image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 31 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

نوشتار

جادوی پنهانِ اتفاقات پیش‌پاافتاده

اروینگ گافمن، دریافته بود که تک‌تک کارهای ما افشاکنندۀ هنجارهای اجتماعی‌ای است که بر اساسشان زندگی می‌کنیم

جادوی پنهانِ اتفاقات پیش‌پاافتاده عکاس: مارتین پر.

چرا وقتی در آسانسور برای لحظاتی مجبور می‌شویم کنار غریبه‌ها بایستیم، به شکل اغراق‌شده‌ای، نگاهمان را از آن‌ها می‌دزدیم و به زمین یا دیوارها زل می‌زنیم؟ چرا وقتی کسی وارد جمع‌مان می‌شود که نابیناست یا معلولیت جسمی دیگری دارد، احساس می‌کنیم دیگر نمی‌توانیم صحبت‌های عادی‌مان را ادامه دهیم و باید باملاحظه‌تر باشیم؟ اروینگ گافمن، جامعه‌شناس پیشروی آمریکایی، عمر علمی خودش را صرف فهمیدن کوچک‌ترین رفتارهای روزمرۀ ما کرد. حاصل کار او، مجموعه‌ای از آثار شگفت‌انگیز است که درک ما از هویت خودمان را تغییر می‌دهد.

لوسی مک‌دانلد

لوسی مک‌دانلد

استاد فلسفۀ اخلاق در کینگز کالج لندن

aeon

The magic of the mundane

لوسی مک‌دانلد، ایان— به آخرین باری که در مکانی عمومی زمین خوردید فکر کنید. بعدش چه کار کردید؟ شاید بلافاصله بلند شدید و به مسیرتان ادامه دادید؛ انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. اما شرط می‌بندم چنین رفتاری نکردید. شرط می‌بندم دزدکی نگاهی به اطراف انداختید تا ببینید کسی شما را دیده یا نه. اگر کسی دیده بود، احتمالاً خم شده‌اید و زمین را بررسی کرده‌اید، انگار بخواهید بفهمید چرا سکندری خورده‌اید، حتی اگر دلیلش را از قبل می‌دانستید. شاید هم لبخندی زدید یا خندیدید، یا مثلاً گفتید «ای بابا!» یا «لعنتی!». هیچِ هیچ که نباشد، شرط می‌بندم قلبتان به تپش افتاده است.

این رفتارها غیرعقلانی به نظر می‌آیند. وقتی آسیبی ندیده‌اید، پس چرا بعد از سکندری‌خوردن کار خاصی می‌کنید؟ به دلیلی نامشخص، وقوع این اتفاقات بد در ملأعام (سکندری‌خوردن، برخوردکردن به چیزی، ریختنِ چیزی، هل‌دادن درِ کشیدنی، پی‌بردن به اینکه مسیر را اشتباه رفته‌اید و برگشتن) موجب اضطرابی می‌شود که ما را به رفتارهایی عجیب می‌دارد.

دلیلش را اِروینگ گافمن به ما می‌گوید: گذر از یک فضای عمومی اصلاً و ابداً ساده نیست. همیشه از ما انتظار می‌رود به غریبه‌های پیرامونمان اطمینان‌خاطر بدهیم که آدمی عقلانی و قابل‌اعتماد هستیم و خطری برای نظم اجتماعی نداریم. بدین‌منظور، به هزارویک جور قانون نانوشته مقید هستیم که بسیاری از رفتارهای ما را شکل می‌دهند: فاصله‌ای که با دیگران حفظ می‌کنیم، نوع گرداندن چشم‌هایمان، نوع حرکت‌کردنمان. این قوانین پیچیده کمک می‌کنند خودمان و دیگران را درک کنیم. اگر یکی از این قوانین را زیر پا بگذاریم، «پایگاه مشترک درک متقابل» را به خطر می‌اندازیم.

وقتی زمین می‌خوریم، به شیوۀ مقبول رفتار نکرده‌ایم و بنابراین خطر به حساب می‌آییم. دیگران شاید با خود فکر کنند «یعنی طرف ‌کنترل‌ناپذیر و خطرناک است؟». ترس از مجازات اجتماعی (از نگاهی چپ‌چپ گرفته تا طرد علنی) ما را به رفتارهایی وامی‌دارد که گافمن اسمشان را «جبران‌کاری»1 گذاشته است، تلاش برای اینکه نشان دهیم مشکلی برای دیگران درست نمی‌کنیم.

نگاه به زمین نشان‌دهندۀ این است که آن حرکت عجیب را به انتخاب خودمان انجام نداده‌ایم، بلکه مانعی غیرمنتظره سر راهمان قرار گرفته است. لبخندزدن نشان می‌دهد این اتفاق را «موضوعی خنده‌دار و نامعمول» می‌بینیم. بدوبیراه‌گفتن هم نشان می‌دهد که، چون از زبان استفاده می‌کنیم، مشاعرمان صحیح و سالم است و افتادنمان اختلال کوتاهی در یک زندگی عادی بوده است. با انجام این «نمایش عادی‌بودن»، خودمان را دوباره در جمع خودی‌ها جا می‌دهیم و نظم مجدداً برقرار می‌شود.

گافمن دریافته که چنین رفتارهایی حاصل اضطراب‌های نامتعارف، معذب‌بودنِ زیاد یا بی‌دست‌وپایی نیست -هرچند شاید این‌طور به نظر بیاید- بلکه واکنش‌های معقول افرادی است که با پیچیدگی‌های دنیای اجتماعی سازگار شده‌اند.

«جامعه‌شناسی خُرد» 2 گافمن نشان می‌دهد که حتی جزئی‌ترین مراودات اجتماعی هم موضوعیت نظری زیادی دارند. هر مواجهه‌ای بر اساس قواعد اجتماعی و جایگاه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد؛ «چه با غریبه‌ها مراوده داشته باشیم و چه با آشنایان، درمی‌یابیم که ید طولای جامعه به دل رابطۀ ما نفوذ کرده است». چنین مراوداتی به هویت ما، رابطه‌مان با دیگران و ساختارهای اجتماعی، که گاهی عمیقاً ظالمانه هستند، بهره می‌رسانند. گافمن معتقد بود ارتباطات صحن دادگاه، سنا یا تالار معاملات را باید کنار بگذاریم، در مراودات پیش‌پاافتادۀ زندگی روزمره است که «بیشترِ کارهای دنیا انجام می‌شود».

اروینگ گافمن سال ۱۹۲۲ در آلبرتای کانادا به دنیا آمد. والدینش مهاجرانِ یهودی اوکراینی بودند. او پس از پایان دورۀ کارشناسی در دانشگاه تورنتو، تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه شیکاگو در حوزۀ جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی آغاز کرد. برای کارهای میدانی‌اش به بالتاساوند رفت، روستایی در آست در جزایر شتلند اسکاتلند. در آنجا دیدِ منحصربه‌فردی نسبت به قوم‌نگاری پیدا کرد. رساله‌ای که نتیجۀ این کارهای میدانی بود، با عنوان «کردار ارتباط در یک اجتماع جزیره‌نشین» (۱۹۵۳)، روش‌ها و چشم‌انداز بدیعی را به نمایش گذاشت که بعدها گافمن را مشهور کرد.

او تحقیقات خود را پژوهشی «در یک اجتماع» معرفی می‌کرد، نه پژوهشی «دربارۀ یک اجتماع». به اعتقاد او، برای درک جهان اجتماعی، صرفاً مشاهده‌کردنش کافی نیست، باید واردش شد، باید مشاهده‌گری مشارکت‌کننده بود. باید آن‌قدر وارد بطن اجتماع شوید که «فراموش کنید جامعه‌شناس هستید». بدین‌ترتیب از دسامبر ۱۹۵۱ تا مۀ ۱۹۵۹ عضو اجتماع بالتاساوند بود، در مزایده‌ها، عروسی‌ها، خاکسپاری‌ها و کنسرت‌ها شرکت می‌کرد؛ با محلی‌ها بیلیارد و پاسور بازی می‌کرد؛ در هتلِ آن منطقه شام می‌خورد و کار می‌کرد (ظرف می‌شست). این رویکرد که بر پایۀ غرقگی بود به خط مشی او تبدیل شد؛ بعدها هم در تحقیقات معروفش به‌صورت ناشناس در یک بیمارستان روانی کار کرد تا قواعد اجتماعی آنجا را مطالعه کند.

گافمن با این روش‌شناسی در پی شیوۀ تحقیقاتی تازه‌ای بود. جامعه‌شناسان برجستۀ آن روزگار همچون تالکوت پارسونز به ساختارهای اجتماعی کلان همچون اقتصادها، ادیان و نهادهای سیاسی علاقه‌مند بودند. گافمن این جامعه‌شناسی کلان را کنار گذاشت و به تحلیل مراودات جزئی و رودررو پرداخت. مثلاً بررسی کرد که محلی‌های بالتاساوند هنگام دیدنِ یکدیگر در خیابان چگونه خوش‌وبش می‌کنند، چگونه بسته به اینکه میان مشتریان یا همکاران باشند رفتارشان را تغییر می‌دهند و اینکه هنگام گاف‌های اجتماعی همچون تشخیص اشتباهِ نام کسی چه کار می‌کنند.

در رسالۀ دکتری گافمن می‌توان طلیعۀ مشهورترین انگاره‌اش را دید: اینکه مراودات اجتماعی مشمول هنجارها و انتظارات پیچیده‌ای هستند که خودِ گافمن اسمش را «نظم مراودات» می‌گذاشت. اعتقاد داشت باید این نظم مراودات را درک کنیم تا بفهمیم انسان‌ها چگونه هویت‌های فردی و گروهی شکل می‌دهند، روابط چگونه شکل می‌گیرند و پیش می‌روند و نظام‌های طرد و ستم چگونه به وجود می‌آیند.

گافمن در کتاب نمود خود در زندگی روزمره(۱۹۵۶) 3، که چه‌بسا مشهورترین اثرش باشد، روشی برای تحلیل نمایشیِ مراودات ساخته و پرداخته کرد که مبنای آن جمله‌ای از شکسپیر بود که می‌گوید «تمام دنیا صحنۀ نمایش است». همان‌طور که بازیگر روی صحنه و در پشت صحنه رفتارهای متفاوتی دارد، هریک از ما نیز رفتارمان را بسته به شرایط تغییر می‌دهیم. وقتی در حضور دیگرانیم، می‌کوشیم خود را دارای نقش اجتماعی خاصی نشان دهیم، کارمند، کارفرما، معلم، دانش‌آموز، همسایه. با بدن و سخنمان اطلاعات راهبردی خاصی عرضه می‌کنیم. گافمن این را «جلوی صحنه» می‌نامید.

وقتی از این محیط‌های اجتماعی خارج می‌شویم، رخت نمایش از تن برمی‌کَنیم و به «پشت صحنه» می‌رویم. پشت صحنه معمولاً حائلی میان ما و ادراک دیگران است؛ وقتی می‌رویم به پشت صحنۀ تئاتر، به آشپزخانۀ پشت رستوران یا به دستشویی خانه‌ای که در آن ضیافت شام به‌راه است، از چشم دیگران پنهان می‌شویم و دیگر نیاز نیست مراقب تصویری باشیم که از خود نشان می‌دهیم. گاهی مرز میان پشت صحنه و جلوی صحنه چندان مشخص نیست؛ ممکن است ما را بدون رختِ نمایش گیر بیاورند یا بدگویی‌هایمان دربارۀ فلان همکار را بشنوند. این امر موجب شرمساری شدیدی می‌شود، چون هویتی که سعی می‌کنیم در جلوی صحنه به نمایش بگذاریم تخریب می‌شود.

گاهی از استعارۀ نمایشیِ گافمن برداشت‌های اشتباهی می‌شود. او چنین ادعایی نداشت که همۀ ما شیادیم و مدام می‌کوشیم تصویری غیرواقعی از خود عرضه کنیم. بلکه می‌گفت عضویت در جامعه نیازمند تلاش مداوم است، باید همیشه مراقب باشیم چه تصویری از خود نشان می‌دهیم، باید با سرنخ‌ها و حرکات و سکنات ظریفْ خودمان را برای دیگران قابل‌فهم کنیم. همان‌طور که شخصیت‌های نمایشنامه حاصل تلاش بازیگران هستند، هویت افراد هم نتیجۀ پروژۀ خلاقانۀ مستمری است که برای مخاطب و با مخاطب اجرا می‌شود.

امروزه که اینفلوئنسرهای شبکه‌های اجتماعی هویت‌سازی و هویت‌آرایی را به نوعی هنر تبدیل کرده‌اند، این نظریات همچنان موضوعیت دارد. استعارۀ تئاتری گافمن در انگارۀ امروزیِ «جنسیت به‌مثابۀ اجرا» نیز انعکاس یافته است، نظریه‌ای که جودیت باتلر در آشفتگی جنسیتی(۱۹۹۰) 4و آثار دیگر مطرح می‌کند. گافمن، خیلی جلوتر از زمانۀ خود، پی برد که هویت نه‌فقط از طریق سخنان، که از طریق بدن نیز برساخته می‌شود. ما هویت خود را فقط با کلام ابراز نمی‌کنیم، بلکه نحوۀ حرکت و پوشش یا به تعبیر گافمن «گویش بدن» 5 ما نیز ابرازکنندۀ هویتمان است.

گافمن در مدتی که در آنست بود دریافت که وقتی محلی‌ها می‌خواهند با همدیگر مخالفت کنند، رک و پوست‌کنده گزارۀ طرف مقابل را رد نمی‌کنند، بلکه با عباراتی همچون «حرفت یک مشکلی دارد» تا حدی سخن خود را تلطیف می‌کنند. او در یکی از جستارهای بعدی‌اش به نام «درباب آبروداری»(۱۹۵۵) 6این مانورهای اجتماعی مبادی آداب را نوعی «آبروداری» خواند، یعنی تلاش برای حفظ آبروی دیگران. گافمن، با بهره‌گیری از انگاره‌هایی دربارۀ جامعۀ چین، «آبرو» را «ارزش اجتماعی مثبتی» خواند که فرد طی مراودات اجتماعی برای خود می‌سازد و مالکش می‌شود.

ما معمولاً زحمت زیادی می‌کشیم تا «آبروی» دیگران را نریزیم. مثلاً اگر کمکی از کسی بخواهیم، برای اینکه نشان دهیم به استقلالش احترام می‌گذاریم قبل از درخواستمان می‌گوییم «برایت مقدور هست …»، «ممنون می‌شوم اگر …»، «شرمنده که زحمتت می‌دهم، ولی …». همۀ بریتانیایی‌ها با این حرکتِ حینِ مکالمه آشنا هستند که فردی در حالت نشسته کف دو دستش را روی ران‌های خود می‌کوبد و آهسته بلند می‌شود، معمولاً ضمن این حرکتْ کلمۀ «بسیار خب» را نیز به زبان می‌آورد. وقتی می‌شود این حرکت ساده را انجام بدهیم، چرا با جمله‌ای مثل «خب دیگر بس است، می‌خواهم بروم» آبروی میزبانمان را بریزیم.

همچنین وقتی فردی در خطر ازدست‌دادن آبرویش قرار می‌گیرد، فوراً واکنش نشان می‌دهیم. اگر کسی بیفتد یا در حالتی ناشایست چشممان به او بیفتد، روی برمی‌گردانیم. اگر به کسی بربخورد، ممکن است (در صورتی که تقصیرکار باشیم) عذرخواهی کنیم، از او تعریف و تمجید کنیم، هدیه‌ای بدهیم یا دعوتش کنیم. وسوسه‌انگیز است فکر کنیم که هدف اصلیِ گفت‌وگو تبادل اطلاعات است. درواقع این فرض همچنان در بخش زیادی از فلسفۀ زبان معاصر هم وجود دارد. گافمن نشان می‌دهد که گفت‌وگو چیزی بسیار فراتر از این حرف‌هاست و گاهی همان‌قدر که به بیان اطلاعات و نظرات مربوط است، حفظ هویت یکدیگر را نیز شامل می‌شود.

نظم مراودات، علاوه بر گفت‌وگوهایمان، در عرصه‌های دیگری نیز برپاست. گافمن اعتقاد داشت ما وقتی حتی صرفاً کنار غریبه‌ها حضور داریم مقید به قوانینی نانوشته‌ایم. رفتارتان را در آن لحظه‌ای در نظر بگیرید که در قطار کنار غریبه‌ای می‌نشینید یا در خیابان از کنار کسی رد می‌شوید که تا حالا ندیده‌اید. احتمالاً لحظه‌ای به او نگاه کنید، لحظه‌ای بسیار کوتاه، سپس نگاهتان را به‌صورت کاملاً واضح برگردانید، مثل ماشینی که نورپایین می‌زند. با این رویه، که «جزئی‌ترین مناسک بین‌فردی» است، طبق چیزی رفتار کرده‌اید که گافمن اسمش را «هنجار بی‌توجهی مدنی» 7 می‌گذارد: با ظرافت، حضور دیگری را به رسمیت می‌شناسید و درعین‌حال نشان می‌دهید که «قصدی ناشایست ندارید و انتظار چنین قصدی را هم از سوی دیگری ندارید».

به باور گافمن، اگر دوستتان را در مکانی عمومی ببینید حتماً واکنش نشان می‌دهید، مگر اینکه دلیلی داشته باشید که با او مراوده نکنید. احتمالاً خود را موظف به دست‌تکان‌دادن، سرتکان‌دادن یا لبخندزدن بدانید. اما وقتی با غریبه‌ای مواجه می‌شوید، انتظار پیش‌فرض این است که به او بی‌توجهی کنید، بی‌توجهیِ تقریباً کامل. گاهی این کار سخت است؛ گافمن با آن زبان پرطمطراق همیشگی‌اش می‌نویسد «یکی از قواعد جامعۀ ما» این است که عموماً «وقتی بدن‌ها برهنه باشند، نگاه‌ها پوشیده‌اند».

البته هنجار بی‌توجهی مدنی استثنائاتی هم دارد. برخی «افراد گشوده» مشمول آن نیستند؛ مثلاً افراد خیلی سالمند و خیلی کم‌سن‌وسال، پلیس‌ها، افراد سگ‌دار و بچه‌دارها طوری‌اند که می‌توان به آن‌ها نیم‌توجهی نشان داد. مشکلی ندارد به کودکی غریبه در قطار لبخند بزنید، اما لبخندزدن به مرد غریبۀ میان‌سال شاید دردسرساز باشد.

گرچه خودِ گافمن چندان وارد سازوکارِ بی‌توجهی مدنی نشد، روشن است که سلسله‌مراتب اجتماعی، دست‌کم تا حدی، مشخص می‌کند چه کسی می‌تواند به چه کسی توجه نشان دهد و چه‌کسی توجه‌پذیر به حساب می‌آید. کارول بروکس گاردنر، شاگرد گافمن، تحلیل او از فضای عمومی را برای بررسی آزار کلامی در خیابان به کار بست: آن‌طور که گاردنر متوجه شده بود، آزاردهندگان خیابانی معمولاً زنان تنها را افرادی گشوده می‌دانند، طوری که به هنجارهای جنسیتیِ ظالمانه دامن می‌زند.

گرچه گافمن دوست داشت چراغ‌قوۀ جامعه‌شناختی‌اش را بر شبکۀ درهم‌تنیدۀ هنجارهای اجتماعی بتاباند، در خودِ هنجارها ارزشی ذاتی نمی‌دید. اتفاقاً خیلی اوقات به‌شدت به قابلیت طردکنندگی‌شان انتقاد می‌کرد. او در کتاب‌هایی همچون آسایشگاه‌ها (۱۹۶۱)8، داغ ننگ(۱۹۶۳) 9و مجموعه‌جستارهایی دربارۀ زندان‌ها و بیمارستان‌ها همدلی بسیار زیادی نسبت به مشکل «منحرفان» نشان می‌دهد، افرادی که بنا به دلایل روانی یا جسمی از نظم مراودات تبعیت نمی‌کنند یا نمی‌توانند تبعیت کنند و به همین دلیل از مشارکت در جامعه طرد می‌شوند.

در اواسط دهۀ ۱۹۵۰، گافمن به مدت ۱۲ ماه کارمند بیمارستان روانی سنت الیزابتس در واشینگتن دی‌سی شد تا «جهان اجتماعی بیماران آنجا» را درک کند، «طوری که خودشان این دنیا را در ساحت سوبژکتیو تجربه می‌کنند». او در یافته‌هایش تعارفی به خرج نمی‌دهد و چنین بیمارستان‌هایی را «انبارهایی بدون راه گریز که با تشکیلات روان‌پزشکی آراسته می‌شوند» توصیف می‌کند.

گافمن بیمارستان‌های روانی را، در کنار زندان‌ها، آسایشگاه‌های سالمندان، پادگان‌های نظامی، صومعه‌ها و مدارس شبانه‌روزی، «نهادهای تام‌وتمام» می‌خواند. منظور نهادهایی است که فرد در آن‌ها به‌کل از باقی دنیای اجتماعی گسسته می‌شود و به‌ناچار باید تمام روندهای پایۀ زندگی روزمره (کار، بازی، خواب) را در همان مکان انجام دهد، آن هم با دیگرانی که وضعیتشان شبیه خودش است و طبق برنامۀ زمانی‌ای که فردی صاحب‌اقتدار مشخص کرده است.

گافمن می‌گوید افراد به‌محض ورود به چنین نهادهایی معمولاً «مجموعه‌ای از تحقیرها، خفت‌ها، خاری‌ها و بی‌حرمتی‌ها به هویتشان را تحمل می‌کنند»، مثلاً در زندان یا بیمارستان، دارایی‌هایشان ضبط می‌شود، بدنشان برهنه و معاینه و شسته و گاهی اصلاح می‌شود و وسیلۀ ارتباطشان با آشنایان در دنیای بیرون از آن‌ها گرفته می‌شود.

به‌زعم گافمن، افراد طی این فرایند مجبور می‌شوند از «هویت مدنی» خود دست بشویند و هویت آسایشگاهی بهداشتی‌شده‌ای را بپذیرند. پس نافرمانی‌های کوچکی که از بیماران سر می‌زند، مثلاً نگه‌داشتن وسایل ممنوعه، سروصدا یا روابط جنسی، دیگر نشانۀ انحطاط اخلاقی نیست، بلکه تلاشی است برای چسبیدن به هویتی که نیروهای اطرافشان سخت برای حذفش در تلاش‌اند.

گافمن منتقد سرسخت چیزی بود که می‌توان اسمش را «مدل پزشکی» بیماری‌های روانی نامید، همین‌طور فرایندهایی که فرد را آسایشگاهی می‌کند. او اعتقاد داشت بسیاری از نشانه‌های مشکلات روانی درواقع «ناشایستگی‌های موقعیتی» هستند، یعنی عدم تبعیت از هنجارهای نظم مراودات.

گافمن می‌گوید آسایشگاهی‌کردن افرادی که چنین «ناشایستگی‌هایی» ازشان سر می‌زند باعث می‌شود بیشتر به چنین کارهایی روی بیاورند: «اگر تمام ابزارهای متعارف بروز خشم و بیگانگی را از انسان بگیرید و او را در جایی بگذارید که بهترین بهانه را برای چنین احساساتی به او می‌دهد، راهکار طبیعی‌اش این خواهد بود که به آنچه باقی مانده است چنگ بیندازد، به ناشایستگی‌های موقعیتی.

در اینجا گافمن چیزی را شناسایی کرده که ایان هکینگِ فیلسوف آن را «حلقۀ» اجتماعی می‌نامد: وقتی شخصی را عضو دستۀ اجتماعی خاصی (مثلاً بیمار ذهنی) بدانیم، کم‌کم ویژگی‌هایی در او شکل می‌گیرد که با چنین دسته‌ای جور درمی‌آید. بیمارستان روانی در ظاهر صرفاً واکنشی به بیماری روانی بود، اما درواقع تا حدی هم موجب آن می‌شد.

گافمن در کتاب داغ ننگ توجه خود را به فرایندهای بیگانگی اجتماعی در بیرون از آسایشگاه معطوف می‌دارد. از نظر او، ننگ «یک ویژگیِ به‌شدت بی‌اعتبارکننده» است که فرد را «لکه‌دار» یا «بی‌ارج» می‌کند و باعث می‌شود «شایستۀ مقبولیت اجتماعی کامل» نباشد. ننگ انواع مختلفی دارد: ننگ جسمی همچون ناتوانی؛ ننگ اخلاقی همچون عیب‌هایی که به شخصیت می‌بندند؛ و ننگ قبیله‌ای همچون عضویت در برخی نژادها، کشورها، ادیان یا طبقات.

گافمن صراحتاً بیان می‌کند که ننگ «فی‌نفسه نه اعتباربخش است، نه بی‌اعتبارکننده». بلکه جامعه مشخص می‌کند کدام ویژگی‌ها معمولی و طبیعی‌اند و کدام ویژگی‌ها چنین نیستند. او به‌خصوص در زمینۀ چالش‌های پیش روی افراد ننگ‌خورده و آنچه می‌توان اسمش را «سیاست تشخص» گذاشت زیرکی و تیزبینی به خرج می‌دهد: فرد ننگ‌خورده باید به این پرسش فکر کند که «نشان‌دادن یا نشان‌ندادن؛ گفتن یا نگفتن؛ بروزدادن یا بروزندادن؛ دروغ‌گفتن یا دروغ‌نگفتن؛ و در هریک از این موارد به چه‌کسی، چگونه، کِی و کجا». گافمن، در عبارتی دقیق که ویژگی نوشتار اوست، در توصیف نابینایانی که برای پنهان‌کردن چشمانشان عینک آفتابی می‌گذارند می‌گوید «حین پنهان‌کردن نابینایی‌شان نابینایی را افشا می‌کنند».

گافمن معتقد بود فرد ننگ‌خورده تا ابد «بیگانه‌ای میان دیگران» خواهد ماند. ادغام ظاهری‌اش در هر اجتماعی همیشه مشروط و متزلزل است و همواره ترس این را خواهد داشت که مبادا کسانی را که منت بر سرش گذاشته و در جمع خود راهش داده‌اند اذیت و ناراحت کند. از چنین فردی انتظار می‌رود اجتماع جدیدش را طوری بپذیرد که آن‌ها هرگز او را به همان شکل نخواهند پذیرفت. در بهترین حالت می‌تواند امید به «پذیرش ظاهری» داشته باشد که آن هم امکان «عادی‌بودن ظاهری» را به وجود می‌آورد.

گافمن در مراحل متأخر زندگی‌اش به مسئلۀ جنسیت توجه نشان داد. او، با همان توجه همیشگی‌اش به اینکه هویت برساخت اجتماعی است، این انگاره را رد می‌کرد که تفاوت‌های جسمی مبنای نابرابری اجتماعی مردان و زنان باشد و اعتقاد داشت تفاوت‌های جنسیتی از طریق نوعی «سیستم شناسایی» ایجاد می‌شوند که تعیین می‌کند مردم چه کارهایی کنند، با چه کسی مراوده داشته باشند، چه لباسی بپوشند و حتی از چه نوع توالتی استفاده کنند. گافمن می‌گوید «نمودهای فرودستی و فرادستی صرفاً الگو یا نماد یا تأییدِ مناسکیِ سلسله‌مراتب اجتماعی نیستند»، بلکه «خودِ این انتظارات به‌طرز قابل‌توجهی به سلسله‌مراتب سروشکل می‌دهند؛ هم سایه هستند و هم جوهره». جنسیت محصول رویه‌های اجتماعی مختلف است، نه سبب و توجیهشان.

گافمن هرگز نپذیرفت که «نظریه‌ای» دربارۀ دنیای اجتماعی عرضه کرده است. او در نطق آغاز ریاست خود بر انجمن جامعه‌شناسی آمریکا، که پس از مرگ زودهنگامش در سن شصت‌سالگی منتشر شد، می‌گوید صرفاً «درکی اجمالی» از ساختار مراودات اجتماعی عرضه کرده است. شاید به همین دلیل باشد که، با وجود آوازه‌اش، بسیاری از جامعه‌شناسان نسبت به کارهای او حسی دوگانه دارند و در فلسفه هم که ارتباط نزدیکی با جامعه‌شناسی دارد توجهی به او نمی‌شود.

سخت می‌توان تکلیف گافمن را روشن کرد. او اصولی بنیادین و تحلیل‌هایی همه‌جانبه از کلیت جهان ارائه نمی‌دهد. روش‌شناسی‌اش هم چندان روشن نیست؛ آن‌قدر از داده‌ها استفاده می‌کرد که نمی‌توان او را نظریه‌پرداز خواند، اما کارهایش هم آن‌قدر انتزاعی و نامنظم و ادبی است که نمی‌توان آن را ذیل قوم‌نگاری قرار داد. با تحلیل دیگران از کارهایش هم همراهی نمی‌کرد و این اوضاع را پیچیده‌تر می‌کرد.

اما امتناع گافمن از نظریه‌پردازیْ خودش به‌لحاظ نظری قابل‌توجه است. او نشان داد لازم نیست کسی حتماً نظریه‌ای عظیم از جهان ارائه کند تا درکمان از آن را افزایش دهد. اتفاقاً شاید هنوز وقت ارائۀ نظریات عظیم نرسیده باشد، چون پیچیدگیِ جزئی‌ترین پدیده‌ها (همچون زمین‌خوردن فردی در خیابان) را هم کامل درک نکرده‌ایم. گافمن معتقد بود حتی ارائۀ «یک تمایز مفهومی» هم که «طرح کلی داده‌هایمان را نظم می‌بخشد، روشن می‌سازد و لذت‌بخش می‌کند» ارزش زیادی دارد.

گافمن با شناسایی «نظم مراودات» وجهی از زندگی را روشن کرد که قبلاً از چشم بیشتر ما پنهان بود. او با تاختن به «گرایش تأثیرگذار انسان‌ها به مصون‌داشتن بخشی از جهان دربرابر جامعه‌شناسی» نشان داد که زندگی تا زیرترین لایه‌هایش هم اجتماعی است و هیچ‌یک از کارهایمان از حیطۀ تأثیر هنجارها و انتظارات اجتماعمان بیرون نیست.

شاید این نکته به نظرمان غم‌انگیز بیاید؛ یعنی دمی هم از توقعات و نظرات دیگران رها نمی‌شویم؟ اما در این میان می‌توان امید را هم یافت. آنچه شاید اسمش را بی‌دست‌وپاییِ شخصی بگذاریم درواقع بر سازگاری دقیق با هنجارهای اجتماعی گواه دارد. جوانبی از بدن، رفتار و ذهن ما که به گفتۀ دیگران نقص‌هایی ذاتی‌اند درواقع اهمیتی اخلاقی ندارند و این هم که نقص به حساب می‌آیند به دلیل هنجارهای اجتماعی دلبخواهی پیرامونِ «عادی‌بودن» است. وقتی بفهمیم این هنجارهای اجتماعی، به‌ویژه هنجارهای ظالمانه، چقدر مشروط و مصنوعی‌اند، آن‌وقت تازه می‌توانیم به تغییرشان همت بگماریم.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را لوسی مک‌دانلد نوشته و در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۲۴ با عنوان «The magic of the mundane» در وب‌سایت ایان منتشر شده است و برای نخستین‌بار با عنوان «جادوی پنهانِ اتفاقات پیش‌پاافتاده» در سی‌ویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ فرشته هدایتی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ شهریور ۱۴۰۳ با همان عنوان منتشر کرده است.

لوسی مک‌دانلد (Lucy McDonald) استاد فلسفۀ اخلاق در کینگز کالج لندن است. نوشته‌های او در نشریاتی چون Journal of Moral Philosophy و Australasian Journal of Philosophy منتشر می‌شوند.

پاورقی

  • 1
    Remedial work
  • 2
    microsociology
  • 3
    The Presentation of Self in Everyday Life
  • 4
    Gender Trouble
  • 5
    Body idiom
  • 6
    On Face-Work
  • 7
    norm of civil inattention
  • 8
    Asylums
  • 9
    Stigma

مرتبط

چرا شبکه‌های اجتماعی پر از عکس‌های برهنه شده است؟

چرا شبکه‌های اجتماعی پر از عکس‌های برهنه شده است؟

همه‌چیز در فضای آنلاین به‌شکل عجیب و غریبی جنسی شده است

چرا انسان‌ها عاشق حیوانات خانگی‌اند؟

چرا انسان‌ها عاشق حیوانات خانگی‌اند؟

اینکه چرا انسان‌ها به نگه‌داشتن حیوانات خانگی علاقه دارند پرسشی است که پاسخ‌دادن به آن اصلا ساده نیست

علم اقتصاد تغییر می‌کند، اما کتاب‌های «مبانی اقتصاد» ثابت می‌مانند

علم اقتصاد تغییر می‌کند، اما کتاب‌های «مبانی اقتصاد» ثابت می‌مانند

بسیاری از بحث‌هایی که در کلاس‌های مبانی اقتصاد طرح می‌شود کلیشه و تاریخ‌مصرف‌گذشته است

همه به اینفلوئنسر سفر تبدیل شده‌اند

همه به اینفلوئنسر سفر تبدیل شده‌اند

سفرهای اینستاگرامی پر از پژواک‌های استعماری‌اند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0