود، شادی، و هیجانات حاصل از موسیقی و فیلم‌ها را هم در این فهرست می‌گنجاند. به نظر وینگرهتز، تقریباً هر وضعیت هیجانی که در بستر انزوای خردسالی، پیوند با مادر، روابط رمانتیک و ارتباطات اجتماعی خلق می‌شود، می‌تواند موقعیت گریه را فراهم کند. به بیان دیگر، گریه می‌تواند حاصل انزوای عاطفی باشد، یا برخورد عاطفی با دیگری؛ حاصل خسران و غصه، یا موفقیت و شادی.

داروین به درستی اشاره کرده بود که نمی‌توان پیوند شسته‌رفته‌ای میان اشک با هیچ‌یک از وضعیت‌های روانی خاص برقرار کرد. او نوشت اشک‌ها می‌توانند «تحت هیجانات بسیار متضاد، و گاه بدون هیچ هیجانی …. آن‌قدر زیاد بیایند که از گونه‌ها جاری شوند.» اشک فی‌نفسه معنایی ندارد. قطرۀ اشکی که در یک زمینۀ روانی، اجتماعی یا روایی خاص جاری می‌شود، ممکن است هر معنایی داشته باشد. آلفرد تنیسون نوشته است: «اشک‌ها، این اشک‌های بی‌ثمر، نمی‌دانم معنایشان چیست.» ولی او، و ما، همچنان احساس می‌کنیم که مجبوریم تفسیری از اشک‌ها ارائه دهیم، که مجبوریم عصارۀ معنایشان را بگیریم.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را تامس دیکسون نوشته است و در تاریخ ۲۲ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان «The waterworks» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «بهرِ گریه آدم آمد بر زمین» و با ترجمه محمد معماریان منتشر کرده است.
•• تامس دیکسون (Thomas Dixon) استاد تاریخ احساسات دانشگاه کوئین ماری در لندن است. آخرین کتاب او ابداع نوع‌دوستی (The Invention of Altruism) است.
[۱] gesture
[۲] The Expression of the Emotions in Man and Animals
[۳] stiff upper lip
[۴] Treatise of Melancholie
[۵] A Lady Who P-st at the Tragedy of Cato
[۶] Cato: A Tragedy
[۷] Whig: یک حزب قدیمی اصلاح‌طلب انگلستان که حامی سلطنت مشروطه و جایگاه رفیع‌تر پارلمان بود [مترجم].
[۸] Yiddish: یکی از زبان‌های ژرمنی، عمدتاً متعلق به یهودیان اشکنازی [مترجم].
[۹] Repression
[۱۰] Regression
[۱۱] Psychical Mechanism of Hysterical Phenomena
[۱۲] Affect
[۱۳] Why Humans like to Cry
[۱۴] Why Only Humans Weep

مرتبط

دیگر برای نقد نئولیبرالیسم خیلی دیر شده است

دیگر برای نقد نئولیبرالیسم خیلی دیر شده است

نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بی‌فایده است

میلتون فریدمن برنده شدن در مناظره را بیشتر از حقیقت دوست داشت

میلتون فریدمن برنده شدن در مناظره را بیشتر از حقیقت دوست داشت

جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد می‌گوید

آیا در شرایط فعلی فقر شدید ریشه‌کن خواهد شد؟

آیا در شرایط فعلی فقر شدید ریشه‌کن خواهد شد؟

پس‌از چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

۰۱:۰۵ ۱۳۹۶/۰۵/۱۸
0

دلیل خاصی داشته که Tho’ secret, yet with copious Grief she mourns, ترجمه نکردین؟ فکر می کنم جا افاده. تکست جالبی بود

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0