نوشتار

جادۀ ابریشم بار دیگر مرکز جهان شده است

بهترین راه برای درک جهانِ امروز نگاه مجدد به نقطۀ تلاقیِ شرق و غرب یعنی «جادۀ ابریشم» است

جادۀ ابریشم بار دیگر مرکز جهان شده است چایخانه‌ای در شهر قدیمی کاشغر در ناحیهٔ خودمختار شین‌جیانگ چین، ۲۰۰۹. این شهر تاریخی غنی و دیرینه دارد و یکی از مهم‌ترین شهرها در مسیر جادهٔ ابریشم بوده است.

تصادفی نیست که بزرگ‌ترین مشکلات و فرصت‌های جهانِ امروز بیشتر در همان منطقۀ قدیمیِ جادۀ ابریشم متمرکز است. وقتی با نگاه به مرکزیت جادۀ ابریشم به دنیا بنگریم، روایت آشنا از تاریخ دچار تزلزل می‌شود. نیازی نیست برای درک جهان به دنیای غرب و شرق خیره شویم؛ بلکه بهترین راه برای درک جهانِ امروز نگاه مجدد به همان جادۀ ابریشم قدیم است. یک استاد دانشگاه آکسفورد با کتاب شاهکارش بار دیگر جادۀ ابریشم را به مرکز جهان تبدیل کرده است.

پیتر فرانکوپان، ایان — امپراتوری‌ها و سلطنت‌های موفق درطول تاریخ همواره در بنانهادن زیرساخت‌ها و عملی‌کردن ایده‌های ناب کامیاب بوده‌اند. بر سردرِ ساختمان موسوم به جیمز فارلی در مرکز منهتن، که بزرگ‌ترین ساختمان ادارۀ پست در ایالات متحده نیز هست، سنگ‌نبشته‌ای با این عبارت وجود دارد: «نه برف، نه باران، نه گرما و نه ظلمت شب نمی‌تواند این پیک‌ها را از انجام تندوتیز وظایفشان بازدارد.» این عبارات را ۲۵۰۰ سال پیش، هرودوت یونانی در وصف ایرانیان باستان بیان کرده بود؛ چراکه امپراتوری فارس همواره به‌دنبال استفاده از فناوری و ایده‌های نو برای بهبود ادارۀ سرزمین پهناوری بود که تحت کنترل داشت. اهمیت پیام‌رسانیِ سریع و مطمئن در دنیای باستان نیز کمتر از امروز نبوده است.

امکان برقراری ارتباطاتِ آنی که امروزه به مددِ فناوری‌های نوین میسر گشته، نباید موجب شود تصور رایج از جهانی‌شدن به‌عنوان پدیده‌ای نو را بپذیریم. بیش از دوهزار سال است که اخبار و اطلاعات، کالاها و محصولات متنوع و ایده‌ها و اعتقادات گوناگون در شبکه‌های ارتباطی در جریان بوده و از کرانه‌های اقیانوس آرام در چین تا سواحل اقیانوس اطلس در شمال افریقا و اروپا، اقیانوس هند، خلیج فارس، دریای مدیترانه و اسکاندیناوی گسترده بوده است. از اواخر قرن نوزدهم این شبکه‌های ارتباطی با عنوان «جادۀ ابریشم» شناخته می‌شدند.

این نام برای بیشتر افراد یادآور افسانه‌های باستان است؛ نه پدیده‌ای تاریخی. تاریخِ اندیشه آنگونه که باید به اهمیت جادۀ ابریشم در تطور نظام فکری به‌عنوان پیوندی میان گذشته و امروز نپرداخته است؛ حال‌آنکه می‌توان نقش آن را در زنجیره‌ای از حوادث، از گذار از نظام چندخدایی و دمکراسی در یونان قدیم تا ظهور مسیحیت در اروپا مشاهده کرد. ظهور مسیحیت به رنسانس منتهی شد و راه را برای عصر روشنگری هموار کرد. پدیدۀ روشنگری نیز موجب ظهور نظام دمکراسیِ سیاسی و انقلاب صنعتی شد که اوج آن را می‌توان در ظهور ایالات متحده و شیوۀ نگرش این نظام به زندگی، آزادی و مقولۀ شادی مشاهد کرد. ممکن است تاریخ‌دان‌ها به این موضوعات با دیدۀ تردید بنگرند و این تفسیر تاریخی را به چالش بکشند؛ اما مفاد اصلیِ آن و سیر کلیِ داستان مورداتفاق است.

مشهور است که تاریخ توسط فاتحان نگاشته می‌شود. اگر واقعاً چنین باشد، این عامل می‌تواند نشان دهد که چرا فهم جهان، به‌خصوص جهانی که از سواحل شرقی مدیترانه تا سواحل اقیانوس آرام امتداد دارد، تا این حد مشکل است.

اینکه بزرگ‌ترین مشکلات و فرصت‌های جهان امروزِ ما بیشتر در همان منطقۀ قدیمیِ جادۀ ابریشم متمرکز است، امری تصادفی نیست. ما شاهد بازگشت مرکزیت جاذبۀ جهان به محور اصلیِ آن هستیم؛ درحالی‌که این مرکزیت، هزاران سال از این محور دور شده بود. وقتی با نگاه به مرکزیت جادۀ ابریشم به دنیا بنگریم، روایت آشنا از تاریخ دچار تزلزل شده و روند تاریخ تغییر خواهد کرد. در حقیقت، نیازی نیست برای درک جهان به دنیای غرب و شرق خیره شویم؛ بلکه بهترین راه برای درک جهانِ امروز نگاه مجدد به همان جادۀ ابریشم قدیم است. آنجا نقطۀ تلاقیِ شرق و غرب بوده است.

کشورهای ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان، و نیز ایران و عراق و مناطق جنوبی روسیه و منطقۀ شام و قفقاز همگی در این منطقه واقع‌اند. مذاهب بزرگ دنیا نیز در این منطقه متولد شده‌اند: در این منطقه بوده که یهودیت، مسیحیت، اسلام، و آیین‌های بودا و هندو با یکدیگر درگیر بوده، از یکدیگر آموخته و با هم در رقابت بوده‌اند. گروه‌های مختلف زبانی در همین منطقه با یکدیگر تلاقی داشته‌اند و گویشوران زبان‌های هندواروپایی، سامی و چینی‌تبتی در این مناطق حضور داشته‌اند. همچنین زبان‌های آلتایی، ترکی و قفقازی نیز در همین منطقه رشد کرده‌اند. امپراتوری‌های بزرگ جهان نیز از این مناطق سربرآورده و سپس سقوط کرده‌اند؛ درحالی‌که تأثیرشان هزاران مایل دورتر از این مناطق نیز محسوس بوده است.

کشورهای منطقۀ جادۀ ابریشم را گاه با عنوان «کشورهای درحال‌توسعه» می‌شناسند؛ اما در واقع آن‌ها در زمرۀ کشورهای بسیار توسعه‌یافتۀ جهان محسوب می‌شوند، چراکه درست در وسط چهارراه تمدن قرار داشته و از ویرانی و خرابی به‌دور بوده‌اند. این کشورها در مرکز اتفاقات جهان قرار دارند. در واقع از ابتدای تاریخ همواره در چنین وضعیتی قرار داشته‌اند. این مسیر که مانند شاه‌راهی از دل آسیا می‌گذرد، در واقع شبکه‌ای از راه‌ها را تشکیل می‌دهد که در جهات گوناگون گسترده شده‌اند. زائران و مسافران مذهبی، جنگجویان، قبایل کوچ‌نشین و تاجران با استفاده از همین مسیرها در جای‌جای این مناطق رفت‌وآمد می‌کردند. کالاها و محصولات متنوع نیز با استفاده از همین راه‌ها به مناطق گوناگون فرستاده می‌شد و تفکرات متنوع نیز به‌دنبال این محصولات از منطقه‌ای به منطقۀ دیگر می‌رفت و در میان مردمان جدید رواج می‌یافت یا تغییر می‌کرد. بااین‌حال، این راه‌ها تنها وسیلۀ توزیع ثروت و موفقیت نبودند؛ بلکه مرگ، خشونت، بیماری و فجایعِ دیگر نیز از همین راه‌ها به مناطق دیگر شیوع می‌یافت.

جادۀ ابریشم در واقع حکم سیستم عصبیِ مرکزیِ جهان را دارد و افراد و مکان‌های بسیار دوردست را به ‌هم متصل می‌کند. این شبکه‌ها را نمی‌توان با چشمان غیرمسلح دید؛ درست مانند شبکۀ عصبی و شریانات خونی بدن که زیر پوست انسان مخفی شده‌اند. درک درست از راه ابریشم و شبکه‌های متصل به آن می‌تواند در تصحیح دریافت ما از وقایع تاریخی و بسیاری موضوعات دیگر مؤثر باشد. دریافتنِ نقش منطقۀ آسیای مرکزی به بهبود برنامه‌های توسعه، نه‌تنها در آسیا، بلکه در اروپا، امریکا و افریقا نیز کمک خواهد کرد. این نوع نگاه می‌تواند به ما کمک کند تا الگوها و روابطی را بفهمیم که درک آن‌ها تنها با نگاه به اروپا و امریکای شمالی هرگز میسر نخواهد شد.

علت اینکه بیشتر صاحب‌نظران به این شبکۀ ارتباطی توجه کافی نداشته‌اند در سه چیز خلاصه می‌شود. علت اول آن است که این نوع نگاه به جادۀ ابریشم، دیدگاه رایج دربارۀ پدیدارشدن و اوج‌گرفتن جهان غرب را به چالش می‌کشد. علت دوم این است که امروزه، متخصصان رشتۀ تاریخ در فضایی شلوغ و رقابتی کار می‌کنند و لازمۀ کار در چنین فضایی تمرکز روی موضوعات ریز و خاص در حوزۀ تاریخ است. مطرح‌کردنِ ادعایی کلان و جدید، مستلزم گشودن باب جدیدی برای تحقیق و بررسی است. این به‌معنای برگرداندن و وارسیِ شیء کوچکی است که تا دیروز تصور می‌شد بی‌اهمیت است. ایجاد انقلابی کلان در حوزۀ علم تاریخ نیازمند رویکردی شجاعانه و بلندپروازانه است.

علت آخر نیز این است که اغلبِ صاحب‌نظرانِ غربی مهارت لازم برای بررسی‌های تاریخی در حوزۀ آسیای مرکزی را ندارند؛ تنها به این علت ساده که با زبان‌های رایج در این نقطه از جهان آشنایی کافی ندارند. تعداد کمی از دانشجویان و اساتید علم تاریخ توانایی خواندن زبان‌های شرقی را دارند، به‌گونه‌ای که آن‌ها را قادر سازد تا متون مهم را به زبان‌های اصلی مطالعه کنند. آن دسته از صاحب‌نظرانی هم که در حوزۀ زبان‌های کلاسیک مطالعه می‌کنند، عمدتاً به زبان لاتین تسلط دارند. زبان یونانی نیز موردتوجه عدۀ قلیلی از دانشجویان قرار می‌گیرد. این امر به‌معنای آن است که جواهر ارزشمندی که می‌تواند به آن‌ها در فهم تاریخ کمک کند، همچنان دست‌نخورده باقی خواهد ماند. عدۀ قلیلی از دانشمندان معاصر غربی با ادبیات یونانیِ قرون وسطا آشنایی دارند؛ مثل متونی تاریخی‌ که پروکوپیوس، آنّا کومنِنا یا جورج آکروپولیتز نوشته‌اند. این در حالی است که این متون منابع بسیار ارزشمندی دربارۀ امپراتوری روم شرقی را به‌دست ما می‌دهند. این امپراتوری، سلطنتی با هزاران سال سابقه بود و امروز به فراموشی سپرده شده است.

دانش آکادمیک غربی دربارۀ کشورهای اسلاوی‌زبان به‌مراتب بدتر است. آثار درخشانی همچون تاریخچۀ مقدماتی روس۱ (۸۵۰تا۱۱۱۰م) و تاریخچۀ ناوگراد۲ (۱۰۱۶تا۱۴۷۱م) همچنان ناشناخته‌اند. این مسئله دربارۀ تاریخ عرب نیز صادق است. اشعار و کتب فلسفی، همچون آثار مقدّسی، ابن‌فضلان و مسعودی تقریباً به‌طور کامل نادیده انگاشته شده‌اند. آثار درخشان نظم و نثر فارسی، مثل شاهنامه، اثر حماسیِ فردوسی، یا تاریخ جهان‌گشای جوینی که درباب تاریخ مغولان نوشته‌شده نیز همچنان ناشناخته باقی مانده‌اند. آثار و نگاشته‌های تاریخی به زبان‌های تامیل، هندی و چینی نیز وضع بهتری ندارند؛ آثاری همچون شی‌جی۳ که بیش از دوهزار سال پیش سیما چیان۴   آن را نوشته است. این درحالی است که این اثر، همان‌گونه که وولینگ، پادشاه ایالت ژائو در شمال چین، بیش از دوهزار سال پیش گفته است، برای فهم زمان، بسیار حیاتی است. او در سال ۳۰۷ پیش از میلاد می‌نویسد: «هوشمندی در دنباله‌روی از روش‌های دیروز، برای بهبود اوضاع امروز جهان کافی نیست.» تبلیغات و گزارش‌هایی که این روزها در تلویزیون مشاهد می‌کنیم، مدام خبر از دنیایی جهانی‌شده می‌دهند. به مخاطب اینگونه القا می‌شود که زمانِ بازاندیشی دربارۀ گذشته، دیگر به‌سر آمده است.

تا پیش از حدود سال ۱۵۰۰میلادی، اروپا تقریباً نقشی در تاریخ جهان نداشت. تمام مدارکی که به بررسی دمکراسی در آتن و هنر و معماری یونانی می‌پردازند نیز تصدیق می‌کنند که خود یونانی‌ها نگاهشان به شرق بوده است. یونانی‌های باستان تنها یک دشمن داشتند و آن هم ایران باستان بود. زمانی که اسکندر کبیر دست به جهان‌گشایی زد، هیچ تردیدی وجود نداشت که به‌سمت شرق لشکرکشی خواهد کرد. او به منطقۀ مدیترانه و کشورهایی که امروزه با نام‌های ایتالیا و فرانسه و آلمان و بریتانیا شناخته می‌شوند، هیچ علاقه‌ای نداشت. وضعیت اقلیمی‌ این کشورها موجب عقب‌ماندگی آن‌ها شده بود. آنچه در آن زمان اهمیت داشت، کنترل بر شبکۀ ارتباطی بود که در سرتاسر آسیا پراکنده بود: جادۀ ابریشم.

همین موضوع دربارۀ روم نیز صادق بود. تأکید بر حملات چندبارۀ ژولیوس سزار به بریتانیا و اشغال این منطقه توسط او و نیز محصولاتی مانند کتاب کمیک ماجراهای آستریکس۵ و فیلم گلادیاتور (۲۰۰۰) موجب شده تا این تصور غلط به‌وجود آید که مرکز ثقل امپراتوری روم در اروپا بوده است. این درحالی است که تمرکز اصلی روم بر مناطقی از افریقا و آسیا بوده است. به‌طور خاص، کشور مصر، موردتوجه رومی‌ها بود؛ چراکه مناطق حاصل‌خیز در کرانه‌های رود نیل می‌توانست غلات ضروری برای تغذیۀ مردمِ تحت سلطۀ این امپراتوری را فراهم سازد. به‌علاوه، این منطقه در مسیر تجارت به‌سوی خلیج فارس و اقیانوس هند بود و نیز نقطۀ عطفی برای دسترسی به مناطق مختلف در آسیا به شمار می‌رفت. روابط میان رومی‌ها و شرق به‌حدی بود که سکه‌هایی که حاکمان محلی در مناطق شرقی همچون درۀ سِند ضرب می‌کردند، به‌سرعت تغییر شکل داده و با همان نام و شکلی ضرب شدند که در خود روم رایج بود.

صلح و رفاهی که این امپراتوی برای عده‌ای فراهم آورد، موجب شد طبقه‌ای از نخبگان جدید به ارضای علاقۀ خود به کالاهای ظریف و باکیفیت روی بیاورند. هیچ‌کدام از آن کالاها از اروپا نمی‌آمد. این کالاهای اشرافی همگی از شرق می‌آمدند. جنس این پدیده‌های تجملاتی نیز متنوع بود و از ادویه و ابریشم تا تجربه‌های هیجان‌انگیز جنسی را در بر می‌گرفت. اما همه با استفاده از این محصولات جدید موافق نبودند. به‌عنوان مثال، سِنِکا، نویسندۀ محافظه‌کارِ رومی، معتقد بود پوشیدن لباس‌های حریر که تمام برجستگی‌های بدن زنان را نمایان می‌کند، شرم‌آور است. پلینوس، فیلسوف رومی نیز از هدررفتن پول‌های هنگفتی که صرف خرید این کالاها می‌شود و از اقتصاد روم خارج می‌شود، ابراز ناراحتی می‌کرد. او می‌گفت: «صدها میلیون سِستری۶ از روم خارج می‌شود و جملگی به‌سمت شرق می‌روند.» یافته‌های جدید باستان‌شناسی و سکه‌هایی که جدیداً کشف شده‌اند نیز نشان می‌دهند او چندان هم بی‌راه نمی‌گفته است.

در کنار کالاها و محصولات متنوع، ایده‌ها و تفکرات گوناگون نیز از این طریق جابه‌جا می‌شدند. اروپایی‌ها تصور می‌کنند مسیحیت متعلق به آن‌ها است؛ اما حقیقت این است که این مذهب پس از عیسی و توسط مبلغان و میسیونرهای مذهبی از فلسطین به اقصی‌نقاط دنیا راه پیدا کرد. در حقیقت، مسیحیت در آسیا با سرعت بیشتر و به‌صورت پایدارتری گسترش یافت تا در سواحل مدیترانه و اروپا. البته باتوجه‌به اینکه هستۀ این دین در شهر اورشلیم و سرزمین مقدس بود و زمینۀ رشد آن نیز در منطقۀ خاورمیانه مهیا بود، این امر نباید چندان عجیب به ‌نظر بیاید. با تلاش مبلغانِ مذهبی، کشیش‌ها و نیز تجار مسیحی که با استفاده از مسیر تجاریِ موجود به تبلیغ دین جدید می‌پرداختند، تعلیمات عیسی با سرعت زیادی سرتاسر آسیا را درنوردید و پیروان فراوانی را به خود جذب کرد. پس از آن بود که جمعیت زیادی از اسقف‌های مسیحی در جای‌جای مناطقی که امروزه کشورهای ایران، ترکمنستان، ازبکستان و حتی چین را تشکیل می‌دهند، پراکنده شدند. چین نخستین اسقف خود را پیش از بریتانیا منصوب کرد. حداقل تا سال ۱۳۰۰م، جمعیت مسیحیان آسیا بیش از اروپا بود. در آن زمان، مسیحیت دینی آسیایی به‌شمار می‌رفت و حال نیز مجدداً چنین شده است.

پدیدارشدن اسلام در قرن هفتم موجب بروز تغییراتی شد. پیروان محمد [ص] به‌سرعت دریافتند که بهترین راه برای فتح سرزمین‌ها، کنترل شبکۀ اصلی ارتباطی است که نقاط مختلف آسیا را به هم متصل می‌کند. ارتش عرب‌ها در به‌دست‌گرفتن کنترل این شبکۀ ارتباطی بسیار موفق بود. اولین هدف آن‌ها از این کار حفظ دستاوردهایی بود که در نبردها کسب کرده بودند؛ اما هدف دیگرشان استفاده از این شبکه برای گسترش حوزۀ اقتدارشان به نقاط دیگر بود. مسلمانان صدر اسلام نسبت به ادیان دیگر، به‌خصوص مسیحیت و یهودیت، مدارای زیادی به‌خرج می‌دادند تا آنجا که نخستین جانشینان محمد [ص]، نه‌تنها بی هیچ مشکلی به زیارت کلیسای مقبرۀ مقدس می‌رفتند تا محل دفن و عروج عیسی مسیح را زیارت کنند، بلکه ممکن بود با شنیدن خبر مسلمان‌شدن یک مسیحی یا یهودی به گریه بیفتند. نخستین مسلمانان سرشان به کار خودشان گرم بود و امنیت سایرین را نیز با عقد قرارداد با «اهل کتاب» تضمین می‌کردند.

رویکرد نرم‌خویانۀ مسلمانان در اوایل شکل‌گیری این دین نشان می‌دهد که آن‌ها چگونه توانستند تنها در نیم‌قرن امپراتوری عظیمی را بنا نهند که کرانه‌های آن از اسپانیا تا هیمالیا گسترده بود. جهان جدیدی که درحال پدیدارشدن بود، مستقل، مداراجو و بی‌نهایت ثروتمند بود. صلح و آرامش با خود رشد اقتصادی آورد و دارایی‌های مختلف از سراسر دنیا به قلب جهان سرازیر شد. بازرگانی رونق فراوانی یافت. دمشق، در جایی که امروز به نام سوریه شناخته می‌شود، موصل و سامرا در عراق امروزی، مرو در ترکمنستان امروزی و نیز سایر شهرها به‌سرعت رشد کردند. در مرکز این شبکه نیز پایتخت جدیدی با عنوان نمادین «شهر صلح» ساخته شد. این شهر امروز با نام بغداد شاخته می‌شود.

ثروت‌های افسانه‌ای به‌سوی این شهرها سرازیر شد. درحالی‌که نیازی به صرف مخارج اضافی برای تجهیز ارتش نبود، بیشترِ این مخارج صرف خرید کالاهای لوکس و تجملاتی می‌شد. آسیای مرکزی، چین و هند کالاهایی مانند ابریشم، سرامیک، ادویه و منسوجات را با حجم وسیع به این منطقه صادر می‌کردند تا تقاضای قشر مرفه جدید را برآورده سازند. تقاضای زیاد برای خرید محصولات لوکس موجب شد روش‌های جدید در تولید چینی و سرامیک به‌کار گرفته شوند تا مقدار تولید افزایش یابد. در قرون هشتم و نهم کوره‌هایی در چین درست شد که می‌توانست پانزده‌هزار قطعه سرامیک را یک‌جا بپزد. تمام محصولات این کوره‌ها نیز برای صادرات به منطقۀ خلیج فارس و شهرهای واقع در مسیر جادۀ ابریشم بود.

بااین‌همه، سود حاصل از تجارت در جادۀ ابریشم همیشه با مصرف کالاهای تجملی و زودگذر هدر نمی‌رفت. بخشی از سرمایه‌ها به‌سوی هنر روانه شد. ساختمان‌های مجللی در این دوران بنا شد؛ از مساجد و مدارس گرفته تا کتابخانه‌ها و حمام‌های عمومی. محققان نیز با پشتیبانی‌های مالی توانستند در حوزه‌های مختلف علوم پیشروی‌های چشمگیری کنند. ابن‌سینا، بیرونی، خوارزمی و سایر دانشمندان شهرت فراوانی در دنیای علم کسب کردند. هزار سال پیش، آکسفوردها و کمبریج‌ها، هارواردها و یِیل‌ها در بلخ بودند و بخارا یا در هرات و سمرقند؛ مکان‌هایی که امروزه عمدتاً به فراموشی سپرده شده و در اوضاع نابسامانی گرفتار شده‌اند.

برای مدت مدیدی، بیشتر قسمت‌های اروپا در دورانی به ‌سر می‌برد که از فرط بی‌حاصلی به «عصر تاریکی» شهرت یافته است. اسناد مکتوب بسیار کمی در این دورۀ چندصدساله نوشته شد. ازلحاظ فرهنگی و فکری، اروپا شبیه به مردابی بود که در وضعیت رخوت و رکود به‌سر می‌برد و مقهور متون عربی بود. اما چرا یونانی‌ها که پیشتر سرآمدِ علومی مانند ریاضی و نجوم بوده‌اند، بالندگیِ علمی و فکری‌شان فرونشست؟ برخی معتقدند علت، بسیار روشن است. به‌عنوان‌مثال، یک نویسندۀ عرب معتقد است مشکل اصلی مذهب بوده است. به‌محض آنکه یونانی‌ها و رومی‌ها مسیحیت را پذیرفتند، عطششان به کسب علم خاموش شد. او معتقد است ایمانِ کورکورانه «نشانه‌های یادگیری را تحت تأثیر قرار داد، روند تعلیم و تعلّم را حذف کرد و مسیر شکوفایی‌اش را تخریب کرد». این‌ بنیادگرایان؛ مسلمان نبودند؛ بلکه مسیحی بودند. جامعۀ باز، کاوشگر و بخشنده در شرق بود؛ نه در اروپا. همان‌طور که نویسندۀ دیگری در این‌باره می‌گوید، «در کتاب‌های تاریخیِ خود دربارۀ سرزمین‌های غیراسلامی چیزی نمی‌نوشتیم؛ زیرا توصیف این ممالک هیچ سودی عاید خواننده نمی‌کرد.»

این وضع تا قرن نهم [میلادی] ادامه داشت و پس از آن اروپا کم‌کم از سایه بیرون آمد. عامل این تحرک هم جادۀ ابریشم بود. سرریزشدن نقره از مشرق‌زمین به اروپا موجب شد اقتصاد اروپا رونق بگیرد. همچنین به شکل‌گیریِ ساختارِ خاص و منحصربه‌فرد نخبگان در این منطقه کمک کرد. شکل‌گیریِ نظام فئودالی تا حدود زیادی زاییدۀ شیوۀ مدیریت دارایی توسط جوامع اروپایی و توانایی طبقۀ اشراف در کنترل رعیت بود. منشأ به‌کارگیریِ این شیوه‌ها افزایش مراودات با جهان عرب و ثروت مشرق‌زمین بوده است. اروپایی‌ها که چیز زیادی برای عرضه در تجارت نداشتند، به عرضۀ کالایی روی‌آوردند که فراوان بود و می‌توانست موجی از نقره را از مشرق‌زمین به اروپا سرازیر سازد: بَرده. این برده‌ها از افریقا نمی‌آمدند؛ تجارت برده از افریقا پس از سفر اکتشافی کریستف کلمب به آن‌سوی اقیانوس اطلس رواج یافت. در آن زمان، برده‌ها عمدتاً از ایرلند و بریتانیا و بیش از همه، از جمعیت اِسلاو بودند که در اروپای شرقی و مرکزی سکونت داشتند. تجارت انسان در اوایل قرون وسطا یکی از عوامل بنیادین ظهور غرب بود.

یکی دیگر از عوامل مؤثر در ظهور غرب، رشد خشونت مذهبی به‌عنوان اهرمی سیاسی بود. همان‌طور که امروزه نیز روشن است، کسانی که به نام خدا عملیات تروریستی انجام می‌دهند، مخاطبان خود را خواهند یافت. آن مخاطبان هم از آنان بیمناک‌اند و هم عملشان را تأیید می‌کنند. بهترین تجسم این وضعیت در جنگ‌های صلیبی بود. در این نبرد‌ها جنگ‌آوران زیادی در پی انجام وظیفۀ مسیحیِ خود بودند و هم‌زمان نیز مستعمره‌ای برای دفاع از سرزمین مقدس می‌ساختند. همۀ کسانی که در این جنگ‌ها شرکت می‌کردند، از روی احساسات یا برای انجام وظیفۀ دینی نمی‌جنگیدند. دولت‌شهرهایی مانند پیزا، جنووا و ونیز به نبرد در جبهۀ جنوبی علاقه‌مند بودند؛ چراکه می‌دانستند تصرف دروازه‌های شام می‌تواند عواید زیادی برایشان به‌همراه داشته باشد و دسترسی آن‌ها را به کالاهایی که همه در اروپا خواهانشان بودند، آسان‌تر کند. بااین‌حال، باوجوداینکه مسیحیان اروپا توانستند اورشلیم را برای سال‌های زیادی در تصرف خود بگیرند، دست‌آخر از کنترل آن عاجز شدند و تمایل و توانایی حفظ سرزمین مقدس را از دست داده و به‌کلی از این منطقه عقب‌نشینی کردند. راه‌هایی بهتر و آسان‌تر از جنگیدن به‌قصد سود برای کنترل جادۀ ابریشم وجود داشت. مارکوپولو نیز این نکته را به‌خوبی دریافته بود.

تمایل شدید اروپایی‌ها برای نزدیک‌ترشدن به ثروت‌های افسانه‌ایِ هند و چین موجب شکل‌گیریِ «عصر کاوشگری» در اروپا شد. هدف کریستف کلمب از سفر دریایی پرماجرایی که در پیش گرفت، بررسیِ نظریۀ مسطح‌بودنِ زمین یا کشف سرزمین‌های جدید در فراسوی اقیانوس بی‌کران نبود. سفر او با هدفِ یافتن مسیری جدید به‌سوی آسیا و دستیابی به شبکۀ تجارت این منطقه آغاز شد تا بلکه ثروت افسانه‌ایِ این خطّه از جهان تحت تسلط پادشاهان سرزمین‌های کاستیل۷ و آراگون۸ و اسپانیا درآید. پس از آنکه واسکو دو گاما، دیگر دریانورد اروپایی نیز تنها پنج سال پس از کریستف کلمب با همین قصد عازم سفر شد، شکل جهان به‌کلی تغییر کرد. تا قبل از دهۀ ۱۴۹۰، کشورهایی مانند اسپانیا، پرتغال، هلند و بریتانا، خود را در گوشه‌ای پرت و دورافتاده از دنیا تصور می‌کردند؛ اما پس از آن به‌تدریج خود را در مرکز دنیا یافتند.

در ظهور اروپای غربی به‌عنوان مجموعه‌ای از امپراتوری‌های قدرتمند که بر سرتاسر جهان حکم‌رانی می‌کردند، عوامل متعددی در کار بوده است. به‌عنوان‌نمونه، می‌توان از عواملی همچون افزایش مصرف کالری در نقاط مختلف این قاره، افزایش نرخ باروری، تغییرات محیطی و اقلیمی، پیچیده‌شدنِ سازمان‌های مالی و بهره‌برداری از اتفاقات محلی نام برد. بااین‌همه، میل به خشونت همچنان یکی از عناصر تأثیرگذار در موفقیت کشورهایی همچون اسپانیا، پرتغال، جمهوری هلند، فرانسه و بریتانیا در حکم‌رانی بر سرزمین‌ها و دریاها بود. درگیری‌هایی که این کشورها با یکدیگر در داخل خاک اروپا داشتند، موجب شد تا ابزارهای به‌کارگیری خشونت توسط این دولت‌ها پیشرفته‌تر و کارآمدتر شوند. آهنگ جنگاوری میان کشورهای اروپایی وحشتناک بود و موجب شد تا امکانات آنان در تولید سلاح‌های دوربرد، سلاح‌های گرم و سایر ابزارهای جنگی به‌سرعت پیشرفت کند. با‌وجوداین، تمام کشورگشایی‌های غرب از طریق استفادۀ مستقیم از زور نبود. در برخی مواقع، مثل تصرف منطقۀ بنگال در دهۀ ۱۷۵۰، حاکمان محلی، غربی‌ها را به‌عنوان مزدور به استخدام خود درآوردند. اما نتایج بلندمدتِ اینگونه درگیری‌ها فاجعه‌بار بود؛ زیرا نیروهایی که زمانی برای کمک به‌کار گرفته شده بودند، نمی‌توانستند خود را چیزی به‌جز ارباب تصور کنند و درنهایت میل به تفوّق بر آنان چیره می‌شد.

این اتفاقات تعادل جادۀ ابریشم را بر هم زد؛ زیرا مستعمرات کشورهای اروپایی به مراکزی برای انتقال آسان ثروت به اروپا تبدیل شدند. برخی کشورها مقاومت خونینی در برابر استعمار کردند. یکی از نمونه‌های بسیار بارز در این زمینه، امریکای شمالی است. انگیزۀ استقلال در این منطقه با مشاهدۀ اوضاع سایر مستعمرات در اقصی‌نقاطِ جهان روزبه‌روز بیشتر می‌شد. استدلال پدران بنیان‌گذار ایالات متحده این بود که اگر استعمارگران به‌خود اجازه می‌دهند مردم بنگال را با قحطی و گرسنگی بکشند، چرا باید فکر کنیم این کار را با سایر مستعمرات خود نخواهند کرد؟ وقتی ما هیچ نماینده‌ای در دولت-کشور استعمارگر خود در لندن نداریم، مزیت مستعمره‌بودن برای ما چیست؟ این تصادفی نیست که دورریختن محمولۀ بار چای هندی در بندر بوستن به نمادی برای آغاز جنگ استقلال در امریکا تبدیل شد. اهمیت جادۀ ابریشم در سایر قاره‌ها و در سرتاسر جهان نیز آشکار می‌شود.

در قرن نوزدهم، وقتی رقابت میان کشورهای اروپایی به اوجِ خود رسیده بود، فکر حکم‌رانی بر قلب آسیا ذهن همه را تسخیر کرده بود. بریتانیا نگران پیشروی روس‌ها به‌سمت هند بود و ازآنجایی‌که هند در حکم نگینی بر تاج مستعمرات بریتانیا بود، این امر برای آن‌ها بسیار ترسناک بود. آن‌ها همچنین نگران امنیت خلیج فارس بودند؛ چراکه حجم تجارت و بازرگانی‌ای که از طریق این آب‌راه به لندن در جریان بود، برای بریتانیا حیاتی بود. نگرانی بریتانیا از این بود که درحال ازدست‌دادنِ موقعیت ویژۀ خود در مشرق‌زمین بود؛ درحالی‌که مهرۀ دیگری نیز برای بازی در زمین سیاست نداشت. افزایش فشارها بر بریتانیا و محدودیت گزینه‌ها برای سیاست‌مداران در لندن موجب شد تا این کشور در سال ۱۹۱۴ وارد جنگ شود. ترور فرانتز فردینند در سارایوو جرقۀ جنگ را زد؛ اما آتش اصلی در آسیا شعله‌ور شده بود. دیپلمات‌های برجستۀ بریتانیایی درست چند هفته پیش از آغاز جنگ جهانی اول اعلام کرده بودند که اگر این کشور نتواند ارتش خود را سروسامان دهد، امپراتوری بریتانیا در خطر سقوط قرار خواهد گرفت.

قتل‌عام‌های این جنگِ عظیم مستقیماً عاملی برای بروز جنگ بعدی شد. کمبود مواد غذایی در آلمان، هم در خلال جنگ و هم پس از آن بیداد می‌کرد. این موضوع بر سرباز جوانی به نام آدولف هیتلر تأثیر عمیقی گذاشت. دو دهه بعد، وقتی اروپا ناگهان در آستانۀ جنگ بزرگ دیگری قرار داشت، هیتلر از وضعیت کمبود مواد غذایی به ستوه آمده بود. او به مقامات مسئول جامعۀ ملل در منطقۀ دانتسیک گفت که کشور آلمان باید دسترسی به مواد غذایی کافی داشته باشد. او می‌گفت این امر برای آلمان حیاتی است؛ «زیرا در جنگ قبلی ملت ما را گرسنه نگه داشتند. هیچ‌کس نباید بتواند مجدداً این کار را بکند.»

راه‌حل در مشرق‌زمین بود: در زمین‌های استپی اوکراین و جنوب روسیه. آنجا مزارع گندمی بود که قرار بود برای قرن‌های آتی سبد غذای رژیم رایش سوم یا حکومت نازی‌های آلمان باشد. علت اصلیِ اشغال اتحادیۀ شوروی در تابستان سال ۱۹۴۱ دستیابی به همین هدف بود. نقشۀ این عملیات را کارشناسان کشاورزی آلمان تدوین کرده بودند. در این نقشه، مناطق مختلف اتحادیۀ جماهیر شوروی به «مناطق پربازده» و «مناطق کمبود» تقسیم شده بودند و قرار بر این بود که از مناطق دستۀ اول بهره‌برداری شود و مناطق دستۀ دوم نیز در گرسنگی رها شوند. زمان زیادی نگذشت که مشخص شود عملیات طبق نقشۀ ازقبل‌تعیین‌شده پیش نمی‌رود و اوضاع، بحرانی است. پس از آنکه این منطقه با کمبود جدی مواد غذایی روبه‌رو شد، اشغالگران تصمیم گرفتند تا میزان کالری مصرفی مردم را به‌اندازۀ جیرۀ زندانیان جنگی کاهش دهند. این جیرۀ غذایی پیش‌ازاین برای ساکنان اردوگاه‌های اسرا در لهستان و مناطق دیگر تعیین شده بود و به اجرا درمی‌آمد. پس از چند هفته نیز تصمیم گرفته شد تا عرضۀ مواد غذایی به حداقل برسد. دستور دادند کسانی را که به‌قدری ضعیف شده بودند که توانایی کارکردن نداشتند، به قتل برسانند. این مقدمه‌ای شد برای شکل‌گیریِ «راه‌حل نهایی».

حکایت نیمۀ دوم قرن بیستم و نیز پانزده سال اول قرن بیست‌ویکم، حکایت مرکزیت‌یافتنِ دوبارۀ جادۀ ابریشم است. یکی از علل اهمیت مجدد جادۀ ابریشم کشف نفت است؛ ماده‌ای که به‌قول دیپلماتی امریکایی در دهۀ ۱۹۴۰ «بزرگ‌ترین موهبت در طول تاریخ» بوده است. علت دیگر این اهمیت، مسئلۀ «جنگ سرد» است. این مسئله موجب شد ایالات متحده و اتحادیۀ جماهیر شوروی مکرراً در کشورهای منطقۀ راه ابریشم با یکدیگر درگیر شوند. رقابت آن‌ها در این منطقه در کشورهای ایران، عراق و افغانستان شدید بود. این دو ابرقدرت همواره تلاش می‌کردند روابط خود را با چین، هند، پاکستان و ترکیه مستحکم‌تر کنند.

حالا نیز می‌توان نتایج فاجعه‌بارِ دخالت‌ها در این منطقه را از زمان حملات یازدهم سپتامبر به این سو مشاهده کرد. پیامدهای مصیبت‌آمیز این دخالت‌ها در عراق و افغانستان بیش از هر مکان دیگری مشهود است. بررسی این فجایع به‌مدد تسریع روند انتشار اسناد طبقه‌بندی‌شده از سوی دولت امریکا و نیز افشای وسیع اسناد سرّی از سوی ویکی‌لیکس و ادوارد اسنودن میسر شده است. تصویری که این اسناد به دست ما می‌دهند، تصویر وضعیتی خسارت‌بار است که نشان می‌دهد چگونه تصمیمات غلط که عمدتاً تحت فشار شدید گرفته‌شده‌اند، منجر به شکل‌گیری رویکردی گسیخته، نامنسجم و اغلب جاهلانه به منطقۀ آسیای مرکزی شده است؛ جایی که قلب جهان است.

باتوجه به بی‌ثباتی‌هایی که جهان این روزها شاهدش است و نیز با درنظرگرفتن نیاز جهان به واردات کلان، بهتر است مرکزیت توجه جهان نیز به محوری بازگردد که سالیان دراز نقطۀ ثقل جهان بود: راه ابریشم. برای درک تبعات و هزینه‌های نادیده‌انگاشتنِ کشورهایی که حلقۀ اتصال شرق و غرب‌اند، فقط کافی است به اهمیت سیاست خارجی کشوری مثل چین نگاه کنیم؛ مثلاً تأثیر سیاست ابداعی چین، موسوم به «یک کمربند، یک جاده». کشورهای ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان، ایران، روسیه، هند، پاکستان و عراق، سرشار از ذخایری طبیعی همچون سوخت‌های فسیلی و معادن مختلف می‌باشند و چین نیز در تولید عناصر کمیاب صنعتی رتبۀ اول دنیا را دارد؛ عناصری همچون فلز بریلیوم و دیسپروزیوم که در ساخت همه‌چیز، از لپ‌تاپ و گوشی‌های هوشمند گرفته تا باتری‌های خورشیدی برای خودروهای دوگانه‌سوز یا هیبریدی کاربرد دارند. کشورهایی که بخشی از سیاست «یک جاده، یک کمربند» هستند، دوسومِ جمعیت دنیا را در خود جای می‌دهند.

این کشورها امروزه بیشترین پیوند را با یکدیگر دارند و در طرح‌های گوناگونِ زیرساختی همکاری می‌کنند؛ پروژه‌های کلانی مانند ساخت بنادر در اعماق آب، شبکه‌های ارتباط ریلی سریع‌السیر، شبکه‌های ارتباط مخابراتی پرسرعت و نیز خط‌ لوله‌های نفتی و گازی. اما همکاری این کشورها فراتر از این پروژه‌های اقتصادی است و شامل برنامه‌های آموزشی و دانشگاهی مشترک و نیز ابتکارات فرهنگی برای ارج‌نهادن به مشترکات تاریخی و روابط گذشته میان این ملت‌ها نیز می‌شود. روشن است که بسیاری از این اشتراکات فرهنگی ارتباطی به اروپا و غرب ندارند و آن دسته از مسائل تاریخی و فرهنگی‌ای که به غرب مرتبط می‌شوند نیز اغلب، تأثیرات کاملاً مثبتی نداشته‌اند. بنابراین، دریافتنِ تاریخ جادۀ ابریشم و نیز درک چگونگیِ نگاه ساکنان آن به گذشتۀ ما، امروز از هر زمان دیگری واجب‌تر است. نتایج چنین رویکردی اغلب، هم روشنگرانه و هم غافلگیرکننده است.

با ظهور مجدد جادۀ ابریشم، زمان آن فرارسیده که بار دیگر به تاریخ بنگریم و حکایت جدیدی از تاریخ جهان را بنا کنیم. هرودوت هم اگر می‌بود، این رویکرد نو را تأیید می‌کرد.

• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را پیتر فرانکوپان نوشته است و در تاریخ ۱۷ مارس ۲۰۱۷ با عنوان «The heart of the world» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ آن را با عنوان «جادۀ ابریشم بار دیگر مرکز جهان شده است» و با ترجمۀ محمدحسین کازرون منتشر کرده است.
•• پیتر فرانکوپان (Peter Frankopan) مدیر مرکز تحقیقات بیزانس دانشگاه آکسفورد و عضو پژوهشی وُستر کالجِ دانشگاه آکسفورد است. جاده ابریشم: تاریخ جدیدی از جهان (The Silk Roads: A New History of the World)، نام کتاب جدید او است.
[۱] The Russian Primary Chronicle
[۲] The Chronicle of Novgorod
[۳] Shi Ji
[۴] Sima Qian
[۵] Asterix comic books
[۶] Sesterii سکه‌ای که در روم باستان رایج بود
[۷] Castille منطقه‌ای باستانی در اسپانیای امروزی
[۸] Aragon منطقه‌ای در اسپانیای امروزی

مرتبط

چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

خاطرات کودکی در شکل‌گیری شخصیت و هویت ما چه نقشی دارند؟

مجبور نیستیم هر فناوری جدیدی را به زندگی خود راه دهیم

مجبور نیستیم هر فناوری جدیدی را به زندگی خود راه دهیم

«انتخاب‌گرایی فناوری» چیست و چه تفاوتی با بدبینی به فناوری دارد؟

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

چرا کتاب‌های «نظریۀ همه‌چیز» محبوب شدند؟

آنچه اول سال به آن نیاز دارید «تصمیم » نیست، «ضدتصمیم» است

آنچه اول سال به آن نیاز دارید «تصمیم » نیست، «ضدتصمیم» است

کمتر سعی کنید خودتان را ارتقا دهید، آن وقت بیشتر از زندگی لذت خواهید برد

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0