نویسندهها حق دارند بین خوانندگان کتابشان فرق بگذارند
اغلبِ افراد تصور میکنند نویسندگانْ شاهکارهای ادبیشان را در پستو مینویسند و گوشهای مینشینند تا کتابشان چاپ شود. اما شیلا هتی، که منتقدان سختگیر نیویورک تایمز او را از نویسندگان برتر قرن ۲۱ میدانند، نظر دیگری دارد. او پیشنویس کتابهایش را حداقل برای ۴۰ نفر از دوستان نزدیکش میفرستند و تا از نظر آنها مطمئن نشود کتاب را به انتشارات نمیدهد. هتی میگوید نویسندگی فعالیتی فردی نیست، بلکه نتیجۀ تلاش و همکاری رفیقهاست، رفیقهایی که مثل نویسنده در کتاب سهم دارند و در ردیف خوانندگان عمومی قرار نمیگیرند.
نویسندۀ کتاب انسان چطور باید باشد؟
Sheila Heti on the Importance of Finding Trusted Readers
14 دقیقه
شیلا هتی، لیترری هاب — چند سال پیش، اولین فصلهای پیشنویس رمانی از دوستم را خواندم. دربارۀ کتاب قبلی او نقدی را در لندن ریویو آو بوکس منتشر کرده بودم و آن زمان او را نمیشناختم. هشت سال پیش بود و پس از آن، ارتباط میان ما شکل گرفت. من از او میپرسیدم کتاب جدیدش در چه حالی است و او هم حال آثار مرا میپرسید. همیشه هم (برای هر دویمان) کار یا بهغایت بد پیش میرفت یا بهغایت خوب.
همیشه روند کار دیگر نویسندگان برایم بسیار جذاب بوده، شاید تاحدی از این جهت که مطمئن میشوم مثل هم هستیم: لحظاتی از شعف و پس از آن لحظاتی از نومیدی و در دل این لحظات میدانیم هیچ یک از این احساسات درحقیقت مشخص نمیکنند کتاب ما دستآخر خوب از آب در میآید یا بد (هرچند آن زمان این احساسات حتماً بر تمام زندگیمان سایه انداختهاند).
به همین دلیل، یک هفتۀ پیش، از او پرسیدم میتوانم نوشتههای جدیدش را بخوانم یا نه، چون کنجکاو بودم و فکر میکردم میتوانم کمک کنم؛ حس کردم شاید یک خوانندۀ تازه نیاز داشته باشد. چند فصل را برایم فرستاد، آنها را خواندم، در پاسخ یک ایمیل طولانی نوشتم، او هم پاسخی طولانی برایم نوشت و حالا در خلق کتاب جدیدش، ذهن من هم به ذهن او اضافه شده است. دیروز پیشنویس کتاب فعلیام را برای دو تن از دوستانم فرستادم و منتظر شنیدن نظر آنها هستم، اینکه به نظرشان خوب است یا بد، یا اصلاً به نظرشان معنا دارد یا نه.
همیشه مهم است همزمان کاری را که در دست داریم به بیش از یک نفر نشان دهیم تا نظرات هیچکس بیشازحد موثر نباشد. اگر کار را تنها به یک نفر نشان دهید و او از آن متنفر باشد، چه؟ و شما هم نظر او را باور کنید! یا عاشق آن باشد؟ و شما هم باور او را قبول کنید! بهتر است آن را برای دو، سه یا چهار نفر بفرستید تا بتوانید حقیقت آن پیشنویس را جایی در میان طیف نظرات متفاوت آنها بیابید.
از نظر من، دوستانی که پیشنویس کتابهایم را میخوانند، گرانمایهترین خوانندگان من هستند. فکر میکنم انگار آنها از هر منتقدی حساسترند یا از هر خوانندهای که کتابِ تمامشده را میخواند. میدانند باید دربارۀ آن با من صحبت کنند، و من برایشان مهم هستم. درنتیجه، میدانم کتاب من برایشان مهم است. در مقابل وضع همینطور است: من هم هیچوقت بهاندازۀ زمانی که دارم پیشنویسِ کتاب دوستی را میخوانم، خوانندهای دقیق، ژرفاندیش یا روشنفکر نیستم. مجبورم تبدیل شوم به بخشی از ذهن آنها. ذهن خودم را به ذهنشان پیوند بزنم. به همین خاطر، نمیتوانم سرسری با علایق و امیال زودگذر خود وارد متن شوم و از آن عبور کنم.
فکر کنم کسانی که خود دستبهقلم نیستند به ذهنشان هم نمیرسد که نویسندهها تا کجا آثار ناتمام خود را با یکدیگر به اشتراک میگذارند. شاید تعداد افرادی که پیشنویس کتابهای من را قبل از چاپ میخوانند کمتر از ۴۰ نباشد. بیشتر کار در مکالمۀ با همین نویسندهها انجام میشود: کار حمایت اخلاقی، کار پاسخگویی به استانداردهای بسیار بالای همکارانِ نویسندهام و نوشتن با آگاهی به این نکته که این کتاب بناست در دست افرادی قرار بگیرد که آنها را میشناسم و برایشان احترام قائلم. این بسیار ترسناکتر از تصور خوانندهای است که هرگز او را ندیدهاید.
حتی پیش از آنکه آنها به اثرم واکنش نشان دهند، مدام خیالبافی میکنم که کتابم چطور در تخیلشان مینشیند. اغلب حتی نیاز نیست دوستم آن را بخواند تا مفید باشد؛ اغلب، همین که آن را برای نویسندهای دیگر میفرستم، ناگهان کتاب را (آنگونه که خود خیال میکنم) از منظر آنها میبینم. میتوانم تمام اشکالات آن را ببینم، جاهایی را که درست از آب در نیامده است، جاهایی را که درست توی خال زدهام و برای هر یک این بخشها خجالتزده، سرافراز، و عذرخواه میشوم.
بیشتر اوقات، حتی پیش از آنکه دوستِ گیرنده فرصت کند متن را باز کند، برایشان مینویسم: «این را نخوانید! تمام نشده!». ارسال بهخودیخود کافی است. آن وقت است که ناگهان کامل دستم میآید که کتابم خوب است یا بد و کتاب را از نگاهی تازه میبینم و میتوانم برای چند هفتۀ دیگر با انرژی روی آن کار کنم.
خوانندۀ کتاب منتشرشدۀ نهایی آن را در چارچوب ذهنیای میخواند که سراسر به چنین چیزهایی مشغول است: آیا الان دوست دارم چنین کتابی بخوانم؟ اگر نه، (خوشبختانه) آن را به کناری میاندازد. من هم همینطورم. در قبال کتابهایی که آنها را از کتابفروشیخریدهام، هیچ مسئولیت اخلاقیای حس نمیکنم. بهنوعی کتابی که منتشر شده فقط یک مرده است. دیگر برای آن کتاب اهمیتی ندارد دوستش داشته باشم یا نه؛ دیگر نمیتواند خود را تغییر دهد. او به شکل نهاییاش رسیده است.
من در مقابل نویسندهای که او را نمیشناسم مسئولیتی ندارم. خودخواهانهتر میخوانم. تنها با توجه به لذت خودم میخوانم. اما در هنگام خواندن یک پیشنویس، وقتی همکار نویسندهای منتظر پاسخ من است، مجبورم تا آنجا که ممکن است از خودخواهی دور باشم. لذتْ مرکز توجه من نیست، بلکه تمام فکر و ذکرم این نوشتۀ کوچکی است که دارد رشد میکند. من یکی از نیروهایی هستم که سبب میشوند این موجود شکل نهایی خود را پیدا کند، یا نکند.
باید با گشودگی کامل بخوانم، با حساسیت به اینکه این موجود بناست به کجا برسد. لزومی ندارد از آن خوشم بیاید. کار من غیرشخصیتر از این حرفهاست؛ مهم این است که باید سلیقۀ خود را کنار بگذارم و بکوشم به این بیندیشم که نویسنده میخواهد به کجا برسد که تا کنون نرسیده.
ما هنوز بر این باوریم که هنر را تنها هنرمند میسازد، اما طبق دیدههای من هنر همیشه حاصل کار مجموعهای از رفقاست، افرادی که انتخاب میشوند و نقش چندان کوچکی هم ندارند؛ نقشی دارند که در سطح گستردهای روی کار اثرگذار است. این دوستان اولین مخاطبان کتابهای فرد هستند. مخاطبان برگزیدهاند. اگر این افراد از آن راضی نباشند، آدم خیال میکند هیچکس راضی نمیشود. اما فقط نویسندهها نیستند که در جمعی از نویسندگان دیگر دست به قلم میبرند. تمام هنرمندها اینگونهاند.
منتقدان ضرورت صنعت نشرند، خوانندگان نیز، البته فقط در سطح نظریه، چون بالأخره کتابها برای آنها هستند. اما هیچ کتابی برای خوانندهای ناشناخته نیست، کتاب برای کسی است که با بیم و امید و سؤالی دلهرهآور آن را برایش ارسال میکنید. بدین ترتیب، میتوان گفت هنر بهتمامی برای دیگر هنرمندان و در پاسخ به درک و حساسیت آنها ساخته میشود. آنها روشنفکرترین مخاطباناند، آخر میدانند که هنر میتواند -و باید- در قالبهای متکثری در آید؛ و آنها از همه بادرایتترند. آخر چه کسی بیش از یک نویسنده به هنر رماننویسی اهمیت میدهد؟ چه کسی بیش از یک نقاش به آنچه بر سر نقاشی میآید اهمیت میدهد؟ اینکه آن اثر به زیباییِ اعجابانگیز میرسد یا به زشتیِ اعجابانگیز.
دیروز در کارگاه نقاشی دوستم، مارگوس ویلیامسون، بودم. یک گروه کوچک نویسندگان داریم؛ حدود شش نفریم که یکهفتهدرمیان دور هم جمع میشویم و هر کدام چیزی را که نوشتهایم میخوانیم و بعد نظراتمان را با هم در میان میگذاریم و میگذاریم نویسنده (کسی که همان زمان اثرش را بلند خوانده است) سؤالات مهم خود را بپرسد: به نظرتان جملۀ آغازین عجیب و غریب نیست؟ به نظرتان این بخش با باقی کتاب همخوانی دارد؟ اینجا کسلکننده است؟ وقتی آن را میخواندم به نظرم کسلکننده آمد…
ما در کارگاه مارگوس بودیم و پنجتایمان جلسۀ دو ساعتۀ خود را به پایان برده بودیم و کارمان تمام شده بود. هنرمند دیگری هم آنجا بود، جوبال براون که او نیز هماکنون روی یک رمان کار میکند. او دور تا دور کارگاه راه میرفت و موذیانه و از سر شیطنت میپرسید «پس اینجاست که جادوگری میکنید؟». مارگوس داشت یک مجموعه نقاشی را برای نمایش تمام میکرد و جوبال جلوی یکی از نقاشیهای مورد علاقۀ من ایستاد، بوم بزرگی پر از برگهایی روی تنه و شاخۀ درختان، که بیشترشان سبز بودند، اما کمی قهوهای و نقاط کوچک صورتی هم در میانشان به چشم میخورد.
از مارگوس پرسید «این کار ناتمام است؟». میدانستم تمام است و نگران شدم. پاسخ داد، نه، تمام شده. گفت آن را دوست ندارد. زیادی زیباست. زیادی تبلیغاتی است. بعد همه رفتیم بیرن کارگاهِ او و سیگار کشیدیم. جوبال که رفت، مارگوس گفت این کارش برایم خیلی آرامشبخش بود. عاشق این هستم که افراد راحت نظرشان را بگویند. برایش اهمیتی نداشت که جوبال آن را دوست نداشته. هرچه نباشد، ماه گذشته دهدوازده تا آدم برای بازدید از کارگاهش دعوت شده بودند: او آن را دوست نداشت و یک موزهدار هم آن را نپسندید، اما بقیه دوستش داشتند و مارگوس هم نظر خود را داشت، و همین نظر انگیزۀ درونی کارش بود و دیدگاه دیگران هم چاشنی کارش شده بود.
مارگوس و جوبال هر دو میدانند این نوع صداقت بسیار مهم است و شاهد نوعی عشق و توجه است. آنگونه نبود که او از نقاشی طوری بدش بیاید که فردی بیتوجه به نقاشیها بدش میآید، طوری که سبب شود هنرمند از کوره به در برود، طوری که من وقتی نظر آنلاین خوانندهای را میخوانم که کتابم را دوست نداشته، از کوره به در میروم چون حس میکنم کتاب را منصفانه نخواندهاند و حتی مطمئن نیستم آنها هرگز کتابها را با گشودگیای که باید کتاب خواند خوانده باشند. اما هرگز از دست کسی که برایم مهم است و نوشتههایم را دوست ندارد، عصبانی نشدهام.
اکتبر گذشته این اتفاق رخ داد: پیشنویس رمانم را به کسی نشان دادم که بسیار دوستش میدارم و او گفت ببینم برگهها را توی هوا ریختی و هر طور که فرود آمدهاند آنها را جمع کردهای و اینطوری ترتیب مطالبت را مشخص کردهای؟ البته من هم زدم زیر گریه. دو روز تمام سراسر نومیدی بودم و دو ماه نتوانستم سر کارم برگردم. آن را به او نشان داده بودم که فقط بگوید فوقالعاده است و دیگر نیازی نیست دست تویش ببرم. آخر حتی از بین ما کسانی که عاشق نوشتناند نیز تنبلی دارند و دلشان میخواهد کار زودتر تمام شود.
اما آن کتاب تمام نشده بود. او متوجه آن شد. دلم نمیخواست متوجه شود اما شد. شاید هم واقعاً دوست داشتم متوجه شود و حقیقت را به من بگوید. هرچه باشد، ما فقط کتابهایمان را بیرون نمیدهیم؛ آنها را برای افراد خاص میفرستیم. وقتی بخواهم کسی آن را دوست داشته باشد، میدانم آن را برای چه کسی بفرستم. اگر نیاز داشته باشم کسی آن را بخواند و دوستش نداشته باشد، میدانم باید آن را برای فرد دیگری بفرستم.
بالأخره توانستم دوباره روی آن کار کنم و بهترش کنم و احتمالاً او این لطف را به من نمیکرد که وانمود کند کتاب را دوست دارد. آن نوع نقدی که ما را آزرده میکند -از طرف کسانی که دستبهدامن آنها شدهایم که اظهار نظر کنند- همان نوع نقدی است که لازم داریم، حتی اگر پذیرفتن آن دشوار باشد. این نوع نقد با حرف دیگر منتقدان فرق دارد، کسانی که اثر را به سخره میگیرند و صرفاً چون از کتابی خوششان نیامده از آن انتقاد میکنند. نقد دوستی که پیشنویس اثر را خوانده نقد کسی است که میخواهد شما در حد استانداردهای خودتان و نه آنها زندگی کنید و نقد آنها بیجا نیست، چون هنوز امکان تغییر کتاب فراهم است.
این کار لگد زدن به میت نیست. بلکه تلاشی است برای زندهکردن چیزی که هنرمند نتوانسته به آن حیات ببخشد. این خوانندگان اولیه منتقد نیستند، پزشکاند. کسی از پزشکی که میگوید بیمار درست نفس نمیکشد دلخور نمیشود. پزشک میخواهد بیمار نفس بکشد، اما برای منتقد اهمیتی ندارد. پزشک رو به نویسنده سخن میگوید، ولی منتقد نه. و درستش هم همین است، نباید غیر این باشد.
اما روی سخن نویسنده هم با آنها نیست. نویسنده، پیش از هر کس دیگری، با دوستانی سخن میگوید که کتابهایش را برای آنها میفرستد و آن دوستان هم در مقابل پاسخ میدهند و کمک میکنند نویسنده تردستی خود را تمام کند. آنها همه دغدغۀ آن چیزی را دارند که در میان است و اغلب دوستیهای هنرمندان همه بر این محور استوار است: چیزی دوطرفه میان آنها –ادبیات و نقاشی- که همه کمک میکنند رشد کند. ویرجینیا وولف هم کسانی را داشت که این نقش را برایش بازی کنند. من هرگز هنرمند یا نویسندهای را ندیدهام که چنین دوستانی نداشته باشد.
هنر در فضای میان هنرمند و خوانندگانِ منتخب اولیۀ او شکل میگیرد، فضایی مملو از عشق و همراه با لذت حل دقیق دونفریِ یک پازل و درک این موضوع که وقتی امروز کسی به دیگری کمک کند، دیگری هم روزی دست او را خواهد گرفت. این اقتصادی بدون جریان پول است، فقط دلمشغولیِ جمعیِ افرادی است که به هنری مشترک دل دادهاند.
خوانندگانی هستند که جهان هرگز از آنها حرفی نمیزند، اما برای من آنها مهمترینها هستند. من وقتی کتابی را میخوانم هرگز احساس نمیکنم مهمتر از زمانی هستم که دارم پیشنویسِ دوستم را میخوانم و این لذت بسیار عمیقی است که فکر کنم خواندن من میتواند کتابی را تغییر دهد و نهتنها اینکه آن کتاب بتواند من را متحول کند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را شیلا هتی نوشته و در تاریخ ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰ با عنوان «SHEILA HETI ON THE IMPORTANCE OF FINDING TRUSTED READERS» در وبسایت لیترری هاب منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ دی ۱۳۹۹ با عنوان «نظر کدام خواننده برای نویسندۀ کتاب از همه مهمتر است؟» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
این مطلب مقدمۀ شیلا هتی است بر چاپ جدید کتاب ویرجینیا ولف به نام آدم باید چگونه کتاب بخواند؟ (?How should one read a book).
نوشتۀ دیگری از شیلا هتی را با عنوان «از خانه بیرون نرو: دلایلی برضد دیدوبازدید» در پروندۀ اختصاصی دهمین فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی بخوانید.
شیلا هتی (Sheila Heti) نویسندۀ هشت کتاب داستانی و غیرداستانی است، از جمله رمانهای تیکنر (Ticknor)، مادری (Motherhood) و انسان چطور باید باشد؟ (?How should a person be) و مجموعهداستان داستانهای میانه (The Middle Stories). منتقدان نیویورک تایمز کتاب او را جزو کتابهای «ونگارد جدید» شمردند که فهرستی است از کتابهای پانزده نویسندۀ زن در سراسر جهان که شیوۀ داستانخوانی و داستاننویسی ما را در قرن ۲۱ شکل دادهاند». کتابهای او را به ۲۲ زبان دنیا ترجمه کردهاند.
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟
دیوید گرن، نویسندۀ چیرهدست آمریکایی، با کتابی تازه دربارۀ کشتی ویجر، تحسین منتقدان را برانگیخته است