آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 10 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
الگوی رابطۀ ما با دیگران شبیه اعتیاد به سیگار است: ابتدا آراممان میکند و پس از چند ساعت درد شروع میشود
دید و بازدید با دیگران میتواند از تنهایی فراریمان دهد، چنانکه بعضاً سیگار راه درمانی برای پریشانیها محسوب میشود. اما همانطور که توهمِ آرامشِ سیگار با گذشتن زمان از بین میرود، رفتوآمد با دیگران هم بعد از چندی بیمعنا میشود؛ ما میمانیم و معاشرتی که تنها نتیجهاش یکسری نیش و کنایه و گرفتاری است. پس چرا نباید خود را به تخت خانه ببندیم و اعتیاد به وقتگذرانی با دیگران را ترک کنیم؟
نویسندۀ کتاب انسان چطور باید باشد؟
Why Go Out?
17 دقیقه
شیلا هتی،بریک — سالهاست که از خود پرسیدهام: چرا زمانت را با دیگران سپری میکنی؟ اما هرگز تلاش جدیای نکردهام که به پاسخی برسم. همیشه فکر میکردم دارم سؤال بیمعنایی از خودم میپرسم، اما بهتازگی دنبال پاسخی افتادهام، چون نمیتوانم از کنار پرسشی که هزار بار از خودم پرسیدهام، بگذرم.
گمان میکنم اگر بدانم چرا بیرون میروم، ممکن است برای انجامدادنش کمتر به خودم بدگمان شوم و شاید کمتر خودم را به باد انتقاد بگیرم. ممکن است بتوانم یک مهمانی را برانداز کنم بیآنکه به ذهنم خطور کند که: چه احمقانه -چرا آمدی؟- باید در خانه میماندی.
در کاوشم برای پیدا کردن پاسخی برای پرسشِ «چرا بیرون برویم؟» اولین کاری که کردم این بود که فهرستی تهیه کردم از تکتک دلایلی که ممکن بود مرا به فکر بیرون رفتن بیندازد. شد دوازده دلیل. سپس همین که شروع کردم به نوشتن متوجه شدم که خارجشدن از خانه چهار دلیل اصلی و مهم دارد و بقیۀ دلایل کماهمیتتر در همین چهار دسته میگنجند:
۱. میل (برای رابطۀ جنسی، عشقورزی، همنشینی و کارهایی از این دست)،
۲. کنجکاوی جامعهشناختی/درک زیباییشناختی،
۳. آزمودن خود،
۴. مواردی که یک نفر دیگر بخواهد وقتش را با ما بگذراند.
چند سال پیش، سیگار را ترک کردم و برای اینکه در این مسیر به خودم کمک کنم کتابی خواندم به نام راه آسان ترک سیگار۱، نوشتۀ آلن کار. فرض اصلی آلن کار در این کتاب دو جنبه دارد:
نخست اینکه بایستی بپذیرید سیگارکشیدن عادت نیست، بلکه نوعی اعتیاد به مواد مخدر است؛
و دوم آنکه تنها راه ترک سیگار این است که دیگر هرگز سیگار نکشید.
در ادامه توضیح میدهد که همۀ سیگاریها مغزشان را با این باور شستوشو میدهند که سیگارکشیدن بهشکلی به آنها کمک میکند: مثلاً آرامشان میکند، بهشان تمرکز میدهد، باعث میشود حس بهتری از فلان اتفاق داشته باشند. درحالیکه حقیقت این است که کل کاری که کشیدن سیگار میکند این است که هوس سیگار را موقتاً ارضا میکند و همزمان بار دیگر بدنتان را با موادی که دوباره هوسش را خواهید کرد آشنا میکند.
تنها کاری که فرد سیگاری باید بکند ترک است، و نشُستن مغز خود با این باور که سیگار بهنحوی کمکش میکند، بعد از آن تحمل رنج چند هفته ترک جسمی-احساسی که نویسنده به حسرت جسمی تشبیهش میکند که البته میشود تحملش کرد؛ و در آخر خداحافظی با سیگار. و نیز قالب ذهنی مثبت نیز ضروری است. وقتی شوروشوقی وارد زندگیتان میشود، این را نشانهای بدانید از اینکه بدنتان دارد از بند سیگار رها میشود و وقتش رسیده آزادیتان را جشن بگیرید.
من هم از توصیۀ او پیروی کردم و جواب داد.
روزی، تکوتنها در رستورانی مکزیکی نشسته بودم و از خود میپرسیدم که آیا میشود مردم را هم ترک کرد و آلن کارِ پیر و مهربان به ذهنم آمد. شاید این فکر به این دلیل به ذهنم خطور کرد که همین اواخر با کسی به هم زدم و زمان زیادی را در شهرم نگذراندهام، منتها حسوحالی داشتم بسیار شبیه به حسوحال دو سال پیش که شروع کردم به ترک سیگار، درد فیزیکیای که میآمد و میرفت، دردی تقریباً کشنده چیزی مثل شکاف یا خلأیی که باید پر بشود. اغلب به نظرم میرسد که تنها راه خلاص کردن خودم از این هوس تن دادن به بازگشت به اوست یا ارتباط با شخصی دیگر. به نظر میرسد تا زمانی که خودتان را از هر کسی که دوستش دارید نکندهاید، همچنان به دیگران اعتیاد فیزیکی دارید. حسرت رسیدن به فلان شخص تقریباً یکی است با حسرتخوردن برای سیگار. چه عجیب!
به هر حال، من که رواقی نیستم. واکنش من نسبت به روگردانی که گریختن به روابط بیهدف و شبهمسکن بوده مانعم شده است که با اعتمادبهنفس اعلام کنم که میتوان از مردم دوری کرد و پس از تحمل چند هفته علائمِ ترکِ فیزیکی، میشود به ویژگیهایی رسید که آلن کار مدعی است غیرسیگاریها دارند، یعنی: سلامت، انرژی، ثروت، آرامش ذهنی، اعتمادبهنفس، شجاعت، عزتنفس، شادی و آزادی.
اما، در گذشته، روزهایی را در تنهایی به سر برده یا در خاطراتم از این ایام یاد کردهام. این روزها شادترین روزهای زندگیام بود. در این ایام واقعا به نظر میرسید که نسبت به ایامی که خودم را در محاصرۀ دیگران میدیدم شجاعت، اعتمادبهنفس، عزتنفس، آزادی، انرژی و آرامش ذهنی به مراتب بیشتری داشتم.
و اگر این گفته حقیقت دارد -و حافظۀ من دروغ نمیگوید- پس چرا بیرون بروم؟
آلن کار به سیگاریهایی که در فکر ترککردناند توصیه میکند که سه پرسش زیر را از خود بپرسند و فکر میکنم اگر در نظر داریم ببینیم درمان اعتیادمان به مردم ارزشمند است یا نه، میتوانیم به آنها توجه کنیم. همانطور که فرد سیگاری خواهان سیگارکشیدن است، ما هم طالب معاشرتیم:
۱. سیگار برایم چه کار میکند؟
۲. آیا من واقعاً از آن لذت میبرم؟
۳. آیا واقعا لازم است که زندگیام را به باد بدهم و پول هنگفتی خرج کنم تا این چیزها را در دهانم بچپانم و خودم را خفه کنم؟
۱. معاشرت برایم چه کار میکند؟
قبلتر هم اشاره کردم که ما جمع میشویم تا امیالمان را -میل به دوست داشتن و دوستداشتهشدن، میل به رابطۀ جنسی، صحبت، همنشینی، خوشگذرانی و اموری از این قبیل را- ارضا کنیم. آلن کار هم ممکن است اخم کند و در جواب این حرف را بزند: «ما طوری از سیگارکشیدن سخن میگوییم که انگار آرامش و رضایت میدهد. اما مگر نه این است که ابتدا ناراضی بودید و سپس راضی شدید؟ اما، صادقانه، آیا کسی هست که مردم راضیاش کرده باشند؟
مثلاً چند هفته پیش شاعری مفهومگرا که در نیویورک زندگی میکند به من اهانت کرد. به شهر ما آمده بود تا شعرهایش را بخواند. کارش را تحسین میکنم و برای همین رفتم، با علم به اینکه پایم را که از آپارتمانم بیرون بگذارم ممکن است آدمی بیلیاقت را تحسین کنم و پشیمان بشوم. از خودم پرسیدم «اگر آدم عوضیای باشد چه؟»، در را بستم و در پاسخ گفتم «مهم نیست» و کلید را چرخاندم، چون کنجکاویام بر ترسم چربید.
شبش که به میکده رسیدم مردی کوتاهقامت و تقریباً چهلساله دیدم که کتوشلواری پرزرقوبرق به تن داشت و طوری در اتاق راه میرفت که انگار از دماغ فیل افتاده است. با خودم گفتم «حتماً همان شاعر مفهومگرایمان است» و درست حدس زدم. اصراری برای آشناشدن نکردم اما به هر حال دوستم باب آشنایی را باز کرد و مثل گذشته مرا «رماننویس» خطاب کرد. به شاعر گفتم که چقدر فلان کتابش را تحسین میکنم و وقتی حرفم را زدم، بفهمینفهمی نگاهی به سرتاپایم انداخت و گفت، «شما رماننویسید؟ جداً؟ آخر چرا شما باید از کار من خوشتان بیاید؟»
[…] این همان توهینی بود که گفتم.
البته صحبت کردن با افراد دربارۀ توهین مثل آن است که برایشان رؤیایی را تعریف کنی؛ با هستۀ عاطفی خاصش نمیتوان ارتباط برقرار کرد؛ مشتی نمادهای بیربط و بیمعنا. اما شک نکنید که این شاعرِ مفهومی ناخنش را در قلبم فرو کرد، آن هم آگاهانه. پنج دقیقه بعد من هم ناگهان آن را احساس کردم، مثل سوزش معده. در نتیجه یک هفته و نیم بیخوابی کشیدم، در رختخواب غرولند میکردم و این مرد را دشمن خطاب کردم و در عالم خیال مشغول نوشتن مقالهای بودم که زیرزیرکی به ریشۀ شاعران مفهومگرا تیشه میزد. در این یک هفته و نیم هر شب بیرون میرفتم و این توهین را با تکتک دوستانم در میان میگذاشتم؛ ولی حتی این هم کافی نبود. لازم بود قارهام را هم عوض کنم تا این اهانت را از یاد ببرم و دوباره تعادلم را بهدست بیاورم.
بنابراین، کاملاً دور از ذهن است که مدعی شویم مردم برای ما رضایت و آرامش میآورند. شاید گاهی اینگونه باشد اما اغلب اوقات این طور نیست.
۲. آیا واقعا از آن لذت میبرم؟
آیا اصلاً کسی دوست دارد که در طول شش روز بیش از یک مهمانی برود؟ آیا رابطۀ جنسی به رضایت منجر میشود یا اینکه صرفاً ما را وادار میکند که حتی حین رابطۀ جنسی نیز رابطههای جنسی بیشتر، بهتر و متفاوت بخواهیم؟ همین قضیه در مورد گفتوگو، همنشینی و هر چیز دیگری صدق میکند.
نه، دیگران ما را راضی نمیکنند بلکه مثل سیگار، به ما توهم زودگذرِ رضایت میدهند و همزمان وابستگیمان را طولانی میسازند. و اگر به دیگران وابسته نباشیم چه میشود؟ راه آسان آلن دستاوردهای روانشناختی زیر را برای ترک برمیشمارد:
۱. بازگشت اعتمادبهنفس و شجاعت؛
۲. رهایی از بردگی؛
۳. دیگر ناچار نیستی زندگی را در رنج از سایههای سیاه و مهیبی که در پس ذهنت داری و علم به این واقعیت به سر ببری که نصف مردم تحقیرت میکنند و از همه بدتر خودت هم خودت را تحقیر میکنی.
پس بیایید لحظهای از مردم روبرگردانیم! نه به شیوهای محکوم به شکست، یعنی هم روبرگردانیم و هم تصور کنیم که داریم خود را محروم میکنیم و تا ابد گرفتار شک باشیم که:
«این شوروشوق چقدر دوام دارد؟»
«آیا در آینده روی شادی را خواهم دید؟»
«آیا از غذا خوردن لذت خواهم برد؟»
«آیا روزی میرسد که بخواهم صبح از خواب بیدار شوم؟»
«چگونه در آینده بر استرسم فائق بیایم؟»
بلکه بیایید با خوشحالی و کمال میل از مردم رو برگردانیم و به اعتمادبهنفس، ثروت، شجاعت، انرژی، آرامش ذهنی و عزتنفس بچسبیم!
دوستی دارم که پروژۀ هنری خود را این قرار داده که شبانههایی برگزار کند که در آنها مردم خود را به شکلهای مختلف سرگرم میکنند. او کلاسهای ادابازی راه انداخته است، مردم شهر را به میکدهای دعوت کرده است تا بیایند و سرگرم بازیهای صفحهای شوند، یک اتاق آدم جمع کرده است که تورکس بازی کنند که نوعی اسباببازی کودکانه است: رباتی که دستوراتی میدهد راجع به اینکه چطور تکههای بازی را خم کنید. او در روزنامهای محلی خود را آدمی معرفی میکند که سرگرمیهایی آورده است که میتوانند جای کنسرت، میخانهها و مهمانیهای خانگی را بگیرند: سرگرمیهایی که البته کهنه و نخنمایند.
اما من آن قدر او را میشناسم که بدانم برای او اینکه فلان کس یا بهمان کس در زندگیاش به اندازۀ کافی خوش است چندان مهم نیست. به باور من کاری که دوستم میکند کاری شرورانهتر است.
نخست اینکه جزئیات اندکی هست که صحنه را رنگ و معنا میدهند:
۱. او نام این بازیهای شبانه را گذاشته «اتاق ۱۰۱». این اتفاق در میخانهای میافتد و مردم از ظرف چیزهای پنیرمانندی برمیدارند و میخورند و روی میزهای کوچک حرفچینی و پیکشنری بازی میکنند و دوستم هر بیست دقیقه یا بیشتر جلوی اتاق روی سکوی کوچکی میایستد و زنگی را به صدا در میآورد و فقط آنهایی را که به نظر میرسد از ته دل از بازیشان لذت میبرند مجبور میکند که بازی را قطع کنند و پراکنده شوند و بازی دیگری را شروع کنند. اعتقادم این است اگر او خوشی مردم را مدنظر داشت سرخوشترینها را وادار به ترک بازی نمیکرد.
۲. آگهی تبلیغاتی این شبانهها پسری را نشان میدهد که تنهایی با دو موش بازی میکند. بنابراین، اگر واقعاً از نزدیک نگاه کنید متوجه میشوید که روی پنجره دو میلۀ کوچک وجود دارد.
۳. او نام «اتاق ۱۰۱» را از کتاب ۱۹۸۴اورول گرفته است و به اتاقی اشاره دارد که در آن مردم را شکنجه میکنند و شعار سِرّی او برای این بازیهای شبانه این است: «شما را با خوشی شکنجه میکنیم». شعاری که میتواند شعار همۀ مهمانیها باشد.
و سرانجام:
۴. نام کلاس ادابازیاش را نگذاشت «چگونه ادابازی کنیم» یا «چگونه با ادابازی خوش بگذرانیم» بلکه گذاشت «چگونه در ادابازی خوب باشیم». و در سخن آغازینش دربارۀ این بازی چیز زیادی دربارۀ اینکه از فلان دست چه زمان باید استفاده کرد نیامده بلکه اغلب منظورش از «مهارتهای ادابازی» و خوببودن در ادابازی سخنگو و شنوندۀ خوبی بودن است، یعنی مهارتهای زندگی که تخیل و همدلی و فهم میطلبند و همگیشان از مهارتهای ظاهری ادابازی حقیقیترند.
بنابراین، مخاطبان یا دانشآموزانش تنها یک چیز را میتوانند مسلم فرض کنند. چون اصطلاحات معادل «خوببودن» بهوضوح در ابتدای کلاس بیان میشوند، اگر کسی بگوید در ادابازی خوب نیستید، ناچارید نتیجه بگیرید که دلیل این خوب نبودن آن نیست که حرکات دست را نمیدانید یا بازیگر خوبی نیستید، بلکه دلیلش این است که نمیتوانید بشنوید یا همدل نیستید یا (چنانکه در ابتدای کلاس میگوید) «مهارتهای فکریتحلیلی، مهارتهای حرکتیبیانی، مهارتهای خلاقانه و مهارتهای میانفردی عاطفیِ» کافی ندارید.
به عبارت دیگر، درس سرّی کلاس ادابازی این است: اگر در ادابازی خوب نیستید، ممکن است دلیلش این باشد که بهعنوان یک شخص کاملاً خوب نیستید. این را شکنجهشدن با خوشی مینامد.
بله، به این نتیجه رسیدهام که آنچه دوستم تلاش میکرد انجام دهد سازماندادن وقایعی است که اثرات معاشرت معمول و مرسوم را ثبت و ضبط کند، برجسته سازد و بازتولید کند، که بهواقع ربطی به خوشی یا یادگیری طرز خوببودن در خوشگذرانی ندارد، بلکه بهوضوح راجع است به یادگرفتن طرز خوببودن در مقام یک شخص و نیز به نتیجۀ منطقی ناگوار این امر یعنی پی بردن به فاصلهای که شما از خوببودن در مقام یک شخص دارید.
چرا بیرون برویم؟ اگر آنچه بیش از هر چیز دیگری میخواهیم نیل به اعتمادبهنفس، سلامت، انرژی و آرامش ذهن است باید در خانه بمانیم. میتوانیم مانند بودای کوچک باشیم، مراقبه کنیم و تلویزیون ببینیم و از خودمان لذت ببریم. و میتوانیم خود را سخنرانانی باهوش، مهربان و ماهر و شنوندگانی زبده و بامحبت تصور کنیم و هیچ راهی وجود ندارد که این را به صورتی دیگر ثابت کنیم.
و اما داستان آخر: شش ماه اول سال ۲۰۰۵ را تنها در مونترآل زندگی کردم. رفتم چون از پا در آمده بودم، و مونترآل را انتخاب کردم چون آنجا دوستی نداشتم. چند هفتۀ اول، کل چیزی که تجربه کردم دردهای شدید ناشی از روگردانی از هر کسی بود که دوستش داشتم. آنجا در کنج آپارتمان دوستداشتنی و ارزانم عزلت گزیدم: نه مزاحمی، نه ایمیلی. خود را با کتاب محصور کردم. آن طرف خیابان خواربارفروشی بود و دو بلوک آن طرفتر کوهی واقع شده بود و هروقت میخواستم میتوانستم از آن بالا روم. اعتمادبهنفس، شادی، آرامش فردی غیرسیگاری، همۀ اینها مال من بود.
و سپس… آن را خراب کردم. با شخصی ملاقات کردم و سپس با شخصی دیگر و پیش از آنکه متوجه شوم آشوب زندگی دوباره مانند سیل بازگشت و همراهش خودناباوری و اضطراب و ترس.
اما شاید اعتمادبهنفس، شجاعت، انرژی و آرامش را برای همین گذاشتهاند، برای اینکه از آنها در جهان استفاده شود. شاید یک کار بیشتر نتوانی با آنها انجام دهی و آن خرج کردنشان است.
همیشه آگاهم که هرگاه پا به جهان بیرون میگذارم یا هرگاه درگیر رابطهای میشوم، رأی و نظرم راجع به اینکه چه کسی هستم کاملاً با واقعیتِ کسی که در عمل هستم تضاد پیدا میکند. و من به بیرون رفتن ادامه میدهم، گرچه همیشه آنچه هستم کم است. همیشه به خود ثابت کردهام که هرگاه تنها نیستم سخاوت، جذابیت، باملاحظگی، بیباکی، شوروحرارت، هوش یا شجاعتِ زمانی که تنها هستم را ندارم. و همیشه در معرض توهین یا بیاعتنایی یا ناامیدیام.
و بااینحال، شاید این به جهتی بهتر باشد. هر یک از ما ممکن است از روگردانی از دیگران درد بکشد و صفا و آرامش فرد غیرسیگاری را به دست آورد. میتوانیم در قلعههای کوچمان نیمهخدایی باشیم، اما شاید هیچ یک از ما در باطن واقعا این را نخواهیم. شاید تنها راه درمان اعتمادبهنفس تحقیر باشد. شاید ما بیرون میرویم تا به هدف نرسیم، زیرا میخواهیم یاد بگیریم چگونه میتوان در انس با مردم خوب باشیم و از این گذشته چون میخواهیم یکی از جنس آنها باشیم.
بنابراین به پرسش پایانی آلن کار از ترککنندۀ احتمالی برمیگردیم: «آیا واقعا لازم است که زندگیام را به باد بدهم و پول هنگفتی خرج کنم تا این چیزها را در دهانم بچپانم و خودم را خفه کنم؟»
بله، آقای کار، لازم است.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را شیلا هتی نوشته و در تاریخ ۱ ژانویۀ ۲۰۰۷ با عنوان «Why Go Out?» در وبسایت بریک منتشر شده است. و برای نخستین بار با عنوان «از خانه بیرون نرو؛ دلایلی برضدِ دید و بازدید» در پروندۀ اختصاصی دهمین فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ سینا باستانی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ با همان عنوان منتشر کرده است.
•• شیلا هتی (Sheila Heti) نویسندۀ هشت کتاب داستانی و غیرداستانی است، ازجمله رمانهای تیکنور (Ticknor)، مادری (Motherhood)، و یک آدم چگونه باید باشد؟ (How Should a Person Be?). این عنوان آخر یکی از رمانهای تحسینشده در وبسایت نیویورک تایمز بوده و تایم از آن چنین تعبیر کرده «یکی از کتابهایی که بیشترین حرفها را در سال بهدنبال خود داشت».
••• این مطلب سخنرانی شیلا هتی است، که در سالن تراپولاین ایراد و چندی بعد در مجلۀ بریک منتشر شده است.
[۱] Easyway to Quit Smoking
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند