بررسی کتاب

چه می‌شود اگر همهٔ کتاب‌های خودیاری را بخوانید؟

کتاب‌های خودیاری همان‌قدر که ما را به عمل‌کردن تشویق می‌کنند، به دست روی دست گذاشتن هم فرامی‌خوانند

چه می‌شود اگر همهٔ کتاب‌های خودیاری را بخوانید؟ تصویرساز: اریک دروکر.

کتاب‌های خودیاری شیرین‌اند و اگر منصفانه نگاه کنیم واقعاً گاهی وقت‌ها می‌توانند کمک‌های بزرگی بکنند. به ما دل و جرئت بدهند، یا باعث شوند تصمیمی بگیریم که مسیر زندگی‌مان را عوض کند. پس اگر کتابی خواندیم و فایده داشت، چرا نباید بقیۀ مشکلات زندگی‌مان را هم با راهنمایی کتاب‌های خودیاری رفع و رجوع کنیم؟ روزنامه‌نگاری انگلیسی در یکی از بحرانی‌ترین دوران‌های زندگی خود، دست به چنین کاری زد تا خود را به شخصیتی بی‌نقص تبدیل کند.

LiteraryHub

What Happens When You Read All The Self-help Books

ماریان پاور، لیتراری هاب — بیست‌وچهار سالم بود که اولین کتاب خودیاری‌ام را خواندم. در کافۀ آل بار وان در کنار سیرک آکسفورد شراب سفید ارزان‌قیمتی می‌نوشیدم و دربارهٔ شغل موقت و مزخرفم می‌نالیدم که دوستم نسخه‌ای درب و داغان از کتاب ترس را احساس کن و هر طور شده انجامش بده۱ نوشتۀ سوزان جفرز به دستم داد. شعار کتاب را با صدای بلند خواندم:«چطور از ترس و دودلی به اطمینان و عمل برسیم…»

چشمی چرخاندم و کتاب را برگرداندم تا پشتش را بخوانم: «چه چیزی نمی‌گذارد آن کسی باشید که خودتان می‌خواهید و جوری زندگی کنید که دوست دارید؟ ترس از طرح مشکل با رئیس‌تان؟ ترس از تغییر؟ ترس از به دست گرفتن مهار امور؟» دوباره چشمانم را برگرداندم و گفتم: «من ترسو نیستم، فقط شغل مزخرفی دارم».

دوستم اصرار کرد که «می‌دانم کتاب زردی است، اما بخوانش. قول می‌دهم باعث می‌شود دلت بخواهد از جایت بلند شوی و دست به کاری بزنی»!

نمی‌توانستم بفهمم که آن کتاب دوستم را به چه کاری واداشته بود، جز این‌که با من بنشیند و بنوشد. اما اهمیتی نداشت. همان شب که سرم گرم بود نیمی از کتاب را خواندم و شب بعد تمامش کردم. اگرچه فارغ‌التحصیل رشتۀ ادبیات انگلیسی بودم و ادعاهای ادبی داشتم، اما در حروف بزرگ و درشت کتاب و علامت‌های تعجب آن چیزی وجود داشت که کیفورم می‌کرد و آنْ روحیه و منشِ می‌شود انجامش دادِ آمریکایی بود. چیزی که دقیقاً در نقطۀ مقابل بدبینیِ انگلیسی-ایرلندی من قرار می‌گرفت. چیزی که باعث می‌شد احساس کنم هر چیزی شدنی است.

پس از خواندن آن کتاب، شغل موقتم را ترک کردم، هرچند کار دیگری انتظارم را نمی‌کشید. یک هفته بعد به گوشم خورد که دوست دوست یکی از دوستانم در روزنامه‌ای مشغول به کار است. به او زنگ زدم و با این‌که گوشی را برنداشت، باز دوباره زنگ زدم. و همین‌طور به زنگ زدن ادامه دادم. اصراری که نشان می‌دادم کاملاً برایم تازه بود. بالاخره جوابم را داد و به من گفت که می‌توانم برای کسب تجربهٔ کار به آنجا بروم. دو هفته بعد شغلی به من پیشنهاد شد. کارم در روزنامه‌نگاری از همین جا آغاز شد. خطرپذیری نتیجه داده بود.

پس از آن ماجرا درگیر کتاب‌های خودیاری شدم. اگر کتابی وعده می‌داد که سر وقت نهار زندگی‌ام را تغییر می‌دهد، یا در پنج گام کوتاه اطمینان و معشوق و پول برایم به ارمغان می‌آورد، و روی جلدش علامت تأیید اپرا وینفری را داشت، نه فقط آن کتاب را می‌خریدم، بلکه تی‌شرت و دورهٔ صوتی‌اش را هم تهیه می‌کردم.

کتاب‌هایی از قبیل کتاب کوچک خونسردی۲، قواعد زندگی۳ و قدرت تفکر مثبت۴ را از اول تا آخر خواندم. زیر بعضی جمله‌ها خط کشیدم و یادداشت‌هایی در حاشیه‌ها نوشتم. به نظر می‌رسید که هر کدام از این کتاب‌ها وعده می‌دهد مرا خوشحال‌تر و عاقل‌تر و کامل‌تر کند… اما آیا واقعاً همین‌‌طور بود؟

کتاب می‌توانم ثروتمندتان کنم۵ –کتابی نوشتهٔ پل مک‌کنا، دی‌جی سابق رادیو، که هیپنوتیزم‌گر شده بود توانسته بود با روش جدید خودیاری‌اش بسیار ثروتمند شود- را خوانده بودم، اما رفتارم با پول فاجعه‌بار بود. اگر یک اسکناس ده دلاری به من می‌دادید، پیش از آن‌که کیف پول‌تان را بگذارید داخل جیب‌تان، من بیست دلار خرج ‌کرده بودم. مردان مریخی، زنان ونوسی و چرا مردان پتیاره‌ها را دوست دارند۶ را خوانده بودم و با این حال همیشه تنها بودم. و با این‌که ترس را احساس کن باعث شده بود شغل جدیدی آغاز کنم، اما موفقیت‌های بعدی هیچ ارتباطی با خواندن اصول موفقیت۷ نداشت؛ چیزی که باعث می‌شد با شدت و وسواس کار کنم، ترسِ همه‌جانبه از شکست بود.

در جریان یکی از چندین اسباب‌کشی‌ام، دوستم سارا متوجه شد در هر گوشه‌ای چند کتاب خودیاری روی هم تلنبار شده و این موضوع به نظرش خنده‌دار و در عین حال عصبی‌کننده آمد. زیر مبل، زیر تخت و کنار کمد لباس کپه‌ای از این کتاب‌ها وجود داشت. به دوستم گفتم که «بیشتر این‌ها برای کارم است». حرفی که البته از لحاظی درست بود. گاهی پیش می‌آمد که دربارهٔ این کتاب‌ها چیزی می‌نوشتم. اما بیشتر اوقات این کتاب‌ها را به دلیل دیگری می‌خریدم: فکر می‌کردم قرار است این کتاب‌ها زندگی‌ام را دگرگون کنند.

سارا گفت: «مگر همهٔ این‌ها یک حرف را تکرار نمی‌کنند؟ مثبت باش. از دایرهٔ آسایشت بیرون برو. نمی‌فهمم چرا این کتاب‌ها دویست صفحه را صرف گفتن چیزی می‌کنند که در چند جملهٔ پشت جلد کتاب خلاصه شده است». گفتم: «گاهی لازم است پیام کتاب چندین بار تکرار شود تا جا بیفتد».

سارا کتابی را برداشت که روی یخچال و در کنار دو شارژر تلفن همراه و پشته‌ای از منوهای سفارش غذاهای هندی افتاده بود. کتابی بود که حسابی ورق خورده بود و خوانده شده بود. سارا عنوان کتاب را با صدای بلند خواند: «چگونه نگرانی را کنار بگذاریم و زندگی کنیم»۸. گفتم: «این یکی کتاب خوبی است» و سارا خندید.

«نه، واقعاً خوب است. در دورهٔ رکود بزرگ نوشته شده. دست‌کم سه بار آن را خوانده‌ام».
سارا گفت: «سه بار این کتاب را خوانده‌ای»؟
«بله»!
«و فکر می‌کنی کمکت کرده»؟
«بله»!
«یعنی دیگر هیچ نگرانی نداری…»؟
«خب، راستش…»

اینجا دیگر سارا به جلو خم شده بود و از شدت خنده اشک می‌ریخت. من می‌خواستم دلخور باشم، اما نمی‌توانستم. من بیشتر از هر کسی که می‌شناختم نگرانی داشتم. خودِ من تبلیغ بدی برای آن کتاب و بقیۀ کتاب‌های قفسه‌ام و البته همهٔ کتاب‌های زیر تختم بودم. من مدرکی بودم که نشان می‌داد که اگر قرار است کتاب‌های خودیاری واقعاً مفید باشند، آن وقت کافی است یکی از آن‌ها را بخوانید و روبه‌راه شوید. اما من دست‌کم هر ماه یکی از این کتاب‌ها را می‌خریدم و با این حال همچنان خمار و افسرده و عصبی و تنها بودم.

اگر کتاب‌های خودیاری کمکی به حالم نمی‌کرد، پس چرا می‌خواندمشان؟

کتاب‌های خودیاری درست مانند خوردن کیک شکلاتی یا تماشای اپیزودهای قدیمی سریال «دوستان» مایهٔ تسلی‌ام شده بود. این کتاب‌ها احساس ناامنی و اضطرابم را تصدیق می‌کردند، ولی همیشه خجول‌تر از آن بودند که دربارهٔ این احساس‌ها حرف بزنند. این کتاب‌ها موجب شده بودند احساس نگرانی و اضطرابم مانند یکی از اجزای معمولی انسان بودن به نظر برسد. خواندن این کتاب‌ها باعث می‌شد کمتر احساس تنهایی کنم.

عنصر خیال‌پردازی هم وجود داشت. هر شب در وعده‌های این کتاب‌ها برای یک‌شبه به ثروت رسیدن غرق می‌شدم و تصور می‌کردم که اگر بی‌باک‌تر و کارآمدتر بودم، زندگی‌ام چطور می‌شد و چه می‌شد اگر همهٔ نگرانی‌ها را کنار می‌گذاشتم و ساعت پنج صبح از تخت بیرون می‌پریدم و مراقبه می‌کردم… فقط یک مشکل وجود داشت. هر روز صبح از خواب بیدار می‌شدم (بعد از ساعت پنج) و سراغ زندگی عادی‌ام می‌رفتم. هیچ چیزی تغییر نمی‌کرد، چون هیچ کدام از کارهایی که این کتاب‌ها می‌گفتند انجام نمی‌دادم.

اولین باری که ترس را احساس کن را خواندم زندگی‌ام را تغییر داد، چون دست به عمل زده بودم: ترس را احساس کرده بودم و شغلم را کنار گذاشته بودم. اما از آن زمان به بعد از دایرهٔ آسایشم بیرون نیامده بودم و حتی به زحمت تختم را ترک کرده بودم.

سپس در یک روز یکشنبه که بالاخره خماری از سرم پریده بود و در حالی که برای پنجمین بار ترس را احساس کن را می‌خواندم، فکری به ذهنم رسید. فکری که می‌توانست مرا از افسردگی و مسئلهٔ خماری نجات بدهد و به شخصی شاد و کارآمد بدل کند: می‌خواستم دیگر فقط به خواندن کتاب‌های خودیاری اکتفا نکنم، بلکه دست به کار شوم و خودیاری کنم.

می‌خواستم به تک‌تک توصیه‌هایی که از طرفِ آن به اصطلاح مرشدها می‌شنیدم عمل کنم و ببینم چه می‌شود اگر واقعاً هفت عادت انسان‌های پرثمر را سرمشق قرار بدهم و قدرت اکنون را حس کنم. آیا زندگی‌ام دگرگون می‌شد؟ آیا ثروتمند و لاغر می‌شدم و بالاخره می‌توانستم عشقم را پیدا کنم؟

ایده‌ای که به ذهنم آمده بود کاملاً شکل گرفت: هر ماه یک کتاب بخوانم و کلمه به کلمه به آن عمل کنم و ببینم آیا واقعاً خودیاری زندگی‌ام را عوض می‌کند یا نه. تصمیم گرفتم یک سال این برنامه را ادامه بدهم و می‌بایست دوازده کتاب می‌خواندم. و می‌خواستم به شکلی نظام‌مند هر بار با یک کتاب سراغ یکی از نقص‌هایم بروم: پول، نگرانی، اضافه‌وزن و غیره. به این ترتیب در پایان سال کاملاً بی‌عیب‌ونقص می‌شدم!

چند روز بعد که پشت تلفن از برنامه‌ام به شیلا می‌گفتم، درآمد که «بسیار خوب، ولی باید واقعاً عمل کنی. نمی‌توانی در تمام طول سال فقط کتاب‌هایی بخوانی که احساسات درونی‌ات را تحلیل می‌کنند». لحن شیلا حاکی از این بود که این برنامه چیزی نیست جز فرصتی مفصل برای تأملی بی‌فایده و بیش از حد در خودم که دست آخر وسواس و نگرانی‌ام نسبت به خودم را شدیدتر از همیشه خواهد کرد. فوراً جواب دادم: «عمل می‌کنم. اصلاً اهمیت کل ماجرا همین است». پرسید: «کدام کتاب‌ها را می‌خواهی دنبال کنی؟ طرح و برنامهٔ مشخصی داری»؟ یک کنایهٔ دیگر. شیلا می‌دانست که من هیچ وقت برنامه‌ریزی ندارم. گفتم: «می‌خواهم با ترس را احساس کن و هر طور شده انجامش بده آغاز کنم، چون اولین باری که خواندمش تاثیر بزرگی داشت. بعد فکر می‌کنم سراغ کتابی دربارهٔ پول بروم و بعد دیگر نمی‌دانم. در قلمرو خودیاری گفته می‌شود که باید هر کتابی در زمان مناسبش خوانده شود». می‌دانستم که حرف‌هایم بی‌سر و ته به نظر می‌رسد.

شیلا پرسید: «می‌خواهی به کتاب‌هایی که قبلاً خوانده‌ای عمل کنی یا سراغ کتاب‌های جدید می‌روی»؟ پاسخ دادم: «ترکیبی از هر دو».
«می‌خواهی کتابی هم دربارهٔ قرار گذاشتن بخوانی»؟
«بله».
«کدام کتاب»؟
«هنوز نمی‌دانم».
«چه زمانی»؟
«نمی‌دانم، شیلا! کمی بعد در همین سال. اول می‌خواهم کمی روی خودم کار کنم و بعد به قرار گذاشتن فکر کنم». بیزار بودم از این‌که از عبارت «روی خودم کار کنم» استفاده کرده بودم.
شیلا پرسید: «از انجام همهٔ این کارها به کجا می‌خواهی برسی»؟ به همین دلیل بود که شیلا حقوق خیلی خوبی دریافت می‌کرد. کارش این بود که عیب‌وایراد هر طرح و نقشه‌ای را پیدا کند.
«نمی‌دانم. فقط می‌خواهم خوشحال‌تر و مطمئن‌تر باشم و قرض‌هایم را بدهم. می‌خواهم سالم‌تر زندگی کنم و کمتر بنوشم…»
شیلا توی حرفم پرید که «برای این‌که کمتر بنوشی، نیاز به هیچ کتابی نداری».
گفتم: «می‌دانم که تو این طور هستی» و جرعه‌ای نوشیدم.
«بسیار خوب، ولی باید واقعاً عمل کنی، نه این‌که فقط حرف بزنی».
«درست است شیلا، می‌دانم. قصدم همین است».

اما حتی واقع‌بینی شیلا هم نتوانست جلوی مرا بگیرد. تلفن را قطع کردم، چشمانم را بستم و تصور کردم که در پایان این یک سال چقدر بی‌عیب‌ونقص خواهم بود. منِ بی‌عیب‌ونقص نگران چیزی نمی‌بود و امروز و فردا نمی‌کرد و کارهایش را خیلی راحت به انجام می‌رساند. برای بهترین روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و از این کار پول فوق‌العاده‌ای در می‌آورد؛ به‌قدری که برای سیم‌کشی دندان‌های کج و معوجش کفایت می‌کرد. منِ بی‌عیب‌ونقص در آپارتمانی مجلل زندگی می‌کرد که پنجره‌های بزرگی داشت. کتابخانه‌ای پر از کتاب‌های ادبی سطح بالا داشت که همهٔ آن‌ها را خوانده بود. شب‌ها در گردهمایی‌های پرطمطراق شرکت می‌کرد و در لباس‌های معمولی اما گرانقیمتش زیبا می‌نمود. همیشه به باشگاه بدنسازی می‌رفت. و البته در کنارش مردی جذاب با لباس‌های خوش‌دوخت حضور داشت.

با آن شکل از کمال که در مجله‌ها دیده می‌شود، آشنایی دارید؟ آن مصاحبه‌ها با آدم‌های بی‌عیب‌ونقص در خانه‌های بی‌عیب‌ونقص‌شان که لباس‌هایی بی‌عیب‌ونقص پوشیده‌اند و از زندگی بی‌عیب‌ونقص‌شان می‌گویند. تصمیم گرفته بودم به یکی از آن‌ها تبدیل شوم.

در ماه نوامبر بودیم و من می‌خواستم کارم را از ژانویه آغاز کنم. سال جدید، منِ جدید. گرمای هیجان را در خودم احساس می‌کردم. خودش بود. این همان چیزی بود که بالاخره می‌توانست واقعاً زندگی‌ام را تغییر دهد.

آن لحظه خبر نداشتم که برنامهٔ دوازده ماههٔ تر و تمیز من سرگیجه‌ای شانزده ماهه از آب در خواهد آمد و در خلال آن تمام ذرات وجودم پشت و رو خواهد شد.

خودیاری زندگی‌‌ام را دگرگون کرد، ولی آیا این دگرگونی به معنای بهتر شدن بود؟


اطلاعات کتاب‌شناختی:

Power, Marianne. Help Me!: One Woman’s Quest to Find Out If Self-Help Really Can Change Her Life. Pan Macmillan, 2018


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را ماریان پاور نوشته است و در تاریخ ۹ ژانویه ۲۰۱۹ و با عنوان «What Happens When You Read All The Self-help Books» در وب‌سایت لیتراری‌هاب منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۹۷ با عنوان «چه می‌شود اگر همهٔ کتاب‌های خودیاری را بخوانید؟» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• ماریان پاور (Marianne Power) نویسنده و روزنامه‌نگاری ساکن لندن است. کمکم کن! نخستین کتاب او است.
••• این مطلب برشی است از کتاب کمکم کن!: جست‌وجوی یک زن برای پی بردن به این‌که آیا خودیاری واقعاً می‌تواند زندگی را تغییر دهد (Help Me!: One Woman’s Quest to Find Out If Self-Help Really Can Change Your Life)، نوشتهٔ ماریان پاور.

[۱] Feel the Fear and Do It Anyway
[۲] The Little Book of Calm
[۳] The Rules of Life
[۴] The Power of Positive Thinking
[۵] I Can Make You Rich
[۶] Why Men Love Bitches
[۷] The Success Principles
[۸] How to Stop Worrying and Start Living

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

جاوید

۱۱:۰۸ ۱۳۹۸/۰۸/۲۰
0

آخرش این بود ک کتاب خودیاری برای عمل کردنه، اما قدرت زیادی برای تخدیر و به توهم انداختن داره. تغییر مطلوب در گرو عمل به این کتاباس اما همه ما ممکنه فکر کنیم در نتیجه خوندن اونا حاصل میشه.

مژده

۰۲:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
0

مقاله جالبی بود حتی با پایان بندی ناگهانیش!! دردناک اینه که کتاب های خودیاری و موفقیت در ایران با برچسب روانشناسی فروش میره

عطیه

۰۵:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴
0

من نتونستم نتیجه ی خوبی ازین مقاله بگیرم. متوجه نشدم بلخره نقد نویسنده به چی بود؟

فاطمه

۰۴:۱۱ ۱۳۹۷/۱۱/۰۷
0

نه اخه اخرش تازه داشت جالب میشد تازه داشت به عمل کردن میرسید کنجکاوم بدونم چی شده بالاخره تجربه اش

حسین

۰۹:۱۱ ۱۳۹۷/۱۱/۰۱
0

نه دیگه، آخرش به این نتیجه رسید که باید خودش هم کتاب خودیاری بنویسه، اینطوری می تونه پول هایی را که طی این همه سال برای خرید کتابهای خودیاری حروم کرده زنده کنه و کمی هم احتمالاً سود نصیبش بشه! (یکی از راه های پولدار شدن، نوشتن کتابی درباره چگونه پولدار شدنه!) البته نه در ایران!

داورپناه

۰۸:۱۱ ۱۳۹۷/۱۱/۰۱
0

دو صفجه بعدش را هم ترجمه کنید. اینها مقدمه بود

فاطمه

۱۲:۱۰ ۱۳۹۷/۱۰/۳۰
0

ای بابا بالاخره چی شد؟ ادم بهتری شد یا نه؟

شهناز

۱۰:۱۰ ۱۳۹۷/۱۰/۲۹
0

متشکرازمقالات خوب شما.چیزی که انتخاب اینمتون موردتوجه قرارگرفته وبسیارعالیست ،کاربردی بودن این مقالات است .مقالاتی که بخوبی علم وعمل رادرهم آمیخته ومی تواند برای هرکسی باهر سطح فرهنگ وسواد علمی مفیدباشد.

مسعود

۰۲:۱۰ ۱۳۹۷/۱۰/۲۹
0

من یک پیشنهاد دارم برای کسانی که به پول و خودیاری علاقه دارند. دوره های آموزش "چطور یک شبه ثروتمند شویم" برگزار کنید و پولدار شود. جستجوی بیمارگونه انسان برای موفقیت (آنهم موفقیت به معنای ثروت مند شدن و جذاب شدن و مشهور شدن) انسان امروزی غربی را پریشان و سرگشته کرده است و متاسفانه این افکار بیمار را به کشور های شرقی هم می فرستند و تبدیل به یک بیماری فراگیر شده است. من حدود 10-15 کتاب خودیاری خوانده ام. قروباغه را بخور. چه کسی پنیر. هفت عادت مردمان موثر. اثر مرکب و چند کتاب دیگر و... . فقط یک آدرنالین کوتاه مدت و بعد همانی می شوی که بودی. مگر این که خودت اراده کنی و آرام آرام خودت را اصلاح و ترمیم کنی. این مسیر بالا و پایین زیاد دارد. و چندین سال طول می کشد. اثر خیلی بدی که این کتاب ها دارند این است که ما را عجول و وسواسی می کنند. انتظار داریم چند ماهه موفق شویم. موفقیت های امثال استیو جابز و گیتس و زاکر برگ را در چشمان ما فرو می کنند و هی اراجیف تکراری به خورد ما می دهند. البته انصافا من چند نکته مثبت از این ها گرفته ام و استفاده می کنم. داشتن نظام ارزشی. system of values. باید اصول داشته باشیم. یادگیری مستمر و نگاه بلند مدت. کمی ریسک پذیری. و نکته خیلی منفی کتاب های خودیاری: تاکید بر اعتماد به نفس. این نفس ما به تبی بند است. ارزش اعتماد ندارد. باید به خدا توکل کرد. و داشتن این نگاه در آرامش ذهنی خیلی موثر است. الخیر فی ما وقع. تصور کنید به یک منبع تمام نشدنی ثروت و معنویت متصل باشید. دیگر چه دلیلی برای غمگین بودن وجود دارد؟ مومن که توکل به خدا دارد، روز و شب به منبع بی‌بدیل نور متصل است و مطمئن است که خدا هوایش را دارد و کارهایش را درست می‌کند. خب طبیعی است که نه‌تنها لبخند از لب‌های مومنین جدا نمی‌شود بلکه به دنبال هدیه دادن این لبخند به دیگران هم هستند. اگر باخدا باشیم شادی از ما دور نیست

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0