چرا لباس زنان اینقدر برای امپراتوریها اهمیت دارد؟
میسیونرهای انگلیسی از لباسِ هندیِ ساری تنفر داشتند، و حالا هم فمینیستهای آمریکایی بُرقع را تحریم میکنند. چرا لباس زنان و نجات زنان بومی اینقدر برای امپراتوریها اهمیت دارد؟ از زمان کمپانی هند شرقی تاکنون خیلی چیزها عوض شده است، اما همچنان نمایندگان کشورهای فاتح خیرخواهانه در این کشورها جا خوش کردهاند.
نویسندۀ کتاب The Upstairs Wifeکه در فهرست ۱۰ کتاب برتر غیرداستانیِ نشریۀ نیوزویک قرار گرفته است
29 دقیقه
ایان — در سال ۱۸۲۰ و در شهر بنارس هند بود که اسمیت، میسیونر باپتیست انگلیسی، کمک کرد تا زنی هندی از مراسم ساتی نجات یابد؛ مراسمی که در آن زنی را که شوهرش فوت کرده است میسوزانند. اسمیت صحنه را چنین توصیف میکند: «همین که شعلههای آتش به زن رسید، از بالای تپۀ هیزم به پایین پرید. بلافاصله برهمنها او را گرفتند تا بار دیگر او را طعمۀ آتش کنند: زن فریاد کشید که «مرا نکُشید، من نمیخواهم در آتش بسوزم!» همین که افسران کمپانی هند شرقی در محل حاضر شدند، او را نجات دادند و صحیح و سالم به خانهاش بردند». مجلهای در لندن، در ذیل عنوان «زنی از خطر نجات یافت»، از تلاشهای قهرمانانۀ کمپانی هند شرقی انگلیس در نجات یک زن گزارشی مفصل ارایه کرد. در قرن نوزدهم، تنها تصویر و شناختی که از هند در میان کشورهای اروپایی وجود داشت احتمالاً همین مراسم ساتی بود.
روایتی که آقای اسمیت از مردان دلیر انگلیسی در سال ۱۸۲۰ ارایه میدهد، مشتی از خروار گزارشی است که اخیراً راجع به نجات زنها وجود دارد؛ زنهایی که بنا بوده با همان تل هیزمی بسوزند که جسد همسرانشان را میسوزانده است. کمپانی هند شرقی درواقع تبدیل به قدرت اجرایی و دولتی در هند شده بود. حضور این کمپانی در هند، هم جنبۀ تجاری داشت و هم جنبۀ حکومتی؛ از جنبۀ تجاری، هیچ علاقهای به مسائل فرهنگی نشان نمیداد و از جنبۀ حکومتی درصدد بود رسومات محلی بربرمآب را ریشهکن کند.
بهتازگی این زنان افغان هستند که برای نجات خود به امپراتوری انگیس ـ آمریکا نیاز دارند. در سال ۲۰۰۲، ائتلاف انجمنهای زنان غربی نامهای سرگشاده به جرج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا فرستادند. در این نامه از بوش درخواست کرده بودند که «اقدامی عاجل در جهت نجات جان زنان افغان و همچنین تأمین آیندۀ آنها صورت گیرد». در میان امضاهایی که در پای این نامه وجود داشت، نام النور اسمیل، رئیس بنیاد فمینیستمجوریتی۱ در ویرجینیا، بههمراه نامهای فمینیستهای برجستهای همچون گلوریا استاینم، ایو انسلر، مریل استریپ و سوزان ساراندن به چشم میخورد. آنها در این نامه اشاره کردند که زنان آمریکا از جنگ حمایت میکنند؛ چرا که جنگ «زنان افغان را از سوءاستفاده و تعدی و ظلم رها خواهد کرد».
در جولای سال ۲۰۰۴ میلادی، یعنی سه سال پس حمله به افغانستان، جرج بوش چنین آواز پیروزی سر داد: «سه سال پیش، کوچکترین جلوههای شادمانی و سرور در افغانستان، غیرقانونی و ممنوع بودند. اما امروز ما شاهد تولد دوبارۀ فرهنگ سرزنده و شاداب افغانستان هستیم». بهتازگی در مارس سال ۲۰۱۵، نشریۀ نیویورکتایمز در ذیل عنوان «خط دفاعی سست و شکننده در برابر قتلهای ناموسی» به توضیح و تفسیر این پیروزی پرداخت. آلیسا روبین، خبرنگار بخش خارجی این نشریه، در گزارش خود چنین نوشت: «فهیمه… یکی از خوششانسترینها بود… چرا که توانست خود را به یکی از سرپناههای اضطراری زنان برساند». جنگی که در افغانستان به رهبری آمریکا شکل گرفت، شاهد ساخت «حدود ۲۰ سرپناه زنان۲ بوده است که تقریباً تمام آنها را خیّرین غربی ساختهاند». روبین در ادامۀ گزارش خود چنین مینویسد: «این سرپناهها… یک از موفقترین – والبته بحثبرانگیزترین – میراثهایی است که حضور کشورهای غربی در افغانستان با خود بههمراه داشته است. و این مسئله نشان میدهد که زنان در افغانستان در برابر خانوادههایشان نیاز به حفاظت دارند و همچنین نشان میدهد که آنها میتوانند خودشان سرنوشتشان را تعیین کنند».
پایان دادن به مراسم ساتی یا بهقولی مراسم قربانیکردن زن بیوه در هندِ قرن نوزدهم و ساختن سرپناه زنان برای محاظت از آنها در برابر قتلهای ناموسی در افغانستانِ قرن بیستویکم، هر دو مبارزاتی هستند که ابتدا و انتهای دو قرن مبارزۀ آمریکاییهایی و انگلیسیها و ایستادگیشان در برابر رسومات هولناک محلی را نشان میدهد. خاطرات میسیونر بریتانیایی در قرن نوزدهم و نشریۀ نیویورکتایمز در قرن بیستویکم، هر دو گزارشهای اضطراری از وضعیت انگلیسیها و آمریکاییها هستند؛ و از آنها بهعنوان «خط دفاعی سست و شکننده» در حفاظت از زنان محلی آسیبپذیر یاد میکنند.
درحقیقت، اکنون که بیش از یکدهه از جشن آزادی زنان افغانستان توسط جرج بوش و همچنین یکدهه از تقاضای فمینیستهای آمریکایی برای ادامۀ این جنگ دلیرانه میگذرد، زنان افغان چیزی به نام آزادی بهدست نیاوردهاند. در بین سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳، خشونت علیه زنان افغان ۲۵ درصد افزایش داشته است. سازمانهای آمریکایی که صدها میلیون دلار برای زنان افغان در اختیارشان قرار گرفته بود، نمیتوانند بگویند که برای تقویت و قدرتمند ساختن این زنان چه قدمهایی برداشتهاند. از زمان کمپانی هند شرقی تا همین ائتلاف اخیر جرج بوش و «فمینیستمجوریتی» خیلی چیزها عوض شده است، اما نه همهچیز: نمایندگی کشورهای فاتح، یعنی نمایندگان آمریکا و انگلیس، بهعنوان عملی خیرخواهانه و نیکوکارانه هنوز در این کشورها جا خوش کردهاند.
خوب پس چرا توجه خاصی نسبت به نجات زنان بومی وجود دارد؟
آیا زنان، آزادیشان، لباسشان و ازدواجشان جادۀ برقراری هژمونی را هموار میکنند؟ آیا آنها و مسائل مربوط به آنها، روشی برای خوب جلوهدادن مهاجمان خارجی هستند؟ قانعکنندهترین دلیل برای طرح این سؤال این است که چنین تصور میشود که فمینیسم در خطۀ جنوب آسیا و افغانستان با استعمار و امپریالیسم همدست و همکاسه است و این همدستی خیالی و موهومْ وجهۀ فمینیسم را در این مناطق لکهدار کرده است. اگر در اینجا دو نکته را روشن کنیم، قدمی خواهد بود در این جهت که بار همدستی با امپریالیسم از دوش فمینیسم در افغانستان برداشته شود؛ نکتۀ اول اینکه چگونه جنبههای مختلف زندگی زنان (لباسشان و ازدواجشان) در خدمت پروژههای امپریالیستی سلطه قرار گرفته است؛ پروژههایی که مجریان آن آمریکا و انگلیس بودهاند و نکتۀ دوم اینکه این پروژهها چه میزان، ولو اندک، مربوط به خود زنان میشدند.
در اواخر دهۀ ۱۸۷۰ میلادی، آنت اَکروید، زن مجرد انگلیسی که تعهد پدر مسیحی و موحدش نسبت به امر آموزش را به ارث برده بود، راهیِ کلکته شد تا مدرسهای برای دختران هندو ایجاد کند. بهواسطۀ مطبوعات بریتانیایی، همگان میدانستند که زنان هندی در وضعیتی نکبتبار زندگی میکنند. اما نخستین چیزی که اکروید را بهمحض ورود به خاک هندوستان متعجب ساخت، نژادپرستی بریتانیاییها بود. زنی به او گفته بود: «بگذار در بالکن بنشینیم و بومیان جیبهایمان را پر کنند». اکروید از حرفهای دوستش بریتس چنین نتیجه میگیرد: «چگونه این روحهای زنانه و دوستداشتنی، که شفقت و مهربانیشان لطیف و حساس است، میتوانند اینقدر فقیر و بیچیز باشند؛ آنها فقط در انسانیت فقیر نیستند، بلکه در ادب و نزاکت و همچنین در توجه به احساس دیگران تهیدست هستند. این چیزی نیست که من بتوانم خودم را گول بزنم و وانمود کنم که قادرم راهحلی برایش بیابم».
اما چیز دیگری که حساسیت اکروید را جریحهدار کرد و باعث دلخوری او شد، لباس زنان بنگالی بود. به تصور او زنان بنگالی در لباسهای ساری نیمهبرهنه بودند: او معتقد بود که این لباس بسیار زننده و جلوهفروشانه است. او تصوراتش را چنین به رشتۀ تحریر در میآورد: «باید تغییری اساسی در مورد پاجامهها یا لباسهای پایینتنۀ این زنان صورت گیرد. آنها نمیتوانند با این لباسها در انظار حاضر شوند». زنان مرفه و ثروتمند بنگالی در نظرِ اکروید، زنانی «وحشی هستند که بویی از هویت و شرم و حیا نبردهاند»، آن هم با آن طرز نشستن و لباس پوشیدن، «لباسهای ابریشمی قرمز، نه کفشی و جورابی که عریانی پا را بپوشاند».
لباس زنان هندی، به دغدغۀ اصلی و همیشگی میسیونرهای انگلیسی تبدیل شده بود؛ میسیونرهایی که در سرتاسر هندِ قرن نوزدهم یافت میشدند. میسیونرها و ایادی استعمار در ایالت کرالای هند، این حقیقت را که زنان هندی سینههایشان را نمیپوشانند، به پای هرزگی و بیبندوباری آنها میگذاشتند. حتی یکی از کسانی که در اوایل قرن نوزدهم این ماجرا را به چشم میبیند، چنین نتیجه میگیرد که: «مطلقاً هیچ وفاداریای بین زن و شوهر وجود ندارد».
میسیونرهای پروتستان و مقامات اجرایی نظام استعمار، با تشریک مساعی توانستند زنان طبقۀ نادار۳ را وادارکنند تا لباسهای پوشیدهتری بپوشند. برای مقامات انگلیسی بسیار اهمیت داشت که زنان بومیای که به مسیحیت گرویده بودند، حتماً سینههایشان را بپوشانند.
ساختار فرهنگی در هند، ساختاری سلسلهمراتبی و بسیار پیچیده است. در این ساختار، اینکه زن چه لباسی میپوشد یا اینکه آن لباس را در چه زمان و موقعیتی میپوشد، اغلب نشاندهندۀ شخصیت و هویت زن است. لباس زنان همچنین میتواند نشان از پایگاه دینی آنان داشته باشد، چنانکه در مورد فرهنگ نادار هم که بدان اشاره شد، روسریها و شالهای بلند و همچنین پوشاندن سینه حکایت از این مسئله داشت. در سال ۱۸۱۳، کلنل جان مونرو، نخستوزیر انگلیسیِ سلنت تراونکور در هند، فرمانی را که زنان نادار را مجبور میکرد سینههای خود را با روسری بپوشانند، لغو کرد. درعوض، زنانِ میسیونر انگلیسی برای زنان هندی کُت درست میکردند، اما زنان هندی زیاد از این کتها استقبال نکردند. زنان نادار ترجیح میدادند که خود را با نوع خاصی از روسری و شال بپوشانند. این شال یا روسری خاص، به زنان طبقۀ مرفه هندی تعلق داشت و استفادۀ زنان نادار از این نوعِ روسری مناقشات دیگری را برانگیخت. دولت استعماری، که در این مسئله شکست خورده بود، دستور دیگری صادر کرد. در این دستور، از زنان نادار خواسته بودند که کتهای انگلیسی را به تن کنند؛ چیزی که زنان نادار از آن نفرت داشتند، ضمناً این دستورْ پوشیدن روسری را ممنوع کرده بود؛ همان روسریهایی که دولت استعماری، پیش از این، زنان نادار را برای پوشیدنشان بهشدت تشویق کرده بود.
تا زمان استقلال هند، یعنی سال ۱۹۴۷، دولت استعمار توانست موفقیتهایی را در زمینۀ تغییر شیوۀ لباس پوشیدن زنان بهدست آورد. این موفقیت راجع به آن دسته از زنان هندی که خیلی دوست داشتند «متمدن» بهنظر برسند چشمگیرتر بود. این زنان خیلی دلشان میخواست که شبیه به زنان انگلیسی بهنظر برسند و اینچنین بود که لباس هندیِ ساری (که محرک جنسی بود) جای خود را به بلوزهای آستینبلند و شلیته داد. زنان هندی در چنین لباسهایی نمایانگر بهرسمیتشناختن آشکار حکومت استعماری انگلستان بودند؛ حکومتی که در آنِ واحد هم سمبلیک بود و هم در حوزۀ خصوصی اقتدار داشت و هم در حوزۀ عمومی.
همین جنگ اخیر در افغانستان هم، که آمریکا سردمدارِ آن است، توجه خاصی را معطوف به تنپوش زنان جنوب آسیا کرده است. کارلین مالنی، نمایندۀ دموکراتِ کنگرۀ آمریکا از ایالت نیویورک، راجع به مسئلۀ پوشش زنان جنوب آسیا حرکتی مبالغهآمیز کرد؛ مالنی در ۱۶ اکتبر ۲۰۰۱ درحالیکه بُرقعی آبیرنگ بر تن داشت، در جایگاه سخنرانیِ مجلس نمایندگان آمریکا قرار گرفت. مالنی وضع خود را در برقع چنین شرح میدهد: «بهسختی میتوان نفس کشید و علیالخصوص بهسختی میتوان چیزی را به کسی داد؛ جلوی چشم یک پارچۀ توری قرار دارد و مثل این است که در برابرتان ۱۵ تا پنجرۀ توریدار قرار داده باشند. این خیلی تحقیرآمیز است. مثل این میماند که شما هیچ هویتی ندارید». مالنی در آن روز برقع پوشید تا توجهات را بهسوی مسئلهای مهم جلب کند؛ این که «ما [آمریکاییها] چارهای نداریم جز اینکه وارد جنگ شویم و این تنها گزینۀ پیشِ روی ماست».
برقع آبیرنگ، برای بیش از یکدهه، نماد سرکوب و ظلم به زنان در افغانستان بود. مقاومت زنان در برابر برقع آبیرنگ غالباً تمجید و تحسین رسانههای آمریکایی را بههمراه میآورد و هر آنکه در برابر این لباس به مقاومت برمیخواست، خودبهخود به او لقب قهرمان میدادند. در ماه میِ سال ۲۰۱۵ بود که نشریۀ نیویورکتایمز سرگذشتی از مالینا سلیمان، هنرمند افغان، منتشرکرد. سلیمان هنرمندی است که در عرصۀ هنرِ گرافیتی فعالیت میکند. نیویورکتایمز در تیتر خود مالینا سلیمان را فردی توصیف میکند که «زندگیاش را برای مخالفت با برقع در حکومت طالبان به خطر میاندازد»، حال آنکه دیگرجزئیات زندگی او را، بهعنوان یک زن افغان، مسائلی صرفاً فرعی و اضافی تلقی میکند.
برخی دولتهای غربی استفاده از برقع را ممنوع اعلام کردهاند. در ماه میِ سال ۲۰۱۵، یعنی دو روز بعد از آنکه گزارش مربوط به مالینا سلیمان منتشر شد، پارلمان هلند پوشیدن برقع در مکانهای عمومی را ممنوع اعلام کرد. مارک روته، نخستوزیر هلند بیانیهای صادر کرد که در آن میگفت: «این ممنوعیت بهخاطر امنیت صورت گرفت». یکسال پیش از این، یعنی در جولای سال ۲۰۱۴ بود که زنی مسلمان بهخاطر ممنوعیت برقع در فرانسه، از دولت این کشور به دادگاه حقوق بشر اروپا شکایت کرد. این زن معتقد بود که این ممنوعیت آزادی انتخاب او را نقض میکند و زیرپا میگذارد. اما دادگاه حقوق بشر اروپا دعوی این زن مسلمان را رد کرد و تصمیم فرانسه مبنیبر ممنوعیت برقع را مورد حمایت قرار داد.
هدف فمینیستهای غربی این است که به این مسئله یک عمق اگزیستانسیالیستی ببخشند و در ظاهر، آن را مسئلهای درست و اصیل نشان دهند. اینجاست که روبین بار دیگر وارد عمل میشود، اینبار در ماه میِ سال ۲۰۱۱ برای نشریۀ نیویورکتایمز مینویسد و توضیح میدهد که پوشیدن برقع در افغانستان چه احساسی دارد: «وقتی روبند برقع را پایین کشیدم، احساس طردشدگی به من دست داد؛ احساسی شبیه این که من برای ظاهر شدن در انظار عمومی بهاندازۀ کافی خوب نیستم. جایگاه من در جامعه، جایگاهی فرودست بود و احساس میکردم که حس بیارادگی و تسلیم تمام وجودم را فراگرفته است. تنها چیزی که از من میخواستند سکوت بود».
وقتی ماجرا به برقع میرسد، آزادی زنان میشود پوشیدن آنچه که «امپراتوری» میخواهد. مفسران دیگری نظیر مورین دَود، راجع به اینکه بهانه و دستاویز این جنگ حمایت از حقوق زنان باشد، ابراز تردید کردند. دَود در مطلبی که برای نشریۀ نیویورکتایمز مینویسد، میگوید: «این جنگ هدیۀ و تحفۀ دولت به فمینیتستهای [آمریکایی] است؛ درواقع راهی سهل و ساده برای خشنودکردن آنها است. فمینیستهای آمریکایی از دست دولت عصبانی بودند؛ چرا که دولت بودجۀ گروهای بینالمللی تنظیم خانواده را، که از سقط جنین حمایت میکردند، قطع کرده بود». اما دَود صرفاً نسبت به استفاده از نیازها و ضرورتهای بهظاهر فمینیستی بهعنوان ابزاری برای بیان و ابراز تمایلات سلطهگرانه هشدار میدهد؛ تمایلاتی که بنیانهای امپراتوری را تقویت میکنند. دَود هم درحدِ همین هشداردادن متوقف میشود. او تواجهات را به انقیاد مداوم زنان سعودی معطوف میکند. رژیم سعودی، رژیمی است که ایالات متحده تمایلی برای انتقاد از اشتباهات و خطاهای آن ندارد؛ حال آنکه این رژیم همان اشتباهاتی را مرتکب میشود که آمریکا طالبان را بهخاطر آنها سرزنش میکند. درعوض ماجرا به سیاستی ختم میشود که بهنظر میرسد این سیاست از افزایش و گسترش انقیاد زنان در عربستان حمایت میکند: «میلیونها زن مسلمان هنوز مایملک بهحساب میآیند. بانوی اول آمریکا کمکم به این فکر بیفتد که کمپین خود را فراتر از مسئلۀ افغانستان ببرد». بنابراین، دغدغۀ خاطر دَود تنها این نیست که از اهداف و آرمانهای زنان درجهت بهانهتراشی برای آغاز جنگ بهطرز حیلهگرانهای سوءاستفاده میکنند، بلکه دغدغۀ او استفاده وسیعتر از این آرمانها است، درحالیکه بهصورت بیشرمانهای این آرمانها را تحتتأثیر قرار میدهند، آن هم با این نظر که هرآنچه غرب میاندیشد، برای دیگران بهتر است.
رفتار و لباس زنان تبدیل به سمبلی قدرتمند و احساسی شده است که وقتی آن را میشنویم، تمام اشکالات و جنبههای بدِ فرهنگ بومی و تمام آنچه که امپراتوری باید آن را اصلاح کند، به یکباره به ذهن متبادر میکند؛ حال میخواهد پوشاندن سینۀ زنان در مناطق جنوبی هند باشد یا پوشیدن برقع در افغانستان. اهمیت پوشاندن یا نپوشاندن سینۀ زنان فراتر از تصور مقامات حکومت امپریالیستی بریتانیا بود و ریشۀ آن در فرهنگ هندی بسیار عمیق بود. برقع نیز همچون مسئلۀ موجود در هند، درواقع، مدتها پیش از آنکه طالبان وجود داشته باشد، جزء لاینفک زندگی زنان افغان بوده است. فعالان حقوق زنان در افغانستان، توجه دائمی غرب به برقع را مورد انتقاد قرار دادهاند. جمعیت زنان انقلابی افغانستان، در سال ۲۰۰۱، اعلام کرد که پایان اجباری بودن برقع «بههیچوجه نشان از حقوق زنان و آزادی آنها در افغانستان ندارد». بههرحال در غرب، تفکرات زنان افغان در مورد زندگیشان نسبت برقع از اهمیت کمتری برخوردار است؛ چه آنکه برقع توجیه نمادینِ اخلاقی برای جنگ و کنترل امپریالیستی است.
برای اینکه یک عملیات استعماری وزن اخلاقی داشته باشد، باید چنین بهنظر برسد که این استعمار زندگی افراد تحت استعمار را «بهتر» میکند. مأموران امپراتوری، چه افسران انگلیسی کمپانی هند شرقی باشند یا سربازان آمریکایی در افغانستان، میبایست به حقانیت انکارناپذیر هدف خود ایمان قلبی داشته باشند. نشان دادن مراسم ساتی بهعنوان مظهر جامعۀ هند، خود در حکم تصویرکردن مردان هندی بهعنوان مردانی بربرمآب و شیطانصفت است. چه کسانی، بهجز مردانی بربرمآب و شیطانصفت، میتوانند زنی بیوه را بسوزانند؟ ازاینرو، مستعمرهسازی تبدیل بهنوعی بینش اخلاقی میشود که از زنان آسیبپذیر هندی در مقابل مردان شیطانصفت هندی به دفاع برمیخیزد.
واقعیت، بهطور قطع، پیچیدهتر از این حرفها بود. مراسم ساتی عملی بربرمآب بود، اما مقامات استعماری انگلیسی بهخوبی میدانستند که برخی از بخشهای هند بههیچوجه این مراسم را اجرا نمیکنند؛ در مناطق دیگر این مراسم محدود به طبقات خاص اجتماعی میشد، حال آنکه در برخی دیگر مناطق این مراسم وجهۀ نسبی خود را حفظ کرده بود و رواج داشت. اصلاً به حق نبود که تنها چیزی که در آن روزگار اکثر اروپاییان راجع به هند میدانستند، مراسم ساتی باشد. اما مقامات استعماری به استنباط و برداشت نادرست مردم بریتانیا دامن زدند. آنها چنین القا میکردند که هندوها طوری بار آمدهاند که مراسم ساتی در نظرشان: «شایستهترین و ارزشمندترین عمل در جهان است که برای آن زن بیوه و ارواح تمام اقوام و بستگانش، نهایتِ حسن و فایده را بههمراه دارد». حتی در سال ۱۸۴۳- یعنی ۱۴ سال پس از منع قانونی اجرای این مراسم – به مقامات استعماری گفته شده بود که این ممنوعیت را با تأکید بر غیرانسانی بودن این مراسم در همهجا تبلیغ و به مردم تفهیم کنند. همچنین به این مقامات تذکر داده بودند تا برای کسانی که در جلوگیری از عمل خودسوزی موفق نبودهاند، احکام کیفری خشن و سختگیرانهای صادر کنند.
مراسم ساتی را در رمان ماجراجویانۀ ژول ورن، یعنی دور دنیا در هشتاد روز (۱۸۷۳)، هم میتوانیم ببینیم. فیلاس فوگ، قهرمان داستان، در قعر یکی از جنگلهای هند با مراسم ساتی مواجه میشود، آن هم هنگامی که این مراسم در شرف آغاز است. آنجا که همسفرش به او میگوید: «آری… زندهزنده او را میسوزانند و اگر هم او را نسوزانند، نمیتوانی تصور کنی که چه رفتاری را باید از طرف اقوامش تحمل کند. آنها سرش را از ته میتراشند، غذایی که به او میدهند مقدار ناچیزی برنج است و رفتارشان با او خفتآمیز و زبونساز است: به او چنان از سر تحقیر نگاه میکنند که گویی موجودی ناپاک است و بدین ترتیب، همچون یک سگ کثیف در گوشه و کناری خواهد مرد». اما در کتاب ژول ورن، همهچیز بهخوبی و خوشی تمام میشود، آن هم هنگامی که فیلاس فوگ، به مدد نقشهای زیرکانه که ژان پاسپارتو، خدمتکار وفادارش، آن را اجرا میکند، موفق میشود پرنسس اود را نجات دهد.
در تصور استعماریِ بریتانیا، مراسم ساتی فرایندی رمزآلود بود که موتور محرک و مشوق آن «دین» و «فرهنگی» بود که مثل جاذبۀ کرۀ زمین قابلیت تغییر نداشت. تصوری که از هندوها وجود داشت این بود که متون برهنمیْ آنها را هیپنوتیز کرده است و به همین خاطر آنها قادر نیستند که از این متون سرپیچی کنند. این تصور از هندوها ساخته و پرداختۀ بریتانیاییها بود. این هندوها تحت سیطرۀ نوعی هندوییسم بودند که مبتنیبر متون مقدس بود. بریتانیاییها برای اینکه خود را جانشینانِ برحق امپراتوری مغلوب گورکانیان هند جا بزنند، دستور دادند که متون ودایی۴ و هندو در سطح انبوهی ترجمه شود و بهمنظور کنترلکردن و حکم راندن بر شهروندان هندو، تدوین خودشان از این متون را بهعنوان «قانون» اعلام کردند. درحقیقت، ترجمههای بریتانیاییها اغلب ترجمههایی ضعیف بودند که، جدای از این ضعف در ترجمه، عناصر کلیدیِ نظام عالم وجود در هندوییسم در این ترجمهها حذف شده بودند؛ عناصری کلیدی که بریتانیاییها آنها را بیربط به علم حقوق میدانستند.
گواه و شهادت زنان هندو، اساس مذهبی و دینیِ مراسم ساتی را زیر سؤال میبرد و حتی شهادتهای این زنان حاکی از این است که مسائل مربوط به بیوهگان بیشتر اینجهانی و اجتماعی بودهاند و نه مذهبی و دینی. به عقیدۀ لاتا مانی، محققی که زادۀ هند است و ساکن آمریکا، اگر این عقیدۀ دوگانۀ استعماری میان مذهبی بودن و سکولار بودن این مراسم را کنار بگذاریم، خواهیم دید که این مراسم در اصل، مبنای اینجهانی و ماتریال داشته است که بعدها به آن شکل مذهبی دادهاند؛ بدین طریق که این مراسم را کشیشها اجرا میکردند و در حین آن، آیات دینی و مذهبی قرائت میکردهاند. اما این تصور استعماری که به دین بهعنوان «اصل ساختاری» جامعۀ هندو نگاه میکرد، برای تأمل و توجه گستردهتر به مشکلات مادی و جسمی و ابعاد اجتماعی مسئلۀ بیوگی، هیچ جایی باقی نگذاشت. ازاینرو، رژیم استعماری حالت خاص خود در بهسکوتکشاندن زنان را بر آنها تحمیل کرد؛ درست همان زنانی که در پی حفاظت از آنها بود.
یکماه پس از آنکه مالنی با برقع در کنگرۀ آمریکا حاضر شد، یعنی در همان سال ۲۰۰۱، بانوی اول آمریکا، لارا بوش، خشونتهایی را تشریح کرد که طالبان علیه زنان افغان اعمال میکند. لارا بوش «مردم متمدن در سراسر جهان» را به تشریک مساعی فرامیخواند؛ «چرا که در افغانستان، ما نظارهگرِ همان جهانی هستیم که تروریستها میخواهند آن را به بقیۀ ما هم تحمیل کنند». برخی از کارمندان کاخ سفید و همچنین برخی از نمایندگان کنگره، برای آنکه حمایت خود را نشان دهند، تکهپارچههایی را که از یک برقع آبی چیده شده بود، روی لباس خود نصب کرده بودند. آمریکا شعار جنگِ میسیونری و تمدنبخشِ خود را یافته بود.
درست همانطور که نَقلها و روایتهای مربوط به ساتی در تاروپود پروژۀ استعماری بریتانیاییها تنیده بود، در نوامبر سال ۲۰۰۱، وزارت خارجۀ آمریکا گزارشی را تحت عنوان «جنگ طالبان علیه زنان» منتشر کرد که فراخوان لارا بوش برای اقدام علیه این مسئله تاروپود این گزارش را تشکیل میداد. درست همانطور که ممنوعیت استعماری بر مراسم ساتی نشان داد که متون مقدس هندو این مراسم را به پیروان هندو تکلیف نکرده بود، گزارش وزارت خارجۀ آمریکا هم بسیار تلاش کرد تا ثابت کند اسلام بهخودیخود الزامی بر تفکیک جنسیتی و حجاب ندارد و بههیچوجه زنان را از زندگی اجتماعی منع نمیکند. چه در هندوستان قرن نوزدهم و چه در افغانستان قرن بیستویکم، تصور و فرض اساسی و مؤثر انگلیسیتبارها این بود که افراد تحت حکومت استعماری و امپریالیستی آنها کاملاً تحت تربیت اعتقاداتی هستند که مبتنیبر مرجعیت متون دینی است.
از همان ابتدای دمیدن در شیپور جنگ، در سال ۲۰۰۱، گزارشهایی از جنایتهای ناموسی با آبوتاب و طولوتفصیلهای فراوان، فضای رسانههای انگلیسیزبان را فرا گرفت؛ در جنایتهای ناموسی، مردان افغان زنان و دختران و خواهران خود را به قتل میرسانند آن هم به جرم اینکه جسارت سرپیچی از اوامر آنها را داشتند. در آگوست سال ۲۰۱۰، یعنی ۹ سال پس از اشغال افغانستان، هنگامی که منتقدان جنگ افغانستان پر و بال گرفتند و افکار را بهسمت خود جذب کرده بودند، مجلۀ تایم تصویری از دختری افغان را روی جلد خود چاپ کرد که بهطرز عجیبی نقص عضو شده بود؛ درواقع یکی از فرماندهان طالبانْ بینی این دختر را بریده بود. این مجله در مطلبی تحت عنوان «اگر ما افغانستان را ترک کنیم چه اتفاقی رخ میدهد»، داستان دختری ۱۸ ساله به نام عایشه را نقل میکند که بهخاطر فرار از دست خانوادۀ شوهرش، که از او سوءاستفاده میکردند، گرفتار این مجازات عجیب شده است. داستان تایم به اینجا ختم میشود که یک مؤسسۀ غیرانتفاعیِ آمریکایی اطمینان میدهد که برای عایشه عملی ترمیمی فراهم خواهد کرد. چنین بهنظر میرسد که انگار آمریکا و مردمش میتوانند همهچیز را درست کنند، حتی وحشیگری و سبعیت مردان افغان را.
داستانِ هندی ـ بریتانیاییِ نجات از مراسم ساتی که متعلق به قرن نوزدهم است، بار دیگر در قالب توهم قرن بیستویکمیِ آمریکایی ـ افغان راجع به نجات از جنایت ناموسی خود را نشان میدهد. آمریکا در روایتهایی که از جنگ دارد، در برجستهکردن این موضوع دیگر شورَش را درآورده است. رادیوی عمومیِ ملی۵ در سال ۲۰۱۲، در یکی از گزارشهایش با عنوان «مواجهۀ با مرگ، دختر افغان به ارتش آمریکا پناه میبرد»، وضعیت دختری به نام لینا را شرح میدهد که اظهار کرده بود از دست برادرانش فرار کرده است؛ چراکه آنها قصد جانش را کرده بودند. لینا میگوید که برادرانش بهخاطر تلفن همراهی که در وسایلش یافته بودند، قصد داشتند او را بکشند. داستانی که رادیو عمومیِ ملی نقل میکند، از شادی سرخوشانۀ دختر نجاتیافتۀ افغان در پایگاه نظامی آمریکا حکایت دارد؛ دختری که در کافهتریای پایگاه نظامی باولع بستنی و چیپس میخورد و خیلی زود با فیلمدیدن زبان انگلیسی یاد میگیرد (که به لطف همین فیلم دیدن، «بوسیدن، کلمۀ انگلیسی مورد علاقهاش بود»). ماجرا کمی هیجان انگیزتر میشود و کار کمی بالا میگیرد. مشاوران افغان به سربازان آمریکایی توصیه میکنند که آنها میبایست لینا را به خانهاش بفرستند تا صلح و آرامشِ میان آنها و اهالی حفظ شود. سرانجام، هنگامی که یکی از سرپناههای زنان در شهر دیگری – که شهر بزرگتری هم بود – موافقت کرد که لینا را بپذیرد؛ مصالحه و سازش حاصل شد.
روایتهای مربوط به جنایتهای ناموسی، درست مثل روایتهای مربوط به مراسم ساتی، متکیبر انگیزههایی است که همگی دستوری و یکجور هستند؛ انگیزههایی که با شرایط مادی و اجتماعی کسانی که در این مسائل درگیر هستند، هیچ ارتباطی ندارند. مرد افغان هم، بسیار شبیه به «مسئله هندوها»، مردی شیطانصفت است که در مقام قیاس، مقابل زن رنجدیده و شکنجهشدۀ افغان قرار میگیرد؛ مردی تنبل، خشن و بیاحساس. با وجود این دیدگاه خام، دیگر جایی برای فکرکردن به بیش از ۱۰۰،۰۰۰ کشتۀ غیرنظامیِ افغان باقی نمیماند؛ تلفاتی که آمریکا از زمان تجاوزش به افغانستان، یعنی از سال ۲۰۰۱ تاکنون، به این کشور تحمیل کرده است. داستان نجات زن هندو از مراسم ساتی، حواسها را از سبعیت و خشونت استعمارگری انگلیس پرت کرد. درست همین مسئله هم راجع به آمریکا صادق است. متمرکز شدن بر خشونتهایی که در گزارشات مربوط به جنایات ناموسی وجود دارد، توجهات را از یورشها، بمبارانها، بازداشتهای غیرقانونی و نامعین، شکنجه و وحشیگریِ همهجانبه و فراگیر آمریکا در جنگ افغانستان منحرف میکند.
هر تحلیل صادقانهای راجع به جنایتهای ناموسی در افغانستان باید با اعتراف و اذعان به این حقیقت آغاز شود که ما با جامعهای مواجه هستیم که ساختارهای خانوادگی و نهادی آن در پیِ پنجدهه مداخلات خارجی از سوی شوروی و آمریکا از بین رفته است. این نوع از تحلیل صادقانه، همچنین آشکار خواهد کرد که «همسرگزینی» در جامعۀ افغانستان تقریباً برای هیچکس مقدور نیست، چه زن و چه مرد. این تحلیل در بررسی مقولۀ ازدواج در افغانستان، بهجای آنکه به ازدواج بهعنوان پیوندی رمانتیک نگاه کند که در دسترس یک فرد ثروتمند و مرفه غربی است، آن را بهعنوان روش و وسیلهای مورد بررسی قرار میدهد که هدف آن تحکیم روابط پوسیدۀ اجتماعی در سرزمینی است که جنگْ آن را پارهپاره کرده است. سرانجام، این تحلیل میتواند به این نکته هم اذعان کند که، خشونتهای خانگیای که مردان علیه زنان در افغانستان مرتکب میشوند، صدها هزار مورد مشابه آن را در آمریکا مردان علیه زنان مرتکب میشوند.
درعوض، تصویرکردن «قتل ناموسی» بهعنوان پدیدهای نامتعارف، که بهطرز وحشتناکی وحشیانه و غیرقابل درک است و همچنین نشان دادن اینکه الزامات یک فرهنگ مرموز محرک و مشوق آن است، بهخودیِخود اشغالگری آمریکا را در نظر ما عملی ضروری، شرافتمندانه وحتی قهرمانانه جلوه میدهد. با اذعان به این حقیقت، که «قتل ناموسی» در افغانستان میتواند با جنایتهای دیگری قابل قیاس باشد که مردان در دیگر نقاط جهان بهطور مداوم علیه زنان مرتکب میشوند، پایههای یکی از بناهای اخلاقی اصلی در تلاشهای امپریالیستی را مورد تردید قرار داده و پایههای آن را به لرزه درآوردهایم. درست مثل مراسمِ ساتی قرن نوزدهمیِ هندوهای کشور هند، قتلهای ناموسی قرن بیستویکمیِ مسلمانان افغان هم باید، بهطور خاص، عملی شیطانی باشد.
هم بریتانیاییها در هند و هم آمریکاییها در افغانستان، لباس زنان و خشونتهای جنسیتی را تبدیل به نماد و نشانۀ یک فرهنگِ بیگانه و بربرمآب کردند. مبارزات اخلاقی در برابر چنین اعمال «موهن و زنندهای»، درحقیقت، تکنولوژیِ پیچیده و امپریالیستیِ کنترل است. در نظر مردمی که در آمریکا زندگی میکنند، سینۀ عریانِ زنان هندو و برقع پوشیدن زنان افغان نشانههایی کارآمد هستند که هم حالتی غریب را به ذهن متبادر میکنند و هم نیاز به تصرف این کشورها در جهت اصلاح آنها. هنگامی که زنان هندو بلوزهای آستینبلند و کتهای انگلیسی به تن کنند یا زمانی که زنان افغان برقع را کنار بگذارند، آن موقع، در تهور استعماری، فتح و اشغال معادل پیروزی میشود.
انگشتگذاشتن روی جنایتهای جنسیتی، مثل مراسم ساتی در هند و قتلهای ناموسی در افغانستان، «دیگری بودنِ۶» مردان هندو و افغان را برجسته و کانون توجه میکند. این مرد تبدیل به یک شرّ بومی و محلی میشود که نیازمند مداخلۀ خارجیِ قهرمانانه است. پیچیدگیِ این نوعِ از دشمنسازی در این است که باعث میشود نیمی از جمعیت محلی، یعنی قربانیان این جنایات، از اشغال حمایت کنند. امروزه از زنان بیوۀ هندی و زنان افغان، اگر نگوییم هیچ، بهندرت خبری به گوشمان میرسد؛ چرا که ممکن است تجارب و دیدگاه این زنها، همان سکوتی را که امپراتوری آمریکایی ـ انگلیسی آن را نشانۀ قدردانی و سپاس میداند، به مسئلهای بغرنج تبدیل کند.
اگر بخواهیم خشونت و اشغال امپریالیستی را به عنوان مداخلهای فمینستی، تصویر کنیم، این امر نیازمند تشریک مساعیِ زنان هندی و افغان است. بریتانیا در هند طبقهای را بهوجود آورد که نقش واسطه را بازی میکرد؛ این طبقه پروژههای اصلاحیِ بریتانیا را به پیش میبرد و بسیار مشتاق بود که لباس انگلیسی بپوشد، مثل انگلیسیها تحصیل کند و حتی در ارتش استعماری، خدمت سربازی انجام دهد. درست عین همین وضعیت در مورد آمریکا و افغانستان صادق است. آمریکا صدها میلیون دلار برای تشکیل کمکهای فرهنگی در افغانستان هزینه کرده است؛ کمکهایی که اساس آن بر سازمانهای مردمی و سَمنها است. این سازمانهای مردمی که ازلحاظ مالی دستشان در جیب آمریکا است، ریشۀ تمام مشکلات افغانستان را برقع و جنایات ناموسی میدانند. این سازمانها نهتنها این دیدگاه را عمیقاً میپذیرند، بلکه آن را ترویج هم میکنند.
دغدغۀ امپراتوریهای انگلیسیتبار راجع به لباس و نقش اجتماعی زنان کماکان بهطرزی غیرعادی تداوم یافته است. همین مسئله آشکار میکند که سلطه فقط متکیبر جنگ و بمباران نیست. ترویج تصویرهای کاریکاتوری خشن و زننده از نقشهای جنسیتی بومی، بهویژه، از زنی ستمدیده و بیاراده، برای فاتحان و حامیانشان حمایتهای مردمی را بهدنبال دارد و آنها افرادی خوب و شجاع در میان عموم مردم شناخته میشوند. در چنین روندی، پایههای اخلاقیِ یک جامعه دوباره از نو ساخته میشود تا سرسپردگی و فرمانبرداری از یک قدرت خارجی توجیه گردد و بر مبنایی منطقی استوار شود.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۵ با عنوان Clothes and daggers در وبسایت ایان منتشر شده است.
[۱] Feminist Majority Foundation
[۲] Women’s shelter
[۳] Nadar caste
[۴] Vedic
[۵] NPR
[۶] Otherness
همه نگران اقتدارگرایی روبهشد راستگرایان در جهان سیاستاند، اما شاید خطر اصلی جای دیگری باشد
راه آزادی، کتاب جدید جوزف استیگلیتز، تأملی انتقادی بر سیاست و اقتصاد نئولیبرال است
یک سوم کل غذای تولیدی جهان دور ریخته میشود
نوجوانانی که در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند بهشکل روزافزونی روانرنجور شدهاند. چرا؟