آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 18 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
اگر خوبیها و بدیهای بچهدارشدن را در ترازویی بگذارید، کفۀ بدیها سنگینتر خواهد بود
دیوید بناتار را بدبینترین فیلسوف زندۀ جهان نامیدهاند. وی معتقد است اگر از آدمها بپرسی زندگی چطور چیزی است، حتی اگر درگیر مشکلات فراوان باشند، میگویند زندگی خوب و زیباست. اما این حرف بهخاطر ارزیابیهای نادرست و سوگیریهای شناختی آنهاست. چراکه اگر واقعبینانه نگاه کنیم، میبینیم که اگر هیچوقت به دنیا نیامده بودیم خیلی به نفعمان بود. بر همین اساس او مخالف تولیدمثل است. در این یادداشت، بناتار اصلیترین دلایل خودش برای تولدستیزی را توضیح میدهد.
دیوید بناتار، ایان — سال ۲۰۰۶، کتابی چاپ کردم با عنوان چه بهتر که هیچوقت به وجود نمیآمدیم۱. استدلال کردم که بهوجودآمدن همیشه آسیبی جدی است. انسانها هرگز، تحت هیچ شرایطی، نباید تولیدمثل کنند، موضعی که به آن «تولدستیزی»۲ میگویند. در پاسخ، نامههایی از خوانندگان دریافت کردم که به نقد و بررسی کارم پرداخته بودند، حمایتم کرده بودند و البته خشم و اعتراضشان را نشان داده بودند. در آن میان، این پیام هم به دستم رسید، که تکاندهندهترین بازخوردی است که تابهحال گرفتهام:
من از وقتی نوجوان بودم، بهطرز وحشتناکی، عذاب کشیدهام؛ بهخاطر قلدریهای وحشیانهای که در مدرسه تجربه کردم و آنقدر به من آسیب زد که به نقطهای رسیدم که مجبور شدم مدرسه را ترک کنم. بدبختی اینکه قیافۀ خیلی بدی دارم و حتی غریبهها توی خیابان بهخاطر اینکه «خیلی زشت» هستم مرا قضاوت و تمسخر میکنند و به من توهین میکنند. این اتفاق تقریباً هر روز میافتد. به من میگویند زشتترین آدمی هستم که در عمرشان دیدهاند. کنارآمدن با این حرفها برایم بینهایت دشوار است. بعد، برای حسن ختام، وقتی تازه ۱۸سالم شده بود، دکترها تشخیص دادند که یک بیماری قلبی خطرناکِ مادرزادی دارم و حالا که بیستوچندسالهام، از مشکلات قلبی شدید رنج میبرم و بهخاطر ضربانِ نامنظم قلبم سایۀ مرگ بالای سرم است. بارها تقریباً تا ایست کامل قلبی رفتهام و ترس از مرگ ناگهانی، در تکتکِ روزهای زندگیام، همراهم است. ترس از مرگ وحشتزدهام میکند و رنج و عذابِ مرگِ قریبالوقوع توصیفناپذیر است. وقت زیادی ندارم و آن چیزی که گریزی از آن نیست بهزودی سراغم خواهد آمد. زندگی من دوزخِ خالص بود و اصلاً دیگر نمیدانم باید چه فکری بکنم. مشخص است که محکومکردن کسی به زندگی در این دنیا بدترین جنایت ممکن و بیاخلاقیِ بزرگی است. اگر تمایلات خودخواهانۀ پدر و مادر من نبود، من اینجا نبودم که اینطور بیدلیل از همهچیز عذاب بکشم، میتوانستم در سکوتِ مطلقِ عدم آرامش داشته باشم، اما حالا اینجایم و هر روز شکنجه میشوم.
لازم نیست تولدستیز باشید تا از این جملات متأثر شوید (برای نقل آنها اجازه گرفتهام). ممکن است برخی بخواهند بگویند که وضعیتِ مخاطب من وضعیتی استثنایی است که نباید ما را بهسمتِ تولدستیزی سوق دهد. بااینحال، تجربۀ رنجهای شدید پدیدۀ نادری نیست و به همین سبب، تولدستیزی دیدگاهی است که حداقل باید جدی گرفته شود و با ذهنی باز آن را بررسی کرد.
ایدۀ تولدستیزی جدید نیست. در نمایشنامۀ سوفوکل، ادیپ در کلونوس، همسرایان اعلام میکنند که «به دنیا نیامدن، درنهایت، بهترین چیز است». در عهد عتیق هم ایدۀ مشابهی آمده است. در شرق، هم هندوییسم و هم بودیسم نگاهی منفی به وجود دارند (اگرچه معمولاً تا آنجا جلو نمیروند که با تولیدمثل مخالفت کنند). متفکران گوناگونی نیز از دیرباز توضیح دادهاند که رنجهای عظیم چگونهاند، رنجهایی که آنها را ترغیب کرده است تا صراحتاً با تولیدمثل مخالفت کنند: آرتور شوپنهاور شاید از همه مشهورتر باشد، اما دیگران هم هستند: پیتر وِسِل زاپفی، امیل کیوران و هرمان وِتِر.
تولدستیزی همیشه نوعی دیدگاه اقلیت خواهد ماند، چون با میلِ زیستشناختیِ قدرتمندی مخالفت میکند که ما را به بچهدارشدن ترغیب میکند. بااینحال، دقیقاً به علتِ اینکه تولدستیزی علیهِ چنین امتیازی میایستد، آدمهای فکور بهتر است دربارۀ آن کمی درنگ و تأمل کنند، نه اینکه عجولانه آن را کنار بگذارند چون دیوانهوار یا شرورانه است. تولدستیزی هیچکدام نیست؛ البته نسخههایی انحرافی از آن، مخصوصاً تلاشهایی که میخواهد تولدستیزی را با زور تحمیل کند، ممکن است خیلی خطرناک باشد، اما دربارۀ دیگر دیدگاهها نیز همین مسئله وجود دارد. اگر تولدستیزی درست فهم شود، خواهیم دید که نه این دیدگاه، که نقطۀ مقابل آن است که ایدۀ خطرناکی است. با درنظرداشتنِ انبوه بدبختیهای این دنیا -که همهشان وقتی موجودی پا به حیات میگذارد همدم اویند- بهتر آن است که هیچکس سَبُکی تحملناپذیرِ هستی را بر دوش نکشد.
•••
حتی اگر زندگی سراسر رنج نباشد، پا به دنیا گذاشتن همچنان آنقدر آسیبزا هست که تولیدمثل کاری نادرست قلمداد شود. زندگی از آنچه مردم گمان میکنند بسیار بدتر است، اما انگیزههای نیرومندی وجود دارد که ما را به تأییدِ حیات وامیدارد، حتی وقتی زندگی افتضاح است. ای بسا مردم زندگیهایی داشته باشند که واقعاً ارزشِ آغازیدن نداشتهاند، بدونِ آنکه متوجه شوند ماجرا چیست.
غالباً وقتی بگویی که زندگی بدتر از آن چیزی است که اکثر مردم فکر میکنند، با خشم و انزجار روبهرو میشوی. چطور جرئت میکنم به شما بگویم کیفیت زندگیتان بسیار نازل است! اما آیا مطمئنید که کیفیت زندگیتان به همان اندازه که فکر میکنید خوب است؟ یا، طور دیگر نگاه کنیم، گیریم زندگی شما چنین به نظر میرسد که خوبیهایش بیشتر از بدیهایش است، از کجا معلوم که اشتباه نمیکنید؟
جالب است که چنین منطقی بهندرت دربارۀ کسانی که افسردهاند یا تمایل به خودکشی دارند به کار بسته میشود. در این موارد، بیشتر خوشبینها هم تصدیق میکنند که این ارزیابیهای ذهنی میتواند نادرست باشد. بههرحال، اگر ممکن باشد که کیفیت زندگیمان را دستِکم بگیریم، این هم ممکن است که کیفیتش را دستِبالا بگیریم. بهتر بگویم، همین کافی است که فرد بفهمد که فرقی وجود دارد بین اینکه زندگی واقعاً چه خوبیها و بدیهای دارد، و اینکه خود او دربارۀ خوبیها و بدیهای زندگیاش چطور فکر میکند. اینجاست که برایش روشن میشود که ممکن است دربارۀ واقعیتِ زندگی اشتباه کرده باشد. پس هم دستِکمگرفتن کیفیت ممکن است، هم دستِبالاگرفتن آن، اما شواهد تجربی دربارۀ سوگیریهای شناختی رنگارنگ ما، و از همه مهمتر سوگیری خوشبینی، نشان میدهد که دستِبالاگرفتن خطای رایجتری است.
اگر مسائل را با دقت مد نظر قرار دهید، روشن میشود که باید بدیها بیشتر از خوبیها باشد. دلیلش آن است که چیزهای خوب و بد از لحاظ تجربی نامتقارناند. برای مثال، بدیِ دردها بیشتر است از خوبیِ لذتها. اگر دراینباره تردید دارید، از خودتان -صادقانه- بپرسید که آیا حاضرید برای یک دقیقه زیر بدترین شکنجه قرار بگیرید و، درعوض، برای یک یا دو دقیقه عظیمترین لذت را تجربه کنید؟ بهعلاوه، دردها بیش از لذتها طول میکشند. ماهیتِ گذرای خوشمزگی یک غذا یا لذتی جنسی را مقایسه کنید با ماهیتِ دردی به همان اندازه. دردهای مزمن داریم، برای مثال درد کمر یا درد مفاصل، اما چیزی به اسم لذت مزمن نداریم (البته رضایت میتواند احساسی پایدار باشد، اما به همان نسبت نارضایتی هم میتواند حسی دیرپا باشد، بنابراین این مسئله نمیتواند به نفعِ خوبیها در نظر گرفته شود).
جراحت بهسرعت رخ میدهد، اما بهبودی آرامآرام حاصل میشود. یک لختۀ خون، یا یک موشک، در کسری از ثانیه بر شما فرود میآید، و اگر جانتان را نگیرد، درمانتان مدتها طول خواهد کشید. آموختن سالهای سال طول میکشد، اما در یک لحظه از دست میرود. خرابکردن آسانتر از ساختن است.
وقتی سراغ ارضای امیال میرویم هم باز چیزهای فراوانی سد راه ماست. بسیاری از خواستههایمان هرگز برآورده نمیشوند. و حتی اگر برآورده شوند، بعد از دورهای طولانی از نارضایتی به دست میآیند. اما رضایت از برآوردهشدن امیال دیری نمیپاید و بلافاصله ما را بهسمتِ خواستۀ دیگری سوق میدهد، خواستهای که باز باید در آینده برآورده شود. هنگامیکه کسی بتواند نیازهای پایۀ خودش، مثل گرسنگی، را برطرف کند، بهطور معمول نیازهای سطح بالاتری خودشان را نشان میدهند. خواستهها تردمیلاند و پلهبرقی.
به عبارت دیگر، حیات وضعیتی از تلاشِ ممتد است. باید کوشش کنیم تا ناخوشیها را از خودمان برانیم، برای مثال، باید از درد پیشگیری کنیم، تشنگی را فرو نشانیم و ناکامی را بکاهیم. اگر تلاشی نکنیم، ناخوشیها خیلی زود بر سرمان آوار میشوند، چون آنها وضعیتِ
پیشفرضِ جهاناند.
•••
حتی وقتی زندگیمان عملاً دارد تا حدِ ممکن بهخوبی پیش میرود، باز بسیار بسیار بدتر از حالت آرمانی آن است. برای نمونه، دانش و فهم چیزهای خوبی هستند. اما دانشمندترینها و فهیمترینها در میان ما، بهشکلِ نامعقولی، از آنچه میشود دانست و فهمید، کمتر میدانند. لذا باز هم بخت با ما یار نیست. اگر عمر طولانی (همراه با سلامتی) چیز خوبی است، باز هم وضعیت ما خیلی بدتر از آن چیزی خواهد بود که بهصورت ایدئال میتواند باشد. نود سال زندگیِ سالم و نیرومند به ده یا بیست سال زندگی نزدیکتر است تا به ده یا بیست هزار سال زندگی. امر واقعی (تقریباً) همیشه در برابر امر ایدئال کم میآورد.
خوشبینها وقتی با این ملاحظات روبهرو میشوند، میکوشند تا اعتمادبهنفس خودشان را حفظ کنند. آنها استدلال میکنند که اگرچه زندگی شامل بسیاری چیزهای بد میشود، چیزهای بد (به نحوی از انحا) برای چیزهای خوب ضروریاند. بدونِ درد نمیتوانیم از آسیبدیدن بپرهیزیم؛ بدون گرسنگی غذاخوردن لذتی به ما نخواهد بخشید؛ بدونِ ناکامی پیروزی برایمان رنگی نخواهد داشت.
اما بسیاری از چیزهای بد همینطور مفت و مجانی بر سرمان آوار میشوند. آیا واقعاً ضروری است که بچههایی با معلولیتهای مادرزادی به دنیا بیایند؟ ضروری است که هزاران نفر هرروزه تا حد مرگ گرسنگی بکشند و بیماران لاعلاج به عذابکشیدن ادامه دهند؟ آیا واقعاً لازم است از دردها رنج بکشیم تا بتوانیم از لذتها لذت ببریم؟
حتی اگر کسی فکر میکند که چیزهای بد ضروریاند تا ما قدرِ چیزهای خوب را بیشتر بدانیم، باز جای انکار نیست که بهتر بود اگر ماجرا اینچنین نبود. منظورم این است که زندگی بهتر میشد اگر میتوانستیم، بدونِ تجربۀ چیزهای بد، چیزهای خوب را داشته باشیم. و از این لحاظ، زندگی ما بسیار بدتر از آنچیزی است که میتوانست باشد. دوباره، امر واقعی بدتر از امر آرمانی است.
پاسخ خوشبینانۀ دیگر آن است که بگوییم من در حال وضعکردنِ استانداردهایی ناممکنم. بر اساس این اعتراض، غیرمنطقی است که دستاوردهای فکری یا بیشینۀ سطح زندگیمان را بر اساس استانداردهایی قضاوت کنیم که برای انسانها دسترسیناپذیرند. آنها میتوانند ادعا کنند که زندگی انسانی باید با استانداردهای انسانی قضاوت شود.
مشکل اینجاست که این استدلال دو سؤال را با یکدیگر خلط میکند. سؤال اول این است: «زندگی انسانها، منطقاً، چقدر میتواند خوب باشد؟». اما سؤال دوم میپرسد: «زندگی انسانها، واقعاً، چقدر خوب است؟». کاملاً معقول است که برای پاسخدادن به سؤال اول از استانداردهای انسانی کمک بگیریم. اما اگر میخواهیم به سؤال دوم بپردازیم، نمیتوانیم صرفاً با گفتنِ این گزاره پاسخ دهیم که زندگی انسانها به همان اندازه خوب است که زندگی انسانی میتواند خوب باشد، و اینجاست که استانداردهای انسانی باید به کار بسته شود (جهت مقایسه: فرض بگیرید که طول عمر یک موش در طبیعت معمولاً کمتر از یک سال است و موشی که دو یا سه سال عمر کرده باشد واقعاً خوشاقبال بوده، اما فقط بهعنوان یک موش. نمیتوان خوشاقبالی آن موش را به استانداردی برای عمر طولانی تبدیل کرد. موشها از این لحاظ بدتر از انسانها هستند، و انسانها بدتر از نهنگهای قطبی).
با درنظرگرفتن همۀ آنچه تا اینجا گفته شد، بهسختی میتوان از این نتیجهگیری دست شست که زندگیِ همۀ ما، بیش از آنکه خوب باشد، بد است و ما از بیشترِ خوبیهایی هم که همین زندگی دارد محرومیم. بااینحال، اکثر مردم این حرف را نمیپذیرند و نگاه مثبتی به زندگی دارند.
وقتی دربارۀ این مسئله مداقه میکنیم که آیا زندگیِ آنها ارزشِ آغازیدن داشته یا نه، مشخصاً یکی از چیزهای مهمی که باید توضیح دهیم این است که آیا این زندگیها ارزش ادامهیافتن دارد؟ بهخاطر آنکه آنها خودشان را ناموجود تصور میکنند، و تأملات آنها دربارۀ ناموجودیت با ارجاع به خویشتنی انجام میگیرد که پیشتر وجود داشته است. به همین دلیل خیلی ساده میشود به این فکر کرد که آن خویشتن از میان رفته است، که مرگ هم چنین چیزی است. با درنظرداشتنِ میلِ به زندگی، جای تعجب ندارد که مردم به این نتیجه رسیدهاند که وجودداشتن
مرجح است.
پرسیدن دربارۀ اینکه «آیا بهتر نبود هرگز به وجود نمیآمدیم؟» با پرسیدن دربارۀ اینکه «آیا بهتر نیست بمیریم؟» فرق میکند. منفعتی در بهوجودآمدن نیست. اما وقتی کسی به وجود آمد، منفعتی در این است که موجودیتش را از دست ندهد. موقعیتهای تراژیکی وجود دارند که در آنها منفعتِ حفظِ حیات زیر پا گذاشته میشود، مثل وقتیکه میخواهیم درد و رنجی تحملناپذیر را پایان دهیم. بااینحال، اگر میخواهیم بگوییم که زندگی بعضی ارزش ادامهدادن ندارد، لازم است چیزهای بدی که در زندگی هست آنقدر بد باشد که بر منفعتِ نمردن بچربد. اما در طرف مقابل، از آن جهت که هیچ منفعتی در بهوجودآمدن نیست، موضوعیتی ندارد که بدیهای زندگی لزوماً بر خوبیهایش بچربد تا بشود گفت که بهتر است زندگیِ جدیدی خلق نشود. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم زندگی ارزش ادامهدادن ندارد، باید کیفیتِ حیات بدتر از موقعیتی باشد که میخواهیم بگوییم زندگی ارزش آغازیدن ندارد (این دست پدیدهها نامعمول نیستند: برای مثال، اجرای یک تئاتر ممکن است آنقدر بد نباشد که سالن را ترک کنید، اما اگر از قبل میدانستید که به همین اندازۀ الان بد است، احتمالاً از اول برای دیدن آن نمیآمدید).
تفاوت زندگیای که ارزشِ آغازیدن ندارد و زندگیای که ارزش ادامهیافتن ندارد تا حدودی توضیح میدهد که چرا تولدستیزی متضمن خودکشی یا قتل نیست. مسئله میتواند این باشد که یک زندگی، فارغ از اینکه ارزش ادامهدادن دارد یا نه، ارزش آغازیدن نداشته باشد. اگر کیفیت زندگی شخصی هنوز آنقدر بد نیست که بر منفعتِ نمردن بچربد، آنگاه زندگی او ارزشِ ادامهیافتن را دارد، حتی اگر درد و رنجهای امروز و آیندهاش آنقدر باشند که بر اساس آنها بتوان گفت که زندگیاش ارزش آغازیدن نداشته است. بهعلاوه، چون مرگ بد است، حتی وقتیکه درنهایت پایانبخش همۀ بدیها میشود، خودش عاملی برای استدلال علیهِ تولیدمثل است، همانطور که استدلالی علیه قتل و خودکشی است.
دلایل دیگری هم هست برای اینکه چرا تولدستیزها باید مخالف قتل باشند. یک دلیل این است که شخص نمیتواند تصمیمش را دربارۀ اینکه زندگیِ فردِ عاقل و بالغی غیر از خودش دیگر ارزش ادامهیافتن ندارد بر او تحمیل کند. چون هیچکس نمیتواند دربارۀ اینطور مسائل مطمئن باشد. چنین تصمیمی را، اگر ممکن باشد، فقط خودِ آن فردی میتواند بگیرد یا به اجرا درآورد که شخصاً در نتیجۀ آن بمیرد یا زنده بماند.
•••
خلطکردن میانِ بحثِ آغازیدن زندگی و ادامهدادنِ آن فقط یکی از راههایی است که، طبقِ آن، گرایش به تأییدِ زندگی موجب میشود چشم انسانها در برابر این واقعیت بسته شود که بدیهای زندگی بیش از خوبیهایش است. بچهدارشدن، همهجا، یکی از عمیقترین و رضایتبخشترین تجربههایی قلمداد میشود که انسانها از سر میگذرانند، که البته مستلزم سختیهای فراوان نیز هست. افراد بسیاری، به دلایل زیستشناختی، فرهنگی یا بهخاطر عشق، این کار را میکنند. با درنظرداشتنِ اینکه تولیدمثل چقدر ارزنده و متداول است، واقعاً سخت است که آن را کاری نادرست بینگاریم.
نیازی نیست که مخالفت با تولیدمثل بر آن دیدگاهی مبتنی باشد که من تا اینجا به نفعش استدلال کردهام، یعنی بر این ایده که پا به حیات گذاشتن همیشه بدتر از هرگز به دنیا نیامدن است. کافی است نشان بدهیم که خطرِ آسیبهای جدی بهشکلِ معقولی بالاست.
اگر شما هم، مثل اکثر مردم، فکر میکنید مرگ آسیبی بسیار جدی است، آنگاه خطرِ رنجکشیدن از مصیبت ۱۰۰ درصد است. مرگ سرنوشت محتوم هر آن کسی است که قدم به دنیا میگذارد. وقتی شما قانع میشوید که بچهای به دنیا بیاورید، دیر یا زود، آن صدمۀ نهایی بر بچهتان فرود خواهد آمد. خیلی از مردم، حداقل در کشورها و دورههایی که مرگومیر نوزادان پایین است، خودشان را از دیدنِ این پیامد بیزارکنندۀ زادوولد معاف میکنند. شاید آنها بتوانند این وحشت را از خودشان دور کنند، اما باید بدانند که درنهایت در پس هر تولدی مرگی به کمین نشسته است.
برخی شاید به پیروی از اپیکوریان مرگ را بهخودیخود چیز بدی ندانند. بااینحال، حتی اگر بیخیال مرگ شویم -چه خوشخیالیای- ممکن است طیفِ گستردهای از سرنوشتهای بسیار ناخوشایند دامان هر بچهای را که به دنیا میآید بگیرد: گرسنگی، تجاوز، سوءاستفاده، اهانت، مشکلات جدی روانی، بیماریهای عفونی، غدههای بدخیم، فلج. این امور رنجهایی عظیمی را قبل از مرگ به انسانها تحمیل میکنند. پدر و مادرانِ بالقوه باید این مخاطرات را برای بچههایی که به دنیا میآورند در نظر بگیرند.
بنا به اینکه فرد در چه موقعیت زمانی و مکانیای زندگی میکند و چه جنسیتی دارد، میزان این مخاطرات بهشکل آشکاری متغیر است. اما، با درنظرگرفتن این متغیرها، باز هم ارزیابی مخاطراتی که در طول عمر با آنها مواجه میشویم دشوار است. برای مثال، تعداد تجاوزهایی که گزارش میشود بسیار کمتر از واقعیت است، اما دادهها دربارۀ اینکه چقدر کمتر است با هم اختلاف دارند. بهطور مشابه، مطالعاتی که دربارۀ بیماریهای روانی مانند اختلالات شدید افسردگی انجام میشود معمولاً مخاطرات آنها برای عمر افراد را دستِکم میگیرند، که تا حدودی به این دلیل است که هنوز برخی از سوژهها افسردگیهایی را که بعداً قرار است بر آنها تأثیر بگذارد از سر نگذراندهاند. حتی با تخمینِ خوشبینانه، وقتی حاصلِ جمعِ مخاطراتی را حساب کنیم که انواع و اقسام بداقبالیها میتواند برای هر فردی ایجاد کند، خیلی بعید است به این نتیجه برسیم که بهتر است بچه بیاوریم. خطر سرطان بهتنهایی بسیار جدی است: در بریتانیا، تقریباً ۵۰ درصد از مردم گرفتار این بیماری میشوند. اگر کسی در زمینهای غیر از تولیدمثل چنین مخاطراتی را با چنین سطحی از آسیب به فردِ دیگری تحمیل کند، بهشکلِ گستردهای محکوم خواهد شد. دربارۀ تولیدمثل هم باید معیار مشابهی در کار باشد.
•••
استدلالهایی که تا اینجا آمد، همگی، تولیدمثلکردن را از این منظر نقد میکرد که برای شخصی که پا به حیات میگذارد چه چیزهایی رقم میزند. من آنها را استدلالهای انساندوستانه برای تولدستیزی مینامم؛ استدلالهای انسانستیزانهای نیز وجود دارد. آنچه این دسته از استدلالها را متمایز میکند نقدِ تولیدمثل از این منظر است که فردِ بهدنیاآمده (احتمالاً) چه کارهایی خواهد کرد. احتمالاً نادرست است که موجوداتِ جدیدی را خلق کنیم که بعید نیست آسیبهای محرزی به دیگران برسانند.
انسان خردمند ویرانگرترین گونۀ جهان است و مقادیر عظیمی از ویرانیها را بر دیگر انسانها تحمیل کرده است. انسانها از همان بدو حضورشان در زمین همدیگر را کشتهاند، اما مقیاس (نه نرخ) این قتلها گستردهتر شده است (و دلیلش هم این نیست که امروزه، در مقایسه با اکثر تاریخ بشر، آدمهای خیلی بیشتری وجود دارند که میشود کشتشان). راههایی که از طریق آنها میلیونها انسان کشته شدهاند بهطرز ناامیدکنندهای متنوعاند: دشنهزدن، قطعکردن، قطعهقطعهکردن، حلقآویزکردن، خفهکردن با گاز، مسمومکردن، غرقکردن و بمبارانکردن. انسانها وحشتی که بر دیگر آدمیان میرود را هم میبینند: تحتتعقیببودن، سرکوبشدن، ضربوشتمشدن، داغزدن، مثلهکردن، شکنجهکردن، تجاوزکردن، گروگانگرفتن و به بردگی کشیدن.
خوشبینها میگویند احتمال ندارد که بچههایی که انتظارشان را میکشیم از دستاندرکاران چنین شرارتهایی باشند و این حرف درست است: فقط تعداد بسیار اندکی از بچهها باعث و بانیِ وحشیانهترین قساوتها علیه انسانها میشوند. بااینحال، تعداد خیلی بیشتری از انسانها این شرارتها را تسهیل میکنند. تحتتعقیب قراردادن یا سرکوبکردن غالباً نیازمند همکاری و همیاری تعداد زیادی از آدمهاست.
درهرحال، آسیبی که انسانها به دیگر انسانها وارد میکنند به هتکِ حقوق انسانی بهشکلِ بسیار جدی محدود نمیشود. زندگی روزمره مملو از بیصداقتی، خیانت، کممحلی، بیرحمی، درد، بیطاقتی، استثمار، ازمیانبردن اعتمادبهنفس و تجاوز به حیطۀ خصوصی است. حتی وقتی چنین اتفاقاتی ما را به قتل نرساند، یا آسیبی فیزیکی به ما نزند، میتواند باعثِ آسیبهای قابلملاحظۀ روانی یا دیگر مشکلات شود. و همۀ انسانها، با درجات مختلف، دستاندرکارِ چنین آزارهایی هستند.
آن کسانی که هنوز قانع نشدهاند که آسیبهایی که یک بچه بهطور متوسط به دیگر انسانها میزند کافی است تا بتوانیم از دیدگاهی تولدستیزانه حمایت کنیم بهتر است آسیبهای مهمی را در نظر بگیرند که انسانها به حیوانات میزنند. با هر تخمین محافظهکارانهای که حساب کنید، بیش از ۶۳ میلیارد حیوان خاکزی و بیش از ۱۰۳ میلیارد حیوان آبزی هر ساله برای مصرفِ انسانها کشته میشوند. میزان این کشتار و رنج چنان عظیم است که آدم را مبهوت میکند.
همۀ اینها بهخاطر علاقۀ انسان به گوشت و سایر محصولاتی است که از حیوانها میگیرد، علاقهای که بین اکثریت انسانها هم مشترک است. با تخمینی حداقلی، هر انسانی (که گیاهخوار یا وگان نیست) بهطور متوسط مسئولِ مرگِ ۲۷ حیوان در سال است. این یعنی ۱۶۹۰ حیوان در طول یک عمر متوسط.
شاید فکر کنید که با تربیتکردن بچههایی وگان میتوانید استدلالِ ضدانسانگرایانه را دور بزنید. اما بههرحال هر بچۀ تازهای، حتی اگر وگان باشد، بسیار محتمل است که به تخریب محیطزیست کمک کند، و این یکی از راههایی است که انسانها از طریق آن هم به خودشان آسیب میزنند و هم به بچهها. در دنیای توسعهیافته، سرانۀ سهم انسانها در تخریب محیطزیست کاملاً قابلملاحظه است. در دنیای درحالِتوسعه، این سرانه خیلی پایینتر است، اما نرخِ زادوولدِ بسیار بالاتر جبرانش میکند.
هر گونۀ دیگری اگر به اندازۀ انسان خرابی به بار میآورد، حتماً فکر میکردیم که اضافهکردنِ اعضای جدیدی به آن گونه کار غلطی است. اضافهکردن به انسانها باید با چنین معیاری سنجیده شود.
این به معنای آن نیست که ما باید قدمِ بلندتری برداریم و بکوشیم، با نوعی «راهحل نهایی» به پهنای کلِ گونه، انسانها را از روی زمین محو کنیم. اگرچه انسانها شدیداً ویرانگرند، تلاش برای ازمیانبردن گونهها آسیبهای بسیاری دارد و ناقضِ ممنوعیتهای موجهِ قتل است. درعینحال ممکن است نتایج برعکس بدهد و در مقایسه با آسیبهایی که میخواهد جلوی آنها را بگیرد مشکلات بیشتری به وجود آورد، همانطور که بسیاری از اتوپیاها چنین کردهاند.
استدلال ضدانسانگرایانه منکر آن نیست که انسانها، علاوه بر شرارت، میتوانند کارهای خوب هم انجام دهند. بااینحال، با درنظرگرفتنِ حجم بدیها، از قرار معلوم، نامحتمل است که خوبیها بهطور کلی بر بدیها بچربد. ممکن است آدمهای خاصی هم پیدا بشوند که خوبیهایشان بیشتر از بدیها باشد اما، با توجه به انگیزۀ خودفریبیِ ما در این زمینه، زوجهایی که دارند به تولیدمثل فکر میکنند باید با شکاکیت خیلی زیادی متوجه این مسئله باشند که احتمالِ آنکه بچهای که خلق میکنند جزء نوادر باشد بسیار اندک است.
کسانی که میخواهند از روی همدردی حیوانی را نگه دارند، بهجای دنیاآوردن حیوانی جدید، بهتر است سگ یا گربهای را قبول کنند که دیگران رهایشان کردهاند؛ درست به همین صورت، آنهایی هم که میخواهند بچهای داشته باشند بهتر است، بهجای تولیدمثل، بچهای را به سرپرستی قبول کنند. البته به تعداد همۀ کسانی که میخواهند پدر یا مادر شوند بچۀ رهاشده وجود ندارد. و این تعداد کمتر هم خواهد شد اگر از میان کسانی که این بچههای رهاشده را به دنیا آوردهاند شمار بیشتری دیدگاه تولدستیزی را قبول کنند. بااینحال، تا وقتی که بچههای رهاشده
وجود دارند، همین بودنشان دلیلِ دیگری است علیه بهدنیاآوردنِ بچههای دیگر.
بزرگکردن بچه، چه بچههایی که از خون خودمان هستند و چه بچههایی که به سرپرستی گرفته شدهاند، میتواند رضایتبخش باشد. اگر تعداد بچههای رهاشده روزگاری به صفر برسد، تولدستیزی راهکاری ندارد برای تأمین این نیازِ کسانی که ممنوعیت اخلاقی بهدنیاآوردنِ بچه را پذیرفتهاند. این به معنی آن نیست که باید تولدستیزی را رد کنیم. رضایتی که از طریق پدر و مادرشدن به دست میآوریم، در مقایسه با ضرر جدیای که تولیدمثل به دیگران میزند، چیزی نیست.
پرسش این نیست که آیا انسانها روزگاری منقرض خواهند شد یا نه. پرسش این است که کِی منقرض خواهند شد. اگر استدلالهای تولدستیزان درست باشد، با درنظرگرفتنِ همهچیز، بهتر است که این اتفاق نه دیرتر، که زودتر رخ دهد. چراکه هرچه زودتر منقرض شویم، جلوی رنج و بدبختیهای بیشتری گرفته خواهد شد.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را دیوید بناتار نوشته و در تاریخ ۱۹ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان «Kids? Just say no» در وبسایت ایان منتشر شده است. و برای نخستین بار با عنوان «هدف باید انقراض بشر باشد، اما به شیوهای صلحآمیز» در پروندۀ هجدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمد ملاعباسی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• دیوید بناتار (David Benatar) استاد و رئیس دانشکدۀ فلسفه در دانشگاه کیپتاون است. حوزۀ اصلی تحقیقاتی او اخلاق زیستی است و آخرین کتابش مخصمۀ انسان: راهنمایی صریح برای بزرگترین سؤالات زندگی ( The Human Predicament: A Candid Guide to Life’s Biggest Questions) نام دارد.
••• آنچه خواندید بخشی است از پروندهٔ «بچه؛ بیاید یا نیاید؟» که در شمارهٔ هجدهم فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالب دیگر این پرونده میتوانید شمارۀ هجدهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند